اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي قَرينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمينَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ (64) طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ (69) فَهُمْ عَلي آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (74)﴾
عصارهٴ تفكّر مشركان دربارهٴ مرگ و معاد
عصاره آنچه در اين بخش از سوره مباركه «صافات» با كمك از آيات ديگر برميآيد اين است كه كافر چند مقطع دارد؛ در مقطع اول كه در دنياست، منكر معاد و عالَم پس از مرگ است که ميگويد ما يك مرگ داريم و بعد از مرگ معدوم محض ميشويم, يك; وقتي وارد برزخ شد و حيات برزخي را ادراك كرد، وارد صحنه قيامت شد و حيات و صحنه قيامت را ادراك كرد, وارد دوزخ ميشود به خدا عرض ميكند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾؛[1] يك بار از دنيا مُرديم و وارد برزخ شديم, بار ديگر از برزخ وارد صحنه قيامت شديم و الآن در دوزخ به سر ميبريم ﴿فَهَلْ إِلي خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ﴾،[2] پاسخ آن اين است كه حجّت الهي بر شما بالغ شد شما نپذيرفتيد و بايد در عذاب بمانيد. اينها در دوزخ يك عذاب معنوي و روحي دارند كه رسوايي و «وهن» و «هون» است، عذاب «هون»[3] دارند, عذاب «مهين»[4] دارند ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[5] دارند و مانند آن; يك عذاب بدني دارند كه ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾.[6] آنها در جهنم مرگ ندارند و نمیميرند تا در غير اين صورت گفته نشود حالا كه ميميرند از كجا به كجا منتقل ميشوند؟ هيچ مرگي در جهنم نيست. آنها از فرشتگان مسئول جهنم درخواست ميكنند ميگويند: ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾؛ يعني از خدايتان بخواهيد كه جان ما را قبض كند ما بميريم و راحت شويم که جواب ميدهند كه در قيامت مرگي نيست. بنابراين اين سه مقطع را كافران به همراه داشته و دارند: در دنيا ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ﴾[7] ما يك بار ميميريم و نابود ميشويم و بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ هيچ خبري نيست؛ وقتي كه مُردند صحنه برزخ را ديدند، حيات برزخي را ديدند و از برزخ به قيامت منتقل شدند ـ حالا فاصله چقدر است روشن نيست ـ وارد صحنه قيامت شدند، از آنجا به دوزخ افتادند و به خدا عرض ميكنند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ ما دو مرگ و دو حيات را پشت سر گذاشتيم, مرگ از دنيا به برزخ را پشت سر گذاشتيم, مرگ از برزخ به آخرت را پشت سر گذاشتيم, حيات برزخي و اخروي را دارا هستيم، ما را برگردان كه عمل صالح انجام دهيم؛ جواب ميآيد كه حجّت الهي بر شما ساليان متمادي بالغ شد، شما جزء كساني بوديد كه «وَ نَبَذُوا كِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ»,[8] پس اين سه مقطع براي كافران است.
تبيين تفكّر مؤمنان دربارهٴ مرگ و حيات پس از آن
براي مؤمنان كه معتقد به مسئله معاد هستند اينها ميگويند ما بيش از يك مرگ نداريم و بعد از مرگ حيات مرفّه و ابدي است، اين همان است كه در سوره مباركه «صافات» به آن اشاره شده؛ منتها اينها در بهشت اين حرف را ميزنند، در دنيا حرفشان اين است كه ما ميميريم و اين مرگ پايان دنياست و هجرت از دنيا به آخرت است. همانطوري كه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كه «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[9] از دنيا وارد برزخ ميشويم و براي ابد در قيامت به سر ميبريم و ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ﴾ ما يك حيات ابدي با رفاه و نشاطي داريم, پس حرف مؤمن در برابر كافر اين است, كافر ميگويد من يك مرگ دارم و بعد از مرگ عدم محض است، مؤمن ميگويد من يك مرگ دارم و بعد از آن حيات طيّبه محض است. مؤمن وقتي وارد صحنه برزخ و از آنجا وارد صحنه قيامت و بهشت ميشود حرفش اين است كه اين همه نعمتها براي ماست و شاكريم؛ ما فقط يك مرگ را پشت سر گذاشتيم و ابداً ديگر مرگي نيست ﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولي﴾،[10] پس حرف مؤمن در دنيا اين است که من يك مرگ دارم، بعد رفاه ابد و حرف كافر در دنيا اين است كه من يك مرگ دارم، بعد عدم محض. كافر آن مراحل بعدي را بايد بگذارند، وقتي وارد جهنم ميشود ميگويد ما اين مراحل را پشت سر گذاشتيم ما را برگردان, خدا ميفرمايد جا براي برگشت نيست و كافر در جهنم نميميرد ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيي﴾،[11] نه حيات طيّبه دارد و نه ميميرد تا از عذاب بِرهد؛ او زنده است و براساس آيه سوره «نساء» ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾ است که جلود و اعضاي اينها ميسوزد و عوض ميشود، نه اينكه اين بدن را از دست بدهند و يك بدن ديگر بگيرند تا گفته شود حالا که بدن دوزخي را از دست ميدهند، چه بدني را ميگيرند؟ اينچنين نيست. بدنشان همان بدن است; منتها اجزاي بدنشان, پوستهاي بدنشان آسيب ميبيند و ميپوسد و دوباره پوست جديد ميرويد كه ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.
ظهور اسم «رئوف» و «منتقم» در ترسيم صور بهشتيان و دوزخيان
مطلب بعدي آن است كه در ترسيم جريان بهشت و جهنم، ذات اقدس الهي آنهم رئوفانه و منتقمانه ترسيم ميكند. در جريان بهشت همانطوري كه در آيات قبلي ملاحظه فرموديد؛ يعني از آيه 41 به بعد متن آن اين است كه ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾ براي بهشتيها و بندگان «مخلَص»; آنگاه به عنوان شرح بعد از متن اين رزق را مشخص ميكند؛ بعد از اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾ به عنوان شرح متن ميفرمايد ميوهها هست، با كرامت هستند, در جنّات نعيم هستند, روي تختها هستند, روبهروي يكديگر هستند, غيبتي ندارند, غفلتي ندارند, حجابي ندارند, «كأس»هايي از آب «معين» براي اينها آماده است كه اين سفيد و شفاف است ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾[12] است؛ نه خود اين آب, «غول» و «غيله» و «غائله» دارد و نه بدمستي را به همراه دارد. در سوره مباركه 47 كه به نام حضرت است، در آنجا بعد از بيان انهار چهارگانه فرمود: ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾[13] اين خمر نيست كه بدمستي را به همراه داشته باشد. خمر را ميگويند خمر، براي اينكه يك خمار و پارچهاي را بر روي عقل ميگذارد، عقل را مخمور و مستور ميكند.
فرمود در اين آب «معين» و شربت گواراي بهشت نه «غول» و «غيله» و غائلهاي است كه خودش بدمزه باشد و آسيب داشته باشد، نه بدمستي را به همراه دارد که اينها «مُنزَف» شوند, نه اين «غول» دارد نه آنها «مُنزَف» ميشوند ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ ٭ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ ٭ كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ﴾[14] که اين چند آيه, شرح آن متن است.
اما در جريان ترسيم دوزخ و عذابهاي دوزخ فرمود: ﴿أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾؛ از اول سخن از رزق معلوم نيست سخن از «شجر زقّوم» است. در تعبير خيلي فرق است، وقتي از بهشتيها و نعمتهاي بهشت ياد ميشود، از پذيرايي بهشتيها ياد ميشود از ميوه سخن به ميان ميآيد و وقتي از جهنميها سخن به ميان ميآيد، سخن از ميوه نيست سخن از «شجر» است. خدا بسياري از بزرگان مخصوصاً شيخ طوسي را غريق رحمت كند! فرمودند اينكه ميگويند بين اين دو طايفه و بين اين دو گروه مشاجره هست؛ يعني اينها مثل «شجر» شدند كه شاخههايشان داخل هم رفته است.[15] شما وقتي وارد باغ ميشويد ميبينيد شاخههاي اين درخت داخل هم رفته اصلاً مشاجره را مشاجره گفتند برای همين است كه افكار اين در آن ميرود و افكار او در اين ميرود؛ يعني زد و خوردي انجام ميدهند. «شجر» همين است که كارش «تشاجر» است و تنازع است و درگيري است. در جريان دوزخ سخن از ميوه نيست سخن از «شجر» و «تشاجر» و تنازع و اختلاف است كه ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[16] در آنجا در تبيين لذايذ بهشتيها از ميوه شروع كردند، فرمود: ﴿فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾،[17] اما اينجا فرمود «نُزُل»[18] آنها؛ يعنی اوّلين چيزي كه به دوزخيان ميدهند و از آنها پذيرايي ميكنند «شجر زقّوم» است، «تشاجر» است كه محصول تنازع و درگيري و اختلاف دنيايي آنهاست ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ كه قرارگاهش اصلِ جهنم است.
تشبيه «معقول» به «متخيّل» بودن شجره زقّوم به شيطان
مطلب ديگر اينكه نه شيطان را كسي ديد, نه فرشته را; ولي معقول را گاهي به محسوس تشبيه ميكنند و گاهي به «متخيَّل»؛ گاهي به محسوس تشبيه ميكنند و ميگويند فلان شيء مثل آفتاب است, مثل ماه است, مثل ستاره است که اين تشبيه معقول به محسوس است و گاهي معقول را به «متخيّل» تشبيه ميكنند؛ مثل اينكه درباره يوسف(سلام الله عليه) گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ﴾؛[19] اين شبيه فرشته است، فرشته را كه نديدند يا در اينجا ميفرمايد: ﴿كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ﴾ شيطان را كه نديدند، او «متخيّل» است؛ تصويري كه انسان از شيطان دارد چهره بد است و تصويري كه انسان از فرشته دارد چهره خوب است. آنچه ما از فرشته در ذهن داريم «متخيّل» ماست و آنچه ما از شيطان در ذهن داريم «متخيّل» ماست؛ تشبيه آن درخت به شيطان, تشبيه معقول به «متخيّل» است نه محسوس, يا تشبيه وجود مبارك يوسف به فرشته, تشبيه محسوس به متخيّل است نه به محسوس ديگر؛ براي اينكه آنچه در خاطره بشر از شيطان هست زشتي است و آنچه در خاطره بشر از فرشته هست زيبايي و نيكي است؛ ﴿طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ﴾.
علت سير نشدن جهنّمي با خوردن شجره زقّوم
آنگاه ميفرمايد اينها بايد غذا بخورند؛ از اين غذا ميخورند، پُر ميشوند؛ ولي سير نميشوند. ما يك دست داريم كه اين دست ظرف چيزي است، يك «لامسه» داريم كه اين «لامسه» مربوط به تن نيست؛ «لامسه» نيروي نفساني است كه در درون بدن مفروش است، وقتي كسي را خواستند دستش را عمل كنند آن نيروي «لامسه» و آن حس را تخدير ميكنند، وقتي حس تخدير شد اين گوشت و پوست ميماند و اين گوشت و پوست را قطعهقطعه ميكنند در حالی که كسي دردي احساس نميكند؛ آن چيزی كه احساس ميكند «لامسه» است كه مرتبهاي از مراتب نفس است كه در بدن حضور دارد. ما يك پُر شدن داريم و يك سير شدن، اين شكم که به صورت يك پلاستيك و مانند آن درآمده اين پُر ميشود، اما احساس سير شدن براي ذائقه است كه ذائقه, مرتبهاي از مراتب نفس است كه در دستگاه گوارش حضور دارد، آن احساس سيري نميكند؛ اينكه فرمود: ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ﴾،[20] اگر شما به كسي در هنگام گرسنگي يك سطل آب به او دهيد، اين دستگاه گوارشش پُر ميشود، اين پر شد؛ ولي سير كه نشد. سيري مربوط به پُر شدن شكم نيست، سيري براي شكم نيست براي ذائقه است و ذائقه بايد احساس كند كه سير شد و ذائقه بسته است. فرمود ذائقه اينها با محصول اين «شجره زقّوم» سير نميشد مثل اينكه با ﴿ضَرِيع﴾[21] سير نميشود ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ﴾ كه ﴿طَعَامُ الْأَثِيم﴾[22] است، اما پر شده ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ شكم پُر شد؛ ولي اينها سير نشدند.
تبيين نوشيدني دوزخيان و بهشتيان و تفاوت آن
حالا اين شكم كه پر شد با اين «شجره»اي كه در اصل «جحيم» مستقر است و قرارگاهش آنجاست؛ اينها احتياج به آب دارند، خودِ اين «شجره زقّوم» كه گدازنده بود آبِ اينها هم «مشوب» به آن چشمه داغ «حميم» است ـ حمّام را كه ميگويند حمام؛ يعني گرم ـ اين آب هم گرم است و «مشوب» به «حميم» است؛ خودش داغ است با يك جِرم داغي هم «مشوب» و مخلوط و ممزوج خواهد بود، اين در قبال نوشابهها و شرابهاي طهوري است كه به بهشتيها ميدهند. در جريان بهشتيها سوره مباركه «مطففين» آنجا بعد از اينكه از غذاي آنها سخن به ميان آمده كه آنها بعد از غذا يا حالا قبل از غذا علاقهاي به آب داشتند، آبشان اين است: آيه 22 به بعد سوره «مطففين» ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ ٭ عَلَي الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ ٭ تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ ٭ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ﴾؛[23] «رحيق» همان كاسه پُرآبي است كه سرش مُهر است كه كسي نديده و نميبيند، ختم شده است که ديگران از درون آن بيخبر هستند، با چه چيزي مُهر شده؟ ﴿خِتامُهُ مِسْكٌ﴾[24] با مُشك مُهر شده است و كسي از درون آن باخبر نيست، دستخورده نيست ﴿وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ﴾[25] آيا اين «رحيق مختوم» براي همه است؟ فرمود: بله، اينها براي ابرار است. بالاتر از «رحيق مختوم», مسئله «تسنيم» است؛ «تسنيم» چشمهاي است كه براي «مقرّبان» است كه فوق «ابرار» است؛ ولي چند قطره از چشمه «تسنيم» در «رحيق مختوم» ميريزند و به اين ابراريها ميدهند كه فرمود: ﴿وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ﴾،[26] «تسنيم» چيست؟ ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾[27] که خالص آن براي «مقرّبون» است، چند قطره از چشمه «تسنيم» را در «رحيق مختوم» ميريزند و به «ابرار» ميدهند؛ «رحيق مختوم» براي «ابرار» است, «تسنيم» براي «مقرّبان» است، اينها بعد از غذا اگر آبي ميخواهند يا از «رحيق مختوم» مينوشند، اگر «مقرّب» باشند كه از تسنيم مينوشند و يا اگر برجستگان «ابرار» باشند ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ﴾ است.
در قبال آن بركاتي كه براي ابرار و مقرّبين است نسبت به كفار و تبهكاران در همين آيات محلّ بحث سوره مباركه «صافات» فرمود شكم اينها كه پُر شد، البته سير نشدند ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ در برابر آن بخش كه فرمود: ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ﴾ سير نشدند، اما وقتي كه خواستند آب بنوشند ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ﴾ از چشمه داغ و گدازنده; براي «ابرار» از چشمه «تسنيم» چند قطره در «رحيق» ميريزند, براي اينها «مشوب» از آن چشمه «حميم», حمّام, داغ و گدازنده است؛ اين براي آب و آن هم براي غذاي آنها میباشد.
تفاوت درجات «مقرّبين» و «ابرار» و «مخلَصين»
پرسش: استاد معذرت میخواهم! ابرار و مقربين را تعريفی ميفرماييد؟
پاسخ: ـ انشاءالله ـ در سوره مباركه «مطففين» كه رسيديم روشن ميشود؛ درجات «ابرار» پايينتر از درجات مقرّبين است. در سوره مباركه «واقعه» وقتي فرمود شما «ازواج ثلاثه»[28] هستيد، در بخش پاياني «ابرار» و مقرّبين را مشخص كرد ﴿فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾[29] و اگر «ابرار» باشند حكم آن چيست و اگر مقرّبين باشند حكم آن چيست. در سوره مباركه «واقعه» و «مطففين» و مانند آن مشخص كرده است كه «ابرار» پايينتر هستند و مقرّبين بالاتر میباشند. در همان بخشهايي كه به خواست خدا ميآيد ﴿إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[30] نامه اعمال «ابرار» در «عليّين» است, يك; خود «عليّين» كتاب و دفتر مهم است, دو; پس كتاب در كتاب است؛ اين «عليّين» كه كتابي است مرقوم و نامه اعمال «ابرار» در «عليّين» است، اين مشهود «مقرّبان» است ﴿إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ «مقرّبون» شاهد نامه اعمال «ابرار» هستند, «مقرّبون» در دنيا باخبرند كه ابرار چه كردند و چه ميكنند، چنين تفاوتي بين «مقرّبون» و «ابرار» هست.
پرسش: «مخلَصين» آنجا جايگاهشان كجاست؟
پاسخ: «مخلَصين» بايد از همه اينها بالاتر و جزء برجستگان از «مقرّبان» باشند. در قسمتهايي كه تقسيم شدند به اصحاب يمين و اصحاب شمال و «مقرّبين» آن وقت در آن ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾ سخن از «مخلَصين» نيست، تقسيم «مخلِص» و «مخلَص» به حساب ديگر است وگرنه از نظر تقسيم و درجهبندي انسان يا زير خط است يا فوق خط است يا قلّه خط؛ آنكه زير خط است كه اصحاب «مشئمة» است؛ «شئامت» يعني زشتي, «شؤم» يعني بد ﴿أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[31] در برابر ﴿أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ﴾[32] که يُمن و بركت براي آن گروه است، «شؤم» و «شئامة» و زشتي براي اين گروه, «مقرّبان» گذشته از اينكه از كار زشت منزّه هستند و گذشته از اينكه به كار خِير «محلّی» و موصوف هستند «مقرّب» «عندالله» میباشند. غرض آن است كه «مقرّبون» از نامه اعمال «ابرار» باخبرند.
در اينجا فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ ٭ ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحيمِ﴾ حالا يا اين ﴿ثُمَّ﴾ها ناظر به تفاوت رتبه است يا با حفظ همين ظاهر كه اين براي «نُزُل» است «نُزُل» اين است كه وقتي مهمان وارد شد اوّلين پذيرايي را كه از او ميكنند ميگويند «نُزُل», بعد او را وارد اتاق پذيرايي ميكنند يا مثلاً اتاق بهتري ميبرند.
پيروي كوركورانه از نياكان علت عذاب مشركان
چرا اينها به اين وضع مبتلا شدند؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ﴾. فخررازي ميگويد اگر هيچ آيهاي در قرآن كريم براي مذمّت تقليد نبود، مگر همين يك آيه, كافي بود.[33] اينها نياكانشان را ديدند به يك طرف حركت ميكنند، اينها هم به دنبال آنها راه افتادند؛ هر چه آنها ميگفتند اينها هم قبول ميكردند, هر چه را آنها نفي ميكردند اينها هم نفي ميكردند ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ﴾ در حالي كه پدران اينها گمراه بودند. همين فرزندان به دنبال پدران گمراه «مُهرَع» بودند؛ شتابزده, بيحساب, عنان گسيخته به دنبال اينها راه افتادند ﴿فَهُمْ عَلي آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ﴾؛ «مُهرَع» به شخص شتابزده و عنان گسيخته ميگويند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلينَ﴾ چه اينكه اكثر آخرين هم همينطور هستند، در حالي كه ما حجّت را بالغ كرديم ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ﴾ ما انبيا را فرستاديم، البته با «تبشير» و «إنذار» فرستاديم, آنكه بيشتر اثر ميكند «إنذار» است؛ ولي «إنذار» هم متأسفانه در آنها اثر نكرد ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ * فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ﴾؛ نگاه كن عاقبت كساني كه ما آنها را «إنذار» كرديم و «إنذار» در آنها اثر نكرد به كجا رسيدند که بايد «شجره زقّوم» را بچشند.
چگونگي فتنه بودن شجره زقّوم براي تبهكاران
اين «شجره زقّوم» را فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمينَ﴾ که اين فتنه يا به معني امتحان است، وقتي در دنيا خداي سبحان ميفرمايد اينها در قيامت از «شجره زقّوم»ي كه ﴿في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ مستقر است معذّب ميشوند، اينها فتنه است که ميگويند مگر ميشود درخت در جهنم باشد؟ درخت آب ميخواهد! ديگر نميدانند كه تجربه فقط يك بُعدي است، قضاياي تجريدي است كه دو بُعدي است و دو طرفه حرف دارد، اما قضاياي تجربي يك بُعدي است؛ يعني اگر كسي در طول مدت عمر چه در كشاورزي, چه در دامداري, چه در پزشكي و چه در دامپزشكي آزمايش كرد كه فلان دارو براي درمان فلان بيماري خوب است، اين تجربه است؛ اما غير از اين چيز ديگري آن بيمار را درمان نميكند، اين زبان تجربه نيست، اين را كه شما نيازموديد; لذا هيچ عالِم تجربي كه «رأسالمالِ» او معرفت حسّي و تجربه حسّي است، نميتواند بگويد چطور ميشود كه قرائت هفت «حمد» يك بيمار را شفا بدهد، اين حقّ دخالت ندارد؛ بخواهد اثبات كند نميتواند, بخواهد نفي كند نميتواند, بخواهد شك كند نميتواند، كارِ او نيست؛ اين يك علم تجريدي و معرفت تجريدي ميخواهد، اين در حوزه فنّ تجربي جا نميگيرد. تجربه حرف خودش را ميزند؛ يعني وقتي در طيّ اين مدت آزمايش كرد كه اين دارو براي کاربرد سمّ يا براي درمان فلان گياه يا فلان حيوان يا فلان انسان خوب است، بله اين ميشود علم تجربي، اما غير اين اثر ندارد اين كارِ تجريد است؛ علم تجريدي چون با قضاياي تناقض و امثال تناقض روبهروست، دو طرفه حرف دارد؛ يك طرف را اثبات ميكند و طرف ديگر را نفي ميكند. بنابراين گفتند ما نديديم كه درختي از آتش سبز شود؛ بله, اما چه دليل داريم كه ما درختِ نسوز نداريم؟ چه دليل داريم كه بدنِ نسوز نداريم؟ چه دليلي داريم؟ ما اين بدن را فقط تجربه كرديم كه اين بدن ميسوزد و از بين ميرود، اما انسان در جهنم بماند ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيي﴾؛ ساليان متمادي بماند و از بين نرود را كه ما نيازموديم. بنابراين هيچ راهي براي نفي نداريم و چون راهي براي نفي نداريم، بايد تابع باشيم ببينيم كه عقل كلّ چه ميگويد و بالاتر از عقل، وحي چه ميگويد. ما كه گفتيم اين ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ اين فتنهاي است براي تبهكاران اين يك مطلب و مطلب دوم اينکه در قيامت هم وقتي به اينها ميگوييم بايد از غذاي و ميوه اين استفاده كنيد، براي اينها فتنه و درد و بلا و عذاب است؛ پس هم به لحاظ دنيا براي اينها فتنه است و هم به لحاظ آخرت براي اينها فتنه است.
وحي بالاترين درجه درك حقيقت اشياء
پرسش: غير از وحی دليل ديگری برای تجريد هست يا نه؟
پاسخ: نه وحي بالاتر دارد و نه وحي مقابل دارد؛ ولي زير خطّ وحي, عقل است و نقل؛ آن وقت عقل اگر در حدّ تجربه حسّي باشد يك راه دارد, بالاتر از تجربه حسّي, نيمهتجربي باشد مثل رياضي يك مرحله است, بالاترش كه تجريدي است نه تجربي, كلامي است يك مرحله است, بالاترش كه فلسفي است يك مرحله است, بالاترش كه عرفان نظري است يك مرحله است, بالاتر از همه اينها كه شهود عرفاني است اگر نصيب كسي شود يك مرحله ديگر است که همه اينها خطاپذير است و جزء مادون است، اما آنكه در قلّه است نه برتر دارد و نه برابر آن وحي است.
علوم تجريدي تكيهگاه اصلي علوم تجربي
پرسش: خطاسنج علوم تجربي چيست؟
پاسخ: خطاسنج علوم تجربي, تجربه است؛ ولي تكيهگاه اصلي علوم تجربي, تجريد است؛ يعني ما يك عقل تجريدي بايد داشته باشيم كه ارزش تجربه را معتبر بداند. الآن وقتي به اين طبيب گفتيد شما كه عمري تلاش كرديد و ميدانيد كه فلان بيماري با فلان دارو حل ميشود، براي اين كشور است و براي شرق و غرب كه نيست؟ ايشان يك برهان عقلي اقامه ميكند و آن برهان عقلي يك قياس استثنايي است که ميگويد بين اين محمول و اين موضوع يك رابطه ضروري است؛ يعني اين اثر براي اين جِرم هست و اين لازمهٴ آن است و اگر براي يك زمان و زمين مخصوص بود دوام نداشت، بشرهاي شرقي و غربي هم كه همين هستند؛ منتها حالا مقدار مصرف آن فرق ميكند يا كودك هستند يا بزرگ هستند يا مزاجشان حارّ است يا بارد است ـ به حساب پيشينيان ـ اگر رابطه ضروري بين اين درمان و اين دارو نبود, اين مقدم; هرگز اكثري يا دائمي نبود, اين تالي; لكن اكثري و دائمي هست؛ يعني «لكنّ التالي باطل فالمقدم مثله»؛ با اين قياس استثنايي كه يك عقل تجريدي آن را فتوا ميدهد، اين تجربه زنده ميشود و تجربه بدون آن عقل تجريدي هيچ پايگاهي ندارد. شما از هر كسي بپرسيد شما در كشور خودتان آزمايش كرديد، چرا جاي ديگر سرايت میدهيد؟ شما براي مردم اين عصر آزمايش كرديد، چرا براي اعصار آينده در كتاب مينويسيد؟ در جوابي كه ميدهد ميگويد درست است ما شرق و غرب را آزمايش نكرديم, درست است آينده را آزمايش نكرديم؛ ولي اينكه آزمايش كرديم اگر ربط ضروري بين اين اثر و مؤثّر نبود و ربط اتفاقي بود دائمي نبود، چون دائمي است معلوم ميشود ربط ضروري بين اين اثر و آن موضوع هست، وقتي ربط ضروري شد ديگر زمان و زمين نميشناسد حال, شرق, غرب, آسيايي, اروپايي همه را در بر ميگيرد؛ اين حرف, حرفِ عقلي است؛ يعني عقل تجريدي است و اين عقل تجريدي پشتوانه آن عقل تجربي است. اينكه مرحوم خواجه در اشارات[34] يا ديگران فرق «استقراء» و تجربه را بيان فرمودند; چون «استقراء» را همه گفتند که حجّت نيست و تجربه را همه گفتند حجّت است. يكي از مقدماتي كه ميتواند مقدمه برهان قرار بگيرد مجرّبات است، اما «استقراء» ناقص را همه گفتند از حوزه اعتبار بيرون است، زيرا «استقراء» ناقص پشتوانه تجريد ندارد؛ ولي تجربه, پشتوانه تجريد دارد.
به هر تقدير فرمود شما از كجا ميدانيد؟ شما آنچه ديديد اين بود كه درخت با آب آبياري ميشود، درخت نسوز را كه نديديد. چه دليلي داريد بر اينكه درخت نسوز محال است؟ لذا آنها كه گرفتار حس و تجربه حسّي هستند براي اينها فتنه است که میگويند مگر ميشود ما درخت داشته باشيم كه به جاي آب با آتش رشد كند؟ ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ فرمود در دنيا كه هستند، براي آنها چنين فتنهاي است و در آخرت كه گرفتار شدند ترفندي است که عذاب «اليم» را بايد بچشند.
چهارشنبه سوري سنّتي سيئه و فتواي ميرزاي شيرازي عليه آن
متأسفانه در آستانه چهارشنبه سوري هستيم، يك سنّت سيّئهاي است كه بسيار تلخ بود و از همان روزي كه اين را بنا گذاشتند، بزرگان ديني ما, مراجع ما(رضوان الله عليهم اجمعين) موضع گرفتند و گفتند كسي ترقّه بزند, جايي را بسوزاند, رهگذري را آسيب برساند, معصيت كرده است و ضامن است.
مرحوم ميرزاي بزرگ(رضوان الله عليه) صاحب فتوای حرمت تنباكو[35] گذشته از مقام علمي, وقتي آن فتوا را داد و قداستي هم داشت مورد اجلال و تكريم مراجع بعدي شد. ساليان متمادي سعي ميكردند كه رساله مرحوم ميرزاي بزرگ, اصل باشد و بزرگان و فقهاي نجف(رضوان الله عليهم اجمعين) روي آن حاشيه داشته باشند که بعدها كمكم براي خودشان هم رساله نوشتند. در قم هم مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) چنين بودند. فاصله مرحوم آقاي بروجردي با مراجع بعدي تقريباً سي سال بود که اينها به منزله فرزندان او بودند. مرحوم امام(رضوان الله عليه) درس آقاي بروجردي شركت ميكردند, مرحوم آقاي گلپايگاني(رضوان الله عليه) درس ايشان شركت ميكردند, غالب اساتيد ما درس مرحوم آقاي بروجردي شركت ميكردند، البته آخرها ديگر حضوري نداشتند. فاصله مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) با مراجع بعدي تقريباً سي سال بود، او از قدما و شاگردان مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) بود. مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) كه رحلت كردند، ساليان متمادي رساله ايشان اصل بود و بعد از ايشان ديگران بر آن حواشي داشتند. مرحوم ميرزاي بزرگ(رضوان الله عليه) كه رحلت كرد، مرحوم حاج سيد اسماعيل صدر, مرحوم آخوند خراساني, مرحوم حاج ميرزا خليل تهراني, مرحوم حاج سيد محمد كاظم يزدي صاحب عروه, مرحوم آقا شيخ محمدتقي نجفي, مرحوم آقا شيخ محمدعلي(ثقة الاسلام) نجفي اينها جزء مشايخ بزرگوار نجف بودند كه براساس فرمايش ميرزاي بزرگ, رساله ايشان را اصل قرار ميدادند و بر آن حاشيه ميزدند. فرمايش مرحوم ميرزاي بزرگ در متن مجمعالرسائلي كه چاپ شد صفحه 462 اين است. «مسئلةٌ» تير هوايي, ترقّه زدن و اتلاف مال لهو است و حرام; بلكه ساختن و بيع و شراء و اعانت بر آنها تماماً حرام است. اين همان غائله سنّت سيّئه چهارشنبه سوري است که تماماً حرام است و اگر جايي را بسوزانند آنكه آتش زده است آنها را ضامن است. اين فتواي آن بزرگ و بزرگواراني كه حالا فرمايش مرحوم آخوند خراساني و مرحوم آقا سيّد محمدكاظم يزدي و همه آنها به دنبال آن حاشيه زدند. اين سنّت سيّئه را همه علما و بزرگواران بايد طوري عاقلانه هم به فرزندان خودشان, جامعه، آموزش و پرورش و ديگران بگويند كه يك راه مذمومي است که بر خلاف عقل، نقل و شريعت است و آسيبرساني است و يك سنّت بسيار پليد و زشتي است كه ـ انشاءالله ـ سعي كنيم اين را از دودمان نظام اسلامي برطرف كنيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره غافر, آيه11.
[2]. سوره غافر, آيه11.
[3]. سوره انعام, آيه93؛ ﴿عَذَابَ الْهُون﴾.
[4]. سوره بقره, آيه90؛ ﴿عَذَابٌ مُهِينٌ﴾.
[5]. سوره مائده, آيه33.
[6]. سوره نساء, آيه56.
[7]. سوره دخان, آيه35.
[8]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1 ، ص203.
[9]. بحارالانوار، ج37, ص146.
[10]. سوره دخان, آيه56.
[11]. سوره أعلی, آيه13.
[12]. سوره صافات, آيه46؛ سوره محمد، آيه15.
[13]. سوره محمد، آيه15.
[14]. سوره صافات, آيات47 ـ 49.
[15]. التبيان فی تفسير القرآن، ج6، ص364؛ «المشاجرة لتداخل بعض الكلام في بعض كتداخل ورق الشجر».
[16]. سوره اعراف, آيه38.
[17]. سوره صافات, آيه42.
[18]. مجمع البحرين، ج5 ، ص482؛ «النُّزُلُ بضمتين ما يعد للضيف النازل علی الشخص من الطعام و الشراب».
[19]. سوره يوسف, آيه31.
[20]. سوره غاشيه, آيه7.
[21]. سوره غاشيه, آيه6.
[22]. سوره دخان, آيه44.
[23]. سوره مطففين, آيات22 ـ 25.
[24]. سوره مطففين, آيه26.
[25]. سوره مطففين, آيه26.
[26]. سوره مطففين, آيه27.
[27]. سوره مطففين, آيه28.
[28]. سوره واقعه, آيه7؛ ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾.
[29]. سوره واقعه, آيات88 و 89.
[30]. سوره مطففين, آيات18 ـ 21.
[31]. سوره واقعه, آيه9.
[32]. سوره واقعه, آيه8.
[33]. مفاتيح الغيب، ج26، ص338؛ «و لو لم يوجد في القرآن آية غير هذه الآية في ذم التقليد لكفی».
[34]. شرح الاشارات و التبيهات، ج1 ، ص217.
[35]. «بسمالله الرحمن الرحيم، اليوم استعمال تنباکو و توتون بِأَي نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان(عليهالسلام) است. حرره الاقل محمدحسن الحسيني».