أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
چهارمين مسئله از مسايل چهارگانه طرف رابع که در تنازع بين زوجين است در مسئله مَهر، اين بود که «إذا أقامت المرأة بينة أنه تزوجها في وقتين بعقدين فادعی الزوج تكرار العقد الواحد و زعمت المرأة أنهما عقدان فالقول قولها لأن الظاهر معها و هل يجب عليه مهران قيل نعم عملاً بمقتضی العقدين و قيل يلزمه مهر و نصف و الأول أشبه«.[1] تحرير اين فرع و مسئله در دو بخش بود: يکي اينکه تنازع آنها در وحدت و تعدّد عقد است که آيا يک عقد بود يا دو عقد؟ هر دو اتّفاق دارند لفظاً دو بار عقد خوانده شد منتها زوجه مدّعي تأسيس است که دو عقد است برای دو ازدواج که قهراً دو مهر را به همراه دارد، زوج مدّعي است اين دومي تکرار اولي بود احتياط بود و مانند آن.
ترسيم اصل مسئله اين است سابق که مسافرتهايي بود و افرادي ميآمدند در مسافرخانهها و کاروانسراها و قهوهخانهها ميخوابيدند براي رفع نيازهاي يک هفته يا يک ماهي که بودند کسي را به عنوان عقد انقطاعي ميپذيرفتند. اين عقد انقطاعي که رواج داشت براي کاروانهايي که مرتّب در رفت و آمد بودند وحدت و تعدّد و امثال آن يک چيز رايجي بود که آن زوجه ميگويد که شما دو بار در اين سفر عقد کردي يا دو سفر آمدي، زوج ميگويد يک سفر، گرچه در ديار ما اين امر معهود نيست ولي در آن روزگار يک امر عادي بود. اين مطلب اول.
مطلب دوم درباره وحدت و تعدّد عقد ثابت شد که عقد متعدد است، اصل تأسيس است و راه صاحب کشف اللثام راه تامي است[2] و مرحوم صاحب جواهر مطلب جديدي ارائه نکرده است[3] همان راه صاحب کشف اللثام است و راه مرحوم شهيد ثاني پيمودن آن آسان نيست[4] پس دو عقد بود و لوازم آن هم دو است.
اما بخش دوم مسئله که آيا واقعاً دو مهر است يا يک مهر و نصف، پنج وجه است که اين احتمالات پنجگانه بعضي خيلي دور است و بعضيها مياني و بعضيها اقرب به ذهن که همان احتمال اقرب به ذهن را ديگران فتوا دادند و مرحوم محقق هم پذيرفت. تقريباً پنج احتمال است: يکي اينکه دو مهر تام باشد، دوم اينکه يک مهر تام و يک نصف مهر باشد، سوم اينکه فقط يک مهر باشد، چهارم اينکه فقط يک نصف مهر باشد، پنجم اينکه اصلاً مهري نباشد، چرا؟ براي اينکه اگر دو مهر را تسميه کردند و مساس هم حاصل شد و فراق «بعد المساس» بود دو مهر تام است و اگر «مهر المسمي»اي در کار نبود دو عقد بود دو مساس بود دو «مهر المثل» است، اين فرض اول؛ فرض دوم آن است که در عقد اول مساس حاصل شد حالا يا «مهر المسميٰ» بود که مستقر شد يا «مهر المثل» بود که استقرار پيدا کرد، در عقد ثاني «مهر المسمي»اي در کار نبود و قبل از مساس طلاق حاصل شد يک متعهاي در کار بود که هست ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾[5] هيچ مهري در کار نبود پس يک مهر است. پس وجه اول دو مهر است، وجه دوم اين است که يک مهر يا يک مهر و نصف بود. يک مهر و نصف بودن به اين است که در عقد اول يا «مهر المسميٰ» بود يا «مهر المثل»، مساس حاصل شد اگر «مهر المسميٰ» بود که آن مستقر ميشود و اگر «مهر المسميٰ» نبود «مهر المثل» مستقر ميشود يک مهر تام است و در عقد ثاني «مهر المسمي»اي در کار نبود فراق قبل از مساس بود پس «مهر المثل»ي هم در کار نيست ميشود ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾. پس يا يک مهر و نصف است يا فقط يک مهر. يک مهر و نصف به اين است که عقد اول مساس حاصل شده باشد تمام مهر است، در عقد دوم يک «مهر المسمي»اي برقرار کردند و قبل از مساس طلاق حاصل شد اين ميشود نصف مهر.
پرسش: ...
پاسخ: نه، منظور اين است که اين فروض متعددي که هست که يک مهر و نصف گفتند به چه مناسبت يک مهر و نصف گفتند؟ برخي هم گفتند که اصلاً مهري در کار نيست چون چند فرض دارد فقط آنچه که بحث است يک عقد است يا دو عقد؟ اينها گفتند دو عقد است، اين دو عقد پنج يعني پنج فرض دارد اينجا که ننوشت مساس حاصل شد يا نشد، پنج يعني پنج! آن جايي که هيچ مساس حاصل نشده باشد هيچ مهر ندارد که فرض پنجم است آن جا که در عقد اول مساس حاصل شده باشد و در عقد دوم مساس حاصل نشده باشد يا يک مهر است يا يک مهر و نصف، اگر اصل مهر بود و مساس حاصل نشد نصف مهر است، اگر اصل مهر هم نبود فقط متعه است ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾.
بنابراين اگر اينها در مسئله مهر نظري داشتند، در مسئله مساس نظري داشتند در اين فرع ميآمد. آنچه که محور اصلي اين مسئله است تنازع در وحدت و کثرت عقد است که آيا يک عقد است يا دو عقد؟ اينها که میآمدند در کاروانسراها کساني را عقد ميکردند آيا يک بار بود در اين يک ماه، يا دو بار اتفاق افتاد؟ آن يکي ميگويد دو بار بود، اين يکي ميگويد دومي تکرار اولي بود احتياطاً عقد کرديم؛ اما مساس حاصل شد يا نه، «مهر المسميٰ» بود يا نه، «مهر المثل» شد يا نه، هيچ محل بحث نيست چون يک فرع رهايي است «فيه فروضٌ خمسة» منتها برخي از فروض محل ابتلا نبود ذکر نکردند. اين يک مهر و نصف هم بر اين فرض است که اگر چنانچه در عقد اول «مهر المسميٰ» بود يا اگر «مهر المسميٰ» نبود «مهر المثل» بود چون مساس حاصل شد يک مهر مستقر شد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر اختلاف در مهر باشد بله اما اينها اختلاف در عقد دارند و چون در عقد اختلاف دارند ما با لوازم آن داريم استنباط ميکنيم، اصلاً درباره وحدت و کثرت مهر بحثي نکردند و چون بحثي نکردند طرح دعوا نکردند محکمه حرفي ندارد، محکمه فقط حرف زوج و زوجه را گوش ميدهد زوجه ميگويد دو عقد بود زوج ميگويد بله دو بار خوانديم ولي دومي تکرار اولي بود، همين! همين يعني همين! اصلاً درباره مهر، مساس نزاعي نداشتند. اما اينکه يک بزرگواري ميگويد يک مهر و نصف، براي تشقيق اين فرض است فرضهايي که نگفتند، حالا که نگفته ميشود فرض شود و محل بحث شود ما هم خيلي از نگفتههاي را ميتوانيم طرح کنيم ميگوييم پنج فرض دارد چه اينکه پنج فرض هم هست. فرض اول آن است که در کل واحد دو عقد، مساس حاصل شده باشد اين اگر «مهر المسميٰ» بود که بود، نشد «مهر المثل» دو مهر است.
پرسش: اين فرض هم ميشود که در هر دو بار قبل از مساس طلاق داد.
پاسخ: آن ميشود پنجم يعني پنجم! اگر دو عقد بود و قبل از مساس طلاق داده شده بود نه «مهر المسميٰ» بود نه «مهر المثل»، «لا مهر» که ميشود قول پنجم. قول اول اين است که دو مهر است، قول دوم اين است که يک مهر و نصف است، قول سوم اين است که يک مهر است، قول چهارم اين است که يک نصف است، قول پنجم يعني پنجم! «لا مهر له اصلاً» براي اينکه دو عقد بود و قبل از مساس افتراق حاصل شد. اينکه اين بزرگوارها آمدند بحث کردند يک مهر يا يک مهر و نصف، نه در محکمه آن مسئله اُولي طرح شد و نه در فرع محقق، يک فروضي است درباره نزاعِ انجام نشده، چون نزاعِ انجام نشده پنج فرض دارد پس پنج نحوه درباره مهر ميشود تصميم گرفت.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب! او که ننوشت عقد موقّت بود يا دائم! اگر در آن جا هم نبود تبديل ميشود به «مهر المثل»، اگر باطل بود که اصلاً در محکمه داخل نيست، اگر کسي مدعي عقد انقطاعي بود و مهري در کار نبود اين باطل محض است، چون مهر گرچه در عقد دائم نه شرط است و نه جزء لکن در عقد انقطاعي رکن است، اگر در عقد انقطاعي رکن است مثل اجاره بدون ذکر «مال الإجاره» اين ميشود باطل يعني باطل! باطل را که نه زوجه ادعا دارد نه زوج. پس اين دو عقد اگر عقد انقطاعياند حتماً در آن مهر مطرح است، اگر عقد دائم است که ظاهر حال اين است که مطرح است و چون در بين فروض پنجگانه ظاهر حال اين است که مهري در کار بود، بنابراين همان قول اول مقدم است که دو مهر ثابت ميشود «لکل عقد مهرٌ» اگر چنانچه مساس حاصل شده باشد اين است و اگر مساس حاصل نشده باشد «مهر المسمیٰ» چون بود نصف ميشود.
تتمه فرع که مرحوم محقق فرمود قول اول أشبه به قواعد است براي اينکه ظاهر همين است، آن فروض بعدي يک فرضهايي براي حل جدول خوب است نه براي فقيه که بيايد وقت صَرف کند ظاهر آن اين است که عقد با شرايط خاصه انجام شد ما بگوييم عقد بود، مساس هم نبود، مهر هم نبود و فُرقت حاصل شد «فلا مهر له اصلاً» که فرض پنجم است. اين نزاعي که در محکمه مطرح است يک نزاع معقولي است نه اينکه آدم بنشيند جدول حل کند بگويد پنج فرض است، بله پنج فرض دارد. اين تتمه فرع قبلي است.
اما «النظر الثالث في القسم و النشوز و الشقاق».[6] مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) کتاب شريف نکاح شرايع را به چهار طرف تقسيم کردند به چهار بخش اصلي؛ بخش اول درباره نکاح دائم است، بخش دوم درباره نکاح منقطع است، بخش سوم درباره نکاح عبد و أمه است، بخش چهارم درباره احکام نکاح است. اين بخش چهارم به پنج بخش فرعي تقسيم شده است: بخش اول مربوط به فسخ به عيب و تدليس است، دوم درباره مهر است، سوم درباره قسْم و نشوز و شقاق است، چهارم درباره أولاد است و پنجم درباره نفقات. حالا در اين احکام قسْم و نشوز و نفاق که روابط خانوادگي بين زوج و زوجه است اينجا مرحوم محقق ميفرمايد که «النظر الثالث في القسم و النشوز و الشقاق القول في القسم» حالا مرحوم صاحب جواهر و ساير شارحان آمدند گفتند بين «قَسْم» و «قِسْم» فرق است؛ «قَسْم» مصدر است يعني تقسيم کردن، «قِسْم» آن سهم است، شبيه «قَسْط و قِسْط».[7] در «قَسْط و قِسْط» يک تفاوت ديگري است؛ «قِسط» يعني سهم ديگري را دادن، «قَسط» يعني سهم ديگري را خوردن. «قَسط» با «جور» کنار هم ذکر ميشود ميگويند او اهل «قَسط و جور» است. اين قاسطان در زمان حضرت امير(سلام الله عليه) همين است، «قاسِط و مارق و ناکث» اينها در حکم همان ضلالت و کفر و انحرافاند. «قِسط» يعني سهم ديگري را ميدهد. «قِسط» با «عدل» ذکر ميشود و «قَسط» با «جور» ذکر ميشود؛ «جور و قَسط»، «عدل و قِسط». اين که در سوره «ممتحنه» دارد که خدا «مقسِط» را دوست دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِين﴾،[8] «أقسَطَ» يعني «أعطي قِسط غيره» سهم مردم را به مردم داد، اگر کسي سهم مردم را به مردم ندهد ميشود «قاسط» نه «مقسِط»، «مقسِط» کسي هست که سهم مردم را به مردم واگذار کند.
حالا فرق بين «قَسم و قِسم» و اينها را که شارحان شرايع ذکر کردند. در جريان «قَسم» فرمود که «و الكلام فيه و في لواحقه أما الأول فنقول لكل واحد من الزوجين حق» که «يجب علی صاحبه القيام به فكما يجب علی الزوج النفقة من الكسوة و المأكل و المشرب و الإسكان فكذا يجب علی الزوجة التمكين من الاستمتاع و تجنب ما يتنفر منه الزوج»، بعد «و القسمة بين الأزواج حقّ»[9] که اين در صورت تعدد همسر است. در اين بخش اول فرمود زن و مرد يک حق مشترکي دارند و حق متفاوت، هر کدام يک حقي دارند که بر ديگري واجب است که آن حق را ادا کند حق زوج بر زوجه مشخص شد، حق زوجه هم بر زوج مشخص شد «لكل واحد من الزوجين حق» که «يجب علي صاحبه» قيام به او، بعد فرمود همانطوري که بر زوج نفقه واجب است که بايد هزينه زندگي همسر را تأمين کند که نفقه پوشاک است خوراک است نوشيدنيهاست مسکن است، بر زن هم تمکين از استمتاع واجب است و بايد پرهيز کند از هر چه که باعث تنفر زوج است. اين اجمال و ترجمه اين متن است. اما وقتي به جواهر مراجعه ميکنيد ميبينيد به اينکه ميفرمايد درست است که هر کدام بر ديگري حق دارند اما حق زوج کجا حق زوجه کجا! دارد حق زوج به مراتب بيشتر است طوري که اصلاً قابل قياس نيست آن وقت روايات فراواني نقل ميکند از اهل بيت(عليهم السلام) در عظمت حق زوج بر زوجه.[10] اين يک سلسله دستورهاي آن روزها بود که براي زن حرمتي قائل نبودند اما حالا ما ببينيم قرآن کريم اينطور تفاوت بين زن و مرد قائل است و ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساء﴾[11] به اين معناست، يا در بخش اجراييات و مديريت و امثال آن است.
قرآن کريم در مسائل خانوادگي يک بحث دارد، در مسائل انساني هم يک بحث اساسي دارد. در مسائل خانوادگي ميفرمايد: ـ حالا آن مسئله نفقه و امثال آن حساب ديگري است ـ ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ بعد در بخش ديگر فرمود: ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[12] فرمود از حقيقت شما، از جنس شما نه از جنس ديگر، هيچ تفاوتي بين شما و آنها نيست، از همين حقيقت شما همسري را آفريد براي اينکه ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾، گرچه مسکن را زوج بايد تهيه کند ولي از زوج برنميآيد که سکينت زندگي را تأمين کند، آن آرامش و سکينت منزل به عهده زن است، آن هنر در مرد نيست، آن مهرباني و آن رقّت قلب است که ميتواند مديريت خانه را با سکينت تأمين کند، اين عُرضه هرگز در مرد نيست. فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ تمام اضطرابهاي شما را او ميتواند تأمين کند به شرطي که او را نرنجانيد، اين عُرضه از شما برنميآيد. اگر تفسير قرآن و بحثهاي آيات قرآن و روايات اهل بيت خوب تبيين شود، هرگز توهم باطل مردسالاري و امثال آن نيست، هرگز صاحب جواهر اين طور قلمفرسايي نميکرد که حق زن کجا حق مرد کجا! فرمود مگر شما نميخواهيد در زندگي آرام باشيد؟ نه خودت ميتواني آن آرامش را تأمين کني و نه در حوزه و دانشگاه به شما آن آرامش را ميدهند، آرامش شما در خانه است. شما خيلي خستهاي، يکجا به هر حال بايد آرام باشد يا نه؟ اين آرامش نه از شما برميآيد نه از محل کار شما، فقط از همسر شما برميآيد. او را نرنجان، احترام او را حفظ بکن، او مادر منزل است، سکينت به عهده اوست. اگر ذات أقدس الهي اين هنر را به زن نداده بود، اين قدرت را به زن نداده بود که او بتواند مديريت منزل را به عهده بگيرد، نميفرمود که هدف خلقت اين است که شما به وسيله او آرام شويد؟ اين مثل مسکن نيست که شما با پول تهيه کنيد، زود عصباني شويد، زود برنجي، زود فرياد بکشيد، زود بد بگوييد، اينها در زن نيست، بيخود او را نرنجان، او ميتواند مادر خوبي باشد براي فرزندان شما ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾. ما به مرحوم صاحب جواهر خيلي يعني خيلي! احترام ميگذاريم چون در کنار سفره او هستيم؛ اما لغزشهاي فراواني دارد که ما آن لغزشها را اصلاً نميگوييم، يک؛ و خدا غريق رحمت کند کاشف الغطاي بزرگ را! که صاحب جواهر را از لغزشها نجات داد، دو. «مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز»،[13] آن حرفي که صاحب جواهر در باب «کُر» زد[14] که شيخ انصاري محترمانه جواب ايشان را داد، اگر آن صاحب جواهر با همان گرايشي که در بحث «کُر» داشت همينطور جلو ميرفت که شلوغ ميشد. کاشف الغطاء جلوي ايشان را گرفت يعني صاحب جواهر وقتي که از بحث «طهارت» گذشت به بحث «صلات» رسيد و قبله معصومين و محرابي که معصوم در آن نماز خوانده رسيد به آن حرفهاي بلند و عرشي کاشف الغطاء برخورد کرد خيلي وضع ايشان آغاز شد. خلاصه اين است که اين حرفها را براي هر کسي يعني براي هر کسي حق نداريد نقل بکنيد.
مرحوم صاحب جواهر در بحث «کُر» که کُر دو ضابطه دارد: يکي مساحت است که رياضي است، يکي وزن است؛ آب اگر از نظر وزن به اين اندازه برسد کُر است و اگر از نظر مساحت به سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در سه وجب و نيم رسيد کُر است. آنجا يک شبهاتي مطرح است که ما تجربه کرديم آزمايش کرديم آزموديم که اين سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در سه وجب و نيم، اين سه وجب و نيم به توان چند، با آن وزني که گفتند اينها کم و زياد دارد، چگونه در ميآيد؟ بزرگان آمدند گفتند آبها فرق ميکند سبک و سنگين ميکند، هيچ فرقي ندارد؛ اما ايشان از قلم خود گذشت يعني گذشت که اين را ـ معاذالله ـ ممکن است مثلاً ندانسته باشند که اينها با هم تفاوت دارند. اين حرف خيلي حرف تلخي است! بيش از اين ما اين را باز نکنيم.
اما شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب طهارت چون کتاب طهارت ايشان مثل کتاب مکاسب شهرت علمي را ندارد چون کتاب طهارت را آن اوايل مرقوم فرمودند وقتي به اين مسئله ميرسند که اين تفاوت دو واحد سنجش را شما چگونه حل ميکنيد؟ اگر هر آبي که به آن مساحت بود به اين وزن بود و هر آبي که به اين وزن بود به آن مساحت در ميآمد، هيچ حرفي و اختلافي نبود؛ اما دو علامت و دو معيار فقهي که با هم نميسازند چکار ميکنيد؟ ايشان بعد از اينکه خيلي اشاره ميکند به اينکه مبادا ـ معاذالله ـ کسي خيال کند که گوينده توجهي به اين مطالب نداشت، تعبير بلند و عرشي مرحوم شيخ انصاري اين است که «تعالي الله و تعالوا عن ذلک علوّا كبيرا»،[15] او را ميگويند شيخ انصاري! ميگويد خدا منزّه از آن است که نداند چه ميگويد و اين ذوات قدسي که جانشينان الهياند و خلفاي الهياند مطهر از آن هستند که ندانند «تعالي الله و تعالوا عن ذلک» منتها مؤدّبانه حرف جواهر را رد ميکند. اگر صاحب جواهر با همين ديد جلو ميآمد چه ميشد؟! در خيلي از جاها مثلاً وقتي رسيد به مسئله کتاب «صلات» آن قلم قُرص و قَدَر کاشف الغطاء را ديد که امام ميداند، عالم به غيب است، با خبر است که در جلدهاي بعدي آن غفلت را تدارک کرد. امام عالِم به غيب است، عالِم به «ما کان» است، عالِم به «ما يکون» است، خليفه الهي است، «ولي الله» مطلق است، اين کاشف الغطاء است! اينها پرچمداراني هستند که خيلي از علما که در سطح صاحب جواهر هستند زير پرچم آنها هستند، ما هم که شاگردان و طلبههاي عادي هستيم زير پرچم اينها هستيم، کاشف الغطاء کجا صاحب جواهر کجا! او که اهل کلام بود، او که معتقد به علوم عقلي بود، او که عاقلانه ميانديشيد، او که متکلّمانه ميانديشيد، فقيهانه ميانديشيد، فيلسوفانه ميانديشيد، جلوي تندوريهاي صاحب جواهر را گرفته است.
غرض اين است اگر اين بحثهاي مردسالاري رخت برميبست و اين تفسيرها رواج پيدا ميکرد که هيچ يعني هيچ! در هيچ کمالي از کمالات علمي نه ذکورت شرط است نه انوثت مانع، هيچ! به نحو سالبه کليه شما هيچ کمالي از کمالات علمي در اسلام پيدا نميکنيد که مشروط به ذکورت يا ممنوع به انوثت باشد، اين طور نيست؛ بله کارهاي اجرايي تقسيم شده است کارهاي اجرايي که در آن فضيلت نيست حالا اگر گفتند زن قاضي نميتواند بشود، نشود! اما زن ميتواند در حدّ صاحب جواهر و بالاتر از صاحب جواهر بشود که شاگردان او مرجع تقليد بشوند يا شاگردان او قاضي بشوند. مرجعيت يک کار اجرايي است فضيلت نيست، قاضي شدن يک کار اجرايي است اين که فضيلت نشد تا شما بگوييد زن نميتواند قاضي باشد يا زن نميتواند مرجع باشد. الآن شما ميبينيد ـ خدا غريق رحمت کند امام و شهدا را! ـ وقتي زنها آمدند در بخشهاي وسيعي از دانشگاه آن بخشهاي علمي عميق را اين دختر خانمها يا جلوتر هستند يا همسطح هستند. ما نگذاشتيم اينها بيايند! الآن هم که آمدند ـ متأسفانه ـ قدر اينها را نميدانيم اينها را به بازي سرگرم کرديم! اين هنر نيست که دختران ما مثلاً فلان جا مُشت بزنند مدال بگيرند، هنر در اين است که نيمي از جمعيت يعني اين هشتاد ميليون چهل ميليون آنها زن هستند اين چهل ميليون مثل چهل ميليون مرد احتياجات فراواني دارند اين احتياجات فراوان را خانمها و دخترهاي ما فراهم بکنند به اينها بدهند ديگر زن احتياج نداشته باشد که برود به مرد مراجعه کند و به طبيب مرد، به مهندس مرد تا ما بگوييم «عند الضرورة» مستثناست، چرا ضرورت بشود تا استثنا بشود؟! او که عُرضه اين را دارد اين کنکورها نشان داد اين المپيادهاي علمي نشان داد. اينکه قرآن فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّه﴾[16] معناي اين آن نيست که المپياد جهاني برويد آنجا بلکه حرفتان برود آنجا حاکم بشود. در سه جاي قرآن فرمود اين کتاب را هدَر ندهيد، اين کتاب حرف اول جهان را ميزند: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾، ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ﴾،[17] يک؛ ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾،[18] دو؛ ﴿وَ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾.[19] وجود مبارک حضرت هم که آمد همين کار را ميکند، او که ـ معاذالله ـ دين جديد و کتاب جديدي که نميآورد و وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»[20] حرف اول را اسلام ميزند منتها ما از آن طرف داعيه ظهور و حضور هستيم «و عجّل فرج» ميگوييم ولي ميدان ديد ما حرم است تا جمکران، جمکران است تا حرم، همين! ما جهاني حرف ميزنيم و قمي فکر ميکنيم، اين جهاني نشد! اگر ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ است به دست ما بايد بشود. ما بايد ببينيم در جهان چه خبر است چه مکتبي است چه چيزي است اينها را ارزيابي کنيم يا برويم يا پيام را برسانيم، اين وظيفه ماست. کدام مطلب علمي است که بيايد در حوزه و جواب نگيرد اينکه نيست اما ما نبايد اين را اينطور بگوييم هم فعلي حرف بزنيم هم نظير سابق اينطور مثل صاحب جواهر بگوييم که حقي که مرد بر زن دارد اصلاً قابل قياس نيست، چه حقي دارد؟!
پرسش: ...
پاسخ: روايت را بايد بر قرآن کريم عرضه کنيم. خود ائمه فرمودند هر چه که ما گفتيم ببينيد در کجاي قرآن آمده است.[21] در قرآن کريم شما هيچ جا نميبينيد که کمالي از کمالات علمي مشروط به ذکورت يا ممنوع به انوثت باشد، مرد بودن شرط باشد يا زن بودن مانع؛ بله کارهاي اجرايي تقسيم شده است اما اين که گفته شد اگر زني در دوران بارداري در ايام نفاس رحلت کند «مَاتَتْ شَهِيدَة»[22] اين کم فضيلت است؟! اگر گفتند بهشت تحت اقدام مادر است[23] کم فضيلت است؟! تحت اقدام پدر که نيست، اقدام يعني اقدام! يعني خط مشي مادر نه يعني آنجا که مادر راه ميرود خط مشي مادر است که بهشتي را تأمين ميکند البته پاي مادر را بوسيدن فضيلت است اما روايت که اين را نميخواهد بگويد، ميگويد ببين خط مشي مادر بهشتيپرور است، خط مشي پدر که اينطور نيست، آن شيري که او ميدهد، آن تربيتي که او ميکند، آن تأثيري که او دارد، عُرضه براي مادر است نه براي پدر، نفرمود «الجنة تحت أقدام آبائکم» خط مشي را او ميدهد مادر اگر مادر باشد بهشتيپرور است. در کدام مستحب از مستحبات است که ذکورت شرط است يا انوثت مانع؟! کجاست؟! کدام مقام از مقامات اولياي الهي است که ذکورت شرط است؟! البته کارهاي اجرايي با مردم تماس داشتن، جنگ کردن، رهبري جنگ را به عهده داشتن بله اينها کارهاي اجرايي است و برهان عقلي مسئله هم اين است روح که ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[24] روح نه مذکر است نه مؤنث، دين هم براي تربيت روح آمده است، تربيت انسان آمده است. انسانيت انسان به روح اوست نه به بدن او، بدن يا اين چنين ساخته شده است يا آن چنان، روح که اين چنين و آن چنان ندارد؛ بله خصوصيتهاي بدن باعث تقسيم کار است نه توزيع درجات فضيلت و علم، بله اين شخص رقيقتر است کارهاي سبکتر را به او ميدهند اين شخص سنگينتر است کارهای سنگينتر را به او ميدهند بدن فرق ميکند کارها را هم بايد تقسيم کرد اما علم براي بدن نيست عقل براي بدن نيست ولايتمداري براي بدن نيست، فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) شدن براي بدن نيست.
وجود مبارک حضرت امير وقتي که دوباره از صفين برگشتند آمدند تجهيز کنند نيرو را به صفين، خطبهاي دارد که اين خطبه در نهجالبلاغه است.[25] با کافي مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) آشنا هستيد ايشان در کتاب قيّم کافي فرمايش کم دارند غالباً حديث نقل ميکنند، در بحث صفت فعل و صفت ذات که فرق آنها چيست يک فرمايشي دارند، خيلي کم اتفاق ميافتد که مرحوم کليني در کافي يک فرمايشي داشته باشند، در آن جا خطبه «اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَة» را از وجود مبارک حضرت امير ميخواهد نقل کند ميگويد علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) «بِأَبِي وَ أُمِّي»[26] پدر و مادرم فداي علي! خطبهاي خواند که تمام جن و انس اگر جمع بشوند و در بين اينها پيغمبري نباشد احدي نميتواند مثل اين خطبه بخواند، خيلي هم درباره اين خطبه فرمايش دارند. بعد برهان اقامه ميکنند ميگويند يک عويصهاي بود که هيچ کس نتوانست جواب بدهد فقط حضرت امير جواب داد آن عويصه عبارت از شبهه ملحدان است و زنادقه آنها که ـ معاذالله ـ به خدا و قيامت چيزي معتقد نيستند يک شبههاي از ديرباز داشتند ميگويند شما که ميگوييد خدايي هست خدا عالَم را خلق کرد، خدا عالَم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر از يک مواد و ذرّات موجود خلق کرد پس معلوم ميشود قبل از خلقت خدا يک سلسله اموري موجود هستند که خدا ندارند، اگر از عدم اينها خلق کرد عدم که قابل مبدأ شدن نيست که ما بگوييم خدا از عدم چيزي را خلق کرد و شيء هم که خالي از دو طرف نقيض نيست يا وجود است يا عدم؛ يا از شيء موجود خلق کرد پس معلوم ميشود قبلاً يک چيزهايي بودند که خدا نداشتند، يا از معدوم خلق کرد معدوم که نميتواند ماده چيزي قرار بگيرد که اصلاً از عدم چيزي را بسازد، شيء هم که خارج از دو نقيض نيست يا وجود است يا عدم. اين شبهه از ديرزمان بود.
مرحوم کليني ميفرمايد اين يک غدهاي بود بدخيم در اذهان ديگران، وجود مبارک حضرت امير آمد فيلسوفانه اين را حل کرد گفت اينکه گفتيد شيء خالي از دو نقيض نيست درست است، اجتماع نقيضين محال است درست است، ارتفاع نقيضين محال است درست است، اما بيراهه رفتيد نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست شما گفتيد که خدا جهان را يا «من شيءٍ» خلق کرد پس قبل از خدا چيزهايي بود يا «من لا شيء» خلق کرد «لا شيء» که چيزي نيست که خدا از «لا شيء» آسمان و زمين بسازد شيء هم که خارج از نقيضين نيست ما قبول داريم که شيء خارج از نقيضين نيست اما بيراهه رفتيد نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست چون هر دو ميشود موجبه، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء». مرحوم کليني ميگويد اگر جن و انس جمع بشوند نميتوانستند فقط حضرت امير آمد جواب داد گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ»[27] نه «من لا شيء»، «من لا شيء» ميشود موجبه. «من شيءٍ» موجبه است، «من لا شيء» همان هم موجبه است چون «مِن» نشئيه است. نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء» و حضرت امير فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ». اينطور که کليني بررسي ميکند ميگويد پدرم و مادرم فداي علي! مرحوم صدر المتألهين که کافي را شرح کرد به اينجا که رسيد ميگويد اينکه مرحوم کليني فرمود اگر جن و انس جمع بشوند در بين اينها انبيا نباشد کسي نميتواند مثل علي حرف بزند بايد يک قيدي ميآورد آن انبياي بزرگ مثل اولوا العزم، وگرنه از هر پيغمبري هم ساخته نيست که اينطور حرف بزند.[28] 25 يعني 25 سال قبل از حضرت امير صديقه کبريٰ در خطبه فدکيه گفت: «الحمد لله الذي خلق الاشياء لا من شيء»[29] 25 يعني 25 سال! خطبهاي که کليني ميگويد جن و انس نميتوانند فاطمه 25 سال قبل از حضرت امير اين را فرموده است. نميخواهيم بگوييم که ـ معاذالله ـ او بالاتر از حضرت امير است اينها يک نور هستند ولي اين زهراست! هيچ کمالي در اسلام مشروط به مرد بودن يا ممنوع به زن بودن نيست، کارهاي اجرايي البته تقسيم شده است و در بخشهاي ديگر هم که فرمود زن و شوهر و اساس خانواده يک چيزهاي مشترک است، دوستي مشترک است ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ که ـ إنشاءالله ـ اگر فرصت شد در جلسه ديگر مطرح ميشود!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج٢، ص٢٧٨.
[2]. كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام، ج7، ص483 و 484؛ «و لو أقامت بيّنة بعقدين على مهرين متّفقين أو مختلفين فادّعى التكرير فأنكرت قدّم قولها من غير خلاف يظهر».
[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص143 و 144؛ «المسألة الرابعة إذا أقامت المرأة بينة أنه تزوجها في وقتين بعقدين علي مهرين متفقين ...».
[4]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص304 و 305؛ «إذا اختلف الزوجان المتّفقان على وقوع عقدي نكاح بينهما في وقتين ...».
[5]. سوره بقره، آيه236.
[6]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج٢، ص٢٧٨.
[7]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص146«... هو بفتح القاف مصدر قسمت الشيء أقسمه ...»؛ مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص306 «القسم بفتح القاف مصدر قسمت الشيء أقسمه و بالكسر الحظّ و النصيب ...»؛ رياض المسائل(ط ـ الحديثة)، ج12، ص76«أمّا القَسم و هو بفتح القاف مصدر قسمت الشيء و المراد به قسمة الليالي بين الأزواج أمّا بالكسر فهو الحظّ و النصيب».
[8]. سوره ممتحنه، آيه8.
[9]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج٢، ص 278و279.
[10]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص146؛« ... و إن كان حق الزوج علي الزوجة أعظم بمراتب ...».
[11]. سوره نساء، آيه34.
[12]. سوره روم، آيه21.
[13]. ديوان حافظ، غزل شماره73؛ «مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز ٭٭٭ ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست».
[14]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج1، ص181و182 و183.
[15]. كتاب الطهارة(للشيخ الأنصاري)، ج1، ص192.
[16]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.
[17]. سوره توبه، آيه32؛ سوره غافر، آيه14؛ سوره صف، آيه8.
[18]. سوره توبه، آيه33؛ ؛ سوره صف، آيه9.
[19]. سوره نساء، آيه79 و166؛ سوره فتح، آيه28.
[20]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
[21]. ر. ک: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءكم عني حديث فأعرضوه علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[22]. ر. ک: مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج2، ص41؛ مهذب الأحكام(للسبزواري)؛ ج3، ص448«من ماتت في حيضها ماتت شهيدة إلى غير ذلك من الموارد».
[23]. ر. ک: مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج15، ص180؛ نهج الفصاحة(مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلی الله عليه و آله)، ص434؛ «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات».
[24]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[25]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه221.
[26]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص136.
[27]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص134.
[28]. شرح أصول الكافي(صدرا)، ج4، ص47؛ «فلو اجتمع السنة الجنّ و الانس و ليس فيها لسان نبى، اي من اعاظم الأنبياء كنوح و ابراهيم و ادريس و شيث و داود و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم أجمعين...».
[29]. ر. ک: دلائل الإمامة(ط ـ الحديثة)، ص111؛ الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج1، ص98؛ «...ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا...».