أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در مبحث اخير سه عنوان را ارائه کردند: يکي «قَسْم» بود، يکي «نشوز» و سومي «شقاق».[1] اينها حقوق مشترک يا مختصي است که بايد رعايت شود و اگر رعايت نشد حکم خاص خود را دارد. «قَسْم» عبارت از حق مشترک بين زوج و زوجه که چند بار در ماه يا چند شب کنار هم باشند، اين حق مشترک بين زوج و زوجه است که گذشت. «نشوز» نافرماني و سرپيچي از اين حق است و اين «نشوز» سه قسم است: يک وقت است که زن در برابر اين حقِ الهي نافرماني ميکند ميشود «ناشزه»، يک وقت مرد در برابر حکم خدا نافرماني ميکند ميشود «ناشز»، يک وقت هر دو نسبت به احکام الهي نافرماني دارند که «نشوز» طرفيني است؛ اين «نشوز» طرفيني را به «شقاق» ياد ميکنند و اين «شقاق» آن وقتي است که طرفين نسبت به حکم خدا نافرماني کنند.
در جريان «نشوز» يک بحث لغوي است که «نشوز» يعني چه و بحث فقهي را هم به همراه دارد و حکم آن هم مشخص است. «نشوز» يعني ارتفاع، «نَشَزَ» يعني برخاست حالا يا همانجا ماند يا از آنجا بيرون رفت. در قرآن کريم که «نشوز» را بکار بُرد گذشته از اين سه قسم يعني «نشوز» مرد، «نشوز» زن، «نشوز» طرفين، معناي «نشوز» را هم در سوره مبارکه «مجادله» مشخص فرمود؛ در سوره مبارکه «مجادله» که مربوط به مدينه است افراد در مکه رغبت نداشتند که محضر حضرت برسند و از حضرت استفاده کنند اما در مدينه به لطف الهي خود مردم مدينه بعدها روشن شدند و ذات أقدس الهي از مردم مدينه هم به خوبي حقشناسي کرد اينها که واقعاً انصار شدند يعني ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة﴾[2] شدند، سهم خودشان را به مهاجرين دادند و گذشت کردند، قرآن کريم از مردم مدينه به نيکي ياد ميکند که ميفرمايد: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[3] اين در وصف مردان مدينه است که مردم مدينه مهاجرين را دوست داشتند و در بخشي از موارد از غنائم و امثال غنائم ميگذشتند ولو خودشان محتاج بودند ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة﴾ اگر فقر و حاجتي داشتند که اين جزء مختصات آنها بود باز اين را به مهاجرين ميدادند. پس ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِم﴾ وصف مردم مدينه است از نظر مسکن و معاشرت، ايثارِ در مختصات وصف مسايل مالي اينهاست. ايثار مستحضريد که در مقابل «استئثار» است مستکبران «مستئثر» هستند يعني خود را بر ديگري مقدم ميدارند مردان الهي «مؤثِر» هستند ايثار ميکنند ديگران را بر خود مقدم ميدارند. درباره مردم مدينه سخن از ايثار است که فرمود ولو اينها به چيزي احتياج داشته باشند مهاجرين را بر خودشان ايثار ميکنند: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة﴾ يک فضاي نوراني به برکت حضرت در مدينه پيدا شد. مردم مکه که اصلاً حاضر نبودند در مجلس حضرت شرکت کنند تا حرفهاي حضرت را نشنوند،[4] اما در مدينه استقبال فراوان بود گذشته از شرکت مردم در مجالس منزلي هم وقتي حضرت مجلسي تشکيل ميداد قرآن تفسير ميکرد سنّت الهي را براي مردم ميگفت جمعيت زياد بود در اين فضا که جمعيت زياد بود بعضيها در اثر اشتياق فراوان وقتي آمده بودند تا آخر مينشستند و چهار زانو هم مينشستند. مستحضريد که در ادب نشستن آن جايي که جا تنگ است اين روايت وارد شده است که خدا چند گروه را لعن کرد: يکي «الْمُتَرَبِّعَ فِي الْمَوْضِعِ الضَّيِّق»[5] جايي که مجلس تنگ است کسي چهار زانو بنشيند از رحمت خدا دور است، اين جزء آداب نشستن است. رواياتي که مربوط به نشستن در مجالس است اين حکم را دارد که «الْمُتَرَبِّعَ فِي الْمَوْضِعِ الضَّيِّق» از رحمت خدا دور است. اينها چهار زانو مينشستند براي شنيدن حرف حضرت و تا آخر هم ولو قبلاً در مسجد شنيده بودند باز هم اينجا مينشستند. در سوره مبارکه «مجادله» که ادب محفل حضرت را بازگو ميکند اين آيه نازل شد که «نشوز» در آنجا بکار رفته است در سوره مبارکه «مجادله» آيه يازده اين است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير﴾ ذيل اين آيه معروف است اما صدر آن که ادب نشستن در مجلس حضرت است دو بخش دارد: يکي اينکه شما که نشستيد اگر جا هست که چهار زانو بنشينيد عيب ندارد اما وقتي ميبينيد جا تنگ است يک عدهاي آمدند شما تفسّح کنيد، توسع بدهيد، وسعت بدهيد، «فَسَّحَ» يعني مکان باز کرد، «فُسحَت» يعني ميدان باز، جا بدهيد تنگتر بنشينيد جمعتر بنشينيد که تازهوارد جا بگيرد و اگر نه، بر فرض دو زانو هم بنشينيد جا نيست شما که قبلاً نشستيد و از فرمايشات حضرت استفاده کرديد اگر به شما گفتند که بلند شويد، بلند شويد برويد. «نشوز» به معناي ارتفاع است، «نَشَزَ» يعني برخاست اما نه اينکه برخاست همانجا باشد آيه در صدد اين نيست که بلند شويد، آيه در صدد اين است که برخيزيد برويد تا ديگري جا بگيرد: ﴿وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾ نه اينکه بلند شويد. يک وقت است که ميگويند «نَشَزَ» احتراماً براي کسي، در اينجا به هر حال باز جا رو گرفته است اما اينجا «نشوز» به معناي اين است که بلند شويد برويد، حالا اين آقا که آمده يا از شما بزرگتر است يا عالمتر است يا تازه آمده يا جاهلتر از شماست نيازش به يادگيري بيشتر است. پس شما دو کار را بايد بکنيد: يکي اينکه وقتي در مجلس حضرت نشستيد ديديد جمعيت زياد است و جا تنگ است چهار زانو ننشينيد فُسحَت بدهيد تنگتر بنشينيد که جا براي ديگران باشد، دوم اينکه تنگتر هم بنشينيد کافي نيست يک عده تازهوارد هستند ميخواهند احکام الهي را ياد بگيرند اگر به شما گفتند که شما که قبلاً شنيديد و استفاده کرديد بلند شويد برويد تا ديگران بنشينند اين کار را هم بکنيد. اين دو ادب را در آيه يازده سوره مبارکه «مجادله» مشخص کرد که «نشوز» در آنجا يعني بلند شويد برويد نه اينکه اين شخص را احترام کنيد حالا احترام کرديد و به احترام او بلند شديد ولي به هر حال ايستاديد و جا را گرفتيد. آيه در صدد اين نيست که بگويد به احترام فلان عالِم بلند شويد، آيه در صدد اين است که بلند شويد برويد تا جا براي ديگران باشد. پس «نشوز» يعني ارتفاع.
در مسئله نشوز زن يا نشوز مرد يا نشوز طرفين، اينها برخاستند از حکم الهي به جاي اينکه در محضر حکم الهي باشند و در کنار دستور الهي باشند بلند شدند دارند ميروند يعني ـ معاذ الله ـ اعتنا به حکم الهي ندارند. اين در سه مسئله در سوره مبارکه «نساء» و امثال «نساء» مطرح شد: يک وقت نشوز مرد است، يک وقت نشوز زن است و يک وقت نشوز طرفين که از نشوز طرفين به «شقاق» ياد شده است.
در سوره مبارکه «نساء» آيه 34 و 35 در همين زمينه است که آيه 34 اين است: ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّه﴾ اين زنها که اين فضايل را دارند حرمتشان محفوظ است؛ اما ﴿وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾ که بحث حکم نشوز زن از همين آيه 34 سوره مبارکه «نساء» برميآيد که ـ به خواست خدا ـ مطرح ميشود. آيه 35 اين است: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ يعني هم مرد ناسازگار است هم زن ناسازگار، آن وقت مسئله حَکَميت خانواده است ﴿فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها﴾ که حکم اين شقاق بازگو خواهد شد.
اما ذات أقدس الهي براي تنظيم امور خانواده چند کار عميق را هم خودش انجام داد هم دستور داد ديگران انجام بدهند: اولاً سه کار تکويني و اخلاقي کرد آن مثلث اول که قبلاً گذشت که پايه اصلي خانواده است، بعد هم سه بخش خاص يکي مربوط به زن است، يکي مربوط به مرد و يکي مشترک، آن را هم بررسي کرد تا اين اصول اخلاقي و الهيِ گفته شده محکمتر شود و اساس خانواده گسسته نشود.
در بخش سوم اگر به اين احکام و حِکَم عمل نشد بايد چه کند؟ «فهاهُنا فصولٌ ثلاثة»: فصل اول اينکه خدا چه کرد و از نظر اخلاقي چگونه اصول خانوادگي را پيريزي کرد؟ اين يک مثلث دارد، در اينجا فرمود آن کاري که از هيچ کس برنميآيد فقط از دست خداي سبحان برميآيد اين است که دو بيگانه را به هم مرتبط ميکند آن چنان ميکند که علاقمند ميشوند دوست ميشوند و نسبت به يکديگر دل ميبندند که زندگي را شروع کنند فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ در بخش ديگر فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[6] اين دو عامل اصلي تشکيل خانواده به دست خداست، اين خريد و فروش نيست که فروشندهاي کالايي را يک روزي بفروشد يا «بالعکس»، فرمود عمري ميخواهند زندگي کنند چگونه ميشود دو نفر از دو شهر که نميشناسند به يکديگر دل ببندند؟ فرمود اين به دست شما نيست، براي اينکه خانواده تحکيم شود اين کار، کار الهي است؛ ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً﴾ دوستي، يک؛ چون افراد غير معصوم به هر حال يک لغزشهايي دارند براي اينکه لغزش پيش نيايد حدوثاً و اگر پيش آمد زود برطرف شود بقائاً، اصل دوم را قرار داد فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ آن مودّت و دوستي باعث ميشود که به هر حال کسي مشکلي ايجاد نکند ولي به هر حال اگر مشکلي ايجاد کرد چه عاملي باعث رفع آن مشکل ميشود؟ آن گذشت و عطوفانه برخورد کردن، اين کار، کار الهي است.
پرسش: ...
پاسخ: الآن ما در مثلث اول هستيم که اگر چنانچه حکم الهي را کسي بياعتنايي کند مثل ﴿نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِم﴾[7] معناي اين آيه آن نيست که قرآن را ـ معاذالله ـ پشتسر انداختند همين بياعتنايي کردن، اعتنا نکردن، ترک کردن ميشود ﴿نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِم﴾.
«علي أيّ حال» ما فعلاً در مثلث اول هستيم. اين ضلع اول را ذات أقدس الهي خودش به عهده گرفت که اين کار دست هيچ کس نيست. در ضلع دوم به زنها سفارش کرد و سرمايه را هم به زنها داد فرمود زن وظيفه او اين است که سکينت و آرامش خانواده را تأمين کند اين از مرد برنميآيد مرد ميتواند مسکن را تهيه کند اما آرامش، تحمل، بردباري، مادر شدن، همه سختيهاي پيشبيني نشده را با عاطفه تحمل کردن اين هنر زن است فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ سکينت شما در منزل به رهبري زن است. الآن اينهايي که خانواده اصيل مذهبي شيعهاند سنّ آنها هم اگر به هفتاد برسد، اگر مادر نود ساله يا صد ساله داشته باشند با اينکه تمام زحمات دوران فرتوتي مادر به عهده اينهاست اما وقتي که مادر را از دست دادند مثل اينکه غريب شدند، ما که اين طور بوديم. آدم وقتي مادرش را از دست ميدهد احساس غربت ميکند، چون آن دامن است. فرمود اين سکينت، تحمل کردن، شب نخوابيدن، کنار کودک بودن، لغزشهاي او را براي پدر نقل نکردن، مخفيانه تربيت کردن، اين کار مادر است ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾. اين سرمايه را هم به زن داد که آن عطوف بودن و مادر بودن حساب ديگري دارد و سفارش هم کرد که تو رهبر منزل هستي، سکينت به دست توست حالا او مسکن ميآورد، هزينه ميآورد، نان و گوشت ميآورد حرف ديگري است اما سکينت يعني آرامش دل به دست توست. اين مطلب مربوط به زن.
اما نسبت به مرد که يک مدير داخل خانواده است؛ يک بيان نوراني از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که اين را مرحوم فيض در محجّة نقل کرده که «إذا كنتم ثلاثة في سفر فأمّروا أحدكم»[8] ـ همه اين حرفها بوسيدني است نظم نظم نظم! ـ فرمود به هر حال دو نفر که هستيد روشن است اما سه نفر که همسفر هستيد حتماً يک امير قافله معين کنيد که حرف اول را چه کسي بزند، با سه سليقه که نميشود سفر را اراده کرد، کجا برويم؟ کجا بخوابيم؟ کجا برخيزيم؟ چقدر حرکت کنيم؟ يک نفر بايد رهبر شما باشد «إذا كنتم ثلاثة في سفر فأمّروا أحدكم» با اراده خودتان، با اختيار خودتان، با انتخاب آزاد «فأمّروا أحدكم». اينجا هم فرمود حالا شما دو نفر هستيد من يکي را اميرتان قرار دادم ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾[9] مدير اوست و به او هم گفتيم بايد عادل باشد، عدالت را بر او واجب کرديم. در روايات نوراني ما از وجود مبارک پيغمبر است که قبلاً هم اين روايت را ملاحظه فرموديد اگر مردي دو همسر دارد و عدل را رعايت نکند نيمتنه محشور ميشود يعني با يک چشم، با يک دست، با يک پا، مثل اينکه وسط بدن او را ارّه کنند، چون عدل را رعايت نکرده است و همين معنا به آن صورت در قيامت ظهور ميکند، اين قدر خطر دارد![10]
پس ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾، يک؛ در ذيل همان آيه هم فرمود: ﴿وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾[11] به هر حال يک نفر بايد مدير باشد. اين مثلث را ذات أقدس الهي به عنوان امر تکوين، يک؛ اخلاقي، دو؛ و تربيتي، سه؛ کمک گرفتن از ساختار خلقت، چهار؛ اين مثلث را ساخت که من مودّت و رحمت را قرار دادم، رهبري سکينت منزل به عهده زن است، مديريت داخلي خانه به عهده مرد است تا سامان بپذيرد، اين نظم خانوادگي است. اين بخش اول که به تکوين و اخلاق برميگردد.
بخش دوم از نظر احکام است، احکام را طرزي معين کرد که با اين اصول سهگانه تکوين و اخلاق بسازد. اين «قَسْم» را به سه قسمت تقسيم کرد: حق زن مشخص، حق مرد مشخص، حق مشترک مشخص. بخشي از اين حقوق مشترک بين زن و مرد است، بعضي از حقوق مخصوص به زن است مثل اينکه چهار ماه يک بار بايد آميزش شود، حق مختص مرد هم آن است که هر وقت مثلاً نيازي به استمتاع داشت او تمکين کند؛ حق مختص مرد معلوم، حق مختص زن معلوم، حق مشترک معلوم است. اين مثلث که مختصات معلوم و مشترکات معلوم، در کنار آن مثلث باعث تنظيم خانواده است و خانواده را شکل ميدهد.
حالا اگر کسي «نشوز» کرد، مرد بايد عادل باشد چون عدل بر مرد واجب است نه تنها در مسايل عادي در مسايل خانوادگي در تنظيم امور بايد عادل باشد. حالا اگر زن «نشوز» دارد، مرد پليس خبر کند؟ بيگانه را خبر کند؟ در مسئله امر به معروف و نهي از منکر مستحضريد که چهار مرحله دارد بعد از روشنشدن امر به معروف و نهي از منکر: امر اول انزجار قلبي است انسان وقتي ميبيند يک کسي بيراهه ميرود يا راه کسي را ميبندد از کار او منزجر است، اين انزجار قلبي اولين درجه نهي از منکر است. مرحله دوم امر به معروف و نهي از منکر اين است که يا بگويد يا عملي انجام بدهد که اين کار را تقبيح ميکند؛ الآن اگر کسي مثلاً بيحجاب عبور ميکند براي اين است که خودش را نشان بدهد، اگر عابرين اعم از زن و مرد با چهره عبوس و بياعتنايي به او نگاه کنند او وسط خيابان خودش را جمع ميکند ميرود، او براي ارائه ميآيد، وقتي ميبيند رؤيت دارد مشتري دارد، بر ما يعني بر ما! واجب است که وقتي يک منکر را ميبينيم با يک چهره درهَم رفته که اين چه قيافهاي است خودت را نشان ميدهي؟! اين واجب بر ماست به عنوان نهي از منکر، حالا لازم نيست کسي بگويد خودت را جمع کن تا او بگويد به تو چه. همه زنها و همه مردها وقتي يک امر زشت را ميبينند با يک چهره عبوس وقتي نگاه کنند او وسط خيابان خودش را جمع ميکند. اصلاً او براي چه اين طور ميآيد بيرون؟ براي اينکه ببينند، وقتي ميبيند خريدار ندارد خودش را جمع ميکند. اين مرحله دوم يعني مرحله دومِ نهي از منکر است که بر همه ما واجب است و ميگويند امر به معروف اگر کرديم ميگويند به تو چه! چرا لازم است به اينجا برسد که بگويند به تو چه؟! اگر همه او را با چشم بياعتنايي نگاه کنند حرف هم نزنند او خودش را جمع ميکند.
مرحله سوم و چهار بگير و ببند است؛ اين بگير و ببندِ مرحله سوم و چهارم تا مرحله چهارم که قتل است خدا غريق رحمت کند مرحوم محقق را در شرايع در همين بحث امر به معروف و نهي از منکر دارد که اين مرحله سوم و چهارم مربوط به حکومت است حتي مرحله قتل! حالا اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ قصد ترور و انفجار دارد، يک وقت است کسي قتل کرد او را اعدام ميکنند براساس قصاص ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب﴾،[12] يک وقتي قصد ترور دارد او را اعدام ميکنند به عنوان نهي، نهي يعني نهي! نهي از منکر، مرحله چهارم نهي از منکر اعدام است منتها به دست حکومت يعني ما بنشينيم اين شخص بيايد اعدام بکند، ترور بکند، بعد قصاص بکنيم يا به عنوان نهي از منکر واجب است او را از بين بُرد؟
پرسش: ...
پاسخ: نه خير! يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که اينها گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»، فرمود بله ما هم ميگوييم «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»؛ اما «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل». شما منظورتان از اين «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» يعني «لا إمرة إلا لله» شما منکر حکومت هستيد، وگرنه ما هم ميگوييم «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه». شما ميگوييد کسي نبايد حاکم باشد نبايد حکومت داشته باشد، چگونه ميشود اين ديني که ميگويد وقتي سه نفر سفر ميکنيد براي نظم کارتان کسي باشد رهبر باشد، حرف اول را او بزند، جامعه را همين طور رها ميکند؟! حضرت فرمود: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ ... إِمْرَتِه»[13] يک عمارت ميخواهد، حکومت ميخواهند، نظم ميخواهد، نميشود جامعه را رها کرد.
حالا اين امر به معروف و نهي از منکر يک بخش مربوط به حکومت است و يک بخش مربوط به مسايل داخلي است، در مسايل داخلي هم همين طور است يکي از بچهها اگر چنانچه در پوشش رعايت نظم خانوادگي را نميکند پدر يا مادر اگر او را با چهره عبوس نگاه کنند خودش را جمع ميکند، اعضاي منزل او را با يک چهره دژم نگاه کنند خودش را جمع ميکند، اين امر به معروف داخلي است؛ در مدرسه همين طور است، در مسجد همين طور است، در بازار همين طور است، در سطح حکومت هم همين طور است.
پرسش: آيه ميفرمايد:﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا﴾.
پاسخ: اما اگر چنانچه کسي دارد نظم دين را به هَم ميزند، در برابر دين اين روسري را بر چوب گرفته، او با ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ﴾[14] در نبرد است، اين روسري را خدا فرمود بگذار بر سر، حالا او گرفته بر چوب و بر تپّه ايستاده! او با آيه دارد ميجنگد. يک وقت است با مسئولين نظام اين کار ميکند آن يک حرف ديگري است، اما اگر کسي دارد اين کار را ميکند که نميشود گفت ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾[15] چون حُسن جامعه به اين است که حکم الهي اجرا شود آن وقت ساير احکام هم اجرا ميشود و مسئله نکاح تأخير نميافتد، اين غده بدخيم طلاق جا نميافتد همه اينها را دين گفته است اين طور نيست که يک طرف آن را گفته باشد و يک طرف آن را نگفته باشد.
در جريان نهي از منکر اين قسم سوم و چهارم مربوط به حکومت است اما اينکه ما اگر بگوييم به ما بگويند به تو چه؟! لازم نيست شما بگوييد، همينکه با چهره دژم آدم او را نگاه کند او خودش را جمع ميکند، اين مرحله دوم نهي از منکر است چه اينکه با چهره خندان اگر کسي را که کار خيري کرد ببيند او هم تشويق ميشود. بنابراين چنين نيست که ذات أقدس الهي از همان اول گفته باشد اگر نشوز کردند ﴿فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾، نشد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾.[16]
پرسش: اشکال در اين است که امرهاي کوچک را ميبينيم اما امرهاي بزرگ مثل دروغ، کبر و مانند آن را اصلاً نميبينيم و ترتيب اثر نميدهيم.
پاسخ: آنها را هم بايد ببينيم! اطلاق امر به معروف و نهي از منکر شامل همه آنها ميشود.
در همان سوره مبارکه «نساء» آيه 34 که وقتي مسئله «نشوز» را مطرح ميکند اول اين است: ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ﴾ اين جلال و شکوه زنها، بعد ميفرمايد: ﴿وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾ اگر ميترسيد که به هر حال از حکم خدا برخيزند بلندي نشان بدهند و خود را برتر ببينند ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾ اول موعظه کنيد. مستحضريد موعظه غير از سخنراني است غير از تبليغ است «الوعظ هو جذب الخلق إلي الحق» واعظ آن است که عُرضه داشته باشد به قدري جاذبه داشته باشد نه با فشار! الآن شما ببينيد اين جاذبهاي که آهنربا به آهن دارد با علاقه دارد حرکت ميکند با فشار که اين آهن را جذب نميکند «الوعظ هو جذب الخلق إلي الحق» طوري باشد که آدم شيفته رفتار او و گفتار او باشد، همين! اين ميشود وعظ. اين موعظه حسنهاي که در سوره «نحل» آمده است که فرمود رسول خدا ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة﴾[17] موعظه غير از سخنراني است، موعظه غير از تبليغ است، موعظه غير از پاکتخواهي است، آنکه عرضه ندارد جذب کند او واعظ نيست او به دنبال پاکت خودش است. وعظ «جذب الخلق إلي الحق» است فرمود اول وضع کنيد. ذات أقدس الهي به پيغمبر فرمود من واعظ هستم﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة﴾[18] من واعظ هستم، شما را با يک اصل به خدا دعوت ميکنم: ﴿إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة﴾ فرمود واعظ باشيد جذب کنيد مرد بايد عادل باشد حالا مرد عادل است موعظه کرد اثر نکرد پليس خبر کند يا خودش مأمور الهي باشد؟ اين نهي از منکر را حاکم شرع يعني ذات أقدس الهي اين مأموريت را به عهده خود مرد داد، حالا پليس خبر کند که پليس بيايد مثلاً چهار تا مُشت به اين زن بزند يا به اين مرد ميگويد تو مؤدّبانه او را تأديبش کن وقتي حرف گوش نميدهد. پليس ميتواند بيايد يا نه؟ ميتواند بيايد چون او دارد خلاف شرع ميکند. اينجا است که ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ است نه اول.
پس کسي که ﴿الرِّجالُ قَوَّامُون﴾ است، حرمت زنها را هم فرمود: ﴿فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْب﴾ است، نشوز اگر شد ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾ موعظه است، حالا درباره نماز نخواندن يا روزه نگرفتن يا ساير احکام شرعي را اين زن انجام نميدهد، مرد چکار کند آيا ميتواند بزند يا نه؟ او نه از آن جهت که مرد است زن را دارد ميزند، اگر مرد هم بود همين طور بود، اگر اين عادل برخلاف حکم خدا دارد علناً عمل ميکند مرحله بعدي امر به معروف چيست؟ اين از اين جهت است، نه اينکه مردسالاري باشد و مرد حق داشته باشد بزند و امثال آن.
پس در اين بخش فرمود به اينکه حالا که شما موعظه کرديد جذب کرديد ولي او چسبيد به زمين ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾[19] شما جذبتان خوب بود ولي او به زمين چنگ زد، در قرآن دارد که پيغمبر واعظ است ﴿إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادي﴾[20] او واعظ است او جاذب هست اما اين يکي چسبيده به زمين ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾ يا «أخلد إلي ماله»، خيال کرد مال باعث خلود است چنگ به زمين باعث خلود است غافل از اينکه هيچ کدام از اينها اثر ندارد در چنين موردي غير از اجراي قانون الهي چيز ديگري که نيست. پس از اين سنخ نيست که مرد حق زدن زن را دارد و براي چيزهاي عادي بتواند او را بزند و امثال آن، نه حکم شرعي را دارد انجام ميدهد اين حکم شرعي را نامَحرم بايد انجام بدهد مَحرم انجام ميدهد. او ميتواند يک پليس خبر کند ناجا خبر کند يا نه؟ بله، او بيايد بزند يا خودش؟ خودش بايد بزند، اين طور نيست که مرد ميزند تا بگوييم قرآن گفته مثلاً اين مردها ميزنند، از اين سنخ نيست. چه اينکه يک وقت هم زن اگر ديد او نماز نميخواند و سفارش هم کرده نهي هم کرده اثر نکرده است او هم ميتواند اگر هنر دارد بزند. اين از باب نهي از منکر است اينجا نميشود گفت که اين زنسالاري است، اين حکم خداسالاري است، دينسالاري است، حالا اگر مرد ـ خداي ناکرده ـ در منزل مشروب مصرف ميکند زن چند بار گفته اثر نکرده است، زن ميتواند او را بزند، نهي از منکر کند و جلوي او را بگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: سخن از نهي از منکر است، نشوز طرفين بله اين است که اين يکي حق آن يکي را رعايت نميکند و آن يکي حق اين يکي را رعايت نميکند که حکم سوم است؛ اما غرض اين است که در نشوزِ زن اگر دارد ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾، نشد ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِع﴾، نشد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ اين از باب نهي از منکر است اين از باب مردسالاري نيست. اگر زن هم همچنين بود يعني مرد حق او را رعايت نميکرد اين زن که نميتواند برود پليس خبر کند که بيا نهي از منکر کن، خودش اگر ميتواند نهي از منکر ميکند. اين مراحل نهي از منکر که زن و مرد ندارد.
غرض اين است که نه سخن از زنسالاري است و نه از سخن از مردسالاري، بلکه سخن از قانونسالاري است. در اين قسمت فرمود ما همه قسمتها را مشخص کرديم؛ اول آيه ﴿الرِّجالُ قَوَّامُون﴾، آخر آيه ﴿لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾ يک مديريت بايد باشد، عدل واجب است او بايد عادلانه قوّام باشد، عادلانه «درجه» را رعايت کند.
بنابراين ذات أقدس الهي با آن مثلث کارهاي تکويني از يک سو، کارهاي اخلاقي از سوي ديگر، اين را تنظيم کرد. با اين مثلث حکم شرعي را معين کند «قَسْم» حکم شرعي است، حق مشترک بين زن و مرد است، زن حقي دارد، مرد حقي دارد، آن آميزش حق چهار ماه يک بار دارد، اين حقوق است.
فصل سوم يعني فصل سوم! که اگر مرد ناشز شد حکم چيست؟ زن ناشزه شد حکم چيست؟ طرفين ناشز شدند حکم چيست؟ که در بحث نشوزِ طرفين از آن به «شقاق» ياد ميکند که ـ إنشاءالله ـ بحث بعدي است.
«و الحمد للّه رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص278 ـ 284.
[2]. سوره حشر، آيه9.
[3]. سوره حشر، آيه9.
[4]. اشاره به سوره بقره، آيه19؛ ﴿يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ﴾.
[5]. المحاسن، ج1، ص11؛ وسائل الشيعة، ج2، ص450.
[6]. سوره روم، آيه21.
[7]. سوره بقره، آيه101.
[8]. محجة البيضاء، ج4 ، ص 58.
[9]. سوره نساء، آيه34.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص342؛ «مَنْ كَانَتْ لَهُ امْرَأَتَانِ فَلَمْ يَعْدِلْ بَيْنَهُمَا فِي الْقَسْمِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مَالِهِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا مَائِلًا شِقُّهُ حَتَّی يَدْخُلَ النَّار».
[11]. سوره بقره، آيه228.
[12]. سوره بقره، آيه179.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه40.
[14]. سوره نور، آيه31.
[15]. سوره بقره، آيه83.
[16]. سوره نساء، آيه34.
[17]. سوره نحل، آيه125.
[18]. سوره سبأ، آيه46.
[19]. سوره اعراف، آيه176.
[20]. سوره سبا، آيه46.