اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ (40) قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ (42) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ (43) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ (44)﴾
اِخبار قرآن از اجتماع مشركان و معبودهاي آنان در قيامت
بعد از اينكه در اين سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد اصول دين را تبيين فرمود و مشكل اصلي مشركان را هم درباره اصول دين بيان كرد, فرمود در قيامت عابد و معبود, همه را ما جمع ميكنيم چه آنها كه فرشتهها را عبادت ميكردند چه آنها كه قدّيسين بشر را عبادت ميكردند, چه آنها كه بتها را عبادت ميكردند همه را جمع ميكنيم.
سؤال از فرشتگان و پاسخ مؤدبانه آنان در پذيرش عبادت مشركان
بعد وقتي محكمه تشكيل شد از فرشتهها سؤال ميكنيم كه اينها شما را عبادت ميكردند يا نه, فرشتهها در كمال ادب اولاً تسبيح و تنزيه دارند ميگويند: ﴿سُبْحَانَكَ﴾ بعد اصلاً عبادت آنها نسبت به خود را مطرح نميكنند كه آنها نسبت به ما عابد بودند و ما معبود آنها بوديم اصلاً ذكر نميكنند فقط ميگويند اينها جن را عبادت ميكردند اكثريشان به جن مؤمن بودند و هرگز ما به اين كار راضي نبوديم; لكن تصريح نميكنند كه آنها ما را عبادت كردند و ما راضي نبوديم اين توحيد در ولايت نشان ميدهد كه بين اينها و غير خدا هيچ رابطهاي نبود. در آيه چهل فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً﴾ يعني مشركاني كه عابدند و معبودهاي آنها هر كه هست همه اينها را در قيامت خدا جمع ميكند ﴿ثُمَّ يَقُولُ﴾ اين قولش سؤال است ﴿ثُمَّ يَقُولُ﴾ خداي سبحان كه حاشر همه است به ملائكه ميفرمايد آيا اين بتپرستها شما را عبادت ميكردند ﴿أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ خب عدهاي ملائكه را عبادت ميكردند.
توبيخي بودن نوع سؤال از فرشتگان
اين سؤال, سؤال استعطايي نيست سؤال استفهامي نيست, سؤال توبيخي و استيضاحي است اينكه ميگويند فلان شخص زير سؤال رفت يعني سؤال استعتابي, تعيير, توبيخ و مانند آن. سؤال استعطايي مثل ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[1] يك سؤال محمود و ممدوحي است كه انسان از خدا عطا طلب بكند ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ سؤال استفهامي هم چيز خوبي است و مأمور است فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[2] كه انسان از عالِمي مطلبي را سؤال كند پس سؤال استعطا خوب است از خداي سبحان چيزي را خواستن خوب است از عالمان دين چيزي را براي ياد گرفتن, سؤال كردن خوب است از متخصّصان و عالمان هر رشتهاي انسان چيزي را ياد بگيرد خوب است اين دو قسم سؤال از بحث بيرون است. قسم سوم سؤال, سؤال توبيخي است اينكه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[3] اينها را بازداشت كنيد اينها زير سؤالاند يعني سؤال توبيخي ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[4] يعني سؤال توبيخي يا ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[5] يعني سؤال توبيخي نه سؤال استعطايي يا سؤال استفهامي. در آن روز از فرشتهها سؤال ميكنند منتها اين سؤال توبيخي و تعييري گرچه به حسب ظاهر متوجه فرشتهها(عليهم السلام) است لكن به تعبير افرادي مثل زمخشري در كشاف و ديگران ميگويند از باب «اياك أعني واسمعي يا جاره» است.[6]
بتپرستان, مخاطب اصلي سرزنش نهفته در سؤال
در بيانات الميزان هم مشابه اين آمده كه در حقيقت سرزنش بتپرستهاست نه اعتراض به ملائكه; [7] وقتي به ملائكه ميگويند آيا اينها شما را عبادت ميكردند يعني چرا شما را عبادت ميكردند. ﴿ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ آيا شما راضي بوديد كه شما را عبادت كنند يعني شما راضي نبوديد ولي اين بتپرستها چرا شما را عبادت كردند پس سؤال استعطايي نيست (يك) سؤال استفهامي نيست (دو) سؤال توبيخي است (سه) لكن بالكنايه است از باب «اياك أعني واسمعي يا جاره» (چهار) اين اعتراض در حقيقت به بتپرستهاست.
تبيين و نقد مشكل بتپرستان در دو بخش انديشه و انگيزه
قبلاً هم ملاحظه فرموديد بتپرستها دو كار داشتند يكي مربوط به انديشهشان بود يكي مربوط به انگيزه; انديشهٴ مقلّدان كه تحقيق و برهان و استدلال در آن نبود آنها معيار تصديق و تكذيبشان كار نياكانشان بود كاري را كه نياكانشان ميپذيرفتند اينها قبول داشتند ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[8] كاري را كه نياكانشان نميپذيرفتند ميگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[9] پس معيار تصديق و تكذيب اينها, قبول و نكول اجداد اينها بود. متبوعان اينها به اصطلاح، اهل نظر بتپرستها وقتي خواستند بتپرستيشان را توجيه كنند ميگفتند اين كارِ ما مرضيّ خداست ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[10] اين كار را خدا ميداند چون ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[11] است اين كار مرضيّ خداست, چرا؟ براي اينكه او ميداند (يك) قادر مطلق است (دو) اگر بد بود جلوي ما را ميگرفت (سه) چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود مرضي است (چهار) اين خلط تكوين و تشريع است پس متبوعهاي آنها خلط تكوين و تشريع داشتند, تابعان آنها خلط تحقيق و تقليد داشتند كه خيال ميكردند تقليد, تحقيق است. در قرآن كريم نيامده كه اينها استدلال كنند كه خدا اين كار را به فرشتهها تفويض كرده است به تفويض معتقد بودند ولي تعليلشان به همان خلط تكوين و تشريع است بين اين دو مطلب فرق عميق است ممكن است به تفويض معتقد بودند اما تعليلشان به آن خلط بين تكوين و تشريع است. در بخش انگيزه گاهي ميگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[12] گاهي ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[13] اين ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ به همان ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ برميگردد براي اينكه شفاعت, وسيله تقرّب است ما اينها را عبادت ميكنيم به اين انگيزه كه ما را به خدا نزديك كنند يكي از راههاي نزديك كردن هم همين راه شفاعت است اين حرفهاي باطل مشركان و بتپرستان تابع و متبوع بود.
شباهت سؤال از فرشتگان با سؤال از مسيح(سلام الله عليه) در تثليث
در آن روز ذات اقدس الهي اينها را مستقيماً در اين بخش خطاب نميكند در اين بخش به ملائكه كه معبود اينها هستند خطاب ميكند و سؤال هم سؤال استعتابي و توبيخ و تعيير است منتها به حسب ظاهر, سؤال متوجه ملائكه است ولي در حقيقت اعتراض به عابدان است. مشابه همان مطلبي كه در سوره مباركه «مائده» گذشت و سيدناالاستاد هم به آن اشاره فرمودند.[14] در سوره مباركه «مائده» فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ خب يقيناً عيساي مسيح چنين حرفي نزد لكن عدهاي كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) را عبادت كردند مبتلا به تثليث شدند كه قرآن از اين به كفر ياد ميكند نه شرك ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ حضرت مسيح را ثالث ثلاثه تلقّي ميكردند كه از نظر قرآن كافرند و نه مشرك, گرچه شرك به معناي عام درباره اينها صادق است در قيامت ذات اقدس الهي در حضور همه به حضرت مسيح خطاب ميكند ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ پاسخي كه مسيح(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي در برابر اين سؤال اعتراضآميز ميدهد شبيه همان پاسخي است كه فرشتهها در برابر سؤال اعتراضآميز خدا ميدهند. فرشتهها در آيه محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» وقتي كه خداي سبحان فرمود آنها شما را عبادت ميكردند عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي, تو مبرّا از آن هستي كه كسي غير تو را بخواهد مثل تو معبود بداند اينجا هم وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي معبود ديگري در كنار شما معبود باشد ﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ﴾ من چنين حقّي نداشتم كه مردم را به خودم دعوت كنم ﴿إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ اگر من چنين سخني گفته بودم شما قطعاً آگاه بوديد براي اينكه ﴿تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾ آنكه مأموريت يافتم به مردم ابلاغ كردم اين است كه گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ كه الله هم ربّ من است هم ربّ شما, من هم الله را عبادت ميكنم شما هم الله را عبادت كنيد ما هرگز مردم را به خودمان دعوت نكرديم مردم را به معبودي دعوت كرديم كه خودمان هم عبد او هستيم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ منتها لسان آن سؤال و جواب طوري است كه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در قيامت براي اينها طلب مغفرت ميكند عرض ميكند پروردگارا ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.[15]
نبردن نام گناه هنگام پاسخ, دالّ بر كرامت و ادب فرشتگان
اما در آيات محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» بعد از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ فرشتهها عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي, اصلاً نام اين مطلب را نميبرند كه ما به اينها نگفتيم, ما به كار اينها راضي نبوديم اصلاً اين نام را نميبرند نام عبادت را نميبرند.
اشاره قرآن به كرامت حضرت يوسف(سلام الله عليه) در مجلس معارفه با پدر و برادران
در بحث سوره مباركه «يوسف» هم گذشت كه كساني كه مظهر تامّ كرامت و بزرگواري خدا سبحاناند اگر كسي نسبت به آنها بد كرد اصلاً نام آن بدي را نميبرند در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) خب يوسف(سلام الله عليه) مشكلات فراواني داشت مهمترين مشكلش همان به چاه انداختن او بود وقتي او را به چاه انداختند بعد عدهاي به عنوان غلام او را خريد و فروش كردند بعد رفت خدمتگزار گروهي شد و امثال ذلك بعد به زندان افتاد, تمام مشكلاتشان بر اثر همان انداختن به چاه بود اما وقتي وجود مبارك يعقوب و فرزندان او همه آمدند در مصر و معارفه حاصل شد, وجود مبارك يوسف ميگويد خدايي كه به من احسان كرد كه مرا از زندان آزاد كرد[16] اصلاً اسم چاه را نميبرد خب اين معني بزرگي است خب شما كه زندان افتادنتان نتيجه تلخ آن چاه افتادنتان است بالأخره بايد از آن اصل شروع كنيد اين براي اينكه برادران خجالت نكشند اصلاً نام چاه را نميبرد اين معني بزرگي است, اگر كسي مظهر كرامت الهي شد هنگام عفو, كريمانه برخورد ميكند اصلاً نام گناه را نميبرد.
پرسش: تلويحاً به برادرانش فرمود كه شما مرا در چاه انداختيد.
پاسخ: تلويحاً هم نفرمود, تصريحاً هم نفرمود آنها فهميدند, گفتند: ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي﴾[17] ديگر مطلب روشن شد, گفتند تو يوسفي فرمود بله من يوسفم اين هم برادر من است اما ديگر در حضور يعقوب بگويد خدا مرا از چاه آزاد كرد نيست خب همه ميدانند كه اينها به چاه انداختند.
پرسش: قبل از ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾، ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ﴾[18] را داشت.
پاسخ: چون آنها گفتند اين دزد است مثل برادرش, [19] در اينجا لازم بود دفاعي بكند ديگر اسم چاه را نبرد نگفت من يوسفم; گفتند اين برادري دارد و اين برادرش هم سارق بود اين هم مثل همان است اين ديگر نگفت من باخبرم, ديگر نگفت من يوسفم, اينجا هم باز صحبت چاه نيست براي اينكه اينها نميدانند كه اين يوسف است تا بفهمند اين جريان چاه را ميداند آنجا هم نه تصريح نه تلويح از چاه سخني به ميان نيامده اين نشانه كرامت الهي است كه در مظاهر او هم ظهور كرده اينجا هم فرشتگان ادب را رعايت ميكنند اصلاً نميگويند يك عده ما را عبادت كردند ما به اينها گفتيم نكنيد, ما به كار اينها راضي نبوديم اصلاً اينها مطرح نيست اين نهايت ادب است.
تشابه اهل بيت(عليهم السلام) با فرشتگان در كرامت
اگر ميبينيد در سوره «انبياء» از اينها به عنوان كرام ياد ميكند همين است فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[20] همين وصفي كه در سوره «انبياء» براي ملائكه(عليهم السلام) ذكر شد در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) هم ذكر شده در زيارت «جامعه» در وصف اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه «عِبَاده المُكرمين الَّذين لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[21] همينطور است اين معناي كرامت است فرمود وقتي خداي سبحان چنين سؤالي كرد آنها عرض ميكنند: ﴿سُبْحَانَكَ﴾ در جريان ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[22] آنجا هم وقتي خداي سبحان با اينها مطلب را درميان ميگذارد عرض میکند: ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾[23] اينها مظهر ادب الهياند.
پاسخ فرشتگان به عدم ارتباط با مشركان و عبادت آنها در برابر اَجنّه
﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم﴾ تنها كسي كه ولايت ما را به عهده دارد ما سرسپرده او هستيم تويي يعني كلاً رابطه ما با غير تو قطع است ﴿أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم﴾ اينها هيچ ارتباطي با ما نداشتند اينها با جن رابطه دارند حالا چون جن را مبدأ شرور ميدانند و براي پرهيز از شرور او به جن ايمان دارند و به دستور جن عمل ميكنند مطلب ديگر است.
تبيين وجوه سهگانه زمخشري در ايمان مشركان به اَجنّه و ناتمامي آن
البته جن مسلمان دارد كافر دارد مؤمنينشان هرگز كاري به كار كسي ندارند ﴿بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾ اكثر اين مشركين به آنها ايمان دارند حالا اين ايمان به معناي اطاعت است كه گروهي مثل زمخشري و امثال زمخشري گفتند[24] يا نه, ايمانِ فوق اطاعت است يعني معتقدند كه اينها منشأ اثرند كه سيدناالاستاد به اين معناي دوم مايل هستند. [25] فرمود اكثرشان اين هستند حالا يا خواستند ادّعاي كل نكنند كه ادب اقتضا ميكند كه نگويند ما به همهشان احاطه علمي داريم يا نه, واقعاً برخي از مشركان به جن ايمان نداشتند چند راه نقل شده است كه آن راهها را الميزان نقل كرد و رد كرد[26] اصلِ مطلب در كشّاف زمخشري است[27] و بسياري از مفسّران بعدي هم از آنجا گرفتند. ﴿أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾ اكثر مشركان به جن ايمان دارند. گفتند جن چون مبدأ شرّ است به اينها ايمان دارند مطابق راهنمايي جن عمل ميكنند تا از شرور محفوظ باشند يا نه, شياطين متمثّل شدند گفتند اينها ملائكهاند اينها را عبادت كنيد در حقيقت به صورت فرشته متمثّل ميشدند يا نه, اينها در درون بتها حلول ميكردند وقتي بتها معبود بودند اينها هم معبود ميشدند براي اينكه در جوف اصنام و اوثان حلول كردند. برخي از اقوال به خرافه شبيهتر است قولي نيست كه انسان بتواند درباره آنها برهاني بر ابطال اقامه كند ولي اين وسوسههايي كه در دلها پيدا ميشود از آنهاست كسي كه تابع اين وسوسههاست در حقيقت مطيع اين وسوسههاست و يك عبادت يا ايمان عملي دارد ﴿أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾.
امتحان بودن قدرت اَجنه در آزاررساني و انحصار آن در دنيا
آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ ما در دنيا يك آزادي داديم كه تبهكاران بتوانند كار خودشان را انجام بدهند تكويناً آزادند برخيها بتوانند به برخي آسيب برسانند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[28] اينطور نيست كه در نظام تكوين، اينها مستقل باشند به اينها به عنوان آزمون, امتحاناً قدرتي داديم ببينيم كه چه ميكنند.
قيامت ظرف ظهور قدرت الهي
اما در قيامت فقط مالكيت الهي ظهور ميكند هيچ كس مالك نيست هيچ كس كاري انجام نميدهد مگر اينكه خداي سبحان اذن خاص عطا كند ﴿فَالْيَوْمَ﴾ يعني امروز كه روز قيامت و معاد است ﴿لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ امروز اگر كسي بخواهد از جهنم بِرَهد به دست كسي نيست, به بهشت برسد به دست كسي نيست.
عذاب الهي و مراحل آن, ثمره ظلم ظالمان در قيامت
﴿وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴾ به تبهكاران و كفار و ظالمان ميگوييم عذاب آتش را كه شما باور نداشتيد بچشيد خب اينجا ذائق, مذوق را بايد هضم بكند منتها با تلخي و سختي ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ حالا اين طليعه امر است كه چشيدن است بعد نوشيدن هم هست كه آب حميم را بايد بنوشند, خوردن هم هست كه ذريع را بايد بخورند سوخت و سوز هم هست كه در سوره «نساء» به آن اشاره شد فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[29] آنها مراحل بعدي است اما اين ذُق و چشيدن, مرحله ابتدايي است.
پرسش: حضرت استاد از مجموعه بحث شما راجع به آيات مربوط به مشركين و كفار اين نكته به دست ميآيد مشركين از آنجايي كه بشر در دنيا با ملموسات سر و كار دارند اينها میگفتند ما معتقديم به خالقيت خدا و رزاقيت خدا همچنان كه بعضيهايشان معتقد به معاد هم بودند اينها ميگفتند ما كه دسترسي به آن خداي حقيقي و واقعي نداريم به ملائكه و جن متوسّل ميشويم, صنم و وثن را ميپرستيدند تا...
پاسخ: اولاً درباره معاد هيچ كدام از آنها معتقد به معاد نبودند.
پرسش: پس چطور حضرت علامه ميفرمايند؟
پاسخ: ايشان نميفرمايند كه مشرك, معتقد به معاد است.
پرسش: وصيت ميكردند شتر را كنار قبرشان دفن كنند.
پاسخ: آن درباره برخيها بود كه اگر ما دوباره زنده بشويم به دنيا برگرديم اين است اينها كه جواهر و اينها را كنارشان دفع ميكردند براي اين بود كه اگر دوباره به دنيا برگردند وضعشان روبهراه باشد نه معاد به اين معنا كه كلّ نظام تبديل ميشود به نظام ديگر اگر به آن معنا بود كه تبديل ميشد به نظام ديگر كه بايد به احكام نظام ديگر عمل ميكردند اينجا كه اسب و استر نميخواهد, شمشير و طلا و نقره نميخواهد اينها گفتند اگر هم حياتي باشد ما دوباره اينجا برگرديم دستمان خالي نباشد.
پرسش: ... تاريخ همين را ميگويد.
پاسخ: تاريخ ميگويد اينها احتمال ميدادند اگر برگردند دستشان خالي نباشد نه اينكه اينها ميروند معاد, اگر حيات دوبارهاي باشد شبيه تناسخيها ـ تناسخيها هم اين را نميگويند ـ اگر كسي بخواهد از قبر برگردد دستش خالي نباشد كه اين نه مسئله تناسخ است نه مسئله معاد اما انبيا آمدند گفتند كه خدا به شما از هر موجودي نزديكتر است چرا شما خدا را نميتوانيد بشناسيد عبادت كنيد او «أقرب إليكم من حبل الوريد»[30] است ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾[31] است و مانند آن, اگر ميگوييد ما به او دسترسي نداريم مگر ميخواهيد كُنه او را بشناسيد, تمام حقيقتش را بشناسيد هر كسي خدا را به اندازه خودش ميشناسد به همان اندازه هم عبادت ميكند فرمود چطور شما در حال خطر ميگوييد يا الله همان خدا كه ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[32] همان خدا را در حال عادي هم عبادت كنيد.
فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ اكثري مردم عبادت آنها يا براي جلب نفع است يا براي دفع ضرر, آن اوحدي از انسانها هستند كه «حبّاً» و «شكراً» عبادت ميكنند.[33]
تبيين اتهام نارواي مشركان بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قرآن
فرمود: ﴿وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ ميگوييم: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ كه شما تكذيب ميكرديد تكذيب آنها هم اين بود كه يك تعبير بد و ناروايي درباره پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند, تعبيري درباره قرآن كريم ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ هيچ ابهامي در كار نبود اگر خود آيه نيازي به تبيين داشت وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مبيِّن بود بيان ميكرد فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[34] بايد شفاف و روشن براي مردم بيان بكني پس اين آيات، بيّن بودند يا نيازي به توضيح نداشتند يا اگر محتاج به توضيح بود, پيامبر تبيين ميكرد. فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ اينها يك حرف درباره پيامبر داشتند يك حرف درباره قرآن, درباره پيامبر ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ چون بساط اينها در حق و باطل در قبول و نكول, كار نياكان بود ميگفتند آنچه نياكان ما انجام دادند حق بود آنچه انجام ندادند باطل بود اين دارد كاري ميكند كه ما از ميراث فرهنگيمان عقب بمانيم ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ﴾ يعني «يصرفكم» ﴿عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ اين درباره پيامبر. درباره قرآن كريم هم ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري﴾ اين وحي نيست اين ساختگي و بافتگي است كه ـ معاذ الله ـ خود حضرت ساخت و بافت (يك) بعد به خدا اِسناد داد افترا بست (دو) اِفكِ مُفتراست يعني خودش بافت, خودش ساخت بعد به خدا اسناد داد ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ﴾ (يك) ﴿مُفْتَري﴾ (دو).
ساحر و سِحر پنداشتن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و پيام او علت اتهام نارواي مشركان
بعد از اهانتي كه نسبت به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند بعد از اهانتي كه نسبت به قرآن كريم داشتند يك بيادبي مشتركي هم بود كه علت اين دو كار بود آن بيادبي مشترك و علت مشترك اين دو كار را جداگانه ذكر ميكند كه عنصر محوري اين آيه, سه اصل است يكي درباره پيامبر, يكي درباره كتاب, يكي هم علت مشترك; آن علت مشترك اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ حالا اگر اِفك است بافتگي و ساختگي است شما هم ببافيد و بسازيد ميگويند نه, اين سِحر است ساحران بايد جوابش را بگويند خب اگر اين ساخت با اينكه درس نخوانده است شما كه درسخوانده داريد, شما هم ببافيد و بسازيد ميگويند نه اين سِحر است و كارشناسان سحر بايد به او جواب بدهند. هم او را به ساحر بودن متّهم كردند, هم كارش را به سِحر متّهم كردند پس اِفك بودن, فريه بودن دو وصف ناپسندي است به كتاب اِسناد دادند و قصد سوء را هم به خود آن حضرت اِسناد دادند منشأ اينكه او قصد دارد «يصدّ عما كان يعبد آباء» بشود و منشأ اينكه اين افك مفترا در جامعه جا افتاد اين است كه هم او ساحر است هم كارش سِحر است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ﴾ اين حق آمده است بيّنالرشد است گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ منتها يك سحر شفاف و آشكاري است كه ساحرها بايد كارشناسي كنند.
فاقد برهان عقلي و نقلي بودن اتهام مشركان
آنگاه ذات اقدس الهي در غالب اين موارد ميفرمايد حرفي كه شما ميزنيد يا برهان عقلي بايد داشته باشيد يا برهان نقلي; در سوره مباركه «احقاف» كه قبلاً هم به آن اشاره شد فرمود يا اثارهاي از علم بياوريد برهان عقلي بياوريد يا بگوييد در فلان كتاب آسماني اين مطلب نوشته شده,[35] اگر شما نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد خب چرا اين را متّهم ميكنيد در اينجا ميفرمايد شما كه دليل عقلي و دليل نقلي نداريد ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ﴾ اگر يك كتاب علمي داشته باشند كه به استناد آن مطالب علمي اين حرف را بزنند خب قابل گوش دادن است اگر پيامبري آمده باشد اين پيامبر اين مطلب را به آنها گفته باشد خب قابل گوش دادن است تا پاسخ بدهيم اما وقتي نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي دارند خودشان گرفتار افك مفترا هستند نه اينكه وجود مبارك پيامبر افّاك مُفتري باشد يا قرآن كريم اِفك مفترا باشد.
اِخبار قرآن به اشتراك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با انبياي ديگر در اين اتهام
بعد فرمود رسول من! اينها با همين قدرتي كه دارند تنها تو نيستي كه تو را ساحر ميدانند تنها قرآن نيست كه آن را سِحر ميدانند درباره انجيل و تورات هم همين حرف را زدند درباره موسي و عيسي(عليهما السلام) هم همين حرف را زدند درباره انبياي ديگر و صحف آسماني هم همين دو مطلب را داشتند.
امر به اِخبار مترفين و مسرفين مكه از سرنوشت تكذيبكنندگان انبيا
ولي اينها كه وضع ماليشان يك مقدار روبهراه است و مغرور قدرت مالي و تكاثرشان هستند به اينها اعلام بكن ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ قبل از اين صناديد قريش كساني بودند كه انبياي الهي را تكذيب كردند آنها را به سحر و شعبده متهم كردند كُتب آسماني آنها را به اِفك مفترا متّهم كردند اين كارها را كردند; ولي طولي نكشيد كه ما همه اينها را خاك كرديم ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آنهايي كه قبل از اينها بودند و درباره انبياي گذشته بدرفتاري ميكردند قدرت آنها چند برابر قدرت متمكّنان عصر تو بود ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ يعني اين صناديد قريش اين مترفين اين مسرفين اين سرمايهداران حجاز, يك دهم قدرت قبليها را نداشتند ما همه آنها را از بين برديم اينها به چه چيزي ميخواهند بنازند ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ كفار و مشركين مكه ﴿مِعْشَارَ﴾ يعني يك عُشر قدرت گذشته را نداشتند در جريان قارون هم گذشت قارون با اينكه ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾[36] در همان بخش قارون گذشت كه ما كساني را هلاك كرديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾[37] اينطور نبود كه قارون از همه سرمايهدارتر و مقتدرتر اقتصادي باشد ما كساني را قبل از او خاك كرديم كه از او متمكّنتر و مقتدرتر بودند پس قارون نه اول بود نه آخر, اينها هم نه اول هستند نه اخر, اينها ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ آن گروه كه صناديد قريش يك دهم قدرت آنها را نداشتند ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي﴾ ما آنها را گرفتيم ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره نساء, آيه 32.
[2] . سوره نحل, آيه 43; سوره انبياء, آيه 7.
[3] . سوره صافات, آيه 24.
[4] . سوره اعراف, آيه 6.
[5] . سوره تكاثر, آيه 8.
[6] . الكشاف, ج3, ص587; زبدةالتفاسير, ج5, ص449.
[7] . الميزان, ج16, ص385.
[8] . سوره زخرف, آيات 22 و 23.
[9] . سوره مؤمنون, آيه 24; سوره قصص, آيه 36.
[10] . سوره انعام, آيه 148.
[11] . سوره بقره, آيه 29.
[12] . سوره زمر, آيه 3.
[13] . سوره يونس, آيه 18.
[14] . الميزان, ج16, ص385.
[15] . سوره مائده, آيات 116 ـ 118.
[16] . سوره يوسف, آيه 100.
[17] . سوره يوسف, آيه 90.
[18] . سوره يوسف، آيه 89 .
[19] . سوره يوسف, آيه 77.
[20] . سوره انبياء, آيات 26 و 27.
[21] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610.
[22] . سوره بقره, آيه 30.
[23] . سوره بقره, آيه 32.
[24] . الكشاف, ج3, ص588.
[25] . الميزان, ج16, ص386.
[26] . الميزان, ج16, ص386.
[27] . الكشاف, ج3, ص588.
[28] . سوره بقره, آيه 102.
[29] . سوره نساء, آيه 56.
[30] . ر.ك: سوره ق, آيه 16.
[31] . سوره بقره, آيه 186.
[32] . سوره عنكبوت, آيه 65.
[33] . الكافي, ج2, ص84; نهجالبلاغه, حكمت 237.
[34] . سوره نحل, آيه 44.
[35] . سوره احقاف, آيه 4.
[36] . سوره قصص, آيه 76.
[37] . سوره قصص, آيه 78.