اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30) وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (32) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ (33) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34)﴾
اصطلاحي نبودن زكات مطرح در آيه مورد بحث
بعد از جريان توحيد, مسئله وحي و نبوّت را در اين سوره مباركه «فاطر» بيان فرمودند چون اين سه عنصر يعني توحيد و نبوّت و معاد عناصر محوري سوَر مكّي است و خطوط كلي فقه و اخلاق هم مطرح است اگر مسئله زكات در سوَر مكّي طرح ميشود منظور آن انفاقهاي غير زكات مصطلح است چون حكم زكات در مدينه نازل شده در مكه زكات به آن صورت نبود; لذا گاهي تعبير به زكات ميشود گاهي تعبير به انفاق.
انفاق در راه خدا از صفات انسان مسلمان
فرمود كساني كه وحي الهي را پذيرفتند و مستمرّاً كتاب خدا را تلاوت ميكنند كه فعل مضارع آورد كه دلالت بر استمرار دارد و كساني هم كه در كنار تلاوت قرآن كريم نماز را اقامه كردند چون مستقبل محقّقالوقوع هم در حكم ماضي است و آنچه ما به آنها عطا كرديم انفاق ميكنند يعني در حقيقت، دادهٴ ما را ميدهند نه از خودشان چيزي داشته باشند ﴿وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾.
علت امر به سرّي بودن انفاق در روايات
اين انفاقش هم گاهي سرّي است براي پرهيز از ريا و گاهي علانيه است براي تشويق مردم. در جريان سرّ ملاحظه فرموديد كه در روايات دارد كه طرزي انفاق كنيد كه اگر با دست راست انفاق ميكنيد دست چپ باخبر نشود[1] يعني كساني كه در طرف راست شما هستند اينها ممكن است ببينند ولي كساني كه در طرف چپ شما هستند باخبر نيستند. منظور از دست چپ و راست در اينجا اين است كه وقتي ميگويند انفاق سرّي مستحب است يعني نه تنها ديگران نفهمند, خودِ اين گيرنده هم نداند شما داريد صدقه ميدهيد وگرنه دست چپ و راست و امثال ذلك كه معيار نيست عمده آن است كه كسي نفهمد ولو گيرنده; چون با اكرام بايد جامعه را اداره كرد نه با اطعام, هدف اين نيست كه شكم فقير سير بشود هدف, اطعام نيست هدف, اكرام است بنابراين او هم نبايد بفهمد كه شما داريد به او صدقه ميدهيد. سرّاً حتي نسبت به گيرنده, علانيه باشد براي تشويق مردم.
سرّ مضاعف شدن پاداش در انفاقهاي علني
كار خيري است كه دعوت كردند كه شما در اين كار خير شركت كنيد ساختن مسجد, ساختن حسينيه, ساختن بيمارستان, ساختن مدرسه علناً آدم اگر كاري انجام بدهد براي تشويق ديگران اين دو ثواب ميبرد: يكي اينكه خودش در كار خير شركت كرده است, يكي اينكه ديگران را با اين كارِ علني خود ترغيب كرده است پس گاهي انسان ميتواند خيرِ علني داشته باشد با ثواب مضاعف ﴿سِرّاً وَعَلاَنِيَةً﴾ اين گونه از افراد اولاً بايد بدانند دارند تجارت ميكنند, يك; و به اين تجارت اميدوار باشند, دو; اين تجارت هرگز خسرانپذير نيست, سه.
انفاق, سبب باير نشدن تجارت انسان
﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ در برابر نقشه خائنانه ديگران كه در آيه ده همين سوره مباركه «فاطر» گذشت فرمود: ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ هرگز اين مكر, داير نخواهد بود اين باير است زمين باير خب ثمر نميدهد. در بخشي از آيات دارد كه خود ملت, يك ملت بايرند ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾[2] اين «بور», جمع «باير» است يعني يك جامعه, جامعه بايرند مُردند به هلاكت رسيدند تجارت هم همينطور است.
تشويقي بودن تعبير به تجارت, بيع و اشترا در قرآن
در سوره مباركه «توبه» گذشت كه تعبير تجارت, تعبير بيع, تعبير اجاره و امثال ذلك اينها تعبيرات تشويقي است در جريان بيع كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[3] بيع آن است كه انسان چيزي را مالك باشد, اولاً; به ديگري منتقل كند, ثانياً; اما كسي كه «لا يَملك لِنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً»[4] مالك چيزي نيست تا با خدا معامله كند اين تعبير, تعبير تشويقي است اگر انسان مالك چيزي باشد به خدا بدهد اينجا ميشود بيع اما اگر مالك چيزي نباشد چه چيزي را به خدا ميدهد. ذات اقدس الهي براي تشويق ما از اين كار به عنوان بيع ياد كرد اجاره هم همينطور است خب ما براي خودمان كار ميكنيم از خدا اجرت ميگيريم. در اجاره خواه انسان مستأجر باشد و ديگري اجير; خواه انسان اجير باشد و ديگري مستأجر; در دو نوع اجاره بدن يا اجاره عين بالأخره انسان منفعتي تحويل ديگري ميدهد در جريان بيع, نقل عين است در جريان اجاره, نقل منفعت است اگر كسي اجير ميشود كارگر ميشود آن صاحبكار ميشود مستأجر اين شخص, كار خود را تمليك مستأجر ميكند كه كار او منفعتي است اين اجير, منفعت خود را تمليك مستأجر ميكند در برابرش اجرت ميگيرد يا خانه و مغازهاي را اجاره ميدهد كه منفعت مِلك خود را تمليك مستأجر ميكند چيزي ميگيرد ولي بالأخره تمليك است اما ما درباره ذات اقدس الهي چيزي را تمليك او نميكنيم منفعتي را به او نميدهيم تعبير اجاره, مستأجر, اجير همه اينها تعبيرات تشويقي است اين يك نكته.
بازگشت عِوض و معوّض همراه با پاداش در معامله انسان با خدا
نكته ديگر اين است كه بر فرض هم بيع باشد, بر فرض هم اجاره باشد با خدا معامله كردن يك معامله صد درصد سودآوري است چون جمع عوض و معوّض است هر دو را خدا به انسان ميدهد اگر كسي جان خود را در راه خدا داد به اصطلاح جانباز شد اينطور نيست كه چيزي بدهد و چيز بيشتري بگيرد بلكه عوض و معوّض هر دو را به او ميدهند يعني جان او را تكميلشده با پاداش به او ميدهند, كار او را تكميلشده با پاداش به او ميدهند جمع بين عوض و معوّض است اينطور نيست كه چيزي از ما بگيرند بعد چيز ديگري به ما بدهند.
از بين رفتن عِوض و معوّض در معامله انسان با شيطان
اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرد خطرش اين است كه عوض و معوّض هر دو را او ميبرد اينطور نيست كه چيزي به آدم بدهد. در معامله با شيطان, جمع بين عوض و معوّض است به سود او; در معامله با رحمان جمع بين عوض و معوّض است به سود بنده نه به سود خداي سبحان كه ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[5] اينطور نيست كه شيطان چيزي از ما بگيرد و چيزي به ما بدهد بلكه ما را به عنوان مركَب ميطلبد كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[6] بنابراين تعبير بيع, اجاره, تجارت و مانند آن تعبيرات تشويقي است, اولاً و فيض و فضلش هم به اين است كه جمع بين عوض و معوّض به سود بنده و انسان است, ثانياً. فرمود اينها اميدوارند كه تجارتي داشته باشند كه هرگز بوار ندارد. آنگاه خود اينها اين كارها را براي چه انجام ميدهند؟ خود اينها اين كارها را انجام ميدهند تا اينكه خداي سبحان اجر اينها را كامل عطا كند ضايع نميكند, يك و زايد بر اجر كه از فضل خداست به اينها عطا ميكند, دو.
مراحل پنجگانه مضاعف شدن پاداش انسان در قرآن
در كتابهاي تفسير ملاحظه فرموديد اين اضافه يا از سنخ اين است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[7] براي يك گروه, بالاتر از آنها ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[8] براي گروه ديگر, بالاتر از آنها ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾ تا به هفتصد برسد براي گروه سوم, ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ گروه چهارم, ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[9] گروه پنجم كه ديگر «لا يعلم قدرها الاّ الله» آن ﴿يُضَاعِفُ﴾ يا به معناي چند برابر است يا نه, همان دو چندان است اگر دو چندان باشد ميشود هزار و چهارصدتا چون اگر هفتصدتا دو برابر بشود ميشود هزار و چهارصدتا اما در ذيل آيه دارد ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ﴾ سخن از هزار و چهارصد و امثال ذلك نيست و ميداند به چه كسي بدهد.
تبيين معناي ﴿واللهُ واسعٌ عليم﴾ با اوصاف نعمتهاي بهشتي
شما اين روايات نوراني درباره بهشت را ملاحظه ميفرماييد در اين روايات دارد كه تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد[10] چنين عالَمي است عرض بهشتي كه به مؤمن ميدهند ﴿السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ است فرمود: ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرضُ﴾[11] نه «الجميع للجميع» نه ارضِ مجموعه بهشت, سماوات و ارض است خب سماوات و ارض كه در دنياست تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد چنين عالَمي است. اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾.
بخشش نعمتهاي خارج از درک به انسان مؤمن در بهشت
تازه اينها براي چيزي است كه انسان ميفهمد در آن كريمهاي كه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[12] ناظر به آن است كه يك سلسله نعمتهايي در بهشت هست كه فوق آرزوي ماست, فوق اميد ماست از رجا بيرونتر است از اميد و تمنّي و ترجّي بالاتر است لذا فرمود هر چه بخواهند نزد ما هست ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني فوق المشيئه نزد ماست اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد, مشيّت ما, اراده ما, تمنّي و ترجّي ما به حوزه ادراك و انديشه ما بسته است ما هر اندازه كه ميفهميم طمع داريم يا اميدواريم يا آرزو داريم آن اندازهاي كه نميفهميم آرزويش را هم نداريم الآن يك كشاورز, يك دامدار در تمام مدت عمر هفتاد, هشتاد سالهاش هرگز آرزو نميكند اي كاش من نسخه خطّي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم اصلاً آرزو نميكند اصلاً تهذيب شيخ طوسي نشنيد تا نسخه خطياش را بشنود اين چه آرزو ميتواند بكند! آرزوي ما محدود به درك ماست ما هر اندازه كه ميفهميم آرزو داريم; لذا در آن آيه فرمود چيزهايي است كه شما آرزو هم نميتوانيد بكنيد وقتي نميدانيد آنجا چه خبر است چه چيزي ميخواهيد آرزو كنيد شما يك حور شنيديد, غرف مبنيه شنيديد, ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[13] شنيديد, نهر عسل شنيديد اينها را شنيديد اما ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[14] چه خبر است يك سلسله چيزهايي نزد ماست كه اصلاً شما آرزويش را هم نميكنيد آن وقت ما به شما ميدهيم اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ يا ناظر به همان درجاتي است كه ذكر شده يا ناظر به ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ است.
سرّ بخشش خارج از وصف به انسان در بهشت
چرا اينقدر ذات اقدس الهي كريمانه رفتار ميكند؟ فرمود براي اينكه درست است خدا غافر است اما غفور هم است, درست است شاكر است اما شكور هم است اگر خدا به عنوان دو اسم حَسن غفور شكور تجلّي كرد پاداشش هم همين است اگر به عنوان غافر و شاكر ظهور كرد خب كمتر نصيبتان ميشود و اگر به عنوان غفور شكور ظهور كرد نه تنها يك صيغه مبالغه, بلكه به دو صيغه مبالغه ظهور كرد فضل فراواني نصيبتان ميشود. همه اينها درباره قرآن كريم است ﴿وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿يَتْلُونَ﴾ كه فرمود براي اينكه به اين اصل دوم يعني وحي و نبوّت و كتاب الهي اشاره بكند.
پرسش: ارتباط اين بخش با آيه قبلي چيست؟
پاسخ: آن توحيد بود اين نبوّت است گاهي توحيد است و نبوّت است و معاد, گاهي نبوّت است و توحيد و معاد; اين سه عنصر اصلي, حلقات مرتبط سوره مباركه «فاطر» و ساير سوَر مكّي هستند.
پرسش: اين آيات صفات علما نيست؟
پاسخ: بله ﴿يَتْلُونَ﴾ همينطور است.
حق بودن بالاصاله قرآن و تصديق متقابل آن با كتب آسماني ديگر
﴿وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ﴾ كه الآن بحث در وحي و نبوّت است ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ است كتاب, حق است با ضمير فصل و معرفه آوردن خبر, كتابي كه در جهان بايد به آن مراجعه بشود قرآن است ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ و اين, همه اديان الهي را تصديق ميكند يعني آن دينهاي دستنخورده و تحريف نشده را تورات را تصديق ميكند, انجيل را تصديق ميكند, زبور را تصديق ميكند, صحف ابراهيم را تصديق ميكند, ﴿هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ در بخشي از آيات ضمن تصديق فرمود درست است تورات و انجيل هم مصدّق يكديگرند[15] و آنها هم مصدّق آيات قرآن كريماند ﴿وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أحْمَد﴾[16] آنها هم هست.
تفاوت تصديق قرآن بر كتب آسماني ديگر و تصديق آنها بر قرآن
اما فرق بين تصديق قرآن و تصديق آنها اين است كه آنها ميگويند فلان كتاب حق است, ولي قرآن ضمن تصديق آنها هيمنه و سلطنت دارد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[17] اين هيمنه, اين سيطره, اين سلطنت براي قرآن است نسبت به كتابهاي ديگر ما الآن اگر بخواهيم بفهميم آن آيهاي كه در تورات است يا در انجيل است حق است يا نه, بايد به ميزان قرآن كريم بسنجيم فرمود: ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾.
سرّ نزول قرآن بر جامعه انساني
چرا اين كتاب را فرستاديم براي اينكه خداي سبحان به عبادش خبير است, بصير است ميداند بشر بدون صراط به مقصد نميرسد حداكثر چيزي كه خداي سبحان به بشر داد سراج است, چراغ است كه عقل است بالأخره راهي ميخواهد كه عقل آن راه را ببيند, اگر نداند از كجا آمده, بعد از مرگ نداند كجا ميرود, با كلّ جهان, بشر ارتباط دارد نداند چه چيزي بد است, چه چيزي خوب است, چه چيزي حلال است, چه چيزي حرام است, چه چيزي پاك است, چه چيزي نجس است اين كجا ميتواند به مقصد برسد; لذا فرمود خدايي كه خبير است, خدايي كه بصير است راهنمايي ميكند, صراط ميفرستد, راهنما ميفرستد, همراهان ميفرستد تا اين بشر به مقصد برسد.
وحي و نبوّت, دو نعمت بزرگ الهي بر مؤمنين
«المنّة هي النعمة العظمي» نه منّت لفظي آن نعمت بزرگ را ميگويند منّت, خدا منّان است يعني نعمت بزرگ عطا ميكند ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[18] يعني نعمت بزرگ داد, شمس و قمر را آفريد ولي آنها نعمت بزرگ نيستند روزي بساطشان جمع ميشود اما وحي و نبوّت, نعمت بزرگ است اين نعمت بزرگ را ذات اقدس الهي به مؤمنين عطا كرده يعني به جامعه ايماني; منتها حالا بعضيها حقشناساند, قدرشناساند حفظ ميكنند و بعضيها متوسطاند بعضيها متأسفانه ضعيفاند و از دست ميدهند همانطوري كه آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اينجا هم همين است ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا﴾.
فرزندان فاطمه(سلام الله عليها) وارثان بالاصاله قرآن
اين الف و لامش, الف و لام عهد است همين قرآني كه ما نازل كرديم اين را به بندگان خودمان به عنوان علمالوراثه ارث داديم روايات را ملاحظه فرموديد كه منظور از ﴿أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ اولاد فاطمه(صلوات الله و سلامه عليها) هستند[19] البته اينها ميراثدار بالاصاله هستند در ذيل اينها در دامنه اينها افرادي هستند كه مراحل مياني را طي ميكنند متأسفانه كساني هم هستند كه بيراهه ميروند; لذا تقسيم فرمود, فرمود: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾.
مقصود از ﴿اصطفَينا﴾ در آيه و اقسام سهگانه
اين ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ از سنخ مصطفا بودن انبيا و ائمه نيست از سنخ مصطفا بودن امّتي است كه در آنها سه گروه هستند: عالي و متوسط و بد ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ اين ﴿عِبَادِنَا﴾ گاهي نظير ابراهيم و اسحاق و يعقوب است كه فرمود اينها عباد ما هستند ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اينها داراي دستاند, اينها داراي چشماند. آنكه تبر ميگيرد و بت ميشكند دست دارد آنكه بت ميسازد, بت ميفروشد يا در برابر بت با دست بسته خضوع ميكند يا بيتفاوت است قرآن او را صاحب دست نميداند و هكذا صاحب چشم. براي ابراهيم(سلام الله عليه) و بيت ابراهيم فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإسْحاقَ وَيَعقوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[20] اينها داراي دستاند آنكه قلم دارد چيز خوب مينويسد دست دارد آنكه بصر دارد كتابهاي خوب مطالعه ميكند چشم دارد, آنكه دست نويسندگي ندارد چشم مطالعهكننده ندارد او را قرآن ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ نميداند. فرمود بعضيها دست دارند بعضيها چشم دارند آنها يك گروه خاصاند اما امت اسلامي كه ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ شامل همه اينها بشود اينها بالجمله خوب نيستند فيالجمله خوباند به دليل تقسيم سهگانهاي كه در ذيل آمده. فرمود: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ اينها سه گروهاند اين گروههاي سهگانه گاهي از بالا شروع ميشود به متوسط و بعد به بد ميرسد گاهي از پايين شروع ميشود به متوسط ميرسد, به عالي ميرسد. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اول از مقرّبان شروع ميشود بعد به اصحاب يمين بعد به مكذّبين[21] يعني اول از عالي, بعد به متوسط, بعد به بد و سافل اما اينجا اول از سافل شروع شده ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.
انسانهاي خودمحور مصداق بارز ﴿فَمِنهُم ظالمٌ لِنَفسه﴾
رواياتي كه در ذيل اين آيه نوراني است ملاحظه فرموديد ائمه(عليهم السلام) فرمودند ﴿ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ انسان خودمحور كه «يحوم حوم نفسه» هر چه دلش ميخواهد, اينكه ميگويد من هر دلم بخواهد انجام ميدهد, هر جا دلم بخواهد ميروم, هر چه دلم بخواهد مينويسم اين «يحوم حوم نفسه» اين قسم اول است كه از او به ظالم ياد شده است بدترين ظلمش هم همان است كه گرفتار الحاد ميشود و به خودش ستم ميكند ﴿وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ﴾ ميانهروها هستند كه در روايات دارد اينها «يحوم حوم قلبه» آنچه را ميفهمند, معتدلاند, حق ميفهمند اينها مشكل خودشان را حل ميكنند.
مراحل پنجگانه سير تكاملی انسان در رسيدن به ﴿سابقٌ بِالخيرات﴾ و بعد از آن
گروه عالي ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اينها پيشگاماند كه اينها «يحوم حوم ربّه عزّ وجل».[22] قبلاً هم ملاحظه فرموديد آياتي كه در اين زمينه هست پنج طايفه است طايفه اُوليٰ ما را به معرفت دعوت ميكند كه بشناسيم, طايفه ثانيه ما را به هجرت دعوت ميكند كه حالا كه اهل معرفت شديم حركت كنيم, طايفه ثالثه آياتي است كه ما را به سرعت فرا ميخواند كه حالا كه راه افتاديد قدري زودتر, طايفه چهارم آياتي است كه به ما ميگويد حالا كه سرعت گرفتيد, سبقت بگيريد سعي كنيد از ديگران جلو بزنيد, جلو بزنيد نه در مسائل وهمي و خيالي اين همين كه در دعاي «كميل» آمده است «أقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفة لديك»[23] اين ميشود جلو زدن وگرنه در اوهام و خيالات انسان جلو بزند اين در حقيقت دنبال افتاده است. طايفه پنجم اين است كه حالا كه معرفت داشتيد, هجرت كرديد, سرعت گرفتيد, سبقت گرفتيد, جلو زديد به فكر آيندگان و ديگران و همراهانتان باشيد.
امامت بر امت بالاترين توفيق انسان در سيرتكاملي و پسنديده بودن آن
اينكه در قرآن آيه دارد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[24] همين است خدايا آن توفيق را بده كه من امام متّقيان باشم مردان پاك جامعه به من اقتدا كنند اينكه چيز بدي نيست اينكه هوس نيست ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين چيز بدي است كه خوبان جامعه به آدم اقتدا بكنند چيز بدي نيست, اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ مشكل داشته باشد كه اين حرفها را نميزند و خوبان جامعه هم كه به او اقتدا نميكنند. برخيها هميشه ميگويند ما دنبال چه كسي برويم, ميگويد چرا شما ميگوييد به دنبال چه كسي برويم, بگوييد خدا يك عده را به دنبال ما بفرست چرا ما به دنبال ديگري باشيم ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آدم اينقدر اهل فضيلت باشد كه عدهاي به او اقتدا كنند اقتدا نه يعني تنها در مسجد شركت بكنند پشت سر او نماز بخوانم به روش او, به سيره او, به سنّت او, به سريره او اقتدا ميكنند فرمود اينها سابقاند ﴿بِالْخَيْرَاتِ﴾ وقتي سابق به خيرات شدند مواظب ديگران هم هستند اين گروه را در روايت دارد سابق بالخيرات كسانياند كه «يحوم حوم ربّه عزّ وجل» نه حوم نفساند خودمحورند كه فرقه اُولاست نه حوم قلباند كه فرقه مياني و ثانيه است بلكه به اراده الهي كار ميكنند هر چه او پسندد ميپسندند ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.
استناد توفيق يافتن انسان در سير تكاملي به فضل الهي
اما اين سَبقشان, حركتشان, هجرتشان, سرعتشان همهاش به اذن الله است ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾ اگر در آن قسمت دارد كه ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾ يكي از بركات فضل الهي هم همين است لازم نيست انسان در آخرت فضل خدا را منحصر بداند در دنيا هم فضل خدا هست الآن شما ميبينيد كم نيست اين توفيق, روزي چند هزار استاد و طلبه از مرحوم شهيد به عظمت ياد ميكنند «قال الشهيد(رحمه الله)» اين كم فخري نيست براي علامه اينطور است براي شهيد اينطور است اينها فضل خداست كم عظمت و جلالي نيست.
عدم تنافي آرزوي امامت بر متّقين با ﴿وَلايَنالُ عَهدي الظالمين﴾
پرسش: شما در آثارتان فرموديد كسي كه در گذشته ظلم كرده و در حال ظلم ميكند و در آينده هم ظلم كند در قيامت...
پاسخ: بله اينجا كه سخن از امامت نيست آنجا وجود مبارك حضرت ابراهيم از خداي سبحان خواست كه ذريّه مرا امام قرار بده خداي سبحان فرمود امامت, طوري نيست كه كسي خودش بيايد بالا و كسبي باشد و امام بشود بلكه عهد ما از بالا بايد به او برسد اين يك اصل, عهد ما هم ميداند به چه كسي برسد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[25] نه «لا ينال عهدي الظالمون» نه اينكه ظالم به عهد ما نميرسد آيه كه آنطور نيست آيه اين است ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي﴾ اين فاعل است ﴿الظَّالِمِينَ﴾ يعني عهد ما بايد به او برسد خب عهد ما به او نميرسد او بخواهد وارث خليل حق بشود امام بشود اين شدني نيست اما اگر كسي «يحوم حوم ربّه» شد ديگر ظالم نيست ظالم همان قسمت اول بود كه سافل بود ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ اينها كه ديگر سابق به خيرات نيستند اينها كه امام نميشوند حتي آنهايي هم كه مقتصدند «يحوم حوم قلبه» آنها هم نميشوند اينها كه ﴿سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾ هستند اينها امام ميشوند ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾.
عدم توانايي توبه از گناهان در بسترسازي براي امامت امت
پرسش: اگر كسي گناه كرده توبه كند باز نميتواند امام شود؟
پاسخ: نه, چون اگر كمال و عصمت و طهارت قبل از منصب هم باشد همينطور است آن بيان نوراني سيدناالاستاد كه از استادشان نقل كردند در الميزان همين است فرمود اين آيه كه دارد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ چيزي را نفي ميكند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم آن را نفي نكرده بود آنكه حضرت ابراهيم نفي ميكند حضرت هرگز از ذات اقدس الهي نميخواهد كه اگر از ذريّه او كسي بالفعل ظالم باشد امام بشود خب يقيناً حضرت ابراهيم او را كه نگفت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَتِي﴾ يعني كسي كه بالفعل ظالم است اين را يقيناً حضرت ابراهيم نخواست تا خدا بفرمايد ﴿لاَ يَنَالُ﴾ اول كسي كه از سابق و لاحق ظالم بود, دوم كسي كه سابقاً آدم خوبي بود الآن آدم بدي است اين را هم كه حضرت ابراهيم حتماً نخواست تا خدا بفرمايد عهد من به اينها نميرسد. ميماند دو گروه: گروهي كه اول تا آخر خوباند, گروه ديگر اين است كه اول بدند و آخر خوباند پس آن دو گروه خارج از بحثاند يعني كسي كه در تمام عمر ظالم بود خارج از بحث است كسي كه قبلاً خوب بود الآن ظالم است او خارج از بحث و درخواست حضرت ابراهيم است ميماند دو گروه: يكي اينكه قبلاً هم خوب بودند الآن هم خوباند, يكي اينكه قبلاً بد بود الآن خوب است در اين دو گروه, ذات اقدس الهي يك گروه را بيرون كرده و آن ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ ميماند يك گروه, آن كسي كه از كودكي تا الآن آدم خوبي بود[26] تحليل خوبي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) از بعضي از اساتيدشان در ذيل همين آيه نقل كردند.
اختصاص نداشتن فضل الهي به آخرت و شمول آن در دنيا بر مؤمنان
فرمود اين فضل كبير است بنابراين آنجا كه فرمود: ﴿وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ درست است كه هم شامل ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ با آن چند طايفه ميشود, يك; و هم شامل ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ ميشود, دو; اما اينگونه از فضايل در دنيا هم شامل ميشود اختصاصي كه به آخرت ندارد آن وقت در آخرت اينها هم حصر نيست تا ما بگوييم چون ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ هست, فضل منحصر در اينهاست; ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾, جنّات مستقر است كه اينها وارد آن بهشت ميشوند و دستوارهاي دارند از طلا, طلا در دنيا حرام است در آخرت براي اينها حلال است طلاي آنجا از معدن برنخاست از همين صوم و صلات و اينها درست شده عسل آنجا كه ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾[27] از كندو برنخاست كه مگس روي آن بنشيند از همين نماز شب ثابت شده آن عسلي كه با نماز شب ثابت بشود ديگر مگسبردار نيست آن آب همينطور است آن لبن همينطور است و مانند آن. اين طلا از معدن برنخاست از خاك برنخاست از آن معارف الهي برخاست. عدهاي در محضر وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نشسته بودند وجود مبارك حضرت مطالبي فرمود, بعضيها كه استفاده كردند به حضرت گفتند عجب جواهري ما امروز از شما استفاده كرديم, فرمود همين! حيف نيامد كه اين حرفها را به جواهر تشبيه كردي «هل الجوهر الاّ حَجَر»[28] طلا يك سنگ زردي است اينها را ميگويند احجار كريمه, اين حرفها را به طلا تشبيه كردي؟!
﴿وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ﴾ آن وقت اينها كه مضطرب بودند چگونه اين عقبات كئود را ميگذرانند آيا اعمالشان مقبول است يا نه, مورد عفو الهي هستند, آن لغزشهاي اينها مورد عفو است يا انتقام آنگاه ميگويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾ ديگر همه حُزن و اندوه را از ما گرفت ﴿إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ همان غفور و شكوري كه در پايان آيه سي كه فرمود: ﴿إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾ همين غفور و شكور به عنوان ذكر براي اهل بهشت ظهور ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الخصال(شيخ صدوق)، ج2، ص 342.
[2] . سوره فتح, آيه 12.
[3] . سوره توبه, آيه 111.
[4] . مصباح المتهجّد, ص75, ص156.
[5] . سوره بقره, آيه 267؛ سوره لقمان، آيه 12؛ سوره تغابن، آيه 6.
[6] . سوره اسراء, آيه 62.
[7] . سوره نمل, آيه 89; سوره قصص, آيه 84.
[8] . سوره انعام, آيه 160.
[9] . سوره بقره, آيه 261.
[10] . تفسير القمي, ج2, ص82.
[11] . سوره آلعمران, آيه 133.
[12] . سوره ق, آيه 35.
[13] . سوره آلعمران, آيه 15.
[14] . سوره قمر, آيه 55.
[15] . ر.ك: سوره مائده, آيه 46.
[16] . سوره صف, آيه 6.
[17] . سوره مائده, آيه 48.
[18] . سوره آلعمران, آيه 164.
[19] . الكافي, ج1, ص215.
[20] . سوره ص, آيه 45.
[21] . سوره واقعه, آيات 88 ـ 92.
[22] . معاني الأخبار, ص104.
[23] . مصباح المتهجّد, ص850.
[24] . سوره فرقان, آيه 74.
[25] . سوره بقره, آيه 24.
[26] . الميزان, ج1, ص274.
[27] . سوره محمد, آيه 15.
[28] . المناقب, ج4, ص248.