پایگاه اطلاع رسانی اسراء: اولین همایش ملی بزرگداشت علامه شمس الدین محمد خَفری، از دانشمندان بزرگ قرن نهم و دهم هجری، با پیام تصویری آیت الله العظمی جوادی آملی در بخش خفر شهرستان جهرم برگزار شد.
آیت الله العظمی جوادی آملی در پیام خود به این همایش بیان داشتند: سخن گفتن درباره علامه بزرگوار، محقق نامدار، شمس الدین محمد خفری شیرازی کار آسانی نیست، زیرا برخی از رساله های عمیق آن فیلسوف نامدار در دسترس نیست. این بزرگوار در رساله «اثبات واجب» مرقوم فرمودند براهینی که در این رساله است برای افراد عادی است! وگرنه برای اثبات واجب دو رشته از براهین دیگر هست که در این رساله نیامده و آن برهان اثبات واجب برای خواص و اثبات واجب برای خاص الخاص است...
متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِيَاء عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان علوم عقلي و علاقمندان فلسفه و کلام الهي را گرامي ميداريم. از همه بزرگواراني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت در کنگره بزرگداشت علامه بزرگوار شمس الدين محمد خفري فيلسوف و منجّم نامدار مکتب شيراز، بلکه مکتب ايران اسلامي سعي بليغ مبذول فرموديد، خداي سبحان به أحسن وجه بپذيرد و از برگزارکنندگان اين همايش و نشست و کنگره و بزرگداشت اين حکيم الهي حقشناسي ميکنيم. اميدواريم ذات أقدس الهي به همه کساني که در علوم الهي أعم از عقلي و نقلي سعي بليغ مبذول داشتند، مشمول عنايت ويژه خود قرار بدهد!
سخن گفتن درباره علامه بزرگوار، محقق نامدار شمس الدين محقق و محمد خفري شيرازي کار آساني نيست، زيرا برخي از رسالههاي عميق آن فيلسوف نامدار در دسترس نيست. اين بزرگوار در رساله اثبات واجب مرقوم فرمودند؛ براهيني که در اين رساله است، براي افراد عادي است، وگرنه براي اثبات واجب دو رشته از براهين ديگر هست که در اين رساله نيامده و آن برهان اثبات واجب براي خواص و اثبات واجب براي خاص الخاص؛ دو منهج جدا غير از اين منهج عمومي براي اثبات واجب براي خواص و يا خاص الخاص مطرح است که در اين رساله اثبات واجب نيامده است. بنابراين وقتي حق اين فيلسوف نامدار ادا ميشود که از آن دو برهان، آن دو صنف از براهين که يکي مال خواص است، يکي مال خاص الخاص مطرح بشود.
نکته بعدي آن است که در اين رساله اثبات واجب، مطالبي گفتهاند گرچه فرمودند اين براي توده مردم هست؛ يعني به تعبير ايشان که خواص نيستند، براي آنهاست؛ لکن انسان وقتي سخن ميگويد بايد عالمانه باشد و محققانه، گرچه براي تفهيم افراد عادي و ساده. مطالب فراوان و عميق علمي در اين چند رسالهاي که ملاحظه شد، وجود دارد؛ لکن آن جاهايي که مورد تذکر هست، هم بايد مطرح بشود. يکي از چيزهايي که مورد تذکر هست، اين است که ايشان فرمودند مفهوم وجود واحد است و بديهي، حقيقت وجود واحد است و حدسي. اگر اين را ميتوانستند در آن رساله خواص يا خاص الخاص، وحدت حقيقت وجود را ثابت ميکردند، شايد ثابت کردند، سخني در اين باره نبود؛ اما وحدت حقيقت وجود را حدسي دانستند نه برهاني، اين در اثر کمبود فضاي حکمت متعاليه در آن عصر و مصر بود. به وسيله عُرفا از يک سو و سعي بليغ صدرالمتألهين(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَي عَلَيْه) از سوي ديگر، وحدت حقيقت هستي روشن و مبرهن شد. سادهترين راه براي اثبات آن وحدت حقيقت، همين وحدت مفهوم وجود است که؛
لأن معنى واحدا لا ينتزع ٭٭٭ مما له توحّد ما لم يقع[1]
پس وحدت مفهوم که امر بديهي است، ميتواند حد وسط برهان باشد براي اثبات وحدت حقيقت وجود که بديهي نيست.
مطلب ديگر آن است که ايشان فرمودند اين وحدت حقيقت وجود را حکما جزء اصول موضوعه قرار دادند. البته حکمايي که متألهانه ميانديشيدند، اگر در صدر سخنشان اين را جزء اصول موضوعه قرار میدادند، بعدها جزء علوم متعارفه قرار دادند، برهاني برايش اقامه کردند.
مطلب بعدي آن است که تقريباً بيش از پانزده برهان ايشان اقامه ميکند براي اثبات واجب؛ گرچه فرمودند اين براهين براي عوام است، نه براي خواص؛ لکن اگر يک جمله تذکر ميدادند که اينها اعتباري است نه حقيقي، کافي بود. بيان اين مطلب اين است که در فلسفه اعتبار راه ندارد، از وجود حقيقي سخن به ميان ميآيد. براي اثبات واجب گاهي ميگويند مجموع سلسله، أعم از متناهي يا غير متناهي اين ممکن است، چون محتاج به اجزاست. ميفرمايند سلسله، چه واجب، چه ممکن، اين سلسله نيازمند به اجزاست و نيازمند نميتواند به خود تکيه کند. اين يک امر اعتباري است، چون مجموع اصلاً وجود ندارد. آنچه وجود دارد آحاد اين سلسله هستند. وقتي وجود نداشت، نه واجب است و نه ممکن، نه غني است و نه فقير، وجود اعتباري دارد و فقر اعتباري. وجود اعتباري يا فقر اعتباري نميتواند در فلسفه حد وسط برهان قرار بگيرد. چندين برهان و يا تقريبي که ايشان دارند در بين اين پانزده برهاني که در رساله او ذکر ميکند، قسمت مهمّش همين است که ما مجموع سلسله را با اينکه امر اعتباري ميدانيم اين را نيازمند ميدانند.
در تقسيم اثبات واجب فرمودند که دو تا راه است: يک راه نيازمند به متوقف بر ابطال دور و تسلسل است؛ يک راه متوقف بر اثبات دور و تسلسل نيست. آن که متوقف بر دور و تسلسل نيست، اين است که اين سلسله چه متناهي چه غير متناهي نيازمند به واجب است، نه اينکه اگر سلسله واجب نداشته باشد، ميشود غير متناهي و غير متناهي محال است. ميفرمايد بر فرض غير متناهي ممکن باشد، سلسله غير متناهي هم نيازمند به واجب است، چون موجود ممکن است.
مطلب ديگر آن است که براي اثبات واجب، در حکمت متعاليه گفتند اول واجب ثابت ميشود، بعد تسلسل و دور باطل ميشود، زيرا موجود يا واجب است يا ممکن؛ موجود ممکن اين امکان، امکان فقري است نه امکان ماهوي. فقر براي غير واجب تعالي عرض مفارق نيست، اولاً؛ عرض لازم نيست، ثانياً؛ ذاتي ماهوي يعني جنس و فصل نيست، ثالثاً؛ ذاتي هويت است، رابعاً؛ يعني اين هستي ذاتاً معناي حرفي دارد، فقير «الي الله» است، ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾،[2] نه يعني اگر گفتيم «الأرض فقيرة»؛ مثل اينکه بگوييم «الماء حارّ» که بشود عرَض مفارق، يا نظير «الأربعة زوجٌ» نيست که بشود عرَض لازم، زيرا عرَض ولو لازم هم باشد در مرتبه معروض نيست. فقر در مرتبه ذات اشياست نه لازم اشيا. ذات هم به معناي جنس و فصل نيست، چون ماهيت امر اعتباري است و وجود است که اصيل است. بنابراين اگر گفتيم «الانسان فقيرٌ»، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، فقر براي انسان از سنخ عرض مفارق نيست، از سنخ عرض لازم نيست، از سنخ جنس و فصل ماهوي نيست، بلکه در متن هويت اوست. اگر در متن هويت او فقر است که معناي رابط است، اين جز به خدا نميتواند به غير خدا تکيه کند. اول خدا ثابت ميشود بعد دور و تسلسل باطل خواهد بود.
اين معنا شايد در رسالههايي که ايشان براي خواص، يک؛ يا خاص الخاص، دو؛ در بخش دوم و سوم از مؤلفات خود داشتند مرقوم فرمودند؛ اما در بخش اول که براي توده مردم است، اين معارف بلند يافت نميشود.
مطلب ديگر آن است که فرمودند موجودات نه ماهيات، نه اوصاف و لوازم، موجودات اگر بخواهند از يکديگر تمايز پيدا کنند، به امور خارجه بايد مرتبط بشوند و از راه امور خارجه از يکديگر تمايز برقرار کنند. اين با اينکه سخنان جناب شيخ اشراق قبلاً رسيده که تمايز «و الميز الا بتمام الذات أو بعضها أو جاء بمنضماته» بعد قسم چهارمش هم هست به نام تشکيک، اگر مسئله تشکيک کاملاً در آن عصر و مصر حل شده بود، ديگر مرحوم محقق نامدار فيلسوف و منجّم شيراز نميفرمود تمايز موجودات حتماً به امور خارجه است؛ بلکه تمايز وجودات به ذوات خود آنهاست؛ يعني بر اساس تشکيک در وجود، هر وجودي از وجود ديگر امتياز دارد «بذاته»، چه اينکه با وجود ديگر اشتراک دارد در ذات و هستي، مسئله تشکيک خيلي روشن نشده بود.
مطلب ديگر آن است که گرچه در بسياري از موارد با مرحوم بوعلي هماهنگ هستند؛ لکن نقد تُندي نسبت به علم واجب به جزئيات دارند. مستحضر هستيد که بعد از اينکه غزالي آن نقد حاد را نسبت به حکماي مشاء دارد؛ يکي درباره حدوث قِدَم هست، يکي درباره معاد جسماني است، يکي هم درباره علم واجب تعالي به جزييات است که ذات أقدس الهي به جزييات چگونه علم دارد با اينکه علم ثابت است و معلوم متغير؟ تبيين علم واجب به جزئيات را ايشان از راه علم به جزييات از راه علم به کلي که منطبق بر فرد ميشود يا منطبق بر مصداق ميشود حل کردند. مرحوم محقق نامدار علامه خفري(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَي عَلَيْه) يک نقد حادّي نسبت به مرحوم بوعلي درباره اثبات علم واجب به جزييات دارند؛ ميگويند شما که فرموديد اگر واجب بخواهد به جزييات علم جزيي داشته باشد، چون جزييات محسوس هستند علم به آنها نيازمند به ابزار مادي و حس است و خداي سبحان منزه از ابزار مادي و آلات حسي است، پس به جزييات «علي الوجه الکلي»؛ يعني «علي الوجه الثابت» علم دارد، نه «علي الوجه المتغير»، يکي از فرمايشات و نقدهاي حادّ اين حکيم نامدار نسبت به مرحوم بوعلي(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَي عَلَيْهما) اين است که علم مجرّد به جزييات، علم حضوري است نه حصولي. اگر علم حصولي بود نيازمند به ابزار مادي مانند چشم و گوش و امثال آن بود؛ ولي چون علم حضوري است، همان طوري که نفس به جزييات بدنش، به افعال بدني خود علم دارد؛ منتها به علم شهودي عالم است نه علم حصولي، ذات أقدس الهي هم به تمام ذرّات عالم به علم شهودي عالم است، نه علم حصولي.
غرض آن است که در بسياری از مطالب سخنان نقض و دقيقي دارند؛ لکن آن دو رساله يا آن دو فن يا آن دو رشته در اين دسترس نيست که فرمودند براي خواص يک سلسله براهين اثبات واجب است، براي خاص الخاص يک سلسله براهين ديگر.
در پايان رساله سوم که در اين مجموعه چاپ شده است، بحث را که به دنبال بحث همان علم واجب است به عشق کشاندند. بعد فرمودند عشق بالاترين و برجستهترين فضايل انساني است و از خداي سبحان درخواست عشق کردند که خداي سبحان اين عشق را روزي ايشان بفرمايد! ما اميدواريم که اين عشق الهي که از برترين و پاکترين و بهترين نعمتهاي الهي است، نصيب همه بندگان الهي بفرمايد، مخصوصاً علاقمندان به معارف عقلي، علاقمندان به قرآن و عترت، علاقمندان به علوم عقلي!
مرحوم کليني(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَي عَلَيْه) در جلد دوم کافي روايتي را از معصوم(سَلامُ الله عَلَيْه) در باب فضيلت عبادت نقل ميکند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»،[3] برجستهترين مردم کساني هستند که به عبادت عشق بورزند، با عبادت معانقه کنند، دست به گردن باشند و معاشر و مباشر عبادت باشند، «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ».
اين واژه عشق، از پُر برکتترين واژههاي فلسفي، کلامي و ادبي ماست. در بيانات نوراني اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْه) که وقتي از صفّين برميگشتند به کوفه، بيست سال قبل از جريان کربلا وقتي به آن سرزمين رسيدند، از مَرکَب پياده شدند، با دستهاي مبارک اشاره کردند، فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»[4] همينجاست، مقداري خاک را گرفتند طبق برخي از نقلها بود کردند، دو رکعت نماز خواندند، کسي که در خدمت آن حضرت بود، عرض کرد که اينجا کجاست که شما ميفرماييد: «هَاهُنَا هَاهُنَا»؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاق»؛[5] اينجا جايگاهي است که قتلگاه عاشقان است. بعد فرمود عدهاي ميآيند که جزء عشّاق الهي هستند در اين سرزمين، جام شهادت مينوشند.
تعبير عشق در اينگونه از روايتها کم نيست و مرحوم علامه خفري در پايان رساله سوم، از ذات أقدس الهي درخواست عشق ميکند که خداي سبحان اين فضيلت را نصيب ايشان بفرمايد! البته فرموده است.
من مجدداً مقدم همه شما فرهيختگان علوم عقلي را گرامي ميدارم. از همه بزرگواراني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت علمي بر وزن فرهنگي و عقلي و فلسفي اين همايش افزودند، سپاسگزاريم. از همه بزرگواراني که در برگزاري اين مراسم وزين حقشناسي ميکنيم و روح بلند آن فيلسوف منجّم و نامدار را مرضي الهي، محبوب الهي، محشور با انبياي الهي ميدانيم و اميدواريم که جامعه ما بيشتر از اين و بهتر از اين به تفکرات عقلي رويآور باشد!
پروردگارا، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان، حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي، محشور بفرما!
خطر بيگانهها را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين کشور ولي عصر و اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي خود از هر گزندي، محافظت بفرما!
غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. المنظومة للفيلسوف السبزواری، ص 19.
[2]. سوره فاطر، آيه15.
[3]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص83.
[4]. وقعة صفين، ص141 و 142؛ «... إِلَي عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ بِكَرْبَلَاءَ فَوَجَدْتُهُ يُشِيرُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ: هَاهُنَا هَاهُنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ يَنْزِلُ هَاهُنَا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا مَعْنَی هَذَا الْكَلَامِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: وَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ يُدْخِلُكُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَي النَّارِ وَ قَدْ رُوِيَ هَذَا الْكَلَامُ عَلَي وَجْهٍ آخَرَ أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: فَوَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ الرَّجُلُ: أَمَّا وَيْلٌ لَنَا مِنْهُمْ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ وَيْلٌ لَنَا عَلَيْهِمْ مَا هُوَ؟ قَالَ: تَرَوْنَهُمْ يُقْتَلُونَ وَ لَا تَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ».
[5]. ابصارالعين في انصارالحسين، ص22.
فیلم کامل پیام تصویری معظم له را می توانید از ایـــنــــجـــــــا مشاهده کنید.