بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً (1) وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2) وَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ وَكِيلاً (3) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (4) ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلكِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (5)﴾
سورهٴ مباركهٴ «احزاب» چون در مدينه نازل شد و عناصر محوري سوَر مدني, تأسيس نظامي اسلامي, حكومت اسلامي, دفاع از سرزمين اسلام و داشتن احكام و فقه سياسي و نظامي ديني است در كنار مسائل فقهي ديگر لذا در طليعه امر فرمود تقواي الهي اصل مسئله است و پيشنهاد كافران و منافقان را نپذير, يك وقت است كه در مصالح مسلمين كسي پيشنهادي ميدهد ولو آن شخص كافر باشد يا منافق باشد اما يك پيشنهاد علمي ميدهد اينجا سخن از «اُنظر إلي ما قال»[1] است نه «اُنظر إلي مَن قال» يك مطلب علمي است يك طبيب است يك كشاورز است كاري به مسائل ديني ندارد و غرض سياسي هم ندارد سوء نيّت هم ندارد اينجا آدم مطلب را نگاه ميكند اگر مطلب علمي بود و حق بود ميپذيرد اين از بحث خارج است.
بيان مسئله عدم پذيرش پيشنهاد كافران و منافقين توسط پيامبر
اما تعليق حكم بر وصف ميگويند مُشعر به عليّت است كافر بما أنّه كافر, منافق بما أنّه منافق اگر پيشنهادي ميدهد پيشنهاد كفرآميز و نفاقآور ميدهد چه اينكه شأن نزول اين آيه هم همين را تأييد ميكند; آنها آمدند به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند شما دست از محكوم كردن و باطل دانستن آلهه و اصنام و اوثان ما برداريد نگوييد اينها حقّ شفاعت ندارند نگوييد اينها نميتوانند مقرّب پروردگار باشند آنگاه ما با شما كنار ميآييم[2] خب اين پيشنهاد, پيشنهاد كفر است اينچنين نيست كه حالا لازم باشد آمرانه حكم بكنند كافر بما انّه كافر, منافق بما انّه منافق, اقتراحش, پيشنهادش كفر و نفاق است. حالا اين از چند صورت خارج نيست يا هر كدام پيشنهاد جداگانه ميدهند كه سر از كفر و نفاق در ميآورد يا پيشنهاد مشترك دارند با هم ميآيند يا يكي ابتدائاً پيشنهاد ميدهد و ديگري او را تأييد ميكند بالأخره از اين سه محور خارج نيست و جامع مشترك اين سه قسمت, كفر و نفاق است, اگر كافر و منافق پيشنهادي دادند آنها را هرگز نپذيريد.
برهان عدم پذيرش پيشنهاد كافر و منافق توسط پيامبر
آنگاه برهان مسئله هم اين است كه خدا به همه چيز عالِم است و حكيمانه حكم ميكند و از وحي الهي تبعيّت كنيد و ذات اقدس الهي از تمام ظاهر و باطن شما باخبر است و براي اجراي دستورهاي الهي شما يك پايگاه مهمّ ميخواهيد آن توكّل بر خداست و اين را هم بدانيد كه مسامحه در دين, تساهل در دين, تسامح در دين از يك طرف ايمان از يك طرف كفر, از يك طرف ايمان از طرفي نفاق، اين در قلب جمع نميشود.
جمع نشدن ولايت ائمه و دوستيِ دشمنان آنها
حضرت امير(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه, فرمود كسي حبّ ما را دارد با دوستيِ دشمنان ما جمع نميشود[3] نه انسان دو قلب دارد نه در قلب دو مكتب جا ميگيرد ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ خب اگر هر كسي يك دل دارد و در يك دل دو مكتب جا نميگيرد ديگر ممكن نيست شما هم غديري باشيد هم سقفي, هم غدير را قبول داشته باشيد هم سقيفه را اينكه شدني نيست فرمود دوستان ما هرگز دوستانِ دشمنان ما نيستند پس چه در مسئله توحيد چه در مسئله وحي و نبوت چه در مسئله امامت دو متضاد در يكديگر جا نميگيرد هم ايمان باشد هم كفر, هم ايمان باشد هم نفاق, هم غدير باشد هم سقيفه اين جمع نميشود لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾.
شأن نزول آيه ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ به نقل برخيها
حالا در شأن نزول اين برخيها نقل كردند ابيمعمّر ادعا ميكرد كه من داراي دو قلبم, دو فهمم با هر قلب و فهمم ـ معاذ الله ـ از اين كسي كه ادّعاي رسالت دارد بهتر ميفهمم اين در جريان جنگ بدر شركت كرد و شكست خورد و سراسيمه فرار كرد ابوسفيان ديد اين يك لنگ كفش دست اوست يك لنگ كفش پاي او سراسيمه دارد فرار ميكند گفت چه خبر است گفت لشكر شكست خوردند و فرار كردند من هم فرار كردم گفت حالا چرا يك لنگ كفش دستت است اين نگاه كرد ديد يك لنگ كفش دستش است يك لنگ كفش پايش است گفت من خيال كردم هر دو لنگ كفش در پاي من است گفت تو آخر ادعا ميكردي من داراي دو قلبم و با هر قلبم از حضرت بهتر ميفهمم اين را به عنوان شأن نزول ذكر كردند[4] حالا چه اين خبر درست باشد يا درست نباشد اصلِ مطلب تام است فرمود شما پيشنهاد كفار را بخواهي بپذيري با ايمان جمع نميشود پيشنهاد منافق را بخواهي بپذيري با ايمان جمع نميشود پيشنهاد سقفي را بخواهي بپذيري با غديري جمع نميشود.
﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ اين جوف يعني باطن نظير آنچه در آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ انسان در درون خودش اين حواسّ چندگانه را داراست فرمود اين قلبِ باطن اينها كور است اينجا هم فرمود در درون انسان قلب هست اما بيش از يكي نيست. پس عمده آن است كه انسان اين قلب را حفظ بكند و بداند بيش از يكي نيست (يك) و مظروف آن هم نميتواند بيش از يكي باشد (دو) ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾.
اخلاق فقهي, بخش وسيعي از دستورهاي مدني
چون در مدينه مائده فقهي, مأدبه فقهي, حوزه فقهي به بركت حضرت گسترده شد بخش وسيعي از دستورهاي مدني درباره احكام فقهي بود در جاهليت اگر كسي ميخواست زنش را ترك كند گاهي طلاق بود گاهي ظِهار, ظهار هم اين بود كه ميگفت «أنتِ عليَّ كَظهر امّي» تو مثل پشت مادر من هستي همين را كه گفته بود در جاهليت حكم طلاق را داشت.
بيان آيه شريفه در تفاوت بين مسئله ظهار و طلاق و احكام آن
در اين زمينه آيه نازل شد كه مسئله ظهار غير از طلاق است ظهار كار طلاق را نميكند (يك) خودش كار حرام است (دو) حالا معصيت كبيره است يا غير كبيره و قبل از دادن كفاره, مرد حق ندارد به سراغ زوجه برود و با او نكاح كند (سه) اين احكام در طليعه ورود حضرت در مدينه مطرح شد فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ﴾ شما دو رسم داريد يكي اينكه اگر ظِهار كرديد خيال ميكنيد آن زن به منزله مادر ميشود و نكاح با او حرام است هرگز اينچنين نيست يكي هم پسرخوانده را پسر ميدانيد به او ارث ميدهيد احكام محرميّت, حرمت نكاح, ميراث براي او قائليد اين هم نيست, اوّلي كه ظهار باشد در ايران رسم نبود دومي متأسفانه كم و بيش سابقه داشت و لاحقه هم دارد. درباره اوّلي فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللّآئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ﴾ شما گفتيد «أنتِ عليّ كظهر امّي» هرگز با اين گفتار, آن زن به منزله مادر نميشود.
بررسي فقهي در تفسير جملات ظهار و احكام آن
حالا بحثهاي فقهي فراواني اينجا هست كه اگر به جاي «أنتِ عليّ كظهر امّي» بگويد «أنتِ عندي» يا «لديّ كظهر امّي» همان حكم را دارد يا نه و اگر بگويد «أنتِ لديّ» يا «عندي كظهر اُختي» يا «عمّتي» يا «خالتي» آيا حكم اُم را دارد يا ندارد آيا بگويد «أنتِ عليّ كظهر امّي» امّ رضاعي منظورش باشد آيا حكم امّ رضاعي, حكم امّ نَسبي را دارد يا نه, اينها فروع فقهي فراواني است كه برخي از اينها ضمن همين آيه سورهٴ «احزاب» حل شد برخي از اينها هم در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» كه آيات اول تا چهارم سورهٴ مباركهٴ «مجادله» در همين زمينه است اول سورهٴ «مجادله» اين است ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا﴾ اين جدال نه يعني مخاصمه يعني از مقدمات مشهوره و مسلّمه كمك گرفتن آنچه نزد مردم جاهلي مشهور و مسلّم و مقبول بود اين بود كه اگر زوج به زوجه بگويد «أنتِ عليّ كظهر امّي» حكم طلاق را دارد آن زن آمد به حضور پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد شوهرم با من چنين رفتاري كرد و شكايت كرد گفت من فقير هم هستم به او هم علاقهمندم و طلاق هم نداده[5] ﴿وَتَشْتَكِي إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾ در اثر اهميت اين مطلب سه بار كلمه سمع با عبارتهاي ﴿سَمِعَ﴾ و ﴿يَسْمَعُ﴾ و ﴿سَمِيعٌ﴾ در همين آيه واحده آمده فرمود: ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم﴾ بايد بدانند اين كار, كار جاهلي است هرگز اين حكم طلاق را ندارد و هرگز اين زن به منزله مادر او نميشود كه بر او حرام باشد ﴿الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾ اين به منزله مادر نميشود براي اينكه ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِي وَلَدْنَهُمْ﴾ آنها كه خواستند بگويند اگر كسي بگويد «أنتِ عليّ كظهر اختي» يا «عمّتي» يا «خالتي» محارم ديگر را ياد كند به اين جمله استدلال كردند كه آيه درصدد نفي امّيت و مادر بودن است نفي اختيّت و خاله بودن و عمه بودن نيست بنابراين آن الفاظ, كار ظهار را نميكند ولي قول ديگر اين است كه فرقي نميكند چه بگويد «أنتِ عليّ كظهر امّي» يا به ساير محارم تشبيه بكند. به هر تقدير اين آيه اينچنين نيست كه مخصوص مادر باشد تخصيص بزند ﴿مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَزُوراً﴾ اينها حرف باطل ميزنند حرفي كه مطابق با حق نباشد باطل است ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾.
آن وقت كفاره ظهار را ذكر ميكند اگر قبل از كفاره, مقاربت كرد بايد دو كفاره بپردازد براي تجويز مقاربت يك كفاره لازم است ﴿وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ﴾ اين كفاره هم كفاره مرتب است نه مخيّر, اول عتق رقبه است نشد ﴿فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ﴾ است نشد ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً﴾ است.
ذات اقدس الهي عهدهدار پرورش انسان
در اينجا فرمود خداي سبحان اين مطلب را قرار نداد قانون آن است كه خدا قرار بدهد بالأخره جهان را خدا آفريد (يك) همان كه آفريد بايد بپروراند (دو) پرورش گل و گياه يك حساب دارد پرورش زمين و آسمان يك حساب دارد پرورش دريا و حيوانات دريايي يك حساب دارد پرورش انسان با قانون است انسان را با قانون ميپروراند يعني با اعمال ارادي و اختياري ميپروراند با فقه و اخلاق ميپروراند اين فقط به عهده پروردگار است تربيت انسان, پرورش انسان به عهده ذات اقدس الهي است و لاغير, اگر مخالف با اين وحي الهي بود ميشود حرف باطل.
حرف باطل دو نحو است يك وقت انسان به اين حرف معتقد نيست اين از راه دهن گفته ميشود قلب با آن مطابق نيست يك وقت است كه نه, قلبش هم همين حرف را دارد چون مطابق با واقع نيست مثل حرفِ دهني است لذا در قرآن كريم چند بار ميفرمايد اينها بر اساس دهن حرف ميزنند يك وقت است كه قلبشان مخالف با دهن و زبانشان است اينها منافقاند پس حرفشان حرف دهن است يك وقت است كه نه, قلبشان هم مطابق با دهن و زبان است زبان و دهان هم مطابق با قلب است اما از محدوده وهم اينها بيرون نيست مطابق با واقع نيست ميفرمايد اين حرف دهني شماست, حرف دهني شماست يعني مطابق با واقع نيست اگر كسي بگويد نه ما قلباً هم همين معنا را معتقديم ميگويند قلب شما مثل زبان شماست براي اينكه مطابق با واقع كه نيست حرف آن است كه مطابق با واقع باشد با يكي از اَزمنه سهگانه موافق باشد يا با گذشته موافق باشد كه گزارش صدق است يا با موجودي فعلي هماهنگ باشد كه گزارش صدق است يا با آينده موافق باشد كه حرف صدّيقين و عالمان به غيب و غيبگويان الهي مثل اهل بيت است كه اين هم صِدق است بالأخره انسان يا صادق باشد يا صدّيق اگر مربوط به گذشته است يا مربوط به حال است بايد مطابق با واقع باشد اگر مربوط به آينده است بايد معصوم باشد كه حرفش مطابق با واقع باشد اگر نه مطابق گذشته بود نه مطابق حال نه مطابق آينده نه صِدق بود نه صدّيق ميشود دهني يعني قلبي ندارد قلب او هم مثل دهن اوست لذا آنهايي هم كه به مطلبي معتقد بودند و بر اساس باورهاي قلبي هم اين حرف را زدند ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها حرفهايشان روي دهنشان است حرفهاي واقعي نيست آيه سي سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ خب اينها معقتد بودند نه اينكه در دهن گفته باشند يك وقت است كه يك منافق حرف ميزند ميفرمايد: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[6] يا چرا حرفي ميزنيد كه معتقد نيستيد اين قولتان فقط از زبانتان در آمده نه از قلبتان اين يك نحو است يك وقت است نه, قلبشان هم واقعاً به همين معتقد است اما چون واقع ندارد مثل اينكه دهني حرف ميزنند و اينها معتقد بودند كه ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّه﴾ يا ترسايان معتقد بودند كه ﴿الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ ولي چون نه مطابق با گذشته بود نه حال نه آينده مطابق با واقع نبود فقط در محدوده دهنشان بود ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ همين!
تعبير حرف باطل به حرف دهني و زباني
پرسش:... پاسخ: بله خب اين را كه به صراحت ميگفتند اما غرض اين است كه چون مطابق با واقع نبود به افواهشان است وگرنه خب همه حرفها با دهن است حرف را كسي بدون دهن كه نميگويد يك وقت كتابت است يك وقت قول است اگر قول است با دهن است اما براي اينكه بگويد اين فقط مصرف داخلي دارد فقط روي زبان ميگرداند همين! نه صِدق است نه صدّيق, نه گزارش راست ميدهيد نه از آينده به عنوان معجزه خبر ميدهيد خب اين مصرف داخلي دارد فقط اين حرف در دهن خريدار دارد ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نور» مطلبي هم درباره همين مسئله زبان هست؛ آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است كه ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾ معتقد هستيد اما مطابق با واقع نيست ندانسته ميگوييد باور داريد ولي مطابق با واقع نيست اگر نه صدق بود نه حرف صدّيقين خب ميشود حرفِ دهني ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ بنابراين در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه ميفرمايد: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ﴾ يعني مطابق با واقع نيست حكم واقع آن است كه ذات اقدس الهي بيان كند اگر چيزي مطابق با واقع نبود مصرف دروني دارد و در محدوده زبان است.
زبان, محدوده كلام باطل و خدا بيانكننده حق
هر باطلي فقط محدوده زبان را دارد ولو شخص در درون خود هم به مضمون اين حرف معتقد باشد ولي قلب او هم مثل دهن اوست مصرف داخلي دارد چون با واقع كاري ندارد ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾ (يك) ﴿وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾ (دو) هم واقع را او بيان ميكند هم راه را نشان ميدهد كسي نميتواند بگويد من واقع را نفهميدم كسي نميتواند بگويد من واقع را فهميدم ولي راهش را بلد نيستم او هم واقع را ميگويد هم راه را ميگويد, هم مقصد را ميگويد هم مسير را ميگويد ﴿وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾.
رعايت مسائل شرعي در فرزندخواندگي
اين درباره ظِهار كه در ايران سابقهاي نداشت و ندارد اما متأسفانه در مسئله فرزندخواهي اين كم و بيش هست البته آنها كه متوجهاند به مسائل شرعي آشنا هستند اين مسئله شرعي را تذكر ميدهند اما ديگران بايد رعايت كنند اگر كسي رفته پسربچه يا دختربچهاي را براي فرزندخواندگي آورده آنها ميگويند حتماً بايد شناسنامه بگيري ولي بالأخره بايد اسناد قوي باشد كه اين فرزند ما نيست محرميّت ندارد (يك) حرمت نكاح ندارد (دو) ميراث ندارد (سه) آن وقت شخص ميتواند از مال خودش چيزي به او ببخشد اين عيب ندارد (چهار) ولي بايد مشخص بشود كه اين ديگر در شناسنامه اگر آمده به عنوان محرم نباشد (يك) حرمت نكاح ندارد (دو) ميراث ندارد (سه) بقيه را اگر شخص بخواهد مال خودش را به او بدهد عيب ندارد ولي اينها بايد مشخص بشود.
فقر طبيعي لازمه عالم طبيعت و ممنوع بودن فقر اقتصادي در اسلام
پرسش:... پاسخ: آن ظلمي نميكند به بندگان خودش, حكم خدا حكم عدل است به همه فرمودند شما بايد نيازهاي اينها را برطرف كنيد ممكن نيست خداي سبحان عالم دنيا را طوري خلق بكند كه كسي محتاج نباشد اين ممكن نيست براي اينكه كودكان داريم سالمندان داريم افراد بيسرپرست داريم افراد بيمار و از كارافتاده داريم اينها هستند لازمه عالم طبيعت اين است اين فقر طبيعي است كه هست و لا ريب فيه و نقصي نيست اما آنچه مهم است فقر اقتصادي است نه فقر طبيعي, همه ما مسئوليم كه نگذاريم كسي فقير باشد اگر وجوه شرعي نزد ماست كه بايد بدهيم نشد, به نحو واجب كفايي واجب را تأمين بكنيم فقر اقتصادي در اسلام بالكل به نحو سالبه كليه ممنوع است اما فقر طبيعي كه قابل پيشگيري نيست كسي مثلاً بچه نباشد كسي مريض نباشد كسي پيرمرد نباشد اينها نيست فقر اقتصادي را ذات اقدس الهي فرمود اگر كسي خودش ميداند ديگري نميداند بر او واجب عيني است كه رفع كند اگر چند نفر ميدانند واجب كفايي است اگر وجوه شرعي و زكات و امثال ذلك دارند كه از آن راه بايد تأمين كنند اگر نشد, بايد از راه ديگر تأمين كنند بنابراين دين هيچ ستمي نسبت به هيچ كسي چه مرد چه زن چه كودك چه بزرگسال ندارد.
مراعات احكام فقهي در فرزندخواندگي
پرسش:...پاسخ: نه, آنكه لفظي است مگر اينكه خواندن, تالي فاسدهاي ديگر داشته باشد اگر صرف لفظي باشد هيچ اثري نداشته باشد اين نظير غيبت نيست نظير دروغ نيست كه مثلاً خود همين لفظ, معصيت داشته باشد ولي اگر اثر فقهي داشته باشد باعث شيوع حكمي باشد خب بله مشكل خاص خودش را دارد.
فرمود شما اين پسرخواندهها را پسر ندانيد دخترخواندهها را دختر ندانيد عيب ندارد برويد از شيرخوارگاه يا از پرورشگاه كسي را بگيريد بپرورانيد ولي اين احكام فقهي را بايد رعايت كنيد كه حرمت نكاح ندارد, محرميّت ندارد, ميراث ندارد خواستيد مالي را قربة الي الله به او بدهيد بدهيد ولي اينها بايد مشخص بشود شما كه در شناسنامه مينويسيد اين يك راهحل قانوني بايد پيدا كنيد. ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾ (يك) ﴿وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾ (دو) هم مقصد را بيان ميكند هم راه را نشان ميدهد ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾ شما بساط زندگيتان و اين شناسنامههايتان رفتارتان گفتارتان طوري باشد كه هر پسري را به پدر خود او نسبت بدهيد حالا اگر جنگي شد افرادي كشته شدند كودكي مانده كسي ناشناخته است فرمود ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ﴾ اين برادر ايماني شماست و جزء دوستان شماست نگوييد كه پسر ماست يا دختر ماست.
تعييني بودن اولويت در ارث, نه تفضيلي
﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ اين افعل تفضيل نيست اينچنين نيست كه اين اقسط باشد اعدل باشد و آن قبلي عدل باشد و قِسط باشد قبلي جور است حرام است كارِ عدل اين است گاهي با قرائن مشخص بشود كه اين افعل, افعل تعيين است نه افعل تفضيل نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[7] كه در آيه شش همين سوره است همين است اين ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ اين طبقات ارث را مشخص كرده با طبقه اُوليٰ اصلاً به طبقه ثانيه نميرسد با طبقه ثانيه اصلاً به طبقه ثالثه نميرسد نه اينكه اين اولويّت, اولويّت فضيلت باشد كه طبقه اُوليٰ مناسبتر و سزاوارترند با بودِ طبقه اوليٰ طبقه ثانيه هم ارث ببرد ولي طبقه اوليٰ سزاوارتر باشد اين نيست با بودِ طبقه اوليٰ اصلاً به طبقه ثانيه نميرسد با بود طبقه ثانيه اصلاً به طبقه ثالثه نميرسد اين اولويّت, اولويّت تعييني است كه كما يَظهر انشاءالله اينجا هم اقسط, اقسط تعييني است نه اينكه اقسط تفضيلي باشد ﴿هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ حالا اگر پدران شناختهشده نيستند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا﴾ بعضيها بر اساس فقر بچهها را ميآورند درِ خانه ديگران ميگذارند رها ميكنند يا جنگي شد پدران كشته شدند اين شناخته شده نيست در حوادث اينها شناخته نشدند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ﴾ مبادا بر اساس عاطفه بياييد بساط حكم فقهي را ـ خداي ناكرده ـ به هم بزنيد اينها برادران ايماني شما هستند يا خواهران ايماني شما هستند ﴿فإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ﴾ از دوستان ديني شما به شمار ميآيند.
عقاب خاص الهي براي مخالفان عالِم و عامد دين
حالا اگر قبلاً اشتباهي كرديد خدا ميگذرد اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي تا آن آخرين لحظه بگويد حالا چون اشتباه كردي سهواً خطئاً جهلاً جهالتاً اين كار را انجام داديد الاّ ولابد بايد به عذاب اليم گرفتار بشويد اينطور نيست خدا ﴿ارحم الراحمين﴾[8] است اما وقتي براي شما مسئله روشن شد عالماً عامداً بر خلاف دين بخواهيد حركت كنيد آن عِقاب خاصّ خودش را دارد ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيَما أَخْطَأْتُم بِهِ﴾ اگر خطاي فكري بود خطيئه عملي بود سهو و نسياني بود تسامحي بود اينها قابل بخشش است اما عمداً عالماً عامداً بياييد شناسنامه بگيريد اين را فرزند خودتان قرار بدهيد ديگران هم كه نميدانند آن وقت اين احكام حرمت نكاح از يك سو, محرميّت از سوي ديگر, ميراث از سوي سوم خب همه اين خلاف شرعها را شما مرتكب شديد ﴿وَلكِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ﴾ آن را خدا مؤاخذه ميكند ﴿وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾ اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد «كان»ي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده ميشود اين منسلخ از زمان است «كان» فعل مضاي نيست كه قبلاً خدا اينچنين بود قبلاً اينچنين بود الآن اينچنين هست بعداً هم آنچنان خواهد بود اين «كان» كار كان و كائن و يكون هر سه را ميكند ﴿وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾ بعد ميرسيم به مسئله ولايت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اُولاست و اين زمينه حكومت اسلامي را تأسيس ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . غررالحكم و دررالكلم, ص58, ح612 و ص438, ح10037.
[2] . مجمعالبيان, ج8, ص525.
[3] . الامالي (شيخ مفيد), ص233.
[4] . مجمعالبيان, ج8, ص526.
[5] . مجمعالبيان, ج9, ص371.
[6] . سورهٴ صف, آيهٴ 2.
[7] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 151.