أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق بعد از بيان آن مسائل هفدهگانه[1] احکام مهر، بعضي از فروعي را که فقها عنوان کردند در زماني که عبد و أمه رايج بود و گاهي مهر قرار ميگرفتند، برابر همان چند تا فرع را جداگانه طرح کردند.[2] گرچه فعلاً سخن از عبد و أمه نيست ولي مسئله خريد و فروش کالا و زمين و مانند آن مطرح است از يک سو، نقل و انتقالهای لازم از سوي ديگر، نقل و انتقالهاي جايز از سوي ديگر طرح ميشود، شبيه فروختن عبد و أمه است، گرچه شبيه آزاد کردن عبد و أمه نيست، زيرا بين بيع که يک نقل و انتقالِ لازم است با عتق عبد و أمه که يک کار لازم است فرق جوهري است؛ در بيع استرداد مبيع مجدداً ممکن است که آدم کالايي را که فروخت دوباره بخرد يا به آدم منتقل بشود ملک آدم بشود، اما تحرير رقبه قابل برگشت نيست، کسي که آزاد شد ديگر عبد نميشود به هيچ نحو تحت ملک در نميآيد، اين خصيصه را دارد. به استثناي اين جهت فرق، مطالب و احکام ديگري که براي عبد و أمه است براي نقل لازم و جايزِ مهر هم هست.
سرّ اينکه اين مطلب را طرح ميکنند اين است که گرچه مهر ملک طِلق زوجه ميشود طبق آن چهار دليل اما نيمي از آن در معرض برگشت است. تعبير مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) تعبيري نيست که انسان بتواند آن را بپذيرد، ايشان در چند جاي همين کتاب شريف تعبير ميکنند که طلاق مملّک نصف است.[3] قبلاً هم در يکي از روزها بحث شد که ملک به هر حال يا حصولي است يا تحصيلي؛ يک وقت است که کسي وارث کسي ميشود با مرگ مورّث ملکي براي اين شخص حاصل است چه او بداند و چه نداند چه بخواهد و چه نخواهد اين ملک حصولي است، يک وقت تحصيلي است از راه تحجير از راه احياي موات از راه خريد و فروش و تجارت و مانند آن. طلاق هيچ کدام از اين دو نيست، صِرف اينکه کسي همسرش را قبل از مساس طلاق بدهد خود اين طلاق مملّک نصف باشد اين چنين نيست بلکه در همان ساختار اوليه مهر اين چنين است که اين مهر «بتمامه» ملک طِلق زوجه ميشود، يک؛ ملک طلق با تزلزل هم سازگار است، دو؛ چون «طلق» به معني استقلال نيست، «طلق» به معناي آزاد بودن است در قبال مقيد بودن. مال وقفي مال هست ملک هست ولي مقيد است طلق نيست. مال مرهون ملک هست ولي طلق نيست اما مهر ملک طلق است گرچه نيمي از آن در معرض زوال است.
مطلب بعدي آن است که در همان مرحله عقد که گفته ميشود «أنکحت کذا بکذا علي المهر المعلوم» چند تا مطلب در همين مسئله عقد که ميگويند «علي المهر المعلوم» تعبيه شده است: يکي مالکيت زن نسبت به تمام مهر است نه بعض مهر و يکي اينکه اين مهر ملک «بالفعل» و طلق زوجه است، سوم اينکه نيمي از اين در معرض زوال است که اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد اين نيم برگردد، همه اينها در متن عقد نکاح هست، بعد وقتي که طلاق حاصل شد آن شيئي که قبلاً «بالقوّه» بود حالا «بالفعل» است، قبلاً زمينهاش فراهم شده بود الآن «بالفعل» است.
پرسش: تزلزل خودش مخلل به طلق است.
پاسخ: نه، مخلّ به استقلال است نه طلق! طلق آن است که نتواند تصرف بکند مثل وقف، در حالي که مهر به فتواي همه در اختيار زن است، زن که مالک مهر شد ميتواند در همه تصرف بکند چه تصرف لازم چه تصرف جايز، اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد آن عين موجود بود که برميگردد وگرنه بدل آن برميگردد. اينکه ايشان در چند جاي جواهر دارند که طلاق مملِّک است پذيرش اين مطلب دشوار است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، در متن عقد نکاح که گفته ميشود «أنکحت هذه لهذا علي المهر المعلوم» اين معنايش را شارع مقدس تبيين کرده است، همين معنا را عاقد «بالتفصيل أو الإجمال» ميداند و انشاء ميکند. آن را که عاقد انشاء ميکند چيست؟ عقدي که «علي ما بينه الشرع» است. آن کسي که درس خوانده است همه اين جزييات را آشنا است، آن که آشنا به همين مسايل جزيي نيست ميگويد اين عقد نکاح «علي ما قرّره الشرع علي کتاب الله و سنّة رسوله» من همين را دارم انشاء ميکنم چيز ديگري را که انشاء نميکند. آنچه که او انشاء ميکند يا به تفصيل ميداند مثل کسي که بحثهاي حوزوي را گذرانده است، يک وقت است که نه همه جزييات را نميداند مثل آن دفترداري که بعضي از مسايل را ميداند و اين خصوصيات فقهي را آشنا نيست، ميگويد «علي کتاب الله» دارد عقد ميکند يعني نکاح آنطوري که شارع فرمود، پيامدهاي نکاح آنطوري که شارع فرمود را من دارم همان را انشاء ميکنم. آنچه که شارع فرمود اين است که تمام مهر ملک طلق زوجه ميشود، او ميتواند در تمام مهر تصرف بکند؛ اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد آن عين «کلاً أو بعضاً» موجود بود او ميتواند نصف آن را استرداد کند و اگر نبود نقل لازم بود در اختيار او به منزله تلف است به بدل مراجعه ميکند، اگر نقل جايز بود زوجه مختار است که آن را برگرداند و نيم را به زوج بدهد يا نه برنگرداند مثل هبه غير لازم و بدل آن را بدهد. همه اينها را آن عاقد «علي ما في کتاب الله» دارد انشاء ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همان شارع فرمود ولي نه اينکه طلاق مملِّک باشد و ملک جديد بياورد احداث کند. طلاق سبب تمليک نيست، يکي از مملّکها نظير احيا، نظير تحجير، نظير علل و عوامل ديگر که خود طلاق ملکيت بياورد، طلاق آن متزلزل را مستقل ميکند، همين! اين نيمي از مهر که متزلزل بود با طلاق مستقل ميشود براي زوج همين.
پرسش: ...
پاسخ: وقتي که عقد بسته شد همانطوري که زوجه متزلزلاً مالک اين نيم هست زوج هم متزلزلاً مالک اين نيم است؛ اگر مساس حاصل شد تزلزل زوجه به استقلال برميگردد، اگر طلاق قبل از مساس حاصل شد تزلزل زوج به استقلال برميگردد، اينها در متن عقد است. آن کسي که بحثهاي حوزوي را گذرانده است و دارد عقد نکاح انشاء ميکند همه اينها در دست او است، آنهايي که بحثهاي دقيق حوزوي را نگذرانده است و عاقد عادي است ميگويد «علي ما في کتاب الله». آن کسي که دارد عقد ميکند از خودش که ـ معاذ الله ـ بدعتي نميگذارد، نکاحي که شارع مقدس گفته است همان را دارد ميگويد. آنکه شارع مقدس گفته است ميفرمايد اين تزلزل اگر براي زوجه باشد با مساس مستقل ميشود، اگر براي زوج باشد با طلاق قبل از مساس حاصل ميشود.
حالا درباره عبد و أمه که گفتند اگر عبدي يا أمهاي را آزاد کرد، تحرير رقبه از سنخ اتلاف است به منزله موت است قابل خريد و فروش نيست. اينکه در بعضي از احکام فقهي دارد که خريد و فروش آزاد حرام است يعني نه تنها حکم تکليفي است نظير بيع، ربا است. اينکه فرمود: ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا﴾[4] يعني نکن که نميشود، نه اينکه حالا کردي معصيت کردي. يک وقت است که منع بيع است در نداي وقت صلات ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّه﴾[5] حالا امام عصر معصوم هست دارند اقامه نماز ميکنند دارند ميگويند «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاة»، اين شخص اينجا مشغول خريد و فروش است، اين مانع رفتن او است و اين خريد و فروش کار حرامي است ولي مالک ميشود ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْع﴾. اما اگر تحرير رقبه شد عبد را آزاد کردند، اين کار حرام است مثل حرام بودن ربا است، مثل حرام بودن خمر و خنزير است يعني هم عقوبت اخروي دارد، هم اينکه فرمود نکن که نميشود مثل عقد محارم، نه اينکه حالا مالک ميشوي يک بيع صحيح است فرمود اين صورت بيع را انجام نده که نميشود، اين تکليفاً حرام و وضعاً باطل است. لذا فرمود اگر عبدي را يا أمهاي را مهر قرار دادند و اين زن عبد يا أمه را آزاد کرد ملک او نيست، اين به منزله موت او است، آن وقت اگر طلاق قبل از مساس پديد آمد بايد بدل آن نصف را بپردازد.
فرمود: «فروعٌ الأول لو أصدقها عبداً»[6] يعني اگر زوج عبدي را صداق و مهريه زوجه قرار داد، «ثم طلقها قبل الدخول فعليها» يعني «علي المرأة» «نصف قيمته» عبد، چرا؟ چون اين تحرير به منزله موت است برنميگردد، از نسخ بيع نيست که دوباره انسان بتواند اقاله کند و برگرداند، از سنخ موت است. حالا اگر چنانچه عتق نبود، تدبير بود، تدبير آن است که به عبد بگويد «أنت حرّ دَبر وفاته»، اين تدبير شبيه وصيت است، وصيت دو تا حکم دارد: يکي اينکه «بالفعل» ملک از وصيت کننده خارج نميشود همچنان ملک او است، دوم اينکه نظير وقف نيست که او نتواند دوباره به ملک برگرداند، او ميتواند فسخ کند و دوباره به ملکش برگردد. حالا اين عبد مدبَّر عبدي که بعداً تدبير شد و مهريه قرار گرفت، اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد چکار بايد کرد؟ اين زن مجبور نيست که اين تدبير را به هم بزند و نيمي از اين عبد به زوج برگردد. «نعم» ميتواند اين کار را بکند مثل اينکه وصيت کرده به ثلث، وقتي وصيت کرد به ثلث دو تا حکم هست: يکي اينکه «بالفعل» ملک او است و هنوز از ملک او خارج نشده است چون خروج آن از ملکِ وصيت کننده متوقف بر موت او است، دوم اينکه لازم نيست جايز است ميتواند اين تدبير را به هم بزند و وقتي تدبير را به هم زد ميشود رقّ محض. اگر تدبير کرد ميتواند تدبير را به هم بزند و اين ملک طلق بشود و نيمي از آن را زوج ببرد؛ ولي مجبور نيست اين کار را بکند، اين به منزله تالف است اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمت. در خصوص اين فرمودند «و لو دبرته» اين زوجه تدبير بکند و به اين عبد بگويد «أنت حُرّ دَبر وفاته». يک وقت است که مسئله مکاتبه است آن ميتواند عقد لازم باشد آن را قرآن فرمود اگر ديديد که ميتواند آن حق مکاتب را بدهد مکاتبه کنيد: ﴿فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً﴾،[7] اگر نه ديديد اين عبد همچنان بايد در تحت تربيت شما باشد تا آزاد بشود چون آن روز بسياري از اين انسانها «کالحيوان» بودند مثل اينکه الآن هم ميبينيد. الآن هم اگر وجود مبارک حضرت ظهور بکند خيليها را استرقاق ميکند، هيچ يعني هيچ! هيچ راهي براي درمان ترامپ و امثال ترامپ مگر استرقاق نيست که اينها مدتي بايد در تحت بردگي باشند تا تربيت بشوند، دين با تدبير مخالف است اما اينها سرکش هستند. اصل اساس دين بر اين است که در درجه اول بپروراند بعد آزاد کند، آن روز هيچ چاره نبود مگر اينکه اينها را تحت تدبير و تربيت قرار بدهند و بعد آزاد کنند. شما ببينيد کتابي در «فقه» ما به عنوان کتاب «رق» نداريم هر چه داريم کتاب «عتق» است. تمام برنامههاي ديني به سمت عتق ميرود؛ کفاره فلان جا عتق است، ماه مبارک رمضان فلان جا عتق است، نذر فلان جا عتق است، «عتق رقبه، عتق رقبه»، در قتل خطا يا شبه عمد تحرير رقبه، کفاره تحرير رقبه و امثال آن، اساس کار بر تحرير رقبه است. واقع الآن اگر حضرت ظهور بکند هيچ چارهاي براي تربيت اين سرکشها نيست مگر استرقاق! فرمود اگر پيروز شديد برده ميگيريد ﴿فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً﴾،[8] وگرنه دين با بردگي به هيچ وجه اُنسي ندارد؛ اما اين سرکشها را هيچ چارهاي نيست جز استرقاق، آن روز هم همينطور بود.
غرض اين است که تدبير يک عقد لازمي نيست يا ايقاع لازمي نيست ميتوان به هم زد؛ لذا فرمودند: «ولو دبرته قيل كانت بالخيار في الرجوع»، يک؛ «و الإقامة علی تدبيره»، دو؛ چون لازم نيست امر جايز است، اين زوجه مختار است ميتواند تدبير را به هم بزند اين به ملک برگردد، آن وقت زوج ميتواند نيمي از آن را تصاحب کند، يا نه همچنان آن تدبيرش باقي باشد و به منزله تلف تلقي ميشود، نيمي از قيمت آن را برميگرداند مثل وصيت. حالا الآن مسئله «تدبير» مطرح نيست اما مسئله «وصيت» که مطرح است؛ اگر زميني را زوج مهر زوجه قرار داد و اين زوجه وصيت کرد که اين زمين را بعد از مرگ او در فلان کار خير صَرف بکنند، حالا تا زنده است ميتواند به هم بزند، اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد زوج مجبور نيست که آن وصيتش را به هم بزند، ميتواند وصيت را به هم بزند آن زمين برگردد و زوج نصف از آن زمين را ببرد، ميتواند همچنان به وصيتش باقي باشد، بدل آن که قيمت يا مثل است را بپردازد.
پرسش: پس از ملک او خارج نشده است.
پاسخ: الآن خارج نشده ولي خارج شده است در آن وقت، ظرف خروج «بعد الموت» است ولي الآن اخراج کرده است. الآن که سفارشي به وصيت نکرد، وصيت يعني وصيت! مثل سنگي را انداخت که در فلان مکان فرود بيايد، الآن از دست خودش رها کرد که آنجا فرود بيايد ولي ميتواند در بين راه جلوي آن را بگيرد، تدبير هم از همين قبيل است. حالا مسئله «تدبير» و «عتق» و امثال آن مطرح نيست ولي «وصيت» مطرح است؛ لذا اين مسئله شرعي همچنان الآن ميتواند مصداق داشته باشد.
«و لو دبرته قيل کانت بالخيار في الرجوع» از تدبير «و الإقامة» بعد از تدبير خودش چون يک کار جايزي است نه کار لازم. «فإن رجعت» زن از تدبير، اين عبد رق محض ميشود «أخذ» آن زوج نصف عبد را، «و إن أبت» اگر ابا کرده از به هم زدن تدبير «لم تجبر» مجبورش نميکنند که تدبير را به هم بزند، «و كان عليها» بر زن «نصف القيمة» آن عبد براي اينکه به منزله تلف است؛ حالا اگر چنانچه نصف قيمت را داد دوباره تدبير به هم خورد زوج ميتواند مراجعه کند يا نه؟ اين تتمه بحث است که ـ إن شاء الله ـ روز يک شنبه، شنبه به مناسبت رحلت وجود مبارک فاطمه معصومه(سلام الله عليها) تعطيل است.
حالا چون چهارشنبه است يک مقدار بحثهايي روايي داشته باشيم و اخلاقي که بحث اساسي ما است. اين روايت را مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در نهجالبلاغه نقل کرد،[9] مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در أمالي خود نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز را تشبيه کردند گاهي به صورت يک چشمه در بعضي از عبارتها، گاهي به صورت يک نهر روان که اين نماز به منزله يک نهر جاري است در خانه هر نمازگزاري و شبانهروز اين صاحبخانه چند بار در اين نهر خودش را شستشو ميدهد، اگر ـ خداي ناکرده ـ آلوده بشود معلوم ميشود که اين نهر رواني که در دسترس او بود نرفته شستشو بکند، اين خيلي بيان لطيفي است!
مرحوم مفيد در کتاب شريف أمالي در مجلس بيست و سوم، صفحه 189 اين حديث را از «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَابِقٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِيعَةَ عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ(رضوان الله عليهم) قَالَ» جابر ميگويد «خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَيْهِ» در آغاز خطبه حمد و ثنا فرمود، «ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ» شروع کرد به خطبه خواندن «بَعْدَ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ» فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاة عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاة» دو بار تکرار کرد فرمود نماز يادتان نرود! حالا اين نماز را چون ما هميشه ميخوانيم براي ما عادي است، خيال ميکنيم اين سهم تعيين کننده ندارد، اين واقع مشکل جامعه را حل ميکند يعني اگر کسي واقعاً نماز بخواند ديگر تا نماز بعدي راحت است، نه بيراهه ميرود و نه راه کسي را ميبندد چون اين عمود دين است. فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاة عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاة» حالا ما چون هر روز ميخوانيم براي ما يک امر عادي شد، عبادت نشد. «فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ» حالا اگر اين عمود را که آدم درست نگه ندارد خيمه روي سر آدم خراب ميشود، خيمه دين به وسيله نماز حفظ ميشود. «فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ كَابِدُوا اللَّيْلَ بِالصَّلَاةِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» نماز روز، نماز شب همه سرجايش محفوظ است؛ اما «صلاة اللّيل» حساب ديگري دارد هم نماز در شب، هم نمازِ شب، اين ايام مثل فردا روزي ميلاد وجود مبارک امام حسن عسکري(سلام الله عليه) هم هست، اين حديث مکرّر خوانده شد که حضرت فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»[10] فرمود لقاي خدا و «وصول إلي الله» يک مسافرت طولاني است، مسافرت اگر طولاني باشد هم توشه لازم است هم راحله؛ نه بيتوشه ميشود سفر طولاني را طي کرد و نه بيمرکَب، اگر هم يک قدر مختصر فاصله باشد با توشه و بيمرکَب ميشود طي کرد؛ اما وقتي سفر طولاني باشد مرکَب ميخواهد. گرچه تقوا هم توشه است هم مرکَب، اما آن جامع است. در اين بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) فرمود که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل» اين «امتطاء» هم قبلاً معنا شد اين باب «افتعال» است «إمتطأ الفرس» يعني اين اسب را اين مطيه را براي سفر آماده کرد، «امتطأ» يعني «أخذ المطيه» و مطيه آن مرکَب راهوار را ميگويند. فرمود شب را مرکَب راهوار قرار بدهيد، البته ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾[11] مناجات شب، دعاي شب، قرآن شب همه اينها بهتر از روز است براي اينکه با يک فراغتي انجام ميشود؛ اما «صلاة الليل» حرف اول را ميزند «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»، «امتطأ الليل» يعني «أخذ هذه المطية» اين مرکَب خوب و راهوار را گرفت، وجود مبارک حضرت هم که خواست معراج بکند ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[12] به هر حال آن هم بهترين مطيه شب بود.
اما درباره نماز اينجا حضرت به اين صورت فرمود ـ در نهجالبلاغه هم همين است منتها در عبارت يک کمي فرق ميکند ـ «عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ كَابِدُوا اللَّيْلَ بِالصَّلَاة» باز سخن از نماز شب است «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً» اگر اين کار را کرديد «﴿يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُم﴾[13]» اين لغزشهاي شما با اين نمازها پوشانده ميشود تا فرصتي باشد براي بخشودن. اول ميپوشانند وقتي پوشيده شد آبروي آدم محفوظ است، يک؛ اثر زنندهاي ندارد، دو؛ چون مستور است؛ اما وقتي که رحمت الهي و غفران الهي شامل حال شد ديگر آن تبديل ميشود. بعد فرمود: «إِنَّمَا مَثَلُ هَذِهِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ مَثَلُ نَهَرٍ جَارٍ بَيْنَ يَدَيْ بَابِ أَحَدِكُمْ يَغْتَسِلُ مِنْهُ فِي الْيَوْمِ خَمْسَ اغْتِسَالاتٍ فَكَمَا يَنْقَی بَدَنُهُ مِنَ الدَّرَنِ بِتَوَاتُرِ الْغَسْلِ أو الغُسل فَكَذَا يَنْقَی مِنَ الذُّنُوبِ مَعَ مُدَاوَمَتِهِ الصَّلَاةَ فَلَا يَبْقَی مِنْ ذُنُوبِهِ شَيْءٌ» فرمود يک نهر رواني است دستنخورده است مخصوص خود شما است يعني چشمهاش، نهرش که کسي ديگر در اين نهر شنا نکرده است، نمازي که شما ميخوانيد ديگري اين نماز را نخوانده است، او يک چشمه ديگري دارد، يک نهر ديگري دارد، يک نهر دستنخورده است، شبانهروز پنج بار انسان در اين نهر خودش را شستشو ميکند، آن وقت ديگر آلوده نخواهد شد.
ببينيد درست است که ظاهر اين «فقه» اين است که فلان کار خوب است فلان کار بد است؛ اما روح اين خدا غريق رحمت کند آن بزرگان را! گفتند، گفتند، گفتند تا نوبت به مرحوم صاحب جواهر رسيد، بعد خدا غريق رحمت کند مرحوم آقا شيخ محمد کاظم را! اين بيان نوراني را ايشان از جواهر آورد به عروة و آن اين است ـ حالا درباره روزه اين مطلب را مرحوم صاحب جواهر در کتاب «صوم» جواهر دارد ـ که فايده روزه اين است که انسان را مثل فرشته ميکند. [14]ميبينيد که سخن از بهشت رفتن نيست، سخن از نسوختن نيست، آدم خيال ميکند اين جواهر فقط بايد و نبايد است، بله اين چيزها را دارد اما آن رکن اصلي را هم دارد. اصلاً «فقه» را براي اين آوردند که انسان فرشته بشود، نسوختن که هنر نيست، اين همه مجانيني که خدا در عالم دارد اينها هيچ کدامشان جهنم نميروند، هيچ ديوانهاي را جهنم نميبرند، جهنم نرفتن هنر نيست، اين همه بچههايي که ميميرند هيچ کدام جهنم نميروند، جهنم نرفتن هنر نيست، نسوختن هنر نيست، فرشته شدن هنر است. آدم خيال ميکند که اين «فقه» است و فلان چيز بايد و فلان چيز نبايد، بله فلان چيز بايد و فلان چيز نبايد اما به هر حال اينها فقهاي نامي ما هستند. اين بيان لطيف مرحوم صاحب جواهر در اول کتاب «صوم»، بعد بيان لطيف مرحوم آقا سيد محمد کاظم يزدي(رضوان الله عليهما و عليهم أجمعين) منتها مرحوم صاحب جواهر در اول کتاب «صوم» آورده است و مرحوم صاحب عروة در بحث روزههاي مستحبي آورده است اول کتاب «صوم» عروة نيست که در فضل روزه همين بس که انسان شبيه فرشته ميشود. حالا بعدها حکيم سنايي و امثال حکيم سنايي آمدند گفتند:
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توت است به تدريج کنندش اطلس[15]
اينکه ميبينيد هيچ فرشي در روي کره زمين به اندازه فرش ابريشم ارزش ندارد، اما اصل آن چهار تا برگ توت است که ميانداختند در سطل زباله! حرف حکيم سنايي اين است که اگر آدم برود درس و بحث، اهل مدرسه باشد، اهل درس باشد، اهل بحث باشد، استاد ببيند ميشود ابريشم. اين برگ توت استادش کِرم ابريشم است گفت اين چند روز درس خوانده شده ابريشم و گرانترين فرش روي زمين شده است، ما که فرشي گرانتر از اطلس، استبرق، پرنيان، حرير «أو ما شئت فسمّه» که نداريم.
تو فرشته شوي ار جهد از پي آنک ٭٭٭ برگ توت است به تدريج کنندش اطلس
اين فقهاي بزرگ ما فرمودند بعد حکيم سنايي هم ياد گرفت و اينطوري سخن گفت. از همان اول خدا غريق رحمت کند کليني تا صاحب معالم، صاحب معالم تا کليني اينها همهشان نگفتند که فرّاش طلاب علوم ملائکهاند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»[16] يعني چه؟ قبل از اينکه در مسجد را باز کنند يا در مدرَس را باز کنند ملائکه(سلام الله عليهم) ميآيند بالها را پهن ميکنند که طلبهها که ميآيند و دانشآموختگان ميآيند روي بال ملائکه بنشينند، اين حرف يعني چه؟ روي همين فرشهاي عادي مينشينند! اگر اين حرفهاي حرفهاي خدا و پيغمبر نبود که آنها نميآمدند فرّاشي بکنند، خيلي حرف است! منتها حالا ما چون مکرّر گفتيم و مکرّر ميخوانيم براي ما عادي است. هيچ ترديدي نيست قبل از اينکه ديگران بيايند در را باز کنند آنها که احتياجي به باز کردن در ندارند ميآيند و بالشان را فرش ميکنند. در سراسر جهان تشيع هر جا سخن از «قال الله و قال رسول الله و قال کذا و کذا»(عليهم السلام) است آنجا اينها حضور دارند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»، چرا؟ اين بزرگان تحقيق کردند مسجد يا مدرَس خودش فرش دارد اينها براي چه ميآيند؟! آنها ميآيند که روي اين فرش را يک چيزي را بگذارند که ما اينها را نبينيم. براي سه هدف ميآيند: يکي اينکه بيايند ما روي بال بنشينيم بال در بياوريم، دوم اينکه اينها ميآيند و ميروند پَر ميکشند ما پرواز کردن را ياد بگيريم، سوم يعني سوم! اينها کجا پرواز ميکنند؟ اينها مثل مرغهاي معمولياند که به طمع تالاب از شرق به غرب يا از غرب به شرق ميآيند مثل اين مرغهاي هوايي؟ اينها در جهت حرکت ميکنند يا از جهت حرکت ميکنند؟ اينها از شرق به غرب از غرب به شرق ميآيند يا از زمين به آسمان ميروند؟ اينها براي سه تا کار ميآيند فرّاشي را به عهده ميگيرند که ما پَر در بياوريم، اولاً؛ پرواز کردن را ياد بگيريم، ثانياً؛ کجا برويم را، ثالثاً؛ حالا يا به آن صورت است که ائمه در اين رواياتي که مرحوم کليني نقل کرد صاحب معالم نقل کرد همه نقل کردند، يا به اين صورت است که نماز پنج وقت نهري است که پنج وقت مرتّب جاري است، نه اينکه پنج وقت جاري باشد «الصَّلَاةُ خَيْرُ مَوْضُوعٍ فَمَنْ شَاءَ أَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ أَكْثَر»[17] «خوشا آنانکه که دائم در نمازند»[18] حالا نماز به اين معنا يا به ياد خدا، هر وقت بخواهند اين نهر هست منتها پنج وقت آن است واجب است انسان شستشو کند. فرمود اين در خانه شما هست، دستنخورده هم هست، مخصوص خود شما هم هست، هر کسي در خانهاش يک چشمهاي دارد. تعبير نهجالبلاغه شبيه چشمه است، اينجا تعبير، تعبير نهر است که پنج بار انسان شبانهروز در اين آب ميرود و شستشو ميکند با وجود اين اگر ـ خداي ناکرده ـ مشکلي داشته باشد ديگر تقصير خودش است.
اميدواريم خداي سبحان همه شما و همه کساني که در حوزههاي علميه اهل بيت(عليهم السلام) در سراسر عالم تلاش ميکنند خدا اينها را فرشتهخوي قرار بدهد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص272ـ 275.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص275.
[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص122؛ «كون الطلاق مملكا للنصف».
[4]. سوره بقره, آيه275.
[5]. سوره جمعه، آيه9.
[6]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص275.
[7]. سوره نور، آيه33.
[8]. سوره محمد، آيه4.
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه199؛ « ... فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْس ...».
[10]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.
[11]. سوره مزمل، آيه6.
[12]. سوره مائده، آيه95.
[13]. سوره انفال، آيه29؛ سوره تحريم، آيه8.
[14]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج16، ص181؛ «الصوم الذي هو من أشرف الطاعات و أفضل القربات، و لو لم يكن فيه إلا الارتقاء من حطيط النفس البهيمية إلى ذروة الشبه بالملائكة الروحانية لكفي به منقبة و فضلا»؛ العروة الوثقي(للسيد اليزدي)، ج2، ص241؛ «من أنه لو لم يكن في الصوم إلا الارتقاء عن حضيض حظوظ النفس البهيمية إلى ذروة التشبه بالملائكة الروحانية لكفي به فضلا و منقبة و شرفا».
[15] . سنايی، قصايد، قصيده90.
[16]. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[17]. مكارم الأخلاق، ص472.
[18]. دو بيتی های بابا طاهر، شماره313؛ «خوشا آنانکه دايم در نمازند ٭٭٭ بهشت جاودان بازارشان بی».