أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
شانزدهمين مسئله از مسايل هفدهگانه احکام مهر را که مرحوم محقق عنوان فرمودند عبارت از اين است فرمود: «السادسة عشرة: لو أصدقها تعليم سورة كان حده أن تستقل بالتلاوة و لا يكفي تتبعها لنطقه نعم لو استقلت بتلاوة الآية ثم لقنها غيرها فنسيت الأولى لم يجب عليه إعادة التعليم و لو استفادت ذلك من غيره كان لها أجرة التعليم كما لو تزوجها بشيء و تعذر عليه تسليمه»[1] مسئله شانزدهم اين است که برابر نص و فتواي قدما(رضوان الله عليهم) ميشود تعليم يک سوره از سُور قرآن را مهر قرار داد چون مهر اعم از فعل و مال است و هر چه که ارزش دارد «قَلَّ أو کَثُرَ» ميتواند مهر قرار بگيرد. تعليم يک سوره، تعليم بخشي از آيات قرآن اين «ما يبذل بإزائه المال» است، فعلي است که ماليت دارد ميتواند مهر قرار بگيرد چون «نصاً و فتواً» تعليم جزيي از قرآن ميتواند مهر باشد. مرحوم محقق اين موضوع را عنوان کردند آن وقت اين را به صورت دو تا فرع درآوردند.
فرع اول اين است که اگر تعليم بخشي از قرآن را مهر قرار داد اين صحيح است منتها قرآن هم اطلاق ميشود بر مجموع اين کتاب نوراني ﴿كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾،[2] هم بر بخشي از اينها؛ مثلاً کسي مشغول تلاوت يک سوره است ميگويند دارد قرآن ميخواند. پس کلمه «قرآن» هم بر کل و هم بر جزء اطلاق ميشود تعيين آن به وسيله قرينه است که آيا منظور همه قرآن است يا منظور يک جزء معين. اگر کسي اجير شد قرآني را براي غير تلاوت کند اين در متن اجاره بايد مشخص بشود که کل قرآن يا بعض قرآن است، آن بعض کدام سوره بايد باشد؟ اين مطلب اول.
پرسش: پول گرفتن براي تعليم قرآن کراهت دارد.
پاسخ: بله جزء مکاسب مکروهه هم هست چون مستحب است که انسان ديگران را به تعليم قرآن تشويق کند خود او هم متصدي اين کار باشد اما حرام که نيست.
پرسش: اصلاً تعليم قرآن ملاک و معيار واقعي ندارد.
پاسخ: همانطوري که مرحوم آخوند و ساير فقها فرمودند از سنخ داعي بر داعي است که انسان نماز را به ديگري تعليم ميدهد با اينکه بر او واجب است. اجرت بر واجبات را در «فقه» از همين نظر مطرح کردند که آن کاري که اين شخص انجام ميدهد به نام نماز، آن امر عبادي است اما اين شخصي که ديگري را «حمد و سوره» ياد ميدهد که عبادي نيست مستحب است ميتواند قصد قربت بکند بر فرض هم عبادي باشد بر او که واجب نيست آن کاري که بر خود انسان واجب است ماليت ندارد بر او واجب است اين کار را انجام بدهد وجهي ندارد کاري که بر خودش واجب است انجام بدهد و از ديگري پول بگيرد! نماز خود را، روزه خود را نميتواند با مال بخواند اما کاري که بر ديگران واجب است او ميتواند يادش بدهد حالا راهي که مرحوم آخوند به عنوان داعي بر داعي ذکر کردند يا راههاي ديگر، غرض اين است که اين بايد مشخص بشود چون قرآن هم بر کل اطلاق ميشود هم بر جزء، اين يک مطلب؛ تمييز اينکه منظور از قرآن همه قرآن است يا بعضي از قرآن قرينه ميخواهد بايد مشخص بشود، اين دو؛ گاهي گفته ميشود قرآن، منظور جزيي از قرآن هم هست چه اينکه کل قرآن هم هست وقتي که درباره مَس ميگويند: ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾[3] هر جزيي از اجزاي قرآن را کسي بخواهد دست بزند يا ببوسد بايد طاهر باشد اين مخصوص کل نيست اما وقتي گفتي در ماه مبارک رمضان يک قرآن ختم داد يعني همه قرآن؛ پس وقتي قرآن گفته ميشود گاهي بر جزء اطلاق ميشود و گاهي بر کل اطلاق ميشود.
مطلب بعدي آن است که اين جزء گاهي مستقل است مثل يک جمله، گاهي مستقل نيست، در مسئله ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾ اعم از مستقل و غير مستقل است ولو يک حرف در «الذين»، «لام» آن را کسي بخواهد تماس بگيرد يا ببوسد بدون وضو جايز نيست پس يک حرف آن هم در مسئله «مسّ بالطهارة» شامل ميشود که اين ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ اين را شامل ميشود و اين مشمول ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ است اما تعليم قرآن چنين نيست که اگر کسی «الذين» را ياد ديگري داد بگويند قرآن را ياد او داد. اگر تعليم قرآن مهر قرار گرفت او نميتواند مثلاً يک کلمه «الذين» يا کلمه «جاء» و امثال آن را ياد بدهد بگويد من قرآن را ياد او دادم.
پس در ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾ نه تنها کلمه بلکه حرف را هم شامل ميشود اما در تعليم قرآن که بخواهد مهر قرار بدهد نه تنها حرف بلکه خود کلمه را هم شامل نميشود بعيد است که يک جمله را هم شامل بشود به هر حال بايد يک جمله تام باشد با همه قيود آن يا يک سوره مختصري باشد که بگويند قرآن را تعليم او داد. پس اگر تعليم قرآن مهر قرار گرفت بايد چيزي باشد که «يبذل بإزائه المال» باشد دو تا محذور دارد: يکي اينکه تعليم قرآن صادق نيست يکي اينکه يک «الف» در «الذين» را يا خود کلمه «الذين» را ياد او بدهند بگويند اين امر مالي است «يبذل بإزائه المال» پس اين دو تا محذور دارد: يکي اينکه کلمه تعليم قرآن صادق نيست دوم اينکه اين ماليت ندارد تا اين را به صورت مهر قرار بدهند پس اينها مقدمات فرع است.
مطلب بعدي آن است که «التعليم ما هو»؟ يک وقت است که کسي ميخواند ديگري براي اينکه در ثواب قرآن سهيم باشد کلمه به کلمه، جمله به جمله پشت سر او ميخواند او هم ممکن است يک سوره کامل را تبعاً با آن قاري بخواند ولي تعليم او نيست ياد نگرفته است. اين جمله اول را قاري خواند اين شخص هم به تبع او و به دنبال او قرائت را انجام داده است، اين را تعليم قرآن نميگويند اين را تابع در تلاوت ميگويند نه تعليم قرآن.
فرع بعدي آن است که اگر يک آيهاي را کاملاً ياد او داد و او هم ياد گرفت وقتي نوبت شد مثلاً فردا که خواست آيه بعد را ياد او بدهد آن آيه قبل يادش رفت آن را شوهر که بايد مهريه بپردازد ضامن نيست او ياد گرفت و تعليم محقق شد منتها يادش رفت مثل اينکه بنا بود مالي را به عنوان مهر يا جزء مهر به زوجه بدهد داد ولي او گم کرد گم کردن مال يا فراموش کردن يک آيه، نقصي در وفاي به عهد نيست او به عهدش وفا کرد. پس تعليم يک مطلب است تابع قرائت بودن مطلب ديگري است. اين يک فرع.
فرع ديگر اين است که اگر تعليم داد که استقلال در قرائت است او ياد گرفت، روز بعد که آمد جمله بعد يا آيه بعد را ياد بگيرد آن آيه قبل يادش رفت، بر شوهر تعليم آيه قبل واجب نيست چون او پرداخت کرد اما او نتوانست حفظ کند. اين هم يک فرع.
حالا مشخص شد که چه مقداري از قرآن را ميتوان مهر قرار داد مثلاً يک جمله تام حداقل بايد باشد و چون قرآن بر کل و بر جزء اطلاق ميشود و مهر بايد مصون از ابهام و غرر و امثال آن باشد بايد مشخص بکند اگر جزيي از قرآن است چه بخشي از قرآن و کدام سوره از قرآن؟ اين بايد مشخص باشد «صوناً عن الغرر»، «صوناً عن الإبهام» براي اينکه اين گرچه نه جزء مهر عقد است و نه شرط عقد ولي خودش مشکل دارد مخصوصاً در شرايط کنوني که به اجرا گذاشتن و زندان رفتن و محاکمه کردن و امثال آن است، حتماً بايد مصون از ابهام و مصون از غرر و مانند آن باشد.
اينها در بخشهاي اولي است که ايشان از اين امور به اين صورت تعبير کرده است که فرمود: «لو أصدقها تعليم سورة كان حده أن تستقل بالتلاوة» پس اگر کسي قرآن بخواند و همسر او به تبع او کلمه به کلمه بخواند ثواب قرائت قرآن را ميبرد اما از سنخ تعليم قرآن نيست لذا فرمود: «و لا يكفي تتبعها لنطقه». «نعم لو استقلت بتلاوة الآية ثم لقنها غيرها» اگر يک آيهاي از يک سوره را ياد او داد فردا که او آمد براي فراگيري آيه ديگر آيه قبل يادش رفته است شوهر جزيي از مهر را تسليم کرده است و زوجه آن جزء را از دست داد شوهر ضامن نيست «فنسيت الأولى لم يجب» بر زوج «إعادة التعليم». تا اينجا چند تا فرع بود زير مجموعه مسئله اُولي.
مسئله ثانيه اين است که مثلاً يک سوره معيني را يا جزء معيني از قرآن را مهر قرار دادند يک وقت است اين زن سوره ديگر را پيش يک معلم ديگر ياد ميگيرد اين خارج از صورت مسئله است مسئله ثانيه آن است که همان جزء معيني از قرآن که تعليم آن مهر قرار داده شد همان را «بعينه» زوجه از جاي ديگر ياد بگيرد ديگري حالا خواه با اجاره خواه بياجاره چيزي گرفت يا نگرفت عين آن سورهاي که مهر قرار داده شد همان را ياد اين زوجه داد از ذمّه زوج خارج نميشود، چرا؟ براي اينکه تعليم سوره امري است «يبذل بإزائه المال» چه اينکه قرائت قرآن «يبذل بإزائه المال» است کسي فلان مبلغ ميگيرد يک قرآن قرائت ميکند ثواب آن را اهدا ميکند مثلاً به روح ائمه(عليهم السلام) يا اولياي الهي و مانند آن پس اين فعلي است محترم «يبذل بإزائه المال» اين فعل محترمي که «يبذل بإزائه المال» اگر ديگري بايد انجام بدهد «أجرة المسمّيٰ» را بايد تنظيم کند اگر چنانچه «أجرة المسمّي» در کار نبود «أجرة المثل». حالا زوجه همان بخش را نه بخشهاي ديگر، همان بخشي از قرآن که تعليم آن مهر او قرار داده شد عين همان بخش را از ديگري ياد گرفت اين امر مالي در ذمّه زوج هست، «أجرة المثل» را نه «أجرة المسميٰ» چون نامگذاري نکرد، اگر آنها خودشان يک قراري گذاشتند با «أجرة المسميٰ» تنظيم شد همان ميشود اگر نشد «أجرة المثل» تعليم اين سوره حق مسلّم زوجه است که از زوج تحويل بگيرد، چرا؟ براي اينکه اين تعليم سوره بر ذمّه او بود، يک؛ الآن مقدور نيست، دو؛ بايد بدل آن را بپردازد، سه؛ اين چون مثلي نيست قيمي است قيمت آن را که «أجرة المثل» است بايد ادا کند، چهار؛ اين است که مرحوم محقق اين فرع دوم را کاملاً از فرع اول جدا کرد اين دو فرع را ذيل مسئله شانزده قرار داد منتها يک توهمي هم هست آن توهم را محقق توجه دارد و رفع ميکند.
ميفرمايد به اينکه زوج يک دَيْني در ذمّه دارد چون عين که نبود تعليم سوره دَيْني است در ذمّه زوج حالا يک کسي آمد اين دَيْن را ادا کرد اين زوج بدهکار نيست؛ مثلاً زوج به عمرو ده درهم بدهکار بود ديگري آمد چه بدهکار بداند چه نداند، چه قصد قربت کرده باشد يا نکرده باشد حالا يک احساني به رفيق خود خواست بکند دَيْن او را ادا کرد وقتي دَيْن او را ادا کرد اين مال از ذمّه بدهکار ساقط ميشود يا ادا کرد يا ضامن شد، ضامن يعني ضامن! همينکه عقد ضمان بسته شد دَيْن از ذمّه «مضمون عنه» به ذمّه «ضامن» منتقل ميشود براي «مضمون له» پس او بدهکار نيست. اينکه ميبينيد اگر کسي ضامن شد فوراً بانک به سراغ او ميرود اين يک امر شرعي است چون تمام دَيْن بدهکار به مجرد عقد ضمان در ذمّه ضامن ميافتد. حالا عرف ممکن است اين مسئله شرعي را نداند ميگويد من ضامن شدم من که بدهکار نيستم من آمدم براي او ضامن شدم که او را نبرند مثلاً به زندان و مانند آن، بله ضامن شدي ضمان عقد است ايجاب دارد، قبول دارد، پيام عقد ضمان انتقال دَيْن است از ذمّه بدهکار به ذمّه ضامن، تمام دَيْن از ذمّه بدهکار به ذمّه ضامن ميآيد پس او بدهکار نيست.
پرسش: اگر ضامن شرط کند به شرطي من ضامن ميشوم که بدهکار خودش بپردازد.
پاسخ: اين شرط مخالف مقتضاي عقد است «الضمان ما هو»؟ «الکفالة ما هي»؟ «الحوالة ما هي»؟ اينها سه کتاب از کتابهاي فقهي ما هست که هر کدام پيام خاص خودش را دارد. ضمان عقد است و معناي اين عقد آن است که تمام دَيْني که در ذمّه اين بدهکار است به ذمّه من آمده است.
اگر چنانچه زوجه اين سوره را از جاي ديگر ياد گرفت ذمّه زوج تبرئه نميشود، چرا؟ چون او تعليم سوره را به اين شخص بدهکار است حالا عين آن ممکن نيست بدل آن را بايد بپردازد و بدل آن «أجرة المثل» است. اگر يک وقت با هم قرار گذاشتند از باب ضمان شد، حواله شد، کفاله شد و مانند آن شد دَيْن از ذمّه زوج به ذمّه ديگري رفت آن مطلب ديگري دارد و اين از سنخ اداي دَيْن نيست. اگر زيد بدهکار بود دوست او چه او بداند چه او نداند آمد دَيْن او را ادا کرد ذمّه او تبرئه ميشود اما اگر کسي تعهّد سپرده «بالمباشرة» يک کاري را انجام بدهد ديگري رفت آن کار را انجام داد خب فيضي ميبرد تعهّد او اين است که «بالمباشرة» اين کار را انجام بدهد يعني خودش انجام بدهد او که نگفت تعليم سوره «بأيّ وجهٍ کان» مهريه شما باشد گفت من که زوج هستم متعهّد هستم که اين سوره از قرآن را يادت بدهم، همين! تعليم اين سوره امر مالي است که در ذمّه زوج مستقر است اگر خودش ممکن نيست بايد بدل آن را بپردازد اگر چنانچه آن زوجه آيه ديگري ياد گرفت و بخش ديگري را ياد گرفت که از فرض خارج است و اگر چنانچه جعل مهر اين بود که تعليم سوره بايد انجام بگيرد چه به عهده من چه به عهده ديگري اين هم از بحث خارج است اما آنچه که محور اصلي بحث است گفت «أنکحت کذا بکذا علي تعليم سورة» يعني تعليم سوره که يک امر مالي است در ذمّه زوج مستقر است زوج «بالمباشرة» بايد اين تعليم را به عهده داشته باشد و انجام بدهد حالا ممکن نيست براي اينکه او از جاي ديگر ياد گرفت يا خودش ياد گرفت يا ديگري ياد او داد ولي اين امر مالي را زوج بايد بپردازد حالا چون عين آن ممکن نيست عدم امکان «تارةً» به اين است که خود زوج يادش رفت يک بيماري پيدا کرد نسيان عارض او شد يادش رفت يا بيمار است نميتواند تعليم بدهد بايد بدل آن را بدهد.
پرسش:
پاسخ: بله چون شوهر که ياد او نداد الآن بخواهد ياد او بدهد مقدور نيست، عدم امکان يا براي آن است که شوهر عاجز است يا براي اينکه زوجه توانا شد اگر او توانا شد تعليم ممکن نيست اگر زوج ناتوان شد تعليم ممکن نيست اگر تعليم ممکن نبود «إما لقدرة الزوجه أو لضعف الزوج» نوبت به بدل ميرسد، بدل يک امر مالي که «يبذل بإزائه المال» اگر «أجرة المسميٰ» در کار نباشد «أجرة المثل» است «أجرة المثل» را بدهکار است.
پرسش: ....
پاسخ: او که معصيت نکرد، اگر ثواب نکرده باشد معصيت نکرده است حالا خودش ياد گرفت خودش تلاش و کوشش کرد مثلاً با نوار يا غير نوار ياد گرفته است ذمّه زوج تبرئه نميشود اين ذمّه زوج تعليم سوره را بدهکار است، يک؛ اين تعليم سوره فعلي است که «يبذل بإزائه المال»، دو؛ وقتي اصل ممکن نبود منتقل به بدل ميشود، سه؛ «أجرة المثل» را شوهر بدهکار است، چهار؛ اين است که محقق فرع دوم را از فرع اول جدا کرد براي همين نکته است وگرنه اين را هم در رديف فروعات قبلي قرار ميداد.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا حضرت فرمود به اينکه يک مشت گندم را هم شما ميتوانيد مهر قرار بدهيد، ولو کم!
پرسش: ...
پاسخ: در عقد منقطع مهر رکن است بالاتر است، عقد منقطع گرچه نسبت به عقد دائم ضعيفتر است ولي از نظر مهر قويتر است چون اگر در عقد منقطع مهر نباشد باطل است به منزله اجرت است «هنّ مستأجرات» از همين باب است و مهر در عقد منقطع به منزله رکن است ولي در عقد دائم نه جزء است و نه شرط لذا ميتواند تفويض کند «بلا مهرٍ رأساً» ولي در عقد منقطع که چنين چيزي جايز نيست. يک وقت است که زوجه مهر را ميگيرد دوباره ميبخشد، بله درست است اما اگر عقد منقطع باشد «بلا مهرٍ» مثل اجاره باشد بدون «مال الإجارة» اين عقد باطلي است ممکن است «مال الإجارة» را بگيرد دوباره به موجر ببخشد اما عقد اجاره باشد بدون «مال الإجارة» باطل است چون رکن عقد اجاره به آن «مال الإجارة» است ولي رکن عقد انقطاعي به آن اجرت است، خيلي فرق ميکند! اما در اينجا چون تعليم سوره يک فعلي است که «يبذل بإزائه المال»، اولاً؛ و عين اين «بالمباشرة» مهر قرار گرفت، ثانياً؛ پس در ذمّه زوج يک امر مالي مستقر شد، ثالثاً؛ حالا که اداي آن ممکن نيست بايد بدل او تأديه بشود، رابعاً؛ بدل آن «أجرة المثل» است، خامساً.
پرسش: ...
پاسخ: بله «بأيّ نحوٍ» از بين رفته باشد خودش ياد گرفت يا ديگري ياد او داد يا شوهر يادش رفت يا او حالا قدرت ياد گرفتن ندارد به هر حال حالا او بيمار شد يا حافظه او ضعيف شد و قدرت ياد گرفتن ندارد، اين ساقط نميشود، اين فعل «يبذل بإزائه المال» است «أجرة المثل» را بايد تحويل بدهد؛ اين است که محقق اين را از فرع اول جدا کرده است.
در همين فرع دوم مسئله شانزده فرمود: «و لو استفادت ذلك من غيره» يعني اگر زوجه اين سوره را يا اين بخش از قرآن را از غير شوهرش ياد گرفت حالا يا خودش تلاش و کوشش کرد ياد گرفت يا اعضاي منزل او کسي بودند اين سوره يا اين بخش از قرآن را ياد او دادند يعني همان بخشي که مهريه قرار گرفت نه بخشهاي ديگري از قرآن. «و لو استفادت» زوجه «ذلک» را «من غيره» از غير شوهرش اين ذمّه زوج از مهريه تبرئه نميشود «كان لها» ـ يعني «للزوجه» ـ «أجرة التعليم»، «أجرة المثل» تعليم اين سوره را از شوهر طلب دارد، مهريه خود را ميخواهد، عين آن ممکن نيست بدل آن را بايد بپردازد.
پرسش: ...
پاسخ: همان سوره را! اگر يک وقت است که گفتند تعليم سوره «يس» مهريه است او همان سوره «يس» را ياد گرفته است، اگر ساير سور را ياد گرفته باشد که مهريه نيست او براي خودش يک فيضي ميبرد، اگر عين آن سورهاي که تعليم آن مهريه قرار داده شد عين آن را ياد گرفت تسليم عين ممکن نيست. در هر جايي که بدهکار بر اساس ضمان «يد» يک چيزي را بدهکار باشد و تسليم عين آن ممکن نباشد بايد بدل آن را بپردازد که اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمت، اينجا چون مثل ندارد قيمي را بايد بپردازد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا يک دَيْني است در ذمّه او؛ يک وقت ممکن است زوجه ببخشد، يک وقت ممکن است از راه ديگري تأمين بکند، يک وقت ممکن است که يکي از مصارف هشتگانه زکات که «و الغارمين» است همين بپردازد، اين سوره مبارکه «توبه» که فرمود: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ ... وَ الْغارِمينَ﴾[4] يعني همين است ما نبايد در حکومت اسلامي يک بدهکار بيتقصير را به زندان ببريم! اگر يکي از مصارف هشتگانه زکات که «و الغارمين» است به او رسيد که ميرسد، نرسيد ـ در بحثهاي گذشته بود که يک وقت اين کتاب «دَيْن» را آورديم اينجا خوانديم ـ مستحضريد ما يک «دَيْن» داريم و يک «قرض»، «دَيْن» حرف علمي و کتاب علمي نيست اما «قرض» علمي است ايجاب دارد، قبول دارد، شرايط دارد. «دَيْن» يک وقت است که پاي کسي خورد مال کسي افتاد و شکست، دست کسي خورد يا تصادف شد برخورد کرد يا مال کسي را اشتباهي گرفت، اين قرار و مداري ندارد، اين «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[5] دَيْن است. «دَيْن» چون کتاب علمي نيست آن را در ضمن کتاب «قرض» قرار ميدهند لذا شما به کتابهاي فقهي که مراجعه ميکنيد ميبينيد «کتاب القرض و الدَيْن». اولين يعني اولين مسئلهاي که در کتاب «قرض» است اين است که «يجب علي الإمام تأدية دَيْن المقروض»، سخن از زندان و امثال زندان نيست! بر امام واجب است که بدهي بدهکار را بپردازد يک وقت است که کسي عياشي کرد مال مردم را خورد، او خودش ضامن است و احکام خاص خودش را دارد اما يک وقت در اثر تحريم است يک وقت در اثر خشکسالي است يک وقت در اثر علل و عوامل گرفتاري است اين شخص بدهکار بيتقصير است، اگر زکاتي گرفتند از باب «الغارمين» يکي از مصارف هشتگانه بدهکار است بايد دَيْن او را بدهند و اگر آن نشد از راههاي ديگري که در اختيار انفال يا غير انفال که در اختيار امام مسلمين است «يجب» دارد در کتاب فقهي ما اختصاصي به شهيد ندارد «يجب علي الإمام»[6] اداي دَيْن مديون نه اينکه بگير و ببند! نه اين نيست! حالا اگر واقعاً يک صدقهاي کسي داد ماه مبارک رمضاني شد و يک جشن گلريزاني گرفتند و کسي را از زندان با صدقه بيرون آوردند اينها نبود و با عزت و آبرو حکومت اسلامي پيروان خود را اداره ميکند. شما اين کتاب فقهي را ملاحظه بفرماييد «يجب» دارد به هر حال يا از سهم «غارمين» است يا مانند آن، يک بدهکار بيتقصير را به زندان ببرند اين در اسلام سابقه ندارد.
بر همه ما لازم است که يک دوره شرح لمعه در دست ما باشد. خدا غريق رحمت کند اين شهيد اول و ثاني را! انسان به جايي ميرسد که حداقل روزي ده هزار نفر ميگويند «قال الشهيد»، حداقل! آن هم مثل شما علما ميگوييد «قال الشهيد رحمة الله»، خيلي است! حالا شما مجموع حوزهها را برويد سخن از ده هزار و بيست هزار نيست اصلاً ادب ما اين است که بگوييم مرحوم شهيد اينطور گفت مرحوم شيخ اينطور گفت، اين ادب ما است که يک نعمت خوبي است، اين ادب ديني ما است و يک ادب خوبي هم هست اين بايد در دست ما باشد! بر هر روحاني لازم است که اين جلدين شرح لمعه در دست او باشد چون خيلي ايشان کار کرده است. ملّايي شهيد ثاني از کتاب شرح لمعه به دست نميآيد از اين مسالک به دست ميآيد، درست است که صاحب جواهر خيلي قوي و غني است اما در ساختن جواهر، مسالک سهم تعيين کننده دارد منتها محقق ـ که حشراو با انبيا و اوليا باشد ـ او قَدَر است و قدّ بلندي دارد. شهيد ثاني بخشي از شرايع را شرح کرد شد مسالک، صاحب مدارک بخشي از آن را شرح کرد شد مدارک؛ المدارک و المسالک دو تايي با هم ميشود شرح شرايع. اگر کسي خواست بفهمد شهيد ثاني کيست، با شرح لمعه او مشخص نميشود با مسالک او مشخص ميشود. البته مقام شهيد اول خيلي بالاتر از اينها است شهيد اول حساب ديگري دارد کسي که به تنهايي در زندان کل «فقه» را مينويسد او ميشود شهيد اول! او حساب ديگري دارد اين لمعه اين است. يک فقيه فحل بدون کتاب در زندان يک دوره «فقه» کامل مينويسد! اين حساب ديگري دارد شهيد اول را با ساير علما فرق ميگذارند.
غرض اين است که همه «بالصراحة» گفتند «يجب، يجب، يجب، يجب». در حکومت اسلامي يک وقت است که کسي مال مردم را خورد، اختلاس کرد، نجومي شد، بله اين هم زندان دارد حتي گاهي بالاتر از زندان دارد و مال هم بايد بپردازد اما يک وقت در اثر تحريم يا علل و عوامل ديگر کسي کوتاه آورد يا آتشسوزي شد، ندارد، بدهکار را که کسي به زندان نميبرد!
غرض اين است که اگر دَيْني در ذمّه کسي باشد اين دَيْن اگر چنانچه قيد مباشرت نباشد ديگري اگر ادا کند ادا ميشود اما اگر يک کاري بر عهده کسي باشد به قيد مباشرت يعني زوج تعهّد سپرد که «بالمباشرة» فلان بخش از قرآن را به همسر خود ياد بدهد اين هم مهر او است، حالا اين ممکن نيست براي اينکه خود زوجه خودش ياد گرفت يا از ديگري ياد گرفت، حالا ديگر ممکن نيست. پس يک امر مالي در ذمّه زوج است، اولاً؛ تأديه آن ممکن نيست، ثانياً؛ اين هم قيمي است چون امر مالي است «يبذل بإذائه المال»، ثالثاً؛ چون امر قيمي است و اصل آن ممکن نيست بدل آن را بايد بدهد، رابعاً؛ پس بايد قيمت آن را به او بپردازد. اين يک حرف منطقي است که مرحوم محقق دارد. فرمود به اينکه «و لو استفادت ذلک» را «من» غير شوهر «کان لها» يعني «للزوجه» او حق دارد «أجرة المثل» تعليم را از شوهر بگيرد، «كما لو تزوجها بشيء و تعذر عليه تسليمه» فرقي ندارد حالا بنا شد يک فعلي ديگر انجام بدهد يک بنّايي بکند، معماري بکند، کشاورزي بکند يا نه عيني را حالا مال فعل نيست عين است يک عيني را مهر قرار بدهد و الآن «متعذّر التسليم» شد اگر مهر «متعذّر التسليم» شد بدل آن اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمت بايد بپردازد. اين فرع دوم را مثل فرع اول محقق از متن درآورده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص275.
[2]. سوره اعراف، آيه2.
[3]. سوره واقعه، آيه79.
[4]. سوره توبه، آيه60.
[5]. فقه القرآن، ج2، ص74؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص224.
[6]. وسائل الشيعة، ج18، ص335؛ «باب أنه يجب علی الإمام قضاء الدين عن المؤمن المعسر من سهم الغارمين أو غيره إن كان أنفقه في طاعة الله إلا المهر ....».