أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در نظر سوم که راجع به «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق» است،[1] درباره «قَسْم» يک سلسله مطالب علمي که ضابطهمند است آن را بيان فرمودند.[2] بخشي از فروعي را در ذيل ذکر کردند که اجمالاً اشاره ميکنيم،[3] چون يک سلسله فروع نادر و غير محل ابتلاست و برهان متقني هم آنها را همراهي نميکند؛ بخشي مربوط به کتابيه است، بخشي مربوط به أمه است، بخشي مربوط به اجتماع کتابيه و أمه است، بخشي مربوط به أمه و حُرّه است که اگر اين همسرها بعضيها آزاد بودند و بعضيها کنيز، «قَسْم» چگونه است؟ بعضيها کتابي بودند و بعضيها مُسلِم، «قَسْم» چگونه است؟ بعضيها کتابي بودند و بعضيها أمه، تقسيم چگونه است؟ در بعضي از روايات است که مؤمن دو برابر کتابي سهم دارد يا حُرّه دو برابر أمه سهم دارد، اينها برابر آن نصوص قابل حل است اما بخواهيم براي اين مسئله که مسلمه نسبت به کتابيه حق بيشتري دارد به آن حديث نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»[4] تمسک کنيم، اين روا نيست، آن يک قانون اساسي جهاني است. اين روايت نوراني همتاي آن سه آيه قرآن کريم است که فرمود قرآن آمده تا بر همه مکاتب دنيا پيروز باشد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[5] بايد حرف جهان را فقط قرآن بزند، خيلي اين آيات پُر محتوا است! ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ﴾،[6] يک؛ ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾،[7] دو؛ ﴿وَ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾،[8] سه؛ در سه آيه با اين سه ذيل فرمود اسلام آمده که جهاني باشد، نيامده که براي يک گروه مخصوصي به نام مسلمين يا عربزبان و فارسيزبان و مانند آنها باشد. اين يک ديد جهاني ميخواهد، يک فکر جهاني ميخواهد، يک زبان جهاني ميخواهد، يک منطق جهاني ميخواهد که ـ متأسفانه ـ در حوزهها بايد رسمي باشد و رسمي نيست. ما نياز داخلي خودمان را داريم حل ميکنيم. ما از آن جهت که مسلمانيم يک سلسله فروعاتي را بحث ميکنيم. خدا غريق رحمت کند امام و شهدا و سرداران ما را مخصوصاً شهيد سپهبد حاج قاسم سليماني و ساير شهدا را و با شهداي کربلا محشور کند! اگر خوب پيشينه تاريخي حوزهها را بررسي کنيد از زمان مشروطه به بعد که روحانيت به کمال ضعف رفتند حداکثر درسهايي که حتي براي شرح لمعه ميخواندند تا پايان «حج» و «جهاد» بود مسئله «قضا»، مسئله «حدود»، مسئله «ديات» اينها را ميگفتند محل ابتلا نيست؛ از اول «طهارت» شروع ميشد تا آخر «حج» و «جهاد» ختم ميشد، غالب درسها اين طور بود. اما به برکت انقلاب الآن شما ميبينيد که دورههاي فقهي کاملاً مطرح است؛ شرح لمعه تا آخر آن بحث ميشود، ساير مسايل اختصاصي و سياست و حکومت اينها هم کاملاً بحث ميشود. اما آن نکته اساسي که قرآن آمده، براي جهاني بودن آمده است. شما اين سُوَر مکي را ملاحظه کنيد و عتائق آن را هم دستهبندي کنيد، سُوَري که در مکه نازل شد حرفهاي آن جهانيتر از حرفهايي است که در مدينه نازل شد، چون در مدينه بعد از استقرار حکومت نازل شد. سُوَر مکي را شما دستهبندي کنيد سخن جهاني است ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[9] پس کتاب براي حقوق بشر آمده است. در همين سوره مبارکه «مدثّر» ـ که بارها به عرضتان رسيد ـ سه بار کلمه «بشر» آمده است: يک بار محصول اتاق فکر نحس وليد و امثال وليد بود که اينها وقتي نشستند در برابر قرآن، محکوم و مطرود شدند گفتند ما چه بگوييم؟[10] گاهي ميگويند سحر است گاهي ميگويند شعر است گاهي ميگويند کهانت است گاهي ميگويند اين جنون است، مگر ميشود مجنون ـ معاذالله ـ حرفي بزند که همه فصحاي عرب ناچار بشوند آن «سبعه معلّقه» را پايين بکشند؟! ديدند با اينها نميشود، با فحش دادن نميشود. گفتند قرآن دو ادعا دارد: يکي اين که از آسمان به زمين سفيري آمده است به نام جبرئيل، يکي اين که در زمين سفيري گرفته است به نام پيغمبر، ما هر دو را انکار ميکنيم ميگوييم نه از آسمان به زمين خبري رسيد و نه در زمين کسي به نام پيغمبر است: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾[11] اين حرفها را ـ معاذالله ـ خودش ساخته به ما ميگويد. بعد از ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾[12] که قرآن در سوره «مدثّر» ميگويد «مرگ بر او»، او چه توطئهاي کرده؟ چه فکري کرده؟ چه نتيجهاي گرفته؟ گفت ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾ آن دو سفارت و رسالت را انکار کردند، تصميم قريش اين بود نه از آسمان به زمين سفيري آمده و نه در زمين کسي را به عنوان پيامبر گرفته است. در همان سوره مبارکه «مدثّر» ذات أقدس الهي بعد از چند آيه که رجزخواني کرد، فرمود شما چه ميدانيد؟ ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾، ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾ ما از آسمان به زمين حقوق بشر آورديم، جوامع بشري را ميخواهيم آدم کنيم ميخواهيم تربيت کنيم، اين است! قبل از اين که سخن از نماز و روزه باشد اين حرفها بيان شد، نماز و روزه و مانند آن را بعد فرمود، از همان اول آمد فرمود که حقوق بشر را خدا بايد تنظيم کند.
حوزه بايد زبان جهان را بداند مکتبهاي جهان را بداند ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ کارها را بايد تقسيم کنند يعني يک سلسله درسها مشترک باشد که همه ما بخوانيم اين سطوح عالي را بايد بخوانيم، يک دوره خارج را هم بخوانيم، اين مشترک باشد؛ اما بعداً بايد تخصصي بشود آن مکتبي که در غرب است چه ميگويد؟ آن مکتبي که در شرق است چه ميگويد، آن مکتب کمونيستي چه ميگويد؟ بارها به عرضتان رسيد دو نفر از همين آلمان بلند شدند يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيت را بيست يعني بيست! بيست برابر ايران را اينها کافر کردند. همين مارکس[13] و اِنْگِلْس[14] که چين را کمونيست کرده يعني چه؟ اينها که از آسمان نيامدند اينها دو دانشمند بودند که تئوري کمونيستي را طرح کردند ديدند براي اينها مسايل اقتصادي جاذبه دارد، بيست برابر ما شدند کافر! ما ندانيم که مکتب اينها چه خبر است؟ ندانيم مارکس کيست و چه گفته است؟ اِنْگِلْس کيست و چه گفته است؟ لنين[15] و استالين[16] نيروي فعّال و جرّار و اجرايي اينها بودند با بکش مسئله را در شوروي سابق پيش بردند. شما نقشه قبلي جهان را که ببينيد ميبينيد که بخش وسيعي از آسيا و اروپا را همين شوروي سابق گرفته است؛ «اتّحاد جماهير سوسياليستي شوروي» اين قدر اين خاک وسيع است که يک بخش مهمّ آن در آسيا است و يک بخش مهمّ آن در اروپا است، اينها را چه کسي کافر کرده است؟ چرا ما نتوانيم با داشتن اين همه رسول آسماني و زمين حرفمان را لااقل به اينها برسانيم؟! ما بايد مکتب اينها را بدانيم، حرف دکارت را بدانيم،[17] حرف کانْت را بدانيم، حرف هايدگِر را بدانيم،[18] بايد بدانيم تا با آنها بحث و گفتگو کنيم.
غرض اين است که براي مصرف داخليمان اين روا نيست. «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» را مثل صاحب جواهر بيايد به آن استدلال کند براي اينکه در مضاجعه سهميه زن مسلمان بيش از زن مسيحي است![19] حيف اين حديث نيست که اين طور به آن استدلال شود! غرض اين است که اين فروعات تقريباً يک ورق است که خيلي دقيق نيست، يک؛ محل ابتلا نيست، دو؛ اين را مطالعه ميفرماييد، مباحثه ميفرماييد اگر مشکل بود ممکن است مطرح شود.
در بحث «قرعه» سابقاً اشاره شد که در اول امر ما نيازي به قرعه نداريم، چرا؟ براي اينکه کسي که مثلاً دو همسر دارد و ميخواهد «قَسْم» کند، برنامهريزي کند، هيچ کدام حق روشني ندارند تا ما بگوييم واقعي است منتها آن واقع روشن نيست که اول از کجا شروع کند؟ اول با کدام همسر به سر ببرد، بيتوته کند؟ چون نميدانيم قرعه بزنيم! واقعيتي در کار نيست تا ما بگوييم براي کشف واقع، تشاحي هم نيست براي اينکه دين براي امور خانواده يک قيّم و قيّومي را ثابت کرده وليّ درست کرده گفت اين کارهاي اجرايي و تقسيم امور خانواده به عهده مرد است: ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾،[20] يک؛ در پايان آن آيه معروف هم که فرمود: ﴿وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوف﴾ فرمود: ﴿وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾،[21] دو. پس نظم و مديريت را قرآن مشخص کرده است در مرتبه اول، حالا مرتبه دوم تنظيم شده است اين شخص قرار گذاشت که مثلاً شنبه با اين همسر باشد و يکشنبه با آن همسر باشد اين تنظيم شده است، از آن به بعد حق مشترکشان است حق معين است.
حالا در اين بخش، يک قسمت سومي است که جا براي قرعه است و آن اين است که اگر بعضي از زنها سهم خودشان را به خود زوج دادند خب او وليّ کار است خودش ميداند که چگونه مصرف کند؛ اما اگر گفتند سهم خودشان براي همسرهاي ديگر باشد، اينجا احياناً جاي تنازع است، چرا؟ چون اختيار را به دست شوهر نداد، حق مسلّم را براي زنهاي ديگر قائل شد، گفت اين يک شب که نوبت من است من به ساير همسرها دادم؛ حالا به کدام يکي از اين همسرها ميرسد واقعي در کار نيست ولي تشاح است يک تنازعي است، اينجا جاي قرعه است.
پرسش: ...
پاسخ: گفت که به بعضيها، يک وقت ميگويد به اين «الف» دادم اين مشخص است، يک وقت ميگويد به «باء» دادم اين هم مشخص است، يک وقت ميگويد که سهم خودم را به ساير خانمها دادم معين نميکند و چون معين نميکند تشاح در اين طرف شروع ميشود، اين زن ميگويد به من داده و آن زن ميگويد به من داده است، اگر توافق کردند حل کردند حق مسلّم خودشان است اما اگر تنازع همچنان باقي بود چاره جز قرعه نيست. مرد که نميتواند بگويد به اينکه فلان زن باشد براي اينکه اين خانم سهم خودش را به آن دو نفر داد و معلوم نيست کدام يک از دو نفر باشد، آنها هم تشاح دارند، اينجا ميتواند جاي قرعه باشد؛ اما در آن دو فرع اول جا براي قرعه نيست.
مسئله ديگر آن است اين حق که حقّ مسلّم است مشترک بين زن و شوهر است و اختصاصي به يک جانب ندارد، آن مسئله محبتهاي قلبي قابل کنترل نيست چون بعضيها اخلاقشان، آدابشان، کمالاتشان، سيادتشان ـ يکي سيد است و يکي غير سيد است ـ فرق ميکند، فرمود اگر اين طور شد، اگر ميترسيد که به هر حال در اثر اين اختلافِ اوصافي که دارند نتوانيد عادلانه رفتار کنيد اين کار را نکنيد[22] بيش از يک همسر نگيريد ﴿فَواحِدَةً﴾[23] براي اينکه ﴿فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَة﴾[24] آن يکي که خيلي مورد علاقه شما نيست او مثل معلّقه و آويزان است و امثال آن.
گذشته از اينکه به عنوان فروع چند مسئله را ذکر کردند لواحقي را هم ذکر کردند به عنوان «و أما اللواحق فمسائل»[25] دَه مسئله را به عنوان لواحق ذکر کردند که آنها را هم ملاحظه بفرماييد اگر نکته علمي دقيقي بود و نيازي به همفکري بود بحث ميشود.
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقدار هم بحثهاي مربوط به اخلاق يا اعتقادات يا حقوق که به ترتيب ذکر ميکرديم مطرح شود و چون ايام متعلق به وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) است از «خطبه فدکيه» ايشان شروع کنيم که بخشي از اين خطبه قبلاً گذشت و شما بزرگواران هم سعي کنيد در ايام فاطميه اين خطبه را تدريس کنيد. وظيفه ما در ايام فاطميه يک عرض ولايت و ارادت و روضهخواني و مصيبت و اشک و آه و ناله و مانند آن است که اين وظيفه اول ماست، وظيفه دوم ما تدريس و مباحثه و مطالعه اين خطبه نوراني «فدکيه» است. اين خطبه صدري دارد ـ که سه چهار سطر قبلاً بحث شد ـ که با حرفهاي بعدي خيلي فرق ميکند، صدر آن مطابق با همان خطبهاي است که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کافي دارد که اگر تمام جنّ و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر نباشد کسي نميتواند مثل اين خطبه علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) بياورد[26] که مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول کافي اين جمله را اضافه کرد فرمود همه پيامبران نه، اگر پيامبران بزرگ «أعاظم از انبيا» آنها باشند ميشود مثل اين حرف را زد اما اگر پيامبران عادي باشند هم نميتوانند مثلي علي(سلام الله عليه) حرف بزنند، اين اضافهاي است که مرحوم ملاصدرا در شرح اصول کافي ذيل همين جمله دارد.[27]
پرسش: «اولوا العزم» هم باشند هم نميتوانند، فقط پيغمبر اکرم ميتواند.
پاسخ: نه «اولوا العزم» را ايشان استثنا نميکنند فرمود که پيامبران عادي اگر باشند نميتوانند، حالا آن «اولوا العزم» مثل وجود مبارک ابراهيم خليل و مانند او حساب ديگري دارند، حساب پيامبر خاتم که کاملاً جداست.
پرسش: مثل چنين جملهاي را پيامبران «اولو العزم» نداشتند.
پاسخ: به ما نرسيد، ما که نميدانيم به وجود مبارک موساي کليم در آن چهل شب که مهمان ذات أقدس الهي بود چه معارفي گفته شد. اين چهل شب که «أربعين کليمي» بود از اول ذيقعده تا دهم ذيحجه در کوه طور مهمان ذات أقدس الهي بود، بدون خواب، بدون غذا، بدون استراحت و آسايش، غذاي او مناجات بود، خواب او مناجات بود، آسايش او مناجات بود، چه گفتند و چه شنيدند که براي ما روشن نشد و نقل نکردند لذا درباره انبياي بزرگ هيچ نميشود به طور عادي حرف زد لذا مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد اگر پيامبران بزرگ ـ تعبير به «اولوا العزم» ندارند ـ در بين اينها نباشند.
غرض اين است که آن شبهه ماديين را وجود مبارک حضرت امير با اين حل کرد که «خلق الأشياء لا من شيء»[28] نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست چون هر دو موجبه است، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است، آن وقت آن نکته دقيق فلسفي در خطبه نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليها) آمده که قبلاً هم خوانده شد. اما خطابه آن حضرت بعد از آن خطبه از چند جهت شروع ميشود: قرآن را معنا ميکنند، سنّت را معنا ميکنند، حکومت را معنا ميکنند، سياست را معنا ميکنند، بعد صريحاً به اولي خطاب ميکنند و اين آيه را ميخوانند: «﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون﴾[29]»[30] يعني وقتي غدير به سقيفه تبديل شد تو علناً داري غصب ميکني ـ که حضرت امير فرمود فدک در دست ما بود «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ»[31] ـ اين مال در دست ما بود و فقرا از آن استفاده ميکردند ما که خودمان بهره نميبرديم ولي تو علناً هم آن هبه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را انکار ميکني و هم ارث را. ما بعد از تنزّل گفتيم حالا اگر آن هبه را قبول نداريد، مسئله ارث است «أَ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِي»؟[32] لذا فرمود: «﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُون﴾» يعني اگر چنانچه نظامي داعيه خلافت داشته باشد و احکام و حِکَم الهي رعايت نشود جاهليت است.
درباره عظمت قرآن و حضور قرآن وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) بعد از آن جملههاي نوراني اول فرمود: «ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَی أَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَی أَنْفُسِكُمْ وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَی الْأُمَمِ زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّيَاءُ اللَّامِعُ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ مُنْجَلِيَةٌ ظَوَاهِرُهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْيَاعُهُ قَائِداً [قَائِدٌ] إِلَی الرِّضْوَانِ أَتْبَاعُهُ مُؤَدٍّ إِلَی النَّجَاةِ اسْتِمَاعُهُ بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ وَ بَيِّنَاتُهُ الْجَالِيَةُ وَ بَرَاهِينُهُ الْكَافِيَةُ وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ وَ شَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَمَاءً فِي الرِّزْقِ وَ الصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلْإِخْلَاصِ وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ» فرمود شما به هر حال پيامبر را ديديد و مدتها در محضر حضرت بوديد و وجود مبارک حضرت هم اين نمازهاي پنجگانه را در مسجد ميخواند شما هم به او اقتدا ميکرديد، سخنرانيهاي حضرت را، نماز جمعه حضرت را همه را ديديد، من قرآن را براي شما معنا کنم، يک؛ فقه را براي شما تشريح کنم، دو؛ خصوصيت خودمان اهل بيت و امامت را تبيين کنم، سه؛ مطالب ديگر هم هست ولي فعلاً اين سه مطلب را بيان ميکنم.قرآن آنچه که مربوط به آسمانها است را گفته، آنچه که مربوط به زمين است را گفته، فقط نقل نکرده برهان اقامه کرده، نظم را تبيين کرده تا به ناظم پي ببريد، هدفمند بودنِ نظام خلقت را معين کرده تا رها بودن خود را خيال نکنيد، اينها را قرآن بيان کرده است و فرمود آنچه که در ساختار سپهري است براي شما خدا مسخّر کرده است که از آن بهره بگيريد، برويد آسمان و از آسمان مثل زمين کمک بگيريد، اينها را فرمودند. بعد فرمود فقه از اول تا آخر براي اين است که شما فرشته شويد. خدا غريق رحمت کند مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) را! اينها اُنسشان با روايات خيلي بود مرحوم صاحب جواهر در اول، اول يعني اول! وقتي که کتاب صوم را مراجعه کنيد همين که ورق ميزنيد اول کتاب صوم جواهر نوشته است که روزه براي اين است که انسان شبيه مَلَک شود، جهنم نرود و بهشت برود اينها جزء فوايد ثانويه روزه است، فرمود اصلاً روزه براي اين است که انسان فرشته شود منتها مرحوم آقا سيد محمد کاظم(رضوان الله تعالي عليه) به جاي اينکه اين مطلب صاحب جواهر را در اول کتاب صوم عروة ذکر کنند اين را ـ متأسفانه ـ در بحث روزههاي مستحب در آن آخرها ذکر کرده است، وگرنه حقّش اين بود که مرحوم صاحب عروة اين مطلب دقيق علمي را در اول کتاب صوم عروه ذکر کند که اصلاً روزه براي اين است که آدم فرشته شود «تشبيهاً للملک»، اين کم مقامي است؟![33]
نسوختن که مهم نيست! تمام اين بچهها در قيامت هيچ کدام را به جهنم نميبرند، تمام اين تيمارستانيها و مجانين هيچ کدام را به جهنم نميبرند، نسوختن مهم نيست که ما کاري کنيم جهنم نرويم! خدا اين همه ديوانههايي که در عالَم بودند و هستند هيچ کدام را نميسوزاند، مگر کم بچه مُردند و ميميرند، هيچ کدام از اين بچهها را جهنم نميبرند، ما بکوشيم که نسوزيم، همين! يا بکوشيم که بهشت برويم! در بهشت جسماني غير از لذتهاي جسماني که خبر ديگري نيست. در روايات ما هست که اصلاً روزه براي اين است که انسان شبيه فرشته شود، فقه اين است.
نماز براي چيست؟ يک بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير در نهجالبلاغه دارد که آن قبلاً به يک مناسبتي خوانده شد، همان بيان را مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در أمالي خودشان ذکر کردند که به يک مناسبتي خوانده شد. آنها که در خانهشان نهر روان است حالا از قنات ميآيد يا از چشمه ميآيد يا از جاي ديگر ميآيد يک حوضي هم داخل منزل دارند که اين نهر از يک طرف وارد اين حوض ميشود و از طرف ديگر از اين حوض خارج ميشود آب اين حوض هميشه تازه و با حلاوت و خوردني است، مانده که نيست. آن که طبق نقل مرحوم شيخ مفيد در أمالي دارد و قبل از آن وجود مبارک حضرت امير در نهجالبلاغه داشت يکي تشبيه به چشمه است يکي تشبيه به نهر. [34] حضرت فرمود اصلاً نماز براي اين است که انسان شبانهروز پنج بار شست و شو کند، آدم يک نهر رواني داشته باشد که شبانهروز پنج بار شست و شو بکند باز بدن او چرکي باشد! اين شدني نيست! فرمود نماز براي طاهر شدن است نه عادل شدن مگر شما نميخواهيد نزديک ائمه بشويد؟! ائمه عادلاند يا مطهَّر؟ مطهَّر هستند شما به ائمهتان بايد نزديک بشويد تا طاهر شويد پاک شويد نه عادل، عادل يعني کار خلاف نميکند بله اينکه هنر نيست، نماز را «تطهيراً لکم»، نماز براي اين است. زکات چه؟ اين که ذات أقدس الهي فرمود به اينکه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[35] وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) اين زکات را دارد توضيح ميدهد حالا زکات مال يا زکات فطر هر دو همين طور است، اين هم براي پاک شدن است، عادل شدن آن کف انسانيت است. ائمه به طهارت رسيدهاند ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[36] اينها در اوجاند ما در دشت هستيم، چرا ما در اوج نباشيم؟! خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ(طوسی) را! ميبينيد اين آيه را چگونه معنا کرده است؟ ـ صدقه که ميگويند معمولاً مصداق رايج صدقه همين زکات است ـ فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِها﴾[37] استنباط مرحوم شيخ(طوسی) در تبيان[38] اين است که اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جواب امر نيست چون اگر جواب امر بود «مجزوم» بود «خذ من أموالهم صدقةً تُطهِّرْهُم» آيه که اين طور نيست اگر جواب امر بود «مجزوم» بود نه «مرفوع»، آن وقت معناي آن اين بود که ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾ اين شرط، جزاي شرط و جزاي امر اين است که تو اينها را پاک ميکني؛ اما فرمايش ايشان اين است که اين قرائت آيه «مرفوع» است نه «مجزوم» اين جواب امر نيست و چون جواب امر نيست اين جمله ﴿تُطَهِّرُ﴾ در محل «نصب» است تا صفت باشد براي صدقه «خذ من أموالهم صدقةً مطهرةً» که ﴿تُطَهِّرُ﴾ ضمير «هي» در آن فاعل است نه «أنتَ» زکات بگير که اين فعل اين زکات اين عبادت اينها را پاک کند، البته آن را هم دارد که مال برکت دارد وجود مبارک صدقه طاهره هر دو را ذکر کرده است فايده زکات اين است که مال ترقي ميکند، برکت دارد، چند برابر ميشود اينها سرجايش محفوظ است اما حضرت که خصوص اين را نگفته است فرمود براي اينکه شما پاک شويد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ يعني «صدقةً مطهرةً» اما دومي﴿وَ تُزَكِّيهِم﴾ البته که ضمير «أنتَ» به آن برميگردد اما به هر حال حضرت فرمود نماز براي اين است که شما پاک شويد زکات براي اين است که جامعه پاک شود، روزه براي اين است که انسان شبيه فرشته شود. اين را ميخواهد.
پرسش: تمام اين فرمايشات نور هستند و اين نورانيت در حوزهها برنامه ريزي ميخواهد.
پاسخ: اين درست است که ما فقه ميخوانيم ولي حديث نداريم، اين درست است. ما همان طوري که درس تفسير ميخواهيم درس حديث هم ميخواهيم، فقه و اصول و ساير رشتهها را هم ميخواهيم. حديثي که اينگونه از مسايل را براي ما بيان کند اين درسي است. خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را! در بحار و ساير کساني که جوامع روايي و مجامع را براي ما فراهم کردند اينگونه از روايات بله کمتر مطرح است اما براي خود ما هم بايد مطرح باشد اين روزهاي تعطيلي لااقل براي همين باشد. قبلاً رسم بود يک درسهايي براي روز تعطيلي داشتند منتها تعطيلهاي سابق پنجشنبه و جمعه بود و مثلاً ايام فاطميه مشخص، در خود فروردين فقط يک روز حوزه تعطيل بود براي اينکه اطراف حرم شلوغ بود و جمعيت بود و نميشد رفت، در بقيه ايام درس تعطيل نبود. فاطميه هم روضه دارد هم اين خطبه، مگر روضه چقدر وقت ميخواهد؟ انسان که بيش از يک ساعت وقت صَرف روضه نميکند، يک روضه، يک عرض ادب و يک اشک، بعد هم يک مباحثه، اينها که نبايد زمين بماند! ميفرمايد اينها ميخواهد شما را پاک کند به اين فکر نباشيد که جهنم نرويد چون جهنم چيزي نيست که آدم اگر نرود خوشحال شود! هيچ ديوانهاي را به جهنم نميبرند، هيچ بچهاي را به جهنم نميبرند، هيچ کافر مستضعفي را هم به جهنم نميبرند.
خدا حفظ کند بعضي از دوستان ما را ميگفتند در همان اوايل انقلاب که به چين رفتيم، يک روستايي بود که مسلمان بودند اينها چون شنيدند ما از طرف امام آمديم نام امام(رضوان الله عليه) را شنيده بودند، زن و مرد آمدند تا مرز اين روستا به استقبال ما، تمام يعني تمام! تمام اسلام آنها فقط همين يک کلمه بود که ميگفتند «لا اله الا الله»، اصلاً نماز نشنيده بودند! يکي از همين مسلمانهاي در بَند شوروي سابق به من ميگفت به زحمت بعد از مرگ يکي از اعضاي خانواده ما يک صفحه قرآن به هر وسيلهاي است پيدا ميکنيم که لاي کفن او بگذاريم. آنها که دسترسي ندارند و کفّار مستضعف هستند آنها را خدا جهنم نميبرد، آنها اصلاً پيغمبر نشنيدند که کيست! در همان محدودههاي دوردست چين، اين بزرگوار ميفرمود تمام اسلام آنها همين «لا اله الا الله» بود! پيغمبر کيست؟ امام کيست؟ قرآن چيست؟ اينها را نشنيده بودند، خدا که اينها را جهنم نميبرد.
بنابراين جهنم نرفتن هنر نيست، بهشت مشتاق انسان باشد هنر است، وجود مبارک حضرت آمده همه اينها را معرفي کرده است، نماز چيست؟ روزه چيست؟ براي اين است که بهشتي شويد براي اينکه فرشته شويد صدقه براي زکات است البته برکات مالي را هر دو را ذکر فرمود، فرمود اين برکات مالي را ميآورد، طهارت روح را هم ميآورد که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همه ما جزء اينها باشيم و اينها هم جزء متن درسي ما هم قرار بگيرد.
«و الحمد للّه رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص278 ـ 284.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص278 و 279.
[3]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص279 و 280.
[4]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
[5]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.
[6]. سوره توبه، آيه32؛ سوره غافر، آيه14؛ سوره صف، آيه8.
[7]. سوره توبه، آيه33؛ سوره صف، آيه9.
[8]. سوره نساء، آيات79 و166؛ سوره فتح، آيه28.
[9]. سوره مدثر، آيه36.
[10]. تفسير مقاتل بن سليمان، ج4، ص493.
[11]. سوره مدثر، آيه25.
[12]. سوره مدثر، آيات18 و 19.
[13]. کارل هاينريش مارکس متفکر، فيلسوف، جامعهشناس، تاريخدان، اقتصاددان آلماني و از تأثيرگذارترين انديشمندان است. مارکس همچنين مؤلّف «سرمايه» مهمترين کتاب اين جنبش است. اين آثار به همراه ساير تأليفات او و انگلس، بنيان و جوهره اصلي تفکّر مارکسيسم را تشکيل ميدهد.
[14]. فريدريش انگلس در آلمان به دنيا آمد، وي فيلسوف و کمونيست آلماني و نزديکترين همکار کارل مارکس است، او به همراه کارل مارکس مانيفست حزب کمونيست و آثار تئوريک ديگري نوشته است.
[15]. ولاديمير ايليچ اوليانوف معروف به لنين تئوريسين و انقلابي کمونيست روسي، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسيه و بنيانگذار دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود.
[16]. ژوزف استالين رهبر و سياستمدار کمونيست شوروي بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر حزب کمونيست اتحاد شوروي بود.
[17]. رنه دکارت، فيلسوف، رياضيدان و فيزيکدان بزرگ عصر رنسانس در فرانسه زاده شد. دکارت را از جملهٔ بنيانگذاران فلسفهٔ جديد (فلسفهٔ پس از روزگار نوزايش) ميدانند. او نخستين فيلسوف پس از سدههاي ميانه است و به همراه فيلسوفاني چون اسپينوزا و گوتفريد لايبنيتز به مکتب خردگرايي تعلق دارند؛ مکتبي که بر اين بود: «به آنچه حواس انسان ارائه ميدهند نميتوان اطمينان کامل داشت، بلکه تنها از راه عقل است که شناخت حقيقي و يقينآور صورت ميگيرد».
[18]. مارتين هايدِگِر يکی از معروفترين فيلسوفان قرن بيستم بود. او با شيوهای نوين به تأمل دربارهٔ وجود پرداخت. فلسفه او بر ديدگاههای بسياری از فلاسفه بعد از او اثر گذاشت. هستی و زمان، سرشت حقيقت، پرسش تکنولوژی، نامهای در باب اومانيسم، در رهائی، زمان و بودن، و پايان فلسفه از جمله آثار او هستند..
[19]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص167 ـ 169.
[20]. سوره نساء، آيه34.
[21]. سوره بقره، آيه228.
[22]. اشاره به سوره نساء، آيه129؛ ﴿وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ﴾.
[23]. سوره نساء، آيه3.
[24]. سوره نساء، آيه129.
[25]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص281 و 282.
[26]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص136؛ «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ عَلَي أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَي بِهِ».
[27]. شرح أصول الکافی(صدرا)، ج4، ص47؛ «أي من اعاظم الأنبياء كنوح و ابراهيم و ادريس ...».
[28]. ر. ک: الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص134؛ «...قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَان...».
[29]. سوره مائده، آيه50.
[30]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج1، ص102.
[31]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه45.
[32]. نهج الحق و كشف الصدق، ص518.
[33]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج16، ص181؛ «الصوم الذي هو من أشرف الطاعات و أفضل القربات و لو لم يكن فيه إلا الارتقاء من حطيط النفس البهيمية إلى ذروة الشبه بالملائكة الروحانية لكفي به منقبة و فضلا»؛ العروة الوثقي(سيد محمد کاظم يزدي)، ج2، ص241؛ «من أنه لو لم يكن في الصوم إلا الارتقاء عن حضيض حظوظ النفس البهيمية إلى ذروة التشبه بالملائكة الروحانية لكفي به فضلا و منقبة و شرفا».
[34]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه199؛ «وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَي بَابِ الرَّجُل فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَي أَنْ يَبْقَی عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَن»؛ الأمالي(للمفيد)، ص189؛ المجلس الثالث و العشرون «إِنَّمَا مَثَلُ هَذِهِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ مَثَلُ نَهَرٍ جَارٍ بَيْنَ يَدَيْ بَابِ أَحَدِكُم».
[35]. سوره بقره، آيه129.
[36]. سوره احزاب، آيه33.
[37]. سوره توبه، آيه103.
[38]. التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص104.