أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾
شفاعت در قرآن
گرچه در اين كريمه به بسياري از راههاي نجات اشاره فرمود و همهٔ آن راهها را مسدود دانست كه يكي از آنها مسأله شفاعت است امّا آيات ديگر شفاعت را تثبيت كرد چه اينكه روايات فراوان هم مسألهٴ شفاعت را اثبات ميكند. بحث دربارهٔ شفاعت همان طوري كه ملاحظه فرموديد در چند مقام بود. مقام اول اين بود كه: الشفاعة ما هي؟ و روشن شد كه شفاعت يعني چه. مقام ثاني اينست كه آيا شفاعت هست يا نه؟ آنگاه مقام ثالث و رابع آن است كه شافع كيست؟ مشفوعٌ له كيست؟ حدود شفاعت چيست؟ و مانند آن. كه بتدريج بحث ميشود.
قول منكران شفاعت
عمده مسألهٴ اثبات شفاعت است كه آيا شفاعت حق است يا نه. اگر نفي شد ديگر نوبت به بحثهاي بعدي نميرسد اگر اثبات شد كما هو الحقّ كه الشفاعة في الجملة حق لا ريب فيها. در حدودش بحث ميشود كه شافع كيست؟ مشفوعٌ له كيست؟ حدود شفاعت چيست؟ در چه زمينهاي شفاعت ميشود؟ و مانند آن. آنها كه منكر مسألهٴ شفاعت بودند يعني بعضي از عامه مخصوصاً از ابن تيميّه به بعد كه زمينهٴ وهابيّت را فراهم كرده بود، آنها خلاصهٴ حرف اينها اين است كه شفاعت عقلاً محال است و آيات هم دلالت ندارد بر شفاعت و روايات گرچه نسبت به شفاعت فيالجمله دلالت دارد. ولي چون دليل عقلي بر خلافش اقامه شده است بايد از اين روايات صرف نظر كرد و چون شبههٴ عقلي در كار است و آيات هم همسان و هماهنگ نيستند جزو متشابهات است بايد كه علمش را به اهلش واگذار كرد و روايات هم آنها كه خصوصيتهاي زايد بر محتواي آيه را دارند كه معتبر نيستند و آنچه كه از روايات استفاده ميشود بيش آن مقدار نيست كه از قرآن استفاده ميشود و آنچه هم كه از قرآن استفاده ميشود بيش از متشابه بودن چيز ديگر نيست. شبهات عقلي آنها را ملاحظه فرموديد و رد شده است يعني شبههٴ عقلي نتوانستهاند ارائه بدهند خيال كردند شفاعت مستلزم تغيّر علم ازلي است در حالي كه يك چنين لازمي را در بر ندارد.
تفسير نافيان شفاعت از آيات شفاعت
امّا نحوهٴ تفسيري آنها از مسألهٴ شفاعت اين است كه گفتند آياتي كه مربوط به شفاعت است سه طايفهٴ است: طائفه اولىٰ شفاعت را بالقول المطلق نفي ميكند. طايفهٴ ثانيه منفعت شفاعت را نفي ميكند ميفرمايد به اينكه شفاعت به حال اينها نافع نيست. طايفهٴ ثالثه آياتي هستند كه دلالت ميكنند كه شفاعت نيست يا شفاعت سودي ندارد مگر به اذن خدا. مجموع آياتي كه در قرآن كريم ناظر به شفاعت است سه طايفه است. طايفه اولىٰ نافي مطلق است كه ميگويد اصلاً در قيامت شفاعت نيست. طايفهٴ ثانيه آيهٔاي است كه ميگويد شفاعت بحال مجرمين نافع نيست نميگويد در قيامت شفاعت نيست منفعت شفاعت را نفي ميكند طايفه ثالثه آياتي است كه إذن خدا را استثنا ميكند. يعني در قيامت شفاعت نيست مگر اينكه خدا اذن بدهد.
4) آيات شفاعت
الف ـ نفي كلي شفاعت
امّا طايفهٴ اولىٰ كه بالقول المطلق شفاعت را نفي ميكنند. نظير آيهٔ 254 سورهٔ بقره كه فرمود: *«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ»*(1) كه به عنوان نفي حقيقت، شفاعت در آن روز نفي شده است. اصلاً آن روز نه روز بيع است، نه روز خلّه است، نه روز شفاعت. نه ميشود با خريد و فروش مشكلي را حل كرد نه ميشود با خلّت و استمداد از خليل آن حاجت را سدّ كرد و نه از راههاي ديگري ميتوان نجات پيدا كرد بنام شفاعت.
ب ـ نفي شفاعت براي مجرمان
طايفهٴ ثانيه آياتي هستند كه دلالت ميكنند شفاعت به حال اينها نافع نيست. مثل آيهٔ 48 سورهٔ مدثّر كه از 41 شروع ميشود تا 48 چهل و يكم اين اسست كه: از مجرمين وقتي سؤال شده است كه *«مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ٭ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ ٭ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ٭ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ ٭ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(2) پس در اين قسم منفعت شفاعت نفي شده است يعني شفاعت بحال اينها نافع نيست.
ج ـ شفاعت منوط به اذن خدا
طايفهٴ ثالثه آياتي هستند كه اذن خدا را استثنا كردهاند. يعني گفتند به اينكه شفاعت نيست مگر اينكه خدا اذن بدهد. يكي آيهٔ 255 سورهٔ بقره است يعني اول آية الكرسي كه فرمود: *«مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»*(3) چه اينكه در موارد ديگر هم مسألهٴ اذن مطرح است مثل آيهٔ سوم سورهٔ يونس اذن خدا را استثنا ميكند *«ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه»*(4) يا در سورهٔ انبيا اذن خداوند را استثنا ميكند. ميفرمايد به اينكه اينها شفاعت نميكنند مگر اينكه از كسي شفاعت كنند كه او مرتضا باشد آيهٔ 28 سورهٔ انبيا اينست كه *«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ»*(5) يعني ملائكه *«إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ»* طايفهٴ اولىٰ كه نفي مطلق بود كه *«لا شفاعة»*(6) طايفهٴ ثانيه كه نفي منفعت بود كه *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(7) اگر اميدي هست به اين طايفهٴ ثالثه است.
قول نافيان: استثنا در آيات سوّم از قبيل تأكيد نفي است
قائلين به نفي شفاعت ميگويند به اينكه از طايفهٴ اولي و طايفهٴ ثانيه كه نميتوان استدلال كرد، استفاده كرد، فقط از طايفهٴ ثالثه شما ميتوانيد استدلال كنيد بگوييد به اين كه چون طايفهٴ ثالثه مقيّد است و طايفهٴ اولىٰ مثلاً مطلق و جمع دلالي مقيّد و مطلق آن است كه مطلق را تقييد كنيم. زيرا در طايفهٴ اولىٰ دارد اصلاً شفاعت نيست در طايفهٴ ثانيه دارد كه شفاعت به حال مجرمين نافع نيست در طايفهٴ ثالثه دارد مگر اينكه خدا اذن بدهد مگر كسي كه مرتضاي خدا باشد، دينش پسند خدا شده باشد و مانند آن. اگر بخواهيد بوسيلهٴ طايفهٴ ثالثه، طايفهٴ اولىٰ و ثانيه را تقييد كنيد بايد محتواي اين طايفهٴ ثالثه استثنا باشد نه تأكيد نفي اگر چنانچه محتواي طايفهٴ ثالثه استثنا بود ميشود مقيِّد آن اطلاقات ولي اگر محتواي طايفهٴ ثالثه تأكيد نفي بود نه استثنا اين نه تنها مقيِّد آن اطلاقات نيست بلكه مؤكد اطلاقات طايفهٴ اولي و ثانيه است. بيان ذلك اين است كه يك وقتي شما ميگوييد جاءني القوم إلاّ زيداً اين استثناست. يك وقت ميگوييد به اين كه هيچكس نبايد بيايد مگر اينكه من اجازه بدهم يعني من در اينجا احدي را اجازه نخواهم داد كسي نميتواند بيايد من هم كه به كسي اجازه نميدهم اينكه گفتيد مگر اينكه من بخواهم يعني احدي حق ورود ندارد. يك وقت استثنا إخراج ما لولاه لدخل است يك وقت استثنا تأكيد مؤدّاي مستثنا منه است.
نمونههايي از استثنا براي تأكيد مستثنا منه در قرآن
ـ نمونهٴ اوّل
نظير اينكه در سورهٔ *«سبّح اسم ربّك الأعلىٰ»*(8) اينچنين گفته شد آيهٔ هفتم سورهٔ اعلى اين است كه *«سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى ٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ»*(9) اين استثنا تأكيد گذشته است نه تقطيع گذشته اينكه فرمود ما قرآن را اِقرا ميكنيم تو را قاري قرآن ميكنيم تو را خوانا ميكنيم تو فراموش نميكني مگر اينكه خدا بخواهد يعني هيچ راهي براي فراموشي تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد، خدا هم كه ميخواهد تو قاري باشي، ترا اقرا ميكند. اين *«سنقرئك فلا تنسىٰ»*(10) نفي نسيان است بالقول المطلق اين *«الاّ ما شاء الله»*(11) كه استثناست اين استثنا تأكيد آن نفي است نه تقطيع آن نفي. نه هر جا خدا بخواهد تو فراموش ميكني. يعني هيچ راهي براي نسيان تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد، خدا هم كه خواستش اين است كه آيات الهي را حفظ كني و به مردم بگويي. خدا كه نميخواهد احكام او را فراموش كني. پس *«سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى ٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ»*(12) كه اين *«إلاّ ما شاء الله»* نظير إلاّ زيداً نيست كه زيد را استثنا كند كه تبديل بشود مجموع مستثنا منه و مستثنا به دو قضيّهٴ موجبه و سالبه. بلكه اين *«إلاّ ما شاء الله»* تأكيد محتواي مستثنا منه است. يعني هيچ راهي براي نسيان تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه يقيناً ميخواهد تو حافظ و متذكّر باشي نه ناسي. خدا كه نميخواهد دين را به تو بسپارد و تو فراموش كني كه. ديگران ممكن است در اثر اشتغال به لهو و لعب و نفوذ شيطان فراموش كنند. راه نفوذ شيطان هست كه بگويند. *«وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ»*(13) راه نفوذ شيطنت هست كه بسياري از علوم و احكام را از ياد انسان عادي ببرد. امّا تو انساني نيستي كه شيطان در تو راه داشته باشد. علل و عوامل ديگر در تو راه پيدا كنند تو را ناسي كنند هيچ راهي براي نسيان تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه يقيناً ميخواهد تو حافظ باشي. براي اينكه خدا اقرا كرده است. خدايي كه تلاش و كوشش او اين است كه تو را قاري قرآن كند كه تو را ناسي نميكند ديگران هم كه راه نفوذ ندارند پس اگر خدا بفرمايد *«سنقرئك فلا تنسي»*(14) گرچه بالقول المطلق از اين آيه استفاده ميشود كه رسول خدا مصون از نسيان است امّا اگر بفرمايد: *«إلاّ ما شاء الله»*(15) اين مصونيّت پيغمبر از نسيان تأكيد ميشود. يعني مثل آنكه گفته بشود يقيناً تو معصوم از نسيان هستي، البته معصوم از نسيان هستي. مثل آن است كه اين معنا را بار ديگر به جمله ديگر گفته باشد. پس استثنا گاهي براي تأكيد آن مستثنا منه است نه براي اخراج فردي از آن. اين يك نمونه.
نمونهٴ دوّم
نمونهٴ ديگر در همان سورهٔ مباركهٴ هود قرار داد كه وقتي جريان بهشتيان را مطرح ميكند ميفرمايد به اينكه: آيهٔ 108 سورهٔ هود اين چنين است كه بهشتيان در بهشت مخلّدند *«وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ»*(16) بهشتيان براي ابد در بهشت مخلّدند مگر اينكه خدا بخواهد. اين مگر اينكه خدا بخواهد يك استثنايي است مؤكِّد مستثنا منه. يعني هيچ راهي براي خروج بهشتيان از بهشت نيست مگر اينكه خدا بخواهد، خدا هم كه خودش اينها را اسكان داد. ديگران كه راه ندارند اينها را از بهشت بيرون ببرند. تنها كسي كه ميتواند بهشتيان را از بهشت بيرون كند خداست خدا هم كه وعده داد و خلف وعده نميكند و خدا هم كه خودش اسكان داد. پس اگر استثنا در اين آيه است براي تأكيد مستثنا منه است. مثل اينكه كسي مولاي قاهري بگويد در اين مسجد جا براي ناپاكان نيست مگر اينكه خودم بخواهم. اين مگر اينكه خودم بخواهم يعني اينكه هيچ راهي براي نفوذ ناپاكان نيست، احدي قدرت ندارد من مقتدرم، من هم كه راه نميدهم. پس اگر يك مولاي مقتدري بگويد كه احدي از ناپاكان در اين مسجد راه ندارند مگر اينكه من بخواهم من هم كه جز ورود مطهّرين احدي را نميطلبم اين تأكيد مستثنا منه است نه تقطيع آن.
پس خلاصهٴ شبههٴ منكر شفاعت اين است كه آيات سه طايفه است طايفهٴ اولىٰ كه مطلق است طايفهٴ ثانيه هم در حكم مطلق است طايفهٴ ثالثه كه احتمالاً مقيِّد اطلاقات باشد اين صلاحيّت تقييد ندارد بلكه براي تأكيد محتواي طايفهٴ اولي و ثانيه است اين خلاصهٴ شبهه.
جواب از استدلال نافيان شفاعت
جوابش آن است كه طايفهٴ اولىٰ البتّه مطلق است نظير *«لابيعٌ فيه و لاخلّةٌ»*(17) كه مطلق است پس *«لاشفاعة»*(18) بالقول المطلق در آيهٔ 254 سورهٔ بقره شفاعت را نفي كرده است. امّا طايفهٴ ثانيه در حكم طايفهٴ اولىٰ نيست چون طايفهٴ ثانيه يك وقت همين آيهٔ محل بحث خود ماست كه *«لايقبل منها شفاعة»* يعني شفاعت بحال او نافع نيست. اينكه ميگويد شفاعت بحال او نافع نيست گرچه مثل طايفهٴ اولىٰ نيست كه بگويد «لا شفاعة» ميگويد: شفاعت بحال او نافع نيست امّا به حال ديگران نافع هست يا نه آن را اثبات نميكند. اين يك لسان است كه منفعت را نفي ميكند. يك لسان در همان سورهٔ مدثّر است، در سورهٔ مدثّر ميفرمايد: *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(19) نميگويد «فَمَا تَنفَعُهُمْ الشَفاعَة» لسان «فَمَا تَنفَعُهُمْ الشَفاعَةُ» و يا «فَمَا تَنفَعُهُمْ الشَفاعَةُ» غير از لسان *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(20) است. معلوم ميشود شافعيني هستند عدّهاي به فعليّت به شفاعت رسيدهاند بالفعل شافعند. جمعي هم هستند كه آنها را شافعين مينامند منتها شفاعت اين شافعين به حال مجرمين معيّن نافع نيست. پس اين طايفهٴ ثانيه در حكم طايفهٴ اولىٰ نيست. نميگويد: «لا تَنفَعُهُمْ الشَفاعَةٌ» ميگويد *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(21) يعني شافعيني هستند كه اين مجرمين مكذّب قيامت از شفاعت آن شافعين استفاده نميكنند. پس معلوم ميشود فيالجمله شافعيني هستند. و فيالجمله شفاعتي هست. اگر محتواي آيهٔ سورهٔ مدثّر اين بود كه اصلاً شفاعت بحال اينها نافع نيست يعني اصلاً شفاعت بحال كسي نافع نيست. خب، آن را مانند اين تعبير ميكرد كه *«لا يقبل منها شفاعةٌ»* يا *«لا تنفعها شفاعةٌ»*(22) كه در بعضي از لسانها بود. امّا اينكه ميفرمايد: *«فما تنفعهم شفاعة الشافعين»* مثل اين است كه بگويند كسي كه منحرف از علوم الهي است از درس مدرّسين استفاده نميكند، خب اين يك تعبير عرفي است يعني يك عدّه هستند تدريس ميكنند مدرس هستند در معرض درس گفتن هستند ولي كسي كه منحرف است از محضر مدرّسين استفاده نميكند. اين يك مدرّسين بالفعل را اثبات ميكند. سورهٔ مدّثّر كه ميگويد: *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»* غير از آيات ديگري است كه ميگويد «لا تُقبل منها شفاعة» يا *«لا تنفعها شفاعة»* يا *«لا يقبل منها شفاعة»* پس اين طايفهٴ ثانيه يك سرپلي است بين طايفهٴ اولىٰ و طايفهٴ ثالثه. يعني از حدّت طايفهٴ اولىٰ كاست. طايفهٴ اولىٰ فرمود: *«لا شفاعة»*(23) يعني اصلاً شفاعتي نيست طايفهٴ ثانيه ميگويد شافعيني هستند شفاعتهاي فراواني هست منتها اين مجرميني كه مكذّب قيامتند از شفاعت آنها استفاده نميكنند.
سؤال ...
جواب: نه، اين مربوط به قيامت است كه: *«مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ٭ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ ٭ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ٭ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ ٭ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(24) اين مربوط به قيامت است.
بنابراين اين طايفهٴ ثانيه يك سرپلي است كه طايفهٴ اولىٰ را به طايفهٴ ثالثه وصل ميكند. طايفهٴ اولىٰ ميگويد *«لا شفاعة»*، طايفهٴ ثانيه ميگويد: شافعيني هستند منتها از شفاعت شافعين آن مكذّبين قيامت كه مجرمين خاصّند استفاده نميكنند چون آيهٔ 41 به بعد سورهٔ مدّثّر از يك مجرمين خاصّ سخن ميگويد نه از هر گنهكاري. از مطلق مجرمين سخن بميان نميآورد ملاحظه ميفرماييد وقتي كه از مجرمين سؤال شد كه *«مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»*(25) اين از گناهان كبيره است. *«ولم نك نطعم المسكين»*(26) اين هم از گناهان كبيره است. *«و كنّا نخوض مع الخائضين»*(27) اين هم از گناهان كبيره است. *«و كنّا نكذّب بيوم الدّين»*(28) اين كفر است كه اهمّ معاصي كبيره است. آن ترك صلاة، ترك اطعام، خوض با خائضين جزو معاصي كبيرهٴ مصطلح است امّا تكذيب قيامت جزو اهمّ كبائر است كه كفر است *«حتّي أتانا اليقين»*(29) دربارهٔ اين مجرميني كه مبتلا بودند به بسياري از معاصي كبيره كه اهمّشان انكار قيامت بود يعني كافر بودند ميفرمايد: *«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»*(30) نه اين كه از هر مجرمي منفعت را نفي بكند كه نسبت به هيچ مجرمي شفاعت نافع نيست پس اين خود آيهٔ مربوط به كفّار است اوّلاً و لساني *«فما تنفعهم شفاعة الشافعين»* ميگويد عدّهاي هستند در قيامت شفاعت ميكنند منتها كفار از شفاعت شافعين طرفي نميبندند. آنگاه زمينه ميشود براي روشن شدن اينكه پس شافعين از چه كسي شفاعت ميكنند؟ اگر عدّهاي در قيامت هستند كه شافعند از چه كسي شفاعت ميكنند؟ آن را آن آياتي كه استثنا كرد *«إلاّ لمن ارتضىٰ»*(31) *«إلاّ من شهد بالحقّ»*(32) *«إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً»*(33) آن گونه از آيات مشخّص ميكنند. خب بيننا و بين الله آن دو آيهاي كه يكي در سورهٔ *«سبّح اسم ربك الأعلىٰ»*(34) بود يكي در سورهٔ هود استثنايي بود كه مؤكد محتواي مستثنا منه است نه براي تقطيع. بين آن استثنا با اين استثنايي كه سورهٔ طٰهٰ هست، در سورهٔ مريم است، در سورهٔ انبياء است، در بسياري از سور هست ميفرمايد به اين كه: شفاعت نافع نيست *«إلاّ من شهد بالحقّ»* يا *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* يا *«إلاّ بإذنه»*(35) يا *«إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً»* اين لسان، لسان *«إلاّ ما شاء ربّك»*(36) است؟ لسان *«إلاّ ما شاء ربّك»*(37) ميگويد هيچكس قادر نيست مگر خدا. اين لسانهاي ياد شده ميگويد شفاعت نافع نيست مگر نسبت به انسانهايي كه دينشان مرضيّ خداست. دينشان مرتضاي خداست. آنها كه شاهد بالحقّ هستند. گرچه بعضي از استثناها براي تأكيد مستثنا منه است. نظير آن دو آيهٔ ياد شده امّا هرگز اين استثناها لسانشان آن لسان نيست. حالا شما اين استثناهاي ياد شده را با استثناي سورهٔ اعلىٰ و سورهٔ هود كنار هم بسنجيد ببينيد كه يك لسان است يا دو لسان.
سؤال ...
جواب: آخر مالٌ، اموال كه نفرمود آنجا جنس است آن *«لا ينفع مال ولا بنون»*(38) مثل *«لا تنفعها شفاعة»*(39) است، مثل: *«لا يقبل منها شفاعة»* است. نه، اينكه بنون اينها نيست آنجا كسي براي كسي ابن نبود نه، شافعين صفت است در آن آياتي كه داشت *«لا تنفعها شفاعة»* يا *«لا يقبل منها شفاعة»* چيزي استفاده نميشد غير از نفي منفعت، اما در سورهٴ مدّثر دارد *«فما تنفعهم شفاعة الشافعين»*(40) يعني بالفعل كسي شافع است اين هم مربوط به قيامت است به حال ظرف تلبس در قيامت يك عدّه شافع بالفعل هستند پس عدّهاي هستند به نام شافعين از ملائكه و اولياي الهي و كفار از شفاعت اين شافعين بهره نميبرند.
لسان *«لا تنفعها شفاعة»* غير از *«فما تنفعهم شفاعة الشافعين»* است.
حالا استثناها را ملاحظه ميفرماييد. در سورهٔ انبياء آيهٔ 28 اين است كه: *«لاَ يَشْفَعُونَ»*يعني ملائكه *«إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى»*(41) اين *«إلاّ لمن ارتضىٰ»* براي تأكيد نفي است؟ يا يقيناً براي استثناي عدّه خاصي است؟ فرمود: فرشتگان شفاعت نميكنند مگر كسي كه مرتضا باشد دين او خداپسند باشد خودش مرتضاي حق باشد. همانها كه *«رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»*(42) همانها كه دينشان مرضيّ خداست و خود مرتضاي الهي هستند. اين لسان غير از لسان *«إلاّ ما شاء ربّك»*(43) است. و همچنين در 109 سورهٔ طه فرمود: *«يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً»*(44) شفاعت نافع نيست مگر اينكه خدا اذن شفاعت بدهد. اذن بدهد و به سخن او رضا بدهد و او كه مأذون است و سخن او مرضي است سخن بگويد. خب اين لسان، لسان استثنا نيست؟ لسان اِخراج افراد خاص نيست؟ آن لسان *«إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ»*(45) ميگويد: زمام كار فقط بدست خداست اين آيات ميگويد: خداي سبحان به يك عدّه اذن ميدهد مگر كسي مأذون حق باشد و مرضيّ حق باشد. و همچنين در سورهٔ زخرف آيهٔ 86 اين است كه *«وَلاَ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ»*(46) بتهايي كه اينها تكريم ميكنند مالك شفاعت نيستند مگر كسي كه شاهد بالحق باشد. خب، اين *«إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ»* باز هم تأكيد نفي است يا بيان آن است كه يك عدّه مالك شفاعت هستند به تمليك الهي؟ اگر در سورهٔ هود بعنوان خلود اينچنين آمده است كه *«خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ»*(47) در كنار همان *«الاّ ما شاء ربّك»* جمله ديگري است فرمود *«عطاءً غير مجذوذ»*(48) اين قرينه است كه آن استثنا براي تأكيد نفي است يعني عطيهٴ ما جذّ و قطع ندارد، تمام شدني نيست. اگر چنانچه از سورهٔ هود استفاده ميشود كه اين استثنا براي تأكيد نفي است به شهادت آن است كه در همان آيهٔ 108 سورهٔ هود اينچنين آمده است: *«خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»*(49) مجذوذ يعني مقطوع. اين نشان ميدهد كه استثنا، استثنا از خلود نيست. اگر خلود استثنا داشته باشد كه عطا مجذوذ است مقطوع الآخر است. فرمود: عطاي ما مقطوع الآخر نيست قطعي ندارد و اينكه گفتيم مگر اينكه ما بخواهيم يعني تنها راه نفي خلود خواست ماست ما هم كه بخششمان قطعشدني نيست. اين استثنا براي تأكيد خلود است. اين قرينه است. نظير همان آيهٔ سورهٔ *«سبّح اسم ربّك الأعلىٰ»*(50) كه به پيغمبر ميفرمايد: هيچ راهي براي فراموشي تو نيست مگر اينكه ما بخواهيم ما هم كه خواستيم تو حافظ باشي اقرا كرديم، تو را قاري كرديم كه احكام را بگويي. اين استثنا البته براي تأكيد است. امّا آنچه در سورهٔ زخرف آمده كه *«وَلاَ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ»*(51) اين هم براي تأكيد نفي است؟ يعني در هيچ جملهٴ عربي ما نشان داريم كه عرب اين چنين سخن بگويد. براي تأكيد نفي بفرمايد به اين كه «ما جاءني القوم إلاّ زيداً» اين هم براي تأكيد نفي است؟ يعني حتّي زيد هم نيامد؟! يا اين براي استثناست. فرمود هيچ كس مالك شفاعت نيست. *«إلاّ من شهد بالحقّ»*. چه اين كه در سورهٔ *«والنجم»*(52) آيهٔ 26 اينچنين است: *«وَكَم مِن مَلَكٍ فِي السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْضَى»*(53) فرشتگان فراوانند در آسمان و شفاعت ميكنند امّا خيليها از شفاعت اينها بهرهمند نيستند *«لا تغنى شفاعتهم شيئاً»* مگر اينكه خدا براي كسي كه ميخواهد اذن بدهد. خب، يعني اگر اذن داد شفاعت اينها ميشود نافع. بنابراين اينكه اذن خدا را استثنا ميكند يعني يك عدّه مأذون الشفاعة هستند. اين براي نفي تأثير شفاعت است، نه براي تأكيد آن نفي مطلق.
سؤال ...
جواب: بله، همين است ما اصول ادبيات را از قرآْن داريم ، قبل از قرآن علوم ادبي رايج نبود، مدوّن نبود الآن متأسفانه چون حوزههاي علميه به قصايد جاهليت و سبعهٴ معلّقه استدلال ميكنند قرآن مهجور شده است و گرنه قبل از قرآن علوم مدوّني نبود، ادبيات ذوقي بود اما قاعده آمده باشد اين به بركت قرآن آمد خود ادبا هم معتقدند كه امير المؤمنين(سلام الله عليه) اولين اديب ناموري بود كه قواعد ادبي طرح كرده است. حالا اين حوزه به روز سياه كشيد تا ما بخواهيم يك شاهد ادبي بياوريم بايد از يك شعر جاهلي استشهاد بكنيم اين براي اين است كه قرآن مهجور ميشود يا شده والاّ معنا ندارد ما با داشتن قرآن و نهج البلاغه خواستيم ادبيات شاهد بياوريم به سبعهٴ معلّقه استشهاد كنيم، آنها نه وحي هستند نه ادبياتشان ادبيات مدوّني بود بعد از اسلام ادبيات مدوَّن شد، نحو و صرف مدوّن شد، ما الآن ادبيات را از قرآن داريم.
گذشته از آن شواهد ديگر، همين دليل قطعي كه در كنار هم ذكر كرده *«إلاّ ما شاء ربّك»*(54) وقتي ميبيند كه با غرائض انسان مطابق است با شواهد عقلي مطابق است، با شواهد نقلي مطابق است ميفهمد گاهي هم استثنا براي تأكيد خواهد آمد.
امّا آيهاي كه احياناً دربارهٔ شفاعت بتها آمده است كه مربوط به دنياست آن را هم باز در سورهٔ مباركه سبأ فرمود به اينكه كسي حقّ شفاعت ندارد مگر اينكه خداي سبحان اذن بدهد. همان آيهٔ 23 سورهٔ سبأ بود كه: *«وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ»*(55) در آن بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اگر كسي بخواهد راه پيدا كند در جهان خارج، اثر كند بايد مالك يك ذرّهاي باشد إمّا بالاستقلال أو بالاشتراك أو بالمظاهرة. و قرآن كريم آن هر سه امر را بالقول المطلق نفي كرد فرمود به اينكه از اين بتها كاري ساخته نيست. *«لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ»*(56) كه هر سه را بالقول المطلق نفي كرده است اين چهارمي كه مسألهٴ شفاعت شد آن را در آيهٔ بعد ذكر كرد با استثنا كه بحثش مبسوطاً گذشت. يعني آيهٔ 22 اينچنين است كه: *«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ»*(57) اينجا ديگر جاي استثنا نيست *«و ما لهم فيهما من شركٍ»*(58) اينجا هم جاي استثنا نيست يعني غيرخدا نه يك ذرّهاي را بالاستقلال مالك هستند اوّلاً نه بالاشتراك مالك هستند ثانياً *«و ما له منهم من ظهير»*(59) نه اينكه دستيار و ظهير و پشتيبان خدايند ثالثاً. هر سه را با قول مطلق نفي كرد. مانده امر چهارم كه مسألهٴ شفاعت است. شفاعت را در آيهٔ بعد نفي مقيّد كرده است نه نفي مطلق. فرمود: *«ولا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عنده إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»*(60) خب اگر اين براي تأكيد نفي مطلق باشد خب آن سه امر هم همين كار را ميكرد مگر در جهان كسي مالك ذرّهاي است بالاستقلال أو بالاشتراك يا دستيار و ظهير خداست؟ آن سه را بالقول المطلق نفي كرده است اين چهارمي را نفي مقيّد كرده است نه نفي مطلق. فرمود: دربارهٔ شفاعت، هست البته ولي خدا بايد اذن بدهد به بتها اذن نميدهد. *«لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عنده إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»* و نسبت به اين بتها هم كه هرگز اذني نخواهد داد. و اساس اين آياتي كه خطاب به بنياسراييل است براي اين كه به اينها بگويد به اين كه شما ميگوييد ما بنياسراييل هستيم فرزندان حضرت اسراييل كه يعقوب (سلام الله عليه) است، هستيم و از اين قرب نژادي خواستيد سوء استفاده كنيد. بگوييد كه *«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً»*(61) اينچنين نيست. *«قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ»*(62) اگر بخواهيد شفاعت و نصيب شما بشود شفاعت را بايد خدا اذن بدهد و هرگز دربارهٔ شما اذن نخواهد داد.
سؤال ...
جواب: اين ناظر به همان بنياسراييل است كه باز در همين سورهٔ بقره آيهٔ 80 به اينها اشاره شده كه گفتند: *«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً»* كه *«فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ»*(63) چه اين كه همين معنا در سورهٔ آلعمران به لسان ديگر آمده است كه آيهٔ 24 سورهٔ آلعمران اين است كه: *«بأنّهم قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ»*(64) شما از كجا در قيامت از جهنّم مصون هستيد؟ يا مشمول شفاعتيد و نجات پيدا ميكنيد؟ بايد خدا اذن بدهد و تا دين كسي مرتضا نباشد و خودش مرضي نباشد خدا اذن نميدهد.
بنابراين از نظر بحث تفسيري آيات سه طايفهاند طايفهٴ اولي گرچه نفي مطلق است طايفهٴ ثانيه اثبات فيالجمله است و سرپلي است كه طايفهٴ اولىٰ را به طايفهٴ ثالثه نزديك ميكند و طايفهٴ ثالثه بخوبي مقيِّد طايفهٴ اولىٰ است. قبل از اينكه البته به روايات برسيم. چون دربارهٴ روايات اين چنين سخن نيست، روايات اصرح و اظهر اين آيات است.
سؤال ...
جواب: اين يك وعده است، خداي سبحان كه وعده ميدهد، بله وعده داد مگر اين كه *«إلاّ من شهد بالحقّ»*(65) *«لا يملكون الشفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً»*(66) اگر كسي عندالله در دنيا عهد أخذ بكند اين وعده است خدا اذن ميدهد. فرمود: *«لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»* اتّخاذ عهد كه در قيامت نيست در دنياست. فرمود هر كس بخواهد ـ حالا اين يا استثنا از شافع است يا استثنا از مشفوعٌ له ـ فرمود اگر كسي يك عهدي با خدا در دنيا تملّك كرد از خدا عهدي گرفت به خدا عهدي سپرد مالك شفاعت است يا حق دارد مشفوعٌ له بشود يا حق دارد شافع بشود و خداي سبحان مستحيل است خلف وعده بكند.
سؤال ...
جواب: نه، مثل بهشت. كسي بهشت نميرود مگر اينكه ايمان بياورد اين وعده است. چه دو جمله چه يك جمله.
شبههٴ ششم
شبهه ديگري كه مربوط به نفي شفاعت است به زعم اينها اين است كه اصل شفاعت به اين معناست كه انبيا و اولياي الهي شفعاي الهي هستند وسائط فيض هستند و احكام و وحي را از خداي سبحان دريافت ميكنند، به مردم ميرسانند و مردم با فراگيري احكام و قوانين الهي عمل ميكنند ايمان ميآورند و به بهشت ميروند. پس اگر كسي در قيامت بهشت رفت به بركت وساطت اوليا و انبيا است و اين معناي شفاعت است. روح اين سخن برميگردد به اينكه شفاعت دفع العقاب است نه رفع العقاب. اينها كاري ميكنند كه مردم به جهنّم نروند، كاري ميكنند كه مردم گناه نكنند. دين ميآورند، احكام ميآورند، ايمان ميآورند توبه ميآورند، به مردم ميآموزانند مردم مؤمن ميشوند به بركت ايمان اينها در قيامت به بهشت ميروند اين معناي شفاعت است.
جواب شبهه
اين توهّم كه شفاعت روحش به دفع العقاب برميگردد نه رفعالعقاب. غافل از اينكه اين معنا گرچه در تحت پوشش مطلق وساطت و وساطت خير و شفاعت خير و امثال ذلك مندرج است امّا شفاعتي كه معناي معهود دارد دفع است يا رفع؟ آنكه زمينهٴ عقاب براي او فراهم شده است آن واسطي كه عندالله وجيه است و مقرّب است وساطت ميكند تا مشكلش حل بشود. توبه كه شفاعتش بهترين شفاعتهاست اين توبه براي دفع العقاب است يا رفع استحقاق موجود.
سؤال ...
جواب: نه، آنكه ما عرض ميكرديم اين بود كه شخص در دنيا مسلمان است و موحّد است زمينهٴ استحقاق را فراهم كرد در قيامت برابر اين زمينه كار ميشود نه اينكه شخص در قيامت زمينه فراهم كند آنجا كه نه جاي ايمان است نه جاي توبه.
سؤال ...
جواب: نه، اين شخص كه در دنيا مسلمان شد، همين مسلماني است معصيت كار كه عقاب براي او مقرّر است امّا موحّد است و مسلمان. دينش مرتضاي خداست. *«شهد بالحقّ»*(67) اين شخص اگر بيتوبه بميرد چون مسلمان است و موحّد است و شيعهٴ اهل بيت عصمت و طهارت است، زمينه را در دنيا فراهم كرده است و در قيامت برابر اين زمينه فيض ميبرد. قيامت دار عمل نيست كه آنروز توبه كند يا اسلام بياورد و با اسلام قيامت يا توبهٴ قيامت زمينه فراهم كند. امّا اينها ميخواهند بگويند به اينكه هر كس هرچه به همراه دارد اينجا بايد ببرد آنجا هيچ كاري نميشود يعني آنجا رفع عقاب اصلاً نيست. اگر خالص بود مُرد اهل بهشت است اگر معصيتكار بود اهل جهنّم است و بينشان اختلاف است كه آيا مخلّد است يا غيرمخلّد؟ در اينكه مسلمان فاسق بايد بسوزد اين را ميگويند هيچ ريبي در آن نيست. چون بيتوبه مُرد امّا حالا مخلّد است يا غير مخلّد؟ بين افراطيّون و غيرافراطيّون اختلاف هست. هيچ ممكن نيست يك شيعهٴ معصيتكار از عذاب برهد! چرا؟ چون توبه نكرد و مُرد. امّا اماميّه و محقّقين اهل سنّت هم ميپذيرند كه بوسيلهٴ شفاعت اولياي الهي بعضي از معاصي كبيره بخشوده ميشود بنابراين اينچنين نيست كه شفاعت يعني دفعالعقاب بلكه رفع عقاب هم هست. و آيهٔ سورهٔ نساء هم رفع عقاب را وعده داد فرمود به اينكه خداي سبحان شرك را نميآمرزد مادون شرك را هم *«لمن يشاء»*(68) ميآمرزد خب يكي از اين *«من يشاء»*ها همين است. كه بوسيلهٴ اولياي الهي، بوسيلهٴ فرشتگان شفاعت محقّق بشود و اينها آمرزيده بشوند.
شفاعتي كه ما بياد داريم مصداق روشنش همان رفعالعقاب است نه دفعالعقاب. يعني اگر كسي كار بدي كرد كه استحقاق كيفر دارد اولياي الهي كه وجيه عند الله و مقرّبند مجراي فيضاند كاري ميكنند كه فضل خدا، شفعِ عدلِ خدا بشود، مسكنت عبد شفعِ ذنبِ عبد بشود و خود را هم در كنار عبد يكجا ميبرند و عبد را هم به همراه خود به محكمهٴ حق ميبرند شفيعِ عبد ميشوند كه عبد به تنهايي در محكمه نرود بلكه با شفيع برود جفت بشود تا خداي سبحان با اين عبد مذنب روي فضل و احسان رفتار كند نه روي عدل. اين معناي شفاعت است آنگاه اگر اينگونه از جمعبنديهاي آيات خوب روشن شد كجاي اين آيات متشابه بود كه ما فوراً بگوييم اين آيات متشابه است علمش را به اهلش رد ميكنيم و زير شفاعت را آب ببنديم؟ اين جوري تفسير نوشتن المنار را هم ملاحظه فرموديد. كه حالا اينها متشابه است چه چيز آن متشابه است؟ اصولاً متشابه را بايد به محكمات كه ام كتاب است برگرداند محكم كرد. كار يك مفسّر اين است كه كودك را به مادرش بسپرد، مگر قرآن آمد كه يك سلسله آيات متشابه غير قابل تفسير به ما ارائه بدهد. فقط يك بخش آن قابل تفسير است؟ فرمود: يك بخش آن قابل تفسير است يك بخش آن نيست. يا فرمود بكوشيد رنج ببريد كودكها را بشناسيد كودكها را به مادرشان بدهيد تا تغذيه كنند. فرمود: محكمات ام الكتاب هستند شما اين بچههاي نوزاد كه نميتوانند راه بروند اين را به مادر بدهيد مادر او را تغذيه ميكند قدرت راه رفتن به او ياد ميدهد، راه ميرود. آيات متشابه را شما اگر به محكمات برگردانيد كه متشابه نيست چرا محكمات امّ الكتاب است؟ كار مادر چيست؟ كار اصل چيست؟ جز آن است كه كودك را تغذيه ميكند؟ جز آن است كه كودك را در آغوش ميگيرد حفظ ميكند؟ جز آن است كه او را پا بپا راه ميبرد تا راه رفتن را ياد بگيرد؟ كار امّ الكتاب اين است. كار آن بخش محكمات اين است كه متشابهات را از تشابه در بياورند. وقتي متشابهات به دامن محكمات ارجاع شد محكمات سايه افكن متشابهات شد سراسر قرآن ميشود محكم. لذا خداي سبحان فرمود: *«كتاب أحكمت ٰاياته»*(69) ما متشابه در قرآن نداريم آيهاي كه معنا نداشته باشد فقط تلاوتش مانده باشد چيزي قابل برداشت نباشد در قرآن نيست. اگر ما اين كودكان را به مادرانشان سپرديم...
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
﴿1﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
﴿2﴾ سورهٔ مدّثر، آيات 42 ـ 48.
﴿3﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 255.
﴿4﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 3.
﴿5﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.
﴿6﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
﴿7﴾ سورهٔ مدّثر، آيهٔ 48.
﴿8﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 1.
﴿9﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيات 6 ـ 7.
﴿10﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 6.
﴿11﴾ سورهٔ اعلىٰ، 7.
﴿12﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيات 6 ـ 7.
﴿13﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 63.
﴿14﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 6.
﴿15﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿16﴾ سورهٔ هود، آيهٔ 108.
﴿17﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
﴿18﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
﴿19﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿20﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿21﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿22﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 123.
﴿23﴾ سورهٔ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
﴿24﴾ سورهٔ مدثّر، آيات 42 ـ 48.
﴿25﴾ سورهٔ مدثّر، آيات 42 ـ 43
﴿26﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 44.
﴿27﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 45.
﴿28﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 46.
﴿29﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 47.
﴿30﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿31﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.
﴿32﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.
﴿33﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 87.
﴿34﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 1.
﴿35﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 255.
﴿36﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿37﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿38﴾ سورهٔ شعراء، آيهٔ 88.
﴿39﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 123.
﴿40﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿41﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.
﴿42﴾ سورهٔ مجادله، آيهٔ 22.
﴿43﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿44﴾ سورهٔ طٰهٰ، آيهٔ 109.
﴿45﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿46﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.
﴿47﴾ سورهٔ هود، آيهٔ 108.
﴿48﴾ سورهٔ هود، آيهٔ 108.
﴿49﴾ سورهٔ هود، آيهٔ 108.
﴿50﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 1
﴿51﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.
﴿52﴾ سورهٔ نجم، آيهٔ 1.
﴿53﴾ سورهٔ نجم، آيهٔ 26.
﴿54﴾ سورهٔ اعلىٰ، آيهٔ 7.
﴿55﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 23.
﴿56﴾ سورهٔ سبأ، آيهٴ 22.
﴿57﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 22.
﴿58﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 22.
﴿59﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 22.
﴿60﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 23.
﴿61﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 80.
﴿62﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 80.
﴿63﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 80.
﴿64﴾ سورهٔ آلعمران، آيهٔ 24.
﴿65﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86\
﴿66﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 87.
﴿67﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.
﴿68﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.
﴿69﴾ سورهٔ هود، آيهٔ 1.