بسم اللّه الرّحمن الرّحيم وايّاه نستعين
ثناي واصب الهي و تحيت بر كون جامع
حمد و ثناي واصب و خالص بسيطالحقيقهاي را سزاست كه «لايدركه بُعد الهِمَم ولا يَنالُه غَوصُ الفِطَن».[1] تحيّتْ و درودِ ناب و سَرَه كَونِ جامعي را رواست كه عرفان وي در تعلّم اسماي حسنا، از مشهد معروف آغاز و تعريف و عارفپروري او در اِنباي ملائكه ظهور يافت، و دوده طاها و اُسرَه ياسين، به ويژه حضرت ختمي امامت و ولايت را به جاست كه «قُوّامُ اللّهِ علي خَلْقِهِ وعرفاؤه علي عباده ولَايدْخُلُ الجنّةَ الّامن عَرَفَهم وعَرَفُوه» [2]اند؛ به اين ذوات قدسي تَولّي داريم و از دشمنان آنان تبرّي مينماييم.
تبيين موضوع همايش (اصول اساسي عرفان و تجليل از چهره شاخص آن)
اين گردهمايي به منظور تبيين اصول اساسي عرفان و تدبّر در مبادي و مسائل و نتائج حياتبخش آن از يكسو و تجليل از چهره شاخص سير و سلوك صالحانه عصر اخير، سيّد اساتيد ما، آيتِ حق «حضرت حاجميرزا علي قاضي طباطبايي تبريزي» (1366 متوفي هق 1285 تولد)، از سوي ديگر تشكيل شد.
مقدم فرهيختگان حوزه و دانشگاه را گرامي و سعي بليغ ستاد مسئول مشكور، و روح شهيد بزرگوار آيةالله مُفتّح كه مايه اتحاد روزافزون حوزويان و دانشگاهيان و خود از مُتَنعّمان اين جام طهور بودهاند، با شهداي صدر اسلام محشور باد.
مثلث مبارك قرآن، عرفان و برهان، حسنه اي از حسنات علامه طباطبايي
شايسته است جامعه فرهنگي ما بيش از پيش عنايت نمايد كه «رخ زيبايي كه ربايندهتر از رخ شطرنج» است و در مثلّثِ مبارك و هماهنگِ قرآن و عرفان و برهان، براي سالف و آنف تجلّي نمود و شعارش پرهيز از تَعْضِيَتِ يك حقيقت و تحرّز از تمثيل يك پيكر مُقدّس است، يعني علامه طباطبايي(قدسسرّه)، حسنهاي از حسنات آن عارف نامور است كه هماره در بَنان و بيان خويش ياد او را گرامي ميداشت و محضر او را مظهر پرورش الهي ميدانست؛ رضوان خدا بر آنان و سلام خدا بر راهيان كوي آنان كه شما بزرگواران نيز در شمار ﴿ثلةٌ من الاوّلين ٭ و ثُلّةٌ مِنَ الاخِرينَ﴾،[3] بلكه در عداد «قَليلٌ من الاخرين» [4] خواهيد بود، ارزاني باد. انشاءالله.
نكاتي براي مشتاقان تذكيه عقل و تزكيه روح
آنچه در اين پيام به عرضتان ميرسد، چند نكته است كه شايد اعتناي به آن و اعتماد بر آن و انعطاف به سَمت آن، براي مشتاقان تذكيه عقل و تزكيه روح و تضحيه نفس كارآمد باشد.
سلطان معارف بشري و سر اعتلاي آن
يكم. عرفان سلطان معارف و مَلكه علوم بشري است؛ خواه دانستههاي انسان به طبيعي و تجربي، رياضي و ذهني، فلسفي و عقلي، عرفاني و قلبي تقسيم شود و خواه به علم ابدان و علم اديان.
سرّ اعتلاي عرفان نسبت به دانشهاي ديگر آن است كه در آنها مفهوم به دست ميآيد و در عرفان مصداق مشهود ميگردد و متن دين تحقق مييابد. برخي از اصحاب معرفت چنين گفتهاند: «هر علمي كه آن به تحصيل و كسب در دنيا حاصل شود، آن علم ابدان است و آن علم كه بعد از مرگ حاصل شود، آن علم اديان است...؛ نور چراغ و آتش را ديدن علم ابدان است، سوختن در آتش يا در نور چراغ علم اديان است... ».[5]
سير صعودي عارف از طبيعت به ماوراي طبيعت
«مقصود از مرگ اعم از موت طبيعي و ارادي است؛ خردمند با بال دانش در جهات طبيعي جهان پرواز ميكند و عارف كه مرغ باغ ملكوت است، با جناح معرفت از جهات طبيعي به سمت فراطبيعي طيران دارد؛ يكي سير افقي از طبيعت به طبيعت دارد و ديگري سير صعودي از طبيعت به ماوراي طبيعت دارد».[6]
يكي در رَهْنِ طبيعت است و ديگري «زهرچه رنگ طبيعت پذيرد آزاد است»؛ يكي با دانش سروري ميجويد، و ديگري با بينش سر را سُلَّم ميسازد و به زير پا ميآورد؛
گفتم كه بنما نردبان، تا بر روم بر آسمان ٭٭٭٭ گفتا سر تو نردبان، سر را درآور زير پا[7]
سرافرازي صادق و كاذب
پايان آن سرفرازي كاذب سرافكندگي است و عاقبت محمود اين سرافكندگي صادق سرفرازي است؛
چون دانه شد افكنده، بر رَست و درختي شد ٭٭٭٭ اين رمز چو دريابي، افكنده شوي با ما[8]
تبلور جمال در معرفت سپهر آفرين
يكي كمال را در شناخت اختر فائلِ آفِل ميپندارد، و ديگري جمال را در معرفت سپهر آفرين؛
خورشيد را كسوفي، مه را بُوَد خسوفي ٭٭٭٭ گر تو خليل وقتي، اين هر دو را بگو «لا»[9]
و بالاخره يكي تَنمايه طبيعت را تأمين ميكند و ديگري دلمايه ملكوت را؛
هلهاي تُرُشْ چو آلو، بشنو بانگ تَعالَوا ٭٭٭٭ كه گشادست به دعوت، مَهِ جاويد دهان را[10]
ظهور علم عرفاني در جلالت معلوم
منشأ همه اين شكوه، همانا جلالت معلوم و كبريايي اوست كه در علم و عالم عرفاني ظهور مييابد و راه ظهور آن نيز شهود حضوري است نه مفهوم حصولي، چون هر مفهوم ذهني به حمل شايع، رخداد دروني است و مقهور ذهن عالم و هرگز آثار سودمند وجود عيني را ندارد؛ «...مَخلوقٌ مثلُكم، مردودٌ اليكم».[11]
اندوه و غم دائمي، ره توشه باليدن به دنيا و انبوه مفاهيم
در چنين فضايي كه دانشور به انبوه مفاهيم ميبالد و اين بضاعت مزجات را بهاي كالاي اندك ميكند: ﴿مَتاعُ الدنيا قليلٌ﴾ [12] و از تخضّع در ساحت وحي سرباز ميزند و مصداقِ ﴿فلمّا جائَتْهُم رُسُلُهمْ بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم وحاقَ بهم ما كانوا به يَسْتَهْزِؤن﴾ [13] ميشود، رهتوشهاي جز اندوه ندارد و همواره مغموم و مقبوض است، و اگر دانشآموختهاي فرهيخته شد و از استبرق غرورِ مَدرك و منصب راستقامت آمد و از زهدفروشي بوريا بستري كه از آن بوي ريا استشمام ميشود، رهايي يافت و عقل خويش را در خدمت معرفت اسماي حسناي الهي قرار داد، هرچند از خطرِ مأزور بودن نجات يافت و معذور شد، ليكن به اندازه ادراك مفهومي خويش مأجور است، نه بيش از آن؛
هزار عقل ببندي به هم، بدو نرسد ٭٭٭٭ كجار سد به مَهِ چرخ، دست يا پايي
فلك به طَمع گلو را دراز كرد بدو ٭٭٭٭ نيافت بوسه وليكن چشيد حلوايي
ره آورد عقل نظر و عمل و ظهور اسماي الهي
امّا اگر دانشمندِ دلسوختهاي جامع عقل و عرفان شد و انديشههاي نظري را تحت امامتِ بينشهاي شهودي هدايت نمود و عرفان را حاكم بر همه شئون پويا و بالنده دانشگاه كرد و دليل و دل را هماهنگ ساخت و از طرّاري خانمانسوز «حَسْبُنا العلمُ» آزاد شد و به طيّاري مَعيّتِ فكر و ذكر، ذهن و عين، و نظر و عمل نائل آمد، با هر دو جناح به اجرت لقاءاللّهي ميرسد و رهآورد عقل نظر جزء هيئتهاي نوري عقلِ عمل ميگردد و اسماي الهي براي هر دو ظهور(ويژه هر كدام را ملحوظ ميدارد) مينمايد:
جَسْت دلم كه من دَوَم، گفت خرد كه من رَوَم ٭٭٭٭ كرد اشارت از كَرَم، گفت: «بَلي، كلا كما» [14]
بنابراين هرگز مباد كه دانشمدار محض بود و از بينشمحوري محروم شد:
بود انديشه چون بيشه، در و صد گرگ و يك ميشه ٭٭٭٭ چو انديشه كنم پيشه، كه من زانديشه ده مَسْتم[15]
انديشه حصولي حجاب بينش حضوري
و اگر معاذاللّه انديشه حصولي حجاب بينش حضوري شد و علم پرده عرفان آمد و جاه دانش چاه راه او شد، چارهاي جز تنبيه چنين علم در ساحت دل نيست:
از دل و جان شكستهام، بر سر ره نشستهام ٭٭٭٭ قافله خيال را بهر لِقاش ميزنم
گر قمر و فلك بود، ور خرد و مَلَك بود ٭٭٭٭ چونكه حجاب دل شود، زود قَفاش ميزنم[16]
مناجات شعبانيه، سيره سلف صالح و سنت عارفان الهي
عصاره همه مطالب منظوم و منثور، بلكه اصل همه آنها، جملهاي از مناجات شعبانيّه اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) است كه امام راحل(قدسسرّه) هماره به آن عشق ميورزيد و بر آن اعتماد مينمود و بدان استناد ميكرد و تحرير و شرح آن را توصيه مينمود: «هَبْ لي كمال الإنقطاع إليك وانر اَبْصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّي تَخْرِقَ اَبصارُ القلوب حُجُبَ النور، فَتصِلَ إلي معدن العظمة وتَصيرَ ارواحنا مُعَلَّقةً بعزّ قدسك»،[17] و سيره سَلَف صالح و سنّت حسنه عارفان الهي، به ويژه سيّد آلمعرفت حضرت سيّد علي قاضي طباطبايي)طابت تربته(، تلاوت اين مناجات و تدبر در آن و استنان به سنّت آن و ترغيب انس با آن و ترهيب حرمان از آن بود.
معرفت حكيم و متكلم، تعيني از تعينات هويت مطلق
دوم. آنچه در حكمت و كلام به مقدار سعه وجودي هر كسي قابل شناخت است، تعيّني از تعيّناتِ هُويّت مطلق و بيتعيّن الهي است؛ حكيم يا متكلم برابر فنّاوري خويش مُجاز است كه بگويد: «گرچه اكتناه خداوند مقدور اَحَدي نيست، ولي هر سالكي طبق هندسه خلقت خود، توان معرفت خدا را دارد» و اگر قدرت توزين آب دريا را ندارد، توان چشيدن از آن، به مقدار تشنگي را دارد و آنچه در عرفان مطرح است، اين است كه ذات اقدس خداوند، نه معقول صاحبنظر است و نه مشهود صاحب بصر، نه به طور اكتناه و نه به مقدار سعه هستي عاقل يا شاهد، زيرا خداي سبحان بسيطالحقيقة است، به نحوي كه هيچ تركيبي در او راه ندارد، نه تركيب از ماده و صورت و جنس و فصل، و نه از موضوع و عَرَض، و نه از عَناصرِ شيميايي يا اجزاي صناعي و نه از آحاد اعتباري و نه از وجود و ماهيت و نه از وحدت و كثرت به هم آميخته تشكيكي، و بالاخره نه از وجود و عدم كه هر وجود محدودي به آن مبتلا است و اين صنف از تركيب بدترين انحاي تركيب محسوب ميگردد.
امتناع تعقل و شهود ذات خداوند
بنابراين، تمام اوصاف ذاتي او(خداوند) عين همديگراند، مصداقاً و صدقاً؛ گرچه غير يكديگراند مفهوماً، و همگي عين ذات موصوفاند؛ يعني اول بودن خدا عين آخر بودن او است و ظاهر بودن او عين باطن بودن او است، و اگر سالكي بخواهد به بعض آن حقيقت راه يابد، چون آن بعضِ متوهّم عين ابعاض ديگر است، بدون كمتر تمايز عيني يا ذهني و تحليلي و ادراك ابعاض ديگر محال است، تعقّل يا شهود اين بعض متوهّم نيز ممتنع خواهد بود؛ در همان مثال دريا، اگر ساحل آن عين سطح آن بود و سطح آن عين عمق آن بود، بدون كمترين تمايز، حتماً سطح و ساحل متوهم آن، حكم عمق آن را داشته و ممتنعالادراك خواهد بود، و چون مثال غير از ممثّل است؛ يعني دريا مركب است و سطح آن غير از عمق آن است و خداي سبحان بسيط محض است و ظاهر او عين باطن است، اگر ظاهر او قابل ادراك باشد، حتماً باطن او ادراكپذير است و چون ادراك باطن خداوند مستحيل و باطن او بدون كمترين تمايز عين ظاهر او است، پس ادراك ظاهر او مستحيل خواهد بود و همچنين نسبت به اسماي حسناي ديگر، لذا هيچ راهي براي ادراك ذات اقدس خداي سبحان نيست؛ «امّا الذات الإلهية فحارتِ الأنبياء والأولياء فيها».[18]
كلام امام راحل (ر) درباره معبود نبودن ذات غيبي خداوند
امام راحل(قدسسرّه) كه فاتح ميدانهاي سهگانه جهاد اصغر و اوسط و اكبر بود، در اينباره چنين مرقوم فرمود: «فإنّ الحقّ بمقامه الغيبي غيرمعبودٍ فإنّه غيرُ مشهودٍ ولامَعْروفٍ والمعبود لابدّ واَنْ يكونَ مشهوداً او معروفاً... »؛[19] يعني ذات غيبِ محضِ خداي سبحان مورد عبادت احدي نيست، زيرا معبود بايد مورد ادراك حضوري يا حصولي قرار گيرد و مقام غيبي ذات اقدس خداوند نه مشهود حضوري است و نه معروف حصولي؛ به همين مضمون را ميتوان از منبع اصيل فنّ عرفانِ ناب و حكمتِ سَرَه، يعني نهجالبلاغه اميرمؤمنان(عليهالسلام) استنباط كرد؛ «...لايُدْرِكُه بُعد الْهِمَم ولايَنالُه غَوْصُ الْفِطَن».[20]
آنچه در سوق ارباب معرفت رواج دارد كه «عجز از شناخت خداوند شناخت او است»؛ «ما عرفناك حقّ معرفتك» [21] از همين قبيل است؛
داوري آيت الله سيد علي قاضي (ر) بين علمين درباره بيتي از عطار
گفتار نغز و عميق فريدالدين عطّار:
در دو عالم نيست كس را زَهْرهاي ٭٭٭٭ كو تواند يافت از وي بهرهاي
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭٭ در كمال عزّ خود مستغرق است
او به سر نايد زخود آنجا كه اوست ٭٭٭٭ كي رسد عقلِ وجودِ آنجا كه اوست[22]
كه عارفِ والِهْ سيّد احمد حائري(قدسسرّه) و حكيم متألّه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني(قدسسرّه) را به تضارب آرا فرا خواند و وارث نامآور حضرت سيّد علي قاضي(قدسسرّه)، استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) را به داوري بين عَلَمين وادار نمود و تَذييلاتِ سودمندي از اين حَكَم عدل و داورِ اَمين نصيب جامعه معرفت دوست كرد، همگي از فروع اصل امتناع صيد عنقاي مُغرِب است.
براهين مفهومي و وهمي و مولود ذهن بودن آن
تمام مفاهيم ذهني كه عناصر محوري براهين اثبات ذات واجب را تشكيل ميدهند، مولود ذهناند و خداوند منزّه از والد و مولود بودن است: ﴿لَمْ يَلِد ولم يُوْلَد﴾ [23]؛
گر توهّم ميكند او عشق ذات ٭٭٭٭ ذاتْ نبود، وَهم اسماء و صفات
وَهم مخلوق است و مولود آمده است ٭٭٭٭ حق نزاييده است و او «لم يُوْلَد» است[24]
و خلاصه آنكه وصفِ جميع واصفان مرحضرت ذات را چون ستايش آن چوپان است حقسبحانه را.[25]
تطابق عرفان هر دين با اصول و ضوابط آن
سوم. عرفان در هر دين ياآييني كه مطرح است، مطابق با اصول و ضوابط آن مكتب است؛ هرچند در مقام اثبات هماره بين صاحبنظران هر مذهب و صاحبدلان آن تفاوت برداشت راه دارد و اگر برداشتهاي متضارب متناقض بودند، حتماً يكي حق و صدق، و نقيض آن باطل و كذب است و اگر همه در يك جانب بوده و متقابل هم نبودهاند، ممكن است درجات همگي صائب يا دركات همه آنها خاطي باشد، زيرا فرض بر اين است كه نقيض هم نيستند؛ لذا اجتماع درجات آنها در صدق يا اجتماع دركات آنها در كذب محذوري ندارد.
عرفان اسلامي يعني اصول و فروع دين و چراغ راه بودن عقل
عرفان در اسلامِ خاص، يعني اصول و فروع ديني كه توسّط حضرت ختمي مرتبت نازل شد، مطابق شريعت غرّاي نبوي است كه به صورت قرآن حكيم و عترت طاهرين تجلّي دارد و عقل استدلالي كه منزّه از قياس و خيال و گمان و وهم است، چراغِ صراط دين است تا با آن سراج اين صراط ديده و پيموده شود؛ چه اينكه شهودِ ناب كه محصول تزكيه نفس برابر شريعت است و نتيجه آن مطابق با احكام مأثور و سنت معصومان(عليهمالسلام) است، در حدّ خود براي شاهدِ امين معتبر خواهد بود.
تطابق ادله حكمت و مشهودات عرفان با قوانين شريعت (قرآن و عترت)
همانطوري كه دربارهحكمت گفته شده است: «حاشي الشريعةُ الحقّةُ الإلهيّة الْبَيْضاء اَن تكون اَحكامُها مُصادِمةً للمعارف اليقنيّة الضروريّة، وتَبّاً لِفَلْسَفَةٍ تكون قَوانينُها غيرَمطابقةٍ للكتاب والسنّة»،[26] درباره عرفانِ صحيح كه محصول تهذيب روح از راه حجّت شرعي است، ميتوان گفت كه هرگز دستورهاي شريعت مباين مشهوداتِ حتمي كه منزّه از اضغاثِ احلام و مبرّاي از هواجس نفساني و مصون از القاهاي شيطاني است، نخواهد بود و اُف بر عرفان نمايي كه مكشوفهاي آن مخالف رهنمودهاي قرآن و عترت باشد.
جامع عقل برهاني و نقل معتبر، ترازودار شريعت
البته در مقام اثبات بايد ترازو دارِ شريعت، جامع عقل برهاني و نقل معتبر باشد، زيرا فاقد عقل برهاني اعمي است و عادم نقل معتبر اعور و اعشي يا احول و داوري جز از حكم خبير بصير مسموع نيست و شواهد نقلي ﴿لوتعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾ [27] و جريان حارثةبن مالك و برخي ديگر با تنفيذ رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و امضاي آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم به صورت «عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قلبه» [28] و آنچه درباره بعضي از اصحاب حضرت سيدالشّهداء(عليهالسلام) در شب عاشورا كه به مثابه ليلةالقدر آنان و ليلةالقبر معاندان آنان بوده است، رخ داد و آنچه براي متنعّمان از محضر امام سجّاد(عليهالسلام) و امام باقر(عليهالسلام) در صحنه عرفات راجع به قِلّتِ حجيج، و كثرتِ ضجيج پديد آمد، همگي شاهد صدق امكان شهود باطنِ اشيا و اشخاص و معرفت راز و رمز آداب و سنن است.
شهود جمال و جلال در مثال و عقل منفصل
در اين جهت فرقي بين شهود جمال صورت در مثال منفصل و شهود جلال معنا در عقل منفصل نيست، زيرا هر دو از مقاطع صراط دلاند؛ چه اينكه فراگيري از معلِّم كتاب و حكمت، بعد از استماع و انصاتِ خردورزانه از معابر راه، دليل آنچه از حضرت ختميمرتبتصلي الله عليه و آله و سلم دراينباره به «وابصة بن معبد اسدي» ارائه شد كه «بِرّ و نيكي چيزي است كه دل به آن مطمئن گردد، و گناه چيزي است كه در دل سرگردان شده و جَوَلان داشته باشد، هرچند بيگانگان(ديگران) فتواي ديگر دهند»،[29] از همين سنخ است.
هماهنگي عقل و نقل شهود، سنت حسنه سيد علي قاضي (ر)
سنت حسنهاي كه از عارف متشرع حضرت سيدعلي قاضي(قدسسرّه) مأثور است، مؤيد هماهنگي عقل و نقل و شهود است؛ اذكار ديني را با افكار توحيدي همسان كردن و براي رهايي از فكرِ خود فكر كردن و براي بالا بردن سطح فكر درباره معارف برين ذكر گفتن، از برنامههاي رسمي آن فرهيخته معرفت بود؛
ذكر آرد فكر را در اهتزاز ٭٭٭٭ ذكر را خورشيد اين افسرده ساز[30]
نعمت آن كس كه او، مژدهٴ تو آورد ٭٭٭٭ گرچه بخوابي بود، به ز اَغاني مرا
در ركعاتِ نمزا، هست خيال تو شه ٭٭٭٭ واجب و لازم چنانك، سَبْع مَثاني مرا
عمر اواني است و وصل، شربت صافي در او ٭٭٭٭ بيتو چه كار آيدم، رنج اَواني مرا
سجده كنم من زجان، روي نهم من به خاك ٭٭٭٭ گويم از اينها همه، عشق فلان مرا[31]
سرخ رويي عارف، مرهون شراب طهور
عارف متعبّد سرخرويي خويش را مرهون ﴿وسقاهم ربُّهم شراباً طهوراً﴾ [32] ميداند، وگرنه افسرده و پژمرده خواهد بود؛
خُم كه در او باده نيست، هست خُم از باد پر ٭٭٭٭ خُمِ پر از باد كي، سرخ كند رويها
هست تهي خارها، نيست در او بوي گل ٭٭٭٭ كور بجويد زخار، لطفِ گل و بويها[33]
مدّعي لافزن، حقيقت را به مجاز هبوط ميدهد و سراب را كوثر ميپندارد و زَبَدْ را زُبده ميانديشد و چنين ميسرايد
مرا سجده گه بَيْتِ بِنْتِ العِنَبْ بس ٭٭٭٭ كه از بَيْتِ اُمّ القري ميگريزم
چنين مصروعِ كژراههاي كه از آسيب طغومت رأي و گزند طغيان عمل در امان نيست، دام مينهد و سَرِ حُقّه باز ميكند و بنياد مكر با فلك حقّه باز مينمايد، ليكن عارف وارسته ميگويد:
اي دل بيا كه ما به پناه خدا رويم ٭٭٭٭ زانچ آستينِ كوته و دست دراز كرد
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد ٭٭٭٭ شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد[34]
وارث عرفاني حضرت سيّد علي قاضي(قدسسرّه)، استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) چنين سرود:
پرستش به مستي است در كيش مِهر ٭٭٭٭ برونند زين جرگه هشيارها
كشيدند در كوي دلدادگان ٭٭٭٭ ميان دل و كام ديوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان ٭٭٭٭ كه بستند چشم خشايارها
و طبق سروده مولوي؛
چون نماز و روزهات مقبول شد ٭٭٭٭ پهلواني، پهلواني، پهلوان[35]
عرفان، فصل اخير هويت عرفان
چهارم. عرفان فصل اخير هويّت عارف است؛ بنابراين جميع شئون علمي و عملي او عارفانه است، نه زاهدانه و نه عابدانه؛ يعني در تمام مراحل زندگي حضور فعّال دارد و از انزواي مذموم منزّه است و هرگز انقطاع تعلّق از دنيا را به معناي ترك نهضت خدمترساني به بندگان خدا تحريف نميكند و به منظور حفظ وفاق ملّي كه فراتر از وحدت حوزه و دانشگاه است، اگر اندوهي از برادران ايماني دامنگير او شد، با شطرنج مهر رنج را طي ميكند و دشمني را رقيب ميداند و آنرا از پاي درآورد، نه دشمن ظاهري را؛ البته در عداوتهاي برون مرزي، همچون دفاع مقدّس هشتساله دشمن را ناكامميكند؛ «رُدّوا الحَجَر حَيْثُ جاء فاِنّ الشرَّ لايَدْفَعُه اِلّاالشرّ»،[36] و براي صيانت سيره توحيدي خويش از هر نَفَسي بهره جديد ميبرد؛
عارفان هر دمي دو عيد كنند ٭٭٭٭ عنكبوتان مگس قديد كنند
هاي و هوي هر دم و ابتكار عارف
ابتكار عارف در هر دَم به اين است كه فرو رفتن آن را مُمِدّ حيات ميداند و برآمدن آن را مفرّح ذات، و هر كدام را نعمت خداي سبحان ميداند و به سپاس وي ميپردازد و از طرف ديگر، شكر نعمت را با ذكر ولي نعمت هماهنگ ميكند، به طوري كه
دَم چو فرو رفت هاست، هواست چو بيرون رود ٭٭٭٭ يعني از او در همه هر نفسي هاي و هواست[37]
حضور در متن سياست، براي هماهنگي جهادهاي سه گانه
و براي هماهنگي جهاد اصغر و اوسط و اكبر، هماره در متن سياستي كه «شهيد سيّد حسن مدرس»(قدسسرّه) آنرا عين ديانت ميدانست و امام راحل(قدسسرّه) به استناد ولايت فقيه كه تحليل آن به ولايت فقاهت و عدالت است، با هزينه تبعيد، زندان و صدها مصائب صَعب، بلكه مستصعبِ خود و ملّت بزرگ و بزرگوار ايران اسلامي آنرا ضامن استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي قرار داد، حاضر است و هرگز افسونِ خروج از قلمرو زرّين حكومت و افسانه خروج بر بنيان مرصوص آن را افيون خود قرار نميدهد و مخمورانه مكتب حياتبخش الهي را مخدّر نميخواند و بر انجماد خود نميافزايد، بلكه در پرتو نور قرآن و عترت جويا و پويا خواهد شد؛
آبي ميان جو روان، آبي لب جو بسته يخ ٭٭٭٭ آن تيز رو اين سست رو، هين تيز رو تا نَفْسُري[38]
دانشگاه و رسالت تطهير سايت هاي اينترنتي از بدآموزي
در پايان ضمن تقدير از برگزاركنندگان محترم اين همايش، انتظار ميرود، فضاي دانشگاه كه در تمام شئون، به ويژه اعتكاف و عرفان معطّر است، رسالت تطهير بيت معمور سايتهاي اينترنتي را كه صبغه علمي آن انكارناپذير است، از اهرمن بدآموزي به عهده گيرد تا نوسالان اين مرز و بوم متعلّق به ولي عصر(ارواحنا فداه) مصون بمانند.
پروردگارا! نظام اسلامي، مقام معظّم رهبري، دولت و ملّت و مملكت را حفظ فرما!
امام راحل(قدسسرّه) و شهدا را همچون سيّدالعرفا حضرت سيّد علي قاضي طباطبايي(قدسسرّه) و عقيل آلمعرفت و اهل تفسير و حكمت علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) با انبيا و اوليا محشور فرما!
امنيت مناطق اسلامي، مخصوصاً ايران، عراق، افغانستان و فلسطين را در ظلّ عنايت امام زمان(عج) تأمين نما و خطر استكبار جهاني و صهيونيزم را به مستكبران و تفرقهافكنان برگردان!
كام دانشگاهيان معرفت دوست را با شَهد شهود جمال و جلالت شيرين فرما تا همواره كانون انديشه با مهر دلانگيز انگيزه گرم باشد!
رندان همه جمعند در اين ديرمغانه ٭٭٭٭ در ده تو يكي رطل بدان پير يگانه
يك پرده برانداخته آن شاهد اعظم ٭٭٭٭ از پرده برون رفته همه اهل زمانه
كي سرد شود عشق ز آواز ٭٭٭٭ هرگز نرمد شير زفرياد زنانه
چون بند شود نطق يكي سيل درآيد ٭٭٭٭ كز كون و مكان هيچ نبيني تو نشانه[39]
غفرالله لنا ولكم والسلام عليكم ورحمةالله
جوادي آملي
آذر 1382
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
[2] ـ همان، خطبه 152.
[3] ـ سوره واقعه، آيات 40 ـ 39.
[4] ـ سوره واقعه، آيه 14.
[5] ـ فيه مافيه، ص228.
[6] ـ همان، ص235.
[7] ـ ديوان شمس تبريزي.
[8] ـ همان.
[9] ـ همان.
[10] ـ همان.
[11] ـ شرح الاسماء الحسني، ج2، ص17 (حديث مرسل منسوب به امام باقر(عليهالسلام)).
[12] ـ سوره نساء، آيه 77.
[13] ـ سوره غافر، آيه 83.
[14] ـ ديوان شمس تبريزي.
[15] ـ همان.
[16] ـ ديوان شمس تبريزي.
[17] ـ اقبال الاعمال، ص687؛ مناجات شعبانيه.
[18] ـ شرح فصوص قيصري، ص 346.
[19] ـ تعليقات علي شرح فصوصالحكم، ص116، مصباحالهدايه، ص13، مصباح1.
[20] ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
[21] ـ بحارالانوار، ج68، ص23.
[22] ـ منطقالطير، ص 40.
[23] ـ سوره توحيد، آيه 3.
[24] ـ مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 2758 ـ 2757.
[25] ـ لب لباب مثنوي، ص395.
[26] ـ اسفار، ج8، ص303.
[27] ـ سوره تكاثر، آيات 65.
[28] ـ الكافي، ج2، ص54.
[29] ـ وسائلالشيعه، ج27، ص166.
[30] ـ مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت 1476.
[31] ـ ديوان شمس تبريزي.
[32] ـ سوره انسان، آيه 21.
[33] ـ ديوان شمس تبريزي.
[34] ـ ديوان حافظ.
[35] ـ ديوان شمس تبريزي.
[36] ـ نهجالبلاغه، حكمت314.
[37] ـ ديوان حكيم سبزواري.
[38] ـ ديوان شمس تبريزي.
[39] ـ ديوان شمس تبريزي.