پيام حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی به همايش ملي فلسفه عرفان با تاکید بر آرای علامه ذوفنون حضرت آیتالله العظمی جوادی آملی
تاریخ و مکان همایش:روز پنجشنبه مورخ ۲ آذرماه 1396 ؛ قم، تالار اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
برگزار کننده: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّين سِيَّمَا خَاتَم الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتَم الْأَوْصِيَاء عَلَيْهِما آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».
مقدم شما أساتيد، فرهيختگان و نخبگان علمي، حوزوي و دانشگاهي را گرامي ميداريم. از ذات أقدس الهي مسئلت ميکنيم، رنج همه شما بزرگواران را با گنج معرفت پاداش أبدي عطا کند و همه کساني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين همايش افزودند و ميافزايند، خدای سبحان به أحسن وجه بپذيرد!
عصاره اين پيامي که به عرضتان ميرسد، فلسفه عرفان نظري است. مستحضر هستيد که انسان به علم و معرفت شناخته ميشود. خداي سبحان مجاري ادراکي فراواني به انسان عطا کرده است. اگر انسان به غير حق مشغول نشود و خود را به باطل و امور اعتباري سرگرم نکند، در مسير ادراک حقيقت قرار ميگيرد. در اين مسير، اول معاني جزييه را بعد از احساس ميفهمد. بعد صوَر خياليه را همراه با آن ادراک ميکند و از اينها عبور ميکند و به معاني برين عقلي در فلسفه نظري.
در فلسفه، تلاش و کوشش نفْس اين است که از وهم و خيال بگذرد و به آن معارف مجرد بار يابد و آنها را تحليل کند و بپذيرد. در اين معبر گاهي اينها به جاي اينکه مُعين باشند، راهزن هستند. وهم تربيت نشده، خيال تعليم نيافته، در حد خود، تلاش و کوشش ميکنند که با عقل نظري نبردي داشته باشند، گاهي به صورت جنگ سرد، گاهي به صورت جنگ گرم و عقل اگر بخواهد در جهاد علمي، وهم را تربيت کند و خيال را تربيت کند، يک تمرين و رياضتهاي علمي کامل ميطلبد که بايد يک معلّم شديد القوايي او را تقويت کند تا او وهم را خوب تربيت کند، خيال را خوب تربيت کند. اين دو نيرو که از بهترين برکات الهي هستند، اگر درست تربيت بشوند با عقل نظري در ادراک معارف برين همکاري ميکنند. معاني جزيي را، صور جزيي را که گاهي به صورت حدّ اصغر درميآيند، در خدمت عقل نظري قرار ميدهند. عقل نظري در هنگام استدلال و قياس که ميخواهد معاني جزيي يا صور جزيي حدّ اصغر قرار بدهد، وهم را يا خيال را استخدام ميکند، آنها در خدمت عقل نظري هستند؛ مثل فرشتگان جزيي که تابع فرشتگان کلي به معني سعه هستند قرار ميگيرند. آنگاه قياسهاي علمي؛ چه قياس اقتراني، چه قياس استثنايي و قياس شرطي؛ چه متصل، چه منفصل، رهآورد خوبي خواهد داشت.
در اين زمينه، اين جهاد، جهاد کبير است، نه جهاد اکبر و اگر ـ خداي ناکرده ـ وهم تربيت نشود و عقل تربيت نشود و همواره با ستيز با عقل نظري در جنگ سرد و گرم سرگرم باشند، خروجي چنين رهزني و غارتگري، مغالطات سيزدهگانه يا بيش از سيزدهگانه است. هر جا که عقل نظري گرفتار مغالطهاي از مغالطات معهود و معروف منطقي ميشود، در اثر نافرماني وهم و خيال نسبت به عقل نظري است، گاهي موضوع را جابجا ميکند، گاهي محمول را جابجا ميکند، گاهي نسبت موضوع و محمول را جابجا ميکند، گاهي لفظ تغيير ميکند، گاهي معنا را عوض ميکنند، اين مغالطات سيزدهگانه يا بيش از سيزدهگانه، غارتگري وهم و خيال است نسبت به عقل نظري، لذا فلسفه در اين عقبه کئود به مقصد نميرسد. اين يک تعريف کوتاهي از فلسفهی فلسفه است.
اما فلسفه عرفان نظري؛ عرفان نظري ترجمان عرفان عملي است. در ساختار درون انسان که «نفْس في وحدته کلّ القوی»[1] است، خداي سبحان بعد از احساسهاي ظاهري که مجاري بيروني است، يک نيرويي به او داد که مفاهيم را به خوبي ادراک کند به نام عقل نظري. مسئله تصور و تصديق و قياس و استدلال و جزم و امثال آن به عهده عقل نظري است که فلسفه با آن کار دارد. يک نيروي ديگري، يک شأن ديگري، يک نور ديگري ذات أقدس الهي به انسان داد به عنوان عقل عملي. اين عقل عملي کار آن ادراک نيست، کار آن کار است. اينکه حکمت عملي را به عقل عملي، حکمت نظري را به عقل نظري اسناد دادهاند، اين اسناد ناصواب است. هر دو حکمت را عقل نظري ادراک ميکند، کار آن انديشهورزي است. عقل عملي «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[2] است، کار او کار است، نه کار او علم است. کار او تصور و تصديق و جزم نيست. کار او اراده و نيت و عزم است. عزم يعني عزم! جزم يعني جزم! و بين اينها هيچ ارتباطي نيست. اينکه عرض ميکنيم، هيچ ارتباطي نيست، با اينکه صدها کار را هماهنگ و مرتبط هم انجام ميدهند، براي اينکه در آن تحليل نهايي و داوري نهايي، يک پزشک ميبينيد وقتي بخواهد به يکي از رگهاي مويي بسيار باريکي که با چشم غير مسلّح ديده نميشود و بسته است، آن را درمان کند، ميگويد اين رگ بسته با آن رگ هيچ ارتباطي ندارد، با اينکه صدها کار را با هم انجام ميدهند. صدها کار را عقل نظري و عقل عملي با هم انجام ميدهند؛ ولي در آن تحليل نهايي، بايد بگوييم جزم هيچ يعني هيچ، عزم يعني هيچ يعني هيچ ارتباطي با هم ندارند. تا مرز عزم و جزم از هم جدا بشود، تا مرز علم و عمل از هم جدا بشود تا معلوم بشود که چرا مطلبي را، يک حکم شرعي و الهي را که کسي يقين دارد و جزم دارد و هيچ ترديدي در آن نيست عمل نميکند. چگونه ميشود که ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾؟[3] چگونه ميشود که کليم الهي به فرعون ميگويد: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؟[4] اين ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ هم برای همان جريان آلفرعون است. گاهي ميشود که انسان صد درصد مطلبي را يقين دارد، آيات آن را ميداند، روايات آن را ميداند، تجربههاي آن را آموخته است، هيچ ترديدي در حق بودنِ اين مطلب ندارد؛ مثل دو دو تا چهارتا روشن است؛ ولي گناه ميکند! سرّش آن است که عقل نظري عمل نميکند، عقل نظري اهل ايمان نيست، عقل نظري اطاعت نميکند. عقل عملي اطاعت ميکند که در جهاد دروني با هوس شکست خورده است، طبق بيان نوراني علي بن ابيطالب(صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[5] اين عقل عملي با هويٰ درگير است، عقل نظري که با هوس درگير نيست. عقل نظري با وهم و خيال درگير است که اگر شکست خورد، نتيجهاش آن مغالطات است و اگر پيروز شد، نتيجه آن براهين متقن صدّيقين[6] و امثال صدّيقين است.
غرض آن است که مرز جزم کاملاً از مرز عزم جداست. عزم و نيت و اراده و اخلاص، کار است و کار عملي است نه کار علمي، مثل جزم و از شئون عقل عملي است که «بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[7] عقل عملي شروع به فعاليت ميکند در راهي که ذات أقدس الهي او را براي آن راه آفريده است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[8] در اين راه شهوت و غضب مزاحم او هستند؛ گاهي جنگ سرد دارند، گاهي جنگ گرم. اگر موفق شود و بگويد: «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»،[9] شهوت را تعديل کند و نه تعطيل، غضب را تعديل کند و نه تعطيل، بهرههاي فراوني ميبَرد و رشد ميکند و اما اگر ـ معاذالله ـ گرفتار شهوت و غضب شود که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»، ميشود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[10] ميشود. اين نفس مسوّله درميآيد و اين نفْس بجاي اينکه لوّامه باشد و «أماره بالحسن و الحق و الخير و الصدق» باشد، «أماره بالسوء» درميآيد و اگر اين جنگ نرم يا جنگ سرد و گرم به سود عقل عملي باشد که فرمود من اين شهوت را رام کردم، اين غضب را رام کردم، تعطيل نکردم، تعديل کردم، آنگاه اين عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، در اثر آن ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾،[11] شروع ميکند به باريافتن به بارگاه نيت و عزم و اراده و اخلاص و مراحل عملي.
وقتي اين مراحل را از تجليه و تخليه و تحليه به پايان برد، کمکم مسئله فنا براي او روشن ميشود و مطالبي را درک ميکند و مشاهده ميکند. آنچه را که عقل عملي ميبيند، درک ميکند، شهود نظري نيست، شهود عيني است، عملي است؛ البته علم به معناي أعم اينجا هست، يک؛ و اصولاً مجرد هر کاري انجام ميدهد، آن کار، کار کشفي و شهودي و بلاحجاب است، قدرت او هم قدرت مجرد و شهودي است، سخا و جود او هم سخا و جود شهودي است، مجرد خود حضور است، کار او حضور است، عزم او حضور است؛ چه اينکه جزم او هم حضور علمي است؛ يعني در حدّ علم مصطلح؛ گرچه در آن منطقه فرا نفْسي سخن از علم حصولي و منطق نيست.
به هر تقدير نفس وقتي عقل عملي که شأني از شئون نفسي است که «في وحدته کل القویٰ» است در مسير ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ قرار گرفت و شهوت و غضب را تعديل کرد و نه تعطيل، به بارگاه اراده و نيت و اخلاص و عزم راه پيدا ميکند. از تجليه گذشته به تخليه ميرسد. از تخليه گذشته به تحليه بار مييابد. وقتي به تعبير حکيم سبزواري «تجلية تخلية و تحليه» بار يافت، «ثم فنا مراتب».[12] آنگاه مراحل شهود ميرسد. اين در عين حال که کار او عملي است؛ منتها عمل عيني و خارجي است و ميشود شهود.
آنگاه مراحل فنا؛ محو و طمس و امثال آن توحيد افعالي و صفاتي و ذاتي پيش ميآيد و معارفي را درک ميکند. اين ميشود عرفان شهودي. مشهوداتي دارد. اگر چنين عارفي «جهاني است بنشسته در گوشهاي»،[13] کاري با کسي ندارد، در صدد تعليم نيست، در صدد تأليف نيست، در صدد اظهار يافتههاي خود با بنان و بيان نيست که جايي براي عرفان نظري نيست و اگر رهآورد اين سفر ملکوتي خود را به ديگران منتقل کند، تعليم بدهد، تدريس کند، تأليف کند، يا فيلسوفي بخواهد رهآورد او را بيان کند، اينجا جاي عرفان نظري است. در عرفان نظري يعني مشهودات عارف به صورت برهان ارائه ميشود، چون خود عارف کمتر به اين الفاظ و اصطلاحات بها ميدهد، اگر در بعضي از کتابهاي بزرگان ما آمده است که آنها در تبيين معارف و رهآورد خود بيقصور نيستند، براي اينکه آنها خودشان اظهار دارند که اگر ما يک وقت برهان اقامه کنيم، فقط براي تأنيس است؛ يعني ايجاد اُنس اصحاب فکرت و صحابه درس و بحث با رهآورد ما، وگرنه ما نيازي نداريم که برهان اقامه کنيم، يافتههاي ما براي ما حجت است.
آنها در اين زمينه تلاش و کوشش نميکنند؛ اما کسي که جامع بين عقل نظر و عقل عمل، جامع بين علم حصولي و علم حضوري، جامع بين منطق و علوم ديگر باشد به نحو جمع سالم و نه جمع مکسّر، او يک عارف است که ميتواند رهآورد خود را در عرفان نظري به خوبي تبيين کند. اگر او ممحض در عرفان شهودي باشد، موفق نيست به عرفان نظري و اگر فيلسوفي ممحض باشد در نظر، موفق نيست در جمع بين رهآورد خود و رهآورد عرفا، عرفان نظري بنگارد و بنويسد. آن که جمع سالم کرده است بهتر از همه توفيق دارد که عرفان نظري ارائه کند.
به هر تقدير، اگر مشهودات حضور عارفي، بخواهد به صورت محصولات فکري دربيايد، اين ميشود عرفان نظري. مستحضر هستيد که برهاني کردن، بدون فنّ منطق ممکن نيست. اصلاً منطق براي اين است که انسان چگونه انديشه داشته باشد؛ مثل اينکه ادبيات براي آن است که انسان چگونه حرف بزند و برخي از علوم ديگر وسيله هستند که چگونه کار خاص خودشان را انجام بدهند. منطق براي همين است، ادبيات براي آن است و مانند آن. اگر کسي جمع سالم کرد بين نظر و شهود، بين برهان و عرفان، او ميتواند عرفان نظري را خوب ارائه کند؛ منتها مشهودات با منطق مشّاء که ارسطو بنيانگذار آن بود نه افلاطون، اين بار را اين منطق مشّاء نميکشد، اگر اين منطق جناب افلاطون که مرحوم صدر المتألهين به ايشان خيلي معتقد است، گرچه مرحوم بوعلي در منطق ميگويد ارسطو مقتدر و قدِر در تفکرات عقلي است و از افلاطون چيزي جز اخلاقيات به دست ما نرسيده است، خيلي مرحوم بوعلی ارادت علمي به جناب افلاطون ندارد؛ اما صدر المتألهين شيفته معارف برين افلاطون است. اگر روي نظر صدر المتألهين منطق را افلاطون مينوشت، آن منطق هم ميتوانست حکمت متعاليه را تبيين کند، هم شايد ميتوانست عرفان نظري را بيان کند؛ ولي چون منطق را ارسطو نوشت و محصول حکمت مشّاء هم همين منطق است، زيرا عناصر محوري منطق را فلسفه تأمين ميکند، در منطق ارسطو که ميخواهند قياس، قضيه تشکيل بدهند که زمينه براي قياس است، يک حمل اولي دارند که اتحاد مفهومي است، يک حمل شايع صناعي دارند که اتحاد مصداقي است. بسياري از معارف بريني که در حکمت متعاليه است با منطق مشّاء قابل حل نيست. گوشهاي از حرفهاي مياني نه نهايي، حرفهاي مياني حکمت متعاليه، مسئله حمل حقيقت و رقيقت است که در منطق مشّاء جا ندارد. بالاتر از آن که در عرفان نظري به صورت شفاف و رسمي مطرح است و در بخشهاي نهايي حکمت متعاليه به صورت ضعيف و کمرنگ طرح ميشود، حمل ظلّ و ذيظلّ است، يک؛ حمل صورت مرآتي بر شاخص است، دو. وجود مبارک امام رضا(سَلامُ الله عَلَيْه) در پايان توحيد مرحوم صدوق، وقتي مسئله مرآة را حل ميکند و آن شخص ميگويد که خدا را ما چگونه بشناسيم؟ آيا حق در خلق است يا خلق در حق؟ فرمود هيچ کدام، نه خدا در خلق است، نه خلق در حق. عرض کرد، پس چگونه بشناسيم؟ فرمود چگونه شما خود را در آيينه ميبيني با اينکه در آيينه چيزي نيست؟[14] آن بيان نوراني امام رضا در بخش پاياني توحيد مرحوم صدوق به اين آساني قابل حل نيست. اين حمل پنجم، پنجم يعني پنجم! بعد از حمل چهارم، اين دو تا حمل اصلاً در فلسفه و منطق مطرح نيست، اگر گاهي فيلسوفي از حمل ذيظلّ و ظلّ، حمل مرآة و شاخص مطرح کند، به عنوان مجاز، اگر خيلي هنر داشته باشد ميگويد حمل مجاز است. همانطوري که متشابهات قرآن نزد عدهاي محکمات است، همانطوري که بسياري از مجازات نزد عدهاي حقيقت است، همانطوري که مجاز عقلي را برخي مجاز عقلي ميدانند، برخي حقيقت عقلي، حمل ظلّ و ذيظلّ، حمل مرآة و شاخص، اين قسمت چهارم و پنجم حقيقت است نزد عارف نه مجاز و تا اين منطقي نداشته باشيم که حداقل اقسام پنجگانه حمل را تبيين کند، عرفان نظري سامان نميپذيرد. با اين وضع، وضع اخلاق با عرفان خيلي روشن ميشود. در اخلاق آن متخلِّق ميکوشد که عادل شود، صفات کريمه و فضيله داشته باشد، معصيت نکند، تقوا داشته باشد که «التُّقَيٰ رَئِيسُ الْأَخْلَاق».[15] در عرفان، عرفان عملي تلاش و کوشش بر اين نيست که شخص عادل شود، چون عادل شده است. تلاش بر اين نيست که اين صفات را پيدا کند، چون اين صفات را دارد، تلاش بر اين است که بهشت را ببيند، نه «شوقاً الي الجنة» عبادت کند. تلاش بر اين است که جهنم را ببيند. عقل نظري ميکوشد که بفهمد، عقل عملي در بخش قلب و عشق ميکوشد ببيند، جنگ بين عقل نظر و عقل عمل در اين بخش به اين است که اين ميخواهد بفهمد، آن ميخواهد ببيند و اين جنگ جهاد اکبر است. معمولاً خواص از اصحاب، از جنگ بين فلسفه و عرفان، از جنگ بين عقل و قلب، گاهي به صورت عقل و عشق، به جهاد اکبر ياد ميکنند. آن مسئله جنگ تربيتي بين عقل و نفْس را جهاد کبير ميدانند و اگر در بيان نوراني رسول گرامي(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) آمده است که شما از جهاد اصغر درآمديد به جهاد اکبر برويد،[16] آن اکبر نسبي است و نه اکبر نفْسي و رهبري همه اينها و فرماندهي همه اينها را «النفس في وحدته کل القویٰ» به عهده دارد که در مرحله عقل نظر، عاقل ميشود و در مرحله عقل عمل، قلب ميشود و در مراحل نازلتر، نازلتر.
غرض آن است که بين اخلاق و عرفان، بين کبير و اکبر فرق است؛ در اخلاق شخص ميکوشد منزّه شود، در عرفان ميکوشد ببيند و بشنود. اگر جناب مولوي ميگويد:
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان[17]
يعني فيلسوف گَپ ميزند و عارف ميبيند. فيلسوف ميگويد به فلان دليل که خدا عالم است، عادل است، حکيم است، يک روزي پاداشي بايد باشد، کيفر و پاداش حق است، بهشت و جهنم حق است. عارف ميگويد اين گَپ است، بهشت الآن موجود است، جهنم الآن موجود است، هيچ ترديدي در وجود بهشت و جهنم نيست. بيان نوراني امام رضا(سَلامُ الله عَلَيْه) اين است: «ليس منا»[18] از ما نيست کسي که به وجود فعلي جهنم و بهشت اعتراف نکند. هنر اين نيست که بگويد به فلان دليل بهشت موجود است، جهنم موجود است، هنر اين است که هماکنون آدم آتش را ببيند بهشت را ببيند.
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان
لذا عارف از حکيم به عنوان محجوب ياد ميکند، وقتي بزرگان اهل معرفت بخواهند از مرحوم بوعلي با همه جلال و شکوهش نام ببرند، ميگويند: «قال بعض المحجوبين». آن که ميبيند، عارف است. آن که ميفهمد، حکيم است.
به هر تقدير آنچه را که مرحوم کليني در جلد دوم کافي از حارثة بن مالک نقل ميکند که تازه آن مقام «کأنّ» است، نه مقام «أنّ»؛ مقام احسان است، نه مقام عرفان شهودي. «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّي»[19] و مانند آن، پس بين اخلاق و عرفان فاصله «بين الارض و السماء» است. اين ميخواهد آدم خوب شود، او آدم خوبي است که حرکت ميکند تا ببيند پايان خوبي را.
مطلبي ديگر آن است که گرچه عرفان عملي شهود آن حضوري است و علمش حضوري است، لکن هر علم حضوري عرفان نيست، چون هر موحّد و هر ملحد به هويت خود علم شهودي دارد، به مجاري ادراکي خود علم شهودي دارد، به مجاري تحريکي خود علم شهودي دارد؛ خواه علم به علم داشته باشد يا نداشته باشد، خواه بتواند ترجمه کند يا نتواند؛ ولي هويت او، شئون علمي او، شئون عملي او مشهود اوست به علم حضوري، اين را نميگويند عرفان. گرچه عرفان علم حضوري است؛ ولي هر علم حضوري عرفان نيست.
قهراً او به آن مقامي بار مييابد که دسترس توده مردم نيست. مستحضر هستيد شما بزرگاني که در اين رشتهها کار ميکنيد، همه ما وظيفهاي داريم که با هر کسي به اندازه استعداد او سخن بگوييم. اين بيان نوراني از وجود مبارک پيغمبر(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه أَحْسَنُ التَّحياةُ الْمُصَلِّين) است که انبيا موظف هستند با مردم به اندازه استعداد آنها سخن بگويند. خود مرحوم کليني از وجود مبارک امام صادق نقل ميکند که وجود مبارک پيغمبر(عَلَيْهِم آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) در تمام مدت عمر به اندازه عقل خود با کسي سخن نگفت: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[20] در ذيل اين حديث نوراني، مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول کافي اهل بيت را استثنا ميکند که با کنه عقل خودشان با اهل بيت سخن ميگفتند. بعدها هم مجلسي اول و مجلسي دوم اهل بيت را استثنا کردند: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ». شاگردان او، اصحاب او، صحابه او هم موظفند با هر کسي به اندازه او سخن بگويند. مرحوم صدوق در کتاب نوراني توحيد، در بحث رؤيت که خداي سبحان را میشود مشاهده کرد، برخي از روايات را نقل ميکند که ابابصير کور است در محضر امام صادق نشسته است، اين ابيبصير کور به امام صادق عرض ميکند که آيا خدا را ميشود در قيامت ديد؟ فرمود آري! بعد فرمود هماکنون مگر نميبيني؟ به ابيبصير کور ميگويد! عرض کرد يابن رسول الله! من مجاز هستم اين حديث را براي همه نقل بکنم؟ فرمود نه،[21] حالا خواص حساب ديگري دارد، براي توده مردم حق نداري نقل کنيد. در پايان اين بحث مرحوم صدوق ميگويد رواياتي که در درباره رؤيت خدا وارد شده است «كلّها عندي صحيحة»[22] از نظر سند تام است، مطلبش هم تام است؛ ولي من براي اينکه ديگران بهره سوء نبرند نقل نميکنم. عين القضاة همداني در تمهيدات خود، چون عين القضاة در اواخر قرن پنجم و در اوايل قرن ششم ميزيست، با احمد غزالي، با محمد غزالي، قبل از جناب ابنعربي زندگي ميکردند. ايشان در تمهيدات خود دارد که يک وقتي شيخ ابوعلي آملي(مَدَّ الله عمره) معلوم ميشود که اين ابوعلي آملي آن وقت زنده بود. گفت در صحنه رؤيايي من ديدم که تو تمهيدات را داري و محضر پيغمبر(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) شرفياب شديم، حضرت فرمود چه در آستين داري؟ شما عرض کرديد اين کتاب تمهيدات است. حضرت فرمود به من بده، کتاب را از شما گرفت و يک نگاه کرد و جملاتي ردّ و بدل شد. شيخ ابوعلي آملي ميگويد رسول خدا در همان عالم به من گفت عين القضاة «بيش از اين اسرار بر صحرا منه»، هيچ کس حق ندارد، هر حرفي را که فهميد در هر جا بنويسد و در هر جا بگويد. اين عين القضاة ميانجي همداني است که طبق نقلي که دارد، در بيست و نهم رجب سال 521 يعني اوايل قرن ششم، اين صحنه و اين مکاشفه اتفاق افتاد. همانطوري که جناب ابنعربي ميگويد من کتاب فصوص را از حضرت دريافت کردهام، قبل از او عين القضاة همداني ميگويد تمهيدات مرا به حضرت دادم، حضرت به من فرمود: «بيش از اين اسرار بر صحرا منه»! مگر آدم حق دارد هر حرفي را در هر جايي بگويد؟ در جايي بگويد؟ بسياري از بزرگان که تحريم کردند، براي همين جهت است. خود شخص اگر در خود ظرفيتي نميبيند، مجاز نيست که اين کتابها را مطالعه کند.
به هر تقدير فاصله اخلاق و عرفان فاصله «بين الارض و السماء» است، فاصله بين فلسفه و عرفان شهودي «بين الارض و السماء» است. عرفان نظري وقتي موفق است که يا خود بيابد يا از يافتهها به خوبي تعليم بگيرد و مسلّط بر منطقي باشد که آن منطق را حداقل حکمت متعاليه تدوين کرده باشد، نه حکمت مشّاء. تا از حمل اولي و شايع بگذرد، به حمل حقيقت و رقيقت بار يابد، از آنجا به حمل ظلّ و ذيظلّ برسد و از آنجا به حمل مرآة و شاخص بار يابد تا بتواند گوشهاي از آنچه را که ديگران يافتهاند، تبيين کند.
من مجدداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم، اميدواريم ذات أقدس الهي به همه ما آن توفيق را عطا کند که بتوانيم علم صائب و عمل صالح فراهم بکنيم، هم خود را نجات بدهيم هم ديگران را به بهشت سعادت و «جنة اللّقاء» راهنمايي کنيم!
از ذات أقدس خدا مسئلت ميکنيم، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان(سَلامُ الله عَلَيْه) حفظ بفرمايد!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي، محشور بفرمايد!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند و اين نظام الهي را تا ظهور آن حضرت، از هر گزندي، محافظت بفرمايد!
«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1] . شرح المنظومة، ج5، ص180.
[2]. تفسير نور الثقلين، ج5، ص382.
[3]. سوره نمل، آيه14.
[4]. سوره اسراء، آيه102.
[5]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
[6]. بُرهان صدّيقين؛ از براهين اثبات وجود خدا است که در آن تلاش ميکنند بدون استفاده از مقدمات حسي و تجربي و با بحث از حقيقت هستي، وجود خداوند را اثبات نمايند. گفته شده است در براهين ديگر از غير حق پي به حق ميبرند، اما در اين برهان چيزي جز حق، حدّ وسط برهان نيست. عنوان صدّيقين را نخستين بار ابن سينا براي اين برهان به کار برده است.
[7]. تفسير نور الثقلين، ج5، ص382.
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه45.
[10] . سوره يوسف، آيه53.
[11]. سوره بقره، آيه129.
[12]. شرح المنظومة، ج5، ص163.
[13]. شعر از ابن يمين «هر آنکس ز دانش برد توشهای ٭٭٭ جهانی است بنشسته در گوشهای».
[14]. توحيد(للصدوق)، ص434.
[15]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت410.
[16]. مجموعة ورام، ج1، ص96.
[17]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش 83.
[18]. ر.ک: عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص116. «فَقَالَ ع لَا هُمْ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ صلّی الله و عليه و آله و سلّم»
[19]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص54 .
[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص23.
[21]. توحيد شيخ صدوق، ص 117.
[22]. توحيد شيخ صدوق، ص119؛ «و الأخبار التي رويت في هذا المعني و أخرجها مشايخنا(رضي الله عنهم) في مصنفاتهم عندي صحيحة و انما تركت ايرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهل بمعانيها فيكذب بها فيكفر بالله عز و جل و هو لا يعلم».