أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الطرف الثالث في الأحکام و فيه مسائل».[1] اين مسايل هفدهتا است که مسئله اول در پايان بحث سابق ـ سال گذشته ـ به عنايت الهي ارائه شد.[2] «الثانيه» دومين مسئله از مسايل هفدهگانهاي که مرحوم محقق درباره احکام مَهر ذکر ميکنند اين است فرمود: «الثانية قيل إذا لم يسم لها مهرا و قدم لها شيئا ثم دخل كان ذلك مهرها و لم يكن لها مطالبته بعد الدخول إلا أن تشارطه قبل الدخول علی أن المهر غيره و هو تعويل علی تأويل رواية و استناد إلى قول مشهور»؛[3] دومين مسئله از مسايل هفدهگانهاي که در احکام مهر است اين است که اگر قبل از آميزش مهري را، نه در متن عقد و نه در بعد از عقد قبل از آميزش ذکر نکردند و آميزش صورت پذيرفت و چيزي قبل از آميزش به او داد، اين قيود سهگانه يعني قبل از آميزش مهر تعيين نشده و در متن عقد هم که تعيين نشده بود و قبل از آميزش چيزي را زوج به زوجه داده و بعد آميزش صورت پذيرفت، آيا همين مهر او محسوب ميشود يا مهرش جداست؟ اين صورت مسئله است.
آنچه پيش پيشينيان بود اين است که همين مهر او محسوب ميشود براي اينکه مهر در متن عقد ذکر نشده است، بعد از عقد و قبل از آميزش هم ذکر نشده است، چيزي هم قبل از آميزش به او داده است، همين مهر اوست. اثبات اين برابر قواعد اوليه آسان نيست، اقوال قدما و متأخرين مختلف است. سخن مرحوم إبن ادريس در سرائر اين است که اين روايت دارد، يک؛ شهرت روايي هم در آن هست، دو؛ شهرت فتوايي بلکه اجماع فتوايي است، سه؛ پس اين قول معتبر است و مستند است، چهار. مرحوم إبن ادريس در سرائر روي اين سير که اين شهرت روايي دارد، اولاً؛ شهرت فتوايي دارد، ثانياً؛ اين شهرت فتوايي به اجماع فتوايي رسيده است، ثالثاً؛ و همين مرجع و معتبر است، رابعاً.[4]
مرحوم محقق دارد به اينکه اولاً روايت صريح يا ظاهري در کار نيست، يک؛ تأويل روايت است نه دلالت روايت، دو؛ اگر روايتي صريح نبود يا ظاهر نبود و شما از اين روايت خواستيد اين حکم را استفاده کنيد لابد يک تأويلي در آن اعمال کرديد. شما دوتا کار کرديد يکي تأويل روايت، يکي تعويل و اعتماد بر تأويل خودتان؛ پس روايت نه صريح در اين مسئله است و نه ظاهر در مسئله، شما به تأويل خودتان تعويل و اعتماد کرديد. اين سخن مرحوم محقق است.
مرحوم علامه در مختلَف يک تفصيلي دارد که آن تفصيل را مرحوم صاحب وسائل به عنوان يک وجه جمع در وسائل جلد 21 ذکر کرد[5] ـ که اگر فرصت کرديم آن عبارت را هم ميخوانيم ـ مرحوم علامه در مختلَف از اين وجوه جمع دارد که گاهي اگر اصطلاح و عادت عصري يا مصري اين باشد که مهر را ذکر نکنند قاعدهاش همين است. اگر عادت يک عصر در زمان، عادت مصر در يک زمين؛ اگر در يک زماني و در يک مکاني عادت بر اين است که اگر در متن عقد مهر ذکر نشد، «بعد العقد» و قبل از دخول مهر ذکر نشد و زوج چيزي به زوجه داده است و بعد دخول صورت گرفت، همين مهر اوست. اگر عادت يک مردمي در يک زماني، در يک زميني اين بود، اين روايت ناظر به همان است. اين فرمايش مرحوم علامه در مختلَف يک وجه جمعي است عقلايي که اگر اين چنين چيزي بود اما اين مورد قبول خيلي از فقها قرار نگرفت. مرحوم صاحب وسائل همين را به عنوان وجه جمع در همان ذيل روايت در جلد 21 ذکر ميکند که اگر شد ميخوانيم.
پس فرمايش قدما روشن شد، حرف إبن ادريس در اين مراحل چهارگانهاش که شهرت روايي شهرت فتوايي اجماع فتوايي انتخاب اين قول اين مطالب چهارگانه ايشان در سرائر روشن شد، تحليل مرحوم محقق زير اين مطلب را اصلاً آب بست که اين به دو تأويل تکيه کرد: يکي تأويل روايت يکي اعتماد و تعويل بر اين تأويل لذا اساسي ندارد، حرف مرحوم علامه در مختلَف هم روشن شد که اين را حمل کردند بر يک عصر و مصري. مرحوم شهيد ثاني در مسالک ميگويد به اينکه اگر ما نتوانستيم مطلبي را از روايت استفاده کنيم بايد به قواعد عامه مراجعه کنيم.[6] قاعده اصلي در باب مهر اين است که ـ گرچه اين بيان را با اين تفصيل شهيد ثاني در مسالک ندارد اما اين تتميمي لازم دارد که آن تتميم اين است ـ نکاح به سه قسم تقسيم شده در کتابهاي فقهي، مخصوصاً در کتابهاي مرحوم محقق؛ نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح إماء. نکاح إماء از جهت دائم و منقطع با نکاح حُرّه فرقي ندارد ولي چون در عبد و أمه نکاحي به عنوان مِلک يمين و به عنوان تحليل مطرح است، از اين جهت يک قسم جدايي است، وگرنه اگر اين أمه ازدواج کرد با يک شخصي به عقد دائم حکم عقد دائم را دارد، اگر ازدواج کرد به عقد انقطاعي حکم عقد انقطاعي را دارد. چون تحليل، يک؛ ملک يمين، دو؛ که بازگشت تحليل هم به همان ملک يمين است، سه؛ اين در خصوص عبيد و إماء مطرح است، لذا يکي از اقسام سهگانه نکاح است.
پس «النکاح علي ثلاثة اقسام»: نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح عبد و إماء. مَهر در نکاح دائم معتبر نيست «لا رکناً و لا شرطاً»، اگر خواستند بيمهر باشد اين نظير بيع بلاعوض نيست که رکن را از دست بدهد براي اينکه مهر نه رکن است نه شرط، آنچه که رکن عقد نکاح است زوجين هستند. چون در نکاح دائم مهر نه رکن است و نه شرط لذا مهر را در باب نکاح دائم ذکر نکردند جداگانه است، برخلاف نکاح منقطع که به منزله «هُنَّ مُسْتَأْجِرَاتٌ»[7] به منزله اجاره است آنجا رکن است و حتماً در عقد نکاح منقطع بايد مهر ذکر بشود. نکاح دائم چون نه متقوّم به مهر است و نه مشروط به مهر لذا در آنجا ذکر نميکنند، در نکاح منقطع إلا و لابد مهر بايد ذکر بشود. اين حکم نکاح است.
اما در احکام مهر نظير احکام تدليس و نظير احکام عيب که جداگانه اين مسايل را ذکر ميکنند، ميفرمايند به اينکه در جريان مهر قاعده اوليه اين است که اگر تفويض شد به اين معنا که زن تصريح کرد که مهر نميخواهم، اين حکمي ندارد و هيچ طلبي هم ندارد؛ اما اگر اسقاط مهر نشد قاعده اولي اين است که خود عقد، مهر نميآورد براي اينکه ذکر نکردند. ثبوتاً و سقوطاً مهر مسکوت است؛ ثبوتاً مسکوت است براي اينکه در متن عقد نامي از آن برده نشد، سقوطاً مسکوت است براي اينکه تفويض نکرده است. در چنين صورتي اگر آميزش انجام بگيرد در روايات فراوان هست که دخول حتماً در برابر مهر المثل است، اگر مهر المسمي نبود مهر المثل است. پس قاعده اوليه اين است که اگر مهري ذکر نشد و دخولي انجام نگرفت، مرگي رخ داد يا طلاقي رخ داد، او نه نصف مهر طلب دارد و نه مهر به عنوان ارث به او داده ميشود براي اينکه مهري در کار نبود؛ ولي اگر آميزش شد چون تفويض نبود، او مهر المثل را بايد بدهد. اين مسئله ثانيه داخل در اين قاعده است براي اينکه نه در متن عقد مهر ذکر شده و نه در بعد از عقد و قبل از آميزش ذکر شده است. مقداري پول زوج به زوجه داده است و تصريح نکرد که اين مهر است و بعد هم آميزش صورت گرفت، روايات فراواني دارد که اين دخول رايگان نيست، دخول در برابر مهر المثل است. مرحوم شهيد ثاني به اين سمت گرايش دارد که اين را برابر با قواعد حل کند.
پس فتواي أقدمين روشن، امور چهارگانه سرائر إبن ادريس روشن، نقد محققانه محقق روشن، تدبيري که علامه انديشيد روشن، راه حلّي که شهيد ثاني در مسالک طي کرده است روشن، مرحوم صاحب جواهر گرچه بيميل نيست به حرف قدما و أقدمين، حرف صاحب مسالک را نميپذيرد که اين به قواعد عامه ارجاع کند اصرار دارد که به روايت عمل بشود.[8] اگر روايت ظهور نداشت «فضلاً عن الصراحة»، برابر با يا عادت مختلَف ذکر ميشود يا قاعدهاي که مرحوم شهيد ثاني ذکر کرده است؛ اما آن راهي که مرحوم إبن ادريس در سرائر ذکر کرده است آن ثابت نشده است، حالا براي ايشان ممکن است ثابت شده باشد.
پرسش: اگر هيچکدام از زوج و زوجه تصور مهر نکردند
پاسخ: اگر به منزله تفويض باشد بله، اين راه صحيح است چون عقد دائم نه متقوم مهر است و نه مشروط به مهر. رواياتي که ميگويد دخول باعث استقرار مهر المثل است آن روايت در جايي است که زمينه، زمينه ثبوت مهر باشد؛ اما اگر زمينه، زمينه سقوط مهر بود که سبقه تفويض داشت، خود زوجه حق خود را واگذار کرده است.
مرحوم إبن ادريس در سرائر يک فرمايشي دارد که گويا براي او اين امور چهارگانه تثبيت شده است. مرحوم إبن ادريس در سرائر جلد دوم صفحه 580 و 581 اين فرمايش را دارد: «و متى سمّی المهر حال العقد و دخل بها كان في ذمته» آنجا چون مهر روشن است مهر المسميٰ است «و إن لم يكن سمّی لها مهرا و أعطاها شيئا قبل دخوله بها» ـ که اين صورت مسئله است ـ اگر مهر نه در متن عقد آمده و نه بعد العقد آمده و مقدار مالي را زوج به زوجه داد بعد آميزش صورت گرفت، ايشان ميگويد همين مهر او محسوب ميشود که اين صورت مسئله است. «ثمّ دخل بها بعد ذلك لم تستحق عليه شيئا سوی ما أخذته منه قبل الدخول» چون يک مالي را قبل از آميزش گرفت اين همان مهر اوست «سواء كان ذلك قليلا أو كثيرا». اين برابر رواياتي که ميگويد با دخول مهر المثل مستقر ميشود که اصرار شهيد ثاني است هماهنگ نيست، چرا شما اين حرف برخلاف قاعده را ميزنيد؟ فرمايش مرحوم إبن ادريس در سرائر اين است که «علی ما رواه أصحابنا» معلوم ميشود يک شهرت روايي دارد فرمود اصحاب ما اين را روايت کردند تنها يک نفر و دو نفر نيست، يک؛ پس شهرت روايي دارد «و أجمعوا عليه» شهرت فتوايي دارد بلکه بالاتر از شهرت، اجماع فتوايي است، دو و سه؛ چون بين اين امور سهگانه فرق است، آن که حجت است امر سوم است. يک وقت است شهرت است يک وقت نفي خلاف است يک وقت اجماع است، حرف مرحوم إبن ادريس در سرائر اين است که اين سومي است سخن از شهرت فتوايي نيست سخن از نفي خلاف نيست سخن از اجماع فتوايي است. «علي ما رواه اصحابنا و أجمعوا عليه فانّ دليل هذه المسألة هو الإجماع المنعقد منهم بغير خلاف». يک وقت است ميگوييم اين حکم است «لا خلاف»، يک وقت ميگوييم اجماع است «لا خلاف»، اين «لا خلاف» حرف اول را نميزند آن اجماع حرف اول را ميزند اين «لا خلاف» تأکيد آن است. «و فيه الحجة لا وجه لذلك إلا الإجماع» اين معنا که براي إبن ادريس که به قدما نزديکتر از ديگران بود يا به أقدمين نزديکتر از ديگران بود، براي افرادي مثل صاحب جواهر روشن نيست، براي محقق روشن نيست، براي علامه روشن نيست، براي صاحب مسالک روشن نيست. «فان لم يعطها شيئا قبل الدخول بها و لم يسم مهرا في حال العقد ثمّ دخل بها لزمه مهر المثل» ـ اين همان حرفي است که فرمايش مرحوم شهيد ثاني در مسالک است که بعدها ايشان فرمودند ـ فرمايش إبن ادريس اين است که بله اگر عقدي شد، تصريح به سقوط مهر نشد، چه اينکه تصريح به ثبوت مهر هم نشد، چيزي هم قبل از دخول به اين زن نداد و دخول صورت گرفت، طبق روايات فراوان مهر المثل است، بله اينطور است؛ اما اگر چيزي به اين زن داد اين به منزله مهر او محسوب ميشود و سند آن همين روايتي است که «رواه أصحابنا و أفتوا بمضمونها». اين فرمايش إبن ادريس در سرائر.
بحث مرحوم محقق در شرايع همين است که ملاحظه فرموديد! فرمود به اينکه روايتي که صريح باشد يا ظاهر باشد در اين مطلب ما نداريم، يک روايتي است که اصحاب تأويل بردند آن را و بر مورد منطبق کردند «بالتأويل لا بالدلالة ثمّ عوّلوا علي هذا التأويل» اعتماد کردند به اين تأويل که برخلاف ظاهر است؛ هم آن تأويل بُردن روايت سند ميطلبد، هم اعتماد بر تأويل شما سند ميطلبد، چرا تکيه کرديد به چيزي که خودتان اين روايت را تأويل برديد؟!
اما فرمايش مرحوم علامه که در مختلَف بيان کردند آن را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) به عنوان يکي از وجوه جمع در وسائل جلد 21 صفحه 258 ذکر کردند. آن روايتي که به آن تمسک ميکنند اين است؛ مرحوم صاحب وسائل در جلد 21 صفحه 258 اين تأويل را بردند که فرمايش مرحوم علامه را ذکر ميکنند که گاهي اينچنين وجه جمع هست. در صفحه 258 يک عبارتي دارد که بخشي مربوط به بحث ما هست و بخشي خارج است. در ذيل صفحه 258 اين است که «وَ قَدْ ذَكَرَ بَعْضُ عُلَمَائِنَا» که مرحوم علامه در مختلَف مراد است «أَنَّ الْعَادَةَ كَانَتْ جَارِيَةً مُسْتَمِرَّةً فِي الْمَدِينَةِ بِقَبْضِ الْمَهْرِ كُلِّهِ قَبْلَ الدُّخُول» اين بود. «وَ إِنَّ هَذَا الْحَدِيثَ وَ أَمْثَالَهُ وَرَدَتْ فِي ذَلِكَ الزَّمَان» که عادت آن است که اگر مهري باشد همه را ميگيرند، حالا که نگرفتند معلوم ميشود که مهر نخواست. عادت مردم اين منطقه اين است که اگر مهري باشد همه مهر را قبل از آميزش ميگيرند، حالا اينجا نگرفت معلوم ميشود که مهري در کار نبود تفويض بود. «وَ قَدْ ذَكَرَ بَعْضُ عُلَمَائِنَا» که اين را هم در مختلَف صفحه 543 بيان کردند «أَنَّ الْعَادَةَ كَانَتْ جَارِيَةً مُسْتَمِرَّةً فِي الْمَدِينَةِ بِقَبْضِ الْمَهْرِ كُلِّهِ قَبْلَ الدُّخُولِ وَ إِنَّ هَذَا الْحَدِيثَ وَ أَمْثَالَهُ وَرَدَتْ فِي ذَلِكَ الزَّمَان» در آن زمان اين حديث وارد شد، معلوم ميشود که صورت مسئله اين است: عقد شده در متن عقد مهر نيامده بعد از عقد مهر نيامده قبل از آميزش چيز مختصري را گرفتند، همين مهر اوست براي اينکه عادت همين است، عادت همين است که تمام مهر را قبل از آميزش ميگيرند و حالا يک مقدار پول گرفت معلوم ميشود که تمام مهر همين مقدار پول است. «فَإِنِ اتَّفَقَ وُجُودُ هَذِهِ الْعَادَةِ فِي بَعْضِ الْبُلْدَانِ كَانَ الْحُكْمُ مَا دَلَّتْ عَلَيْهِ»، چون نه زمان مخصص است و نه زمين. مرحوم علامه ميگويد که در يک روزگاري مدينه اين بود حالا اينکه دليل بر اختصاص نميشود. اگر در يک عصري در يک مصري اين عادت رواج پيدا کرد، اين روايت برابر همان است و ديگر مهر المثلي در کار نيست.
پرسش: ...
پاسخ: تمام مهر همان مقدار بود، چون عادت بر اين بود تا تمام مهر را نگيرند تمکين نميکنند. اين روايت هم ناظر به همان است. حالا يک وقت پول فراواني گرفت، يک وقتي پول کمي. از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکند در همين زمينه، زمينه يعني زمينه! در زمينهاي که تمام مهر را قبل از دخول ميگيرند، عادت همين است. شخصي از حضرت سؤال کرد که عقدي واقع شده در متن عقد چيزي ذکر نشده بعد از عقد چيزي ذکر نشده قبل از آميزش يک مقدار پول گرفته شد بعد آميزش صورت گرفت، حکم چيست؟ فرمود مهري ندارد چون عادت مردم بر همين است و فعل مردم مثل قول مردم حجت است. اگر قول ظهور دارد در اينکه مهر همين است، فعل هم براساس استقرار عادت ظهور دارد که مهر همين است؛ حالا يا کم يا زياد. مهر را هم که گفتند که به تعليم سوره ميشود، به يک دسته گل ميشود، مهر که نصابي ندارد. ميفرمايد به اينکه «فَإِنِ اتَّفَقَ وُجُودُ هَذِهِ الْعَادَةِ فِي بَعْضِ الْبُلْدَانِ كَانَ الْحُكْمُ مَا دَلَّتْ عَلَيْهِ وَ إِلَّا فَلَا لِمَا مَضَی وَ يَأْتِي» که دخول باعث استقرار تمام مهر المثل است. اين يک راه بدي نيست؛ اما اثبات ميخواهد که اگر عادت مردمي در اين باشد که تا تمام مهر را نگيرند تمکين نميکنند. اين شخص هم اين مقدار را پول گرفته معلوم ميشود که تمام مهر همين است؛ منتها اثبات اينکه اين يک بحث تاريخي ميخواهد، يک؛ و اثبات اينکه اين از همين قبيل بود، دو؛ گاهي انسان سهوي نسياني قراردادي، آنها هم ممکن است مانع اندراج اين خاص تحت آن عام باشد. اگر عادت مستمرّه اين بود و اين شخص هم برابر عادت مستمرّه طبق ظواهر عمل کرد، بله روايت که دارد به اينکه هيچ حقي ندارد براي اينکه مهرش را گرفته است. عادت مردم در اين زمين اين است که تا تمام مهر را نگيرند تمکين نميکنند، اين معلوم ميشود که تمام مهر همين است؛ منتها اين اثبات ميخواهد، هم بحث تاريخي ميخواهد که کمک بکند، هم اثبات تحليلي شخصي ميخواهد که اين مندرج در آن بود، سهو و نسياني در کار نبود، قراين خاصهاي نبود و امثال آن، وگرنه راه همين است که صاحب مسالک طي کرده است، حالا إبن ادريس براي او شفاف و روشن است، آنطور که ميگويد شهرت فتوايي بلکه اجماع فتوايي است. حالا چون او به عصر أقدمين نزديک است ممکن است حجت داشته باشد؛ ولي ما که دستمان کوتاه است از ايشان و امثال ايشان داريم نقل ميشنويم، براي ما غير از راه مرحوم شهيد ثاني که اصل قواعد حاکم است، نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص272.
[2]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص272.
[3]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص272.
[4]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوی، ج2، ص581.
[5]. مختلف الشيعة في أحكام الشريعة، ج7، ص154و155؛ وسائل الشيعة، ج21، ص258.
[6]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص229 و 230.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص452؛ «ذَكَرْتُ لَهُ الْمُتْعَةَ أَ هِيَ مِنَ الْأَرْبَعِ فَقَالَ تَزَوَّجْ مِنْهُنَّ أَلْفاً فَإِنَّهُنَّ مُسْتَأْجَرَاتٌ».
[8]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص79 و80.