11 12 2019 455177 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 486 (1398/09/20)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق بعد از آن مسائل هفده‌گانه احکام مهر[1] و بيان سه فرعي که بي‌تناسب با آن مسائل هفده‌گانه نيستند،[2] يک تتمه‌اي داشتند و آن تتمه را با يک فرعي تکميل کردند.[3] در تتمه فرمودند «إذا زوج ولده الصغير» اگر پدر براي فرزند کوچک خود که تحت ولايت او هست همسري گرفت، اين عقد مهري دارد يک وقت است آن همسر تفويض مي‌کند «بلا مهرٍ» به اين نکاح راضي مي‌شود که اين خارج از بحث است، يک وقت است سخن از تفويض نيست مهر مي‌طلبد اگر مهر مي‌طلبد «فإن كان له مال» يعني خود فرزند مال داشت «فالمهر علي الولد» چون به عهده او است وقتي گفته مي‌شود «أنکحت کذا» براي کذا «مِن کذا» براي اين شوهر «علي المبلغ المعلوم» يعني همان طوري که اين شوهر مَحرم او مي‌شود مهر او هم به عهده همين شوهر است اما اگر «و إن كان فقيرا» مي‌شود «واجب النّفقه» پدر «فالمهر في عهدة الوالد» تا اينجا روشن است. «و لو مات الوالد أخرج المهر من أصل تركته» جزء ميراث نيست که پسر به عنوان ارث از مال پدر بگيرد و به عنوان مهريه به همسر خود بدهد بلکه دَين پدر است که از ذمّه به عين آمده و بايد قبل از ميراث به صاحب آن برگردد، «سواء بلغ الولد و أيسر» خواه پسر بزرگ بشود و متمکّن بشود و مال‌دار بشود، «أو مات قبل ذلك» قبل از اين بميرد چون در هر دو حال اين دَين است به عهده پدر. «فلو دفع الأب المهر و بلغ الصبي فطلق قبل الدخول استعاد الولد النصف دون الوالد» اگر چنانچه پدر مهر را داد و پسر بالغ شد و قبل از مساس طلاق داد نصف آن مهر از زن برمي‌گردد ملک اين پسر مي‌شود نه ملک پدر، چرا؟ چون اين مهر از ملک پدر مستقيماً به ملک زوجه نرفت، از ملک پدر آمد به ملک پسر و از ملک پسر رفت به ملک زوجه براي اينکه مهريه است و مهريه را زوج بايد بپردازد منتها پدر از طرف او دارد مي‌دهد وگرنه پولي که پدر به زوجه بدهد که مهر نيست، مهر برابر آن عقدي که شد «أنکحت کذا من کذا علي المهر» يعني مالي که بُضع مي‌شود همان بدهکار مهر است. پس ولو پدر مهر را داد اين مهر اولاً رفت در ملک پسر، ثانياً از ملک پسر خارج شده است رفت ملک زوجه شد به عنوان مهر، حالا که طلاق قبل از مساس رُخ داد نيمي از اين مهر از ملک زوجه بايد خارج بشود «إلي ملک زوج» يعني پسر، همين! به ساير ورثه و امثال آن نمي‌رسد اينها بر اساس قاعده است. «فلو دفع الأب المهر و بلغ الصبي فطلّق قبل الدخول استعاد الولد النصف دون الوالد»، چرا؟ چون آن مالي که قبلاً پدر داد در اين حکم است که اين مال را به پسر داد، اولاً؛ از کيسه پسر خارج شد رفت ملک زوجه شد به عنوان مهريه، ثانياً؛ حالا که بايد با طلاق قبل از مساس نصف برگردد نصف از ملک زن برمي‌گردد به ملک شوهرش يعني همين پسر، به ملک پدر برنمي‌گردد «لأن ذلك يجري مجرى الهبة له».

آن فرعي که ايشان ذکر مي‌کنند بعد مي‌فرمايند تردد است در هر دو مسئله اين است: «فرعٌ لو أدى الوالد المهر عن ولده الكبير تبرعاً» تاکنون بحث در ولد صغير بود حالا اگر پسر بزرگ عقدي کرد مهريه را پدر پرداخت، « ثم طلق الولد رجع الولد‌ بنصف المهر و لم يكن للوالد انتزاعه لعين ما ذكرناه في الصغير» ايشان مي‌فرمايد: «و في المسألتين تردد» در صغير خود پدر عقد کرد براي صغير؛ اما در فرع دوم خود پسر بزرگ براي خودش عقد کرد در هنگام تأديه مهر، پدر تبرعاً مهريه او را داد. در حقيقت تبرعاً پدر اين مال را ملک پسر بالغ کرد، اولاً؛ از ملک پسر بالغ رفت ملک زوجه شد، ثانياً؛ در طلاق قبل از مساس بايد اين باشد که نيمي از اين مهر برمي‌گردد ملک پسر مي‌شود نه ملک پدر. پس چه ولد صغير باشد چه ولد کبير در هر دو حال آنجا که ولد صغير باشد پرداخت مهريه او بر پدر واجب است چون اين صغير «واجب النّفقه» پدر است و ندارد و پدر پرداخت و خود پدر عقد کرد، آن جايي که فرزند کبير باشد خودش عقد کرد گرچه چون دارد «واجب النّفقه» پدر نيست اما پدر تبرعاً داد در اين حال اين مهر در درجه اول ملک پسر مي‌شود، ثانياً از ملک پسر خارج مي‌شود به ملک زوجه به عنوان مهر داخل مي‌شود.

حالا يک تردّدي مرحوم محقق دارد که اگر رسيديم ممکن است به آن اشاره بشود. عمده آن است که در چند جا مرحوم صاحب جواهر فرمودند که در طلاق قبل از مساس که آيه دارد ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ ... فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾، اين ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُم﴾ که آيه دارد يعني اين طلاق قبل از مساس سبب جديد تملّک شما است؛ پسر يعني اين زوج نيمي از مهر را الآن مالک شده است به سبب جديد، اين طلاق مملّک است، بعد هم مي‌فرمايند اين فسخ نيست.[4]

توضيح آن اين است عقدي که واقع شد يک حدوثي دارد و يک بقائي حالا چه آن عقد لازم باشد چه عقد جايز، وقتي عقد واقع شد نظير هبه و نظير بيع، در هبه اگر اين مال را به متّهب بخشودند يعني از الآن به بعد اين مال ملک متّهب است، به چه دليل؟ به دليل عقد هبه. اگر کالايي را به مشتري فروختند اين کالا ملک مشتري است حدوثاً و بقائاً، به چه دليل؟ به دليل بيع، بيع و شراء هم حدوثاً سبب است و هم بقائاً، اين حکم چيز روشني است. اگر يک عقدي واقع شد و اين عقد فضولي بود دو حال دارد و اگر فضولي نبود «إلا و لابد» يک حال دارد. عقد اگر فضولي بود يعني فرش کسي را بيگانه سرقت کرد و فروخت، مالباخته متوجه شد که اين فرش به فلان شخص فروخته شد مي‌تواند اجازه بدهد مي‌تواند فسخ کند، اگر فسخ کرد که اصلاً اين «کأن لم يکن» است مال همچنان در ملک مالک خود باقي است، اگر اجازه داد دو صورت است: يک وقتي از اصل اجازه مي‌دهد مي‌گويند اجازه کاشف است، يک وقتي از هم‌اکنون اجازه مي‌دهد مي‌گويند اجازه ناقل است، چرا دو حالت دارد؟ براي اينکه هيچ نقصي در عقد نيست منتها يک عقد شناور و سرگرداني است، عقد، عقد است، وقتي اين سارق مي‌گويد «بعتُ» آنچه را که ايجاد کرده است منتها چون سرگردان است معلوم نيست مال کيست، لرزان است و اثر ندارد ولي آنکه او ايجاد کرده است يک امري است حدوث دارد و بقاء منتها چه کسي بايد وفا کند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[5] چون سرگردان است به هيچ کس ارتباط ندارد وقتي مالک گفت «أجزتُ» اين عقد شناور سرگردان به مالک مرتبط مي‌شود مالک بايد برابر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ پاي آن بايستد وگرنه اين عقد نقصي ندارد ايجاب آن درست است، قبول آن درست است، انشاء آن درست است، همه چيز آن درست است. اين عقد شناور سرگردان دو پيام دارد يعني الآن هستم بعداً هم هستم و هستم و هستم! اين عقد است، آن مالک که اجازه مي‌دهد هيچ کاري در حريم عقد نمي‌کند، اين عقد است منتها اين عقد بي‌صاحب را صاحب‌دار مي‌کند وقتي گفت «أجزتُ» يعني اين عقد به من مرتبط است، قهراً ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ هم به اين شخص مرتبط است. پس عقد دو پيام دارد يعني الآن اين ملک او شد، بعداً هم تا قطع نشود ملک او است، اين معناي بيع است و آن هم معناي هبه است. مالک وقتي فهميد عقدي را در مال او انجام دادند او مختار است يا از هم‌اکنون اجازه مي‌د‌هد قبل آن «کأن لم يکن» است يا از اول اجازه مي‌دهد از همان اول مؤثر است، برابر سعه و ضيق اجازه او اين عقد سرگردان به او مرتبط مي‌شود و مي‌شود «عقدُهُ»، چون ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ معناي آن اين نيست که هر عقدي در عالم واقع شد شما وفا کنيد، اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ منحل مي‌شود يعني «و اليوف کل عاقدٍ بعقده» هر کسي به عقد خودش بايد وفا کند. اين شخص وقتي اجازه کاشف بود يعني از همان اول اين عقد سرگردان و «بلا صاحب» به من مرتبط مي‌شود تمام نمائات متصل و منفصل مال او است، تمام لوازمي که از آن‌ طرف است مال آن طرف است؛ ولي اگر اجازه ناقل بود يعني آن بخش قبلي آن همچنان سرگردان است، بخش بقائي آن به من مرتبط است. اين درباره اجازه است که دو وجه راه دارد.

اما در فسخ «إلا و لابد» در بقاء کار دارد در حدوث کار ندارد. فسخ هيچ عقدي در اين اقسام چهارده‌گانه خياري که براي بيع ذکر کردند يا در عقود ديگر، اگر آن ذو الخيار فسخ کرده است يعني اين عقدي که حدوث دارد و بقاء دارد من بقاي آن را قطع کردم نه از حدوث. معناي فسخ عقد اين نيست که من اين عقد را از ريشه باطل کردم تمام معاملاتي که آن شخص انجام داد تصرفاتي که کردند. اقاله هم همين طور است اين شخص يک لباسي خريد با آن نماز خواند بعد از دو روز ديد اين لباس تنگ است يا گشاد است آمد به لباس‌فروش گفت که حالا من خيار ندارم ولي بياييد اقاله کنيد پس بگيريد او هم پس مي‌گيرد، از امروز به بعد اين عقد دوام ندارد نه از قبل، تمام نمازهايي که اين شخص در آن لباس خوانده صحيح است چون ملک او بود. چه إقاله چه فسخ آن مرحله بقاي عقد را از بين مي‌برد، چرا؟ براي اينکه اين عقد هم سبب حدوث است هم سبب بقاء، فسخ آن سببيت بقاء را از بين مي‌برد نه سببيت حدوث را. انفساخ هم همين طور است در انفساخ حقيقي مثل موت يا انفساخ حکمي مثل ارتداد از هم‌اکنون اين زوجيت منقطع مي‌شود نه از اصل؛ فرزند‌هايي که قبلاً آوردند مال او بود، بچه‌ها و محارم و همه احکامي که بر عقد بار است، بار است منتها از الآن به بعد زوجه او نيست و مانند آن. طلاق چکار مي‌کند؟ طلاق به حدوث آسيب نمي‌رساند رشته بقاء را هم قطع نمي‌کند چون اگر رشته بقاء را قطع کند مي‌شود فسخ، طلاق فسخ نيست؛ اين شيء حدوثاً بود بقائاً هم آن قدرت را دارد که ادامه داشته باشد اما اين طلاق يک چيز جديدي است به او نمي‌گويد تو بقاء نداشته باش، به او مي‌گويد من آمدم بيگانگي ايجاد کردم نه مقام بقاي تو را منقطع کردم که بشود فسخ، مي‌گويد من شما را نامحرم کردم، همين!

پرسش: ...

پاسخ: اينکه اصرار صاحب جواهر اين است که اين فسخ نيست اين مملّک جديد است براي همين است، اگر فسخ بود به وسيله تدليس، به وسيله عيوب و امثال ديگر يعني اين عقد سبب ملکيت است حدوثاً و بقائاً. ما در بيع چنين چيزي نداريم که در بيع بگويد که من کاري به حدوث تو ندارم کاري به بقاي تو ندارم من خودم آمدم بيگانگي ايجاد کردم بين مبيع و بايع، بين ثمن و مشتري ما يک چنين چيزي در بيع نداريم؛ ولي در طلاق چنين چيزي داريم، طلاق فسخ نيست چون اگر طلاق فسخ بود يعني اين عقد نکاح که حدوثي دارد و بقائي، اقتضاي حدوثي دارد و اقتضاي بقايي، فسخ اين بقاء را قيچي مي‌کند حالا سبب ملک نيست و چون سبب ملک نيست بايد به صاحب اصلي‌ آن برگردد. اين ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾ اگر طلاق فسخ بود ملک جديدي نبود، همان برمي‌گردد چون فسخ يعني نمي‌گذارد آن عقد در بقاء اثر داشته باشد، آن سبب تملّک در بقاء اثر ندارد هر ملکي به صاحب اصلي آن برمي‌گردد لذا مبيع به بايع برمي‌گردد ثمن به مشتري؛ اما طلاق کاري به حدوث عقد ندارد، يک؛ کاري به بقاي عقد ندارد، دو؛ خودش مستقلاً مي‌آيد مي‌گويد من بين شما بيگانگي ايجاد کردم؛ نتيجه آن اين است که آن بي‌خاصيت مي‌شود چون خودش يک پيام جديدي دارد و يک سببيت تازه‌اي دارد سبب ملک خواهد بود، اين است که مي‌گويند طلاق مملّک است نه اينکه طلاق کار قبلي را سبب قبلي را بردارد تا هر ملکي به صاحب آن برگردد.

پرسش: در طلاق رجعي اين حالت است؟

پاسخ: هر جا که طلاق است بيگانگي از ناحيه خود طلاق پيدا مي‌شود، فسخ نيست، جوهر طلاق و فسخ خيلي فرق دارد، اين است که مي‌فرمايند اگر طلاق شد خود طلاق سبب تازه است پيام جديد دارد نه سبب قبلي را فسخ مي‌کند برمي‌دارد تا هر چيزي به صاحب اصلي‌ آن برگردد.

پرسش: طلاق، عُلقه زوجيت که حادث شده بود را بقاءً قطع مي‌کند.

پاسخ: نه آن فسخ است! آن عقد زوجيت که هم در حدوث اثر دارد هم در بقاء، طلاق نمي‌آيد مرحله بقاي آن را قطع کند وگرنه مي‌شود فسخ؛ طلاق مي‌گويد عقد ازدواج هر چه بود، بود من آمدم الآن بيگانگي ايجاد کردم چون من آمدم بيگانگي ايجاد کردم و يک شيء تازه هستم پيام تازه هم دارم و آن اين است که نصف آن مال او مي‌شود، هم‌اکنون نصف مال او مي‌شود. بنابراين اينکه صاحب جواهر و ديگران اصرار دارند که طلاق مملّک است بعد هم تصريح مي‌کنند که طلاق فسخ نيست، براي همين است.

«فتحصّل» که عقدها نظير بيع، نکاح و امثال آن يک اثر حدوثي دارند و يک اثر بقائي، اولاً؛ در مسئله اجازه آن مالک مي‌تواند اين عقد سرگردان را از همان اول مال خود بکند مي‌شود کاشف يا در مرحله بقاء مال خود بکند مي‌شود ناقل، اين در آنجا هست؛ اما در فسخ چنين چيزي نيست چه در بيع چه در نکاح ما فسخ کشفي نداريم که فسخ به اين معنا باشد که از اول زن اين شخص نبود، نه خير! بچه‌هاي او مال او هستند جميع احکام زوجيت هم‌چنان بار است، بقائاً مثل موت است، همين! اما در مسئله طلاق، طلاق فسخ نيست، فسخ به اين معنا است که اين شيئي که در حدوث اثر دارد در بقاء اثر دارد ما اثر بقاي آن را قطع کرديم اين مي‌شود فسخ، طلاق اين نيست که من اثر بقاي آن را قطع کردم وگرنه مي‌شود فسخ، طلاق يک پيام جديد دارد يک حکم جديد دارد يک انشاء جديدي است.

حالا اگر ـ إن شاء الله ـ  در جلسه آينده رسيديم سرّ تردّد مرحوم محقق در شرايع که فرمود «و في المسألتين تردد» اين را ذکر مي‌کنيم.

اما آن رواياتي که ذکر کردند اجمالاً آن روايات را بخوانيم، اگر ـ إن‌شاءالله ـ رسيديم تبرّکاً يک حديثي هم بخوانيم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 21 صفحه 287 باب 28 از ابواب «مهور» دارد مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَة» که روايت معتبر است حالا برخي‌ها در نحوه اعتبار آن بين صحت و وثاقت و امثال آن تعبيرات مختلف دارند ولي روايت حجت است. «عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَة» مي‌گويد: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يُزَوِّجُ ابْنَهُ» مردي براي پسر خود همسر مي‌گيرد «وَ هُوَ صَغِيرٌ» اين پسر کوچک است. «قَالَ إِنْ كَانَ لِابْنِهِ مَالٌ فَعَلَيْهِ الْمَهْرُ» پسر که «واجب النّفقه» پدر است حکمي است نه حقي، اگر مال دارد که «واجب النّفقه» او نيست مي‌تواند از مال او بگيرد براي او صَرف کند، اگر مال دارد از همان مال پسر مهريه زوجه او را مي‌پردازند «وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لِلِابْنِ مَالٌ فَالْأَبُ ضَامِنُ الْمَهْر» چرا عقد کردي؟! حالا که عقد کردي بايد لوازم آن را ملتزم شوي، «ضَمِنَ أَوْ لَمْ يَضْمَنْ» چه بگويد من ضامن هستم چه بگويد من ضامن نيستم شرعاً به عهده او است، شما که عقد کردي و کسي را مَحرم فرزندت کردي بايد گفتي «أنکحت کذا لکذا علي المهر الکذا»، بدهکاري.

روايت دوم اين باب هم به همين صورت است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يُزَوِّجُ ابْنَهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ» مي‌تواند اين کار را بکند يا نه؟ فرمود: «لَا بَأْسَ»، اين سؤال اول؛ سؤال دوم: «قُلْتُ يَجُوزُ طَلَاقُ الْأَب» مي‌تواند زنِ بچه خود را طلاق بدهد؟ فرمود نه، چون خود طلاق از بدترين غده‌هاي اجتماعي است در هر جهتي که پدر ولايت ندارد.

يک بيان نوراني مرحوم صاحب وسائل در همين روايات طلاق نقل کردند که هيچ خانه‌اي بدتر از طلاق ويران نشده است![6] حالا اگر ـ خداي ناکرده ـ آتش‌سوزي شد بعد از يک مدت کوتاهي دوباره مي‌سازند اما ـ خداي ناکرده ـ طلاقي رُخ داد آن شوهر بيچاره تا آخر عمر ـ حالا «قلّ ما يتفق» که مثلاً جبران بشود ـ افسرده است، آن خانم رنج ‌ديده هم «إلي الأبد» رنج‌ ديده است. حضرت فرمود هيچ خانه‌اي بدتر از طلاق سوخته نشده و ويران نشده است. خدا جامعه ما را ـ إن‌شاءالله ـ از اين غدّه بدخيم نجات بدهد!

«قُلْتُ عَلَى مَنِ الصَّدَاق» طلاق که نمي‌تواند بدهد حالا که مي‌تواند براي فرزند خود همسر بياورد صداق به عهده کيست؟ «قَالَ عَلَي الْأَبِ إِنْ كَانَ ضَمِنَهُ لَهُمْ» اگر ضامن شد که به عهده او است، «وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ ضَمِنَهُ فَهُوَ عَلَي الْغُلَام» مهريه به عهده شوهر است اگر شوهر دارد دارد، ندارد که باز پدر بر او واجب است، «إِلَّا أَنْ لَا يَكُونَ لِلْغُلَامِ مَالٌ فَهُوَ» يعني آن پدر «ضَامِنٌ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ ضَمِنَ» اگر عقد کرد و «واجب النّفقه» او است و پسر مالي ندارد که ضامن بشود، پدر ضامن است چه قبول بکند چه نکند شرعاً به عهده او است. «وَ قَالَ إِذَا زَوَّجَ الرَّجُلُ ابْنَهُ فَذَاكَ إِلَى ابْنِهِ وَ إِنْ زَوَّجَ الِابْنَةَ جَازَ»[7] او اگر براي پسر خود زن آورد اين به اختيار او است، پسر اگر بالغ است که مي‌تواند اظهار نظر کند و براي دختر خود هم مي‌تواند همسر تهيه کند که اين ذيل از بحث کنوني ما خارج است.

در روايت سوم هم به اين صورت است که «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَانَ لَهُ وُلْدٌ فَزَوَّجَ مِنْهُمُ اثْنَيْنِ وَ فَرَضَ الصَّدَاقَ» صداق را معين کردند. اين «فَرَضَ الصَّدَاقَ» که در روايت است «تبعاً لتعبير» قرآن کريم است همان عبارت قرآني را ائمه(عليهم السلام) به کار بردند.[8] «و فَرَضَ الصَّدَاقَ ثُمَّ مَاتَ» از حضرت سؤال مي‌کند «مِنْ أَيْنَ يُحْسَبُ الصَّدَاقُ مِنْ جُمْلَةِ الْمَالِ أَوْ مِنْ حِصَّتِهِمَا» پدر براي دو فرزند عقد کرد، مهريه داده نشد، پدر مُرد، اين مهريه دو پسر که بايد به همسرهاي خود بدهند اين از اصل مال خارج مي‌شود يا از «سهم الإرث» پسرها؟ فرمود نه، از اصل مال خارج مي‌شود، چرا؟ چون دَين است، اولاً؛ دَين قبل از ميراث است، ثانياً؛ همين که اين شخص مُرد دو کار مي‌شود: يکي اينکه دَين از ذمّه به عين منتقل مي‌شود عين را درگير مي‌کند، دوم اينکه قبل از توزيع ميراث بين ورثه بايد دَين را بپردازند؛ اول مي‌آيند اين مهريه دو خانم را براي اين دو پسر خارج مي‌کنند، بعد هر چه ماند اگر وصيت به ثلث است که ثلث را خارج مي‌کنند و بعد هر چه ماند بين ورثه «علي کتاب الله» تقسيم مي‌کنند. حضرت فرمود نه، اين را از سهم بچه‌ها خارج نمي‌کنند، اين دَين است و از اصل مال خارج مي‌شود

پرسش: چرا واجب حکمي نباشد؟

پاسخ: نه واجب وضعي است صريح قرآن اين است که اين مال براي آنها است ﴿مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ﴾[9] ميراث مي‌خواهيد بايد صبر کنيد اول دَين داده بشود، بعد اگر وصيت کرد به ثلث، ثلث خارج بشود و بعد هر چه ماند شما تقسيم بکنيد «علي کتاب الله». ﴿مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ﴾ يعني اين سه مرحله دارد اين حکم وضعي است و اصلاً ميراث حکم وضعي است.

«قَالَ مِنْ جَمِيعِ الْمَالِ» خارج مي‌شود «إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ الدَّيْن»[10] مثل اينکه مالي را از کسي قرض کرده است. بدهکار وقتي مُرد اين دَين از ذمّه به عين مي‌رسد عين را درگير مي‌کند لذا بدون تأديه مال غرما نمي‌شود توزيع کرد، وقتي تأديه شد آن وقت تقسيم مي‌شود. فرمود نه خير! اين به منزله دَين است.

روايت چهارم اين باب هم که «عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ ع» نقل کرد مي‌گويد: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُزَوِّجُ ابْنَهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ فَدَخَلَ الِابْنُ بِامْرَأَتِهِ عَلَى مَنِ الْمَهْرُ عَلَي الْأَبِ أَوْ عَلَي الِابْن» مردي براي فرزند خود همسر آورد او هم آميزش کرد حالا مهر به عهده کيست پدر بايد بدهد يا پسر؟ حضرت فرمود قاعده اوليه اين است که مهر به عهده پسر است چون وقتي هر کس بُضع براي او حلال شد او بايد مهر بپردازد براي اينکه در عقد نکاح مي‌گويد «أنکحت کذا من کذا علي المبلغ المعلوم» هر کسي مالک بُضع شد او بايد مهر بپردازد حالا اگر نداشت بله سخن از پدر است. «قَالَ الْمَهْرُ عَلَي الْغُلَامِ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ‏ لَهُ شَيْ‏ءٌ فَعَلَي الْأَبِ ضَمِنَ ذَلِكَ عَلَي ابْنِهِ أَوْ لَمْ يَضْمَنْ إِذَا كَانَ هُوَ أَنْكَحَهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ»[11] اگر پدر براي او در حال صغير بودن او همسري آورد، بله به عهده او است وگرنه بر پدر هم واجب نيست.

روايت پنجم اين باب هم که «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي فِي نَوَادِرِهِ». اين «نوادر» را ملاحظه بفرماييد اينکه در کتاب‌هاي فقهي دارد «نوادر، نوادر» گاهي مثلاً ده روايت يا بيست روايت کمتر يا بيشتر در يک موضوع است اينها را تحت آن عنوان ذکر مي‌کنند، گاهي چند روايت است براي هر يک نمي‌شود باب درست کرد، اين چند روايت هم از يک سنخ نيستند اينها متفرقات هستند، محدّثين براي متفرقات يعني متفرقات! يعني رواياتي که به هيچ کدام از ابواب گذشته مرتبط نيستند، اولاً؛ خودشان هم با هم منسجم نيستند، ثانياً؛ اين را مي‌گويند «متفرقات» براي اين متفرقات در آخر کتابِ حديث بابي باز مي‌کنند به نام باب «نوادر»، «نوادر» يعني «متفرقات»، باب «نوادر، نوادر»اي که در کتاب‌هاي حديث است يعني اين. ايشان در آن «نوادر» يعني در «متفرقات» خود اين حديث را نقل کردند. خدا غريق رحمت کند شيخنا الأستاد مرحوم علامه شعراني را! مي‌گفت اين قفسه براي «نجوم» است، اين قفسه براي «فقه» است، اين قفسه براي «اصول» است، اين قفسه هم براي «نوادر» است يعني براي «متفرقات» چون خيلي پُر کتاب هم بودند. خدا غريق رحمتشان کند!

«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي فِي نَوَادِرِهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ قُلْتُ الرَّجُلُ يُزَوِّجُ ابْنَهُ وَ هُوَ صَغِيرٌ فَيَجُوزُ طَلَاقُ أَبِيهِ» که پدر بيايد همسر فرزند خود را طلاق بدهد؟ فرمود نه، طلاق يک کار آساني نيست «قَالَ لَا». «قُلْتُ فَعَلَي مَنِ الصَّدَاقُ قَالَ عَلَي أَبِيهِ إِذَا كَانَ قَدْ ضَمِنَهُ لَهُمْ» اگر در همان طليعه امر پدر ضامن بود پدر بايد بپردازد، «فَإِنْ لَمْ يَكُنْ قَدْ ضَمِنَهُ لَهُمْ فَعَلَي الْغُلَامِ» اگر پدر ضامن نشد طبع اولي اين است که خود شوهر ضامن مهر است، «إِلَّا أَنْ لَا يَكُونَ لِلْغُلَامِ مَالٌ» آن وقت مي‌شود «واجب النّفقه» پدر «فَعَلَي الْأَبِ ضَمِنَ أَوْ لَمْ يَضْمَن‏»[12] بايد بپردازد چه ضامن بشود چه ضامن نشود.

اين سند فقهي آن حکمي که بايد مهر را پدر بپردازد مگر در صورتي که خود زوج داشته باشد.

اما حالا چون روز چهارشنبه است يک روايتي را هم تبرّکاً بخوانيم. مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف أمالي، با اين أمالي در سخنراني‌ها در جلسات خود مأنوس باشيد خيلي پُربرکت است! هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) أمالي نوشتند هم مرحوم مفيد هم مرحوم سيد مرتضي منتها  أمالي سيد مرتضي صبغه ادبي‌ آن بيشتر است هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهم). در أمالي مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) اين گونه از احاديث نوراني آمده است وقتي انسان اين روايات را از نزديک مي‌بيند که اينها حُسن انتخاب داشتند اينکه در زيارت‌نامه‌هاي آنها عرض مي‌کنيم «کَلامُکُم نُورٌ»،[13] کاملاً مشخص مي‌شود که «کَلامُکُم نُورٌ» يعني چه.

در روايت‌هايي که مرحوم مفيد در أمالي‌ خود نقل کرد براي مُحرّم حالا صفحه آن را هم عرض مي‌کنيم ما در جريان کربلا و جريان سيد الشهداء(سلام الله عليه) قسمت مهم اين عزاداري‌ها و اشک‌ها به هر حال بر اساس عاطفه هم هست محبت هم هست کمتر کسي که بتواند خودداري کند اما اينها فرمودند به اينکه حيف اين اشک است که شما اينها را در حدّ مظلوميت سيد الشهداء و دلتان مي‌سوزد و مانند آن خلاصه کنيد، اينها البته امر عادي است. شما اگر بدانيد جريان سيد الشهداء و عظمت اشک براي آنها چيست ثواب بيشتري مي‌بريد. در ماه مبارک رمضان که آدم «ضيف الله» است مهمان خدا است عزيزترين ماه سال است، درباره «روزه» که جزء عزيزترين کارها است آنجا در روايات «روزه» آمده است که «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ‏»[14] نَفَسي که مي‌کشيد عبادت است تسبيح است مثل اينکه داريد مي‌گوييد «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ‏» چون مهمان خدا هستيد در مهمان‌خانه ذات اقدس الهي هستيد. در جريان سيد الشهداء اين را آورد در حدّ ضيافت خدا در حدّ مهماني خدا فرمود: «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيح»[15] اين چکار به گريه دارد؟! اين چکار به عاطفه دارد؟! آدم اگر بگويد «سبحان الله» ذکر است، اگر در ماه مبارک رمضان که روزه دارد نَفَس مي‌کشد مثل اينکه بگويد «سبحان الله»، اگر در عزاي پسر پيغمبر آهي بکشد، يک آه! فرمود: «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا» اين مثل «سبحان الله» است. حيف است که ما اين را کم بگيريم! بله گريه مي‌کنيم اما بدانيم براي چه کسي گريه مي‌کنيم براي چه کسي گريه مي‌کنيم، خيلي است اين! اين مجلس عزا را بُرده در سطح ضيافت خدا! روزه از ارکان دين ما است «بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَي خَمْس»[16] يکي هم «روزه» است ماه مبارک رمضان از ارکان رسمي دين ما است و ما هم در اين ماه مهمان خدا هستيم ماهي است که قرآن نازل شده است، اگر نَفَس ما که مهمان خدا هستيم عبادت است و نفس کسي که بر اساس مظلوميت حسين بن علي يک آهي مي‌کشد هم‌سطح او است حيف است که ما اين عزاداري‌ها را در همين سطح خلاصه کنيم! «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَة»، سخن از مظلوميت و اسارت و مانند آن نيست، آن حسين بن علي فخّ هم همين طور بود خيلي از افراد بودند که مظلومانه شهيد شدند مظلومانه اسير شدند آن يک ثوابي دارد البته در صورتي که آدم گريه بکند اما يک آهي بکشد براي مظلوميت پسر پيغمبر اين مثل نَفَس روزه‌دار باشد! اين را مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در همان مجلس چهلم خود نقل کرد که در صفحه 338 اين چاپ مي‌گويد: «أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ سَلَمَةَ الْكِنْدِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ وَ عِيسَي بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَةٌ وَ كِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِي سَبِيلِ اللَّه» خيلي از مقامات اهل بيت است که برخي‌ها ظرفيت آن را ندارند تا گوشه‌اي از زيارت «جامعه» را شنيدند مي‌گويند اين براي شيعيان غالي است، اينها که نمي‌دانند عالَم چه خبر است؟ انسان کامل کيست؟ مظهريت يعني چه؟ اين همه ملائکه براي آدم(سلام الله عليه) سجده کردند و يقيناً وجود مبارک پيغمبر ما بالاتر از آدم است، کدام ملک بود که سجده نکرد! انسان وقتي زيارت «جامعه» و مانند آن را‌ مي‌خواند گاهي ممکن است ـ معاذ الله ـ يک مقداري تأمل کند و لرزه داشته باشد، نه خير! بعد کسي بگويد اينها براي شيعيان غالي است و مانند آن. فرمود شما اين حرف‌هاي ما را براي همه نقل نکنيد حالا چه داعي داريد، آن اوج مقام اهل بيت را بخواهيد نقل کنيد وقتي برخي ظرفيت ندارند چرا نقل مي‌کنيد؟! «وَ كِتْمَانُ سِرِّنَا» اين تسبيح است «كِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَب» خود حضرت فرمود لازم است اين را با طلا بنويسيد که چه؟ «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ» خيلي حرف است! از آن طرف ماه مبارک رمضان از ارکان دين است انفاس صائم که مهمان خدا است تسبيح است بله، حالا کسي در مجلس عزاي پسر پيغمبر نشسته يک آهي کشيد اين هم‌سطح آن است. اين است که مرحوم محدّث قمي اسم کتاب خود را نفس المهموم گذاشته است. خدا غريق رحمت کند علامه شعراني را! فاصله علمي مرحوم علامه شعراني با مرحوم آقا شيخ عباس خيلي است! اين کجا و آن کجا! اين حکيم متألّه اين فيلسوف اين فقيه اين رياضيدان آمد خاضعانه نفس المهموم مرحوم آقا شيخ عباس قمي را ترجمه کرده است در همان مقدمه دارد که براي آخرتم دارم اين کار را مي‌کنم اين علامه شعراني است. ما واقع تعجب مي‌کنيم آدم با اين سنّ کم اين‌قدر سواد! اين قدر سواد! رياضيات آن هيئات آن مسائل دقيق رياضي در دست او بود. چندين جلد کتاب جواهر را ـ جواهر کتاب خيلي سنگيني است! ـ قسمت «صلات» را «صوم» را حضرت آيت الله حسن‌زاده(حفظه الله) خدمت ايشان درس خواندند آنها خيلي به درس خارج معتقد نبودند اگر کسي واقعاً بتواند جواهر را بفهمد او مجتهد مسلّم است اين طور فقيه بود اين طور فيلسوف بود اين طور حکيم بود آخرهاي عمرش اين کسي که دارد حرف‌هاي فارابي را مي‌نويسد حرف متافيزيک قبل از اسلام را مي‌نويسد آن رياضيدان معروف آن زيج ها را دارد تدريس مي‌کند فخر مي‌کند که مثلاً نفس المهموم را ترجمه بکند! اينها براي همين است.

فرمود اين حديث را آدم بايد با طلا بنويسد فرمود «يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَبِ» از بس اين مقام نوراني است.

پس بنابراين ما چند گونه مي‌توانيم عزاداري کنيم هر مرحله آن؛ آن بکاء، آن إبکاء، آن تباکي‌، همه‌ آن ثواب دارد، از آن مرحله شروع مي‌شود تا مرحله‌اي که انسان هم‌سطح نَفَس روزه‌دار نَفَس مي‌کشد، خيلي است! اينها سرمايه ما است که اميدواريم به برکت همين سرمايه‌هاي ما، اين نظام و رهبري محفوظ باشد تا ـ إن‌شاءالله ـ به صاحب اصلي‌ برسد.

«و الحمد لله رب العالمين»



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص272 ـ 275.

[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص275 و276.

[3]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص276 و277.

[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص128؛ «... لأن الطلاق مملك جديد للنصف لا فاسخ ...».

[5]. سوره مائده، آيه1.

[6]. وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[7]. وسائل الشيعه، ج21، ص287 و 288.

[8]. سوره بقره آيه 236 و 237.

[9]. سوره نساء، آيه11 و 12.

[10]. وسائل الشيعه، ج21، ص 288.

[11]. وسائل الشيعه، ج21، ص288 و 289.

[12]. وسائل الشيعه، ج21، ص289.

[13]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[14]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص93؛ وسائل الشيعة، ج‏10، ص313.

[15]. الأمالی(للمفيد)، النص، ص338.

[16]. الكافي(ط ـ الإسلامية), ج2, ص18.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق