25 12 2019 454723 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 496 (1398/10/04)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق همان ‌طوري که ملاحظه فرموديد در کتاب شريف شرايع بخش نکاح را به چهار بخش اصلي تقسيم کرد: بخش اول درباره نکاح دائم، بعد نکاح منقطع، بعد نکاح عبد و أمه، بخش چهارم هم مربوط به احکام و لواحق بحث نکاح است.[1] اين بخش چهارم داراي بخش‌هاي پنج‌گانه فرعي است: بحث اصل مهر که آيا مهر جزء نکاح است يا شرط نکاح است يا هيچ‌کدام؟ اين گذشت، بخش بعدي درباره فسخ عقد نکاح با تدليس يا عيب است، بعد درباره احکام مهر است، بعد درباره تقسيم و نشوز و امثال آن است، بعد درباره أولاد و همچنين بخش پاياني درباره نفقه.

در اين بخش تقسيم که زن و شوهر چه حقي دارند، روايات متعددي را مرحوم صاحب جواهر و ساير فقها(رضوان الله عليهم) مطرح کردند که عظمت مرد و لزوم خضوع زن در برابر مرد، اينها از آن کاملاً استفاده مي‌شود که حتي اين روايت را مرحوم صاحب جواهر نقل کرد که «لا يصلح لبشر أن يسجد لبشر و لو صلح لأمرت المرأة أن تسجد لزوجها من عظم حقه عليها».[2] از اين تعبيرات گاهي ممکن است استفاده شود که زن فضيلتي همتاي مرد ندارد يا نمي‌تواند بالاتر از مرد باشد. براي تبيين اين مسئله بايد در دو فصل بحث کرد که هر فصلي زير مجموعه خودش را دارد: فصل اول به وسيله ادله نقلي است که طبق ادله نقلي جايگاه زن کجاست و جايگاه مرد کجاست؟ فصل دوم درباره ادله عقلي است که به مقتضاي عقل زن در چه جايگاهي است و مرد در چه جايگاهي است؟

در فصل اول که از منظر نقل بحث مي‌شود بايد از سه جهت بحث کرد: ـ فصل دوم هم همين‌طور است ـ  يکي اينکه زن «في نفسها» تا چه جايگاهي از کمال مي‌تواند برسد و مرد هم «في نفسه» تا چه جايگاه از کمال مي‌تواند برسد؟ بخش دوم اين است که وقتي خانواده تشکيل دادند حقوق متقابل زن و مرد چيست؟ بخش سوم اين است که در جهان از نظر پيشينه تاريخي و همچنين مشهودات عيني از نظر مسايل سياسي، مسايل اجتماعي، مسايل فرهنگي، جُرم کدام بيشتر است، سيئات کدام بيشتر است، جنايت‌هاي کدام بيشتر است تا روشن شود که مرد برتر است يا زن؟ اگر اين خصوصيت‌ها در اين سه بخش جداگانه مطرح شود، در فصل دوم که مسئله عقلي است آنجا هم روشن خواهد شد.

اما بخش اول و قسمت اول در مسئله برهان نقلي، قرآن کريم وقتي که از زن و مرد ياد مي‌کند اسلام را، ايمان را، صِدق را، صبر را، صوم را، همه اين فضايل را مي‌شمارد مي‌فرمايد چه زن چه مرد؛ پس از نظر فضايلِ شخصي نمي‌شود گفت که مرد برتر از زن است يا زن برتر از مرد، اين کمالات است، هر کدام در تحصيل اين کمال «علماً» و در اجراي اين کمال «عملاً» کوشيدند اهل بهشت‌اند يا بهشتي‌تر هستند. اين يک اصل قرآني است که در سوره مبارکه «احزاب» به طور شامل اين بيانات را فرمودند؛ سوره مبارکه «احزاب» آيه 35: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً﴾ هيچ يعني هيچ! هيچ کمالي در اسلام نه مشروط به ذکورت است نه ممنوع به انوثت؛ کمالات علمي، مقامات علمي، فقاهت‌ها، تفسيرها، فلسفه‌ها، ادبيات، هيچ کدام از اينها شرطش مرد بودن يا مانعش زن بودن نيست حالا در بخش اجراييات، زن نمي‌تواند قاضي شود يا زن نمي‌تواند مرجع شود «علي فرض صحّة» اين تقسيم، زن مي‌تواند استاد شاگرداني مثل صاحب جواهر شود که آنها بشوند مرجع يا آنها بشوند قاضي، اينکه منعي ندارد.

بنابراين از نظر علمي بحث ولايت نه نبوّت و امامت، کسي بخواهد «وليّ الله» شود، اهل شب‌زنده‌داري باشد، عروج بکند به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[3] برسد، اينجا نه ذکورت شرط است نه انوثت لذا در سوره مبارکه «نحل» وقتي از حيات طيبه سخن به ميان مي‌آورد در آيه 97 مي‌فرمايد: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون چه زن چه مرد هر کس با ايمان و عمل صالح بود ما به او حيات طيّب مي‌دهيم، حالا براي حيات طيّب مصاديقي است که برخي از آن مصاديق را وجود مبارک حضرت امير فرمود قناعت است که آن گوشه‌اي از مصداق‌هاست.[4] به هر حال بهشتي‌ها حيات طيّب دارند، اولياي الهي حيات طيّب دارند، اقرباي الهي حيات طيّب دارند، مقرّبين الهي حيات طيّب دارند، نه ذکورت شرط است و نه انوثت.

در اين بخش، فرمايش مرحوم کليني و همچنين خطبه نوراني حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) مطرح است که آن را حتماً ملاحظه مي‌فرماييد. مستحضريد ايامي که به نام اين ذوات قدسي است مثل فاطميه دو سه وظيفه داريم: يک وظيفه‌مان اقامه عزا و ماتم و عرض ارادت و اشک ريختن و مانند آن است که تاريخ اينها ذکر شود و مانند آن، يک بخش هم اين است که کلمات نوراني اينها را مطالعه کنيم و برخی از اينها را مباحثه کنيم و برخي از اينها را درس قرار بدهيم. اين خطبه نوراني حضرت زهرا(سلام الله عليه) خطبه «فدکيه»[5] اين بايد در حوزه، درسي شود مثل خطبه «غدير» که آن ـ الحمد لله ـ در يک جاهايي درسي شد، اين هم بايد درسي شود.

اين خطبه نوراني که مرحوم کليني در کافي دارد اين است ايشان در کتاب شريف کافي در همين جلد اول بعد از مسئله عقل عنواني دارد به نام «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» روايات توحيدي را نقل مي‌کند. در اين روايات توحيدي اولين روايتي که ايشان نقل مي‌کنند خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است[6] که با سند خاص خودشان اين را ذکر مي‌کنند که مي‌فرمايند وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ قَامَ خَطِيباً» همه که جمع شدند سخنراني کرد فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» بعد ادامه مي‌دهد تا آخر.[7] مستحضريد مرحوم کليني در کتاب شريف کافي فرمايشي ندارند نوعاً حديث نقل مي‌کنند خيلي کم اتفاق مي‌افتد که ايشان فرمايشي داشته باشند. بعد از اينکه اين حديث نوراني را نقل کردند فرمودند: «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ ع حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّة» که خيلي‌ها سعي کردند اين را حفظ کنند و به بچه‌هاي خود ياد بدهند «وَ هِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِيهَا» بعد فرمود: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» که «لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ عَلَی أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّي» به مثل آنچه که علي آورد که پدر و مادرم فداي او «مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ»، «وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ ع مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ» آن وقت برهان آن را اقامه مي‌کنند.[8] مستحضريد که اين جمله  کافي را مرحوم صدر المتألهين شرح کرده است بعدها مرحوم مجلسي اول، مجلسي اول يعني مجلسي اول! ـ وضع علمي‌ او، دقت‌هاي علمي او خيلي بالاتر و بيشتر از پسرش است ـ از همين فرمايشات مرحوم صدر المتألهين استفاده کردند. مرحوم صدر المتألهين در ذيل اين عبارت که دارد اگر السنه جن و انس که «لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ» پيغمبري در بين اينها نباشد ولي همه جنس و انس جمع شوند بخواند اين‌طور حرف بزنند مقدورشان نيست، ايشان در ضمن اين جمله دارد که مناسب بود مرحوم کليني بگويد که آن پيامبران بزرگ نه هر پيامبري چون اگر در جمع اينها پيامبر عادي هم بود نمي‌توانست مثل حضرت امير سخن بگويد چون وجود مبارک حضرت امير از بعضي از انبياي بني‌اسرائيل يقيناً بالاتر است.[9]

بعد از آن فرمايشات ايشان مي‌گويند راز اينکه اين خطبه با جلال و شکوه است اين است که از ديرزمان ثنويه و امثال ثنويه يک شبهه‌اي داشتند که ـ معاذالله ـ چيزي در عالم نيست، خدايي ـ معاذالله ـ نيست، خلقتي در عالم چيست، چرا؟ براي اينکه خدا عالَم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر عالم را «من شيءٍ» خلق کرد يعني موادي قبلاً بود خدا اينها را گرفت آسمان و زمين ساخت پس معلوم مي‌شود بعضي از اشيا قبلاً بودند و خدايي نداشتند و خالقي نداشتند و خدا اينها را جمع کرد مثل يک مهندس و معمار که ساختماني درست مي‌کند. اگر «من شيءٍ» باشد اين تالي فاسد آن است، «من لا شيء» باشد «لا شيء» يعني عدم و عدم را که نمي‌شود جمع کرد با آن آسمان ساخت يا عدم را جمع کرد با آن زمين ساخت، شيء هم که از طرفين نقيض بيرون نيست.

«فهاهنا أمورٌ ثلاثة»: «من شيء» باشد محال، «من لا شيء» باشد محال، نه «من شيء» باشد و نه «من لا شيء» يعني ارتفاع نقيضين محال، عالَم را خدا از چه چيزي خلق کرد؟ اگر «من شيء» خلق کرد پس قبلاً ذراتي بود موادي بود خدا اينها را جمع کرد آسمان و زمين ساخت، بگوييد «من لا شيء» خلق کرد «لا شيء» که عدم است و عدم را نمي‌شود جمع کرد و با آن آسمان و زمين ساخت، بگوييم نه «من شيء» بود نه «من لا شيء» اين ارتفاع نقيضين است اين هم که محال است، اين شبهه دامنگير خيلي‌ها شده بود و خيلي‌ها هم در آن مانده بودند.

مرحوم کليني مي‌فرمايد: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ كَيْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا يُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ ع بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْ‏ءٍ»، يک؛ «أَوْ مِنْ لَا شَيْ‏ءٍ»، دو؛ «فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَيْ‏ءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَيْئاً وَ لَا شَيْ‏ءٍ تَنْفِيهِ فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا فَقَالَ  لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ فَنَفَی مِنْ إِذْ كَانَت‏ تُوجِبُ شَيْئاً وَ نَفَی الشَّيْ‏ءَ إِذْ كَانَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ كَمَا قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِيمٍ فَلَا يَكُونُ تَدْبِيرٌ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَال» تا پايان. مي‌فرمايد به اينکه اين شبهه از ديرزمان بود خدا عالَم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر ذرات و موادي قبلاً بود خدا اينها را جمع کرد آسمان و زمين ساخت پس معلوم مي‌شود خيلي از موجودات خدا نمي‌خواهند بي‌خدا هستند پس دليل اينکه هر موجودي خدا دارد نيست حالا خودش از کجا به وجود آمدند حرف ديگري است، اگر بگوييم «من شيء» نيست «من لا شيء» است که خدا عدم را جمع کرد و عالم را ساخت عدم که چيزي نيست که خدا اينها را جمع کند آسمان و زمين بسازد، بگوييم نه «من شيء» است نه «من لا شيء» اينکه ارتفاع نقيضين است. اين يک غصّه گلوگير دامنه‌دار تاريخي بود. وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) آمد بر اساس عقلي‌ترين مسايل عقلي اين را پاسخ داد. فرمود اينکه گفتيد اجتماع نقيضين محال است درست است، گفتيد ارتفاع نقيضين محال است درست است، اما در تطبيق اشتباه کرديد نقيض «من شيء» «من لا شيء» نيست چون هر دو موجبه هستند، نقيض «من شيء» «لا من شيء» است نه «من لا شيء». حالا وارد مسئله مي‌شويم سؤال کردي خدا عالَم را از چه چيزي خلق کرد؟ ذرات را جمع کرد و آسمان و زمين ساخت؟ مي‌گويم نه، بگوييد از عدم؟ مي‌گوييم نه خير! نقيض «من شيء» «من لا شيء» نيست چون هر دو مي‌شود موجبه، نقيض «من شيء» «لا من شيء» است ابداع خداست نوع‌آوري خداست هيچ چيزي در عالم نبود او ماده خلق کرد همين! «مُبدَأ» يعني بي‌سابقه است. اينها گفتند اگر بخواهد تدبير باشد يک الگو مي‌خواهد الگوي خدا چه بود؟ مي‌فرمايند اين جزء مبدئات است بي‌سابقه است نه مسبوق به ماده است نه مسبوق به مدت.

اين عظمت و جلالي که ايشان در اين خطبه قائل شد که «خلق الأشياء لا من شيء» نه «من لا شيء» که مرحوم کليني اين همه جلال و شکوه براي اين خطبه نوراني حضرت امير قائل است وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله عليها) 25 يعني 25! 25 سال قبل از علي بن ابيطالب اين مطلب را بيان فرمود. روزي که وجود مبارک رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت کرد حضرت با آن جلال و شکوه وارد مدينه شدند براي استرداد «فدک»، يک خطابه‌اي دارند که فرمود وقتي به نام دين است ولي احکام دين پياده نمي‌شود جاهليت است ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُون‏﴾[10] اين را در همان خطابه فرمود. قبل از آن خطابه اين چند جمله نوراني را ايراد کرده است فرمودند: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ قَبْلَهَا» «لا من شيء» خلق کرد نه «من لا شيء» بنابراين شبهه ثنويه وارد نيست چون امر سه مسئله است شما گفتيد اگر «من شيء» باشد پس معلوم مي‌شود قبلاً سابقه دارد، «من لا شيء» باشد عدم است که نمي‌شود جمع کرد و با آن آسمان و زمين ساخت مي‌گوييم عدم را جمع نکرد ابتدايي است «مُبدَأ» است يعني نه ماده دارد نه مبدأ با اراده خدا انشا شده است اين مي‌شود «مُبدَأ» نمي‌شود «مکوَّن». «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ قَبْلَهَا» بعد «وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا» شما گفتيد حتماً بايد يک الگويي يک نمونه‌اي داشته باشد که برابر آن بسازد، فرمود الگو نمي‌خواهد کار او الگو براي ديگران است چون هر چه در نظام طبيعت است ديگران برابر آن دارند مي‌سازند نه اينکه خدا بايد يک نقشه قبلي داشته باشد برابر آن بسازد. تمام ابتکار حضرت امير اين است که فرمود نقيض «من شيء» «لا من شيء» است نه «من لا شيء» و همين را وجود مبارک حضرت فاطمه(سلام الله عليها) 25 سال قبل از اينکه حضرت امير چنين خطبه‌اي بخواند خواند که «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ قَبْلَهَا»، اين مي‌شود مقام علمي!

بنابراين در بخش اول که آيا در اسلام ممکن است در کمالي مرد بودن شرط باشد و زن بودن مانع، اين نيست. حالا اگر زن‌هايي را در نظام جاهلي با سبک ديگري بار آوردند نگذاشتند آنها ترقّي کنند ولي در نظام اسلامي راه را باز گذاشتند اينها شدند دکتر، اينها شدند مهندس، معلوم مي‌شود فرقي از نظر علمي بين اينها نيست.

يک وقت به اتفاق مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي(رضوان الله تعالي عليه) آن اوايل که در شوراي قضائي مسئوليتي داشتيم در يک سفر استاني مي‌خواستيم برويم به آذربايجان شرقي همين که وارد فرودگاه شديم ديديم يک جوان مهندسي ناله مي‌کند مي‌گويد ما متخصص اين قطعات بوديم رفتيم درس اين را خوانديم تصديق اين را گرفتيم استاد شديم که قطعات اين هواپيما را چگونه بکار ببريم ولي ما را آوردند انباردار کردند هر وقت مي‌خواستند قطعات اين هواپيما را جابجا کنند به ما گفتند آن جعبه آکبد را به ما بده و برو، ما از ديد آنها کنار مي‌رفتيم بعد اينها جاسازي مي‌کردند اينها اجازه نمي‌دادند درسي که ما خوانديم را عمل کنيم تا اين قطعه ساخته را جاسازي کنيم. الآن شما ببينيد اين همه پيشرفت اين جوان‌ها کردند وقتي ميدان داشته باشند ترقي مي‌کنند. زن‌هاي جاهلي که زنده به گور را به ياد داشتند و اصلاً براي اينها حرمتي قائل نبودند ترقّي نمي‌کردند. «هذا هو الأمر الأول» که در اسلام هيچ کمالي مشروط به ذکورت يا ممنوع به انوثت نيست «بلغ ما بلغ». اما در بخش‌هاي خانه‌داري کسي بايد حرف اول را بزند، دو نفر که نمي‌توانند مدير باشند يک نفر بايد عهده‌دار باشد، يکي تمام هزينه‌هاي داخل و خارج را فراهم مي‌کند و يکي فرزندداري مي‌کند. به خاطر اين فرزندداري است که امام(رضوان الله تعالي عليه) تعبير دارد «از دامن زن مرد به معراج مي‌رود» و همه آن مردهايي که کارهايي اجرايي مي‌کنند يکي مي‌شود پيغمبر يکي مي‌شود امام، به وسيله همين زن است. مستحضريد اين کودک هر کاري که در دوران شش يا نُه ‌ماهگي نصيب او مي‌شود از راه نفْس مادر است نه اينکه يک امانتي باشد در درون زن که مثل سِرُم از بيرون سوار ‌کنند تا مستقيم فيض به اين کودک برسد، اين چنين نيست! هر چه به اين کودک مي‌رسد از راه نفْس مادر است لذا اگر مادري در ايام نفاس از بين برود مي‌گويند «مَاتَتْ شَهِيدَة»[11] ثواب شهيد را دارد. به هر تقدير در امور خانوادگي حرف اول را بايد مرد بزند در اين حرفي نيست.

 اما بخش سوم که کارهاي اجرايي و خدمات و امثال آن است. مرد اگر جزء انبيا و اوليا باشد او بله خدمتي کرده است و مي‌کند که از نظر فضيلت معادل ندارد اما و صد اما! همين کارهايي که انبيا کردند حداقل يا اکثر يک عده خاصي را مؤمن کردند، مردهايي برخاستند که دو برابر اينها را کافر کردند. الآن ما هشتاد ميليون هستيم به نام اهل بيت داريم زندگي مي‌کنيم و کشورهاي اسلامي ديگر هم همين‌طور هستند اما دو نفر از همين غرب يکي ماركس و يکی اِنْگِلْس برخاستند[12] کل جهان را عوض کردند اين همسايه ديوار به ديوار ما يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيت دارد همه مي‌گويند در جهان نه خدايي هست نه قيامتي است نه پيغمبري است! جنايت مرد اين است! اگر چهار تا پيغمبر پيدا شدند چهار تا کار خير کردند، چهار تا مثل مارکس و انْگلس پيدا شدند که چندين برابر انبيا کافر تربيت کردند! کافر يعني کافر! ما هشتاد ميليون هستيم اما آن يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيت است که مي‌گويد نه خدايي است و قيامتي، اين کار مرد است، زن‌ها هرگز چنين جنايتي نمي‌کنند. اين جنگ جهاني اول و دوم را زن‌ها راه انداختند يا مردها راه انداختند؟ پس از اينها پَست‌تر ديگر کيست؟ آن‌که در منزل دارد فرزند مي‌پروراند آن‌که يک ميليارد و ششصد ميليون را پرورانده در دوران کنوني، در عصر کنوني، عصر علم، عصري که «به زير آورد چرخ نيلوفري را»[13] نه عصر جاهليت

پرسش: شما مي‌فرماييد چهار تا پيغمبر پيدا شد، در مقابل فلان و فلان هم پيدا شد در صورتي که خود خداوند سبحان مي‌فرمايد «لولاک».

پاسخ: اين درست است آن به دليل معنويت است.

پرسش: ...

پاسخ: بله سرانجام، جهان ـ إن‌شاءالله ـ به عدل و حق برمي‌گردد اما به هر حال اگر مي‌بينيد که مردها کار خير کردند، آن کار شرّ آنها را هم بايد ديد. 

پرسش: او نمي تواند شرّ انجام بدهد.

پاسخ: چه بهتر!

پرسش: پس انجام ندادنش مزيت نيست.

پاسخ: وقتي به اينها قدرت دادند مي‌توانند انجام بدهند که الآن شما مي‌بينيد. الآن که قدرت به اينها دادند مي‌توانند انجام بدهند. در خيلي از جاها وقتي اسلحه را دست اينها دادند اينها هم کار مرد را کردند. آن وقتي که محصور بودند مجبور بودند خانه‌نشين بودند بله اما الآن کار آنها را مي‌کنند. الآن شما ببينيد در «ناجا» زن و مرد هر دو دارند امنيت شهر را حفظ مي‌کنند. وقتي اسلحه به دست زن بدهيد او هم مثل کار مرد را مي‌کند ولي نبايد گفت مردها کار اجرايي کردند، بله کار خير کردند اما شرّ اينها چندين برابر کار خير اينهاست و همه انبيا را همين مردها کشتند ﴿يَقْتُلُونَ﴾ يعني ﴿يَقْتُلُونَ﴾! ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[14] ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[15] همه انبيا را همين مردها کشتند. بنابراين اگر چهار تا اسلحه به دست زن بدهيد او هم کار مرد را مي‌کند چه اينکه الآن دارند مي‌کنند چه در «سپاه پاسداران» چه در «ناجا».

پرسش: اين هم يکي از اشتباهات ماست که اسلحه به دست زن داديم.

پاسخ: نه خير اشتباه ما نيست براي اينکه زن‌هايي که آلوده‌اند به وسيله زن‌ها تدبير بشوند اُولاست، بله اسلحه به دست زن بدهيم که با مرد طرف بشود اشتباه است اما بخش وسيعي از اين جرائم را زن‌ها انجام مي‌دهند زن‌ها بروند تدبيرشان کنند بهتر است. غرض اين است که اگر انبيا خدمتي کردند و «لولاک» درباره اينها آمده است و درست است همين مردها آنها را کشتند. پس جنايت مرد کم نيست جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم الآن هم در يمن همين است در سوريه همين است در عراق همين است ما هم ده سال گرفتار همين‌ها بوديم.

پرسش: بدها را هم همين مادرها تربيت کردند.

پاسخ: نه، بدها را مادرها تربيت نکردند اگر جاهلي نبود و اجازه مي‌داديم که اينها درس بخوانند عالِم بشوند مثل الآن در کنکورها خيلي‌هايشان اگر عالم‌تر و قوي‌تر از جوان‌ها نباشند همسطح آنها هستند.

بنابراين از نظر اجرا و خدمت، زن‌ها ولو نتوانستند انجام بدهند اين سابقه سوء را ندارند اما تمام انبيا را مرد‌ها کشتند، تمام مدعيان الوهيت و ربوبيت مردها بودند؛ آن‌که گفت الهي غير از من نيست مرد بود، آن‌که گفت ربّي غير از من نبود مرد بود، آن‌که ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾[16] مرد بود. بنابراين مقام علمي اهل بيت سرجايش محفوظ است آن که «لا يعادله شيء» اما اگر ما ميدان بدهيم که در آيه سوره مبارکه «احزاب» فرمود در تمام کمالات راه باز است در سوره «نحل» فرمود نظام باز است اگر در يک جايي فرصت ندادند که او به حيات طيبه برسد تقصير مردم است. غرض اين است که اين سه بخش مخلوط نشود آن جايي که در بخش داخلي است «إلا و لابد» حرف اول را مرد مي‌زند البته شرط آن عدالت است همين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر کسي دو زن داشته باشد و بين آنها عدل را رعايت نکند «يحشر يوم القيامة علي أحد شقين»[17] او نيم‌تنه محشور مي‌شود مثل اينکه ارّه گذاشتند او را دو نيم کردند با اين وضع محشور مي‌شود. بخش دوم که مربوط به امور خانوادگي است نه با بخش اول بايد ملاحظه شود نه با بخش سوم. بخش اول اين است که جايگاه زن چيست؟ آن جلال و شکوه را دارد، بخش سوم اين است که فساد عالم به دست کيست؟ مرد حرف اول را مي‌زند، اما بخش دوم که امور خانوادگي است يقيناً ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾[18] او بايد تدبير کند اما در عين حال در همان سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ﴾ گرچه ﴿وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة﴾[19] اما او بايد مواظب باشد عدل را رعايت کند. اين بخش وسط با بخش اول که حرف اول را مي‌زند با بخش سوم که آن هم حرف اول را مي‌زند اشتباه نشود. «هذا خلاصة الکلام في الفصل الأول».

اما در فصل دوم که دليل عقلي است خدا غريق کند مرحوم کليني را! مستحضريد مرحوم کليني با اينکه محدّث است ـ قبلاً هم به عرض شما رسيد ـ يک مقدمه هشت ده صفحه‌اي دارد که آن مقدمه را حتماً ملاحظه فرموديد مرحوم کليني جزء أقدار اول آسمان اسلام و تشيع است ايشان يک مقدمه هشت ده صفحه‌اي دارد که آخر آن مقدمه اين است فرمود: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»[20] قطب فرهنگي يک ملت عقل آن ملت است، قطب! با اينکه خودش محدّث است اما حديث را يک آدم عاقل مي‌فهمد «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ» همين کليني که با عقل سخن مي‌گويد مي‌فرمايد حالا برويم به سراغ عقل، عقل چه مي‌گويد؟ عقل مي‌گويد عظمت انسان به بدن انسان است که نيروي اجرايي دارد بازوي قوي دارد، اين است؟! که الآن ما ـ متأسفانه ـ به اين سمت رفتيم خيال مي‌کنيم زن‌ها بروند کسي را مشت بزنند کسي را لگد بزنند و مقام بگيرند! اينکه مقام زن نيست! وقتي شما مي‌بينيد فلان جا دکتر شده فلان جا مهندش شده فلان جا عالي‌رتبه شده فلان جا استاد شده، بله اين مقام زن است اولين ثواب را امام و شهدا مي‌برند بعد اساتيد ما مي‌برند که اينها را تربيت کردند پدر و مادر مي‌برند که اينها را تربيت کردند دولت مي‌برد که امکاناتش را فراهم کرده است اما خود اين خانم‌ها بايد بدانند که مقام آنها برتر از آن است که بروند کسي را مشت بزنند، اين مقام نيست! و اين کمال نيست کمال در جاي ديگري است. کمال انسان که در بدن نيست، کمال انسان در ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[21] است که روح الهي، خلقت خدا در اينها ظهور کرده است. اين روح نه مذکر است نه مؤنث و نه زن است نه مرد، کجاييد؟! بله، بدن اين است برابر اين بدن کارها هم تقسيم شده است اما روح مگر مرد است يا روح مگر زن است؟! فرمود ما روحي را آفريديم چه زن چه مرد، نه اينکه زني هست و مردي هست و با هم مساوي‌اند اصلاً زن و مرد نيست، کمالات، عبادت‌ها، تلقّيات، «قربة إلي الله»، نماز شب‌ها براي روح است روح که نه مذکر است نه مؤنث، اين يعني چه که زن بهتر است؟! غرب که مي‌گويد زن و مرد فرق ندارد ـ معاذ الله ـ آن روح را منکر است، تجرّد روح را منکر است مي‌گويد اين بدن يا اين‌طور ساخته شد يا آن‌طور ساخته شد فرقي ندارند اما دين که مي‌گويد در سوره مبارکه «نحل» کسي مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد ﴿مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي﴾[22] يعني بدن که دخيل نيست، ايمان است که بدن دخيل نيست، اعتقاد است که بدن دخيل نيست، نيت است که بدن دخيل نيست، عبادت است که بدن دخيل نيست، بدن چکاره است؟ بدن ابزار کار است، آن‌که خدا را مي‌شناسد و مي‌پرستد روح است و روح نه مذکر است نه مؤنث، دين هم براي تربيت روح آمده است. اين روح است که با اين بدن در دنيا است اين بدن تخريب مي‌شود يک بدن ديگري را ذات أقدس الهي به هر وسيله است يا اين يا غير اين را احيا مي‌کند و به روح مي‌دهد.

پس فصل دوم که برهان عقلي است اين است که انسانيت انسان به روح است، تربيت به روح است، ايمان به روح است، عقيده به روح است، عدل به روح است، عقل به روح است و روح نه مذکر است نه مؤنث. بنابراين ايام فاطميه که شد ما چند وظيفه داريم درباره خطبه «غدير» از بس گفته شد ـ الحمد لله ـ در بعضي از جاها درسي شد اما اين خطبه «فدکيه» هم بايد درسي شود. آن روضه خواندن و مانند آن که وظيفه همه ماست عرض ارادت کنيم و گريه کنيم اين وظيفه رسمي ماست؛ اما در کنار اين، آن خطبه «فدکيه» را هم خودمان مطالعه کنيم و هم با هم‌بحث‌هايمان مباحثه کنيم، علم اينها بايد روشن شود! اينکه فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا»[23] همين است قسمت مهم اين است «حَبَّبَنَا إِلَی النَّاس».[24]  انسان وقتي اين خطبه نوراني را مي‌بيند خيلي احساس کوچکي مي‌کند، اينها کجا ارسطو کجا! اينها کجا افلاطون کجا! به واقع انسان احساس کوچکي مي‌کند. ما به اصطلاح جزء طلبه‌هاي سنگين‌وزن بوديم مانند اين ورزشکارها بعضي‌ها سنگين‌وزن هستند. ما در اثر اينکه پهلوي(عليه من الرحمن ما يستحق) نسل قبلي را قطع کرده بود طلبه‌هايي که قبل از ما بودند سنّ آنها کامل شده بود و ما که اولين دوره طلبه بوديم بعد از فرار رضاخان بين ما و طلبه‌هاي قبلي يک نسل قطع شده بود کسي طلبه نمي‌شد لذا ما وقتي اين جامع المقدمات را پيش شاگردان مرحوم آخوند يا شاگردان آقا ضيا مي‌خوانديم اينها خيلي خوش‌وقت مي‌شدند که براي ما  امثله و غير امثله مي‌گفتند، خيلي لذت مي‌بردند. از همان اول اساتيد ما يا شاگرد مرحوم آخوند بودند يا شاگرد مرحوم آقا ضيا بودند يا شاگرد مرحوم نائيني بودند اينها ما را با بزرگان آشنا کردند در فقه و کلام و بحث اصولي با کليني و با مفيد و مانند اينها محشور بوديم در بحث‌هاي عقلي هم يا با ارسطو يا با افلاطون يا با سقراط آشنا کردند. غرض اينکه ما جزء طلبه‌هاي سنگين‌وزن بوديم اما خدا مي‌داند وقتي در برابر يک حديث مي‌رسيم چقدر احساس کوچکي مي‌کنيم! افلاطون کجا اينها کجا! ارسطو کجا اينها کجا! چرا قبلاً اينها نتوانستند اين شبهه را حل کنند که نقيض «من شيء» «من لا شيء» نيست، نقيض «من شيء» «لا من شيء» است؟ اين است که کليني مي‌گويند پدر و مادرم فداي علي! اين است که کليني مي‌گويد اگر جن و انس جمع شوند مثل علي پيدا نمي‌شود. ما با اينکه جزء طلبه‌هاي سنگين‌وزن بوديم وقتي اين حديث را مي‌بينيم واقعاً احساس کوچکي مي‌کنيم.

بنابراين عظمت زن را در اين سه بخش بايد از هم جدا کرد در مسايل خانوادگي بله او بايد تابع باشد، دو نفر که نمي‌توانند مديريت کنند اما سوابق اجرايي مردها بسيار خراب است در بخش اول هم ﴿مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي ... فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾.[25]

«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌2، ص209 ـ 298.

[2]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص146؛ کنز العمال، ج8، ص251.

[3]. سوره نجم، آيه8.

[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت229؛ «وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ فَقَالَ هِيَ الْقَنَاعَة».

[5]. الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏1، ص97 ـ 109؛ «رَوَي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّهُ لَمَّا أَجْمَعَ .... فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُم‏».  ‏

[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه221.

[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص134ـ136.

[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص136و137.

[9]. شرح أصول الكافي(صدرا)، ج‏4، ص47؛ «فلو اجتمع‏ السنة الجنّ‏ و الانس‏ و ليس‏ فيها لسان نبى، اي من اعاظم الأنبياء كنوح و ابراهيم و ادريس و شيث و داود و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم أجمعين...».

[10]. سوره مائده، آيه50.

[11]. ر.ک: مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏2، ص41؛ مهذب الأحكام(للسبزواري)؛ ج‌3، ص448«من ماتت في حيضها ماتت شهيدة إلى غير ذلك من الموارد».

[12]. کارل هاينريش مارکس متفکر، فيلسوف، جامعه‌شناس، تاريخ‌دان، اقتصاددان آلماني و از تأثيرگذارترين انديشمندان است. مارکس همچنين مؤلّف «سرمايه» مهم‌ترين کتاب اين جنبش است. اين آثار به ‌همراه ساير تأليفات او و انگلس، بنيان و جوهره اصلي تفکّر مارکسيسم را تشکيل مي‌دهد. فريدريش انگلس در آلمان به دنيا آمد، وي فيلسوف و  کمونيست آلماني و نزديک‌ترين همکار کارل مارکس است، او به ‌همراه کارل مارکس مانيفست حزب کمونيست و آثار تئوريک ديگري نوشته است.

[13]. ديوان اشعار ناصر خسرو، قصيده شماره6؛ «درخت تو گر بار دانش بگيرد ٭٭٭ به زير آوری چرخ نيلوفری را».

[14]. سوره آلعمران، آيه21.

[15]. سوره آلعمران، آيه181؛ سوره نسا، آيه155.

[16]. سوره بقره، آيه49؛ سوره ابراهيم، آيه6.

[17]. رک: بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏73، ص362؛ «مَنْ كَانَتْ لَهُ امْرَأَتَانِ وَ لَمْ يَعْدِلْ بَيْنَهُمَا فِي الْقَسْمِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مَالِهِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا مَائِلًا شِقُّهُ حَتَّی يَدْخُلَ النَّار».

[18]. سوره نساء، آيه34.

[19]. سوره بقره، آيه228.

[20]. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص9.

[21]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.

[22]. سوره نحل، آيه97.

[23]. الأمالي (للطوسي)، ص135.

[24]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏8، ص424.

[25]. سوره نحل، آيه97.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق