اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿و وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ العِجْلَ فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۵٤)﴾
در شمارش نعمي كه خداي سبحان بر بنياسرائيل روا داشت مسئله نجات بني اسرائيل و غرق فرعون مطرح شد، مسئله نزول تورات مطرح شد كه اينها قابل درك است امّا اين مسئله كه خداي سبحان فرمود: شما بعد از مشاهده آن همه آيات و بيّنه، عجل را به عنوان معبود اتخاذ كرديد ما از شما عفو كرديم تا شما شكر كنيد و اين خود نعمت است اين بايد درست روشن شود. كه اين چه نعمتي است؟ يعني بعد از اين كه اتخاذ عجل كردند خداي سبحان بوسيله موسيٰ كليم (سلاماللهعليه) دستور داد كه توبه كنيد و يكديگر را بكشيد اين كشتار عمومي وقتي حاصل شد توبه شما مقبول ميشود و اگر اين توبه قبول شد ديگر از عذاب جهنم نجات پيدا ميكنيد آيا اين نعمت است اين عفو است تا اينها شكر كنند اين كه فرمود: «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ ٭ ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» اگر خداي سبحان به اينها دستور داد كه توبه كنيد يعني نسبت به گذشته نادم باشيد و نسبت به آينده عزم قطعي بر ترك داشته باشيد بعد فرمود در تتمه توبه بايد يكديگر را بكشيد «فاتتلوا انفسكم» و اينها اين كار را كردند اگر اين كار را كردند ديگر جايي براي عفو نيست تا بفرمايد عفو كرديم تا شما شاكر باشيد يك حكم تخفيفي بايد در اين بين باشد البته اگر خداي سبحان دستور بدهد كه بني اسرائيل به جرم اينكه گوساله پرستي بايد يكديگر را بكشيد فرمان حق است چه اينچه موساي كليم هم فرمود: كه اينكه «ذلكم خير لكم عند بارءكم» ولي خداي سبحان فرمود: اگر من به اين قوم بگويم شما در برابر گناه خودتان را تبعيد كنيد يعني جلاي وطن كنيد از اين شهرتان بيرون برويد يا يكديگر را بكشيد هر دو براي اينها خير است. ولي اينها اين كار را نميكنند اگر قومي اينچنين بودند كه خدا بفرماييد من اگر دستور بدهم كه جلاي وطن كنيد و از وطن هجرت كنيد اينها اهل هجرت در ترك وطن نيستند من اگر بگويم يكديگر را بكشيد نظير حدودي كه براي مرتدين است، براي اينها خير است ولي اينها اين كار را نميكنند، دربارهٔ يك همچنين قومي اگر خداوند امر كرد كه اينكار را بكنيد آيا اينها ميكنند اينكار را يا نميكنند؟ اگر نميكنند پس معلوم است كه آن عفو ناظر به آن نبود كه اينها چون در دنيا اين كار را انجام دادند از عذاب قيامت رهايي يافتند اگر ميكنند اين قوم به آن حد از خضوع رسيدهاند كه اگر خداي سبحان امر كند كه يكديگر را بكشيد يا از وطن هجرت كنيد اينها اينقدر مسلم و منقاد و مطيع هستند. پس چرا خداي سبحان ميفرمايد به اينكه اينها در برابر دستورات ما خاضع نيستند در سورهٔ نساء آيهٔ 66 ميفرمايد: «و لو انّا كتبنا عليهم» اين دربارهٔ اهل كتاب عموماً و يهود خصوصاً نازل شده است فرمود: «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» ما اگر دستور هجرت بدهيم كه بگوييم از اين محل بايد هجرت كنيد يا دستور بدهيم كه يكديگر را بكشيد آنها حرف ما را اطاعت نميكنند اگر حرف ما را اطاعت كنند براي آنها خير است البته عبد محض ميداند كه هر چه مولا بگويد به نفع اوست اگر خداي سبحان دستور بدهد كه شما براي جبران گناه يكديگر را بكشيد نظير حد مرتد، يا از وطن منجلي شويد، جلاي وطن كنيد مانند هجرت، اينها خير است چون خداي سبحان جز به خير به چيزي امر نميكند «قل امر ربّي بالقسط» خدا جز به قسط و عدل به چيزي امر نميكند، پس يقيناً اين امر خير است ولي در همين آيهٔ 66 سورهٔ نساء فرمود: اگر ما بر اينها قتل بنويسيم اينها انجام نميدهند «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» يكديگر را بكشيد نه اينكه انتحار كنيد و يعني بعضي بعضي را بكشيد نظير «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» اينكه گفتهاند وقتي داخل خانهها ميشويد برخود سلام كنيد يعني كسي كه داخل منزل شد بر كساني كه داخل منزل هستند سلام كند، البته ادب ديني هم بر اين است كه اگر كسي وارد اتاق شد و در اتاق كسي نبود به احترام آن فرشتههايي كه با او هستند سلام بكند يا «السّلام علينا» يا «السّلام عليكم» آن يك ادب ديگري است امّا آيهٔ ناظر به آن است «فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ» يكديگر به منزله نفس هستند اينكه فرمود «ان اقتلوا أنفسكم» يعني يكديگر را بكشيد. فرمود: اگر ما يك همچنين حكمي را براي اينها الزام كنيم «أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» جز گروه اندك كسي اين امر را اطاعت نميكند البته اگر اطاعت كنند به نفع اينهاست «وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً» اگر اينها اين دستور شاق را انجام بدهند براي خود آنها خير است موفقيت خودشان را تثبيت ميكنند چون هر عمل خيري كه انسان انجام ميدهد خود را ثابتتر و پايدارتر ميكند و نميلغزد شيطان اگر بخواهد نفوذ كند از راه لغزاندن نفوذ ميكند نظير آنچه دربارهٔ آدم و حوّا گذشت «فأضلهم الشّيطان» ضلّت يعني لغزش. اضلال با ض يعني لغزاندن «فأضلها» يعني نگذاشت اينها ثابت قدم شوند با تثبيت اينها مخالف بود نگذاشت اينها خودشان را نثبيت كنند. در اين كريمه فرمود: اگر دستورات شاقّ ما را انجام بدهند و خودشان را تثبيت كنند براي اينها خير است ولي نميكنند خوب پس خداي سبحان از اهل كتاب عموماً و از بني اسرائيل و يهوديها خصوصاً خبر داد كه اگر ما بر اينها قتل مقرّر كنيم نميكنند. آيا در آنجا كه فرمود: ما گفتيم «فتوبوا الي بارءكم فاقتلوا انفسكم» قتل را مقرّر كرد و آنها انجام دادند يا قتل را مقرّر نكرد. اگر قتل را مقرّر كرد و آنها انجام دادند دو اشكال است يكي اينكه چرا در آيهٔ 66 سورهٔ نساء فرمود: ما اگر دستور قتل بدهيم اينها نميكنند مگر گروه كم در حالي كه آنجا به همهٔ گوسالهپرستان خطاب كرد «فاقتلوا انفسكم» اشكال ثاني همان اشكال گذشته است كه فرمود: «ثمّ اتخذتم العجل من بعدذلك و عفونا عنكم» ما را از شما عفو كرديم خوب اگر نميخواست عفو كند چه ميكرد؟ يا ضاعقه ميآمد و اينها را از بين ميبرد كه آسانتر بود صاعقه اگر بيايد اينها را از بين برد آسانتر است از اينكه اينها در تاريكي شمشير بگيرند پدر پسر را بكشد و برادر برادر را بكشد و مانند آن كه خوب اگر خدا عفو نميكرد پس چه ميكرد؟ از اين كار سنگينتر كه تحميل نميكرد. و اين قتل است كه سنگينترين تعذيب است كه انسان دست به شمشير كند و اعضاي خانواده يكديگر را بكشيد يا اعضاي قبيله يكديگر را بكشد اين كه فرمود: «ثمّ عفونا انكم» يعني ما دستور دادمي و شما اين كار را انجام داديد و بعد ما عفو كرديم خوب اگر عفو نميكرد چه ميكرد پس اگر «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» ناظر به اين مطلب باشد كه خداي سبحان قتل را بالفعل بر اينها مقرر كرد. و همهٔ اينها را انفصال كرد اين دو اشكال دارد. و امّا اگر چنانچه اين قتل همان تهذيب نفس يا قتل اختياري باشد نه قتل طبيعي نظير «موتوا قبل أن تموتوا» و امثال ذلك باشد اين هيچكدام از اين دو اشكال را ندارد و نه با آيهٔ 66 سورهٔ نساء مخالف است نه با عقل چون خداوند فرمود: شما بكشيد آن خوي سركش را و شهوت را رام كنيد و من با همين دستور توبه و تهذيب از شما عفو كردم شما هم كسي نيستيد كه من بگويم حكم ارتداد را خودتان در بين خودتان جاري كنيد انجام بدهيد كه يكديگر را بكشيد شما اهل اينكار نيستيد و اين هيچ محذوري ندارد يا اگر چنانچه دستور قتل به عنوان انشاء يك امر امتحاني صادر شده است عفو ناظر به آن باشد كه ما نگذاشتيم حكم انشائي يا امتحاني به فعليت برسد نظير آنچه دربارهٔ ذبح اسماعيل (سلاماللهعليه) آمده است كه خداي سبحان به ابراهيم (سلاماللهعليه) در عالم ملكوت كه منزه از وسوسه است دستور ذبح پسر داد. ابراهيم (سلاماللهعليه) گفت: «يا بني اين اري المنام اني اذبحك» بعد هم خداي سبحان فرمود به اين كه «نادينا أن صدّقنا رؤيا يا ابراهيم نادينا يا ابراهيم كه آن رؤيا را تو تصديق كردي در مقام علم خواستيم تو را امتحان كنيم تو امتثال كردي يا بايد آن قصد بر همين حدّ باشد كه به فعليت نرسد آنگاه محذورش كمتر است البته ما با عقل هم سازگار است و با آيهٔ 66 سورهٔ نساء هم منافات ندارد نه مناسبت دارد.
جواب سؤال: بله مسخ هم كرده است عدهاي را در همان آيهٔ مسخ بني اسرائيل اين هم آمده است ولي اين را دربارهٔ خصوص آن كساني كه حرمت روز شنبه را نگه نداشتند و درماهي گيري، حيله كردند، دربارهٔ خصوص آنها فرمود: كه ما اينها را مسخ كرديم منتها چون حيلهكنندگان گروه مخصوص بودند خداي سبحان دربارهٔ آنها ميفرمايد: به اينكه آن گروه مخصوص را مسخ كردهايم در همين سورهٔ مباركه بقره آيهٔ 65 اين است كه «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» فرمود در بين شما كساني بودند كه حيله ميكردند روز شنبه ما با اينكه گفتيم روز شنبه صيد نكنيد اينها صيد نميكردند ولي آن آبراه را روز شنبه ميبستند كه ماهيها جمع شوند و روز يكشنبه ماهيهاي فراواني صيد نميكردند ولي آن آبراه را روز شنبه صيد نكرده بودند امّا حيله اصيار داشتند ما اينها را بصورت قردة در آورديم اين هم در همان حد است افقاً انسان قردة ميشود.
جواب سؤال: خوب پس اين ميشود مرحله سوم كه يك نحو تخصيصي بايد باشد چون 3 بيان قبلاً عرض شد كه يا اين ناظر به تقل آن خوي سركش است كه عدهاي احتمال دادند يا دستور قتل آمده است نظير ذبح اسماعيل (سلاماللهعليه) ولي بداء حاصل شده است كه يك احتمال دوم است يا فرمان قتل آمده است ولي يك گروه اندكي دست به كشتار زدند و از اكثري عفو كرده است كه احتمال سوم بود وگرنه اگر اكثري يكدگر را ميكشتند و يك گروه كمي ماندند كه اين عفو نيست يك تخصيصي بالاخره بايد باشد و الاّ آن معناي كلامي كه در آن روز قبل عرض شد اين خوب هست امّا اگر تمام راهها بسته باشد همان راه را بايد طي كنيم كه عفو شديد يعني شما را از عذاب ابد نجات داديم امّا خوب چندين مقوله ميطلبد.
خداي سبحان به اينها گفت: كه توبه كنيد بعد يكديگر را بكشيد من از شما عفو كردم خوب چي عفو كرد؟ عفو آن است كه يا حكم صادر نكند يا حكم صادر شده را بداءً نسخ كند يا حكم صادر شده را وقتي به فعليت رسيد بقاء عفو كند هيچكدام از اينكارها را نكرد بعد فرمود: «ثمّ عفونا عنكم» آيهٔ 66 سورهٔ نساء هم ميگويد: اينها اهل نيستند كه اگر ما بگوييم خود را بكشيد بكشند اينها اهل اينكار نيستند «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» البته «وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ» ولي اهل اين كار نيستند اينها اينها اينقدر خاضع باشند كه در برابر دستور كشتار سلم باشند نيستند در برابر دستور هجرت سلم باشند نيستند اين نظير مسلمين صدر اسلام نيست كه ما گفتيم هجرت كنيد عدهاي به حبشه و عدهاي به مدينه رفتند اطاعت كنند. مطلب بعدي آن است كه اينكه خداي سبحان به بني اسرائيل خطاب ميكند شما اينچنين كرديد شما آنچنان كرديد اين به يك اصل ديگر قرآني تكيه ميكند بيان ذلك اين است كه اگر نياكان انسان كار خير انجام بدهند خداي سبحان يقيناً آن كار خير را حفظ ميكند به نوهها اثر ميبخشد نظير آنچه بين موسيٰ و خضر (عليهمالسّلام) گذشت كه فرمود: «وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا» كه در ذيل اين كريمه هست كه پدر هفتم يا هفتادم اينها آدم خوبي بود و خداي سبحان خوبي پدر را به فرزندان ميرساند و اينچنين نيست كه اگر پدر يا حد خوب باشد خداي سبحان بركت آن پدر يا جد خوب را محو كند به هر وسيلهاي كه هست ولو به زبان خضر به دست موسي (عليهمالسّلام) خير نياكان گذشته را به اولاد ميرساند خير آن سلف صالح را به اين خلف ميرساند اين دربارهٔ خير و همچنين اگر نياكان خيّر و مطيعي باشند خداي سبحان يك خيري هم به آن نياكان ميرساند و توفيقي به فرزندان ميدهد كه اينها راه آنها را ادامه بدهند و اينها در بهشت هم به همان نياكانشان ميرسند كه اعضاي خانواده يكجا جمعند كه «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ» اين يك مزيد نعمتي است در قيامت پس اثر خوب را خداي سبحان هرگز از بين نميبرد و امّا اثر بد، اگر كسي بد بود، يك انسان ظالمي بود خداي سبحان بر اثر بدي آن نياكان گذشته حتماً اين خلف را گرفتار كند، اينچنين نيست ما اگر خلف صالح بود به جرم آن نياكان و سلف صالح گرفتار نخواهد شد چون «لا تزوا وارزة وزر أخريٰ» اين در قيامت. در دنيا هم رحمت خداوند بيش از غضب خداست اينطور نيست كه اگر يكي از نياكان انسان فاسدي بود و خلف يك فرد صالحي بود به جرم آن جدّ صالح رنج ببرد. گرچه دربارهٔ خصوص ايتام گفتهاند: شما با يتيمان ديگران بدرفتاري نكنيد كه بعد از شما با يتيمان شما بدرفتاري ميشود «وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً» فرمود: اگر ميخواهيد به يتيمان شما بعد از مرگ شما سخت نگذرد با ايتام ديگران سخن نگذرانيد، ستم كنيد. اين در حقيقت بازتابش به خود آدم است چون انسان بعد از مرگ كاملاً بر اهل بيتش مشرف است موقع نمازها سري به منزل ميزند. اگر يك انسان خوبي باشد خوبيهاي بازماندهها را به آن نشام ميدهند و اگر بازماندگان گرفتاري يا رنجي دارند اين رنج و گرفتاري را به روح نشان نميدهند كه او ببيند و متأثّر شود همهٔ اينها حساب شده است. موقع نمازها مرتّب آن ارواح سري به منزل ميزنند ببينند بچهها چه ميكنند از خوبيهاي آنها به حق لذت ميبرند و اگر متوجه شوند اينها در زحمتند به حق رنج ميبرند و اگر خداي سبحان بخواهد به آن ارواح محبّت كند نميگذارد آنها از رنج بازماندگان باخبر شوند اين آثار است كه فرمود: به ايتام ديگران بد نكنيد كه به ايتام شما سخت ميگذرد چون اين بازتابش د رحقيقت به خود انسان است ولي اگر يك كسي يك انسان فاسدي بود و نوههاي آن صالح بودند خداي سبحان اينچنين خطاب عتاب آميزي داشته باشد كه شما اينكار را انجام داديد، شما اين روش را داشتيد شما اين بدرفتاري را كرديد! اينطور نيست امّا دربارهٔ بني اسرائيل كه يا به زبان موساي كليم يا به زبان رسول خدا خاتم انبيا (عليهمالصّلاةوالسّلام) ميفرمايد: شما اين كار را كرديد شما آن كار را كرديد نه به خاطر آن است كه چون نياكان بني اسرائيل صدر اسلام تبهكار بودند خداي سبحان به آن بني اسرائيلي كه معاصر پيغمبر و در عصر نزول وحي بودند اينهمه عتاب ميكند بلكه طبق آيه كه در بحث قبل گذشت ملاحظه فرمويد آن بني اسرائيل كه در عصر نزول قرآن بودند طرز فكر آنها مثل بني اسرائيل زمان موسي بود. از موساي كليم خواستند خدا را به آنها نشان بدهد بني اسرائيل زمان رسول خدا ص هم گفتند يك كتاب ديدني بياور شما ميگوئيد بر قلب من نازل شده اين مورد قبول ما نيست. ميگويي قرآن بر قلب من نازل اين براي ما كافي نيست، يك كتاب ديدني بياور. كه اينها همانند بني اسرائيل زمان موساي كليم (سلاماللهعليه) گرفتار حس بودند يا لجاجت كه اين در سورهٔ نساء بود و بحثش ديروز گذشت كه اگر از تو سؤال ميكنند كه كتابي براي اينها نازل كني، «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً» و آيهٔ 153 سورهٔ نساء گذشت كه «يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ» اينها اينچنين گرفتار حسّند كه آن خوبهاي اينها در دامنه كوه طور گرفتار صاعقه شدند در اثر اين كه گفتند: تا خدا را نبينم به تو ايمان نميآوريم ديگران كه جزو اوساط يا بني اسرائيل بودند كه بعد از آن جريان كوه طور اينها دست به گوسالهپرستي زدند كه آن جريان سامري بعد از صاعقه گرفتار شدن دين هفتاد نفر بود كه بحثش خواهد آمد. آنگاه از يك اصل كلّي قرآن كريم پرده برميدارد خواه دربارهٔ مشركين خواه دربارهٔ اهل كتاب عموماً خواه دربارهٔ يهود خصوصاً ميفرمايد به اين كه دربارهٔ آيهٔ 118 سورهٔ بقره «وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ» آنها كه جاهلند ميگويند: اگر خدا با تو سخن ميگويد چرا ما سخن نميگويد؟ اگر خدايي هست، روحي هست، حرف ميزند خوب چرا با ما حرف نميزند؟ تو يك معجزهاي بياور مثل اين كه اين همه معجزاتي كه پيامبر آورد معجزه نبود يا مثل اينكه قرآن كه اگر معجزات است معجزه نباشد. ميگويند: چرا خدا با ما حرف نميزند نظير آنچه در بعضي از آيات بحثهاي قبل گذشته بود هك عدهاي علاقمند هستند كه همانطوري كه بر پيغمبر صحف نازل ميشود كتاب نازل ميشود بر اينها هم كتاب نازل شود اينها ميگويد «لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» كه اينها هم مثل گذشتگان خود حرف ميزدند سرّش اين است كه نقه اينها اينجور است «تشابهت قلوبهم» طرز تفكر اينها يكسان دست اينها گرفتار ماده و حسّند ميگويند هرچيز كه موجود است ماده لوست و چيزي كه ماده ندارد موجود نيست و تنها راه شناخت هم حس است «كذلك قال الذين من قبلهم مثل تولهم» آن گذشتگان هم مثل اينها سخن ميگفتند تقاضا ميكردند خدا را نبينند يا خدا با آنها سخن بگويند سرّش آنست كه فكر اينها يكي است «تشابهت قلوبهم» در اينگونه از موارد است كه خداي سبحان به خلف وعده همان خطابي را دارد كه به سلف كرد همان كارهاي سلف را به روي خلف ميكشد، ميگويد شما اينكار را كرديد، شما گوسالهپرستي كرديد شما با موسيٰ بد كرديد يعني اگر شما هم بوديد همان كار را ميكرديد اين نه بخاطر آن است كه انسان يك مجازي قائل شود بگويد چون در حلقات سلسله تاريخ اينها يك قومند و اين وحدت اعتباري يا وحدت حقيقي مصحح آنست كه خداي سبحان كاري را كه مربوط به سلف بود به خلف نسبت ميدهد چون دينها اهل يك قبيله و يك گروه و نژادند خداي سبحان كارهاي گذشتگان را به رخ موجودين كشيده است بلكه اساس كار آن است كه اين موجودين هم مانند گذشتگان فكر ميكنند «تشابهت قلوبهم» اينها هم اگر بودند گوسالهپرست ميشدند با موساي كليم بدرفتاري ميكردند لذا فرمود: «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» چه مشركين چه غيرمشركين اگر چنانچه آينده مثل گذشته فكر بكند حكم خدا دربارهٔ سلف و خلف يكي است. مطلب بعدي آن است كه فرمود: شما گفتيد تا ما خدا را نبينيم به تو ايمان نميآوريم اين كار باعث شد كه صاعقه آمد به حيات شما خاتمه داد و خداي سبحان بر شما منّت نهاد و شما را بعد از مرگ زنده كرد تا شاكر باشيد كه اينجا شكر معنايش به خوبي روشن است ظاهراً اين جريان قبل از اتّخاذ عجل است يعني موساي كليم (سلاماللهعليه) وعده داد كه وقتي ما ميگوييم فرعون را از بين برديم براي تشكيل حكومت يك مجموعه قوانين لازم داريم ما كتاب لازم داريم من براي شما از طرف خداي سبحان كتاب ميآوريم اين وعده را داد، كه كشور بدون قانون كه نميشود اداره كرد اول آمد درس توحيد داد، كه ربّ ما ربّ العالمين است آنكه ميگويد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» بايد از ميان برداشته شودو برداشته شد الآن دوران سازندگي بني اسرائيل است ديگر آن دين فرعوني كه ميگفت «إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ» آن برچيده شد يك دين الهي لازم است دين الهي يعني كتاب و كتاب مجموعه قوانين را ميگويند و اگر يك سلسله نصيحت در آن باشد آن را معمولاً به زبور ياد ميكنند چون زبور هم يعني كتاب يا صحيفه و مانند آن. امّا كتاب به اصلاح قرآن كريم به تعبير سيّدناالاستاد (رضوان الله عليه) مجموعه قوانين است لذا ميفرمايد: ما به نوح و ابراهيم كتاب داديم به موسيٰ وعيسيٰ و تو كتاب داديم دربارهٔ پيامبران ديگر تعبير به كتاب نكرد. آنچه كه مجموعه يك سلسله قوانين و عبادات و تكاليف مسائل تكليفي و غيرتكليفي است آن را كتاب مينامند. به موساي كليم (سلاماللهعليه) هم وعده كتاب داد و آنها گفتند: اگر ميخواهي به طور بروي وعده كتاب را انجاز كني كتاب بياوري ما را هم همراه خوت ببر، در بين آنها موسيٰ هفتاد نفر را اختيار كرد كه با او بردند و تا آن وعده انجاز شود كه «و واعدنا موسيٰ اربعين ليلة» خداي سبحان هم به موساي كليم فرمود: چرا تو تنها آمدهاي؟ عرض كرد: كه قومم پشت سر من دارند ميآيند «و عجلت اليك ربّ لترضيٰ» اينها وقتي رسيدند ديدند موساي كليم بعد از آن مدت تورات نصيبش شده است. گفتند: «لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة» رفتي بالاي كوه يا دامنه كوه كتاب آوردي الواح آوردي كه نسخهاش به زعم شما هدايت عالمين است ما تا خدا را نبينيم باور نميكنيم كه اين الواح كتاب اوست «لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة» همزمان اين قصه آن ديگران كه در مصر مانده بودند به دنبال سامري راه افتادند و مسئله گوسالهپرستي پيش آمد. اينها از اينطرف اين حرف را زدند و خداي سبحان اينها را با صاعقه گرفت و از بين برد. و بعد دوباره آنها را احيا كرد در اين مدت بعد از اين جريان آنها شروع كردند به گوسالهپرستي در سورهٔ مباركه اعراف آيات 142 و 143 اينچنين فرمود: «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ» كه اين مجموعه دو مواعده است «فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» در اين مدتي كه موساي كليم به ملاقات و مواعده رفت به برادرش هارون فرمود: تو خليفه من باش و اصلاح اين امت را بر عهده بگير «وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» ظاهراً سرّ تلاوت اين آيهٔ مباركه در آن دو ركعت نماز دهه اول ذيالحجّه كه بين نماز مغرب و عشا خوانده ميشود اين است كه دهه ذيالحجّه علاوه بر 30 شب ذيالقعده جزو مواعده خدا بوده است «وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» اين تنظيم وقت ديدار است آنگاه ميفرمايد: «و لمّا جاء موسيٰ لميقاتنا» موسيٰ كليم به ميقات ما آمد يعني همان ميقاتي كه ما در آيهٔ قبل حكمش را بيان كرديم «كلّمه ربّه» خداي سبحان با او سخن گفت: «قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» اين مربوط به خود موساي كليم است كه بحثش به خواست خدا خواهد آمد اين جزو عاليترين مقامات موساي كليم بود كه از خداي سبحان همان معنايي را ميطلبد كه اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) ميفرمايد: «ما كنت اعبد ربّاً لم اره» نه اينكه رؤيت را براي قوم طلب كرده باشد. منظور رؤيت حسي باشد و مانند آن. و امّا آنچه مربوط به خود بنياسرائيل است چون به آن مقام نرسيده است موساي كليم لذا فرمود: «خذ باتيتك و كن من الشاكرين» امّا وقتي تورات نصيبش شد در همان حال به چند نفر از قومش رسيد گفت: اين تورات است. آنها گفتند: ما تا نبينيم باور نميكنيم در همين سورهٔ اعراف آيهٔ 154 و 155 اين است كه فرمود: «وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا» براي ميقات ما هفتاد نفر را انتخاب كرد و به همراه خود آورد آن هم با اصرار خود بني اسرائيل اين همان ميقات و همان مواعده معروف است اينها چه گفتند معلوم نيست ولي ميفرمايد: وقتي اين هفتاد نفر را براي ميقات ما آوردند «فلمّا اخذتم الرجفة» وقتي رجفه آمد اينها را از بين برد موساي كليم دعا كرد اينها دوباره شدند امّا اينها چه گفتند كه عذاب الهي آمد همهٔ اينها را از بين برد اين روشن نيست. آن را همين سورهٔ بقره همين آيهٔ محل بحث روشن ميكند كه اينها گفتند: «لن نؤمن لك» آيهٔ 55 همين سورهٔ بقره محل بحث گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» ما تا خدا را نبينيم باور نميكنيم كه اين كتابي كه در دست توست كتاب الهي است «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» شما صاعقه را ديديد كه آمد و به حياتتان خاتمه داد بعد خداي سبحان اينها را زنده كرد به چه وسيله زنده كرد؟ در سورهٔ اعراف دارد كه موساي كليم عرض كرد: كه خدا اگر ميخواستي اينها را از بين ببري خوب قبلاً از بين ميبردي الآن اينها به احترام وعده من آوردند، با قرار من آمدند و اين فتنه باعث ضلالت عدهاي خواهد شد دربارهٔ خداي سبحان آنها را زنده كرد در آيهٔ 155 سورهٔ اعراف اين است كه «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ» كه ما با هم به ملاقات تو آمديم اگر من تنها بروم و بگويم اين هفتاد نفر آنجا مردند و از بين رفتند اين بني اسرائيل گرفتار حس را چگونه ميشود هدايت كرد؟ «وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِي مَن تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ» اين نيايش و دعاي موسيٰ كليم باعث شد كه خداي سبحان هفتاد نفر را زنده كرد ولي ملاحظه ميفرماييد كه آن حرف را آن هفتاد نفر زند و صاعقه آمد به حيات آنها خاتمه داد در سورهٔ اعراف دارد ما اين هفتاد نفر را از بين برديم. در سورهٔ بقره دارد كه چون شما بني اسرائيل گفتيد تا نبينيم ايمان نميآوريم خدا همهٔ شما را از بين برد ميبينيد چون طرز تفكر يكي است به همهٔ نسبت داد وگرنه همهٔ را كه از بين نبرد همهٔ كه اين حرف را نزدند آنكه گفت: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» آن هفتاد نفر بودند در دامنه كوه آن كه صاعقه به حياتشان خاتمه داد همان 70 نفر بودند. امّا در همين آيهٔ سورهٔ بقره كه محل بحث است خداي سبحان ميفرمايد: به اينكه: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» خطاب به بني اسرائيل است كه موساي كليم به اينها مثلاً ميفرمايد: خوب ميفرمايد: خوب ميفرمايد: اذ قلتم» يعني شما بني اسرائيل اينها چندين هزار بودند كه در بين آنها اين هفتاد نفر انتخاب شدند و به ميقات رفتند و اين هفتاد نفر بودن كه گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً» امّا خداي سبحان به همهٔ بني اسرائيل خطاب ميكند ميفرمايد شما همه اين حرف را زديد ما همهٔ شما را از بين برديم و بعد شما را زنده كرديم تا شاكر باشيد سرّش اين است كه «تشابهت قلوبهم» اينها هم اگر ميرفتند همان حرف را ميزدند، صاعقه به حيات اينها هم خاتمه ميداد دعا هم براي همهٔ شد همه احياء ميشدند اينكه خداي سبحان كار هفتاد نفر را به هفتصد هزار نفر يا كمتر و بيشتر نسبت ميدهد بر آن نيست كه اينها يك نژادند براي اين است كه اينها يك تفكر دارند نه يك رنگ دارند يا يك نام دارند يا در يك سرزمين جغرافيايي بسر ميبرند از يك قبيلهاند اين قرآن تشريح كرد و فرمود: «تشابهت قلوبهم» طرز فكر اينها يكي است نشانهاش اين است كه اين هفتاد نفر گفتند: تا نبينيم باور نميكنيم. بقيه هم به دنبال سامري راه افتادند و اين هم گرفتار اصالت الحس بودن است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»