22 01 2020 454038 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 514 (1398/11/02)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

يک بخش کوتاهي از تتمّه مسئله قبلي مانده آنها را عرض کنيم، بعد يک روايت نوراني هم در اين روز چهارشنبه بخوانيم.

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در بحث «شقاق» تفريعي دارند[1] بعد از آن تفريع دو مسئله ذکر کردند.[2] مسئله اُولي اين است: «الأولى ما يشترطه الحكمان يلزم إن كان سائغاً و إلا كان لهما نقضه» حَکَمين اگر در اصلاح «بينهما»  شرطي را مطرح کردند اين شرط اگر مشروع است برابر «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[3] و ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[4] اين «واجب الوفا» است و اگر مشروع نيست به دو دليل منعقد نمي‌شود: يکي ذيل خود ادله شروط است شرطي که «حلّل حرام الله أو حرّم حلال الله» يا شرطي که «خالف کتاب الله» اين يکي و دليل ديگر آن اصل کلي است که از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است به عنوان قانون اساسي که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[5] اين حاکم بر همه ادله‌اي است که روابط افراد را تنظيم مي‌کند، «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق» مي‌فرمايد تمام روابطي که انسان‌ها با هم دارند تعهداتي که دارند محکوم اين اصل کلي است که اگر اينها تعهدي سپردند شرطي کردند خلاف حکم خداست اين نافذ نيست پس به دو دليل اين شرط نافذ نيست آن وقت اين فرمايش محقق که فرمود زوجين «عند الشقاق» اگر حَکَميني از طرف حاکم نصب شد شرطِ خلاف شرعي کرد اينها مي‌توانند نقض کنند اين تعبير ناتمام است اصلاً اين شرط منعقد نمي‌شود نه اينکه بسته شد و اينها حق نقض دارند يک شرط عرفي ممکن است آنها ببندند و اينها مصلحت ندانند و سخن از نقض اين شرط‌ها باشد اما شرطي که خلاف شرع است اصلاً منعقد نمي‌شود.

پرسش: شرط خلاف عرف باطل نيست؟

پاسخ: مي‌توانند نقض کنند خلاف عرف باطل نيست خلاف شرع باطل است خلاف عرف حق اينهاست مي‌توانند نقض کنند.

اما مسئله ثانيه اين است: «لو منعها شيئاً من حقوقها أو أغارها فبذلت له بذلا ليخلعها صح و ليس ذلك إكراها» يک وقت است که زوج با فشار و اکراه زن را وادار مي‌کند که از مال شخصي خود چيزي به او بدهد، اين حرام است چون «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ».[6] يک وقت است که او را وادار به غيرت باطل مي‌کند يک همسر دومي گرفت که اين زن در اثر داشتن همسر دوم نسبت به مرد بدرفتاري مي‌کند با اينکه حق شرعي اين مرد است اين زن غيرتي شده و بساط خانواده را دارد به هم مي‌زند در چنين شرايطي اگر زن مقداري از مال خود را از حق خود بگذرد و مانند آن به زوج بدهد که زوج اصلاح کند اين عيب ندارد اين از سنخ اکراه باطل نيست اين ولو در صورت اضطرار باشد انسان در صورت اضطرار يک مقدار معيني را به قيمت بيشتر مي‌خرد و خيار غبن هم ندارد براي اينکه شب است تاريک است او بيمار دارد و اين دارو را حتماً لازم دارد و اين دارو در اختيار اين شخص است و اين شخص هم قيمت زائد را ارائه کرده است و طرفين مي‌دانند عالماً عامداً که قيمت آن اين نيست او حالا چون مجبور است يا مسافر است يا بيمار شب دارد او با اختيار خودش است ولو «عند الإضطرار»، اينها را «حديث رفع»[7] نمي‌گيرد و مانند آن بنابراين اگر زن بر اساس اين غيرت يا علل و عوامل ديگري مقداري از حق خودش بگذرد اين مشمول «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ» نخواهد بود. اينها عصاره فرمايش مرحوم محقق در متن شرايع است که براهين آن در اثناي مباحثات گذشت.

اما چند فرع مانده است و آن اين است که در جمع‌بندي بايد توجه شود که اين از سنخ توکيل نيست، يک؛ و از سنخ زدن عادي براي تشفّي قلب خود نيست، دو؛ و از سنخ قضا هم نيست که اين شوهر بشود قاضي يعني وليّ مسلمين حکم قضا به او بدهد اين از سنخ قضا نيست، سه؛ داخل در مجموعه امر به معروف و نهي از منکر است، چهار؛ لذا شرايط امر به معروف و نهي از منکر را دارد نه شرايط قاضي در شرايط قضا به هر حال او بايد عادل باشد، يک؛ حالا اجتهاد نه ولي به هر حال احکام شرعي را کاملاً بداند، دو؛ مرد باشد، سه؛ و مانند آن اما در امر به معروف و نهي از منکر اين گونه از شرايط قضا معتبر نيست مرد اگر چنانچه حکمي پيدا کرد براي تنبيه چون اين ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾[8] نظير ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[9] است اگر وليّ مسلمين کسي را قاضي قرار بدهد شرايط قضا را بايد داشته باشد بايد مرد باشد، عادل باشد و مانند آن؛ اما اگر وليّ مسلمين به عنوان حَکَم نه، به عنوان حاکم قرار بدهد اين شرايط لازم نيست.

خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ انصاري را! گرچه ايشان در بحث مکاسب مقداري درباره ولايت فقيه شبهه‌اي داشتند اشاره کردند[10] اما آن رساله‌اي که درباره طلاق نوشتند از آن شبهه برگشتند. فرمايش مرحوم صاحب جواهر خيلي‌ها را برمي‌گرداند مرحوم صاحب جواهر در کتاب جهاد جواهر که جلد 21 است ايشان مسئله جهاد را که نقل مي‌کند بعد جريان ولايت فقيه را که نقل مي‌کند مي‌فرمايد کسي که قائل به ولايت فقيه نيست «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»[11] اين اصلاً گويا مزه فقه را نچشيده است، هيچ فقيهي اين طور جرأت نمي‌کند فتوا بدهد! به هر حال اين دين اين قوانين يک مسئول مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ اين احکام شرعي و دستورهاي الهي يک مجري مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ در زمان امام و پيغمبر(عليهم السلام) که مشخص است در عصر غيبت به هر حال يک مسئول مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ هيچ معمّمي ما نبايد داشته باشيم که اين فتواي صاحب جواهر در دست او نباشد! فرمود اگر کسي منکر ولايت فقيه باشد اين اصلاً هيچ مسئله فقهي را نچشيده است «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا»، چرا؟ براي اينکه اين دين اين احکام يک مجري مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ حالا يک وقت ما اختلاسي داريم نجومي داريم اين تقصير خود ماست.

يک بيان نوراني حضرت امير دارد در نهج‌البلاغه، مستحضريد رهبر اگر علي بن أبي‌طالب باشد مادامي که ما اصلاح نشويم شکست هست تعارف ندارد! حکومت حضرت امير شکست خورد! حضرت در يک خطبه نوراني که در نهج‌البلاغه هم هست فرمود شما به هر حال مرا خانه‌نشين کرديد فرمود وضع شما اين است امور مالي‌تان اين است من افرادي ندارم که کار مرا انجام بدهند من اگر يک زنبيل يعني زنبيل! زنبيلي به دست شما بدهم شما بند آن را مي‌دزديد «قَعب» يعني بند اين در نهج‌البلاغه است فرمود دست من بسته است من چگونه مي‌توانم حکومت کنم؟! اگر من شما را به يک زنبيلي به يک بافته‌اي امين بدانم و تحويل شما بدهم شما «لسرق قعبه»[12] اين «قعب» را در فهرست ببينيد «قاف» و «عين» و «باء» يعني بند آن را مي‌دزديد. آنجا اختلاس آنجا نجومي آنجا سه هزار آنجا چهار هزار اين نمي‌شود! ولي «علي أيّ حال» دين مي‌گويد اين قانون يک مجري مي‌خواهد يک متولّي مي‌خواهد همين طور رها که نيست. اين است که ايشان در جلد 21 جواهر در بحث جهاد دارد اگر کسي منکر ولايت فقيه باشد اصلاً طعم فقه را نمي‌داند که چيست «كأنه ما ذاق من طعم الفقه شيئا».

اين بيان نوراني صاحب جواهر باعث شد که مرحوم شيخ انصاري آن کم‌لطفي که در کتاب مکاسب دارد در بحث طلاق و رساله‌هاي ديگر جبران کرده است اما شيخانه جبران کرد حکيمانه جبران کرد فقيهانه جبران کرد. همين روايت «أبي خديجه» و «مقبوله عمر بن حنظله» را که تشريح مي‌کند ـ اين لطيفه از فرمايش مرحوم شيخ انصاري است ـ فرمود به اينکه صدر و ساقه بحث حَکَم است حضرت فرمود به حکومت طاغوت مراجعه نکنيد، به قاضي طاغوت مراجعه نکنيد، به قاضي اسلامي مراجعه کنيد «من نظر» ـ که قبلاً هم بحث آن گذشت ـ «نظر» يعني «نظريه‌پرداز» باشد نه اينکه چند سال درس خارج و سطح را خوانده باشد او هرگز نمي‌تواند قاضي باشد حالا اضطرار يک مسئله ديگري است اجازه وليّ مسلمين يک حرفي ديگر است وگرنه او نمي‌تواند قاضي باشد. اگر «نظر» يعني نظريه‌پرداز باشد «نظر في حلالنا و حرامنا» يعني اهل نظر باشد، اگر اينها را شما رعايت کرديد حکم شرعي را عمل کرديد بعد در ذيل آن نکته‌اي که شيخ انصاري(رضوان الله عليه) به آن مي‌پردازد اين است که بحث در حَکَم است اما حضرت بحث را ادامه مي‌دهد تا ذيل مي‌فرمايد: «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما»[13] نه «حَکَما»! ما يک حاکم داريم که وليّ مسلمين است يک حَکَم داريم که مسئول دستگاه قضا است حَکَم يعني حَکَم، حاکم يعني حاکم اگر کسي را بردند پيش حاکمِ شرع او لازم نيست که محکمه قضايي تشکيل بدهد دو شاهد بياورد يک بيّنه بياورد او مدير جامعه است دستور مي‌دهد چهار تا تنبيه بکنند مسئله اصلاح مي‌شود، اين براساس حاکميت است نه حَکَم بودن. استنباط دقيق شيخ انصاري اين است که حضرت بحث را کشانده تا پايان فرمود جامعه به هر حال وليّ مي‌خواهد «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما» نه «حَکَما» با اينکه محور بحث حَکَم يعني حَکَم، قاضي يعني قاضي است فرمود چون او حاکم است مي‌شود وليّ مسلمين وگرنه همين طور نمي‌شود دين را رها کرد. اين لطيفه از مرحوم شيخ انصاري است. شيخ انصاري چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند در کنار سفره صاحب جواهر نشسته است با اينکه از صاحب جواهر به عنوان «بعض المعاصرين» ياد مي‌کند اما او پهلوان شکست‌ناپذير ميدان است! در همان اول جواهر هم نوشت که من وقتي وارد شدم اول حسابم را کردم که وارد کدام رشته مي‌شوم از همان اول حسابم را کردم که با چه کسي طرف هستم و با چه چيزي طرف هستم! يک عزمي بستم که «دونها العيوق منزلة»[14] اين در اول يعني اول جواهر در همان چند سطر اول است من ديدم که کار، کار سنگيني است اين طور بگويم که من هم جزء فقها هستم و بنشيم يک چيزي را شرح کنم نيست! تصميمي گرفتم که برتر از «عيوق» است. مستحضريد به حساب پيشينيان ستاره عيوق جزء دورترين ستاره‌هاي آسمان است و در بحث احکام نجوم نه رياضيات نجوم که اين دو بخش را مرحوم شيخ و ساير فقها در فقه جدا کردند ما يک رياضيات نجوم داريم «کسوف و خسوف» و امثال آن، يک احکام نجوم داريم که «سعد و نحس و طالع» و مانند آن است آن مذمت‌هايي که شده ناظر به اين است که کسي بگويد اگر فلان ستاره شد اين حکم است حالا اين ستاره را مؤثر بداند يک حکم دارد ستاره را مؤثر نداند يک حکم ديگر دارد آن جزء احکام نجوم است که مسئله نحس قمر در عقرب و مانند آن مي‌افتد در احکام نجوم که آن يک راه‌حلي دارد، يک مسئله رياضيات نجوم دارد. آنها که در احکام نجوم تلاش و کوشش کرده‌اند برخي از آنها نظر دادند که اين ستاره عيوق مسئول آب‌رساني جامعه است باران که مي‌آيد به وسيله آن مي‌آيد به هر حال ستاره‌هاي آسمان اثر دارند در حالي که به آن جاها نمي‌رسد اين باران و برف و تگرگ و مانند آن در آسمان به معني فضا نه آسمان به معني سپهر چون در احکام نجوم اين مسئله باور شده بود که ستاره عيوق در آب‌رساني سهم دارد مرحوم محتشم کاشاني فرمود:

زآن تشنگان هنوز به عيوق مي‌رسد ٭٭٭ فرياد العطش ز بيايان کربلا[15]

او که از عيوق نام مي‌برد بر اين جهت است مرحوم صاحب جواهر گفت من مي‌فهمم که چکار مي‌خواهم بکنم با اين عمل عادي و با اين نخوابي و با اين جان‌کَندن‌ها حل نمي‌شود يک عزمي مي‌خواهد بالاتر از ستاره عيوق که ستاره عيوق زير پاي عزم من باشد که «دونها العيوق منزلة». اين شعر را در همين مقدمه جواهر گفت و نورانيتش هم اين بود که در شب بيست و سوم ماه مبارک رمضان موفق شد تمام کند آخر يعني آخر! آن جمله آخر خط آخر جواهر اين است که خدا را شکر که در شب بيست و سوم ماه مبارک رمضان اين تمام شد.[16] خيلي‌ها در کنار سفره صاحب جواهر نشسته‌اند آن وقت خود صاحب جواهر در کنار سفره کاشف الغطاي بزرگ نشسته است يک سلسله مسايلي است که گفتن آن هيچ يعني هيچ! هيچ مصلحت نيست پاي صاحب جواهر در آنجا لغزيد و اگر ـ خداي ناکرده ـ با همان لرزه و لغزه پا ادامه مي‌داد مشکل جدي پيش مي‌آمد. بعد وقتي به کشف الغطاء کاشف الغطاء رسيد آن مسايل براي او حل شد فوراً ترميم کرد در جلد سيزده به بعد جواهر، اينها اسراري است که «حفظاً لحرمة صاحب جواهر» نبايد بگوييم که کجا پاي او لغزيد؟ در کدام مسئله کلامي نه فقهي پاي او لرزيد؟ و چرا در جلد سيزده جبران کرد؟ و چطور شد که جبران کرد؟ غرض اين است که هر کدام از اين فقها ستاره آسمان‌اند حقشان محفوظ است.

شيخ انصاري که در مکاسب مسئله ولايت فقيه را نمي‌پذيرد در آن رساله طلاق کاملاً مي‌پذيرد بعد فقيهانه به ميدان مي‌آيد مي‌گويد به اينکه فقيه «جامع الشرائط» نه تنها حَکَم است و نه تنها قاضي است در زمان غيبت، حاکم است براي اينکه امام فرمود: «فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما»، با اينکه بحث در حاکم نبود بحث در حَکَم بود.

پرسش: شيخ انصاري کاملاً رد نکرده است.

پاسخ: بله اصلاً ولايت يعني همان منصب سوم، وگرنه آدم در خانه بنشيند و فتوا بدهد که همه حاضرند بگويند خود ايشان هم اين کار را مي‌کرد، خود ايشان هم فتوا مي‌داد مجتهد بود اگر کسي به ايشان مراجعه مي‌کرد داوري مي‌کرد. آن که اساس کار است و سياست است آن همان ولايت است و حاکميت، وگرنه آدم در خانه خود بنشيند فتوا هم مي‌دهد همه اينها اين کارها را مي‌کردند يعني خود شيخ انصاري اين کار را مي‌کرد، ولايت يعني ولايت، يعني سياست.

پرسش: ولايتي که حضرتعالي مي‌فرماييد ولايت نظريه‌پردازي و نوشتن در کتاب و در بحث و گفتگوهاست اما ولايت عملي هنوز تحقق پيدا نکرده است، چقدر ما ولايت عملي داريم؟

پاسخ: شرط وليّ «نظر في حلال» بايد نظريه‌پرداز باشد بايد مجتهد باشد «جامع الشرائط» باشد و بعضي از احکام را مثلاً مسئله تقليد را تا يک عده اجازه دادند که مثلاً چه کسي مرجع شود اما اجراي حدود را گفتند او حق ندارد، اينها هست؛ اما اگر چنانچه بخواهد به اين سِمَت برسد نصب شرعي مي‌خواهد و وجود مبارک امام صادق نصب کرده است بعضي از نوشته‌هاي فقها دارند که عصر امام صادق عصر غيبت بود براي اينکه منظور اين نيست که ما امام را ببينيم منظور اين است که امام «مبسوط اليد» باشد به هر تقدير در آنجا کاملاً فتوا داد که امام(سلام الله عليه) فرمود او حاکم است گذشته از اينکه حَکَم باشد به هر حال نظام اين را مي‌خواهد يعني دين اين را مي‌خواهد حالا زيد فاقد شرايط است مدعي اين سِمَت است دارد يا ندارد اين کم نبود در اسلام ولي «علي أيّ حال» دين تمام است و نقصي در دين نيست که اي کاش دين مثلاً يک متولّي مي‌داشت! نه متولّي معين کرد حالا زيد ادّعا دارد عمرو ادّعا دارد اين لايق است آن لايق نيست آنها صغرياتي است که از صدر تا ذيل کم و بيش بوده است.

 اين مسئله حَکَم در قسمت‌هاي ديگر سِمَت قضا است اما در مسئله ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ همان طوري که اين طور نيست که او مشت و لگد بزند که خودش را راحت کند تشفّي قلبش باشد از سنخ مسئله قضا نيست که او قاضي شرع باشد ولو قاضي منصوب بلکه در محدوده امر به معروف و نهي از منکر است ـ که در بحث جلسه قبل خوانديم ـ اين جزء محدوده امر به معروف و نهي از منکر است. امر به معروف و نهي از منکر چهار مرحله داشت «کما تقدم سابقاً»: يکي انزجار قلبي است، يکي موعظه و گفتار و نهي کردن و بيان کردن و دستور به ترک است، دو مرحله سوم و چهار زدن است تا کشتن، اينها مربوط به دستگاه حکومت است او حق ندارد کسي را بزند اما مأموران دولت مي‌توانند بزنند حق ندارد بالاتر از زدن کار ديگري بکند ولي حکومت مي‌تواند بکند. کسي قصد انفجار دارد اين کسي که قصد انفجار دارد او را اعدام مي‌کنند براي امر به معروف و نهي از منکر، نه براي قصاص چون هنوز کاري نکرده است. فرق اين دو قتل اين است که اگر او انفجار کرده باشد مثل دفتر حزب جمهوري بعد بخواهند او را اعدام کنند از باب قصاص است، اگر قبلاً دستگير شده از باب نهي از منکر است. اين چهار مرحله را بزرگان مخصوصاً مرحوم محقق در شرايع بازگويي کرد که قتل چهارمين مرتبه است از مراتب چهارگانه امر به معروف و نهي از منکر و به دست حاکم اسلامي است. اينجا مي‌کُشند که کسي را نکشد، آنجا مي‌کشند که چرا کشتي! آن مي‌شود قصاص و اين مي‌شود نهي از منکر، دو گونه قتل است هر دو را محقق ذکر کرده است. در اينجا اگر به شوهر گفتند ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ از سنخ نهي از منکر است و چون از سنخ نهي از منکر است لازم نيست شوهر عادل باشد براي اينکه قاضي که نيست، لازم نيست در حضور مثلاً شاهد و امثال آن باشد اگر واقعاً ثابت شده است حاکم شرع مي‌تواند به او اذن بدهد چه اينکه حَکَم شرع هم مي‌تواند به او اذن بدهد. پس از سنخ مشت و لگد زدن تشفّي دل در دعوا از آن قبيل نيست از سنخ نهي از منکر است حالا بيگانه بايد بيايد بزنند همين مَحرم او مي‌زند به هر حال او خلاف شرع مي‌کند يا نه؟ اگر ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾ موعظه کردن اثر ندارد نوبت به مرحله زدن مي‌رسد يا نه؟ نامحرم بيايد بزند يا شوهر؟ گفتند شوهر لذا مسئله حَکَم و امثال آن در مسئله «شقاق» که مطرح شد از همين قبيل است.

پس قاضي نيست و از سنخ توکيل هم نيست در مسئله «شقاق»، حَکَم بودن در مجموعه امر به معروف و نهي از منکر است چنانچه محقق در بحث جلسه قبل که از شرايع خوانديم[17] و صاحب جواهر هم توضيح داد[18] اين است که آيا در عصر غيبت پدر مي‌تواند حدود را اقامه کند؟ زوج مي‌تواند حدود را اقامه کند؟ که اينها مأمور اجراي حد هستند، مأمور اجراي نهي از منکر و امثال آن هستند نه قاضي حالا شيخ طوسي و خيلي از بزرگان فتوا دادند[19] حالا محقق ترديد دارد، در آنهايي که گفتند با اينکه پدر لازم نيست مجتهد باشد لازم نيست عادل باشد پدر مي‌تواند اين حدود را اجرا کند به دستور حاکم، زوج مي‌تواند. پس از سنخ زدن پدرسالاري يا شوهرسالاري از اين قبيل نيست.

مطلب بعدي آن است که اين حَکَميني را که بايد انتخاب کنند، اين حَکَمين چون قاضي نيستند زير مجموعه امر به معروف و نهي از منکر هست لازم نيست عادل باشند.

مطلب بعدي و فرع بعدي آن است که ما يک سلسله امور ثابت تعبدي داريم مثل اينکه شاهد بايد که دو نفر باشند حالا در بعضي از موارد مثل «خُزيمة بن ثابت» يک سِمَتي پيدا کرد که يک نفر کار دو شاهد را انجام مي‌داد «ذو الشهادتين» بود حرف ديگري است، دو شاهد باشد در محکمه. اينجا که دارد: ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾[20] واقعاً بايد دو نفر باشند يا اين قيد وارد مورد غالب است غالباً از آن طرف و از اين طرف يک شخص خاصي باشد که مصلحت دو جانبه را رعايت کند؟ آيا واقعاً دو نفر لازم است يا اگر يک نفر بودند که «مرضي الطرفين» بود اين کافي است؟ اين دو نفر نظير دو عادل نيست که يک امر تعبدي ثابت است در محکمه بايد دو شاهد باشد، اين قيد وارد مورد غالب است لذا يک نفر هم اگر مرضي طرفين باشد مي‌توانند مخصوصاً اگر بستگان داخلي باشند «بني أعمام» باشند، «بني أخوال» باشند، اينها مي‌توانند يک نفر را که «مرضي الطرفين» است حَکَم قرار بدهند.

پرسش: ...

پاسخ: حَکَم نه، حاکم بايد انتخاب کنند منتها آگاه باشند از وضع اينها. چهار يعني چهار فرع در بحث جلسه قبل گذشت اگر طرفين انتخاب کردند از سنخ توکيل است که فرع چهارم بود اما اگر حاکم انتخاب کرد از سنخ توکيل نيست.

پرسش: ...

پاسخ: بله نظير ﴿فَاقْطَعُوا﴾ است، نظير ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ است، آنجا که اين حرف‌ها را نزدند که براي تشفّي باشد يا نه! اين قانون است و قانون در اسلام يک مجري مي‌خواهد، مجري آن دستگاه قضا است. آنجا که دارد ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَة﴾ منظور اين نيست که بزن تا قلب تو خنک شود يا از آن طرف ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ از اين قبيل که نيست، اين قانون است و اين قانون يک مجري مي‌خواهد. دين هم قانون را معين کرد و هم مجري را معين کرد که فرمود: «فَإِنِّي جَعَلْتُهُ حَاكِما».

پرسش: ...

پاسخ: بشر مادامي که روي زمين کار مي‌کند يک قانون مي‌خواهد و يک مسئول. وقتي خوارج آن شعار را دادند که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» اين در نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) است فرمود بله ما هم مي‌گوييم «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» ولي شما مي‌گوييد «لا إمرة إلا الله» هيچ کسي امير نيست مگر خدا، اينکه نمي‌شود! کشور امير مي‌خواهد. فرمود شما مي‌گوييد «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» يعني قانون مربوط به خداست بله ما هم مي‌گوييم اما اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏».[21] اينکه مي‌گويند «اُنْظُرْ مَا قَالَ لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ»[22] معلوم مي‌شود که در مسايل تربيتي و تعليمي هم «اُنْظُرْ مَا قَالَ، اُنْظُرْ إِلَي مَنْ قَالَ» ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِه﴾[23] انسان که کنار سفره نشسته نگاه بکند اين غذا پاک است يا پاک نيست؟ درست است يا درست نيست؟ حلال است يا حلال نيست؟ نگاه کند ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِه﴾ آنجا اين روايت نوراني است که حضرت فرمود درست است طعام سرجايش محفوظ است اما علم طعام روح است ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏﴾ «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه‏»[24] از چه کسي دارد مي‌گيرد؟ پس «اُنْظُرْ مَا قَالَ» که محققانه حرف مي‌زند يا نه، «اُنْظُرْ إِلَي مَنْ قَالَ» متحققانه يعني متحققانه حرف بزند يا نه؟ نه اينکه «اُنْظُرْ مَا قَالَ». ذيل اين آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ فرمود غذا دو گونه است يک غذاي ظاهري است يک غذاي علمي، علم را از چه کسي بايد بگيرد؟ از يک عالِم محقق علماً، متحقق عملاً، فرمود اين باشد. آنجا هم حضرت فرمود همه ما مي‌گوييم «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» ولي «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏» منظورشما اين است که «لا إمرة إلا لله» مي‌خواهيد مرا خانه‌نشين کنيد و إلا من هم مي‌گويم «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‏» اما حکم الهي را چه کسي بايد اجرا کند؟

غرض اين است که اين قوانين به هر حال يک مجري مي‌خواهد. اين حَکَم قاضي نيست ولي مأمور دستگاه قضا است و از طرف دستگاه قضا آمده است نه منصوب از طرف زوجين تا بشود وکيل اينها که بتوانند عزل کنند، مأمور و منصوب از طرف دستگاه حکومت است و چون از طرف دستگاه حکومت است اينها نمي‌توانند عزل کنند وکيل اينها نيست و چون قاضي نيست مأمور اجرا است آن اوصاف قضايي که مثلاً عادل باشد مجتهد باشد اينها در او شرط نيست او بايد اجرا بکند. حالا که مي‌خواهد در اين قسمت‌ها اجرا بکند اين تعدّد قيد وارد مورد غالب است حالا اگر يک نفر بود و مرضي طرفين، کافي است مخصوصاً اگر در يک محيط خانوادگي «بني أعمام» با هم ازدواج کردم يا «بني أخوال» با هم ازدواج کردند و بزرگي در خانواده آنها هست اين کافي است، يا نه «أحد الطرفين» کمبود علمي دارد بيان او رسا نيست يا حال او مناسب نيست حَکَم معين کرده است ديگري کمبود ندارد خودش اهل تحليل است بيان است، يکي خودش و يکي هم حَکَم او. پس نه تعدد شرط است نه تسبيب، مباشرت هم کافي است. اينها فروع مسئله است.

فرع ديگر اين است که مجانيت شرط نشده است.

 پرسش: آيه که مي‌فرمايد: ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾[25]

پرسش: بله قيد وارد مورد غالب يعني وارد مورد غالب! يک وقت است که مسئله عدالت است قانون کلي است اما اينجا چون غالباً صلاح در دو نفر هست گفتند دو نفر، اين تعدد قبلاً گفتيم پس براي چيست؟ اين دو شاهد عادل حکم قانوني است که تغييرپذير نيست ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُم‏﴾[26] يک قانون کلي است «من الأول إلي الآخر» دو شاهد عادل يعني دو شاهد عادل اما اينجا قيد وارد مورد غالب است معلوم است که يک امر داخلي است لذا خودشان هم مي‌توانند اصلاح کنند يک بزرگ «مرضي الطرفين» مي‌تواند اصلاح کند يکي حَکَم از طرف يکي باشد ديگري خودش صاحب‌نظر است مي‌تواند باشد، همه يعني همه! همه اين شقوق جايز است براي اينکه پيداست که آن امر ارشادي است امر تعبدي نيست. در جريان ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُم‏﴾ هم امر تعبدي است «سمعاً و طاعة» محکمه دو شاهد عادل است اما در اينجا از آن قبيل نيست.

فرع بعدي آن است که اين از سنخ مجّانيت نيست لذا مي‌توانند پول بگيرند.

فرع بعدي آن است که اين چون از سنخ مجّانيت نيست و مي‌توانند پول بگيرند عزل او هم به دست خود حاکم است نه به دست اين زوجين و امثال آنان.

آن بخش مهم که در اين روز چهارشنبه عرض کنيم اين است که در ذيل همين بحث، ذات أقدس الهي فرمود اين حَکَمَين ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما﴾ ما يک وقت دعا مي‌کنيم، ناله مي‌کنيم، گريه مي‌کنيم از خدا يک چيزي مي‌خواهيم ـ إن‌شاءالله ـ مستجاب هم مي‌شود اما اين از بيانات نوراني اين آيه است، اولاً؛ و روايات که شارح اين است تبيين کننده اين است، ثانياً؛ که اگر کسي آدم خوبي باشد لازم نيست ناله بکند، مدام حرم برود و مرتّب ناله کند، آدم خوبي است، آدم خوب يعني آدم خوب! کار او هميشه انجام است اين قانون اساسي است بيراهه نرود عوام‌فريبي نکند عوام‌زده هم نباشد ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما﴾ خداي سبحان کار آدم درست را هرگز لنگ نمي‌کند ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً﴾ آدم خوب يعني آدم خوب! نه به دنبال عوام برود نه عوام‌فريبي کند نه کسي را فريب بدهد نه کسي او را فريب بدهد مستقيم دارد کار خودش را انجام مي‌دهد يقيناً کار او به مقصد مي‌رسد گريه نمي‌خواهد حالا آن گريه و ناله و آنها براي ترفيع درجات سرجايش محفوظ است البته «سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء»[27] ترفيع درجه مي‌خواهيم بله ناله و اشک و «سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء» و مانند آن اما مي‌خواهيم زندگي ما لنگ نباشد همين آدم خوب بودن فرمود اگر کسي در درون قلب خود مشکلي ندارد دنبال اين و آن نيست، نه فريب مي‌خورد و نه فريب مي‌دهد، کار او هميشه روبراه است. يک بيان نوراني از امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) رسيده است که «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ»[28] منِ حسن بن علي ضامن هستم کسي قلب صاف داشته باشد نه عوام‌فريب باشد نه فريب بدهد نه به دنبال اين و آن بگردد نه دنبال کسي بگردد نه کسي را به دنبال خودش بياورد من ضامن هستم که هر چه بخواهد وقتي مصلحت او باشد خدا هرگز آبروي او را رها نمي‌کند آبروي او را حفظ مي‌کند «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ» من ضامن هستم. اين را از کجا مي‌گويند؟ اين را از همين آيه نوراني مي‌گويند که ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما﴾ اگر کارگري کار مي‌خواهد بکند يا کارخانه‌داري مي‌خواهد توليد کند هيچ وقت لنگ نمي‌شود هيچ يعني هيچ به نحو سالبه کليه! اما اگر به دنبال سود است به دنبال احتکار است به دنبال گراني است به دنبال عرضه و تقاضا است به دنبال اعتدال است نه عدل، شب عيد که شد گران‌تر مي‌گويد در فلان فرصت شد گران‌تر مي‌گويد ما به دنبال عدل بايد بگرديم نه اعتدال تقاضا و عرضه که هر وقت تقاضا بيشتر شد گران‌تر بگوييم، اين براي چيست؟! حساب و کتابي ندارد بايد دنبال عدل بود به همان اندازه‌اي که خريديم يک ده درصدي بايد سود ببريم مي‌بريم حالا شب عيد شد چند برابر شود يا فلان جا زلزله شد چند برابر شود، اين تقاضا و عرضه را چه کسي گفته؟! فرمود من ضامن هستم «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ».

اين پنج شش روايت را ملاحظه بفرماييد! وجود مبارک پيغمبر فرمود «أَنَّ النَّبِيَّ ص بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا» سريه آن جنگي است که خود حضرت حضور ندارد که البته اين حديث معروف است فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس».[29]

روايت دوم امام صادق فرمود: «لِرَجُلٍ إِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِيبَ نَفْسِكَ» تو طبيب داخلي هستي خودت را بايد معالجه کني «إِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِيبَ نَفْسِكَ وَ بُيِّنَ لَكَ الدَّاءُ وَ عُرِّفْتَ آيَةَ الصِّحَّةِ وَ دُلِلْتَ عَلَی الدَّوَاءِ فَانْظُرْ كَيْفَ قِيَامُكَ عَلَی نَفْسِكَ»[30] تو براي خودت يک دانشکده‌اي هستي طبيب هستي رئيس هستي تو مي‌داني چه چيزي بد است چون اگر کسي نداند که چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است اگر جاهل قاصر باشد معذور است اما وقتي مي‌د‌اني چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است درد را مي‌داني، دارو را مي‌داني، دنبال چه مي‌گردي؟! اين حديث دوم است.

حديث پنجم که از الفاظ رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است: «الشَّدِيدُ مَنْ غَلَبَ نَفْسَه‏»[31] پهلوان کسي است که در ميدان مبارزه با جهاد اکبر اين هوس را زمين بزند، همين! در همان قصه معروف که سنگ را بلند مي‌کردند حضرت فرمود قهرمان آن نيست که سنگ را بردارد و در برابر يک مختصر عصبانيت نتواند خودش را کنترل کند «مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إِذَا رَغِبَ وَ إِذَا رَهِبَ وَ إِذَا اشْتَهَی وَ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَضِيَ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَی النَّارِ»[32] اين يک حديث است.

حديث ديگر که به دنبال جهاد اکبر برويد آن فراوان است اما اين قسمت که اگر کسي اصلاح کند وضع خودش را در صفحه 278 از وجود مبارک أبي جعفر(عليه السلام) آمده است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ عَظَمَتِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ إِلَّا كَفَفْتُ عَلَيْهِ ضَيْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِر»[33] فرمود که به عزت خودم به عظمت خودم به علوّ و ارتفاع خودم قسم اگر کسي ميل خود را بر ميل من و رضاي من مقدم ندارد رضاي مرا بر رضاي خودش مقدم بدارد من هيچ‌گاه نمي‌گذارم او لنگ شود چون آسمان و زمين مأمور من هستند، چه کسي مي‌تواند جلوي اراده مرا بگيرد؟! بيرون از ساختار خلقت که چيزي نيست جلوي اراده مرا بگيرد، ساختار خلقت نظام سپهري و آسمان و زمين اينها هم که تابع من هستند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[34] همه آماده هستند، فرض ندارد که چيزي جلوي اراده خدا را بگيرد! بيرون از قلمرو خلقت که چيزي نيست، درون خلقت هم که همه آماده هستند فرمود درست است ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،[35] يک؛ ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ همه سربازان آماده‌اند فرض ندارد که خدا يک چيزي را بخواهد و انجام نشود! فرمود اگر کسي رضاي خدا را بر رضاي خود مقدم بدارد من عهده‌دار او هستم. پس اين ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحاً﴾ يک اصل کلي قرآني است منتها اين روايات شارح آن هستند.

روايت صفحه 280 هم همين است «إِنَّمَا أَتَقَبَّلُ هَوَاهُ وَ هَمَّهُ فَإِنْ كَانَ هَوَاهُ وَ هَمُّهُ فِي رِضَايَ جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِيساً وَ تَسْبِيحاً».[36] در ماه مبارک رمضان ندارد که «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ‏»؟[37] در ماه مبارک رمضان ما مهمان الهي هستيم اين آقا که خوابيده «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ‏» نفس‌هايي که مي‌زند مثل اينکه مي‌گويد «سبحان الله»! فرمود آدم مي‌تواند به جايي برسد که تمام مدتش مثل ماه مبارک رمضان باشد نفَسي که مي‌کشد ما «سبحان الله» حساب مي‌کنيم چون آدم، آدم خوبي است، خيلي برکت است! نفسي که مي‌کشد «سبحان الله» است براي اينکه در دستگاه او بازي نيست، او منتظر است ببيند دين چه گفته همان را عمل مي‌کند. خيلي اين روايت عجيب است! از وجود مبارک امام صادق است «قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنِّي لَسْتُ كُلَّ كَلَامِ الْحِكْمَةِ أَتَقَبَّلُ» ممکن است کسي حرف‌هاي فيلسوفانه حکيمانه کتاب بنويسد بله اما من آن را حکمت نمي‌دانم «إِنِّي لَسْتُ كُلَّ كَلَامِ الْحِكْمَةِ أَتَقَبَّلُ إِنَّمَا أَتَقَبَّلُ هَوَاهُ وَ هَمَّهُ» ببينم او در چه فضايي نفَس مي‌کشد؟ چه مي‌خواهد؟ همين! آن‌گاه فرمود: «فَإِنْ كَانَ هَوَاهُ وَ هَمُّهُ فِي رِضَايَ جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِيساً وَ تَسْبِيحاً»[38] هر اهتمامي که او دارد مثل «سبحان الله» است. آن‌که گفت: «خوشا آنان که دائم در نمازند»[39] يا در قرآن دارد: ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلي‏ صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ﴾[40] اينها «دائم الصلاة» هستند. اين نظام آن قدرت را دارد که شاگردان خوبي را بپروراند. خدا غريق رحمت کند نيّر تبريزي را! اين تبريزي‌ها وقتي که شعر مي‌گويند اوج ادبيات است! آن بزرگواري که درباره امام هشتم آن شعر را گفته است که

نسيم قدسی يکی گذر کن٭٭٭ به بارگاهی که لرزد آنجا

خليل را دست ذبيح را دل ٭٭٭ مسيح را لب کليم را پا

 خيلي آن شعر بلند است! او در جريان عاشورا اين حرف را زد، آن چرخ آبنوس و آنکه آخرش سين دارد. يک نفر بيشتر ما در عاشورا نداشتيم که اين طور آمده آن عابس بن شبيب شاکری بود بقيه همه مسلّحانه رفتند اين

جوشن زبر فـكند كه ما هم نه ماهيم ٭٭٭ مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروس

 اين مشتاقانه رفت ميدان سپر را گرفت گفت ما مشتاق شهادت هستيم يک نفر بود اما شما چندين نفر عابس داريد ما شهيد گمنام نداريم همه پلاک‌دار بودند همه حساب‌دار بودند همه نشان‌دار بودند آدرس‌دار بودند، اين پلاک‌ها را گرفتند گذاشتند دور، پس مي‌شود اين قرآن و روايات اين طور تربيت کند، منبرها اينها را تربيت کند، اينها از کجا تربيت شدند؟ غير از چهار تا منبر و چهار تا موعظه و چهار تا روايت و همين‌ها هستند. آدم به جايي مي‌رسد که نفَس او تسبيح مي‌شود در غير ماه مبارک رمضان «جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِيساً وَ تَسْبِيحاً»، چرا ما نشويم؟! او مي‌تواند چه اينکه پروراند.

اميدواريم به همه شما ذات أقدس الهي اين عنايت را بفرمايد و اين نظام ما را هم در سايه وليّ‌اش حفظ کند!

«و الحمد للّه رب العالمين»

 

 

[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص283؛ «تفريع لو بعث الحكمان... ».

[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص283 و 284.

[3]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج‏7، ص371؛ فقه القرآن، ج‏2، ص51.

[4]. سوره مائده، آيه1.

[5]. دعائم الإسلام، ج1، ص350.

[6]. وسائل الشيعة، ج‌14، ص572.

[7]. وسائل الشيعة، ج‌15، ص369؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَة».

[8]. سوره نساء، آيه34.

[9]. سوره مائده، آيه38.

[10]. كتاب المكاسب(للشيخ الأنصاري، ط ـ الحديثة)، ج‌3، ص553 و 554 «لكنّ الإنصاف بعد ملاحظة سياقها أو صدرها أو ذيلها يقتضي الجزم بأنّها في مقام بيان وظيفتهم من حيث الأحكام الشرعية لا كونهم كالنبيّ و الأئمة...».

[11]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌21، ص397.

[12]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه25؛ «.. وَ فَسَادِكُمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَي قَعْبٍ ..‏».

[13]. وسائل الشيعة، ج‏1، ص34.

[14]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌1، ص3.

[15]. ديوان اشعار محتشم کاشانی، ترکيب بند1.

[16]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌43، ص،453؛ «تم كتاب جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام في ليلة الثلثاء ثلاثة و عشرين في شهر رمضان المبارك».

[17]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج1، ص312؛ «و لا يجوز لأحد إقامة الحدود إلا للإمام عليه السلام مع وجوده أو من نصبه لإقامتها».

[18]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌21، ص386.

[19]. النهاية في مجرد الفقه و الفتاوي، ص301؛ «و قد رخص في حال قصور أيدي أئمة الحقّ و تغلّب الظّالمين أن يقيم الإنسان الحدّ علي ولده و أهله و مماليكه».

[20]. سوره نساء، آيه35.

[21]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه40.

[22]. غرر الحکم و درر الکلم، ص361.

[23]. سوره عبس، آيه24.

[24]. الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص50.

[25]. سوره نساء، آيه35.

[26]. سوره بقره، آيه282.

[27]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج‏1، ص361  و ج‏2، ص850.

[28]. الكافي(ط _ الإسلامية)، ج‏2، ص62.

[29]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص161.

[30]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص161.

[31]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص162.

[32]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص162.

[33]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص278.

[34]. سوره فتح، آيات4 و7.

[35]. سوره مدثر، آيه31.

[36]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص280.

[37]. الأمالی(للصدوق)، ص93.

[38]. وسائل الشيعة، ج‏15، ص280.

[39]. دو بيتی بابا طاهر، شماره313؛ «خوشا آنانکه دائم در نمازند ٭٭٭ بهشت جاودان بازارشان بی».

[40]. سوره معارج، آيه23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق