أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يکي از «خصائص النبي» جواز صوم وصال است.[1] خصايص حضرت بخشي مربوط به فقه است، بخشي هم مربوط به مسايل کلامي. آنچه که مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کردند، اينها خصايص فقهي است. مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در بخشي از کتابهاي خود مثل تحرير هم خصايص فقهي را ذکر فرمودند، هم خصايص کلامي را. صوم وصال بر ديگران حرام است؛ ولي براي حضرت جايز است. بعضي از چيزهاست که براي ديگران جايز است براي حضرت حرام است، بعضي از چيزهاست که براي حضرت جايز است براي ديگران حرام است. يک بحث در اين است که صوم وصال چيست و همچنين صوم صَمت که جزء صيامهاي محَرَّم است چيست؟ يک بحث در اين است که به چه دليل صوم وصال براي حضرت حلال يا جايز است؟ بخشي از خصايص حضرت را که مرحوم علامه در کتاب تحرير ذکر کردند مرور کنيم تا معلوم شود که خصايص آن حضرت مربوط به مسايل فقهي نيست، چه اينکه در طليعه ورود به بحث اشاره شده است. آن خصايص مهم حضرت مربوط به مسايل مهم کلامي است.
مرحوم علامه در کتاب شريف تحرير جلد سوم، صفحه 417 خصايص حضرت را ذکر ميکنند، ميفرمايند به اينکه: «الفصل الثاني: في خصائص النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلم)»؛ ـ ايشان هم در تذکره خصايص را ذکر ميکنند[2] و در تحرير به اين صورت منظّم ارائه کردند ـ فرمودند: خصايص نبي(صلي الله عليه و آله و سلم) چند قسم است: «و هي: واجب و محرّم و مباح و كرامة»، آن سه قسمت اول که وجوب و حرمت و اباحه باشد خصايص فقهي است و کرامت که چهارمي باشد، خصيصه کلامي است. آنچه که بر حضرت واجب است و بر ديگران واجب نيست، آنها را مرحوم علامه به اين صورت ميشمارد: «فالواجبات: السواك و الوتر و الأضحية و تخيير النساء، فمن اختارت نفسها منهنّ بانت» و اگر اختيار نکردند که ميمانند: «و إذا لبس لاٰمَتُه ـ و هي الدرع و السلاح ـ لا ينزعها حتّی يلقی العدوّ». يکي از خصايص واجب بر حضرت آن است که وقتي لباس رزم در بَر کرد، ديگر پشيمان بشود و بگويد گذشت و صبر کنيد، نيست، وقتي لباس رزم در بَر کرد، تا ميدان نرود و با دشمن روبرو نشود اين لباس رزم را از تن بيرون نميآورد، اين جزء خصايص آن حضرت است: «لا ينزعها حتّی يلقی العدوّ»، اين بر حضرت واجب است: «و قيام الليل»؛ بعد ميفرمايند اين «قيام الليل» که در سوره مبارکه «مزّمّل» مطرح شد، با آيه سوره مبارکه «إسراء» نسخ شد: «ثم نسخ بقوله: ﴿فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ﴾[3]» که در بحث وجوب قيام ليل و تهجّد عرض شد که اينها منافي هم نيستند، نه سخن از تخصيص مطرح است و نه سخن از نسخ. قيام ليل گاهي ممکن است براي ذکر باشد، گاهي براي قرائت قرآن باشد، گاهي براي دريافت وحي باشد، چون در همان سوره مبارکه «مزمّل» در کنار مسئله «قيام الليل» اين عناوين را ذکر فرمود: ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً﴾[4] است، ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[5] است، چون ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾[6] شب برخيز و آماده باش، اين کاري به نماز شب ندارد. پس آنچه که در سوره مبارکه «مزمل» به عنوان «قيام الليل» واجب شد، در سوره مبارکه «اسراء» با وجوب نماز شب نسخ نشد: ﴿وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾؛ اشاره شد که اگر اقوا وجوب اين دو امر نباشد، احتياط وجوبي همين است، نه سخن از تخصيص است و نه سخن از نسخ؛ ولي مرحوم علامه(رضوان الله عليه) ميفرمايند به اينکه آيه سوره مبارکه «مزّمّل» به وسيله آيه سوره مبارکه «إسراء» نسخ شده است.
اين احکام فقهي «فيما يرجع الي الوجوب»؛ پس واجبات عبارت است از سواک و وَتْر و أضحيه و تخيير، و اگر لباس رزم در بَر کرد، تا ميدان نرود و با دشمن روبرو نشود، اين لباس رزم را حق ندارد از تن بيرون بياورد و مسئله «قيام الليل».
اما محرَّمات: «و المحرّمات: الكتابة»؛ حالا حضرت ميتوانست بنويسد يا نه؟ اگر نميتوانست بنويسد که کتابت بر او حرام نبود! حضرت اين کمال را داشت و ميتوانست بنويسد؛ ولي بر او حرام بود که بنويسد، زيرا در آن بخش از آيات سوره مبارکه «عنکبوت» و مانند آن اشاره شده است که اگر شما خط بنويسي، خط مينوشتي، يا آشنا بودي، ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛[7] «أبطَلَ» گاهي باب إفعال، فعل لازم است، «أبطَلَ»؛ يعني «أتي بقول باطل»، «أتي بفعل باطل»؛ گاهي «أبطل»؛ يعني «ابطل قوله»، «ابطل فعله»، حرف ديگري را باطل کرد. مبطِل؛ يعني آدمي که باطلروست، باطلگوست؛ مثل آدم مسرِف، مسرِف کسي است که اسراف ميکند، مبطِل کسي که باطل حرف ميزند، باطل ميگويد: ﴿إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ آنها که باطلگو هستند، ياوهگو هستند، ترديد ميکنند، در حالي که بر فرض عالِم هم باشي، همه علماي روي زمين از جن و انس جمع بشوند نميتوانند مثل اين قرآن بياورند؛ حالا براي اينکه مبطلان چنين حرفي نزنند: ﴿ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛[8] اين بخش فرمايش مرحوم علامه ميگويد به اينکه کتابت و چيز نوشتن بر حضرت حرام است، معلوم ميشود که مقدور حضرت بود، اگر مقدور حضرت نبود و حضرت عالِم به نوشتن نبود که حرمت معنا نداشت.
«و المحرمات»، يکي «الکتابة» است و ديگري «قول الشعر» است که ﴿وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنبَغِي لَهُ﴾[9] اين شعري که در جاهليت بود، همين خيالبافيها بود؛ «تشبيب» و غزلهاي تشبيبي بود، شعري بود که ـ لابد در مطوّل خوانديد ـ «أَحْسَنَهُ أَکْذَبَه»،[10] يک چنين شعري بود. اساس شعر بر «أَحْسَنَهُ أَکْذَبَه» است، هر چه اغراق آن بيشتر، مبالغه آن بيشتر. فرمود ﴿وَ مَا يَنبَغِي لَهُ﴾، شايسته او نيست که شعر بگويد؛ اما آن شعري که إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً». خدا مرحوم مجلسي اول را غريق رحمت کند که پدر مرحوم مجلسي دوم بود، ايشان در شرح «من لايحضره الفقيه» مرحوم ابن بابويه قمي، در «من لايحضره الفقيه»، ـ چون کلمات قصاري از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در پايان آن نقل شده است، در آنجا دارد که «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً»،[11] مرحوم مجلسي اول در شرح اين جمله ميگويد: مثل شعر رومي، شعر حافظ، شعر سعدي، اينها «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» اينهاست. اشعاري که لهو و لعب باشد، تشبيبي باشد و مانند آن، آن ديگر شعر نيست: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً» که شعر رومي اينها را اسم ميبرد.[12]
پس آن شعرها مستثناست؛ ولي اين شعر مصطلح و رايج جاهلي براي حضرت نبود، آن هم براي اينکه قرآن را متّهم ميکردند که اين شعر است؛ همان طوري که «سحر» در کار حضرت نيست، «شعرگويي» هم در کار حضرت نيست، در جاهليت حضرت را متّهم کرده بودند به شاعر و قرآن کريم را هم «معاذ الله» متّهم کرده بودند که اين شعر است. گاهي ميگفتند شعر است، گاهي ميگفتند کهانت است، گاهي ميگفتند سحر است، گاهي ميگفتند فريه است. اگر حضرت شعر ميسرودند ميگفتند که او شاعر است و گاهي هم به اين صورت نظم و گاهي نثر سخن ميگويد. اين که فرموده است در باره قول او است. «و تعليمه»، فنّ شعر را به کسي هم ياد بدهد، اين هم نبود، وگرنه در معرض تهمت قرار ميگرفت.
«و أخذ الصدقة الواجبة»، اين كه براي خودش بگيرد، وگرنه اين صدقات واجبه را او مأمور بود که بگيرد، چون مسئول اداره مملکت بود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛[13] البته اخذ واقعي به وسيله خود ذات اقدس الهي است که ﴿هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛[14] وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) وقتي چيزي به فقير ميداد، اين دست را ميبوييد و گاهي ميبوسيد، ميگفت: اين مال قبل از اينکه به دست گيرنده برسد به دست «الله» رسيد؛ چون خودش قرآن ناطق است. اين معناي ﴿ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ را خوب ادارک ميکرد؛ لذا دستش را ميبوييد، دستش را ميبوسيد، ميگفت اين دست به دست بيدستي «الله» رسيد، چون او گرفته است. پس يک اخذ نبوي داريم كه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا﴾، اين اخذ نبوي است. يک اخذ الهي داريم که فرمود: ﴿هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ تمام اين کلمات بوي لطف از آن استشمام ميشود، ميبينيد که قبول را با «مِن» بکار ميبرند، «تَقَبَّلَ مِنهُ» با «عَن» که بکار نميبرند، فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾، براي اينکه بفهماند اگر توبه ناقص هم بود، او تجاوز ميکند، صَرف نظر ميکند، حالا توبه بکنيم راه بيافتيم بقيه را او ميگذرد، توبه چيزي نيست که ما به او بدهيم او قبول بکند تا بگوييم «تقبل منا»«تقبل منا»! ما اگر يک چيزي به کسي بدهيم ميگوييم: «تقبل منه» يا «تقبل منا بقبول حَسَن»؛ اما اگر يک چيز ناقصي بدهيم که شرايط را نداشته باشد، کمبود داشته باشد، آن کمبود را ترميم ميکند از آن تجاوز ميکند آن صَرف نظر ميکند؛ بعد ميپذيرد ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾، نه «من عباده»، بعد ﴿وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛ وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) با جان و دل، چون خودش قرآن ناطق است، اين را مييابد، ميگويد اين صدقه به دست ذات اقدس الهي ميرسد و چون به دست بيدستي خدا رسيد، دست خودش را ميبويد ميبوسد[15] اين است. اين ديگر با وَسَخ و چرک و اينها سازگار نيست.
پس غرض اين است که اخذ صدقه که بر حضرت حرام است؛ يعني براي خودش بگيرد، وگرنه آن ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾، مال بيت المال را بگيرد که واجب است، يا حرام نيست. چه اينکه همين اخذ را ذات اقدس الهي به خودش اسناد داد؛ پس أخذي كه براي خودش بگيرد و صَرف کند حرام است: «و أخذ الصدقة الواجبة».
درباره صدقه مندوبه که محل اختلاف بود، مرحوم علامه ميفرمايد که صدقه مندوبه هم مثل صدقه واجبه بر پيغمبر حرام است. «نكاح الكتابيّات»، زنهايي که اهل کتاب، نکاح آنها حرام است «خائنة الأعين» که بحث آن گذشت بر حضرت حرام است «و هو الغمز بها». پس با چشم اشاره نميکند، پس چه کار ميکند؟ «بل كان صلي الله عليه و آله و سلم يصرّح بشيء من غير تعريض»، با کنايه و گوشه چشم و گوشه ابرو و اينها کار نميکند، با دلالت مطابقه و شفّاف و با بيان ذکر ميکند. اين دو بخش از خصايص؛ هم بخش واجبات و هم بخش محرّمات.
اما بخش مباحات که فعلاً صوم وصال در اين بخش مطرح هست اين است: «و المباحات: الوصال بمعنى أنّه» صوم وصال براي حضرت مباح است، گرچه براي ديگران حرام. حالا بايد معنا کرد که صوم وصال چيست؟ «الوصال ما هو؟» اين يک، و «الوصال هل هو؟»؛ يعني در شريعت هست يا نيست؟ تا معلوم بشود که نيست، اين دو؛ وصال چيست و چرا حرام است؟ حالا وصال چيست، مشترک بين امت است و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم)؛ حلّيت و حرمت مختلف است، براي حضرت حلال است و براي امت حرام: «الوصال بمعني انه كان يطوي الليل بلا أكل و شرب مع صيام النهار»؛ وصال اين است که روزه دو روز را بدون افطارِ شب متصل کند؛ يعني امروز تا غروب روزه بگيرد، اين روزه را ـ نه صِرف ترک أکل ـ ، در شب ادامه بدهد و فردا هم روزه بگيرد، اين يک بخش است. يک بخش اين است که نه، قِران بين صومَين لازم نيست، همين که شب را جزء روز در قلمرو نيت قرار بدهد، بگويد روزه ميگيرم از الآن تا سحر، روزه ميگيرم از الآن تا اذان صبح فردا که «ليل» را در کنار «روز» در محدوده روزه در حريم نيت قرار بدهد، اين ميشود محرَّم. يک وقت است انسان روزه ميگيرد صبح تا غروب، وقتي که شب شد اکل و شُرب ميکنيد، وقتي که ﴿وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾[16] اين مضمون بخشي از آيات سوره مبارکه «بقره» است: ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾ اين تمام شد، محدوده صوم همين است؛ بعد ديگر روزه نيست. آن وقت اگر کسي بخشي از شب را در حريم روزه قرار بگيرد در قلمرو نيت، اين ادخال «إِدْخَال فِي الدِّينِ مَا لَيْسَ مِنَ الدِّين» است. اين تشريع است، محَرَّم است تکليفاً و باطل است وضعاً. اين صوم، صوم وصال است.
يک وقت است که ميخواهد امساک کند، امروز روزه ميگيرد تا غروب، روزهاش را گرفته است، شب هم چيزي نميخورد فردا روزه ميگيرد چيزي هم نميخورد، صِرف امساک و چيزی نخوردن که داخل در حريم نيت نشود و در قلمرو روزه وارد نشود، اينکه حرام نيست. خدا مرحوم شهيد ثاني را غريق رحمت کند که در مسالک ذيل همين بحث دارد که عدهاي از اوليا، عدهاي از ابدال، براي اينکه کمتر بخورند، کمتر بنوشند، گاهي چند شبانهروز امساک ميکردند؛ ـ البته آنها که از راه ديگر تأمين ميشوند اين دستگاه کار ميکند؛ ولي نيازي به غذا ندارد، انسان زنده است؛ ولي نيازي به غذا ندارد. ايشان فرمودند که اوليا و ابدال اين کارها را ميکردند؛ اما نه اينکه اين را جزء روزه قرار بدهند، در محدوده نيت قرار بدهند، آنهايي که اربعين ميگرفتند هم همين طور بود، اين چهل شبانهروز خيلي کم غذا ميخورند.[17]
پس وصال به معناي جمع بين آنچه که جزء روزه است و آنچه که از خارج روزه است، آنها را در محدوده روزه قرار بدهد به «نيةٍ واحدة» و اگر نيت نباشد، شب غذا گيرش نيامده يا نميخواهد غذا بخورد. پس «الوصال ماهو؟» مشخص شد. صوم وصال هم جزء صيامهاي محرَّم است مستحضريد که چند تا روزه است كه در اسلام حرام است: روزه عيدين است که حرام است، روزه ايام تشريق «لمن کان بمنا» حرام است، صوم صَمت حرام است، صوم وصال حرام است، صوم وفاي به نذر معصيت حرام است. کسي نذر بکند که اگر من فلان گناه را کردم روزه بگيرم. وفاي نذر معصيت حرام است، «صوم الدهر» حرام است؛ «صوم الدهر» مستضحريد که حرمتش ظاهراً به لحاظ ادخال همين صوم عيدين است يا اگر هم در منا باشد ايام تشريق را هم داخل بکند، وگرنه ماه مبارک رمضان روزه گرفته، عيد فطر افطار ميکند، عيد قربان افطار ميکند اين که حرام نيست. «صوم الدهر» که عيدين در آن باشد ايام تشريق در آن باشد «لمن کان بمنا»، اين جزء محرَّمات است، وگرنه اگر اين عيدين را افطار بکند و اگر در مناست ايام تشريق را افطار بکند كه حرمتي ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، لذا تقييد کردند، گفتند به لحاظ اين، توجه داشتند که چيز جدايي نيست. همه جا هر چه گفته اين را مقيد کرده؛ يعني چيز جدايي نيست، ما نميخواهيم چيز جدايي بگوييم.
بنابراين اينها جزء صيامهاي محرَّم است. صوم صَمت که محرَّم است؛ يعني کلام و تکلّم را در محدوده روزه جزء مفطرات قرار بدهد؛ همان طوري که نيت ميکند روزه ميگيرد؛ يعني خوردن مبطل است، آشاميدن مبطل است، محرَّمات ديگر مبطل است، صَمت هم واجب باشد و کلام هم مبطل باشد و اين را در نيت قرار بدهد، به گونهاي که همانطور که ميگويد روزه ميگيرم، امساک ميکنم از أکل و شُرب که أکل و شُرب مبطل روزه است، امساک ميکنم از کلام که کلام هم مبطل روزه باشد؛ اين «إِدْخَال فِي الدِّينِ مَا لَيْسَ مِنَ الدِّين» است؛ اين ميشود «صوم صَمت» و محرَّم؛ اما اگر روزه گرفته است و حرف نميزند، داعي ندارد، فقط ذکر ميگويد، چه داعي دارد که حرفهاي عادي بزند؟! پس صِرف صَمت و سکوت، مبطل روزه نيست و روزه محرَّم نيست، چون در روزه نيست اصلاً. اگر چيزي که جزء روزه نيست يا از نظر زمان يا از نظر کار اين را انسان در نيت و محدوده روزه قرار بدهد و مجموع آن را نيت کند، اين ميشود تشريع و حرام؛ اگر اين کار را انجام ندهد؛ يعني نيت نکند و اين را مبطل نداند؛ ولي کمحرف است، در ماه مبارک رمضان حرف نميزند فقط ذکر ميگويد، مشغول قرآن و دعا و ذکر است، با کسي حرف نميزند، اينکه روزه را باطل نميكند.
يک وقت است که بعد از اينکه روزه را نيت کرد و نصاب نيت تمام شد، بعد تصميم ميگيرد که صَمْت داشته باشد و اين را هم جزء دين ميداند، اين کار تشريع و حرام است؛ ولي به روزه او آسيبي نميرساند، چرا؟ چون نهي به خارج از عبادت تعلق گرفته، نه به متن عبادت، متن عبادت او روزه مصطلح است، همانطور که ديگران گرفتند او هم روزه گرفته است، ديگران نيت ميکنند او هم نيت کرده، چيز جديدي را داخل نکرده؛ يک خلاف شرعي را در خارج روزه و نيت روزه کرده، بله او معصيت کرده است.
«فتحصّل» که «هاهنا امور ثلاثه» يک وقت است که روزه ميگيرد، فقط دعا و قرآن و ذکر و مناجات و اينهاست و حرف نميزند، اين «لا ريب في جوازه»، اين که صومِ صَمْت نيست. يک وقت است که روزه ميگيرد و سکوت را واجب ميداند و کلام را مبطل ميپندارد، آنطوري که أکل و شُرب روزه را باطل ميکند، كلام هم همانگونه روزه را باطل بکند، بله اين «إِدْخَال فِي الدِّينِ مَا لَيْسَ مِنَ الدِّين» است و تشريع است و اين مجموعه, صوم اينچنين متعلق به حرمت است، نهي در عبادت است، گذشته از حکم تکليفي، حکم وضعي هم دارد باطل است.
فرع سوم آن است که روزه را با نصاب خود؛ مثل ديگران روزه ميگيرد، خارج از محدوده روزه گرفتن، نيت ميکند که من ساکت باشم و اين را جزء شريعت ميداند، اين يک تشريع محرَّمي خارج از محدوده روزه است، يک گناهي کرده؛ اما روزه او باطل نيست، کاري به مسئله روزه ندارد.
همين فروع ثلاثه درباره صوم وصال هم هست؛ يک وقت است که چيزي نميخورد، به تعبير مرحوم شهيد در مسالک, سيره اوليا و ابدال کمخوري بود، ترک خوردن در بعضي از موارد سنّت آنهاست، امروز را روزه گرفته و شب هم چيزي نخورده، فردا هم روزه گرفته; اين را نميگويند صوم وصال. فرع دوم آن است که روزه ميگيرد همانطوري که ديگران روزه ميگيرند، نيت کرده که از مفطرات فاصله بگيرد؛ ولي بعد از اينکه حوزه نيت تمام شد، يک نيت ديگر ميکند که اين وصال را جزء دين تلقي کند، قِرانِ بين صومين را؛ يعني صوم امروز و صوم فردا را مقارن هم قرار بدهد بدون افطار وسط، و اين را جزء دين بداند، اين ميشود تشريع و محرَّم. اين کار به صحت روزه او ندارد. فرع سوم اين است که در همان محدوده روزه گرفتن، ميگويد همانطوري که بر من روزه گرفتن واجب است، أکل روز، شُرب روز مبطل روزه است، أکل و شُرب شب هم مبطل روزه باشد؛ اين تشريعي است در متن عبادت، حرمت به متن عبادت تعلق گرفته، اين تکليفاً حرام است و وضعاً مبطل. خودِ اين عبادت و خودِ اين صوم متعلق حرمت است. پس «صَمْت» سه تا مسئله دارد، «وصال» سه تا مسئله دارد، آن قسمتهايي که حلال است براي همه حلال است؛ اما آن قسمتهايي که حرام است اين بزرگان ادعاي اجماع هم ميکنند، مرحوم صاحب جواهر دستش به اجماع «ما شاء الله» خيلي خوب باز است، با اينکه ما روايت داريم، صحيحه منصور هست، صحيحههاي ديگر هم هست. در جايي که روايت معتبر و صحيح هم هست، آدم چگونه ميتواند بگويد اين اجماع، اجماع تعبدي است و مدرکي نيست يا «محتمل المدرک» نيست؟!
پرسش: ...
پاسخ: بله، آن کسي که تنظيم ميکند که ما نميدانيم، گاهي ميبينيد که در مسافرت با هشت يا ده متر، حكم فرق ميكند؛ نظير اينکه اگر ده متر مانده به مسافت باشد، اين شخص نميتواند افطار بکند، اگر ده متر بيشتر باشد، مسافت هست و ميشود هشت فرسخ و اين شخص ميتواند افطار بکند، اينها امور جزيي است که عقل واقعاً ادراک ندارد، عقل در مسائل کلامي ميگويد من ميفهمم اسراري در عالَم هست که من نميفهمم. اين سه مطلب را عقل در کلام خوب ميفهمد؛ يعني ميگويد من مقتدرم، سلطانم در فهميدن، يک؛ ميفهمم در عالم اسرار فراواني است، دو؛ ميفهمم که نميفهمم و راهنما ميخواهم، اين سه؛ اين سلطنت عقل است. آنکه عاقلتر است زودتر از ديگران به پيغمبر سر ميسپارد، گفت: «آمدهام که سر نهم»،[18] آنکه عاقل هست اين است، وگرنه آن که عاقل نيست ميگويد خودش را با خيال ميبيند، ديگر نميداند که در عالم اسرار فراواني است، بر فرض اسرار باشد خيال ميکند که خودش ميفهمد. پس تنها شکوه عقل اين است که ميفهمد که نميفهمد. بهترين و قويترين و متقنترين برهان نبوت را حکما اقامه کردند، گفتند در عالَم اسرار فراواني است که ما حتماً با آنها سر و کار داريم و به آنها هيچ دسترسي نداريم، بنابراين وحي و نبوت براي ما ضروري است. بعد از حکماء کمکم متکلمين ديگر راه افتادند و مسئله حُسن و قبح را ادراک کردند، وگرنه براهين مهم را حکما براي ضرورت وحي و نبوت ارائه کردند. همانطوري که بشر براي زنده بودن هوا لازم دارد، وحي و نبوت را هم لازم دارد ضروري است؛ لذا فرمود اسراري در عالم است که اينگونه است.
پس در اين بخش صوم صَمْت سه حکم دارد، صوم وصال سه حکم دارد، اين وصال اجماعاً براي افراد عادي محرَّم است و اين اجماع محترم است؛ ولي مدرَک فراواني دارد که آن روايت را بايد بخوانيم. پس «هاهنا امران»: يکي اينکه حالا که معلوم شد که «الوصال ما هو؟ و صوم الوصال ما هو؟»، آيا حلال است يا حرام؟ با ادله حرمت آن روشن شد، نص خاص هم داريم. امر ثاني اين است که براي وجود مبارک پيغمبر حلال است يا حرام؟
حالا اين بيان لطيفي که مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در تحرير بيان کردند حيف است ما از نظر نگذرانيم، چون ايشان به فقه اکبر و اصغر هر دو اشاره کردند، فرمودند که مباحات، يکي وصال است: «بمعني انه کان يطوي الليل بلا أکل و لاشرب مع صيام النهار» که اين در بين مسائل سهگانه مشخص است که وصال آن قسمتي از وصال محرَّم است که در نيت داخل باشد. «لا أن يكون صائما»، آن «لا أن يکون صائما» که مخصوص خود حضرت نيست، «علي أن يکون صائما»، مخصوص حضرت است. «و أن يَحْمي لنفسه و أبيح له الغنائم و الفيء و أن يصطفي من الغنيمة» که اينها مربوط به انفال است «و أن يصلّي أين شاء من الأرض» که «جُعِلَتْ لِيَ الْأرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»[19] «و يتطهّر بأيّ تراب منها كان و لم يكن لأحد قبله ذلك و قيل: أبيح له أخذ الماء من العطشان و أبيح له أن يتزوّج ما شاء بغير حصر و أن يتزوّج بلا مهر» که مسئله هبه است. «و اختلف في خمس: أن يتزوّج بلا وليٍّ و لا شهود و هما ثابتان عندنا لكلّ أحد و أن يتزوّج مُحْرِما علی خلاف» چون عقد در حال احرام جايز نيست، گفتند براي حضرت جايز است «علي خلافٍ». «قال الشيخ(رحمه اللّه)» شيخ طوسي، «الظاهر أنّه محرّم عليه أيضا» که در حال احرام عقد بکند حرام است «و بلفظ الهبة» که مخصوص حضرت است و گذشت، «و إذا قسّم لواحدة من نسائه و بات عندها، هل يجب عليه القسمة للباقيات، خلاف» که اين بحث نکاح بود که قبلاً اشاره شد و خيلي محل ابتلاي بحث فعلي ما نيست. عمده اين بخش اخير فرمايش مرحوم علامه در تحرير است. در صدر فصل فرمودند که «خصائص النبي» چهار قسم است: واجب هست و محرّم است و مباح که اين اقسام سهگانه گذشت «و کرامة» که اين مسئله چهارم مربوط به مسائل کلامي است که اين اساس خصيصه حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) شمرده ميشود.
«و الكرامات:» که بخش چهارم هست اين است: «بُعِثَ إلى الجميع» وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با دو اصل کلي و دوام، کليت و دوام، همگاني و هميشگي، اين خصيصه حضرت است. هيچ پيامبري با اين دو اصل مبعوث نشد. کليت؛ يعني «جميع من في الارض»، دوام «الي يوم القيامة»، اين کليت و دوام؛ يعني همگاني و هميشگي، جزء «خصائص النبي» است و اين از برجستهترين خصايص حضرت است. «و الکرامات» کرامات اين است: «بُعِثَ إلي الجميع»؛ يعني جميع عصراً، جميع مصراً؛ جميع اعصار و جميع امصار؛ هر زمان و هر زمين، براي همه مردم «إلي يوم القيامة». «و اختصّ كلّ نبيّ ببعثه إلى قوم». هر نبياي محدودهاي داشتند، بر فرض هم انبياي اولوا العزم(عليهم السلام) محدودهشان جميع مردم بود، محدود بود «إلي بعث نبي بعدي»، يک پيامبري نيامده که «إلي يوم القيامه» رسالت داشته باشد؛ البته «الي يوم القيامه» هر کسی که آمده بايد ايمان بياورد به حقانيت جميع انبياي گذشته که آنها آمدند، معصوم بودند، رسالت خودشان را انجام دادند، کتاب آوردند و کتابشان حق بود، اين را بايد ايمان بياورند که «آمن النبي» و کسي که به او و جميع «ما انزل الي الرسول». اين يک کرامت.
دو: «و ساوی الأنبياء كلّهم في معجزاتهم»، هر معجزهاي که انبياي قبلي داشتند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دارد، يک؛ «و خصّ بالقرآن و بقائه إلى البعث»، دو. آنچه که ديگران داشتند حضرت دارد آنچه که حضرت دارد ديگران ندارند، اين خصيصه آن حضرت است. سوم: «و نُصِرَ بالرعب» گاهي به وسيلههاي باد, گاهي به وسيلههاي زلزله, گاهي به وسيلههاي عوامل و علل مادي ديگر، انبيا پيروز ميشدند. در جريان موساي کليم ﴿وَ رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ﴾[20] اينها بود، اما «نَصْرِ بالرعب»؛ يعني در دلهاي دشمنان هراس پيغمبر را القا کردن که ﴿وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾[21] اين قذف ترس، ترس پيغمبر را در دلهاي دشمنان انداختن، جزء خصايص حضرت است که منصور بالرّعب است، فرمود ﴿وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾؛ گاهي طمأنينهاي ايجاد ميکند: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[22] آرامش ايجاد ميکند كه اين عنايت الهي است، گاهي ترس و لرزش ايجاد ميکند, اين هم قدرت الهي است. فرمود اين مخصوص پيغمبر بود که حضرت فرمود: «نَصَرْتُ بِالرُّعْبِ»[23] ريشه قرآني آن همين است که فرمود: ﴿وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ و شواهد ديگر. اين هم جزء خصاص حضرت است؛ اينها در شرايع نيست. «و جُعِلَت زوجاته أمّهات المؤمنين»[24] که در بحثهاي فقهي مرحوم صاحب شرايع خواهد آمد که همسران پيامبر جزء «أم المؤمنين» حساب ميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: به احترام پيغمبر است، فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾، اينها به حرمت پيغمبر برميگردد. در بعضي از روايات هست که اين حق طلاق را وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از رحلت خود به دست حضرت امير گذاشت،[25] اينها نميدانستند که حق طلاق يعني چه؟ حضرت که رحلت کرد اينها عده وفات ميگيرند و از او جدا ميشوند، ديگر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) حق طلاق زنهاي خود را به دست علي بن ابي طالب بعد از مرگ خود قرار بدهد؛ يعني چه؟ چون دو بخش از آيات قرآن کريم مربوط به همسران پيغمبر است به استثناي آن بخشهايي که در سوره مبارکه «احزاب» است، آنها که «احزاب» است فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾[26] بحثهاي فراواني در آنها هست؛ اما اين دو بخش جداست: يکي اينکه فرمود: ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ همسران پيامبر، مادر مؤمنين هستند. يکي اينکه فرمود: ﴿وَ لاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾؛[27] عدهاي دهنکجي کردند، بيادبي کردند، گفتند که حضرت که رحلت کرد ما با همسران او ازدواج ميکنيم که يک نحوه هتک حرمتي باشد، اين دو بخش از آيات نازل شد که اين حريم محفوظ است. براي اينکه فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[28] اين حاکم بر آن است به توسعه موضوع، همانطوري که فرمود: «الطَّوَافُ فِي الْبَيْتِ صَلاةٌ»،[29] حاکم بر مسئله «لاصلاة» است به توسعه موضوع، اين هم همينطور است. «لاصَلاةَ إلا بِطَهُورٍ»[30] هيچ نمازي بدون طهارت نيست، اينجا هم ميگوييم هيچ طوافي بدون طهارت نيست، چرا؟ براي اينکه طواف نماز است. اگر «الطَّوَافُ فِي الْبَيْتِ صَلاةٌ» اين روايت مسئله صلات را توسعه ميدهد، ميگويد: «الصلاة علي قسمين»: يکي اين صلوات پنجگانه است، يکي هم اشواط سبعه، «اشواط سبعه حول البيت صلاة». اگر گفته شد الطَّوَافُ فِي الْبَيْتِ صَلاةٌ» اين حاکم بر دليل «لاصَلاةَ إلا بِطَهُورٍ» است به توسعه موضوع؛ يعني «الصلاة علي قسمين» يکي همين صلاتي که «أَوَّلُهُ التَّکْبِير وَ آخرَهُ التَّسْلِيم»،[31] يکي هم «اشواط السبعة حول البيت». اگر نماز بدون طهارت نميشود، پس طواف هم بدون طهارت نميشود، طواف صلات است. اگر در سوره «نساء» و مانند آن فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾ با همسران پيامبر هم بعد از رحلت او نميشود ازواج کرد، چرا؟ چون فرمود: ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾. اين آيه حاکم بر آن آيه است به توسعه موضوع، گرچه دليل ديگري شفافتر و روشنتر است که ﴿وَ لاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ خيلي روشن و شفاف دلالت دارد؛ ولي اين آيه هم ميتواند دليل باشد. برخيها نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به حضرت امير فرمود: بعد از رحلت من طلاق زنهاي من به دست تو هست؛ يعني چه؟ يعني اين خصيصه نبوي که خدا به من داد که اينها در اثر ارتباط با من يک حرمتي پيدا کردند و شدند «ام المؤمنين»، اين لقب پُرافتخار را ميتواني از اينها بگيري، اينها ماندند که طلاق همسر بعد از رحلت؛ يعني چه؟ همينطور ماندند. به هر تقدير اگر معصوم اقدام بکند ميتواند اين لقب پُرافتخار «ام المؤمنين» را از کسي که غائله را راه انداخت بگيرد. برای کراجکي يک کتابي است، اسم شريف اين کتاب «التعجب» است. ما كتاب قوانين داريم، اين کتاب قوانين را قوانين گفتند، چون همه آن قانون و قانون و قانون است؛ كتاب فصول داريم، چون فصل، فصل، فصل است؛ كتاب معالم داريم، چون اصل، اصل، اصل است، اسم اين کتاب «التعجب» است به جاي اصل و فصل و فلان، «التعجب، العجب» است. ميگويد يک وقت بانويي که در عالَم دومي ندارد؛ مثل صديقه کبريٰ(سلام الله عليها)، چندين شب و روز مردم را دعوت کرد، فرمود بياييد علي بن ابي طالب را ياري کنيد، حاضر نشدند. در همين شهر زني برخواست گفت بياييد علي بن ابي طالب را بکشيد، هزارها نفر آماده شدند؛ «العجب»! چگونه ميشود؟ علي هم شناخته شده بود، فاطمه زهراء(سلام الله عليها) هم که شناخته بود، چگونه ميشود که دختر پيامبر از اين مردم دعوت کرد بياييد علي را ياري کنيد کسي جواب نداد، دختر ابوبکر آمده گفته علي را بکشيد هزارها نفر شمشير کشيدند![32] شما و ما بايد بدانيم که در اين عالَم داريم زندگي ميکنيم؛ آن وقتي که عصر، عصر عصمت بود، ما داشتيم اينطور زندگي ميکرديم، «العجب, العجب»، فصلهايش اين است.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»
[1] . شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص215.
[2] . تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص565.
[3] . سوره إسراء، ،آيه79.
[4] . سوره مزمل، آيه4.
[5] . سوره مزمل، آيه5.
[6] . سوره مزمل، آيه6.
[7] . سوره عنکبوت، آيه48.
[8] . سوره عنکبوت، آيه48.
[9] . سوره يس، آيه69.
[10] . ربيع الابرار و نصوص الاخيار, ج5, ص218.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص379.
[12] . روضة المتقين فی شرح من لا يحضره الفقيه، ج13، ص19 و 20.
[13] . سوره توبه، آيه103.
[14] . سوره توبه، آيه104.
[15] . عدة الداعی و نجاح الساعی، ص68؛ « وَ كَانَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع يُقَبِّلُ يَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ وَ سُئِلَ عَنْ [فِي] ذَلِكَ فَقَالَ ع إِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِل».
[16] . سوره بقره، آيه187.
[17] . مسالک الأفهام الي تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص76 و 77.
[18] . مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1403؛ «آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم».
[19] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص240 و 241.
[20] . سوره نساء, آيه154.
[21] . سوره احزاب، آيه26؛ سوره حشر، آيه2.
[22] . سوره فتح، آيه4.
[23] . دعائم الإسلام، ج1، ص120.
[24] . تحرير الأحکام الشرعية علی مذهب الإمامية(ط ـ الحديثة)، ج3، ص417 و 418.
[25] . کمال الدين و تمام النعمه, ج2, ص459.
[26] . سوره احزاب، آيه32.
[27] . سوره احزاب، آيه53.
[28] . سوره نساء، آيه23.
[29] . مستدرک الوسائل، ج9، ص410.
[30] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[31] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج3، ص69؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) افْتِتَاحُ الصَّلَاةِ الْوُضُوءُ وَ تَحْرِيمُهَا التَّكْبِيرُ وَ تَحْلِيلُهَا التَّسْلِيم».
[32] . التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة, ج1، ص128; «فمن عجيب الأمور و طريفها: أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سيّدة نساء العالمين، ابنة خاتم النبيّين، تندب أباها و تستغيث بامّته، و من هداهم إلى شريعته، في منع أبي بكر من ظلمها فلا يساعدها أحد، و لا يتكلّم معها بشر، مع قرب العهد برسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله) و مع ما يدخل القلوب من الرّقة في مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّى تحمل الناس أنفسهم على الظلم فضلا عن غيره، ثمّ تخرج عائشة بنت أبي بكر إلى البصرة تحرّض الناس على قتال أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب(عليه السّلام) و قتال من معه من خيار الناس، ساعية في سفك دمه و دماء أولاده، و أهله و شيعته، فتجيبها عشرة آلاف من الناس، و يقاتلون أمامها، إلى أن هلك أكثرهم بين يديها، إنّ هذا لمن الأمر العجيب! و من العجب: أن تأتي فاطمة(عليها السّلام) إلى أبي بكر تطالبه بفدك ، و تذكر أنّ أباها نحلها إيّاها، فيكذّب قولها، و يقول لها: هذه دعوى لا بيّنة لها، هذا مع إجماع الأمّة على طهارتها و عدالتها».