همراه بودن انكار توحيد و معاد با انكار نبوّت
مقصود از ﴿رزق معلوم﴾ و باخبر بودن بندگان مخلَص از آن
تبيين ﴿رزق معلوم﴾ در آيات متعدد
تفسير ﴿قاصرات الطرف﴾ و ﴿مقصورات في الخيام﴾ بودن همسران بهشتي
گفتگوي بهشتي با بهشتيان ديگر درباره سرنوشت رفيق ناباب خود
اِشراف بهشتي بر دوست تبهكار خود در جهنم و گفتگوي با او
اختلاف در قائل اين گفتگو و حق بودن محتواي آن
تبيين چگونگي دو مرتبه مرگ براي انسان در گفتگوي بهشتي با جهنمي
فرق ابدي بودن ذات اقدس الهي با ابديت انسان در قيامت
ميراندن مرگ اول و دوم توسط انسان و آغاز حيات ابدي او
همراهي دو ميلاد براي دو مرگ در انتقال انسان به قيامت كبرا
امر به الگوگيري از رفقا مخلَصين در رسيدن به فوز عظيم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (40) أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) في جَنَّاتِ النَّعيمِ (43) عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (44) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ (45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ (46) لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي قَرينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (60) لِمِثْلِ هٰذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ (61)﴾.
همراه بودن انكار توحيد و معاد با انكار نبوّت
در سوره مباركه «صافات» كه در مكه نازل شد، چون عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق است و مهمترين مطلب گرچه توحيد و همچنين معاد است؛ ولي آن مبديي كه باعث نشر اين اصول است مسئله وحي و نبوّت است؛ لذا دشمنان دين وقتي از انكار توحيد سخن به ميان ميآورند با انكار وحي و نبوّت همراه است و وقتي از انكار معاد سخن به ميان ميآورند، انكار معاد با وحي و نبوّت است. مسئله انكار وحي و نبوّت هم در كنار انكار توحيد آمده و هم در كنار انكار معاد. در اوايل اين سوره مباركه وقتي مسئله انكار معاد مطرح شد كه فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾،[1] وقتي انكار معاد مطرح شد گفتند: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ ٭ وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ * أَ إِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[2] که مسئله انكار معاد را در كنار انكار وحي و نبوّت ذكر كردند. در بخشهايي كه اخيراً به آنها رسيديم ـ از آيه 35 به بعد ـ انكار توحيد همراه با انكار وحي و نبوّت مطرح شد ﴿إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ﴾[3] كه انكار توحيد است، ﴿وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ﴾[4] ـ معاذ الله ـ كه انكار وحي و نبوّت است. غرض آن است كه آن مبدأ يادآور اصول دين چون وحي و نبوّت است؛ لذا چه در بخش انكار توحيد، مسئله نفی نبوّت مطرح است و چه در مسئله انكار معاد، مسئله انكار نبوّت مطرح است؛ لذا در هر دو بخش سخن از انكار نبوّت است.
مقصود از ﴿رزق معلوم﴾ و باخبر بودن بندگان مخلَص از آن
مطلبي كه از آيه چهل به بعد خوانده شد اين است كه قرآن در اين بخش متني را ذكر ميكند و بعد آن متن را در ضمن چند آيه شرح ميدهد. ميفرمايد بندگان «مخلَص» الهي از رزق معلوم باخبر هستند؛ يعني رزقي كه نزد خدا معلوم است و بسياري از اسرار آن رزق نزد ديگران روشن نيست؛ لذا در بخشهايي از قرآن راجع به رزق اين بزرگان ميفرمايد: ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[5] كه گفتند اين پاداش نماز شب است. فرمود خيليها نميدانند كه خدا براي اينها چه چيز ذخيره كرده است؛ پس اگر گفته ميشود رزق معلوم دارند، به اين معنا نيست که معلومِ همگان است؛ معلوم خداي سبحان است و معلوم كساني است كه علمِ به آنها را خداي سبحان عطا كرده است که اين ميشود متن، ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾.
تبيين ﴿رزق معلوم﴾ در آيات متعدد
آن رزق معلوم را در چند آيه تبيين كرد؛ هم خوراكيها را گزارش داد, هم نوشيدنيها را گزارش داد, هم مسكن را گزارش داد, هم همسر را گزارش داد, هم اعضاي جلسه را گزارش داد, هم گفتمان و گفتگوهاي دوستانه بهشتيها را گزارش داد, هم اتمام حجّت را گزارش داد, هم رسيدن به پيروزي در مقام احتجاج را گزارش داد که همه اينها شرح همان يك جمله متن است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾ که آن رزق معلوم از اينجا شروع ميشود ﴿فَواكِهُ﴾ وقتي فاكهه و ميوه حاضر است غذاي رسمي يقيناً حاضر است و اين غذا كه «فواكه» و غير «فواكه» باشد با كرامت همراه است؛ غرض اطعام نيست، غرض اكرام است و تنها سير كردن شكم بهشتيان مطرح نيست، با كرامت نياز اينها را تأمين كردن مطرح است ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾، در كجا به سر ميبرند؟ ﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ روي فرشهاي مينشينند كه همگان ديگران را مشاهده ميكنند؛ يعني غيبت و حجاب و خفايي در كار نيست ﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ * عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ از نظر نوشيدنی هم «کأس» است، چشمه را كه «عين» ميگويند براي اينكه «تَرَاهُ الْعُيُونُ»، خودِ «عين» هم به معناي چشمه است؛ از چشمهاي كه «تراه العيون و تناله الدلاء»[6] آب روان هست و نه آب راكد اينها بهره ميبرند كه اين چشمه وضعش روشن نيست كه كدام يك از چشمههاي چهارگانهاي است كه نهر آن در قيامت جاري است. فرمود: ﴿بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ در سوره مباركهاي كه به نام وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ يعنی سوره 47 در آيه پانزده اين «انهار» چهارگانه آمده است که فرمود: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾؛ نهرهايي از آبي كه هرگز «آسن», متغيّر و مانده نيستند، چون روان هستند ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾؛ نهرهايي از شيري كه هرگز رنگ آنها عوض نخواهد شد ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ﴾ كه ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ كه در سوره «صافات» محلّ بحث است؛ يعني آيه 46 سوره «صافات»، در همان سوره 47 هم مطرح است که ميفرمايد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ هم رفع ثبوتي را داراست و هم از وضع سلبي آن ما را باخبر ميكند؛ در آيه محلّ بحث سوره مباركه «صافات» بعد از اينكه فرمود: ﴿بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ تشريح بيشتري را با اين بيان دارد، فرمود: ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ﴾ «غُول», «غيل» و «غائله» همه معناي شرّ و فساد و مانند اينهاست؛ در آن شرّ و فسادي نيست، زيانی نيست و غائلهاي در اين خمر نيست، چون غائلهاي در اين خمر نيست، شاربين گذشته از اينكه لذّت ميبرند از گزند خماري هم مصون هستند؛ لذا فرمود: ﴿لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ﴾؛ «مُنزَف» كسي است كه در اثر خُماری, ضعف عقل, ضعف فطرت, ضعف خِرَد گرفتار آثار رواني شود اينها نه مُنزَف هستند و نه خود اين شراب غائله دارد؛ «غول», «غيل», «غائله» اينها يعني فساد و شرّ، ﴿لا فيها غَوْلٌ﴾ نه در اين شراب كه ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ است فساد هست و نه اهل بهشت كه از اين شراب الهي استفاده ميكنند، از خرد و عقل دور ميشوند. اگر قرآن از اين شراب به عظمت ياد ميكند، تعبيرش همان شراب طهور است ﴿شَراباً طَهُوراً﴾[7] كه نه تنها خودش طاهر است، پاككننده هم است. آنچه در سوره مباركه 47 آمده است ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، در سوره «صافات» گذشته از آن وصف ثبوتي, اوصاف سلبي آن هم ذكر شده كه ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ﴾.
«نهرهای» چهارمي كه در بهشت هست اين است كه ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ بعد فرمود تنها اين چهار «نهر» نيست ﴿لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾؛[8] هرگز نقص, كمبود و عيبي در سايه لطف الهي برای اينها نيست. بنابراين متن همان آيه ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾ است و تمام آنچه تاكنون ذكر شده، به منزله شرح آن متن است.
تفسير ﴿قاصرات الطرف﴾ و ﴿مقصورات في الخيام﴾ بودن همسران بهشتي
بعد در مورد نكاح هم فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾. اين جريان حوريها كه در سوره «الرحمن» مقداري مبسوطتر بيان شدند فرمود اينها هم قاصرات هستند و هم مقصورات, قاصرات میباشند؛ يعني ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ هستند كه آيه 56 سوره مباركه «الرحمن» درباره كوتهمُژه بودن اينها كه كنايه از اين است كه غير همسران خود را نگاه نميكنند يا فروهِشته چشم هستند، همين است. فرمود: ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ﴾؛ ـ آيه 56 سوره مباركه «الرحمن» ـ ولي در همان سوره؛ يعني سوره «الرحمن» فرمود: ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾[9] اينها از خيمهها بيرون نميآيند، هميشه در حجاب هستند و كسي اينها را نميبيند اين «تبرّج» را که «تبرّج» جاهليّت اُوليٰ و ثانيه و ثالثه و رابعه تا برسد به جاهليت كنوني، اين «تبرّج» و خودنمايي در برابر نامحرمان اصلاً براي اهل بهشت مطرح نيست. ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾ هر كسي در خانه خودش هست، از تنهايي هم رنج نميبرد، با آنچه با او هست مأنوس است و لذّت ميبرد، چون بهشتيان از توحيد لذّت ميبرند.
اين نعمتهايي كه در سوره مباركه «صافات» تا اينجا آمده است، هم راجع به خوراكيهاي اينها هم راجع به نوشيدنيهاي اينها هم راجع به همسرهاي اينها بود،
گفتگوي بهشتي با بهشتيان ديگر درباره سرنوشت رفيق ناباب خود
اما راجع به گفتمان اينها كه فرمود: ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾، گفتگوي اينها هم درباره حقانيّت و صادق بودن وحي انبياست. گفت من رفيقي داشتم كه اين رفيق حرفهاي او اين بود كه ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ خبري نيست. گاهي انسان مبتلا ميشود به دوستي كه هر چه نصيحت ميكند در او اثر نميكند، از آن طرف ديد خودش گرفتار شبههاي است كه از آن به در نميآيد؛ حالا معناي آن اين نيست كه اين شخص كه جزء عباد مخلَصين است، چگونه حشر و نشر او با تبهكاران دارد؛ گاهي اتفاق ميافتد انسان حالا يا فرزندي يا همسايهاي يا بسته نَسبي يا سببي چنين كسي پيدا ميشود. گفت ما قريني داشتيم به ما گفت كه شما قيامت را تصديق ميكنيد؟ مگر انسان بعد از مرگ زنده ميشود؟ ﴿يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ﴾ حالا اين بهشتي به ساير بهشتيان ميگويد ما كه در دنيا بوديم چنين قريني هم داشتيم كه چنين شبههاي وارد میکرد و ما هر چه ميگفتيم در اين اثر نميكرد، شما از او خبر داريد؟ اين شخص ميخواست ببيند كه اين در كجاي جهنم است، (گاهي انسان حتي به آن «عيناليقين» يا «حقّاليقين» هم كه رسيد باز ديگران درجات برتري دارند. قبلاً هم اين بحث گذشت گاهي ذات اقدس الهي اقيانوسي از علم به كسي ميدهد که اين ميشود «بحرالعلوم» واقعي; مثل امام و پيغمبر, گاهي ـ بالأخره اقيانوس محدود است ـ گذشته از اينكه چنين اقيانوسي به او ميدهد يك رگه ارتباطي اقيانوس را به علم فعلي خدا وصل ميكند، آن وقت اين علم ميشود نامتناهي. اينكه در روايات هست ائمه ميفرمايند ما هر چه بخواهيم ميتوانيم بدانيم، علم ما حد ندارد و علم «مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ»[10] را به ما دادهاند، براي اينكه ما به علم نامحدود خدا مرتبط هستيم و اينطور نيست كه خداي سبحان اقيانوسي از علم به اينها داده باشد كه محدود باشد، اگر اينها وليّ خدا هستند؛ يعني تحت ولايت و سرپرستي او هستند. اگر ما گفتيم اين شخص وليّ آن كودك است يعني چه؟ يعني هرگز او را رها نميكند ﴿اللَّهُ وَليّ﴾[11] اين گروه است، اگر اينها تحت ولايت الله هستند خدا اينها را رها نميكند؛ اگر رها نكرد، پس اينها به علم فعلي خدا مرتبط هستند و آن علم فعلي هم كه حدّ ندارد؛ لذا ميفرمايد تنها وجود مبارك حضرت امير نبود ائمه ديگر هم بودند; منتها با آن عظمت و شهرت نيست؛ «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»، حالا چه كسي جرأت دارد بگويد هر چه ميخواهيد از من بپرسيد؟ حالا بر فرض يك اقيانوس علم به كسي بدهند، مگر اين شدني است؟ اين معصومي كه در كمال شهامت ميگويد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[12] گذشته, حال, آينده، آسماني, زميني; اين معلوم ميشود يك اقيانوس علم به اينها ندادند، علمي دادند كه به آن علم ازلي و ابديِ فعلي ذات اقدس الهي مرتبط است؛ بله، حدّي ندارد؛ اين با امكان منافات ندارد، چون خود فعل خدا ممكن است. ذات اقدس الهي واجب است و «بالذّات»، اما فعل او كه حدّ ندارد، حالا در ازليّت يك اختلاف نظري ممكن است باشد؛ ولي در ابديّت عالم که احدی اختلاف نكرده است؛ اين كاروان بشريّت وارد برزخ ميشود, وارد دالان قيامت ميشود, وارد بهشت ميشود كه ابدي است. بهشت ابدي را چه كسي اداره ميكند؟ اگر ما ابدي داريم، ابدي «بالذّات» كه نيست، «ابدي» بالعرض است؛ بهشت ابدي است و بهشتيها ابدي هستند، اما ابدي «بالعرض», علم اين ذوات قدسی هم همينطور است اين مرتبط است به آن علمي كه آن علم فعلي تابع علم ذاتي است، بنابراين در كمال شهامت و قدرت ميگويد، الآن هم وجود مبارك وليّ عصر(عج) فرمايش ايشان همين است؛ يعني هيچ بشري از هيچ مطلبي سؤال نميكند، مگر اينكه اينها عالم هستند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» نه طُرُق سمايي كه الآن سماويها و نجوميها آشنا هستند، آن سمايي كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[13] درهاي آن آسمان و درجات آن آسمان براي اينها روشن است، فرمود: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ». اينها در همان حدّ اعلا هستند، ساير بهشتيها كه اينطور نيستند؛ اينها ميخواهند لحظهبهلحظه علمشان افزوده شود و كمالات علمي پيدا كنند، كمالات عملي در آنجا ممكن نيست؛ يعني كسي كاري كند ثواب ببرد، اما تكامل علمي در آنجا مطرح است). اين شخص ميگويد من رفيقي داشتم منكر معاد بود الآن من ميخواهم ببينم سرگذشت و سرنوشت او چيست، شما از او باخبر هستيد؟ ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾ شما او را ديديد؟ از وضع او باخبر هستيد؟ آنها ظاهراً جواب مثبتي نميدهند اين میگويد﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾ شما از او با خبريد؟ شبيه قصهاي كه در بحث قبل در سوره مباركه «كهف»[14] گذشت.
اِشراف بهشتي بر دوست تبهكار خود در جهنم و گفتگوي با او
آنگاه خودش سركشي ميكند، قدمي ميزند و دوري ميزند، از بالا بر جهنم اشراف دارد، چون درباره بهشت هست كه ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي﴾[15] بهشت در آسمان قيامت است, جهنم روي زمين قيامت است؛ يعني بعد از اينكه زمين و آسمان دنيا به زمين و آسمان ديگر تبديل شد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[16] يعني «تبدّل السماوات غير السماوات» يك نظام جديدي طرح شد؛ يعنی آسمان و زمين تازه. بهشتِ بهشتيان در آسمان قيامت است كه ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي﴾ و دوزخِ دوزخيان در زمين است آن وقت آن وجود شريف از بالا سَرَک ميكشد که ببيند اين شخص در كدام قسمت جهنم است ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ﴾ اين شخص منکر معاد را ديد که در وسط جهنم دارد ميسوزد ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ﴾ بعد حالا خودش با خودش گفتگو ميكند يا اينكه به او ميفهماند كه سوگند به خدا! ممكن بود اغوا و شبهه تو ما را از پا در بياورد و ما هم به روز سياه تو مبتلا شويم ﴿قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ﴾؛ اگر فيض الهي, فضل الهي, روح و ريحان الهي نبود ممكن بود ما هم گرفتار شبهه تو شويم و به روزگار تلخ تو مبتلا شويم، نزديك بود تو ما را گمراه كني «رَضي» يعني ساقط, «ارضا» ؛يعني اسقاط, «تُرْدينِ» *﴿ وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ﴾ اگر توفيق الهي, فيض و فضل پروردگار نبود ما را هم جلب ميكردند؛ «مُحضر» يعني جلبشده, مؤمنين را كه احضار نميكنند، كساني كه بايد جلب شوند از آنها به محضرين ياد ميكنند؛ مؤمنين را همينطور محترمانه دعوت ميكنند. فرمود اگر توفيق و عنايت الهي نبود، ما را هم جَلب ميكردند ﴿وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ﴾.
اختلاف در قائل اين گفتگو و حق بودن محتواي آن
حالا در اينجا سخن فرشتههاست, سخن خداست, سخن همين شخص است بين اهل تفسير اختلاف نظر است؛ ولي همه آن حق است؛ اگر كلام خدا باشد كه حق است, اگر كلام ملائكه باشد حق است, اگر كلام اين شخص باشد، چون خدا به زبان تصديق دارد نقل ميكند حق است؛ اينطور نيست كه قرآن حرفي را نقل كند و آن حرف ـ معاذ الله ـ باطل باشد و قرآن آن را رد نكند؛ اين سخن, سخن هر كه هست حق است.
تبيين چگونگي دو مرتبه مرگ براي انسان در گفتگوي بهشتي با جهنمي
﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي﴾ حالا در آن عالَم ميگويند ما فقط يك مرگ داشتيم؟ يعني انسان ميميرد و ميپوسد و خبري نيست؟ خير, تنها مرگ از دنيا نيست يك نفخه صوري هست؛ يعنی نفخه اوليٰ كه همگان در آنجا ميميرند که اين ميشود مرگ دوم, بعد با نفخ صور دوم همه ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾[17] زنده ميشوند كه ديگر مرگي نيست. در قيامت در روايات ملاحظه فرموديد كه خود مرگ به صورت «كَبْشٌ أَمْلَح»[18] درميآيد، مرگ را «إماته» و «ذبح» ميكنند؛ يعني تغيّر و تحوّلي ديگر نيست، مرگ مرده است، خود عزرائيل(سلام الله عليه) مرده است؛ مرگ عزرائيل و فناي مسئله «إماته» است، مرگِ مرگ؛ يعني به زوال نابودي است، نابودي و تحوّل و تغيّر نيست حيات يكسره است. ديگر از آن به بعد زمان و زميني ندارد، حدّي ندارد كه انسان چند ميليارد سال بخواهد بماند، ابدي ميشود که به ذهن نميآيد؛ اينكه ميبينيد گاهي در تعبيرات ائمه(عليهم السلام) براي كساني كه با اين اسباببازيها دارند سرگرم ميشوند تعبير به جنون ميكنند[19] همين است. انسان آن عالَم ابد را ـ معاذ الله ـ از دست ميدهد براي چهار سرگرمی و بازي؟! اينكه ميفرمايد دنيا را طلاق دادم؛ يعني اين بيان سوره مباركه «حديد» هست كه ﴿أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[20] در اين مقاطع پنجگانه, اين بازي و بازيگری و بازيچه قرار دادن دنيا اين است که اين را وجود مبارك حضرت امير فرمود: «غُرِّي غَيْرِي»[21] اين به صورت حصر در سوره «حديد» آمده است ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ اين است اين حصر در پنج ضلع, در بعضي از آيات در دو جزء منحصر شده ﴿إَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛[22] يعني آن تفاخر كُرسي و ميز که هست آن هم لهو و لعب است، آن تكاثر در ثروت كه هست آن هم لهو و لعب است، براي اينكه اين اجمال و تفصيل هم هستند نه اينكه معارض هم باشند؛ اينطور نيست كه آنكه در سوره «حديد» فرمود دنيا در پنج بخش است که لهو و لعب را اول و دوم قرار داد، زينت و تفاخر و تكاثر را سوم و چهارم و پنجم قرار داد با آن طايفه از آياتي كه كلّ دنيا را در دو بخش خلاصه كرد و فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ مخالف باشد، چون يكي اجمال است يكي تفصيل؛ يعني آن زينت و تكاثر و تفاخر هم برميگردد به همين لهو و لعب كه من اينقدر موجودي در بانك دارم, اينقدر صفر اضافه دارم و مانند آن، اين ميشود متاع غرور و حضرت هم اين متاع را فرمود که من را نميتواني فريب بدهي.
پرسش: فرموديد انسان «خلود» ابدی میيابد با ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[23] منافات ندارد؟
فرق ابدي بودن ذات اقدس الهي با ابديت انسان در قيامت
پاسخ: بله, ابد تابع با ابد متبوع خيلي فرق ميكند، اين فيض اوست؛ فيض خدايي كه ذاتاً ازلي و ابدي و سرمدي است فيض او دائمي است، او «دائم الفيض علي البريّة»[24] است؛ اين فيض او غير مقطوع است، انقطاعي ندارد مثل اينكه ـ معاذ الله ـ ما اگر آفتابي ميداشتيم ازلي که نوري ازلي داشته بود، فرقشان خيلي روشن است، چون يكي تابع است و ديگری متبوع; بهشت و دوام بهشت تابع افاضه ذات اقدس الهي است، الآن و در هر فرصتي هم اگر ذات اقدس الهي بخواهد فيض خودش را جمع كند، نه بهشت است و نه بهشتي، پس معلوم ميشود اين تابع محض و در ظلّ عنايت الهي است.
پرسش: فرموديد که انسان مرگ را ميميراند، مرگ دوم را هم میميراند؟
ميراندن مرگ اول و دوم توسط انسان و آغاز حيات ابدي او
پاسخ: مرگ دوم را هم ميميراند براي اينكه در مرحلهاي كه ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ شد ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ شد، ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾[25] ديگر مرگ, مرده است مرگ در جريان «كَبْشٌ أَمْلَح» كه «ذبح» ميشود؛ يعني ديگر مرگي نيست؛ عزرائيل(سلام الله عليه) كه عامل مرگ است، او هم از اين سِمَت كنار ميرود و عزرائيل را هم «إماته» ميكنند. بنابراين انسان است كه چه در مرگ اول و چه در مرگ دوم, مرگ را ميميراند؛ اين «صعقه» است، مدهوشي است و نه بيهوشي؛ نظير «صعق» وجود مبارك موساي كليم ﴿وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾،[26] اگر در نفخه صور اول فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ﴾ كه گروه خاصي هستند، اينها «صعقه» دارند و در حال مدهوشي میباشند نه بيهوشي, چه چيزهايي در آن حالت برايشان كشف ميشود خودشان ميدانند، با يك نفخه همه بيهوش ميشوند و با يك نفخه ديگر همه به هوش ميآيند ﴿فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ﴾ حالا بين اين دو نفخه چه درجهاي فاصله است در بعضي از روايات تبين شده است. بنابراين انسان چه در مرگ دنيا و چه در مرگ نفخه صور او مرگ را ميميراند، براي اينكه اين مدهوش ميشود و نه اينكه از بين برود.
پرسش: مرگ يک امر وجودی است.
پاسخ: بله, انتقال است، اما انتقال تابع منتقل است؛ شخصي كه از دنيا به آخرت منتقل ميشود اين مرحله را پشت سر ميگذارد، از «ساهره» قيامت وقتي وارد بهشت ميشود، آن مرحله را پشت سر ميگذارد يا از نفخ صور اول وارد نفخ صور دوم ميشود، آن را پشت سر ميگذارد؛ هر منتقلي انتقال را زيرمجموعه خود دارد، مرگ انتقال است كه فرمود: «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ».[27]
پرسش: آيا همه انسانها دو مرگ دارند؟
پاسخ: بالأخره همه هستند؛ منتها بدها در جهنم هستند و در مورد جهنم فرق است بين كسي كه مسلمان باشد و معصيت كرده باشد يا ملحد باشد. «خلود» براي مسلمان و موحّد معصيتكار نيست، در روايات هست كه اينها به اندازه عذابشان ميچشند بعد «أَنَّهُمْ عُتَقَاءُ اللَّهِ مِنَ النَّارِ»[28] آزاد ميشوند، اما آن كسي كه ـ معاذ الله ـ ملحد است او گرفتار است.
پرسش: عرض ما اين بود که آيا دو مرگ برای تمام انسانهاست؟
پاسخ: بالأخره وقتي قيامت قيام ميكند همه انسانها كه در دنيا هستند وارد برزخ ميشوند، آن وقت آن «نفخ» صور اينها را مدهوش ميكند؛ بعد از «نفخ» صور اول, «نفخ» صور دوم كه آمد همه به هوش ميآيند و وارد صحنه قيامت ميشوند.
پرسش: کسانی که زودتر وارد برزخ شدند مدهوشی ندارند.
پاسخ: مدهوشي براي آن «نفخ» عام است، اينها كه قافله هستند و پشت سر هم ميروند وقتي ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾[29] كه در همين سوره «صافات» بود يا ﴿صَيْحَةً واحِدَةً﴾[30] كه در سوره «يس» بود؛ با آن «صيحه» واحد, با آن «ضجّه» واحد, با آن تَشَر واحد همه مدهوش ميشوند، چه سابقيها و چه لاحقيها، چه آنها كه تازه رسيدند و چه آنها كه قبلاً بودند و با «نفخ» دوم همه مدهوششدهها ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ برميخيزد كه آن را ميگويند قيامت كه همه قيام ميكنند ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾.[31]
همراهي دو ميلاد براي دو مرگ در انتقال انسان به قيامت كبرا
﴿وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ ٭ أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي﴾ آيا اين است كه ما فقط يك مرگ داريم و بعد از مرگ زنده نميشويم؟ ما مردهايم و حياتي در كار نيست؟ اين حرف قرين ما بود؛ ولي الآن ديديم خير، ما وقتي از دنيا وارد برزخ شديم و مُرديم، وقتی آن «موته» اُوليٰ را پشت سر گذاشتيم الآن دوباره زندهايم؛ مراحلي را پشت سر گذاشتيم. در سوره مباركه «غافر» يعني مؤمن كه در بحث قبل هم اشاره شد، آيه يازده اين سوره اين بود كه عدّهاي به خداي سبحان عرض ميكند: ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾؛ ما دو «إماته» داشتيم و دو «إحياء»؛ دو «إماته» داشتيم که ما را از دنيا وارد برزخ كرديد اين يك «إماته», در برزخ يك حيات خاصّي خودمان داريم؛ ولي از دنيا مرديم، از برزخ ما را «إماته» كرديد به صحنه قيامت که اين ميشود «إماته» دوم, در صحنه قيامت با «نفخ» صور دوم ما را زنده كردي که اين شده حيات دوم, ما دو حيات داشتيم, دو «ممات» داشتيم دو «إماته» داشتيم و دو «إحياء» ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا﴾، البته اگر به سوره مباركه «غافر» رسيديم، احتمالات ديگري كه مربوط به آيه يازده سوره «غافر» است ممكن است آنجا مطرح شود. به هر تقدير فرمود قرينِ من اين را ميگفت كه ما وقتي مُرديم آخر خط است و ديگر بعد از مرگ خبري نيست و ما بعد از مرگ, حيات نداريم تا بعد از حيات يك مرگ جديدي داشته باشيم، غافل از اينكه مرگِ دنيا هجرت است «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ»؛ اينكه ميگويند مرگ، چون دنيا را رها كرديم ميشود مرگ وگرنه ميلاد است، براي اينكه ما وارد صحنه برزخ شديم، يك تولد جديد است؛ اينچنين نيست كه زوال و نيستي و نابودي باشد ما ميلادي پيدا كرديم و يك حيات برزخي داريم، آن وقت از قيامت صغرا وارد قيامت كبرا ميشويم؛ با نفخ صور اول مدهوش ميشويم, با نفخ صور دوم به هوش ميآييم؛ يعني مدهوشي ما رخت برميبندد، اينچنين نيست كه ما فقط با مرگ اول از بين رفته باشيم و هيچ عذابي در كار نباشد ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ﴾، اينچنين نيست. ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾ اين حرفِ خدا باشد درست است, حرف فرشتهها باشد درست است, حرف همان بهشتي باشد درست است، براي اينكه اگر حرف هركدام که باشد بالأخره قرآن نقل كرده است.
امر به الگوگيري از رفقا مخلَصين در رسيدن به فوز عظيم
﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾؛ اين فوز عظيم است ﴿لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ﴾ هر كه ميخواهد كاري انجام دهد به روش بندگان «مخلَص» كار انجام دهد، براي اينكه پاداش او چنين حياتي است كه مسكن خاص دارد, خوراك مخصوص دارد, برخورد خاص دارد, نوشاك مخصوص دارد, گفتمان خاص دارد و سعادت ابد او را همراهي ميكند كه «رزقنا الله و إيّاكم انشاءالله».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات, آيه11.
[2]. سوره صافات, آيات14 ـ 16.
[3]. سوره صافات, آيه35.
[4]. سوره صافات, آيه63.
[5]. سوره سجده, آيه17.
[6]. جامع البيان فی تفسير القرآن، ج29، ص9.
[7]. سوره انسان, آيه21.
[8]. سوره محمد, آيه15.
[9]. سوره الرحمن, آيه72.
[10]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1 ، ص260؛ «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(عليهم السلام) يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ أَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشَّيْءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ».
[11]. سوره بقره, آيه257.
[12]. نهج البلاغه, خطبه189.
[13]. سوره اعراف, آيه40.
[14]. سوره کهف, آيات35 ـ 38.
[15]. سوره نجم, آيه15.
[16]. سوره ابراهيم, آيه48.
[17]. سوره زمر, آيه68.
[18]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله عليه و آله و سلم): إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ وَ قِيلَ يَا أَهْلَ النَّارِ فَيُشْرِفُونَ وَ يَنْظُرُونَ فَيُجَاءُ بِالْمَوْتِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ أَمْلَحُ فَيُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَيَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ كُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَيُقَدَّمُ وَ يُذْبَحُ ثُمَّ يُقَالُ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ يَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ ﴿وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ﴾ الْآيَةَ».
[19] . ر.ک: بحارالانوار، ج70, ص122.
[20]. سوره حديد, آيه20.
[21]. نهج البلاغه, حکمت77.
[22]. سوره محمد, آيه36.
[23]. سوره شوری, آيه11.
[24]. ر.ك: المصباح (كفعمي), ص647؛ «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ».
[25]. سوره زمر, آيه68.
[26]. سوره اعراف, آيه143.
[27]. بحارالانوار، ج37, ص146.
[28]. بحارالانوار، ج1, ص184.
[29]. سوره صافات, آيه19.
[30]. سوره يس, آيه29.
[31]. سوره مطففين, آيه6.