اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (28) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (29) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ(30)﴾
تقابل منشأ پرستش مشرکين در برابر بتها با عدم مالکيت آنها
فرمود شما اگر غير خدا را ميخواهيد بپرستيد منشأ اين پرستشِ شما, نيازي است كه به آنها داريد آنها هيچگونه قدرتي ندارند كه نياز شما را رفع كنند براي اينكه مالك هيچ چيزي نيستند لا بالاستقلال, لا بالشركه, چه اينكه ظهير مالك هم نيستند پس «و لا استقلال و لا شركة و لا مظاهرة».
حقيقي بودن شفاعت عندالله و بيبهرهگي بتها از آن
ميماند مسئله شفاعت كه بحثش گذشت. شفاعت يك مقام حقيقي است در دنيا با امور اعتباري, شفاعت حاصل ميشود نظير ﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً﴾[1] حكمش چيست, ﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً﴾[2] حكمش چيست كه در سوره مباركه «نساء» بحثش گذشت اينها كه ميانجي هستند براي انجام كاري, فرمود اگر شفاعت، حسنه باشد كه پاداش به همراه دارد و اگر شفاعت سيّئه باشد كسي واسطه كاري باشد كه آن كار نامشروع است مشكل دارد اين شفاعت در دنياست با امور اعتباري اما شفاعت عند الله يك امر حقيقي است مقام حقيقي است نصيب هر كس نميشود و شفاعت هم براي اولياي الهي است براي ملائكه است و مانند آن, پس امر اعتباري نيست بر خلاف شفاعت مطرح شده در سوره «نساء» كه امر اعتباري است.
تفاوت اذن الهي در امور تکويني و تشريعي
اذنهايي كه خداي سبحان به فرشتهها ميدهد يك اذن تكويني است در اذنهاي تشريعي بين آن اذندهنده و آن فعل, اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[3] خداي سبحان اذنِ جهاد به مسلمانها در مدينه داد اذن الهي از يك طرف, فعل خارجيِ مجاهدان از طرف ديگر, ارادهٴ مجاهدان بين اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اذنها همينطور است اما در اذن تكويني, اذن الهي همان امر الهي است اينچنين نيست كه خدا اذن بدهد يعني دستور بدهد بعد اين موجود مأذون مختار باشد و با واسطه كار انجام بدهد مثل اينكه ما بخواهيم ببينيم به چشممان اذن ديدن ميدهيم اين همان امر است اينطور نيست كه در نظام تكوين اگر كسي اذن داد بين اذنِ آن اذندهنده و فعلِ خارجي, اراده مأذون, متخلِّل باشد لذا تعبير فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[4] از دو طرف اين واسطه را نفي كرد يكي اينكه فرمود امر خدا بلا حالة مترقّبة امتثال ميشود از طرفي هم درباره فرشتهها فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[5] اين طور نيست كه بعد حالا فكر بكنند تصميم بگيرند بعد اراده انجام بدهند كه گاهي بكنند گاهي نكنند, اراده اينها فاني در اراده ذات اقدس الهي است آنجا كه نظام, نظام تشريع نيست نظام تكوين است لذا ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ پس از دو طرف، اين واسطه منفي است منتها اينها محتاج به اذناند اذن خداي سبحان در حقيقت امر است نسبت به اينها اذن حساب ميشود نسبت به خداي سبحان امر حساب ميشود.
ارتباط با «عليّ کبير» سبب خوف و فزع فرشتگان و انسانهاي کامل
اينها چون با عليّ كبير در ارتباطاند در فزعاند يك وقت است كه انسان با غفور رحيم در ارتباط است اين را فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[6] با رئوف, با رحيم, با غفور انسان در ارتباط است اين قلب آرام ميشود اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحيم ارتباط پيدا كند ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ اينكه در سوره «زمر» فرمود اينها را قشعريره و لرزه ميگيرد براي اينكه تا به محلّ امن برسند طول ميكشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ ميلرزند, وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) هنگامي كه براي نماز برميخاست «ترتعدّ فرائصه»[8] اين دو طرف پهلويشان ميلرزيد اينها با عليّ كبير كار دارند نه با غفور رحيم, بعدها كه با غفور رحيم كار دارند آرام ميشوند خب چرا صداي وجود مبارك امام صادق در هنگام تلبيه ميگرفت آنطور ناله ميكرد ميگفت من ميترسم بگويم «لبيك» به من بگويند «لا لبيك»[9] او با عليّ كبير كار دارد در ذيل آيه هم سخن از عليّ كبير است نه غفور رحيم, اگر فرشتگان با عليّ كبير رابطه دارند خب ميلرزند در فزعاند اينكه جبرئيل(سلام الله عليه) گفت: «لو دَنوتُ انملة لاحترقت»[10] همين است آنجا مگر جاي هر كسي هست.
عقلي بودن خوف محصولي از ارتباط با «علي کبير»
اين خوف, خوف عقلي است نه خوف نفسي, انسان وقتي وارد حرم شد چطور حريم ميگيرد احساس ادب ميكند قدري خودش را كنار ميكشد آنجا كه ترس نفسي كه نيست, ترس از مار و عقرب كه نيست; احترام ميكند يعني چه, يعني حريم ميگيرند ما به فلان شخص احترام ميكنيم يعني چه؟ يعني خيلي نزديكش نميشويم حريم ميگيريم, حرم رفتيم احترام ميكنيم يعني چه؟ يعني حريم ميگيريم, اگر كسي حرمت عقلي را بخواهد رعايت كند حريم عقلي ميگيرد نه حريم نفسي, اگر كسي با عليّ كبير كار دارد و عليّ كبير را ميشناسد ميلرزد لذا در فزع است.
ازاله خوف با نگاه محبت آميز الهي
وقتي اذن صادر شد ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ كه در بحث ديروز گذشت همان كاري كه از باب اِفعال برميآيد كه الف آن براي ازاله است از از تفعيل هم برميآيد كه اين تشديدش براي ازاله است اگر «أغدّ البعير»[11] يعني اَزال غدد آن را, ﴿فُزِّعَ﴾ يعني «زالَ فزعهم» وقتي ذات اقدس الهي با لطف و مِهر و جمال به اينها مينگرد فزع اينها برطرف ميشود آنگاه اينها چون درجاتي دارند آن افراد ابتدايي يا مياني از آن افراد عالي سؤال ميكنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ چون آنجا هم بعضي مطيعاند بعضي مطاع, آنها هم ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾. پس شفاعت يك امر حقيقي است نه امر اعتباري و اذن هم اذن تكويني است نه اعتباري; اذن تكويني همان امر تكويني الهي است در امر تكويني بين امر آمر و تحقّق مأموربه فاصلهاي نيست.
تبيين احتياج همه انسانها به شفاعت اولياي الهي
ميماند مسئله شفاعت, همگان محتاج به شفاعت اولياي الهي هستند بعضيها براي اينكه دوزخ نروند, بعضيها براي اينكه دوزخ رفتهاند تخفيف عذاب در دوزخ حاصل بشود, گروه سوم نيازمند به شفاعتاند تا از دوزخ نجات پيدا كنند وارد اعراف بشوند, گروه چهارم محتاجاند كه از اعراف وارد بهشت بشوند, گروه پنجم بهشتياناند كه محتاج به شفاعتاند براي ترفيع درجه, همه انسانها چه مؤمن چه غير مؤمن، محتاج شفاعت اولياي الهي هستند.
اختصاص آخرين مرتبه شفاعت براي خدا
در مراحل نهايي كه كسي قدرت شفاعت ندارد يا حوصله شفاعت ندارد ظرفيت شفاعت ندارد آنجا در آن روايات هست كه «وَ آخر مَن يشفع هو أرحم الراحمين»[12] آخرين شفيع خود خداي سبحان است او شفاعت ميكند; يعني اسمي از اسماي الهي نزد اسم ديگري از اسماي الهي شفاعت ميكند در اين دعاهاي نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه هست كه خدايا! از عِقاب تو نميشود پناهنده شد مگر به رحمت تو, يكي از اسماي حسناي خداي سبحان مُجير بودن است اين دعاي «مُجير» از دعاهاي نوراني ماست يعني او ما را پناه ميدهد در اين دعا مكرّر ميگوييم «يا مجير»[13] در آن دعاي صحيفه هست كه «لا يُجير مِن عِقابك الاّ رحمتك»[14] در بخشي از دعاها عرض ميكند خدايا! نماز شب خيلي مهم است اما ما حتي نميتوانيم به نماز شبمان هم پناهنده بشويم كه نماز شب مشكل ما را حل كند «لا أستجير بتهجّدي ليلاً»[15] من بخواهم به نماز شبم پناهنده بشوم كه به وسيله نماز شب مشكل مرا حل كني اين نيست «لا أستجير بتهجّدي ليلاً» خب «آخر من يشفع هو ارحم الراحمين» اگر كسي با عليّ كبير كار دارد با فزع است مگر نشناسند اينكه ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ براي همين است اگر اسماي الهي مثل لطيف, رئوف, بخشنده, غفّار و امثال ذلك ظهور كرد خب انسان آرام ميشود.
بيان سزاوار پرستش بودن خدا با رازقيت او
بعد فرمود شما غير خدا را ميپرستيد هيچ كاري از آنها ساخته نيست ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها پاسخي براي گفتن ندارند تو در جواب بگو خدا ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ خب اگر الله, رازق است رازق را بايد پرستيد پس الله را بايد پرستيد كسي كه كاري از او ساخته نيست نبايد معبود باشد پس اينها معبود نيستند دو قياس است يكي اثباتي, يكي نفياي, حدّ وسطش رازق بودن و رازق نبودن است.
اثبات هدايت و گمراهي همراه با ادب در مناظره
بعد ادب مناظره هم اين است كه بفرمايد يا ما يا شما; منتها حق را در لابهلاي اين لف و نشر مرتب بيان فرمود: ﴿إِنَّا﴾ مقدم, ﴿أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ دومي, ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه لفّ و نشرش مرتب است ما بر هدايتيم ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ يعني شما, منتها اين را طرزي بيان ميكند كه عصبيّت را نميشوراند چه اينكه در تعبير ديگر هم فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ يك طرفش بالأخره جُرم است چرا؟ براي اينكه يك طرف حق است ما ميگوييم توحيد, شما نفي ميكنيد شما ميگوييد شرك ما نفي ميكنيم بين شرك و لا شرك, بين توحيد و لا توحيد چون نقيض هم هستند نه جمع ممكن است نه رفع ممكن است; لذا هر دو حق باشد نيست, هر دو باطل باشد نيست, يكي يقيناً حق است يكي يقيناً باطل اين راهِ منطقي آيه است حالا اگر شرك و لا شرك هر دو نميتواند حق باشد توحيد و لا توحيد هر دو نميتواند حق باشد يكي حق است يكي باطل, يكي جُرم است يكي جرم نيست حالا يا ما مجرميم يا شما ولي درباره شما نفرمود كه «لا تسألون عمّا أجرمنا و لا نسأل عمّا تُجرمون» اين هم ادب رسول خداست فرمود: ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ خب اگر ديگري بود ميگفت «لا تسئلون عمّا أجرمنا و لا نسئل عمّا تُجرمون» اما اين براي اينكه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به اين لطافت جذب كند هم در تعبير آيه 24 آن ادب مناظره را رعايت كرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هم آيه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ (يك) ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ نه «عمّا تجرمون» (دو) چرا, براي اينكه عمل زنده است.
اقامه برهان بر عدم امکان رهايي انسان از اعمال خويش
هيچ كسي نميتواند بگويد اين عمل رخت بربست باد اين را برد, هيچ ممكن نيست موجودي كه در عالَم محقّق شد اين از جاي خودش كَنده بشود بله, شيئي كه در جاي خودش هست در جاي ديگر وجود ندارد ولي در جاي خودش هست لذا هيچ عملي معدومِ محض نميشود هر چيزي كه يافته شد در جاي خودش ثبت است لذا ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[16] حالا كه هر عملي در موطن خود ثبت است ما عُطله و بيكار در عالَم هستي نداريم كه موجودي رها باشد به جايي مرتبط نباشد اين اصل دوم, مگر ميشود چيزي موجود باشد نه لوازمي داشته باشد نه ملزوماتي داشته باشد, نه ملازماتي داشته باشد, نه مقارناتي داشته باشد اينطور كه نيست هر چيزي موجود است حتماً با امري دست به گريبان است براي اينكه نظام. نظام علّي است اگر معلولِ علتي است به علت وابسته است, اگر علتِ معلولي است معلول را به دنبال خود دارد مگر ميشود موجودي در عالَم محقق باشد و به هيچ جا مرتبط نباشد اصل دوم, اصل سوم اين است كه تنها جايي كه عمل به آن مرتبط است و آن را رها نميكند عامل اوست كه ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[17] اين حصر است هيچ ممكن نيست عملي كه ما بيست سال قبل, ده سال قبل انجام داديم ما را رها بكند ممكن است ما يادمان برود ولي آن عمل ما را رها نميكند براي اينكه نه نظام, نظام رهاست نه اين عمل, عاملش را رها ميكند لذا انسان درگير عمل خودش است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾,[18] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾[19] و مانند آن.
پرسش: توبه...؟
امکان تبديل سيئات اعمال به حسنات به وسيله توبه
پاسخ: توبه, عمل را تبديل ميكند شما ميبينيد در نظام احسن ذات اقدس الهي اين كودِ بدبو را به صورت ياس در ميآورد ما تا زندهايم جا براي تغيير و تبديل و تحوّل هست اين عمل زشت را ذات اقدس الهي ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ هر روز اين كودها را خداي سبحان دارد به صورت عطر ياس در ميآورد اين كارِ توبه ما هم همينطور است اين قاذورات هم همينطور است اين سيّئات بدبو هم همينطور است توبه, تحوّلي در تائب ايجاد ميكند ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[20] اول ﴿يُكَفِّرُ﴾[21] است; يعني پوشاندن است مستور كردن است كه آبروي آدم نرود مثل اينكه كود را اول زير خاك ميكنند بعد كم كم تبديل ميشود به گُل ياس اينچنين نيست كه اين ميوههاي طيّب و طاهر از جاي ديگر در بيايد. همين تبديل, همين تغيير, همين تحول كه در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقايد ما هم هست اين كارِ توبه است توبه از بين نميبرد آن را تبديل ميكند آن وقت انسان ميشود طيّب و طاهر.
محو شدن آثار گناه بعد از توبه با لطف الهي
آنقدر خدا مهربان و لطيف است كاري ميكند كه از غير او ابدا ساخته نيست الآن اگر كسي نسبت به ما جفا بكند حداكثر كاري كه ما ميتوانيم بكنيم چيست, اين است كه به رخ او نكشيم (يك) براي كسي هم نگوييم (دو) هر وقت او را ديديم نسبت به او احسان بكنيم (سه) ديگر بيش از اين مقدور ما نيست اما او هر وقت يادش است كه نسبت به ما بد كرد شرمنده است ما بخواهيم آن شرم دروني او را برطرف بكنيم مقدور ما نيست چه كار بكنيم, اما خدا اين كار را ميكند اصلاً حُرّ(سلام الله عليه) در بهشت يادش نيست كه با پسر پيغمبر چه كرد, اگر باشد كه هميشه در عذاب است اصلاً انسان تائب يادش نيست بد كرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد كه جاي عذاب است چه عذابي بدتر از عذاب دروني, تمام اين تائبان, تمام اين مشركاني كه عمري را به شرك گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اينها اصلاً يادشان نيست مشرك بودند خب سلمانها, اباذرها اينها عمري را قبل از اسلام به دين ديگر گذراندند اينها بعد آمدند موحد شدند و پذيرفتند «الإسلام يَجبّ ما قَبله»[22] حالا اگر يادشان باشد كه ساليان متمادي در برابر بت سجده ميكردند براي آنها شرمي بود, اصلاً تائب در ذهنش نيست كه بد كرده اين فقط از خدا برميآيد اگر انسانِ تبهكار كه توبه كرده در بهشت يادش بيايد كه بد كرده است خجل ميشود اين رسوايي را چه كند اين كاري كه از خدا ساخته است فقط خدايي است.
پس با عليّ كبير كسي كار داشته باشد بايد بلرزد با غفور رحيم با لطيف با ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[23] كار داشته باشد بله آن وقت ﴿تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم﴾[24].
استفاده متقنترين دليل معاد از مناظره با مشرکان
بعد فرمود اين جُرم است امر هم از دو طرف نقيض خالي نيست يا توحيد حق است يا عدم توحيد, يا شرك باطل است يا عدم شرك, هر دو حق باشد نميشود هر دو باطل باشد نميشود يا حق با ماست يا حق با شما, عمل زنده است روزي بالأخره بايد باشد آنها سؤال ميكنند آن روز چه وقت است. اين برهاني كه قرآن كريم بيان ميكند از متقنترين براهين مسئله معاد است براي مسئله معاد هم قبلاً گذشت كه چندين برهان اقامه ميكنند ولي آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است ميگويند در عالَم ظلمي هست, هرج و مرجي هست, بيعدالتي هست (يك) جايي بايد باشد كه به ظلم و بيعدالتي پاسخ داده بشود (دو) اينها هر دو حق است و خدا حكيم است عالِم است پس روزي بايد باشد كه به كيفر تبهكاران رسيدگي بشود اين هم حق است اما هيچ كدام از اينها به تنهايي تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نميكند آنها كه تناسخي هستند اين را قبول دارند ميگويند خدا هست, حكيم است, عدل است, در عالَم ظلم و جفا و تعدّي هست بايد يك وقت تبهكار به كيفر تبهكارياش برسد, مظلوم، به پاداش مظلوميّتش برسد حق است اما بعد الموت اين ارواح تعلّق ميگيرند به ابدان ديگر يا مرفّه يا معذّب, يا كيفر است يا پاداش اين حل ميشود. تا مسئله تناسخ استحالهاش ثابت نشود معاد با اين براهين ثابت نميشود اما اين برهاني كه در اين بخش از آيات قرآن كريم است اين بدون توقف بر مسئله استحاله تناسخ حل ميشود و آن اين است كه عالَم كه هرج و مرج نيست اين همه عقايد و مكاتبي كه هست بعضي از مكاتب يقيناً حق است بعضي از مكاتب يقيناً باطل براي اينكه نقيض هم هستند توحيد و شرك هر دو حق باشد كه ممكن نيست, هر دو باطل باشد كه ممكن نيست. جهان, جايي ميخواهد كه حق و باطل را مشخص كند خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنيا, دنيا كه وضعش همين است دنيا هميشه حق و باطلش مخلوط است پس صحنهاي بايد باشد كه يوم, يوم حق است كه هيچ ترديدي, هيچ شكّي, هيچ خلطي, هيچ التقاطي در آنجا نيست.
معاد روز جدا شدن حق از باطل
هو المعاد ما بالأخره روزي ميخواهيم كه معلوم بشود اين جنگ 72 ملت حق با كيست, اين همه ملل و نِحلي كه پيدا شد حق با كيست, بالأخره ميخواهيم بفهميم اين را تناسخي حرفي براي گفتن ندارد براي اينكه بر فرض ارواح كه مُردند دوباره برگردند به دنيا, دنيا وضعش همين است هر وقت نبيّاي پيدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّي هم در كنارش پيدا شدند, هر وقتي عالِمي پيدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِمنما هم در كنارش هستند هر جا مؤمن پيدا شد چهارتا مؤمننماي منافق هم در كنارش هستند هيچ جا نيست كه بدلي نباشد از ربوبيّت گرفته تا مؤمن بودن, از مؤمن بودن گرفته تا ربوبيّت مراحل پنجگانه كه اين مراحل پنجگانه قبلاً مبسوطاً گذشت كه همه جا بدلي دارد اگر خدا ميگويد من ربّالعالمين هستم فرعون هم ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[25] بالأخره جايي بايد باشد كه ربّ حقيقي از ربّ باطل و بدلي جدا بشود درباره ربوبيت اينطور است درباره نبوّت اينطور است تا غدير به پا شده سقيفه هم در كنارش به پا شده بالأخره يك جا بايد بشود حل باشد روحانيت همينطور است ايمان هم همينطور است هر جا حقّي پيدا شد چهارتا بدلي هم در كنارش هست و عالَم يا ـ معاذ الله ـ بايد بگوييم هرج و مرج است هر كه هر چه گفت, گفت يا حساب و كتابي دارد اگر حساب و كتابي دارد كما هو الحق آن ميشود مسئله معاد.
ظهور جدايي حق از باطل در قيامت به دست فتّاح مطلق
لذا فرمود اينكه يا ما حقّيم يا شما اينكه ما بايد مسئول باشيم يا شما ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا﴾ ما بايد كنار هم جمع بشويم معلوم بشود بالأخره كه چه كسي حق دارد خدا هم جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾,[26] ﴿يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا﴾ بعد اين گِره را باز ميكند فتح يعني گشودن, چون لفظ براي روح معنا يا معاني عامه وضع شده فتح يعني گشودن, تنها كليد نيست كه مفتاح در است، بالأخره هر بستهاي بخواهد گشوده بشود به آن ميگويند فتح و خداي سبحان فتّاح مطلق است بين اين مكتبها كه گره خورده است خدا فتّاح است بين اين آرا و عقايد كه معلوم نيست كدام حق است خدا فتاح است بين اخلاق و آداب و رسوم و سنن كه معلوم نيست كدام حق است خدا فتّاح است ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با كليد حق اين مسائل را حل ميكند ما به جايي ميرسيم كه جا براي سؤال نيست، ديگر آنجا علم حصولي نيست خود واقع, روشن ميشود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ او گشاينده است. او در دنيا بستهها را باز ميكند در سوره مباركه «انبيا» گذشت كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[27] اينها بسته بودند ما كم كم باز كرديم راه شيري, ستاره و ماه و سيّارات و سماوات را باز كرديم اينها در آغاز آفرينش رَتْق بودند, بسته بودند ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اينها بسته بودند ما باز كرديم اينكه ميگويند توليد ستاره از همين راههاست. خيلي از چيزهاست كه بستهاند ما باز ميكنيم لذا او فتّاح است, او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[28] است و يومالقيامه هم ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾[29] است و مانند آن. فرمود: ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾.
اثبات توحيد با فرهنگ محاوره مشرکان و نقد معبودهاي آنان
بعد دوباره مسئله توحيد را مطرح ميكند فرمود آخر شما به دنبال اين بتها راه افتاديد اينها چه كار كردند براي شما چه كار ميكنند؟! سخن از اين نيست كه اينها ممكنالوجودند يا نه, سخن از اين نيست كه امكان فقري دارند يا امكان ماهوي دارند به زبان قوم سخن گفتن يك مرحله است, به زبان عقلي و فلسفي حرف زدن يك مرحله ديگر است آن را در لابهلاي اين مطالب بيان ميكنند اما با توده مردم بايد به زبان مردم حرف زد. فرمود: ﴿قُلْ أَرُونِيَ﴾ يعني «أخبروني» ﴿الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ﴾ يعني آنهايي را كه شما به الله ملحق كرديد به عنوان اينكه شركاي الله هستند «ألحقتم بالله» به عنوان اينكه شركاي الهياند آنها را به ما نشان بدهيد آنها كجا هستند ﴿قُلْ أَرُونِيَ﴾ «أخبروني» ﴿الَّذِينَ﴾ كساني را كه ﴿الْحَقْتُم﴾ آنها را ملحق كرديد به الله به عنوان شركاي الهي ﴿الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ﴾ آنها حرفي براي گفتن ندارند شما خودتان بگو ﴿كَلاَّ﴾ كسي شريك الباري نيست ﴿كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ كه مفيد حصر است.
جهان شمولي رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم)
بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو براي همه مردمي, رسالت تو جهانشمول است هر عصر, هر مصر, هر نسل; همگاني و هميشگي. از نظر كليّت, همگاني است از نظر دوام, هميشگي است اگر رسالتي كلّ افراد انساني را شامل بشود ميشود عام, تمام زمانها را در بربگيرد ميشود دائم, كليّت و دوام دو عنصري است كه با رسالت حضرت(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) همراه است لذا ميگويند: ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.
دستور ملّي و منطقهاي و بينالمللي قرآن در ارتباط با ديگران
حالا ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نيستند, همه موحد نيستند ولي ما براي همه برنامه داريم در سه بخش از آيات قرآن كريم هم ملّي و محلّي, هم منطقهاي, هم بينالمللي, قرآن دستور دارد كه ما با مسلمانها چطور باشيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[30] با موحدان چگونه باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾[31] اينها مسلمان نيستند ولي موحّدند, با انسانها ولو ملحد چگونه باشيم آن آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ اين مضمون آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه همين آيه در قانون اساسي ما هم آمده كه كفاري كه كاري با شما ندارند نه راه شما را ميبندند نه مزاحم شما هستند نه تحريم ميكنند نه مشكلي ايجاد ميكنند شما ميتوانيد روابط حسنه با آنها داشته باشيم در صورتي كه هيچ مزاحمتي براي شما ايجاد نكنند خب اين بخش سوم است انسان با جهان دارد زندگي ميكند اينچنين نيست كه قرآن فقط براي حوزه ملّي و محلّي باشد براي حوزه ملّي و محلّي برنامه دارد براي منطقهاي كه موحّداناند برنامه دارد براي بينالمللي كه انسانها هستند ولو مسلمان هم نيستند و كافرند برنامه دارد لذا ميشود ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾,[32] گاهي ميفرمايد: ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[33] با بشريّت كار دارد, با انسانيّت كار دارد, با همه اينها كار دارد آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) همان بيان اسلام است فرمود بالأخره قرآن يك پيامش اين است كه حالا بر فرض مسلمان نيستيد كافر هستيد بايد آزاد باشيد «إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم»[34] اين دستور اسلام است اسلام برنامهاش نسبت به كافران اين است كه بالأخره آزادمنش باشيد يك ادب اجتماعی داشته باشيد «إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم» اين هم همين است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ ما بشارت ميدهيم درباره فضايل و انذار ميكنيم درباره رذايل; لكن اكثر مردم نميدانند كه كجا بايد بروند.
اما يكي از سؤالاتي كه مربوط به بحث ديروز بود درباره جريان كعبه درست است كعبه را كعبه گفتند چون مكعب شكل است. مستحضريد مكعب, شش سطح دارد حالا اين سطوح ششگانهاش گاهي به عمق است گاهي به ارتفاع, گاهي انسان حوضي حفر ميكند يا استخري حفر ميكند يك وقت اتاقي ميسازد اين يا مكعّب مربعي است يا مكعّب مستطيل لازم نيست طول و عرضش يكسان باشد ارتفاع يا عمق هم بشرح ايضاً همانطوري كه ممكن است طولش بيش از عرض باشد, ارتفاع يا عمقش هم ممكن است بيش از طول و عرض باشد; منتها حالا بايد بررسي كنيد الآن مشكل اين مردم مكه اين است كه آنها ميگويند عرفاً اين سازههايي كه ما درست كرديم اين طواف دور كعبه است آيا شرعاً منعي دارد يا نه؟ آنها مشكل عرفي ندارند ميگويند عرف بر اين است كه كسي روي اين سازهها حركت ميكند اين طواف است كه در بحث ديروز اشاره شد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره نساء, آيه 85.
[2] . سوره نساء, آيه 85.
[3] . سوره حج, آيه 39.
[4] . سوره يس, آيه 82.
[5] . سوره نحل, آيه 50.
[6] . سوره رعد, آيه 28.
[7] . سوره زمر, آيه 23.
[8] . الامالي (شيخ صدوق), ص169.
[9] . الامالي (شيخ صدوق), ص179.
[10] . المناقب, ج1, ص179.
[11] . التفسير الکبير، ج 5، ص 302.
[12] . تفسير القرآن الكريم (صدرا), ج1, ص375 و ج4, ص321.
[13] . البلد الأمين, ص362 ـ 364.
[14] . الصحيفة السجادية, دعاي 48.
[15] . الصحيفة السجادية, دعاي 32.
[16] . سوره زلزال, آيه 7.
[17] . سوره نجم, آيه 39.
[18] . سوره طور, آيه 21.
[19] . سوره مدثر, آيه 38.
[20] . سوره فرقان, آيه 70.
[21] . سوره بقره, آيه 271.
[22] . الخلاف (شيخ طوسي), ج5, ص469 و 548 و ج6, ص117.
[23] . سوره اعراف, آيه 151.
[24] . سوره رعد, آيه 28.
[25] . سوره نازعات, آيه 24.
[26] . سوره آلعمران, آيه 9.
[27] . سوره انبياء, آيه 30.
[28] . سوره انعام, آيه 57.
[29] . سوره صافات, آيه 21.
[30] . سوره حجرات, آيه 10.
[31] . سوره آلعمران, آيه 64.
[32] . سوره مدثر, آيه 36.
[33] . سوره مدثر, آيه 31.
[34] . اللهوف, ص120.