20 11 2019 455701 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 472 (1398/08/29)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مسئله سيزده از مسايل هفده‏گانه‏اي که مرحوم محقق در احکام مهر ذکر فرمودند اين است: «الثالثة عشرة الصداق يملك بالعقد علی أشهر الروايتين و لها التصرف فيه قبل القبض علی الأشبه فإذا طلق الزوج عاد إليه النصف و بقي للمرأة النصف فلو عفت عن مالها كان الجميع للزوج و كذا لو عفا الذي بيده عقدة النكاح»؛[1] مسئله سيزدهم اين است گرچه مهر نه جزء عقد نکاح است و نه شرط عقد نکاح لذا عقد نکاح بدون مهر صحيح است و اگر آميزش شد «مهر المثل» مطرح است و مانند آن؛ اما اگر ذکر کردند حکم آن اين است که مهر ملک طِلق زوجه مي‏شود «بمجرد العقد». برخي بر آن هستند که مهر نيمي از آن با عقد ملک زوجه مي‏شود و نيمي ديگر با مساس حاصل مي‏شود؛ ولي أشهر «بل المشهور بل نفي الخلاف عنه بل ادّعي الاجماع عليه» اين است که تمام مهر به مجرد عقد ملک طلق زوجه مي‏شود.

پرسش: از يک طرف مي‌گوييم اگر شرط کنيم مهر نباشد اشکال ندارد اما از طرف ديگر مي‌گوييم اگر آميزش صورت گرفت مهر المثل لازم است!

پاسخ: هيچ منافاتي ندارد؛ اما اينکه «مهر المثل» است چون مشروط به مساس است، اين منافات ندارد که خود عقد «بما أنه عقدٌ» نيازي به مهر نداشته باشد. اگر مساس حاصل نشد چه اينکه در آيه هست در روايت است ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ .... فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾[2] معلوم مي‏شود که «آيةً و روايةً» اين معنون است که گاهي طلاق قبل از مساس است اگر طلاق قبل از مساس بود و «مهر المسميٰ» بود ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُم﴾، مهري در کار نبود ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾[3] و مانند آن و اگر «مهر المسميٰ» نبود با «مهر المثل» خواستند مهريه او را بپردازند که حکم آن روشن است و اگر مساسي حاصل نشد و «مهر المسمي»اي در کار نبود تمتيع است، همه اينها مثل دو دو تا چهار ‌تا روشن شد چون خود اين ائمه(عليهم السلام) «بالصراحه» بيان کردند که نيازي عقد به مهر ندارد ولي اگر خواستي مهر تعيين کنيد «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه‏».[4]

«فهاهنا أمران»: آن روايت‏ها که مي‏گويد «الْمَهْرُ مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه‏» در مقام ثاني يعني مقام ثاني‏اند! مقام اول اين است که آيا مهر لازم است يا نه؟ نه؛ مقام ثاني: اگر مهر خواستند بدهند چقدر بدهند؟ «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه‏»، اين براي «کان»ي ناقصه است که براي مقام ثاني است آن وقت مثل دو دو چهار تا حکم روشن است جا براي ابهام نيست. در مقام اول «هل يعتبر المهر في العقد أم لا؟ لا»؛ در مقام ثاني اگر خواستند مهري تهيه کنند قدر معيني است يا نه؟ نه، «مَا تَرَاضَيَا عَلَيْه».

«علي أيّ حال» مسئله سيزدهم اين است که اگر مهر تعيين نکردند که نکردند اگر مهر تعيين کردند چون در متن عقد مي‏آيد که «أنکحت کذا بکذا» اين مهر صبغه معاوضه پيدا مي‏کند در عوض بُضع است. همان‌طوري که به مجرد عقد، زوج حق تمتّع دارد حق بهره‏برداري دارد، به مجرد عقد زوجه حق بهره‏برداري از مهر را هم دارد. همان‌طوري که بضع مشروع مي‏شود براي زوج، مهر مشروع مي‏شود براي زوجه؛ لذا فرمودند به اينکه اين قول أشهر است بعد ترقّي کردند فرمودند مشهور است بعد ترقّي کردند به نفي خلاف چون مخالف مسئله اسکافي است بعد ادعاي اجماع کردند اين ترتيب چهارگانه براي آن است که «مشهور» بالاتر از «أشهر» است. اگر گفتند أشهر اين است يعني خيلي از علما آن قول را گفتند فتوا دادند خيلي از علما اين فتوا را دادند منتها اينها يک قدري بيشتر از آنها هستند يا اکثر هستند يا شهرت آنها بيشتر است. «أشهر» پيام «مشهور» را ندارد چون در قبال «أشهر»، «مشهور» است بالاتر از «أشهر»، «مشهور» است چون در قبال «مشهور»، «نادر» است لذا مي‏فرمايند اينکه در کتاب‏ها مثل جواهر يا غير جواهر مي‏گويند «الأشهر کذا بل المشهور» براي اينکه «مشهور» بالاتر از «أشهر» است مقابل «أشهر»، «مشهور» است و مقابل «مشهور»، «نادر» است لذا مي‏فرمايند «أشهر الروايتين بل القولين» بعد از «أشهر» ترقّي مي‏کنند مي‏گويند «بل مشهور» است بعد از اين ترقّي مي‏کنند مي‏گويند خلافي در مسئله نيست چون کسي مخالف است که «لا يعتد به» بعد مي‏شود ادعاي اجماع کرد و اين اجماع هم براساس قواعد اصلي است نه اتفاق کل را تحصيل کرده باشند براي اينکه اين تقابلي که بين مهر و بضع است همان‌طوري که زوج به مجرد عقد مي‏تواند در بضع تصرف کند، زوجه هم به مجرد عقد مي‏تواند در مهر تصرف است. «قد تقدم» که گرچه نيمي از مهر متزلزل است اما بين ملک متزلزل و ملک مقيّد خيلي فرق است ملک مقيد يعني اين بسته است نمي‏شود تکان داد؛ مثل وقف مثل رهن طلق نيست پايش بسته است لذا قابل خريد و فروش نيست اما ملک متزلزل يعني باز است طلق است مي‏توانيد بفروشيد مي‏توانيد با آن چيزي بخريد اگر صاحب آن راضي بود که بود، نبود عوض آن اگر مثلي است مثل و اگر قيمي است قيمت.

اين بيان طبق اينکه فرمود «أشبه» است يعني قواعد است؛ قبلاً هم گذشت که اگر گفتند «أشبه» يعني به لحاظ قواعد، «أشهر» يعني به لحاظ اقوال، «أظهر» يعني به لحاظ نصوص، «أحوط» يعني به لحاظ قول‎‎ها که کدام يکي است را بررسي مي‏کنند.

مي‏فرمايند که «الصداق يملک بالعقد علي أشهر الروايتين» آن هم ملک طلق است ملک رهني نيست. الآن کسي که از کسي مالي قرض گرفت خانه يا زمين خود را در رهن اين طلبکار قرار داد گرچه منافع عين مرهونه در مدت رهن براي خود راهن است براي مرتهن نيست اما اين ملک مرهون پاي آن بسته است و زنجير به دست مرتهن است، همين! اين راهن که مالک خانه است بخواهد خانه را بفروشد بايد مرتهن اجازه بدهد، خانه را امانت به کسي بدهد بايد مرتهن اجازه بدهد چون پاي اين خانه زنجير است، يک؛ اين زنجير به دست مرتهن است، دو؛ لذا طلق نيست. وقف هم همين‌طور است، وقف ملک است ـ قبلاً هم گذشت ـ يک وقت است که سخن از وقف مسجد است که کسي مسجد ساخت، در جريان وقف مسجد شبهه تحرير و فکّ ملک است مثل اينکه کسي بنده را آزاد بکند؛ اما باغي را وقف مسجد بکند يا وقف مدرسه بکند آن ملک است منتها طلق نيست، باغ قابل خريد و فروش است قابل اجاره است قابل درآمدهاي ديگر و منافع ديگر است ولي اگر کسي زميني را وقف مسجد کرد اين به منزله فکّ ملک است اين به منزله تحرير رقبه است مثل اينکه بنده‏اي را آزاد بکند. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد محقق داماد(رضوان الله عليه) را! مي‏فرمودند مسجد متولّي بر نمي‏دارد که اين آقا نماز بخواند آن آقا نماز نخواند، آن آقا درس بگويد آن آقا درس نگويد؛ «نعم» يک نظمي به هر حال مي‏خواهد، نظم مثل ساير موارد يک ناظمي يک حکومتي لازم است. يک امامي بخواهد تعيين کند بله به دست متولّي است اما اين آقا نبايد اينجا درس بگويد آن آقا نبايد درس بگويد، به تو چه؟! اين آقا نبايد اينجا نماز جماعت بخواند، بله چون امام راتب را به هر حال متولي تعيين مي‏کند و مانند آن؛ اما اين آقا نبايد بيايد آن آقا نبايد بيايد! اين براي وقفي است که نظير مدرسه باشد نظير حجره باشد، حجره، مدرسه، بله متولي مي‏تواند بگويد اين آقا بايد بيايد، آن آقا نبايد بيايد چون ملک است مدرسه که تحرير رقبه نيست فکّ ملک نيست اين ملک است به طوري که يک وقت اگر جزء خيابان شد مي‏توانند آن را بفروشند جاي ديگر مدرسه بسازند اما مسجد را که نمي‏شود فروخت مسجد فکّ ملک است مثل تحرير رقبه.

پرسش: ...

پاسخ: حسينيه هم مثل مدرسه است؛ حسينيه، سقاخانه اينها مثل مدرسه است فکّ ملک نيست تحرير رقبه نيست مسجد است که ﴿أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّه﴾[5] است.

 به هر تقدير غرض اين است که اين مهر ملک طلق زوجه است منتها نيمي از آن «بالإستقلال» نيمي از آن «بالتزلزل». تزلزل به معناي تقيّد نيست، تزلزل يعني ملکي است که صاحب آن اگر برگشت و راضي نبود به او دوباره برمي‏گردد ولي فعلاً پايش باز است بسته نيست اما وقف بسته است رهن بسته است موارد ديگر بسته است زنجيري است منتها زنجير به دست آن آقا است. پس «أشبه» مشخص شد، «أشهر» مشخص شد، «أظهر» مشخص شد، «أحوط» هم اگر باشد مشخص مي‏شود.

از لحاظ روايت کدام روايت است که اين مطلب را مي‏رساند؟ مي‏فرمايد به اينکه بعضي از روايات هم ناظر به همين قسمت است که اگر کسي مالي را مهريه قرار داد تمام آن مهر ملک طلق زوجه است منتها نيمي «بالإستقلال» و نيمی «بالتزلزل» و اگر مساس حاصل شد آن نيم متزلزل هم مستقل مي‏شود. شايد روايت‏هاي باب‌34 اين را برساند؛ وسائل جلد‌21 صفحه‌293 رواياتي است که اين معنا را تفهيم مي‏کند که مهر «بتمامه» ملک طلق زوجه مي‏شود. اولين روايت روايتي است که مرحوم کليني نقل کرده است «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام رَجُلٌ تَزَوَّجَ امْرَأَةً عَلَی مِائَةِ شَاة» مردي است که با صد گوسفند مهريه ازدواج کرد «ثُمَّ سَاقَ إِلَيْهَا الْغَنَم‏» اين دام را و اين گوسفندها را به همسرش داد «ثُمَّ طَلَّقَهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا» قبل از مساس او را طلاق داد در حالي که «وَ قَدْ وَلَدَتِ الْغَنَم‏». «فهاهنا أمورٌ»؛ يک: مهريه صد گوسفند است، دو: همه صد گوسفند را داد، سه: آميزش حاصل نشد، چهار: طلاق قبل از آميزش حاصل شد، پنج: اين گوسفندها هم مادر شدند برّه آوردند، اين مجموعه را از وجود مبارک حضرت سؤال مي‏کنند که حکم چيست؟ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) در برابر اين سؤال پنج ضلعي که «مهر المسميٰ» صد گوسفند است و اين صد گوسفند را شوهر به همسرش داد و مساس حاصل نشد و اين صد گوسفند مادر شدند و طلاق قبل از مساس رُخ داد حکم اين مجموعه چيست؟ حضرت فرمود: «إِنْ كَانَتِ الْغَنَمُ حَمَلَتْ عِنْدَهُ رَجَعَ بِنِصْفِهَا وَ نِصْفِ أَوْلَادِهَا وَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْحَمْلُ عِنْدَهُ رَجَعَ بِنِصْفِهَا وَ لَمْ يَرْجِعْ مِنَ الْأَوْلَادِ بِشَيْ‏ء» در اين امور پنج‏گانه بعضي که «بيّن الرشد» است جواب نمي‏خواهد جواب آن روشن است وقتي «مهر المسميٰ» همين است بايد «مهر المسمي» را بپردازد مي‌ماند مسئله تنصيف اگر اين صد گوسفندي را که زوج به زوجه داد هيچ کدام برّه نياوردند صد گوسفند تنصيف مي‏شود پنجاه‌تا براي زن و پنجاه‌تا براي مرد اما حالا چون برّه آوردند حکم اين برّه چيست؟ آن گره کور آن مشکل در اين امور پنج‏گانه همين است که تکليف اين برّها چيست؟ وگرنه «مهر المسميٰ» را که داد اگر طلاق قبل از مساس رُخ داد نصف آن «مهر المسميٰ» بايد برگردد اينها را قبلاً فرموده بودند سائل اين را نمي‏خواهد سائل مي‏گويد به اينکه اين گوسفندها برّه آوردند حکم اين برّه چيست؟ حضرت فرمود به اينکه اگر اين گوسفندها قبل از اينکه شوهر تحويل زوجه بدهد پيش اين شوهر بودند باردار شدند، بله همان‌طوري که گوسفندها نصف مي‏شود حمل آن هم نصف مي‏شود برّه‏ها هم نصف مي‏شود اما زماني که پيش شوهر بودند باردار نبودند وقتي پيش زوجه آمدند باردار شدند فقط پنجاه‌تا گوسفند برمي‏گردد آن پنجاه‌تاي ديگر با همه برّه‏ها که براي صد گوسفند است براي زوجه است. پس معلوم مي‏شود مهر «بتمامه» ملک طلق زوجه مي‏شود، نمائات متصل و منفصل وقتي نماء منفصل براي زوجه شد نماء متصل مثل اينکه چاق بشود و فربه بشود و پشم پيدا کند اينها يقيناً براي او است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، غرض اين است که اگر تحويل او داد چون تحويل آن که ديگر شرط نشده است ملک من است در دست شما، با عقد ملک او شد چون او مي‏تواند بعد از مساس تحويل بدهد يا «عند المساس» تحويل بدهد، تحويل که بر زوج واجب نيست اگر او تمکين نکرد آيا مي‏تواند تمکين نکند؟ يا اينکه اگر نصف را گرفت حتماً بايد تمکين کند که «سيأتي». غرض اين است که اين مال را که دادند اين مال هر چه زمان عقد بود نصف آن براي مرد است و نصف ديگر براي زن است با طلاق، تمام آن براي زن است بي‏طلاق آن وقتي که پيش زوج بود اگر گوسفند باردار بود نصف اين بار براي زوج است اما اگر چنانچه تسليم او شد تحويل او داده شد و ملک مسجّل او شد اين بار که نماي منفصل است بعد پيدا شد در ملک زوجه پيدا شد و چون در ملک زوجه پيدا شد زوج حق ندارد.

پرسش: در موارد مشکوک چکار بايد کرد؟

پاسخ: در موارد مشکوک «اصل» را براي همين گذاشتند، اصول را براي همين گذاشتند يا استصحاب است يا برائت است يا اصول ديگر است، اصلاً کار «اصل» براي رفع شبهه «عند الشک» است آن را کارشناسي ميکنند يک وقت موارد شبهه است که آيا اين بار قبلاً پيدا شده بود يا بعداً پيدا شد، آن را کارشناسي ميکنند آن را با «اصل» حل نميکنند اگر با خبره و با اماره حل نشد آن وقت نوبت به اصل «عدم حدوث» مي‌رسد.

بنابراين تمام مهر ملک طلق زوجه ميشود، نمائات متصل و منفصل هم ملک زوجه ميشود و اگر قبل از مساس طلاقي رُخ داد که نيمي از آن برميگردد و اگر طلاق «بعد المساس» بود که هيچ چيزي برنميگردد، حکم اولي اين است؛ ولي اگر زن براي اينکه زندگي گرمتر بشود بخواهد از مهر خود ببخشد فرمود اگر اين کار را بکني، ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاح[6] اين بهتر است و زندگي گرمتر ميشود. خود زن ببخشد که روشن است آن وقت ﴿الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاح کيست؟ آيا وليّ است پدر است يا جد است و امثال آنها؟ اين را بايد محقق بداند و تحقيق ميکنند.

حالا چون روز چهارشنبه است يک مقدار از بحثهاي روايي هم که اين ذوات قدسي فرمودند مذاکره بشود براي همه ما نافع است!

 به ما گفتند که دو تا راه براي عالم شدن است: ـ که اينها «مانعة الخلو» است و اجتماع را شايد و جمع را شايد ـ يکي «علم الدراسه» است که انسان مشغول درس و بحث باشد و عالم بشود همين علم معمولي، چه در حوزه و چه در دانشگاه اينها «علم الدراسه» است آدم درس ميخواند بحث ميکند عالم ميشود که اين هم فضيلت فراواني دارد؛ يکي هم «علم الوراثة» است اين «علم الوراثة» در درس و بحث نيست. انسان تمام تلاش و کوشش او بايد اين باشد که يک ارتباط تنگاتنگي با اين ذوات قدسي با اهل بيت داشته باشد، چون انسان که مال تهيه ميکند دوتا راه دارد به نحو «مانعة الخلو»: يکي راه کسب است تجارت ميکند مال به دست ميآورد و يکي از راه ارث مال به دست ميآيد، مال ارث را نميشود به وارث گفت که تو چکار کردي که اين مال نزد شما آمد، او تجارت نکرد اقتصادي که نيست، او يک پيوندي با مورّث دارد که از او ارث ميبرد. آنچه که در ارث مال مهم است و حرف اول را ميزند همان پيوند است. در مسئله تجارت کسب و کار است ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾،[7] علم هم همين‌طور است هر کسي درس و بحث بيشتري داشته باشد عالمتر ميشود و هر کسي درس و بحث کمتري داشته باشد به آن مقام نميرسد، اين يک چيز رايجي است اين «علم الدراسه» است؛ اما اگر گفته شد «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[8] همچنين ورثه ائمه هستند و همچنين ورثه اوليا هستند آن با درس و بحث حاصل نميشود او از نماز شب شروع کرد تا انواع عبادتها و تهذيب نفْس و محاسبه نفْس و امثال آن. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که وراثت مال با وراثت علم خيلي فرق دارد؛ در وراثت مال تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد، در وراثت علم تا وارث نميرد چيزي به او نميدهند: «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»،[9] او بايد از آن هوس بميرد، بازي نکند، کسي را هم بازي ندهد، کسي هم نتواند او را بازي بدهد، اين معيارها مشخص است. کسي که خودش اهل بازي است او مشمول ﴿الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾[10] نيست، کسي که خودش اهل بازي نيست ولي عدهاي ميتوانند او را بازي بدهند او مشمول ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْر﴾[11] نيست. فرمود کسي که بازيگر است به جايي نميرسد، حواس او جمع باشد! برابر سوره «نور» کسي که عدهاي ميتوانند او را بازي بدهند، او هم به جايي نميرسد. اين ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ﴾ نميگويد خودش اهل بازي نيست، اين با سوره «مؤمنون» خيلي فرق دارد، سوره «مؤمنون» دارد: ﴿الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾ خودش به سراغ بازي نميرود از آنها رويگردان است؛ اما او را بازي ميدهند يا بازي نميدهند را که سوره «مؤمنون» نميگويد اين را سوره «نور» ميگويد، ميگويد مردان الهي کسانياند که کسي نميتواند اينها را بازي بدهد چهار‌تا لقب به اينها بدهد يا چهار‌تا تعريف بکند! خدا غريق رحمت کند بعضي از مشايخ ما را! قبل از انقلاب که رفتند آنها را مثلاً استاد دانشگاهي بکنند، فرمود:

برو اين دام بر مرغ دگر نه ٭٭٭ که عنقا را بلند است آشيانه

 اينها کساني بودند که ديگران نتوانستند اينها را بازي بدهند. پس اگر خودش اهل بازي نبود و ديگران هم آن قدرت را نداشتند او را بازي بدهند معلوم ميشود او سرگرم چيزي ديگر است معلوم هست که او دارد با کسي پيوند برقرار ميکند. در «علم الوراثة» براساس «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا» او دارد به جايي ميرسد که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»[12] او ميخواهد بچه آنها بشود او تا آخرين لحظه هم هست اين نظير پرورش‌گاه‌ از آن قبيل که نيست، اين انسان واقعاً ميشود فرزند اينها «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» تا آخرين لحظه هم ميشود اين کار را کرد. «علم الوراثة»  اين است براي «علم الوراثة» اين حديث نبوي هست که فرمود: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم‏»؛[13] فرمود آدم خوب درس بخواند صحيح درس بخواند، يک حجتي پيدا کند و برابر اين حجت هم عمل بکند، همين! برابر اين حجت که عمل کرد او پيوند پيدا ميکند با اهل بيت(عليهم السلام) علوم آنها که فيضاني دارد به او ميرسد «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم‏»، اين ميشود «علم الوراثة»، اين راه دارد. پس ميشود انسان يک ارتباط تنگاتنگي با اهل بيت داشته باشد و راه آن هم همين است و مشخص ميشود از چه راهي بتواند عالم بشود، وقتي اين علم را پيدا کرد راحتِ راحت است.

آن بيان نوراني حضرت امير که خطبه متقيان است[14] فرمود اين يک مصباح است يک چراغ است در جامعه، لازم نيست بگويد روش او، گفتار او، منش او، نوشتار او هر چه که از او صادر بشود چراغ است جامعه را روشن ميکند، اين راه براي همه ما باز است و ما را هم دعوت کردند وعده هم دادند چه بهتر که برويم! لازم نيست که به کسي بگوييم يا لازم نيست که کسي بفهمد اين راه باز است وقتي اين راه باز است و به ما گفتند اين کار را انجام بدهيد مقدور شما هست، همين است اما يک تمرين عملي هم هست و آن تمرين عملي در سوره مبارکه «بقره» مشخص شد، ما يک کاري را انجام ميدهيم ولي نميدانيم اين کار را براساس چه نيتي انجام بدهيم؟ مثلاً يک کار خيري ميکنيم حالا اگر وضع مالي ما خوب است مدرسه ميسازيم، راه ميسازيم، منابع ديگر ميسازيم، کارخانه درست ميکنيم، رونق توليد درست ميکنيم، اين کارها را ميکنيم؛ اگر وسايل مالي در اختيار ما نيست درس داريم، بحث داريم، به هر حال کار داريم، اين کار را انسان ميتواند دو گونه انجام بدهد: يکي اينکه کار معمولي است سرگرم است ما وظيفهمان درس و بحث و اينهاست؛ يکي اينکه من اين کار را انجام ميدهم به جايي برسم که نه خودم به دنبال بازي بروم نه کسي بتواند مرا بازي بدهد، ميشود اين کار را کرد. سوره مبارکه «بقره» آن بخشهاي پاياني آن اين هدايت و راهنمايي را دارد؛ آيه 265 سوره مبارکه «بقره»، خيلي از ما کم يا زياد به هر حال اين کار را داريم يک خيري داريم، يک صدقهاي داريم، کم يا زياد به هر حال داريم، نصوص فراواني هم هست که صدقه دادن کار خير است و غذاي بهشتي ميشود اين هم درست است؛ اما بلد نيستيم يک نيتي هم بکنيم، بلد هستيم نيت بکنيم «قربة إلي الله» از عذاب نجات پيدا کنيم به بهشت برويم اينها را بلد هستيم، خدمت به جامعه، جامعه را هم راضي نگه ميدارد، جامعه را از طغيان نجات ميدهد، اينها را بلد هستيم اينها را هم قصد ميکنيم؛ اما آن راه کليدي را بلد نيستيم، آن راه کليدي را اين آيه دارد به ما ميگويد که وقتي يک کار خيري ميخواهي انجام بدهي دو تا نيت کن: يکي اينکه اين «لِله» است، يکي اينکه من ديگر نلغزم؛ حالا آن خدمات و خيرات جامعه را همه بلد هستيم، رضاي جامعه باشد، جامعه نبايد طغيان بکند، جامعه نبايد فشار ببيند، اينها همه را بلد هستيم، چون غير از ما ديگران هم بلد هستند؛ اما وقتي انسان يک کار خيري انجام ميدهد، ميگويد خدايا! اين کار خير را انجام ميدهم که خودم نلغزم در زندگي مثل اينکه اين درخت اگر آن قدرت را ميداشت که حرکت ميکرد ميرفت کنار نهر يک سطل آب ميگرفت ميآمد سرجايش روي ريشه خودش ميريخت يعني چه؟ يعني من دارم اين کار را ميکنم که پايهدار بشوم و محکم بشوم و بمانم، اين کار من براي اين است که من پايهدار بشوم. فرمود شما ميتوانيد اين کار را بکنيد حالا درخت نميتواند شما ميتوانيد، درخت نميتواند حرکت کند برود کنار نهر يک سطل آب بياورد به پاي خودش بريزد، شما با قولتان، عملتان، رفتارتان، گفتارتان، نوشتارتان ميتوانيد اينها را يک آب خالص قرار بدهيد روي ريشه خودتان که بعد نلغزيد، اين تعليم قرآن است.

در آيه265  فرمود: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه﴾ بايد اين «قربة إلي الله» باشد، اين را همه ما ـ إنشاءالله ـ بلد هستيم و ريا و بازي در آن نيست، اين اولي را بلد هستيم، ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ اين جزء نيت است، جزء نيت است يعني جزء نيت است! يعني خدايا اين کار را براي رضاي تو و براي اينکه ديگر نلغزم دارم انجام ميدهم. يک وقت است در روايات ما هست در اقوال بزرگان است که اگر کسي آدم خيّر بود خدا او را در خطرات حفظ ميکند، اين بله سرجايش محفوظ است؛ اما ما در متن کار اين را از خدا بخواهيم، خدايا اين را براي رضاي تو و براي ريشهدار شدن خودم دارم انجام ميدهم، هم آن را قبول کن و هم اين را قبول کن. براي تو کردم، قبول بکن «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ»[15] براي اينکه خودم ديگر نلغزم دارم ميکنم، چون اگر اين درخت پا شد از رودخانه آب آورد روي ريشه خودش ريخت ولي ذات اقدس الهي که زارع حقيقي است اين سطل آب را خوراک ريشه قرار ندهد بياثر است، اين ريشه را او زنده کرد و حيات داد و اين آب را در دهان اين ريشه او قرار ميدهد. در سوره مبارکه «واقعه» فرمود که مبادا شما خيال کنيد شما کشاورز هستيد! کشاورز ما هستيم، شما کارتان اين است که يک گوني بذر را از انبار بعد از شيار کردن زمين به اين خاک ميدهيد، همين! يک جمادي را جابجا ميکنيد؛ اما او که اين حبههاي مُرده را زنده ميکند ما هستيم. اينکه در زير خاک دو کار ميکند: يکي دهانش را باز ميکند به طرف زمين فرو ميبرد بشود ريشه، يکي اينکه سرش را باز ميکند بالا ميآورد ميشود خوشه، ما هستيم؛ لذا در سوره مبارکه «واقعه» مرزبندي کرد فرمود ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾.[16] شما در کتاب لغت که مراجعه ميکنيد ميگويد «حرث و زرع» اينها کنار هم است؛ ولي قرآن ميگويد خير «حرث»، «حرث» است و «زرع»، »زرع» است. «حرث» همين است که کشاورز بعد از شيار کردن زمين يک مقداري بذر را در دل خاک مياندازد، او يک مردهاي را جابجا ميکند. فرمود کار شما «حرث» است و کار ما «زرع» است، ما مُرده را زنده ميکنيم: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ مثل اينکه به پدرها خطاب کردند مبادا بگويد ما در حيات فرزند دخيل هستيم! کار پدر إمناء است «نقل المني من موضع إلي موضع آخر» است ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُون﴾[17] کار شما که خلقت نيست، کار شما إمناء است. اينجا هم به ما دستور داد بگوييد و اين را جزء نيت قرار داد، نفرمود اگر کسي اين کار را بکند «يثبته الله». فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ﴾ ـ اين ﴿ابْتِغاءَ﴾ نيت است ـ ﴿مَرْضاتِ اللَّهِ﴾، يک؛ ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، دو؛ جزايش اين است، اين است، اين است. پس به ما ياد دادند که کار خير که ميخواهيم انجام بدهيم در نيت ما اين باشد که خدايا اين را مثل آبي روي ريشه من قرار بده که من ديگر نلغزم، بهشت سرجايش محفوظ است، آخرت سرجايش محفوظ است، همه‌ چيز سرجايش محفوظ است، ولي من ميخواهم نلغزم؛ نه بي‌راهه بروم بازي بکنم و نه کسي بتواند مرا بازي بدهد، اين را از تو ميخواهم! اين نزاهت روح و عظمت روح را قرآن دارد به ما ياد ميدهد، نيت يعني نيت! يعني جزء نيت شما باشد، نه اينکه اگر اين کار را بکنيد «يثبته الله بالقول الثابت»، آن فضل الهي است؛ اما وظيفه ما اين است که کاري که ميکنيم اين دو عنصر محوري را داشته باشد: خدايا قبول کن، خدايا براي اين انجام ميدهم که هميشه در برابر تو خاضع باشم، همين! نه اينکه مرا در برابر خودت خاضع قرار بده، توفيق بده! آن‌که فعل خداست و فيض خدا است و لطف ميکند؛ ولي ما موظفيم اول به ياد خودمان باشيم که بشود ثابتقدم، نلغزيم، نلغزانيم ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه﴾ يک نيت، ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ نيت ديگر، آن وقت ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ﴾ «کذا و کذا و کذا»، اين راه «علم الوراثة» است. اگر کسي بخواهد ارث ببرد پيوند ميخواهد و پيوند آن همين راه است که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همه شما مشمول اين بيان نوراني قرآن و روايات باشيد!

«و الحمد لله رب العالمين»



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص274.

[2]. سوره بقره، آيه237.

[3]. سوره بقره، آيه236.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص364.

[5]. سوره جن، آيه18.

[6]. سوره بقره، آيه237.

[7]. سوره نساء،آيه32.

[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص32.

[9]. بحارالأنوار(ط ـ بيروت)، ج69, ص59.

[10]. سوره مؤمنون، آيه3.

[11]. سوره نور، آيه37.

[12]. علل الشرائع, ج1, ص127.

[13]. الخرائج و الجرائح, ج3, ص1058.

[14]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193؛ «وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون‏».

[15]. من لا يحضر الفقيه، ج1، ص132.

[16]. سوره واقعه، آيه63 و 64.

[17]. سوره واقعه، آيه58 و 59.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق