أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
يکي دو نکته مربوط به حقشناسي مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) نسبت به مرحوم صاحب جواهر نقل کنيم. قبلاً اگر نظر شريف شما باشد از استاد ما مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) مؤلّف مصباح الهدي في شرح العروة الوثقي از ايشان نقل کرديم که فرمودند استاد ما مرحوم آقا شيخ عبدالنّبي نوري در تهران از مرحوم شيخ انصاري نقل کردند که مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) درباره حقشناسي نسبت به مرحوم صاحب جواهر فرمودند من هيچ نکته تازهاي نگفتم «إلّا أشار إليه صاحب الجواهر بنفي أو إثبات» يعني صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) حق علمي نسبت به بعديها دارد. فرمود من حرف تازهاي نياوردم مگر اينکه آنچه را ما گفتيم قبلاً مرحوم صاحب جواهر به آن اشاره کرده است.
اين اصطلاح «حکومت» و اصطلاح «ورود» اينها از اصطلاحات پُربار اصولي است. جريان «ورود» را جلسات گذشته از جلد 31 جواهر خوانديم که مرحوم صاحب جواهر اصطلاح «ورود» را بکار بردند که چه چيزي بر چه چيزي وارد است و کجا اين را فرمودند؟ در جلد سي و يکم که قبلاً خوانديم[1] اما اصطلاح «حکومت» تقريباً بيش از اصطلاح «ورود» در کلمات مرحوم صاحب جواهر هست که يکي از آنها در صفحه يازده و دوازده جلد بيست و سوم است. در جلد بيست و سوم در بحث شرط سقوط خيار مجلس و مانند آن که آيا اين شرط نافذ است يا نه؟ برخيها خواستند بگويند به اينکه عقد لازم است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[2] لازم است اين شرط برخلاف مقتضاي عقد است براي اينکه اين عقد مقتضي لزوم وفاست شما شرط کرديد که لازم نباشد اين توهّم را بعضيها کردند آن وقت ادلهاي اقامه کردند که اين شرط، مخالف مقتضاي عقد نيست نافذ است. صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) که استدلال ميکنند پايان صفحه يازده و آغاز صفحه دوازده اين است که ميفرمايند اين شرط به وسيله «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[3] تثبيت شده است اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» حاکم است بر «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا».[4] ما يک دليل اصلي داريم که لزوم عقد است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾، دليلي آمده است فرمود به اينکه «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا» که خيار مجلس را ثابت کرد ما اگر شرط سقوط کنيم نه عدم ثبوت که خلاف شرع است يک وقت است شرط ميکنند که بيع خيار مجلس نياورد اين خلاف شرع است اين بيع مقتضي است يا موضوع است براي تحقق خيار مجلس ولي شرط کنند سقوط بعد از ثبوت را يعني قبول داريم که شارع مقدس فرمود: «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا» و قبول داريم که هر بيعي خيار مجلس دارد و قبول داريم که اين خيار حق طرفين است حالا به ما اجازه دادند که شرط کنيم اين خياري که از طرف شارع مقدس آمده است و حق ماست ما اين را ساقط کنيم، اين سقوط بعد از ثبوت است نه «عدم الثبوت». حرف مرحوم صاحب جواهر اين است که اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» حاکم بر «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا» است. اين اصطلاح «حکومت» را ايشان در جواهر در مواردي بکار بردند که يکي از آن موارد اين است در صفحه يازده و دوازده، در صفحه يازده فرمودند به اينکه «و كذا يسقط» اگر شرط سقوط کنند «بلا خلاف أجده فيه بل في الغنية الإجماع عليه» چرا؟ براي اينکه اصل معامله که لازم است ما شک داريم که اين «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارَا لَمْ يَفْتَرِقَا» با «أصالة اللزوم» در صورت شرط سقوط هم باز هست يا نه؟ عموم وفاي به عقد ميگويد اين لازم است، از يک طرف؛ «و صحيح «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» الذي هو أرجح مما دل علی الخيار من وجوه فيحكم عليه» «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» که از چند نظر از دليل خيار که «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا» وارد شد، اين حاکم بر آن است. اين اصطلاح «حکومت» را در تقديم دليل شرط بر دليل خيار ذکر فرمودند. اين در جلد بيست و سوم بود.
در جلد دوازدهم صفحه 315 اين فرمايش را دارند: «و فيه أما الأصل فهو مع إمكان منعه بأن يقال أما في الشك قبل تجاوز المحل» شک قبل از تجاوز بايد عمل شود آنجا دارد چيزي که از آن تجاوز کردهاي اعتنا نکن اما وقتي که تجاوز نکرديم بايد بياوريم براي اينکه اصل عدم ميگويد تا حال نياورديم. «فالأصل يقضي بعدم الفعل فيأتي به و استصحاب الصحة تحكم» بر آن، اين شک اگر قبل از تجاوزِ محل بود آدم آن را ميآورد تاکنون که صحيح بود قبل از شک، با آمدن شک نميدانيم باطل شد يا نه؟ استصحاب صحت، حاکم بر آن دليلي است که موهم بطلان است و مانند آن. اين کلمه «تحکم» و «لحکومته» و مانند آن در جواهر نسبت بعضي از روايات به بعضي، يا بعضي از اصول نسبت به بعضي کم نيست. آنجا امارهاي بود که بر اماره ديگر حاکم شد، اينجا اصلي است که بر اصل ديگر حاکم ميشود و مانند آن.
اين دو نکته بود که اگر آقايان بخواهند جمعبندي کنند اصطلاح «ورود» در جلد 31 جواهر است و اصطلاح «حکومت» در جلد دوازده و در جلد 23 و موارد ديگر است، آن وقت معلوم ميشود اينکه مرحوم شيخ انصاري فرمود من چيز تازهاي نياوردم، حرفي نزدم «إلّا أشار إليه صاحب الجواهر بنفي أو إثبات».
اما درباره مطلب قبلي که حقوق زن است يکي از آقايان يک سؤالي کردند من نميدانم سوابق تحصيلي ايشان در بحث عقلي چيست؟ اگر به اين مقدار سوابقشان آماده است اين مقدار که اشاره کنيم کافي است وگرنه تفصيلش را بايد دوباره سؤال کنند. بحثي که گذشت اين بود ذکورت و انوثت يعني مذکر و مؤنث بودن مربوط به بدن است که ماده است و صورتي که به اين ماده افاضه ميشود که ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[5] روحِ مجرد است و روحِ مجرد نه زن است نه مرد. اين حرف را در فلسفه اسلامي مرحوم بوعلي(رضوان الله عليه) ذکر کردند، بعد شاگردش بهمنيار در التحصيل ذکر کردند. مرحوم بوعلي ميدانيد که او شاگرد نماز بود، چون اين همه حرمتي که براي افرادي مثل بوعلي قائلاند براي اينکه اينها جزء افرادياند که نه استاد داشتند نه شاگرد، اين گونه شخصيتها اگر پيدا شوند هزارهاي هستند يعني نه استادي اينها را پروراند نه کسي توانست شاگرد اينها باشد، چون خودشان در شرح حال خودشان دارند که ما مقداري منطق را پيش ابو عبدالله ناتلي خوانديم يک مقداري هم فلسفه پيش فلاني خوانديم بعد به قسمت مشکلات طب، مشکلات منطق، مشکلات فلسفه، علميات يعني علميات! حالا يک وقت کسي مثلاً شرح لمعه ميخواند و يک وقت ميخواهد به جواهر برسد، فاصله خيلي است! به آن دقائق طب رسيديم، به آن دقائق منطق رسيديم، به آن دقائق فلسفه رسيديم ديديم استاد نداريم خودمان نشستيم حل کرديم، حل کرديم، حل کرديم، حل کرديم! بياستاد شد بوعلي! بعد چندين سال هم درس گفت يک نفر نشد که نزديک ايشان شود او نه شاگرد داشت نه استاد. بهمنيار هم يک فحلي است اما بهمنيار کجا بوعلي کجا! مرداني که نه استاد دارند نه شاگرد اينها هزارهاي هستند. استاد ايشان نماز بود خود ايشان هم ميگويد من هر وقت مشکلي پيدا ميکردم وضو ميگرفتم به جامع شهر ميرفتم يعني مسجد جامع آنجا دو رکعت نماز ميخواندم تضرّع و ناله ميکردم چيزهايي برای من حل ميشد. ايشان دارد به اينکه اين ذکورت و انوثت براي بدن است که بدن ماده است نه براي روح. حرف ايشان در الهيات شفا هست، يک؛ حرف شاگرد ايشان بهمنيار در التحصيل است، دو؛ حالا نظر مرحوم صدر المتألهين که ميگويد روح «جسمانية الحدوث» است و «روحانية البقاء» اين برادر ما که سؤال کرد اگر سوابق تحصيلياش خوب باشد بايد بفهمد وگرنه بايد مراجعه کند. انسان يک موجود سه اُشکوبه است سه طبقهاي است يک ماده دارد که بدن اوست که ساختار بدني است که يا اين چنين است يا آن چنان، يک صورت دارد به نام صورت حيواني قبل از اينکه انسان شود صورت حيواني است؛ «حيوان بالعفل» است و «انسان بالقوّه»، بعضي همچنان «انسان بالقوّه»اند که حيوانيت رسوخ کرده نميگذارد اينها انسان شوند که دارد: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[6] يک بدن دارد که اين زيربناست، يک صورت حيوانيه دارد که فصل او را تشکيل ميدهند، آن که پرواز ميکند «جسمانية الحدوث» است و «روحانية البقاء» است صورت است نه ماده، ماده سکوي پرش است يعني اين ماده که زيرساخت است سکوي پرش است، آن صورتي که «جسمانية الحدوث» است امروز و «روحانية البقاء» است فردا، آن صورت پا را ميگذارد بر اين ماده و پرش ميکند. اين ماده يا اين چنين ساخته شد يا آن چنان، اين ماده يا مذکر است يا مؤنث نه صورت، صورت نه مذکر است نه مؤنث، اين صورتي که نه مذکر است نه مؤنث بر ماده قرار دارد «جسمانية الحدوث» است پرش ميکند با حرکت جوهري ميشود «روحانية البقاء»، نه اينکه آن بدن بشود «روحانية البقاء»، آن بدن سکوي پرش است.
«فهاهنا أُمورٌ ثلاثه»: بدن است که يا مذکر است يا مؤنث، صورت است که نه مذکر است نه مؤنث، اين صورتي که هماکنون حلول در ماده کرده است در اثر حرکت جوهري ميشود مجرد، اين صورت است که «جسمانية الحدوث» و «روحانية البقاء» است نه آن بدن که سکوي پرش است و مذکر و مؤنث بودن براي آن است.
اما آنچه که مربوط به حق زن است نظير بحث عاقله و امثال عاقله اينها در حد احتمالات ابتدايي است. ما حالا بخواهيم بگوييم زن ذاتاً افضل از مرد است براي اين ما دليلي نداريم. اگر وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن مقام والا رسيد او در نشئه طبيعت فرق تامي دارد با ديگران اما آن جايي که به «لولاک»[7] مخاطب ميشود آنجا که ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[8] است در آن بخش ملاحظه فرموديد که دارد اين اهل بيت(عليهم السلام) نور واحدند آنجا کثرتي در کار نيست در آن جمع وجود مبارک صديقه طاهره هم حضور دارد. ما وقتي برخورد ميکرديم ديديم که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره سيد الشهدا(عليه السلام) دارد: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن»،[9] اين «حُسَيْنٌ مِنِّي» روشن است «أَنَا مِنْ حُسَيْن» را توجيه ميکرديم که دين من به وسيله قيام حسين بن علي(سلام الله عليه) و کربلاي او و شهادت او تأمين شده است لذا من از او هستم و او از من است، اين يک توجيه ابتدايي بود که از ديرزمان ميشد. بعد وقتي ديديم که همين تعبير درباره وجود مبارک امام حسن هم هست که «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»[10] يک مقداري در اين توجيه تأمل ميکرديم. بعد وقتي ديديم اين تعبير بيشتر و پيشتر درباره حضرت امير است که «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»[11] اين نياز به توجيه دارد که چگونه شد پيغمبر ميفرمايد: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؟ وقتي آيه مبارکه «مباهله» را انسان بررسي کند کاملاً حل ميشود وقتي خدا بفرمايد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[12] جا براي ترديد نيست البته «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي» يک وقت است يک شاعري ميگويد ميگوييم مبالغه کرده است اما وقتي ذات أقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ جان من است و وجود مبارک امام رضا(سلام الله عيله) اين را آن نقطه پرواز قرار داد ميدانيد مأمون يک آدم بيفضلي نبود حالا يا «لله» تحصيل کرده بود يا «للشيطان» تحصيل کرده بود به هر حال اين چيزها را بلد بود. يک وقت به عرض امام رضا(سلام الله عليه) رساند که دليل فضل بنيهاشم بر بنيعباس چيست؟ حضرت فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾، فوراً مأمون گفت: «لَو لا نِسَاءَنَا»، فوراً حضرت برگشت فرمود: «لَو لا ﴿أَبْناءَنا﴾».[13] مأمون چه ميخواست بگويد؟ مأمون خواست بگويد اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يعني «رجالنا»، چرا؟ چون در قبال ﴿نِساءَنا﴾ قرار گرفت پس ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يعني «رجالنا». تا گفت «لَو لا نِسَاءَنَا» که خواست بگويد اين «أنفس» در مقابل «نساء» است و «نساء» وقتي که مقابل آن يک کلمه قرار گرفت به معني «رجال» است، «رجال» که فضيلتي ندارد ما هم مردهايمان را ميگوييم شما هم مردهايتان را بگوييد، پس «أنفس» به معني «رجال» است و اين فضيلتي ندارد. فوراً وجود مبارک حضرت فرمود: «لَو لا ﴿أَبْناءَنا﴾» اگر «نساء» در قبال «رجال» بود، «أبناء» را چرا فرمود؟ اگر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معني «رجالنا» بود، «رجالنا» «أبناء» را هم شامل ميشد؛ مردان خواه پسر باشد، خواه داماد باشد، خواه بستگان ديگر باشند جزء «رجالنا» هستند. اگر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معني «رجالنا» است، پس چرا ﴿أَبْناءَنا﴾ را فرمود؟ معلوم ميشود اين «نساء» در مقابل «أبناء» است يعني دختران ما و «أنفس» مقابل ندارد. اول حضرت فرمود دليل فضيلت ما ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است، مأمون گفت «لَو لا نِسَاءَنَا»، فوراً حضرت فرمود: «لَو لا ﴿أَبْناءَنا﴾».
اين است که ايام «مباهله» را خيلي بايد گرامي داشت که عظمت وجود مبارک حضرت امير اين است! اين مربوط به آن بحثهاي قبلي است که اگر مرد فضيلتي دارد زن هم در آن فضيلت سهيم و شريک است و اگر چنانچه چهار تا فضيلتي براي مرد است چهار تا رذيلت هم براي مرد است براي اينکه اين همه رذايل براي اين مردها بود قتل انبيا از اينها بود، جنگاندازي از اينها بود، ادّعاي الوهيت از مرد بود، ادّعاي ربوبيت از مرد بود، ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[14] را مرد گفت، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾[15] را مرد گفت. غرض اين است که ما بگوييم مردها بر زنها فضيلتي دارند برهاني نداريم.
پرسش: هند جگر خوار با فاطمه(سلام الله عليها) مساوي هستند؟!
پاسخ: نه خير! فرد را که با فرد نميسنجند چه اينکه أبا جهل را هم با وجود مبارک حضرت امير نميسنجند. در بين زنها برجستگي هست گناهاني هم هست کافري هم هست، در بين مردها برجستگي هست گناه هم هست؛ اما جنايت در مردها خيلي بيش از زنهاست همه انبيا را اين مردها شهيد کردند.
پرسش: مربوط به روح است يا جسم؟
پاسخ: وقتي که روح حيواني شد کار کافرانه انجام ميدهد چه زن چه مرد. غرض اين است که ما بتوانيم برهان اقامه کنيم که مردها افضل از زنها هستند، نه، بعضي افضل هستند بعضي از آن طرف افضل هستند و اما قسمت مهم جنايتهايي که در جهان اتفاق افتاده است به دست مردهاست.
پرسش: ميتوانيم بگوييم که کلام صاحب جواهر ناظر به اين باشد که زن در مقابل شوهر است؟
پاسخ: بله اين در فصل دوم است، فصل اول اين است که زن چه پايگاهي دارد و مرد چه پايگاهي؟ آيه سوره مبارکه «احزاب» يکسان بودن را از مشخص کرده است.[16] درباره امور داخلي يقيناً مرد مدير است، مديريت و مسئوليت را که قرآن صريحاً امضا کرده است ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾[17] ولي در ذيل فرمود: ﴿وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾.[18] غرض اين است که در فضيلت گوهر و ذات نميشود بگوييم مرد ذاتاً افضل از زن است و زن مفضول است، چنين چيزي را نميشود گفت.
پرسش: پس اين ايراد به صاحب جواهر هست که در فصل دوم بحث کردند.
پاسخ: نه، غرض اين است که اين روايات فراواني که دارد سجده کنيم اين در فصلهاي دوم يعني در مديريت داخلي است، وگرنه اين طور نيست که زن «بالقول المطلق» مفضول باشد و مرد «بالقول المطلق» فاضل، چون ما شواهد فراواني داريم. اگر اين که دارد ما امر ميکرديم سجده کند يعني زن در برابر شوهر، نه زن در برابر مرد چون در اسلام هيچ کمالي مشروط به ذکورت يا ممنوع به انوثت نيست. حالا ولو نتواند قاضي شود ممکن است درسهاي علمي عميق فقهي را بخواند شاگردان او قاضي شوند، نتواند مرجع شود ميتواند درسهاي دقيق بخواند شاگردان او مرجع شوند. غرض اين است که مرجعيت فضيلت نيست يا قاضي شدن فضيلت نيست، علم فضيلت است که زن و مرد در آن مساوياند.
پرسش: چرا هيچ کدام از زنها پيغمبر نشدند؟
پاسخ: امر اجرايي است اما «وليّ الله» شدند. نبوت و امامت و مانند آن اجرايي است که با مردم کار دارند؛ اما ولايت که روح امامت است روح نبوت است روحهاي اين همه فضايل است اين مشترک بين زن و مرد است عمده ولايت است. پيغمبر هم نبوت او به استناد ولايت اوست و امامها هم امامت آنها هم به استناد ولايت آنهاست چون «وليّ الله» هستند به اين بارگاه ميرسند.
حالا برسيم به اصل بحث؛ در اين روايات فراوان است که زن نسبت به مرد بايد خضوع داشته باشد اگر ممکن بود ما ميگفتيم که سجده کند، او بدون اجازه شوهر نبايد از منزل بيرون برود که روايات فراواني است که حتماً ملاحظه فرموديد! آيا اين نظير همان بردهداري است؟ در حدّ احتمال است يعني اسلام ميخواهد بردهداري را «إلي يوم القيامة» حفظ کند يا ميخواهد طرزي تربيت کند که بردهداري رخت بربندد؟ آيا زنهايي که آن روز در جاهليت با آن وضع بودند آنها را ميخواهد در تحت تدبير رجال با علم و معرفت قرار بدهد که آنها را به حدّ عقل کامل برساند، يا نه همين نقصي که نواقص عقولاند نواقص فجورند چون مستحضريد اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين در جريان جنگ جمل اتّفاق افتاد که مردم به دنبال عايشه حرکت کردند حضرت اين جملات را فرمود.[19] آيا اسلام ميخواهد اين بردگي «إلي يوم القيامة» بماند، يا ميخواهد در اثر رشد و تکامل جامعه بردگي رخت بربندد؟ آيا اسلام ميخواهد زنها در همين حدّ «ناقص العقول» و «ناقص المشورة» و امثال آن بمانند، يا ميخواهد طرزي کار کند که اينها کامل شوند مثل مرد باشند در فضيلت؟ البته در کارهاي اجرايي براي مردها کار خاص خودش را دارد، کارهاي اجرايي زن براي زنها کار خاص خودش را دارد. اين بدن براي کارهاي نرمتر ساخته شده است، آن بدن براي کارهاي دقيقتر و محکمتر ساخته شده است، اينها «إلي يوم القيامة» هست اما اين طور که اگر سجده براي غير خدا جايز بود ميگفتيم زن در برابر مرد سجده کند اين فکر «إلي يوم القيامة» بايد بماند يا زن اگر چنانچه تحصيل کرد بالاتر از مرد شد يا با هم يک سطح شدند هر دو دانشگاه رفتند هر دو دکتر شدند هر دو به سِمَتهاي علمي رسيدند اين زن بايد براي او سجده کند يعني در آن حد است، يا تلاش و کوشش دين اين است که زن را از آن صورت جهل در بياورد؟ آن طور که باشد بعضيها صريحاً به خود پيغمبر گفتند که ما نيستيم، حالا اين ما نيستيم را اگر چنانچه امروز ميليونها مردم بگويند چکار بايد کرد؟ مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست روايت سوم باب 84 از ابواب «ترک تزويج» اين روايت را نقل کردند البته قبلاً اين روايت را مرحوم شهيد ثاني در مسالک نقل کردند.[20]
در جلد بيستم باب 84 روايتي است درباره اين که ترک تزويج مکروه است چند روايت است که تبتّل و تعطيلِ زنها ممنوع است. روايت اول که مرحوم کليني نقل کرد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين است که فرمود: «نَهَی رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ أَنْ يَتَبَتَّلْنَ وَ يُعَطِّلْنَ أَنْفُسَهُنَّ مِنَ الْأَزْوَاج»[21] اينها خودشان را معطل کنند و همسر نگيرند اين منهي است.
روايت سوم اين باب که مرحوم کليني نقل کرد از «الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُبَيْرٍ الْعَزْرَمِيِّ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين است که «جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَی النَّبِيِّ ص». يک قصهاي سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) در الميزان نقل کرد که يک زني در حضور حضرت سخنراني کرد گفت فضيلت مرد اين است، براي ما چه گذاشتي؟ فضيلت ما چيست؟ خيلي آن سخنراني مفصل است که حضرت فرمود شما تاکنون چنين زني ديديد که چنين سخنراني کند؟ بعد فرمود فضايل شما مشخص است. «جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَی النَّبِيِّ ص فَسَأَلَتْهُ عَنْ حَقِّ الزَّوْجِ عَلَی الْمَرْأَة» که چه حقي مرد بر زن دارد؟ حضرت بعد از اينکه اين سؤال را شنيد فرمود: «فَخَبَّرَهَا» اين را بگو، «ثُمَّ قَالَتْ فَمَا حَقُّهَا عَلَيْه» شما تفصيلاً بيان کنيد حق مرد بر زن در خانواده چيست؟ حق زن بر مرد در خانواده چيست؟ «قَالَ ع» حق زن بر مرد و وظيفه مرد نسبت به زن اين است که «يَكْسُوهَا مِنَ الْعُرْيِ وَ يُطْعِمُهَا مِنَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَذْنَبَتْ غَفَرَ لَهَا» همين سه قسم را ذکر کرد که بايد لباس او را تأمين کند، خوراک او را تأمين کند و اگر اشتباهي کرد او را ببخشد. «قَالَتْ فَلَيْسَ لَهَا عَلَيْهِ شَيْءٌ غَيْرُ هَذَا»؟ به حضرت عرض کرد که غير از اين سه مطلب زن حق ديگري ندارد فقط بايد لباس او را بدهد غذاي او را بدهد اگر او اشتباه کرد گناهي کرد ببخشد؟ همين سه حق است؟ «قَالَ لَا» همين سه حق است. «قَالَتْ» اگر همين سه حق است حقوق ديگر نيست «لَا وَ اللَّهِ لَا تَزَوَّجْتُ أَبَداً» من ديگر همسر نميگيرم براي اينکه آن همه حقوقي که ما شنيديم شما براي مرد قائل شديد زن همين که يک لباسي حق داشته باشد و يک غذايي حق داشته باشد و اگر هم اشتباه کرده شوهر ببخشد من ديگر همسر نميگيرم. «ثُمَّ وَلَّتْ» رو کرد که برود! «فَقَالَ النَّبِيُّ ص ارْجِعِي» برگرد، «فَرَجَعَتْ» اين زن رجوع کرد، حضرت فرمود: «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ﴾[22]»[23] شما اگر عفيفانه زندگي کنيد براي شما بهتر است. حالا اين مشکلي را حل نکرد «اليوم» اگر ـ خداي ناکرده ـ ميليونها زن بگويند ما نيستيم حلّ اين مشکل است آن همه از آن طرف گفتيد اگر سجده براي غير خدا جايز بود ما ميگفتيم زن بايد براي مرد سجده کند، در رواياتي که هست اين است اگر پدرش مريض شد مادرش مريض شد اين زن بدون اجازه او حق عيادت آنها را ندارد يا اگر پدرش مُرد مادرش مُرد بدون اجازه او حق تشييع جنازه ندارد، اينها براي چيست؟ اينها براي اينکه زنِ آن روز را بپروراند تا به رشد برسد يا «إلي يوم القيامة» حکم همين است؟ اگر همين باشد که خيليها مشکل دارند درباره «عبد و إماء» هم همين است. درباره «عبد و إماء» ظاهراً دين ميخواهد اينها را تربيت کند بپروراند تا نظام بردگي را بردارد، اينجا هم ظاهراً شايد بخواهد بپروراند آن زنهاي در جاهلي که آن طرز زندگي ميکردند بتوانند رشد پيدا کنند با همسرشان توافق کنند دوستانه زندگي کنند نه اينکه بدون بدون اجازه شوهر عيادتشان نرود يا اگر آنها مُردند تشييع جنازه آنها نرود تا شوهر اجازه بدهد، اين بعيد است که در شرايط کنوني اين طور باشد. به وجود مبارک امام باقر يا امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردند که آن لباسي که حضرت امير ميپوشد شما نميپوشيد وضع لباس شما خيلي فرق کرد! فرمود روزگار فرق کرد وضع خيليها فرق کرد آن روزگار هيچ خبري نبود حضرت لباس کهنه ميپوشيد «وَ لَقَدْ رَقَّعْتُ» نه «رَقَعتُ»! «وَ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»[24] «ترقيع» يعني دادم به خياط که رُقعه رُقعه بزند اين جايش پاره شد بدوزد. خود «راقع» آن است که خودش پارهها را ميدوزد، «ترقيع» اين است که دادم به خياط «لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا» چندين بار دادم به خياط که درست کند الآن خجالت ميکشم چون اين لباس کهنه را چندين بار دادم. آن روزگار همين طور بود حضرت فرمود آن روزگار خبري نبود خيليها نداشتند لذا وجود مبارک حضرت امير بايد آن گونه باشد اما حالا که وضع همه مردم خوب است ما چه داعي داريم که لباس کهنه بپوشيم؟ معلوم ميشود بعضي از احکام براي زمان و زمين است. الآن شما ميبينيد دو فتوا است در بيع مکيل و موزون ربوي است، معدود و ممسوح ربوي نيست. پارچهاي که با مساحت خريد و فروش ميشود ربوي نيست مثل اين را با مثل اين ميفروشد «مع الزياده». گردو و تخم مرغ که قبلاً معدود بود حالا معدود نيست. بعضي از امور قبلاً موزون بودند حالا نيستند بعضيها به عکس. آيا ربا گرفتند در مکيل و موزون که در مکيل و موزون حرام است در معدود و ممسوح حرام نيست، همان مکيل و موزون عصرِ وحي است يا مکيل و موزون کل است؟ «فيه نظران»: بعضي مثل مرحوم کاشف الغطاء و مانند او ميگويند آنچه که مکيل و موزون عصر وحي بود آن ربوي است و اگر چنانچه چيزهاي ديگر بعدها مکيل و موزون شد آنها ربوي نيست، بعضي ميگويند نه مکيل و موزون هر عصر و مصري موضوع حکم است اگر چيزي قبلاً مکيل و موزون بود حالا شد معدود و ممسوح، اين ربوي نيست.
پرسش: بعضي ها هم مشترک است مثل تخم مرغ که هم معدود است و هم مکيل و موزون.
پاسخ: بله در هر بلدي حکم خاص خودش را دارد، يا نه در همان مغازه حکم خاص آن مغازه را دارد. اگر چنانچه يک چيزي قبلاً مکيل و موزون نبود مثل تخم مرغ و گردو و مانند آن ربوي نبود الآن که مکيل و موزون شد ميشود ربوي، در هر شهري در هر مصري در هر عصري اگر چنانچه حکم فرق کرد اين است آيا معيار به نحو قضيه خارجيه براي عصر نزول وحي است، يا نه هر عصري حکم خاص خودش را دارد؟ اين «فيه وجهان و نظران»: نظر مرحوم کاشف الغطاء اين است که هر چيزي مربوط به عصر قبلي است، بعضيها ميگويند اگر چيزي در اعصار گذشته مکيل و موزون بود و الآن معدود و ممسوح است معيار حال فعلي است و مشتق در «متلبّس بالفعل» است ربا در آن نيست. آيا بعضي از احکام از اين قبيل است يا از اين قبيل نيست؟ البته اينها در حد احتمال است. اما عمده اين است که در فضيلت هيچ فرقي بين زن و مرد نيست هر کسي کاملتر دقيقتر علميتر و با اخلاص ترقّي کرد «طوبي له و حسن مآب»، صِرف مرد بودن دليل فضيلت نيست، چون هيچ کار علمي و عبادي مشروط به ذکورت يا ممنوع به انوثت نيست، «نعم» کارهاي اجرايي تقسيم شده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص136؛ «... أو زيادته بأصالة عدم الزيادة باعتبار ورودها عليه».
[2]. سوره مائده، آيه1.
[3]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج7، ص371.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص170.
[5]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[6]. سوره اعراف،آيه179.
[7]. الوافي، ج1، ص52؛ «قال نبينا ص أول ما خلق اللَّه تعالى نوري و في رواية أخري روحي و في الحديث القدسي مخاطبا إياه لولاك لما خلقت الأفلاك».
[8]. سوره نجم، آيه8.
[9]. کامل الزيارات، ص52.
[10]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
[11]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[12]. سوره آل عمران, آيه61.
[13]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج10، ص350.
[14]. سوره قصص، آيه38.
[15]. سوره نازعات، آيه24.
[16]. سوره احزاب، آيه35؛ ﴿إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيما﴾.
[17]. سوره نساء، آيه34.
[18]. سوره بقره، آيه228.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه80.
[20]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص308.
[21]. وسائل الشيعة، ج20، ص165؛ الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5 ، ص509.
[22]. سوره نور، آيه60.
[23]. وسائل الشيعة، ج20، ص166؛ الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5 ، ص511.
[24]. الأمالي(للصدوق)، ص620.