أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
همان طوري که مستحضر هستيد مرحوم محقق کتاب شريف نکاحِ شرايع را بر چهار فصل تنظيم کردند: فصل اول نکاح دائم، فصل دوم نکاح منقطع، فصل سوم نکاح عبيد و إماء، فصل چهارم احکام نکاح است.[1] اين فصل چهارم پنج بخش را زير مجموعه خود دارد: بخش اول مسئله خيار در اثر عيب و تدليس بود که گذشت، بخش دوم مسئله مَهر و تفويض بود که گذشت، بخش سوم مسئله «قَسْم» و «نُشوز» و «شِقاق» بود که گذشت، بخش چهارم مسئله «الحاق أولاد» است که در پيش داريم و بخش پنجم هم ـ به خواست خدا ـ مسئله نفقه است.[2]
در جريان الحاق اولاد يک مطلب مستقيمي است که چه وقت فرزند به والدين خود ملحق ميشود؟ يک محذور اين است که اگر يک حادثه تلخي پيش آمد در ظرف شک باز ملحق ميشود يا نه؟ و اگر ملحق ميشود شرط الحاق آن چيست؟ اگر هيچ حادثهاي پيش نيامد نه زنا و نه شبهه، فرزند اگر بخواهد به والدين خود ملحق بشود سه شرط دارد: اول آميزش باشد، دوم از اقل حمل کمتر نباشد، سوم از اکثر حمل بيشتر نباشد، اين شرايط عادي است و اگر ـ معاذالله ـ حادثه فجوري پيش آمد يا شبههاي رُخ داد در عين حال اگر برهان قطعي در مسئله نيست بر اساس قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[3] به والد با يک شرايط خاصي ملحق ميشود.
بخش اول آن تا حدودي گذشت که اگر مساس حاصل شده باشد «خلفاً أو أماماً» چون مسئله لحوق ولد کار عادي نيست هر آزمايشي هم پاسخ مثبت نميدهد اوست که ﴿يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحام﴾،[4] اوست که ﴿يَعْلَمُ ... ما تَغيضُ الْأَرْحامُ﴾[5] نه علم آن قدر پيشرفت کرده است که دليل قطعي اقامه کند که اين نطفه آمد يا نيامد، رَحِم جذب کرد يا جذب نکرد، جاذبه زِهدان نسبت به رَحِم چقدر است و نه در ظرف شک ميشود اساس خانواده را به هَم زد. اين است که مسئله «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» يک اصل حاکم است. اگر ـ معاذالله ـ حادثهاي پيش آمد به نام «فجور» يا يک رُخداد تلخي به نام «شبهه» پيش آمد، آن هم ضابطه دارد که به وسيله اين امور، اساس خانواده به هَم نخورد.
بخش اول را گذراندند. در بخش دوم اين است که فرمودند: «و لو وطئها واطئ فجوراً كان الولد لصاحب الفراش»[6] اگر زنا ـ معاذالله ـ قطعي بود و علم به لحوق قطعي نباشد مشکوک باشد در ظرف شک، اين ولد مربوط به والد و صاحب فراش است، اگر علمِ قطعي بود حکم خاص خودش را دارد؛ در علم قطعي هم والد حق ندارد ولد را نفي کند، ميروند محکمه و محکمه دستور به «لعان» ميدهد، اين لعان محقق ميشود اين فرزند از او جدا ميشود، ميرود به دستگاه بهزيستي، اين طور نيست که اگر والد يقين داشت که اين کودک از او نيست بتواند نفي کند، حرمت خانواده به قدري قوي است و جدّي است که بايد براساس نظم و حساب باشد در محکمه شرع تصويب بشود بعد ميدهند به دستگاه بهزيستي و امثال آن. پس اين چنين نيست اگر شوهر يقين دارد که اين از او نيست بتواند نفي کند اين کودک را از منزل بيرون کند، اين بايد براساس محکمه شرع باشد که بيحساب نباشد. آن را به اين صورت بيان کردند فرمودند: «و لو وطئها واطئ فجوراً كان الولد لصاحب الفراش و لا ينتفي عنه إلا باللعان لأن الزاني لا ولد له» که بعد مسئله شبهه را ذکر ميکنند.
عمده اين است که در جريان «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» برخيها خواستند ادعا کنند که از نظر سند اين روايت متواتر است. مستحضريد که تواتر بسيار کم است. تواتر آن است که از زمان صدور تا زمان وصول، طبقات همه در حدّي باشند که «يمتنع تواطؤهم علي الکذب»؛ اگر در يک طبقه يکي دو نفر بودند، در طبقه دوم مثلاً کمتر يا بيشتر به ما رسيد اين را نميگويند تواتر، ممکن است مستفيض باشد ولي تواتر نيست، وقتي تواتر هست که هر نسلي به قدري باشند که «يمتنع عرفاً تواطؤهم علي الکذب» و اين هم بسيار کم است. اين «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» مستفيض هست چون تقريباً بيش از بيست راوي نقل کردند اما شهرت تاريخي دارد نه شهرت فقهي و روايي، بين فقها در کتابهاي فقهي «نسلاً بعد نسل» گستردهتر بشود نيست مثل ساير قواعد است اما آن شهرت تاريخي است وقتي به حکومت آمد و به سياست آمد و نامه رسمي امير المؤمنين(سلام الله عليه) صادر شد[7] و نام رسمي امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) صادر شد[8] و دودمان اموي را با اين نامهها مفتضح کردند و «زياد بن سميه» را نگذاشتند که «زياد بن أبي سفيان» بشود، «زياد بن أبيه» را نگذاشتند که «زياد بن أبي سفيان» بشود، اين روايت شهرت پيدا کرد. شهرت اين روايت تاريخي است نه حديثي تا ما بگوييم اين حديث متواتر است غالب مورّخان نقل کردند و آن هم البته براي خودش يک حرمت دارد اما اين که تواتر فقهي باشد بيش از قواعد فقهي ديگر، آن طور نيست.
بنابراين از نظر سند هيچ اشکالي نيست که معتبر است ولو در حد تواتر نباشد در حد مستفيض است روايتش هم معتبر است و عمل اصحاب هم هست و شهرت تاريخي هم که پيدا کرده است اما حالا اماره است يا اصل؟ اين روايت اگر اماره باشد نه تنها مشکلي را حل نميکند بلکه يک مشکل مرکّبِ سه ضلعيِ دامنگير توليد ميکند. مستحضريد که شريعت، شريعت سهله است ﴿يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْر﴾[9] اين است، اگر يک وقت انسان لغزيد ذات أقدس الهي ترميم ميکند، بنا بر اين نيست که به علم غيب عمل بشود، اين ﴿يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ هست. اين که گفته شد در اماره، شک، موضوع آن نيست مورد آن است ولي در اصل، شک، موضوع آن است، موضوع و مورد درباره حکم خدا و موضوع حکم خدا است نه فعل مکلف، اگر مکلف در فعل خودش شک کرد نظير شک در نماز، خود موضوع، شک است اما اين باعث نميشود اين اصل بشود «إذا شککت بين الثلاث و الأربع فابن علي الأربع»، اين شک در موضوع است موضوع کار خود مکلف، اين هيچ يعني هيچ ارتباطي به مسئله اماره و اصل ندارد. پس اين که گفته شد شک اگر موضوع قرار گرفت ميشود اصل و اگر مورد باشد ميشود اماره، آن در فعل خدا و حکم خدا و موضوع حکم شرعي است، نه موضوع خود شخص؛ در کار خود شخص شک اگر موضوع هم قرار بگيرد اين اماره است مثل «إذا شککت بين الأقل و الاکثر فابن علي الاکثر» با اين که شک موضوع مسئله است.
حالا ما ببينيم در «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» اين شک، مورد مسئله است تا بشود اماره يا موضوع مسئله است تا بشود اصل؟ ما ميبينيم گاهي همين مطلب را از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند فرزندي از يک خانوادهاي به دنيا آمد که مشکوک است چکار بکنند؟ ميفرمايد اين کودک ملحق به پدر است اما سخن از قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» و امثال آن نيست يک سؤال ساده است و يک جواب ساده، اين معلوم ميشود که براساس اماره است نه براساس اصل. آن که امام(سلام الله عليه) در جواب اين سائل که سؤال کرد بچه مشکوکي از اين خانواده به دنيا آمد نميدانند مربوط به کيست؟ حضرت فرمود مربوط به پدر است در اينجا تمسک به قاعده «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» و مانند آن نيست و بيان خود امام هم اماره است و احتمال اين که اصل باشد نيست ثانياً اين «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر» براي حل مشکل است و اگر اين اصل باشد نه اماره، يک مشکل سه ضلعي غير قابل حل را به عنوان يک غده بدخيم در اين خانواده مياندازد، يک مشکل سه ضلعي غير قابل حل را دامنگير اين خانواده ميکند چرا؟ براي اينکه اگر اصل باشد، اصل بعد از مدتي حل ميشود به هر حال انسان نميداند اين آب طاهر بود يا نه، بعد حل ميشود مثل ساير موارد است شک که براي هميشه نميماند اما اگر اين ولد مشکوک باشد و شبهه، شبهه حکميه است نميدانيم مربوط به پدر است يا مربوط به زاني است، به صورت اصل گفته بشود که اين «للفراش» است، چون اصل است لوازم آن حجت نيست و وقتي لوازم آن حجت نشد پدر يک سلسله احکامي نسبت به فرزند دارد نميداند جاري کند يا نه! مادر يک سلسله حقوقي مثل حضانت و مانند آن يا شير دادن و مانند آن دارد نميداند اجرا کند يا نه! فرزند که به دنيا آمد و هنوز بالغ نشد يک سلسله احکامي دارد، وقتي هم که بالغ شد احکام بيشتري پيدا ميکند سخن از مَحرميت است، سخن از حرمت نظر است، سخن از حرمت نکاح است، سخن از جواز نکاح است، سخن از نفقه است، سخن از «حق الحضانه» براي مادر، سخن از «حق الولاية» است براي پدر، دهها حکم براي اين کودک است، اين کودک يکي از اضلاع سهگانه مثلث است که حقوق فراوان سرگرداني دارد، پدر يک سلسله حقوق و تکاليف سرگرداني دارد، مادر يک سلسله حقوق سرگردان و احکام سرگرداني دارد. حالا چه کسي را نگاه کند يا نسبت به چه کسي مَحرم است و نسبت به چه کسي مَحرم نيست؟ اگر در همان زمان يک مرگي اتفاق بيافتد از نظر ارث او سهمي ميبرد يا سهمي نميبرد؟ اين مثلث سه ضلعي غده بدخيم، دامنگير او ميشود و قابل حل هم نيست. اين چه اصلي است که سه نفر را براي هميشه گرفتار کرده است؟! يک وقت است که انسان نميداند اين فرش پاک است يا نه، روي آن نماز ميخواند، بعد هم اگر معلوم شد آلوده بود حکم ديگري دارد، اين طور نيست که براي ابد بماند اما اينجا چندين سلسله بدخيم دامنگير اوست او چه کسي را نگاه بکند و چه کسي را نگاه نکند؟ چه کسي رَحِم اوست که صله رحم بکند و چه کسي رحم او نيست صله رحم نکند؟ پس يک سرگرداني است، چه کسي شناسنامهاي بگيرد؟ چه کسي در ازدواج بعدي در آن سهيم باشد؟
پس اين دو شاهد نشان ميدهد که «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين اماره است نه اصل. شاهد اول اين است که همين مطلب را از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند که ولدي است طرفين شک دارند پدر و مادر شک دارند يا پدر شک دارد که اين کودک مربوط به اوست يا نه، ميفرمايد که مربوط به پدر است، سخن از «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» و قاعده و اينها نيست، اين معلوم ميشود اماره است چون درباره شک که اين طور حکم نميکنند اينجا ظاهر بيان نوراني امام اماره است. بنابراين ظاهرش اين است که اين اماره است پس آن شهرت تاريخي غير از شهرت فقهي است آن را به حدّ تواتر نميرساند گرچه سند آن «مما لا ريب فيه» است و ظاهرش اين است که اماره است و همه احکام فرزند بر او بار است، هم در مسئله مَحرميت و هم در مسئله حرمت نکاح، در مسئله نَسَب فرزند است نفقه مشخص است، «حق الحضانة» مشخص است، «حق الولاية» مشخص است، دوران هجرش چه وقت سپري ميشود مشخص است، اگر دختر بود اذن شرط است آن هم مشخص است، همه احکام فرزند را دارد.
پرسش: ...
پاسخ: در بحث جلسه قبل گذشت که دليلي ديگر بايد ضميمه بشود اگر اين شخص از نظر آزمايش ديد که شبيه آن شخص است به پدر باشد ميخورد، به برادر باشد ميخورد، به عمو باشد ميخورد به فرزند باشد ميخورد. اين آزمايش خون، شخص ثابت نميکند ميگويد با اين ژن با اين خانواده با اين خون شبيه است نه با پدر، مگر اين که يک راه ديگري ثابت بشود. الآن اگر خواستند ببينند کسي که کشته شد چه کسي است؟ خون برادرش را آزمايش ميکنند يا خون پدرش را آزمايش ميکنند يا خون پسرش را آزمايش ميکنند، مربوط به اين خانواده است نه مربوط به شوهر آن هنر را ندارد البته ممکن است بعدها پيشرفت بکند که ثابت کند اين فرزند با اين شخص معين به اعضاي اين خانواده شبيه است «و لا غير»، ميگويد شبيه خانواده است. اينها که در حادثه سرزمين «منا» رحلت کردهاند خون برادر را گرفتند حل شد يا خون پسر را گرفتند حل شد يا خون پدر را گرفتند حل شد، اين خون، خون اين خانواده است، خون خانواده که شوهر ثابت نميکند، مگر اين که کسي علم داشته باشد يقين داشته باشد. اولاً اين ظنّي است و غير قابل اعتماد است، غير قابل اعتماد شرعي يعني آن جزمآوري را ندارد، ثانياً مفيد حصر نيست پدر را ثابت نميکند بلکه خانواده را ثابت ميکند.
سؤالي بعضي از آقايان کردند درباره اين که در بحث ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾[10] آن روايتي که خوانديم اين روايت کجاست؟ اين در پرانتز است چون بحثش مربوط به نشوز و ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾ و اينها بود. آن سؤالي که آن آقايان کردند اين بود که «أفرشته كريمتي» از کجا نقل شده است؟ اين روايت را مرحوم فاضل مقداد در کنز العرفان في فقه القرآن که از شيخ أجل جمال الدين مقداد بن عبدالله سيوري(رضوان الله تعالي عليه) است اين کتاب دو جلد است جلد اول آن تا خمس است جلد دوم آن مسائل مربوط به نکاح و ارث و مانند آن است. در جلد دوم صفحه 211 ذيل آيه 34 سوره مبارکه «نساء» که دارد ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً﴾ در ذيل اين آيه مرحوم فاضل مقداد(رضوان الله تعالي عليه) اين جملات را دارد بعد از اينکه قنوت را معنا کرد نشوز را معنا کرد فرمود: «و سبب نزول هذه الآية أنّ سعد بن الرّبيع» که «كان من الأنصار نشزت عليه امرأته» يعني از جاي خود بيرون آمد نشوز يعني برخاستن از آن جايي که بايد بنشيند اطاعت کند منظور نشستن فيزيکي نيست يعني از جاي خود خارج شد از جاي خود بيرون آمد او بايد اطاعت بکند اطاعت نکرد «نشزت عليه امرأته حبيبة بنت زيد فلطمها» شوهر او را سيلي زد، اين دختر به پدرش گفت و پدرش اين دختر را آورد خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «فانطلق بها أبوها إلى النبيّ صلّي اللّه عليه و آله فقال أفرشته كريمتي» من دخترم را در فراش او جا دادم يعني همبستر او کردم همسر او کردم. رسم بود که از دختر به عنوان کريمه ياد ميکردند از يکديگر سؤال ميکردند که فلان آقا داماد فلان شخص است که کريمه فلان کس را دارد، کريمه يعني دختر. اين که گفته ميشود وجود مبارک فاطمه معصومه(سلام الله عليها) کريمه اهل بيت است، اين يک لقب ويژهاي نيست اصلاً به دختر ميگفتند کريمه، کريمه اهل بيت منتها حالا اين يک اصطلاح ظاهري است که با واقعيت همراه است اما در بعضيها همان اصطلاح ظاهري است. «أفرشته کريمتي فلطمها! فقال النبيّ صلّي اللّه عليه و آله لتقتصّ من زوجها» تو هم برو قصاص بکن! همان طوري که در آيه قصاص دارد که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْس﴾[11] که مربوط به مرگ است دارد که ﴿الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ ... وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾، اين حکم مطلق است، حالا يک کسي سيلي خورد در خيابان اگر عفو کند مشکلي پيش نميآيد و آن بزرگواري است اما نه روي ذلّت، آن جايي که کتک خوردن روي ذلّت است اين بيان نوراني حضرت امير است که «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيل»[12] آن را فرمود اجازه نداريد و اگر يک بيگانهاي حمله کرد به خانه انسان و انسان از حريم خودش دفاع بکند «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيد»[13] «من قتل»، «من قتل»، «من قتل»! لازم نيست که کسي شهيد ميدان جنگ باشد. اين عزيزاني که در دوران قبل از پيروزي انقلاب در تظاهرات و مانند آن در خانهشان دفاع ميکردند همه اينها اين طور بودند در اين راهپيماييهاي قبل از انقلاب بالاخره سعي ميشد به اين که آدم چه بگويد، غالباً وضو گرفته ميشد، بعد روايات بررسي ميشد ميديديم وجود مبارک حضرت مثلاً در جنگ بدر چه ميگفت در فلان جنگ چه ميگفت اينها به دوستان گفته ميشد اينها هم با همين ذکر وارد تظاهرات قبل از انقلاب ميشدند. در فلان جنگ وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «يَا ﴿کهيعص﴾[14]»[15] اينها را ميگفت دوستان هم همينها را در تظاهرات ميگفتند يعني با اين وضع تظاهرات بود با اين وضع انقلاب بود با اين وضع از خانه وضو ميگرفتند ميآمدند با اين وضع بود، اين کسي که در ميدان تير خورد شهيد است. قبل از انقلاب به بعضيها عرض شد که شما چه شبههاي داريد؟! چه مشکلي داريد؟! چرا اين شهيد را غسل ميدهيد؟! اينها ميگفتند شهيد آن است که در ميدان باشد، ميگفتيم اين شهيد است، شهيد يعني شهيد! مگر ميدان جنگ با ميدان تظاهرات فرق ميکند؟! بعدها خيليها راحت شدند چون اين شهدا را غسل نميدادند چون به واقع اين شهيد است او براي چه آمده است؟ اين تظاهراتي که قبل از انقلاب بود و اينها تير ميخوردند فرقي با ميدان سوسنگرد و مانند آن ندارد! حتما طرفين بايد مسلّح باشند که بشود شهيد؟!
غرض اين است که اگر وليّ مسلمين اين کار را امضا کرد، حشر او با انبيا و اولياي الهي است! وليّ مسلمين امضا کرد، همه فقها امضا کردند، همه علما امضا کردند، متدينين امضا کردند که نميشود مسئله حجاب اين طور باشد، مسئله درآمد مردم اين طور باشد، مسئله بيگانه اين طور باشد آمريکا بيايد اسرائيل بيايد نفوذ داشته باشد بر مملکت، اين را خدا امضا نکرده است[16] شعارها همه اين بود و اگر کسي ميزد يک قصاص بود در اين طرف و آن طرف که ميزدند. ما يک قصاص داريم و يک حد، قصاص حقّ مسلّم خود شخص است ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاص﴾ حضرت فرمود تو هم برو قصاص بکن! اين دختر تو را زد تو هم برو بزن! حکم شرعي را گفت او که نيامد به محکمه حضرت هنوز محکمهاي تشکيل نشد، حدّ که نخواست، گفت او دختر مرا زد، کريمه مرا زد، فرمود تو هم برو بزن! غرض اين است که اگر اين آيه قرآن دارد ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ طرزي زدند که دندان شما آسيب ديد شما هم طرزي بزنيد که دندان او آسيب ببيند، همين! حدّ نيست که محکمه شرع بخواهد، قصاص حقّ مسلّم شما است فرمود اين کار را بکنيد. او گفت که «أفرشته کريمتي» حضرت اين طور دستور داد «فقال النبيّ صلّي اللّه عليه و آله لتقتصّ من زوجها»، آن وقت «فانصرفت لتقتصّ منه» ما برگشتيم تا اين که قصاص را بگيريم
پرسش: ...
پاسخ: خود حاکم که وجود مبارک حضرت است اجازه داد؛ يک وقت اجازه عام است، يک وقت اجازه خاص است و يک وقت هرج و مرج ميشود، الآن اين شخص اينجا زد و دارد فرار ميکند، ناشناس هم هست، برود نزد حاکم بگويد که يک ناشناسي مرا زد و فرار کرد؟!
پرسش: ...
پاسخ: غالب آن موارد استثنايي است. در اين دعواها که کسي شناسنامه نميآورد اين شخص ميزند و فرار ميکند پس اينجا حاکم اجازه داد.
غرض اين است که قصاص، قصاص است، حدّ، حدّ است و «فقه» را براي همين گذاشتند که باب قصاص، قصاص، باب حدّ، حدّ، باب تعزير، تعزيز، حدّ و تعزير مربوط به حاکم شرع است، قصاص که مربوط به حاکم شرع نيست؛ يک کسي مُشت زد شما همين طور مُشت بخور بعد برويد پرونده درست کنيد؟! فرمود: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيل» يک فرد پَست ستم را تحمل ميکند! اگر حدّ باشد بايد رجوع به محکمه کند اما محکمه جاي قصاص نيست قصاص حکم خاصي دارد، حدّ حکم خاص و مخصوصي دارد، تعزير هم حکم مخصوص خاص خودش را دارد.
در راهپيمايي پسفردا به لطف الهي همه ما شرکت کنيم و اين را حق خود بدانيم وظيفه خود بدانيم با دو اصل. در راهپيمايي قبل از انقلاب مشخص بود که چه ميخواهيم همانها را ميگفتيم اما در راهپيمايي الآن هم مشخص است که چه ميخواهيم شعار ما همان شعارهاي قبل از انقلاب باشد در قطعنامههاي ما، در بيانيه پاياني ما آن اصول کلي باشد و اصل ديگر، ما به هر حال مشکلاتي داريم که اين مشکلات يک مقدار در اثر ضعف مديريت است که ما با داشتن اين همه سرمايههاي غني و قوي از نظر اقتصاد در زحمت هستيم و يک سلسله بداخلاقي و بدحقوقي است الآن ما دهه کرامت، دهه ولايت، دهه نبوت، همه اينها برکاتي است که گاهي به صورت هفته گاهي به صورت دهه اينها را داريم اينها نعمت الهي است اما عدهاي دهه غارت تشکيل دادند اين دهه مربوط به ده روز نبود مربوط به ده ماه نبود بلکه مربوط به ده سال است غارت کردند چهار هزار ميليارد پنج هزار ميليارد اينجا سرقت آنجا سرقت کل خزينه را خالي کردند اين دهه غارت را هم ما بايد در شعار بگوييم و حق مسلّم ما اينها است. بارها ما به مسئولين گفتيم اين جلد پنج کافي را مطالعه کنيد «کتاب المعيشة»[17] اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که درست است مردم بين خود و خداي خود خدا را قبول دارند و دين آنها محفوظ است اما دين بخواهد در جامعه حاکم باشد اين با فقر نميشود. دعاي نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»[18] با اين که حضرت در شعب أبيطالب آن طور تحمل ميکرد خواص اصحاب آن طور تحمل ميکردند اما ناله و استغاثه پيغمبر به درگاه خدا اين بود که خدايا! اگر حکومت ميخواهيد بايد اقتصاد مردم تأمين باشد. ما در فارسي هم ميگوييم نانِ مردم که کنايه از اقتصاد است، خُبز در عربي آن هم کنايه از اقتصاد است. به خدا عرض کرد خدايا! بين ملت ما، مملکت ما اينها که بخواهد تشکيل بشود و نان مملکت جدايي نينداز، اگر ـ خداي ناکرده ـ اقتصاد مردم آسيب ببيند توقع نداشته باش مردم مسلمان بمانند نماز بخوانند و روزه بگيرند. بارها هم به عرضتان رسيد ما به زبان فارسي حرف ميزنيم دوست هم داريم زبان مادري ماست علاقمنديم اما وقتي در بحثهاي عميق علمي شد ما که نميتوانيم فارسي را با عربي قياس کنيم عربي سلطان است فارسي يک زبان عادي است فارسي آن فرهنگي که عربي دارد که ندارد. ما در فارسي کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است ميگويم «گدا» بيش از اين که نميگوييم، «گدا» ترجمه «فاقد» است يعني «ندار» اما قرآن وقتي از ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است که نميگويد او گداست نميگويد او ندار است ميگويد او فقير است فقير به معني گدا نيست اين فعيل به معني مفعول است مثل «قتيل» به معني مقتول، فقير يعني ملتي که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قيام ندارد ويلچري است، شما چگونه ميتوانيد مقاومت کنيد؟! فقير يعني فقير! اين عربي سلطان فارسي است، «مسکين» هم همين طور است مسکين يعني زمينگير او نميتواند حرکت کند، کجا مقاومت کند با چه چيزي مقاومت کند؟! فرمود ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِين﴾[19] چقدر اين کتاب شيرين است! با اين که «فاقد، فاقد، فاقد» يک کلمه رايج است. وقتي قرآن از اقتصاد حرف ميزند ميگويد ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است او ويلچري است او نميتواند مقاومت کند او اسلحه ندارد او هيچ چيزي ندارد زمينگير هم هست. در بخشهاي ديگر همين معنا را ظريف و لطيف بيان کرده است فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾[20] نفرمود خشيتِ گدايي! آنها بين خشکسالي و ترسالي فرق ميگذاشتند سالهايي که خشکسالي بود وضعشان با دشواري همراه بود «يغذوا الکلاب و يقتل الأولاد»[21] اينها سگها را روزي ميدادند بچهها را ميکشتند ميگفتند سگها گله ما را حفظ ميکند اما اين بچه که نميتواند گله ما را حفظ کند او بيابانگرد بود همان بياباني فکر ميکرد «يغذوا الکلاب و يقتل الأولاد» يکي از مواردي که بچهها را ميکشتند خشکساليها بود ولي در مورد سگها ميگفتند که گلههاي ما را حفظ ميکند. اين قومِ خشن را طرزي تربيت کرد که ايران و روم را تصاحب کردند، همين پيغمبر! در آن قسمت فرمود ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ «املاق» که در هيچ لغتي به معني گدايي نيست، «املاق» يعني تملق و چاپلوسي فرمود ملتي که جيبش خالي است کيفش است آن ملتِ املاق و تملق و چاپلوسي است نه گردنفراز! من نميخواهم ملت من اهل تملق و چاپلوسي باشد نميخواهم دنبال اين و آن بگردند ميخواهم کنار سفره خودشان باشند دستشان به جيبشان و کيفشان باشد اداره ملتِ گداي متملق که هنر نيست.
يک بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»[22] ديديد در اثر نداري ميخواهيد دنبال اين شخص برويد يا دنبال آن شخص بگرديد يا اين شخص را بگوييد «اعظم» يا آن شخص را بگوييد «عظمیٰ»، اين کار را نکنيد «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة» اين کتاب بوسيدني نيست؟! فرمود اگر احساس کرديد که داريد چاپلوسي ميکنيد با خدا معامله کنيد، خدا، خداست! صريحاً گفت تمام مار و عقرب عائله من هستند، دنبال چه ميگرديد؟! به شما چه که فلان خرس يا فلان خوک يکي حرامگوشت است يکي «نجس العين» است شش ماه بايد زير برف بخوابد! اينها عائله من هستند من موظف هستم آنها را روزي بدهم ﴿عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[23] من موظف هستيم و اينها عائله من هستند، حالا به تو چه که آن خرس شش ماه بايد بخوابد يا خوک «نجس العين» است حرامگوشت است! اينها عائله من هستند، اين خداست! ما آن معرفتشناسي، خداشناسي، خداباوري، دينباوري، آن را بايد تقويت کنيم اينها در راهپيماييهاي ما بايد باشد. در قبل از انقلاب اين عزيزاني که در راهپيمايي شرکت ميکردند وقتي ميديدند وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در فلان جنگ ميگفت: «يَا ﴿کهيعص﴾» «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ»، [24] اينها را همين عزيزان ما ياد ميگرفتند و ميگفتند، اينها را از روحانيشان ياد ميگرفتند که ما در اين راهپيمايي چه بگوييم، در آنجا «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» اين ذکر اينها بود، در فلان جبهه با اين «يَا ﴿کهيعص﴾» «يَا ﴿کهيعص﴾» راهپيماييها شروع ميشد هدف هم مشخص بود اما الآن ما دو هدف داريم: يکي همانها، يکي مديران با عُرضه که مال بيتالمال را امانت بدانند رها نکنند اگر اينها مال بيتالمال را امانت ميدانستند و رها نميکردند که ما سه هزار و چهار هزار اين شخص غارت کند يا آن شخص غارت کند نداشتيم و در غارت کردن سبقت نميگرفتند که نبود. اين کتاب چقدر شيرين است! اي کاش ما يک نهجالبلاغه به سر ميداشتيم در کنار قرآن به سر! فرمود درست است آن امانتهاي الهي را به هر کسي نميدهند که در بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» دارد ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ﴾[25] آن امانت، آن مسئله ولايت، حقيقت قرآن، حقيقت امامت آن را کوهها و آسمانها نميتوانند تحمل کنند اين معنا سرجايش محفوظ است اما وجود مبارک حضرت امير همين معناي آيه پاياني سوره مبارکه «احزاب» را درباره همين امانت مصرف ميکند ميگويد نماز هست جلالش آن است، روزه است جلالش آن است، خمس است جلالش آن است، حج است جلالش آن است، امانت است که خدا در قرآن کريم فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبال﴾.
غرض اين است که مطالبات ما در راهپيمايي بايد دو چيز باشد: يکي همان مطالبات اوليه و يکي اين مسايل ثانوی. ما در انقلاب بيش از يک مطالبات نداشتيم حکومت اسلامي ميخواستيم الآن همان را ميخواهيم با اين که ما نبايد دهه غارت داشته باشيم خيلي اين مملکت ثروت داشت اينها غارتهايشان به ميليون که نبود به ميليارد بود آن هم هزار ميليارد يا چهار هزار ميليارد يا پنج هزار ميليارد جيب ملت را خالي کردند؛ هم بايد مسئولان را توجه داد که در رونق توليد کاملاً در خدمت مردم بايد باشد که مردم توليد بکنند، مگر ما چقدر غذا ميخواهيم؟! چين بيست برابر ماست و کافر است دارد خودش را اداره ميکند! دو نفر از غرب مارکس[26] و اِنْگِلْس[27] آمدند بيست برابر ما را کافر کردند و اداره کردند اما ما با داشتن علي و حسين(عليهم السلام) نميتوانيم کشور خود را اداره کنيم! چکار بايد کرد؟! اينها کتاب آسماني دارند؟! يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيتاند، بيست يعني بيست برابر ما! آن لنين[28] و استالين[29] نيروي اجرايي بودند اما اين دو نفر آمدند دو فرضيه آوردند در اقتصاد و اين بيچارهها را به بند کشيدند. مگر هيچ کسي زير اين آسمان از نظر اقتصاد، قناعت، زهدورزي مثل حضرت امير بود؟! او احکام ديني را گفت، قصاص را گفت، حدود را هم گفت، اخلاقياتش را هم گفت، کسي «آه» کشيد نزد حضرت امير حضرت فرمود اين «آه» براي چيست؟ اگر براي آخرت است که کار خوبي است که افسوس ميخوري که درجات فراوان در آخرت است شما مثلاً کمتر فراهم کردي! اگر براي دنياست که من دنيا را تشريح کنم که اصلاً قابل اين کار نيست، لذيذترين کار دنيا سه چيز است: يک چيزي از بس قوي است که من او را نميگويم، دو چيز در خوراکيهاست و پوشاک و پردهداري و اينهاست. بهترين فرشِ روي زمين بهترين پارچه روي زمين بهترين پرده روي زمين پرنيان است و پرنيان يعني ابريشم، اطلس، پرنيان، حرير
سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[30]
يعني همين ابريشم. هيچ فرشي روي کره زمين هيچ پردهاي، هيچ پارچهاي گرانتر از ابريشم نيست عرض کرد بله، فرمود روي کره زمين هيچ غذايي سالمتر و گواراتر از عسل مصفّا نيست عرض کرد بله، فرمود هر دوي اينها ساخته دو کرماند، براي چه چيزي داري افسوس ميخوري، نفس ميکشي؟! اين علي است! اين آسماني فکر کردن است، فرمود مگر عسل را اين کرم نساخت؟ مگر ابريشم را آن کرم ابريشم نساخت، حالا تو براي اينکه محصول اين دو کرم را نداري داري «آه» ميکشي؟![31] آن فرياد و شمشير کشيدن و آن تازيانه به دست گرفتن از يک سو، اين بيان نوراني داشتن را از سوي ديگر، اينها را داريم، تنها بزن و بکوب که نبود، تنها نصيحت عالمانه که نبود؛ هم آن بزن و بکوب بود تازيانه دست ايشان بود، هم اين تحليلات دقيق عقلي و حقوقي، اينها بايد در راهپيماييها باشد در بيانيهها باشد در قطعنامههاي ما باشد در مطالبات ما باشد، ما بايد در متن جامعه باشيم و خواستههاي خود را هم بگوييم، ذات أقدس الهي را به حق علي و اولادش قسم بدهيم که اين کشور را، اين مملکت را، ناموس ما را، جوانهاي ما را، فرزندان ما را هديه الهي بداند تا زمان ظهور صاحب اصلياش!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص209 ـ 298.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص262 ـ 298.
[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص491.
[4]. سوره لقمان، آيه34.
[5]. سوره رعد، آيه8.
[6]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص285.
[7]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج2، ص297 و 298؛ «وَ قَالَ ع فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَي طَرِيقِ الِاحْتِجَاجِ...».
[8]. شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج16، ص194؛ «مِنَ الحَسَنِ بنِ فاطِمَةَ بنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إلى زيادِ بنِ سُمَيَّة».
[9]. سوره بقره، آيه185.
[10]. سوره نساء، آيه34.
[11]. سوره مائده، آيه45.
[12]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.
[13]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص95.
[14]. سوره مريم, آيه1.
[15]. ر.ک: مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص105؛ «مَا كَانَ عَلِيٌّ(عليه السلام) فِي قِتَالٍ قَطُّ إِلَّا نَادَي يَا ﴿كهيعص﴾».
[16]. سوره نساء، آيه141؛ ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلا﴾.
[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص65.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج6، ص287.
[19]. سوره توبه، آيه60.
[20]. سوره اسرا، آيه31.
[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج30، ص8؛ «يغذوا [يَغْذُو] أَحَدُكُمْ كَلْبَهُ وَ يَقْتُلُ وَلَدَه».
[22]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت258.
[23]. سوره هود, آيه6.
[24]. ر.ک: بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج32، ص460؛ «كَانَ عَلِيٌّ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِذَا سَارَ إِلَي قِتَالٍ ذَكَرَ اسْمَ اللَّهِ تَعَالَي ... اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ يَا اللَّهُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا رَبَ مُحَمَّدٍ اكْفُفْ عَنَّا شَرَّ الظَّالِمِين...».
[25]. سوره احزاب, آيه72.
[26]. کارل هاينريش مارکس متفکر، فيلسوف، جامعهشناس، تاريخدان، اقتصاددان آلماني و از تأثيرگذارترين انديشمندان است. مارکس همچنين مؤلّف «سرمايه» مهمترين کتاب اين جنبش است. اين آثار به همراه ساير تأليفات او و انگلس، بنيان و جوهره اصلي تفکّر مارکسيسم را تشکيل ميدهد.
[27]. فريدريش انگلس در آلمان به دنيا آمد، وي فيلسوف و کمونيست آلماني و نزديکترين همکار کارل مارکس است، او به همراه کارل مارکس مانيفست حزب کمونيست و آثار تئوريک ديگري نوشته است.
[28]. ولاديمير ايليچ اوليانوف معروف به لنين تئوريسين و انقلابي کمونيست روسي، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و بنيانگذار دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود.
[29]. ژوزف استالين رهبر و سياستمدار کمونيست شوروي بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر حزب کمونيست اتحاد شوروي بود.
[30]. ديوان هاتف اصفهانی.
[31]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص11؛ «فَقَالَ ع يَا جَابِرُ عَلَامَ تَنَفُّسُكَ أَ عَلَى الدُّنْيَا فَقَالَ جَابِرٌ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ مَلَاذُّ الدُّنْيَا سَبْعَةٌ الْمَأْكُولُ وَ الْمَشْرُوبُ وَ الْمَلْبُوسُ وَ الْمَنْكُوحُ وَ الْمَرْكُوبُ وَ الْمَشْمُومُ وَ الْمَسْمُوعُ فَأَلَذُّ الْمَأْكُولَاتِ الْعَسَلُ وَ هُوَ بَصْقٌ مِنْ ذُبَابَةٍ وَ أَحْلَى الْمَشْرُوبَاتِ الْمَاءُ وَ كَفَى بِإِبَاحَتِهِ وَ سِبَاحَتِهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَى الْمَلْبُوسَاتِ الدِّيبَاج ...».