بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين والصلاة والسلام علي جميع الأنبياء والمرسلين والأئمة الهداة المهديّين بهم نتولّي ومنأعدائهم نتبرّء إلي الله.
اكنون كه انديشوران ادبپرور، به منظورِ تجليلِ مقامِ هنرِ معقول و تكريم منزلت فرهنگ مشهود، در يك همايش علمي گرد هم آمدند تا از اين رهگذر، به جامعيت شاعر مفلق[1]، چون طالب آملي ارج نهند و در كنار چنين مائدهاي كه يادآور مَأدُبه الهي است، مسير كاروان بنان و بيان، به صراط مستقيم حكمت نظر و عمل رهبري شود و اديبان اريب، زيب نظام معرفت گستر جمهوري اسلامي قرار گيرند و پيروي رهبري چنين نظامي را پيشگامانه تداوم بخشند، تا ديگر راهيان كوي امامت را به تحكيم اصول و مباني اعتقادي فرا خوانند و ديگر مشتاقان حرم امنيت و استقلال دين و ملي را به تشييد[2] قواعد و اركان آن ترغيب نمايند.
ضمن گراميداشت همه بزرگواراني كه در تأسيس و برگزاري چنين سمينار سرآمدي رنجتوانفرسا تحمل فرمودند و همه ادب پژوهاني كه قدم رنجه نمودند، توجه علاقمندان به آشنايي شعر در پيشگاه شرع را به نكات ذيل معطوف ميدارد:
ارزيابي هنر و شعر
يكم. براي بررسي فروع فقهي يا مواد حقوقي يا تبصرههاي اخلاقي در قلمرو دين، لازم است اصول ضابط و مباني جامع آنها را از منابع اولي استنباط نمود، سپس در انطباق قواعد كلي بر فروع جزئي و اندراج مواد فرعي در ضوابط جامع اجتهاد كرد كه جريان ارزيابي هنر و شعر، از اين روش روشن خارج نخواهد بود.
عقل و نقل، دو بال طائر ملكوتي
دوم. همانطور كه قرآن كريم و سنت معصومان(عليهمالسلام) منابع غني و قوي ديناند، عقل برهاني نيز از منابع دين به شمار ميآيد و در تبيين خطوط كلي آن، هماره فقها و حقوقدانان و علماي اخلاق را راهنمايي ميكند؛ گرچه به قصور خويش واقف است و به بضاعت مُزجات معرفتي خود اعتراف دارد، لذا ضرورت وحي و نبوت را كاملاً ادراك ميكند و آن را به عنوان محكمترين دليل رسالت عام، در صحائف حكمت و كلام تنظيم مينمايد. از اين جهت، فرزانگان محقق، عقل را در برابر شرع قرار نميدهند، بلكه آن را همتاي نقل مينگرند و عقل و نقل را دو بال طائر ملكوتي قرار ميدهند تا به بارگاه شرع بلند آشيان پرواز كند و فتواي شارع مقدس را در منطقه فقه، حقوق، اخلاق و مانند آن به دست آورد.
جامعيت انسان از نظر قرآن
سوم. قرآن كريم كسوت احسن تقويم را شايسته انسان جامع ميداند و جامعيت وي را در پرتو نضد و نظم عقل و وهم و خيال و حس از يك سو، و هماهنگي تولّي و تبرّي از سمت ديگر ميشمارد، تا تمام نيروهاي ادراكي او در ظل عقل نظري، و همه قوّههاي تحريكي وي در سايه عقل عملي، و عصاره نظر و عمل در مقام جمعالجمعي خليفه الهي كه مظهر بسيطالحقيقه ومُظهر همه كمالات علمي و عملي اوست، تحقق يابد.
زمينه پديد آمدن شعر حكمت آموز
چهارم. انسان جامع با تعديل متخيّله، از آسيب مختال بودن ميرهد و با تقريب دلپذير عقل و خيال، معارف معقول را در پرنيان محاكات متخيّله ميآرايد و عواطف را با محتواي عقلي احيا ميكند و بعد از تسويه طينِ تخيل و حَمَاء مسنون وهم و تلطيف صلصالٍ كالفخّار حس، آنگاه از تَكَمنِ غيب عقل مبرهن، روح معقول را در آن ميدمد و با صعود خيال و هبوط عقل، قالب و قلب متحد ميگردند و كلام دلنوازي پديد ميآيد به نام شعر حكمتآموز كه ديگر كلامها در آستان او سجده ميكنند و چنين كلامي كه خليفه متكلم خويش، يعني انسان جامع است، مسجود و معلّم اسماي حسناي خود ميدانند.
ارزيابي شاعر فالح و طالح
پنجم. قرآن حكيم كه محور كمال ابد را در جامعيت اعتقاد صحيح و عمل صالح ميداند، همانطور كه فاقد عناصر محوري سعادت را خاسر محسوب ميكند، شاعر فالح و طالح را با وجدان و فقدان همان اصول ارزيابي مينمايد؛ لذا همانطور كه ميفرمايد: ﴿إنّ الإنسان لفي خُسر ٭ إلّا الذين امنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحقّ وتواصوا بالصّبر﴾ [3]، درباره شاعران نيز چنين ميفرمايد: ﴿والشّعراء يتّبعهم الغاوون ٭ اَلَم تَرَ أنّهم في كل وادٍ يهيمون ٭ وأنّهم يقولون ما لايفعلون ٭ إلّاالّذين امنوا وعملوا الصالحات وذكروا الله كثيراً وانتصروا من بعد ما ظُلموا وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون﴾.[4]
تنها راه رهايي شاعران از غوايت فكري
آنچه از سوره مبارك والعصر استنباط ميشود، آن است كه تنها راه رهايي انسان از طلاح و خسران، فراهم نمودن اركان چهارگانه است:
اول. ايمان و تحصيل اعتقاد متقن نسبت به معارف دين.
دوم. عمل صالح به انجام فرايض و پرهيز از محارم.
سوم. هدايت علمي ديگران به علوم الهي و عقايد حقيقي، به عنوان توصيه به حق.
چهارم. هدايت عملي جامعه با اعمال ديني، به عنوان تواصي به صبر، شامل اقسام سهگانه آن؛ يعني صبر بر طاعت و صبر از معصيت و صبر در برابر مصيبت. و آنچه از سوره مبارك شعراء استفاده ميشود، آن است كه تنها راه رهايي شاعران از غوايت فكري و نجات از هيمان[5] در وادي تيه و تحيّر عملي، تأمين عناصر چهارگانه ميباشد:
اول. ايمان شاعران فرزانه به تمام حقايق غيب و شهود خداي سبحان.
دوم. عمل صالح آنان به امتثال اوامر و انتهاي از نواهي.
سوم. همواره ياد خدا را در دل داشتن و از معبود خويش غافل نبودن.
چهارم. اعمال رسالت هنري به انتصار و انتقام از مهاجمان فرهنگي و دفاع از وطن منصوب تن و حمايت از موطن مظلوم روح كه همّت والاي ادبپروران، همانا حضور در صحنه دفاع اصغر و اكبر خواهد بود، تا مجاهد نستوه در هر دو جهاد باشند.
راز تنزيه پيام و پيام آور الهي از نقص شعري
ششم. چون مبدأ فاعلي خيالبافان مختال شياطيناند، چنانكه از آيه پاياني سوره شعراء استنباط ميگردد: ﴿هل أنبّئكم علي من تنزّل الشياطين ٭ تنزّل علي كلّ أفاكٍ أثيم﴾ [6]، مشركان جاهليت، وحي الهي را محصول القاي شياطين ميپنداشتند و قرآن حكيم را كلام شعري ميدانستند و رسول گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم را شاعر ميگفتند؛ لذا خداي سبحان چنين شعري را از ساحت قدس وحي الهي زدود و پيامآور الهي را از گزند چنين نقصي منزّه دانست و در اين باره فرموده است: ﴿وما علّمناه الشعر وما ينبغي له إن هو إلّاذكر وقرآن مبين﴾ [7]، و عصاره آيه مزبور همانا سلب يك وصف نقصي است؛ نه سلب يك صفت كمال، و از اينروي كه نفي تعليم نقص به معناي تعليم مقابل آن، يعني وصف كمال ميباشد، خداوند با نفي تعليم شعري كه مبدأ القاي آن شيطان است، اثبات تعليم چيزي نمود كه مبدأ تنزيل آن خداي رحمان است؛ ﴿الرّحمن ٭ علّم القران﴾.[8]
شعر ممدوح و مذموم
البته روشن است كه منظور از شعر ممدوح محمود، كلام متقن برهاني است و مقصود از شعر مذموم و نكوهيده كلام مختالانه است و در اين جهت، منظوم و منثور يكساناند، و نظم را فخري بر نثر نيست، زيرا «لاميز في الأعدام من حيث العدم» [9]، چنانكه طالب آملي فرموده است:
زيكدگر نبود فرق حاسدان تو را ٭٭٭٭ بهحكم آنكه نباشد تميز در اعوام[10]
بهره مندي معقول نظم و نثر از الهام فرشته الهي
هفتم. پرورش هر چيزي از رشد اركان اصلي آن است؛ شعر مختالانه خواه در جامه نظم، خواه در كسوت نثر، از دروغ فروغ ميگيرد و از اغراق در آن شهره ميشود، لذا گفتهاند: «أحسنه أكذبه»، ليكن معقول كه ترجمان غيب معروف است، خواه به صورت منثور درآيد، خواه به طور منظوم ادا شود، از صدق، مايه ميگيرد و از حسن مدد ميجويد، لذا خداوند سبحان درباره قرآن كريم و مبدأ فاعلي آن چنين ميفرمايد: ﴿الله نزّل أحسن الحديث﴾ [11]، ﴿من أصدق من الله قيلاً﴾ [12] و چون «ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند»[13]. گويندگان، نويسندگان، [و] سرايندگاني كه هرچه دارند، همه از دولت قرآن دارند، از وسوسه ابليس مصوناند و از الهام فرشته الهي بهرهمند.
داوري امير مومنان درباره شاعران
هشتم. كسي كه حضرت رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم او را داورترين حاكمان دانست و درباره او چنين فرمود: «أقضاكم علي(عليهالسلام) » [14] يعني قضا و داوري اميرمؤمنان(عليهالسلام) از داوري همه داورهاي بشري استوارتر است، سخني نغز و داورانه درباره شاعران دارد كه همگان به استقبال آن ميرويم.
حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) در شبهاي ماه مبارك رمضان مردم را به مهماني فرا ميخواند، گرچه خود از آن غذاي گوشتي تناول نميكرد. وقتي غذاي مهمانان صرف ميشد، آنها را موعظه ميفرمود. شبي مهمانان هنگام تناول غذا درباره شعرا سخن ميگفتند، پس از فراغت از صرف طعام، خطبه آموزنده اميرالمؤمنين(عليهالسلام) را استماع كردند كه آنان را به تقوا و فضائل انساني دعوت مينمود، آنگاه حضرت علي(عليهالسلام) به ابوالأسود فرمود: بگو شاعرترين شعرا كيست؟ ابوالأسود شعر ابوداود ايادي را خواند؛ يعني او اَشعر شعراست. سپس اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: او نيست. مهمانان به آن حضرت گفتند شما بفرماييد: حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: همه شاعران در پيرامون يك مطلب معين شعر نسرودهاند تا برَنده ميدان مسابقه روشن گردد، اكنون كه چارهاي جز داوري نيست، اشعر شعرا ملك ضلّيل يعني امرؤالقيس ميباشد[15]. سرّ گمراه دانستن شاعرترين شعراي عرب همانا سرودن اشعار جاهلي و تهي بودن مضامين آن از معارف عقلي است و اين داوري، همچنان پويا و جاودانه خواهد بود.
بهره هايي از تعديل خيال در ظل ولايت عقل
نهم. تأثير وحي در احياي تمدن بشري را ميتوان در حاكميت عقل بر وهم و خيال مشاهده نمود، زيرا در حكومت خيال، عقل و درايت تعطيلاند؛ ولي در حكومت عقل، وهم و خيال تعديل ميشوند؛ نه تعطيل. عطله عقل، خسارت جبرانناپذير جاهليت را به همراه دارد؛ ليكن تعديل خيال در ظلّ ولايت عقل، بهرههاي فراواني را به ارمغان ميآورد كه برخي از نمونههاي شاخص آن بازگو ميشود؛ مانند «قصيده تائيّه» ابنفارض كه معارف مشهود قلبي را در استبرق نظم ارائه نمود، «دره نجفيّه» بحرالعلوم كه احكام عميق فقهي را در حرير شعر مجسم ساخت، «منظومه» حكيم سبزواري و «تحفةالحكيم» محقّق اصفهاني كه مفاهيم معقول را در پرنيان نظم ممثّل كردهاند، «الفيّه» ابن مالك كه قواعد ادبي را در كسوت رقيق شعر جلوه داد؛ چنانكه سرايندگان پارسيگوي همتاي شعراي تازيسرا، هم مشهودهاي قلبي و هم مفاهيم عقلي و هم احكام فقهي و هم حِكَم اخلاقي را در لباس زرين و وزين نظم ارائه فرمودهاند و آنچنان قداستي را به دست آوردهاند كه مرحوم مجلسي اول در كتاب قيّم روضة المتّقين كه شرح دلپذير من لايحضره الفقيه مرحوم صدوق است، در ذيل سخن مأثور از پيامبر اكرم اسلامصلي الله عليه و آله و سلم «إنّ من الشعر لحكمة» [16] نام اساطين فن شعر را چونان مولوي، سعدي، حافظ، به نيكي ياد ميكند و آنان را پرچمدار حكمت در پرنيان هنر شعر ميشمارد.
نصاب شعر ممدوح
شعري كه خيال معدّل را براي پذيرش رهبري عقل آماده ميكند و مشهود قلبي را با ذوق سرشار عاطفي هماهنگ ميسازد و نواي برهان را با ناي خطابه مينوازد و اتقان يقين را با منبّتكاري و مينياتوري ايوان ادب ميآرايد، گرچه هرگز به بلنداي وحي احسن نميرسد، زيرا از زمزمه معترفانه همه عارفان هنرپرور اين است: «لو دنونا أنملة لاحترقنا»، ليكن از نصاب معيّن حسن برخوردار است، چنانكه حضرت رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم به علاء بن حضرمي فرمود: «إنّ من الشعر لَحُكماً وإنّ من البيان لَسِحراً وإنّ شعرك لحسن وإنّ كتاب الله أحسن» [17] و درباره چنين شعري كه در مسير حمايت از وحي و عقل و هدايت جامعه به صلاح و فلاح سروده ميشود، پيامبر گرامي به كناني كه در مدح آن حضرت در جريان استسقا شعري انشاء نموده است، فرمود: «يا كناني بوّاك الله بكلّ بيتٍ قُلتَه بيتاً في الجنّة» [18] و حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرموده است: «من قال فينا بيت شعرٍ بني الله تعالي له بيتاً في الجنّة».[19]
تجلي هويت انساني در آثار علمي و عملي
دهم. شناسنامه هر انساني همانا آثار علمي و عملي اوست و جمله تابناك «المرء مخبوءٌ تحت لسانه» [20]، تمثيل است نه تعيين؛ يعني «المرء مخبوء تحت أثره». هر اثري برهان «إنّ» مؤثّر خويش است، چنانكه هر مؤثّري برهان «لمّ» اثر خود.
جامعيت طالب آملي
طالب آملي(رضوان الله عليه) را ميتوان در آثار علمي و هنري او شناخت. گوهر هستي چنين سراينده سرآمدي را اعتقاد به توحيد خدا و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) تشكيل داده است، لذا حماسه سلحشوري در برابر تعدّي بيگانگان از يك سو، [و] موعظت اخلاقي در پرورش آزادگي از رذائل نفساني از سوي ديگر، در بسياري از سرودههايش مشهود است. تجلي قرآن و حديث مأثور از خاندان نبوت در اشعار وي مايه فروغ آن شد. جمع بين شعر مطبوع و نظم مسموع از ديگر خصيصههاي چنين زندهيادي است، لذا گاهي درباره جامعيت خويش نسبت به شاعران نامدار ميگويد:
پيمبر منم معجزات سخن را ٭٭٭٭ سنايي و خاقاني از اُمّتانم[21]
و زماني درباره آگاهي خود از متون فلسفه اسلامي، نام مهمترين كتابهاي مرحوم بوعليسينا را ياد مينمايد:
شفا نسخهاي از اشارات كلكم ٭٭٭٭ اشارات رمزي ز سرّ بيانم[22]
نمود پند و اخلاق در شعر طالب
انسان موحّد همواره به ياد خداست، چون ماسواي او را فراموش كرده است و غير موحّد خدا را فراموش ميكند، چون هماره به ياد ماسواست. طالب آملي دراينباره ميگويد:
گرچه غفلت باعث كم كردن سرمايههاست ٭٭٭٭ دوست را چون ما زخود گشتيم غافل يافتيم[23]
در استغنا و بينيازي از اغيار چنين گويد:
طاقت ناز طبيبانم نبود از روي طرح ٭٭٭٭ درد را پيچيدم و پيش دوا انداختم[24]
در نصيحت سالمندان گويد:
سپيد گشت و سيه، روي و موي ما و هنوز ٭٭٭٭ بسان شانه و آيينه روي و مو طلبيم[25]
تجلي ولايت در شعر طالب
در مدح مولي الموحّدين حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليه افضل صلوات المصلّين) كه به طور چشمگير در ديوان مرحوم طالب آملي يافت ميشود چنين ميفرمايد:
دلا گوشهٴ انزوايي طلب كن ٭٭٭٭ تهي تر ز آفاق جايي طلب كن
نگردد ترا نرم دل زآب ديده ٭٭٭٭ ازين تيزتر آسيابي طلب كن
به در يوزهٴ خلد مگشا زبان را ٭٭٭٭ طلب گر نمايي لقايي طلب كن
دو گامست همراهي عقل كوته ٭٭٭٭ در اين ره رفيق رسايي طلب كن
به صد شمع ميكوش در جستن دل ٭٭٭٭ چو دل يافتي دلربايي طلب كن
تو را اي در قصر جنّت نزيبد ٭٭٭٭ برو در دل دوست جايي طلب كن
ازين زمرهٴ پارسي گو چه حاصل ٭٭٭٭ برو صحبت پارسايي طلب كن
بياساي در سايهٴ شاه مردان ٭٭٭٭ وزين خوفها رو، رجايي طلب كن
بشو خاك چون سرمه بر آستانش ٭٭٭٭ وزو ديده را توتيايي طلب كن
و در بخش ديگر چنين فرمايد:
وگر دامن كعبه نايد به دستش ٭٭٭٭ به چنگ آورد دامن كربلايي
غم از هول محشر نباشد كسي را ٭٭٭٭ كه دارد چو شاه نجفي پيشوايي[26]
مدح حضرت ولي عصر (ع)
در مدح ولي عصر امام زمان(عج) چنين فرمايد:
طبعم كند در آتش معني سمندري ٭٭٭٭ وانگه فشاند از پر و بال آب كوثري
يوسف تراود، از در و ديوار خاطرم ٭٭٭٭ امّا تهي است مصر من از جوش مشتري
مجموعهٴ خيال من آمد به روي كار ٭٭٭٭ منسوخ گشت نسخهٴ ديوان انوري
آتش فشاند عنصر طبعم بر اين بساط ٭٭٭٭ با خاك گشت يكسان ابيات عنصري
از شرم اين سياهدلان ميبرم پناه ٭٭٭٭ بر درگه امام زمان نقد عسكري
مولاي دين محمّد مهدي كه شرع او ٭٭٭٭ داده رواج قاعدهٴ دين جعفري
فتواي او كه نسخهٴ عيساي ملت است ٭٭٭٭ جانها دميده در تن شرع پيمبري[27]
جمع بين عقل و نقل، شريعت و رياضت
و در لزوم جمع بين عقل و نقل و شريعت و رياضت چنين گويد:
بينور شرع، شمع رياضت دليل نيست ٭٭٭٭ حاصل چه هيچ، زين همه جاني كه ميكني[28] چو راه عشق گرفتي ز راه شرع بگرد ٭٭٭٭ نياز ورز ولي منكر نماز مباش[29]
سر جاودانگي انسان
در پايان مجدّداً از دانشگاه پيام نور و اساتيد و فرهنگيان گرانقدر تقدير ميشود و به عنوان پيشنهاد معروض ميدارد: تنها سرّ جاودانگي هر كسي پيوند ناگسستني او با مبدأ ازلي هستي است و اگر هم اكنون از طالب آملي سخن به ميان ميآيد، بر اثر ميراث بينش و گرايش ديني اوست. همگان سعي نماييم عناصر محوري گفتار، رفتار و نوشتار ما را معارف الهي تشكيل دهد و تدريس و تعليم دانشآموزان و دانشجويان عزيز با علوم سودمند اسلامي باشد و ويژگيهاي فرهنگي هر منطقهاي را ارج نهيم و آن را احيا كنيم، چنانكه طالب آملي فرموده است:
چو من فرزانهاي برخاست ز آن بوم ٭٭٭٭ طواف خاك آمل ميتوان كرد
و چون همه اين بركات از نسيم سحر انقلاب اسلامي است، ياد امام راحل (قدسسرّه) را احيا و مقام معظم رهبري را تكريم و شهيدان شاهد را تجليل و جانبازان و آزادگان نامدار را گرامي خواهيم داشت.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
جوادي آملي
قم مقدّس
23 فروردين 1375
[1] ـ مفلق: آنكه شعر نيكو گويد؛ شاعري كه سخن شگفت و عجيب آورد؛ سخت فصيح در شاعري (فرهنگ فارسي، ج 4، ص 4277).
[2] ـ برافراشتن چيزي (بنا)؛ استوار و محكم كردن (فرهنگ فارسي، ج 1، ص1089).
[3] ـ سوره عصر، آيات 3 ـ 2.
[4] ـ سوره شعراء، آيات 227 ـ 224.
[5] ـ تشنه، عطشان، سرگشتگي و حيراني (لغتنامه دهخدا، ج 15، ص 23610).
[6] ـ سوره شعراء، آيات 222 ـ 221.
[7] ـ سوره يس، آيه 69.
[8] ـ سوره الرّحمن، آيات 21.
[9] ـ شرح المنظومه، ج 2، ص 191.
[10] ـ ديوان طالب آملي، ص67.
[11] ـ سوره زمر، آيه 23.
[12] ـ سوره نساء، آيه 122.
[13] ـ زاهد ار رندي حافظ نكند فهم چه شد؟ ديو بگريزد...
(ديوان حافظ، غزل 193).
[14] ـ بحار الانوار، ج 39، ص 68، همان، ج 40، ص 87؛ شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد، مج 2 ـ 1، ج 1، ص 18؛ همان، مج 8 ـ 7، ج 7، ص 219.
[15] ـ نهج البلاغه، حكمت 455؛ شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد، مج 20 ـ 19، ج 20، ص 154 ـ 153.
[16] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[17] ـ الامالي [صدوق]، ص 495؛ بحار الانوار، ج 68، ص 415.
[18] ـ سفينة البحار، ج4، ص449.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 14، ص 597.
[20] ـ نهج البلاغه، حكمت 148.
[21] ـ ديوان طالب، ص58.
[22] ـ همان، ص59.
[23] ـ همان، ص1121.
[24] ـ همان، ص1111.
[25] ـ ديوان طالب، ص1101.
[26] ـ ديوان طالب، ص 1053 ـ 1046.
[27] ـ ديوان طالب، ص109 ـ 107.
[28] ـ همان، ص1058.
[29] ـ ديوان طالب، ص1085.