اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ (19) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ (20) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ (21) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (24) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ (26) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ (27) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28)﴾
تمثيل, يكي از راههاي تفهيم مطلب به مخاطب
تمثيل يكي از راههاي تفهيم و تبيين مطلب است گاهي از راه حد, گاهي از راه رسم چه تام چه ناقص كه اقسام چهارگانه است مطلب بيان ميشود گاهي هم از راه تمثيل, تمثيل نه حدّ شعر را بيان ميكند نه رسم شعر را; لكن يك تقريب ذهن است دامنهٴ مطلب را پايين ميآورد از يك سو, دست مخاطب را بالا ميبرد از سوي ديگر, اين مطلب به دست مخاطب ميرسد دست مخاطب به آن مطلب راه پيدا ميكند; لذا مطلب را ميفهمد.
استفاده از تمثيل در آيات مورد بحث و نكات ادبي آن
در اين قسمت بعد از بيان آن احكام فرمود نابينا و بينا يكسان نيستند خب روشن است كه اعما و بصير مساوي نيستند; يعني كسي كه چشم دلش باز است و دين را ميبيند با كسي كه ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[1] اينها يكسان نيستند. مثالهايي كه ذكر ميكنند از نظر ادبي نكات متعدّدي دارند. در مثال اول آنكه ناقص است قبلاً ذكر شده آنكه كامل است بعد ذكر شده شايد براي رعايت آن آخر باشد كه حرف راء دارد, اگر ميفرمود «و ما يستوي البصير و الأعمي» با آخر آيات هماهنگ نبود البته نكات ديگري هم ذكر كردند هر دو مفردند, يك; ولي ناقص قبل از كامل ذكر شد, دو; و شايد اين تقديم براي رعايت فواصل باشد.
در مثال دوم يكي جمع است يكي مفرد; منتها آن يكي جنس است و شامل ميشود ﴿وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ﴾ معمولاً ظلمت، جمع ذكر ميشود و نور، مفرد يا ظلمت, كثرت دارد ظلمات متعدّدند نور, حقيقت واحده است در قرآن جمع بسته نشده انوار نيامده, اينجا هم ناقص، قبل از كامل ذكر شده اما در مثال سوم ظل كه جاي خنك و آرام است بر حَرور كه جاي گرم است و سوزان مقدم شد اين هم شايد براي رعايت آن پايان آيه باشد كه با راء ختم ميشود.
مثال چهارم به عكس اول و دوم شد شبيه سوم است كه كامل قبل از ناقص ذكر شده ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ در مثال اول هر دو مفردند و ناقص قبل از كامل ذكر شد و حرف نفي, تكرار نشد فرمود: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ﴾ نفرمود «و لا البصير» اما در مثال دوم و سوم و چهارم حرف نفي, تكرار شده است در مثال چهارم آمده است ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ هم جمع است و هم در دومي حرف نفي آمده و هم كامل، قبل از ناقص ذكر شده است چون اينجا سخن از آخر آيه نيست كه با راء ختم شده باشد.
احتمال اختصاص آيه ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ به كشتهشدگان بدر
بعد ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ﴾ برخيها نظير آنچه در الدرّالمنثور نقل شده گفتند ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ ناظر به اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از جريان جنگ بدر كساني كه بدر رفتند آن مشهد بدر را زيارت كردند از نزديك مستحضرند بدر، منطقهاي است بين مكه و مدينه چاهي هم دارد كه الآن آن چاه هست. در طرف راست آن چاه شهدا دفناند و در سَمت چپ, پشت ديوار, چاهي است كه اجساد نحس مشركان را آنجا انداختند كه قبرستان كفار از قبرستان شهدا و مسلمين جدا باشد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از دفن شهداي بدر از يك سو و كَندن چاه و انداختن اجساد نحس مشركان در آن چاه, بالاي آن چاه رفت فرمود ما آن وعده الهي را يافتيم ﴿فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾[2] بعد به حضرت عرض كردند با مردهها داري حرف ميزني؟ حضرت فرمود: «ما أنتم بأسمع منهم لما أقول»[3] اين حرفهايي كه من ميزنم شما شنواتر از آنها نيستيد آنها هم ميشنوند حالا منتها مأذون نيستند بگويند. برخيها گفتند اين جمله ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ در آن زمينه نازل شده است.
ديدگاه علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) درباره شأن نزول آيه و دليل او
در اين به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه در بحث روايي اين را مطرح كردند علامت جعل هست[4] سوره «فاطر» در مكه نازل شده هنوز جريان بدر و امثال ذلك پيش نيامده تا اينكه اين آيه مربوط به قصّه بدر باشد اين ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾; يعني كافر واقعاً مرده است همانطوري كه فرمود: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ درباره آنها هم فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ اينها واقعاً مردهاند و حيات معنوي ندارند; لذا حرف شما در آنها اثر نميكند. بعد ميفرمايد كارِ توي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جز نذير بودن و انذار چيز ديگر نيست البته در آيه بعد عنوان بشير را هم ذكر كرد لكن اثر مهم مربوط به نذير بودن است و كفار را هم با انذار بايد متعهّد كرد. فرمود: ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ﴾.
تبيين مقدار مسئوليت پيامبر و انبياي گذشته در برابر تكذيب مردم
بعد فرمود ما تو را به عنوان بشير و نذير فرستاديم تو يك پيامبر بيسابقه نيستي انبياي ديگر هم قبل از شما آمدند براي اينكه ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ تو هم يكي از آنها هستي بعد فرمود اگر حرف تو را نشنيدند تكذيب كردند عليه تو مبارزه ميكنند اين سابقه دارد هم نبوّت، قبل از شما سابقه دارد, رسالت قبل از شما سابقه دارد, نذير و بشير قبل از شما سابقه دارد, هم تحمل رنجهاي كفار سابقه دارد.
علت فرستادن پيامبر براي بشر با توجه به وجود عقل در نهاد او
اينكه فرمود: ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ اين از نبوّت خاصه به نبوّت عامه, از تبليغ خاص به تبليغ عام ميرسد. سير بحث همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد از سوره مباركه «نساء» شروع شده در سوره مباركه «نساء» آيه 164 به بعد دليلِ نبوّت عام را آنجا ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ فرمود ما در طول تاريخ براي بشر انبيا فرستاديم چرا, براي اينكه اگر انبيا نميفرستاديم مردم را فقط با عقلشان ميخواستيم هدايت كنيم اين كافي نبود چون عقل يك چراغ خوبي است اما با چراغ كه مشكل حل نميشود مهندسي ميخواهد, يك صراط ميخواهد عقل كه چراغ است براي اينكه صراط را از غير صراط تشخيص بدهد خب صراط، مهندس ميخواهد صراط را انبيا ميآورند البته چراغ هم ميآورند اما چراغِ عقل براي اينكه راه را ببيند به او داده شد از چراغ كه كاري ساخته نيست يك سلسله بديهيات اوّليه را بله ميداند اما انساني كه نميداند از كجا آمده, نميداند كجا ميرود, بعد از مرگ چه خبر است هيچ خبري از بعد از مرگ ندارد فقط «آنقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد»[5] اين يقين دارد كه بعد از مرگ خبري هست عالَمي هست, سؤال و جوابي هست اما چيست, چه چيزي سؤال ميكنند, از آدم چه چيزي ميخواهند هيچ نميداند خب اين عقل يك چراغ خوبي است با چراغِ بدون صراط كه كسي به مقصد نميرسد.
دفع استدلال بشر در قيامت با فرستادن انبيا
فرمود اگر ما انبيا را نميفرستاديم همين مردم كه چراغ دستشان است در قيامت عليه من احتجاج ميكردند ميگفتند خدايا ما كه از اينجا بيخبر بوديم ما كه نميدانستيم بعد از مرگ به كجاها ميرويم چه چيز لازم است چه چيز بد است چه چيز خوب است تو كه ميدانستي ما بعد از مرگ چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي فرمود ما انبيا را فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ گرچه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل از رسل, بشر ميتوانست حجّت اقامه كند بعدالرسل ديگر حجّتي اقامه نميكند ما براي اينكه در قيامت مأخوذ به احتجاج بشر نشويم و عليه ما در قيامت حجّت اقامه نكند قيامت هم ظرف احتجاج است روز استدلال است ما براي اينكه عليه ما در قيامت حجّتي اقامه نشود انبيا را فرستاديم مهندسين فرستاديم, صراط را انبيا مشخص كردند چراغ را هم يك مقدارش را انبيا نشان دادند يك مقدارش هم در فطرت و عقل بشر, انسان با دو چراغ دارد راه مهندسيشده انبيا را ميبيند پس اصلِ اين راه را قرآن كريم به عنوان يك ضرورت مطرح ميكند كه اگر مهندس نميفرستاديم, راه نميفرستاديم با چراغ كه كسي به مقصد نميرسد اينها ميماندند و بعد در قيامت هم عليه ما احتجاج ميكردند ما براي اينكه عليه ما در قيامت حجّت اقامه نكنند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ انبيا را آورديم.
توبيخ جن و انس در قيامت با سؤال از وجود پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلم)
در سوره مباركه «انعام» ميفرمايد وقتي صحنه قيامت شد ما به بشر ميگوييم ما كه كارمان را انجام داديم ما هم سراج داديم; يعني عقل و فطرت, هم صراط داديم; يعني وحي و نبوّت شما چرا بيراهه رفتيد در سوره مباركه «انعام» آيه 130 به اين صورت استدلال ميكند ميفرمايد وقتي قيامت شد ميگوييم: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا﴾ مگر جريان امروز را به شما نگفتند ﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ منتها ﴿وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾.
پيام عقل, نيازمندي بشر به وجود انبيا و ناتواني خود
پس يك مسئله اين است كه عقل, چراغ است و همين عقل كه چراغ است ميفهمد كه مهندسي ميخواهد, راه ميخواهد, صراط ميخواهد از او ساخته نيست و خداي سبحان بايد مهندسان و راهيان راه و همراهان را اعزام كند و خدا هم فرمود براي اينكه چنين احتجاجي عليه ما نشود ما اين كار را كرديم و در قيامت هم به اينها ميگوييم ما كه انبيا فرستاديم حجّت بر شما تمام است. انبيا(عليهم السلام) هم كه آمدند اين «لا اله الاّ الله» را همه گفتند يعني «لا اله الاّ الله» حرف همه انبياست.
اخبار قرآن به ارسال نذير براي همه امتها
آنچه در سوره مباركه «نحل» آيه 36 مطرح است اين است فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ ما براي هر امتي پيامبر فرستاديم هيچ امّتي بيپيامبر نيست; منتها آن قسمتهاي خاوردور و باختردور را ما نگفتيم ﴿مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[6] براي اينكه نه شما خبردار بوديد نه ما ميتوانيم بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[7] بنابراين چه فايده داشت ما بگوييم كه آن طرف اقيانوس كبير عدهاي بودند چه اينكه اگر بعدها كشف شود عدهاي در فلان كوكب در فلان كُره دارند زندگي ميكنند قرآن حق است چون حرف قرآن اين است كه هر جا بشر هست, هر جا يك موجود متفكّر مختار هست مهندسي ما هست وقتي برسيم به آنجا ببينيم يك عده آنجا دارند زندگي ميكنند.
ارسال پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلم) براي موجودِ متفكّر مختار, لازمه ربوبيت خدا
حرف قرآن حق است ممكن نيست جايي يك موجود متفكّر مختار زندگي بكند و خدا او را راهنمايي نكند براي اينكه او ربّ عالمين است ربوبيت خدا نسبت به گياهان مشخص است, نسبت به جمادات مشخص است, نسبت به حيوانات مشخص است, نسبت به سماوات و امور نجومي مشخص است اما ربوبيت خدا نسبت به انسان، تربيت و تعليم است بايد به او علم و آگاهي بدهد تا او مختارانه اين مطلب را بپذيرد بنابراين نه تنها اطراف اقيانوس كبير يا اقيانوس اطلس اگر آن طرف كسي پيدا شد آيه حق است, اگر در كُرهاي از كرات آسماني يك موجود متفكّري باشد آنجا انبيا هست و مانند آن.
كلمه طيّبه «لا إله الاّ الله» پيام همه انبيا
اما همه انبيا آمدند همين را گفتند: يكي نفي بتها, نفي ربوبيّت غير خدا ديگري اثبات ربوبيت پروردگار, همين قضيه كه به حسب ظاهر دو جمله از آن تعبير ميشود حقيقتش يك جمله است آيه 36 سوره مباركه «نحل» اين است ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ خب عطف بيان، اين رسول آمده چه ميگويد دو حرف دارد ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ يعني «لا اله» ميشود ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾, «الاّ الله» ميشود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ خدا آري, غير خدا نه; اين حرف همه انبياست حالا اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد كه او «لا اله الاّ الله» آورده آنها با زبان ديگر همين «لا اله الاّ الله» را آوردند ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ كه اين رسول چه چيزي براي مردم آورده, يكي ﴿أَنِ اعْبُدُوا الله﴾ آورد, ديگري ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾.
واحد بودن كلمه «لا إله الاّ الله» و هماهنگي پيام آن با فطرت انسان
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه «لا اله الاّ الله» دو قضيه نيست دو جمله نيست اين «الاّ» به معناي غير است وقتي به معناي غير شد صفت قرار ميگيرد وقتي صفت قرار گرفت پيام «لا اله الاّ الله» دو چيز نيست يعني قلب و فطرت انسان لوح نانوشته نيست كه يك قضيه سالبه را به او بفهمانند, يك قضيه موجبه را به او بفهمانند که يعنی انبيا آمدند كه دو چيز را به ما بفهمانند، انبيا آمدند يك چيز را به ما بفهمانند, انبيا آمدند بگويند كه آن خداي دلپذيرِ فطرتپذير دلنوازي كه در درون شما هست غير او كسي نيست «لا اله» غير از همانكه در درون شما هست و به او ايمان داريد اين «الاّ» به معني غير است وقتي به معناي غير شد صفت ميشود, وقتي صفت شد ديگر دوتا قضيه نيست ما يك جمله مستثنا داشته باشيم مستثنامنه داشته باشيم يعني غير از اين اللهِ دلپذير, ديگران نه; يعني غير از همانكه داري ديگري را راه ندهي «لا اله» غير از همانكه داريد ديگري را رها ندهيد «لا اله» غير همانكه محبوب شماست, دلمايه شماست, دلپذير شماست, در درون شماست اينچنين نيست كه ما خاليالذهن خلق شده باشيم ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[8] همين را ميگويد, «كل مولود يولَد علي الفطرة»[9] همين را ميگويد, هر انساني با فطرت توحيدي خلق ميشود, هر انساني را خدا موحّداً خلق كرد, شرك, عارضي است انبيا آمدند گفتند اين عرضِ بيگانه را راه ندهيد غير از خدايي كه شما به او توجه داريد و در درون شما اعتقاد به او تعبيه شد ديگران نه; «لا اله» غير از آن اللهاي كه داريد پس اين يك جمله ميشود دو قضيه نيست كه يكي ايجابي باشد يكي سلبي باشد پس حرف همه انبيا همين «لا اله الاّ الله» است.
تبيين چگونگي ارسال «نذير» براي همه امتها
پرسش: دوران فترت، قبل از پيامبر(صلّی الله عليه و آله وسلم) رسولي نبود.
پاسخ: يا انبيا بودند يا ائمه بودند بعد از وجود مبارك حضرت عيسي اينطور بود يا ائمه بودند يا انبياي غير صاحب شريعت بودند يا عالمان دين بودند. در همين آيه محلّ بحث سخن از نذير است ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ يعني هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن نذير آمد نه اينكه هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن رسول آمد خب در زمان خود انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينطور نبود كه خود حضرت با تك تك افراد تماس بگيرد آنها را راهنمايي كند برخي از افراد شايد در تمام مدت عمر، وجود مبارك حضرت را نديدند, مبلّغاني كه از طرف حضرت ميرفتند نذير بودند همين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾;[10] يعني به شخصي در قيامت ميگويند مگر شما از امام جمعه, امام جماعت, از سخنران حسينيهتان نشنيديد خب اين نذير است اگر كسي در حسينيهاي شركت كرد مسجدي شركت كرد واعظي احكام الهي را گفته آن واعظ ميشود نذير الهي, در قيامت براي او استدلال ميكنند كه تو اهل حسينيه و مسجد بودي پاي منبر نشستي فلان عالِم اين حرف را زد اين نذير الهي بود اين آيات را براي شما خواند مگر در زمان انبيا خود انبيا با تك تك مردم تماس داشتند در اينجا هم نفرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه رسولي براي آن آمده فرمود نذيري براي آن آمده.
آيه نَفْر دال بر مصداق نذير بودن علماي دين
نذير هم ملاحظه فرموديد در سوره مباركه «توبه» آيه نَفْر همين است ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[11] اين انذار است اين علما ميشوند مُنذِر, ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ همين است در قيامت هم احتجاج ميكنند ميگويند شما كه اهل فلان مسجد بودي, اهل فلان حسينيه بودي, عالِم محل, واعظ محل اين آيه را براي شما خواند چرا عمل نكردي. خب سوره «توبه» كه آيه نَفْر در آن هست مسئله انذار را مطرح كرده نفرمود هر امّتي بايد پيغمبر داشته باشد هر امّتي بالاصاله پيغمبر دارد ولي شاگردان او حرف همان پيغمبر را نقل ميكنند لازم نيست كه پيغمبر هر عصر به تك تك خانههاي آن عصر سري بزند اينكه شدني نيست. پس مردم به انذار الهي كه بيان صراط است نيازمندند و كار انبيا انذار است كه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[12] كار علما هم انذار است ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾, ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾.
دو نكته ادبي در آيه ﴿إن مِن امّة...﴾ و شمول آن بر علما
دو نكته ديگر در اين ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ هست: يكي اينكه چون راجع به رسالت نيست علما و مبلّغان دين را هم شامل ميشود نفرمود «إليها» چون اگر رسالت بود ميفرمود «خلا اليها نذير» چون رسالت با «الي» استعمال ميشود و لازم نيست كه آن نذير، اهل آن شهر باشد اهل آن روستا باشد وگرنه ميفرمود «منها» نه «منها» لازم است نه «اليها» لازم است يك روحاني, يك مبلغ ولو اهل آن شهر نباشد اهل آن روستا نباشد بالأخره بيانات قرآن و عترت را دارد براي مردم نقل ميكند لذا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ نه لازم است «اليها» باشد نه لازم است «منها» باشد. بعد فرمود حالا كه اينچنين شد اين جزء سنّتهاي الهي است كه براي هر ملتي, يك نذير هست, يك رسولي هست, شاگرداني دارند.
باسابقه بودن تكذيب انبيا توسط مُترفين و مسرفين هر امت
اگر حرف تو را صناديد قريش تكذيب كردند اين بيسابقه نيست ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ مُترفين و مسرفين قبل از اين صناديد, انبياي خودشان را تكذيب كردند ﴿جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ﴾ تو كتاب مبين آوردي و معجزه آوردي شريعت آوردي آنها حرف تو را تكذيب ميكنند چه اينكه قبل از اينها هم كساني بودند كه انبياي خودشان را تكذيب كردند آن انبيا هم بيّنات و معجزات آوردند هم زُبُر كه جمع زبور است زبور نظير رسالهها, كتابهاي نصيحتي و مانند آن و هم كتاب رسمي مثل تورات, مثل انجيل و مانند آن, اينها را آوردند آنها تكذيب كردند.
اِخبار از عاقبت مُترفين گذشته همراه با هشدار صناديد قريش
در سوره مباركه «سبأ» اين را خوانديم كه ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ يعني آنچه اينها الآن انجام ميدهند به ثروت و اسراف و اترافشان مغرورند بايد بدانند كه طبق آيه 45 سوره مباركه «سبأ» كه قبلاً گذشت اينها هم يك سرنوشت تلخ دارند. در آيه 45 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ يعني قبل از اين صناديد قريش, مُترفين و مسرفين و طاغياني هم بودند كه حرف انبياي خودشان را تكذيب ميكردند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ اين صناديد قريش گرچه سرمايهدار و مقتدرند اما يك دهم قدرت گذشتهها را ندارند مِعشار مثل مِرباع, مرباع يعني يك چهارم, معشار يعني يك دهم, اينها يك دهم قدرت گذشتهها را ندارند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا﴾ آن گذشتهها ﴿رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ آنها را با عذاب گرفتيم. بنابراين معاصرين شما هم, اين صناديد قريش, اين ابوجهلها, ابوسفيانها به سرنوشت تلخ آنها مبتلا خواهند شد. اينجا يعني آيه سوره مباركه «فاطر» هم تسلّي خاطري است نسبت به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك هشدار ضمني است نسبت به صناديد قريش، فرمود: ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ﴾ آن طاغيان قبلي را, مترفين و مسرفين قبلي را پيامبرانشان آمدند باء، باء مصاحبه است يا ملابسه, همراه با بيّنات و معجزات آمدند همراه با زبورها و رسالههاي نصيحتي آمدند, همراه با كتاب قانون و فقه آمدند و روشن بود هيچ ابهامي نبود ﴿ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ اين ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ مشابه همان است كه در سوره مباركه «سبأ» گذشت؛ آيه 45 سوره «سبأ» اين بود ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ اينجا هم ميفرمايد: ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ چگونه ما بر اينها انكار كرديم مورد غضب ما قرار گرفتند و به عذاب الهي گرفتار شدند ﴿ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾.
فرق بين علم و ايمان
اما درباره اين بحث كه علماليقين جزء ايمان است يا نه, مستحضريد علم تا آنجا كه علم است از سنخ ايمان نيست; يعني همين علم مصطلح و رسمي و اسمي. ايمان, كار عقل عملي است فعل است علم از سنخ فعل نيست كار عقل نظري است آنجا كه ادراك و جزم و تصور و تصديق است بين نفس و علم, اراده فاصله نيست يعني كسي نميتواند بعد از اقامه حجّت بگويد من نميخواهم بفهمم، اين شدني نيست انسان وقتي در برابر يك مطلب ضروري قرار گرفت مضطرّ به فهميدن است ميفهمد اما ايمان, يك فعل است بين نفس و ايمان, اراده فاصله است انسان ميتواند ايمان بياورد ميتواند ايمان نياورد بعد از اينكه صد درصد هم براي او روشن شد منتها ايمان كه فعل عقل عملي است كار قلب است به اصطلاح كه از عقل عملي به قلب ياد ميكنند يك فعل مجرّد است نظير حركت دست و پا نيست كه مادي باشد وقتي فعل مجرّد شد حضور دارد وقتي حضور داشت علمش ميشود علم شهودي خودِ ايمان از سنخ علم شهودي است از سنخ تصور و تصديق و امثال ذلك نيست نيّت اينطور است, اخلاص اينطور است, قصد اينطور است, عزم اينطور است, تصميم اينطور است, همه اينها افعال قلبياند, يك; مجرّدند, دو; هر موجود مجرّدي با شهود همراه است, سه; خود اينها شهودياند, حضورياند با علم حضوري همراهاند و اين تلاش و كوشش درس و بحثها زمينه است كه انشاءالله انسان به آن فعل برسد آن وقت به آن فعل كه رسيد خودش با شهود همراه است.
لزوم توجه به رموز آيات و نمونه آن در آيه ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ...﴾
در اين بخش، بعد از اينكه اين آيات انذار تمام شد باز به مسئله توحيد ميپردازند كه اين ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ﴾ جريان توحيد را طرح ميكند كه اگر انشاءالله اين بخش را بيشتر توجه بفرماييد [شايسته است] گرچه قرآن كريم كتاب هدايت است اما آن راز و رمزش را هم دارد خيليها هستند كه با همين ظواهر آيات برخورد ميكنند و اصلاً آن كليدها را توجه نميكنند كه قرآن چه ميخواهد بگويد الآن مثلاً همين آيه 28 سوره مباركه «فاطر» را شما ميخواهيد بخوانيد ميبينيد كه همه به طور عادي از آن رد ميشوند به آن راز و رمزي كه در اين آيه هست توجه نميكنند اما در حالي كه وقتي نگاه مستأنف بشود معلوم ميشود خدا ميخواهد بفرمايد بعضيها در رديف موجودات ديگر هستند منتها رنگشان فرق ميكند سرشماري بكنند بايد در آن رديف باشند در اينها فقط علما هستند كه از خدا هراس دارند ميبينيد ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ از مردم, از دابّهها, از چهارپاها رنگهايشان فرق ميكند ديگر نميفرمايد «و العلماء» علما را از ناس و دوابّ و انعام جدا ميكند ميفرمايد آنكه خداترس است عالِم است و آنكه خداترس نيست در رديف همانهاست فقط رنگهايشان فرق ميكند.
استفاده از كلام امام سجاد(عليه السلام) در تفاوت ذكر انسان در قرآن
اين بيان نوراني كليدواژه را وجود مبارك امام سجاد ياد ديگران داد فرمود شما از اين تعبيرات قرآن كريم ميبينيد كه خدا نام علما را كجا ذكر ميكند وقتي نام علما را ميخواهد ذكر كند كنار ملائكه ذكر ميكند, نام ملائكه را كنار خودش ذكر ميكند, در اوايل سوره مباركه «آلعمران» اين است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[13] اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را كنار ملائكه ذكر ميكند[14] اين در روايت نيست اما از بحثهاي ديگر برميآيد كه آنجا كه سخن از شهادت و وحدانيت و توحيد و معرفت نيست سخن از خوردن است, سخن از خوردن ميوه است, سخن از خوردن محصولات كشاورزي و زراعي است ميفرمايد ما باران و مانند آن فرستاديم, قدري ميوه در باغها پيدا ميشود ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾,[15] يك; ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾,[16] دو; قدري خودتان بخوريد قدري به دامهايتان بدهيد خب آنجا كه سخن از خوردن است انسان و دام را يكجا ذكر ميكند آنجا كه سخن از فهميدن است انسان را با فرشتهها ذكر ميكند اين كنار هم ذكر كردن يك پيام خاص دارد.
تفاوت بينش, علت جداسازي علما از ناس و دواب و انعام
اينجا هم فرمود برخي از مردم و دوابّ و انعام, رنگهايشان فرق ميكند فقط آنكه خداترس است عالم دين است و معيارش علم مصطلح حوزه و دانشگاه نيست معيارش خشيت الهي است هر كس اهل هراس از خداي سبحان بود كه از خدا ترسيد مطيع خدا بود, مرضيّ خداست خدا از او راضي است كه در پايان سوره «بيّنه» دارد ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾[17] چه درسخوانده حوزوي و دانشگاهي باشد چه نباشد, كسي اهل ايمان است و خداترس است و باور دارد هم مرضيّ خداست هم راضي از خدا ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾ اگر اهل خشيت بود واقعاً ميشود عالِم كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره حج, آيه 46.
[2] . سوره اعراف, آيه 44.
[3] . الدر المنثور, ج5, ص249.
[4] . الميزان, ج17, ص39.
[5] . ديوان حافظ، اشعار منتسب، شماره 11.
[6] . سوره غافر, آيه 78.
[7] . سوره آلعمران, آيه 137; سوره نحل, آيه 36.
[8] . سوره روم, آيه 30.
[9] . الكافي, ج2, ص13.
[10] . سوره ملك, آيه 8.
[11] . سوره توبه, آيه 122.
[12] . سوره مدثر, آيه 2.
[13] . سوره آلعمران, آيه 18.
[14] . ر.ك: تفسير الامام العسكري, ص625.
[15] . سوره طه, آيه 54.
[16] . سوره نازعات, آيه 33; سوره عبس, آيه 32.
[17] . سوره بيّنه, آيه 8.