06 01 2016 463147 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 41 (1394/10/16)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ششمين خصيصه از خصايص نُهگانهاي که مربوط به مسئله نکاح نيست ـ برابر نقل مرحوم محقق در متن شرايع ـ اين است که فرمود: «و خائنة الأعين و هو الغمز بها». پانزده خصيصه از خصايص نبي(صلي الله عليه و آله و سلّم) را ايشان مطرح کردند؛ بعد فرمودند: خصايص ديگري هم هست. شش خصيصه مربوط به نکاح بود که گذشت و يازده خصيصه ديگر مربوط به غير نکاح است که در بين اين خصايص يازدهگانه پنج خصيصه گذشت،[1] خصيصه ششم «غمز العين» خيانت با چشم است. قبل از اينکه اين خصيصه ششم ذکر بشود، يک توضيحي درباره ﴿صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ عرض کنيم. اين ﴿صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ که فرمود ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ[2] آنچه که مقبول اين آقايان است اين است که اين جواب امر نيست، چون اگر جواب امر بود مجزوم بود. اختلاف در اين است که اين ضمير «تُطَهِّرُ» به چه کسي برميگردد؟ آيا ضمير آن «هي» است که به صدقه برگردد يا «أنتَ» است که منظور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) باشد؟ افرادي مثل جناب زمخشري در کشاف[3] که بخشهاي ادبي را تقريباً به عهده دارند، نظر اينها اين است که ضمير ﴿تُطَهِّرُهُمْ، «هي» است و به صدقه برميگردد، ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْو قول ديگر را هم احياناً اشاره ميکنند. بعد از ايشان مرحوم شيخ طوسي در تبيان[4] و بعد هم مرحوم امين الاسلام در مجمع[5] فرمودند به اينکه اين دو وجه است که آيا ضمير ﴿تُطَهِّرُهُمْ به صدقه برميگردد که فاعل آن «هي» است: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً که اين صدقه ﴿تُطَهِّرُهُمْ؛ وجه دوم آن است که ضمير خطاب به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) باشد و فاعل آن «أنتَ» باشد. به هر حال فرمايش مرحوم شيخ در تبيان و بعد مرحوم امين الاسلام در مجمع به هر دو تقدير؛ چه ضمير فاعلي ﴿تُطَهِّرُهُمْ «هي» باشد چه «أنتَ»، اين جمله در محل نصب است تا صفت باشد براي صدقه، اختصاصي به آن حالت دوم ندارد که اگر «أنتَ» به پيغمبر برگشت آن ديگر صدقه و صفت نباشد. پس صدقه مطهِّر است و جمله در محل نصب است، چه ضميرش «هي» باشد و چه ضميرش «أنتَ» و هکذا ﴿تُزَكِّيهِم، ﴿تُزَكِّيهِميک قول در آن است؛ يعني تو اينها را تزکيه ميکني؛ ولي باز اين جمله هم ﴿تُزَكِّيهِمدر محل نصب است تا صفت باشد براي صدقه. آنچه که مرحوم شيخ طوسي و امين الاسلام و اين بزرگواران را وادار کرده که در هر دو حال اين جمله را صفت صدقه بدانند؛ براي اينکه ضمير ﴿بِهَا تعيين کننده است، فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا؛ مثل اينکه به يک شخص بگويد شما با آب طاهر اين را بشوي! اگر گفتند با آب طاهر اين را بشوي معلوم ميشود که آب مطهِّر است؛ فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا، اين ﴿بِهَا به نحو تنازع هم مفعول با واسطه است براي «تطهِّر» و هم مفعول با واسطه است براي «تزکِّي»، به نحو تنازع، به هر دو متعلق است؛ مثل «هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُور»،[6] اين «عَلَی الشُّهُور» به هر چهارتا برميگردد به نحو تنازع. اين ﴿بِهَاهم مفعول با واسطه است براي «تطهِّر» و هم مفعول با واسطه است براي «تزکِّي» به نحو تنازع. اگر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به وسيله اين صدقه آنها را پاک ميکند؛ مثل آن است که بگويند شما به وسيله اين آب جاري اين ظرف را پاک کن يا اين لباس را پاک کن، در حقيقت اين آب مطهِّر است و از اين جهت فرقي نميکند. بنابراين چه ضمير «تطهِّر» به «هي» برگردد و چه ضمير «أنتَ» در او مستتر باشد، در هر دو حال، اين جمله در محل نصب است تا صفت باشد براي صدقه و آنکه مطهِّر است اين صدقه است. آنوقت تعبير از صدقه به «أَوْسَاخُ النَّاس»[7] يا برابر فکر مردم است يا آن تعلقاتي که اشخاص به مال پيدا ميکنند، در حقيقت غصب است. اين يک توضيحي بود درباره تعبير بلند ﴿صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اگر اوّلي باشد که ديگر راحت است، اگر به تعبير جناب زمخشري اين «تطهِّرُ» به آن برگردد که ديگر راحت است، ديگر تنازعي در کار نيست.

پرسش: ...

پاسخ: يعني صدقه مطهِّر اينها است. آن ﴿بِهَا به «تزکِّي» برميگردد، ديگر تنازع نيست. بر اساس مبناي جناب زمخشري، ديگر تنازعي در کار نيست، اين ﴿بِهَا فقط به «تزکِّي» برميگردد؛ آنوقت اين بيان روشنتر است که صدقه مطهِّر است که بيان اوليه بود ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةًکه «تُطَهِّرُ هِي» اين صدقه آنها را، اين تمام شد؛ ديگر «باء» نميخواهد؛ اما جمله ﴿وَ تُزَكِّيهِمکه ضمير آن «أنتَ» است به مخاطب برميگردد، رجوعي ندارد؛ ولي منظور از ضمير مخاطب وجود مبارک پيغمبر است. آنوقت اين حرف جر ميخواهد، صله ميخواهد، بدون تنازع اين ﴿بِهَا متعلق به ﴿تُزَكِّيهِم است، ديگر به «تُطَهِّرُ» برنميگردد.

پرسش: ...

پاسخ: باشد عطف جمله بر جمله است، مگر ما نميگوييم «هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ» و کذا و کذا و کذا «عَلَی الشُّهُور»؟ اين «عَلَی الشُّهُور» مفعول واسطه است براي چهارتا به نحو تنازع. اين «عَلَی الشُّهُور» که به اخير برنميگردد، «وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُور»، اين «عَلَی الشُّهُور» به نحو تنازع مفعول واسطه است براي هر چهارتا. اين ﴿تُزَكِّيهِم بِهَابا «واو» عطف شده؛ يکي ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ هست، يکي ﴿تُزَكِّيهِم﴾ هست؛ اگر ضمير هر دو «أنتَ» باشد، اين ﴿بِهَامفعول واسطه است براي هر دو فعل بنحو تنازع؛ امّا اگر ضمير ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ «هي» باشد که جناب زمخشري ميگويد، ديگر ﴿بِهَامتعلق به آن نيست، خود صدقه مطهِّر است؛ يعني «خذ من أموالهم صدقةً مطهِّرةً»؛ آنوقت ﴿وَ تُزَكِّيهِم بِهَا، تو آنها را با اين دستور شرعي تزکيه ميکني که ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ[8] کار تزکيه شما اين است که احکام شرعي را براي آنها مي‌گويي.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اين تعبير «أوساخ» يا به لحاظ آنچه که نزد مردم مطرح است اوساخ است يا آن تعلقش اوساخ است، وگرنه چگونه ميشود با چرک ﴿سَبِيلِ اللّهِ را تأمين کرد؟ يکي از مصارف هشتگانه زکات ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ است، ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ﴾ تا ميرسد به ﴿وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ،[9] درست کردن کعبه، تعمير کعبه، درست کردن مسجد النبي، تعمير مسجد النبي، درست کردن مساجد ديگر، يکي از مصاديق بارز ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ است و اين مال را ميشود در آنها مصرف کرد؛ جبهههاي جنگ عليه کفر هم همينطور است. صَرف در جبهه، تأمين هزينههاي شهدا که از برترين انسان‌ها هستند، اينها را که نميشود با اوساخ اداره کرد! معلوم ميشود اين اوساخ گفتن يا برابر آن چيزي است که در دست و زبان مردم است يا آن تعلق است که ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ،[10] اين تعلق به اين مال و غصب اين مال در حقيقت اين وسخ است، وگرنه شما با مالي که يکي از مصارف هشتگانهاش حوزههاي علميه بود و هست، مساجد و مراکز مذهب است تأمين جهات هست، بررسي حوزههاي شهدا هست، اينها ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِاست.

پرسش: ...

پاسخ: ولي خود اين کار عبادت است، عبادت نميتواند وَسَخ باشد! آنطوري که درباره زکات گفته شده است که عبادت است، درباره خمس اينقدر دليل نيست، غالب آياتي که مسئله صلات را مطرح ميکند زکات را در کنارش مطرح ميکند: ﴿وَ أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَ آتُوا الْزَّكَاةَ[11] و زکات از برترين مصاديق عبادت است، آنوقت چه ميشود مال را که به پيغمبر ميدهند اين مال چرک است که به دست پيغمبر ميدهند؟ سهم الله چرک است؟ چه چيزي چرک است؟ دادن که عبادت است، مال هم که نميتواند چرك باشد، دادنِ چرک عبادت باشد! چه تقرّبي است؟ غرض اين است که تعبير اوساخ يا «بما لدي الناس» است يا آن تعلقي که اين شخص به مال دارد و در حقيقت غصب کرده است اين وَسَخ است.

خصيصه ششم به عنوان ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ است، ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ عبارت از اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با چشم يک کاري را انجام بدهد. در قرآن کريم از ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ به عنوان معصيت ياد شده است که: ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ[12] خيانت چشم مشخص است که نامَحرمي را نگاه ميکند و مانند آن، اين از خيانتهاي چشم است که فرمود: ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ اين محل بحث نيست، چون حکم شرعي است و وظيفه همه است که پرهيز کنند و براي همه هم محَرَّم است. اما اينکه جزء ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ است و جزء خصايص نبي(صلي الله عليه و آله و سلّم) است و انبيا هرگز اين کار را انجام نميدهند، اين است که فرمودند با چشم اشاره بکنند که کسي را اعدام بکنند يا با چشم اشاره بکنند که کسي را به بند بشکند. يک وقت است انسان با چشم اشاره ميکند که بيا يا برو، دارد صحبت ميکند يا دارد نماز ميخواند، اين سؤال ميکند که من بروم يا نه؟ او با چشم اشاره بکند که مثلاً برو يا بيا، اينها ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ نيست، اينها غمز عين است، اشارات عين است و مانند آن. يک وقت است با چشم يک کار سياسي و رمزي انجام ميدهد، اين جزء مختصات پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) و انبياست که اين کار را نميکنند. گفتند عَبْدُ اللهِ بنِ أَبِي سَرْح که در جريان جنگ احد در قتل حمزه(سلام الله عليه) شرکت کرد، به کيفرش نرسيد و به مکه فرار کرد، يا مرتکب جرمهاي ديگر هم شده بود که استحقاق قتل داشت و مورد خشم پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) قرار گرفت. وقتي مکه فتح شد، وجود مبارک حضرت آن امنيت عمومي را اعلام کردند: «إِذهَبُوا أَنتُمُ الطُلَقَاء».[13] قبل از اينکه اين امنيت عمومي اعلام بشود حضرت علاقمند بود اين کسي که در قتل حمزه سيد الشهدا(سلام الله عليه) بيباکانه آن جنايت را مرتکب شد، او به سزاي عمل خود برسد؛ ولي نشد. حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفتگويي کرد و برگشت، حضرت فرمود به اينکه من علاقمند بودم حکم قصاص درباره او جاري ميشد، اين حدّ الهي درباره او جاري ميشد؛ کساني که در محضر حضرت بودند عرض کردند که ما منتظر بوديم شما با چشم اشاره کنيد تا ما کار او را برسيم، حضرت فرمود انبيا با چشم اشاره نميکنند با صراحت بيان ميکنند، ما پيامبران اين کار را نميکنيم.[14] اين کار در شأن پيغمبر نيست؛ البته چون حاکم است، «بيده الامر» است، صريحاً دستور ميدهد به اعدام، يا دستور ميدهد به عفو، با گوشه چشم و با اشاره که او را اعدام کنيد يا بزنيد و فلان، اين کار ـ کار ما نيست، اين کار انبيا نيست. در روايت دارد به اينکه «مَا کَانَ لِنَبِيّ ٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ خَائِنَةُ الْأَعْيُن‏»[15] اين اختصاصي به منِ پيغمبر ندارد؛ البته اين روايت اگر سندش تام باشد، ميتوان حکم لزومي از آن استفاده کرد و اگر سندش تام نباشد، اين كار با آن کرامت نبوي سازگار نيست، اينها بالصراحه حکم الهي را اعلام ميکنند، با گوشه چشم اشاره بکنند که فلان کس را بگيريد و ببريد و بزنيد، اينها نيست.

 پس اين ششمي که به تعبير مرحوم محقق در شرايع فرمود: «و هو خائنة الأعين و هو الغمز بها»[16] اين است. پس آن ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِي که در قرآن کريم است ناظر به اين نيست، آن ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ خيانتهاي چشم است. يک کاري که مربوط به چشم نيست چشم انجام بدهد ميشود ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ؛ چشم که براي نگاه حرام خلق نشده است و چشم هم براي اين کارهايي که مربوط به اعضاي ديگر است خلق نشده، آن ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ که فرمود: ﴿وَ اللهُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ؛ حالا اين کلمه «خائنة» است يا مصدر است؛ نظير عافية و مانند آن، يا فاعل است؛ يعني «أعين خائنه». به هر تقدير آن خيانت مطلق که خيانت چشم است؛ مثل نگاه نامَحرَم يا نگاهي که انسان کسي را بترساند يا نگاه مسخرهآميز، نگاه طنز، با يک نگاهي کسي را اهانت ميکند، با يک نگاهي کسي را ميترساند، اينها جزء ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ است، اينها جزء مختصات نبي(صلي الله عليه و آله و سلّم) نيست؛ امّا آنکه جزء مختصات النبي است؛ نظير آنچه که در جريان «عبدالله ابن ابي سرح» اتفاق افتاده که در قتل حمزه(سلام الله عليه) در جريان احد شرکت کرد و فرار کرد و آنها منتظر بودند که حضرت با اشاره چشم دستور بدهد که او را اعدام بکنيد، فرمود: ما اين کار را نميکنيم؛ يعني پيامبران اين کار را نميکنند. ﴿خَائِنَةَ الأعْيُنِ به اين معنا از «خصايص النبي» نيست.

حالا چون روز چهارشنبه است يک مقداري به آن بحثهاي قبلي اشاره كنيم؛ در بحثهاي قبلي ملاحظه فرموديد که موعظه يک راه ديگري دارد چيز خوبي است، سفارش به تقواست؛ امّا آن فنّ علمي که موضوع داشته باشد، محمول داشته باشد، حدّ وسط داشته باشد، به آن صورت نيست، اخلاق يک علم است يک فنّ است، شناسايي ميکند که نفس چندتا شأن دارد، کار شئون نفس چيست؟ قواي نفس چيست؟ راه درمان آن چيست؟ راه بيماري آن چيست؟ اين مثل پزشکي است. پزشکي و فنّ شريف طب چشم را ميشناسد، گوش را ميشناسد، طبقات چشم را ميشناسد، آبهاي گوناگون چشم را ميشناسد، کدام آب ـ آب مرواريد است، کدام آب ـ آب غير مرواريد است، راه بيماري چشم چيست، راه درمان چشم چيست، اين يك علم است. اخلاق علم است، فنّ است؛ يعني ميگويد اين مشکلي که الآن اين آقا دارد مربوط به کدام قوّه از قواي اوست؟ اين با نصيحت حل نميشود، آن قوّه را بايد اصلاح بکند تا اين راه بيافتد، وگرنه انسان وقتي که نصيحت ميکند، آيه ميخواند، روايت ميخواند، و حال آن قوهاي که آن آيات و روايات را ميفهمد؛ يعني قوه عقلِ نظر که متولّي انديشه است، متولّي ادراک است، اين هيچ مشکل علمي ندارد، خودش اين آيات و روايات را خوانده و کتابش را هم نوشته، اينکه فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ؛[17] يعني اين مشکل علمي ندارد، مطلب براي او کاملاً روشن است، امّا علم بخشي از شئون نفس است، عقلِ نظر که متولّي انديشه است اين بخش از کارها را به عهده دارد، تصور و تصديق و قياس و سرانجام جزم، کار عقلِ نظر است، با جزم بخشهاي علمي حل ميشود؛ امّا ما در قبال جزم يک عزم ميخواهيم، عزم؛ يعني تصميم، بين جزم و عزم به اندازه آسمان و زمين فرق است، آن يک چيز ديگر است، آن يک عالَم ديگر است. يک شأني است، يک قوهاي است در درون انسان بنام عقل عملي که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏»[18] اين اراده دارد تصميم ميگيرد عزم دارد، ساليان متمادي در حوزهها بزرگان ما رسالهها نوشتند، بحثهاي فراواني کردند که فرق بين طلب و اراده چيست؟ بحثهاي علمي است ثمرات دارد؛ امّا آن نکته که اصل بود ناگفته ميماند، طلب و اراده هر دو در يک وادياند؛ حالا يکي قويتر يکي ضعيفتر. آنچه بايد بحث ميشد و نشد و جايش خالي است اين است که فرق بين علم و اراده چيست؟ چگونه ميشود که آدم عالِم است؛ ولي عمداً معصيت ميکند؟ چگونه ميشود؟ هم علمي است و هم ثمره عملي دارد، وگرنه ما بياييم بحث بکنيم طلب و اراده چه فرق دارد؟ خيلي علمي نيست، چون هر دو در يک رديف است، هر دو کار عقل عملي است، اثر عملي هم ندارد، اگر چنانچه کسي طالب باشد به هر حال اراده ميکند؛ امّا بين علم و اراده بين آسمان و زمين فرق است. خيليها درس ميخوانند؛ ولي گناه که پيش بيايد باكي ندارند. اين بيان نوراني سيد الشهدا(سلام الله عليه) که فرمود: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»[19] اين هشداري است براي خيليها، فرمود دين خيليها دين آدامسي است. سابقاً يک چيزي از اين صَمْغها[20] ميجويدند بنام «مصطکي» در دوران کودکي که يک کمي لذّت داشت، وقتي که تفاله ميشد به صورت يک پوست درميآمد تُف ميکردند ميانداختند دور، بعدها که اين امور يک قدري ترقي کرد آدامس اختراع شد. آدامس يک چيزي است که يک چند لحظهاي در کام اين کودک لذيذ است، وقتي که به صورت پوست خالي درآمد تُف ميکنند دور مياندازند. بيان نوراني سيد الشهدا اين است که دين خيليها آدامسي است، «لَعِق»؛ يعني «ما تلعق به الألسن»، يک تُف مي‌کنند و دور مياندازند: «و النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»؛ پس مائيم و اين خطر، اين خطر را فرق بين علم و اراده بايد حل کند. ما الآن فردا مثلاً بحث داريم شب مينشينيم مطالعه ميکنيم، بر ما لازم است و کار خوبي است؛ امّا امشب کار داريم، فردا کار داريم، پس فردا کار داريم، اين ساعت کار داريم، آن ساعت کار داريم! براي کارمان هم بنشينيم اراده کنيم، اين اراده را تقويت بکنيم؛ خلاف، خلاف است، اين تشبيه نيست، اين ترساندن بي‌جا نيست؛ گناه مثل سموم است، مائيم با اينها روبروئيم، اگر ما با اينها روبروئيم بايد اراده کنيم.

بنابراين اخلاق علم است؛ لذا در کتابهاي عقلي، اخلاق زيرمجموعه فلسفه است؛ چون موضوع آن نفس است شئون نفس را بررسي ميکنند، ضعف و قوّتش را بررسي ميکنند، سلامت و مرضش را بررسي ميکنند، مرض و شفايش را بررسي ميکنند و آيات و روايات هم بر آنها تطبيق ميشود؛ امّا موعظه کليگويي است؛ آدم خوبي باشيد، از جهنم بترسيد وارد بهشت بشويد، انبيا آدم خوبي بودند، اين علم نيست؛ مثل اينکه توصيه پزشکي ميکند! مواظب باشيد سلامت داشته باشيد، مواظب باشيد مريض نشويد، اين که علم نشد. قبلاً اخلاق که مينوشتند؛ مثلاً حکيم سبزواري منطقيات نوشت، طبيعيات نوشت، الهيات نوشت، اخلاقيات هم نوشت. چيزي که موضوع دارد، محمول دارد حد وسط دارد، ميشود علم.

آن بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين بود که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل‏»؛[21] مسئله نماز شب سهم تعيين کنندهاي در سير و سلوک دارد، فرمود: اين راه خيلي طولاني است و خيلي هم پُرخطر است، عقبه کئود است و اين بدون مَرکَب نميشود و بهترين مرکَب براي اين راه طولاني همان نماز شب است: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل‏». اين روايت نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) متن قرار گرفت و رواياتي که درباره فضيلت نماز شب در کنار آيات نوراني قرآن که راجع به نماز شب است اين بحث طرح شد. مرحوم صاحب وسايل(رضوان الله عليه) دو باب درباره نماز شب مطرح کرده که در باب اول 41 روايت در فضيلت نماز شب است، باب دوم 13 روايت است در حزازت ترک نماز شب که نماز شب اگر ترک بشود چه حزازتي دارد؟ چه نقصي دارد؟ در بين اين روايتهاي چهل و يکگانه باب اول که مربوط بود به فضيلت نماز شب، پانزده روايت تقريباً خوانده شد.

امّا روايت شانزدهم كه مضمره است، دارد: «إِنَّ الْعَبْدَ لَيَقُومُ فِي اللَّيْلِ فَيَمِيلُ بِهِ النُّعَاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ قَدْ وَقَعَ ذَقَنُهُ عَلَی صَدْرِهِ فَيَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَی أَبْوَابَ السَّمَاءِ فَتُفَتَّحُ ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ انْظُرُوا إِلَی عَبْدِي مَا يُصِيبُهُ فِي التَّقَرُّبِ إِلَيَّ بِمَا لَمْ أَفْتَرِضْ عَلَيْهِ رَاجِياً مِنِّي لِثَلَاثِ خِصَالٍ ذَنْباً أَغْفِرُهُ لَهُ أَوْ تَوْبَةً أُجَدِّدُهَا لَهُ أَوْ رِزْقاً أَزِيدُ فِيهِ اشْهَدُوا مَلَائِكَتِي أَنِّي قَدْ جَمَعْتُهُنَّ لَهُ»؛[22] گاهي انسان ـ مخصوصاً شبهاي کوتاه ـ هنگام نماز شب که برميخيزد خواب بر او مسلّط است و آثار خوابآلودگي در او هست، ذات اقدس الهي به فرشتگانش ميفرمايد که ببينيد بنده من که نماز شب بر او واجب نيست، اين از بستر خواب و استراحت برخواست، با اينکه خواب بر او مسلّط است و صورت او و چانه او به سينه او ميچسبد از بس که سر خم ميکند، گاهي طرف راست گاهي طرف چپ، اين پا شده براي اهدافي، گناهانش بخشيده بشود، عاقبتش خير بشود، روزي او فراهم بشود و مانند آن. شما شاهد باشيد که من هر سه خواسته او را براي او انجام دادم؛ هم سعه رزق را و هم بخشودن گناهان و رسيدن به موارد اميدواري را. اين روايت را مرحوم صدوق هم در علل نقل کرد.[23]

روايت هفدهم که «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ» از امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ تَجْلُو الْبَصَرَ»؛[24] نماز شب چهره را زيبا ميکند؛ البته قسمت مهم يوم القيامة است که ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ[25] آن روز در صحنه قيامت زيبا محشور ميشود، بلال حبش(رضوان الله تعالي عليه) در قيامت به عنوان «مُبْيَضَّةً وُجُوُهُمْ»[26] محشور ميشود. غم و اندوه را نماز شب ميبرد و نور چشم را هم اضافه ميکند؛ اينها خصوصيتهاي نماز شب است. اين روايت را مرحوم صدوق در ثواب الاعمال هم نقل کرد؛[27] چه اينکه روايت قبلي را هم باز مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل کرد.[28]

روايت هجدهم که باز مرحوم صدوق باز به اسنادش از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» نقل کرد اين است که او از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کرد که «﴿سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾[29]» اين چيست؟ «سيما» «وسمه»؛ يعني علامت، «سيما» به معني صورت نيست، «موسوم، سمه» و مانند آن؛ يعني علامتدار، «سمه»؛ يعني نشانه، نشانه مردان مؤمن در چهره آنهاست يعني چه؟ اين مال کيست؟ «﴿سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾» اين مال کيست؟ «قَالَ هُوَ السَّهَرُ فِي الصَّلَاةِ»؛[30] «سَهَر» با «هاء هوز»؛ يعني بيداري. بيداران در سَحر، اينکه برميخيزند و نميخوابند، اينها به اين فيض ميرسند؛ يعني سحرخيزان.[31]

روايت نوزدهاي که باز «حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيه السَّلام عَنْ آبَائِهِ عَلَيهم السَّلام» نقل کرد که «فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ صَلَّي الله عَلَيه و آله و سَلَّم لِعَلِيٍّ عَلَيه السَّلام» فرمود: «يَا عَلِيُّ ثَلَاثٌ فَرَحَاتٌ لِلْمُؤْمِنِ فِي الدُّنْيَا مِنْهَا التَّهَجُّدُ فِي آخِرِ اللَّيْلِ يَا عَلِيُّ ثَلَاثٌ كَفَّارَاتٌ مِنْهَا التَّهَجُّدُ بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ»؛[32] فرمود چند چيز است که جزء برکات است و نشانههاي فرح و نشاط مؤمن است يکي از آن نماز شب است، سه چيز است که کفاره گناهان است يکي از آن نماز شب است؛ در غالب موارد که فضايلي براي اعمال ذکر ميشود، يکي از آنها مسئله «صلاة الليل» است.

روايت بيستم که «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيه السَّلام عَلَی النَّبِيِّ صَلَّي الله عَلَيه و آله و سَلَّم فَقَالَ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ عِظْنِي» چون انسان چيزي را بشنود با اينکه ميداند، در او يک اثر تازهاي پيدا ميشود. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به جبرئيل(سلام الله عليه) ميفرمايد که «عِظنِي» مرا موعظه کن! «فَقَالَ عَلَيه السَّلام لَهُ يَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ‏ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ» شما هر اندازه ميخواهي زندگي کني به هر حال مرگ به سراغ شما خواهد آمد؛ قهراً انسان آرزوها و خواستهها را محدود ميکند و سعي ميکند چيزي تهيه کند که به همراه خود ببرد: «إِلَی أَنْ قَالَ شَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاتُهُ بِاللَّيْلِ»؛ تا به اينجا ميرسيد که وجود جبرئيل(سلام الله عليه) به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) گفت: شرافت مؤمن در نماز شب است، «وَ عِزُّهُ كَفُّ الْأَذَی عَنِ النَّاسِ»؛[33] عزت مؤمن به اين است که مردمآزار نباشد، به هر حال ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ[34] عزت مردان باايمان اين است که کسي را آزار نميکنند، قلب کسي را به درد نميآورند. درست است که شب و روز فرق نميکند «ليس عند صباحا و مساء»؛ ولي براي گيرنده فرق ميکند، غالب فيوضات در شب بود. درست است که قرآن فيض است و نور الهي است و معادل ندارد؛ امّا به هر حال ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ،[35] ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ،[36] در همه اينها سخن از شب است، براساس ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِيلاً،[37] شب براي دريافت فيوضات آماده است، براي اينکه اشتغالات انسان در شب کمتر است.

بنابراين قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ؛[38] امّا آيا در شب بود يا در روز بود؟ آن آيات ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍنشان ميدهد که در شب نازل شده است؛ غالب فيوضات هم در شب نصيب بندگان مؤمن ميشود.

روايت بيست و يکم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است اين است که ميفرمايد: «إِنَّ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثَةً التَّهَجُّدَ بِاللَّيْلِ وَ إِفْطَارَ الصَّائِمِ وَ لِقَاءَ الْإِخْوَانِ»؛[39] نماز شب خواندن و به پا داشتن و صائمي را افطار دادن و از جامعه جدا نشدن، با برادران مؤمن بودن و به ملاقات آنها رفتن و تنها فکر نکردن، تنها زيست نبودن، يک بيان نوراني از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه است که فرمود: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏»؛[40] فرمود: شما ديديد در رمه گوسفند اگر يک گوسفندي يک دسته علفي را يکجا ببيند به اميد آن دسته علف از اين رَمه فاصله بگيرد، از سرپرستي چوپان محروم است و طعمه گرگ خواهد بود؛ کسي هم که تکچَر است و از جامعه جداست اين طعمه شيطان ميشود: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏»، اينجا هم فرمود: «لِقَاءَ الْإِخْوَانِ» جزء برکات و جزء سعادتهاي ايماني انسان است. اين را مرحوم شيخ طوسي در أمالي با يک سند خاص نقل کرده است.[41]

روايت بيست و دوم که وجود مبارک امام صادق فرمود اين است: «يَقُومُ النَّاسُ مِنْ فَرشِهِم أو فُرُشِهِمْ عَلَی ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ صِنْفٌ لَهُ وَ لَا عَلَيْهِ وَ صِنْفٌ عَلَيْهِ وَ لَا لَهُ وَ صِنْفٌ لَا عَلَيْهِ وَ لَا لَهُ»؛ مردم وقتي برميخيزند از خاک يا از فرش يا از قبر، به هر حال وقتي برميخيزند سه گروهاند: بعضيها نه سودي بردند نه ضرري، بعضيها ضرر کردند، بعضيها سود ميبرند و ضرر نميکنند، «فَأَمَّا الصِّنْفُ الَّذِي لَهُ وَ لَا عَلَيْهِ فَيَقُومُ مِنْ مَنَامِهِ فَيَتَوَضَّأُ وَ يُصَلِّي وَ يَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ کسي که از فرشش و از بسترش برميخيزد وضو ميگيرد به عبادت ميپردازد اين «لَهُ» است «وَ لا عَلَيهِ» اين فقط سود ميبرد: «وَ يَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَلِكَ الَّذِي لَهُ وَ لَا عَلَيْهِ وَ أَمَّا الصِّنْفُ الثَّانِي فَلَمْ يَزَلْ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ همين که برخواست به دنبال گناه و به فکر معصيت ميافتد: «فَذَلِكَ الَّذِي عَلَيْهِ وَ لَا لَهُ»؛ تمام تلاش و کوشش او به زيان اوست و به سود او نسيت: «وَ أَمَّا الصِّنْفُ الثَّالِثُ فَلَمْ يَزَلْ نَائِماً حَتَّی أَصْبَحَ»؛[42] کسي که خواب رفته باشد ـ نه عمداً بخوابد که نماز صبح نخواند ـ خوابش برده، او نه معصيت کرده است و نه ثوابي برده؛ اگر عمداً خودش را به خواب بزند، عالماً عامداً، به طوري كه نمازش هم قضا بشود بر او تفاوتي نيست، اين «عَلَيه» است؛ امّا حالا خوابش برده، اين «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْع‏»[43] شامل او ميشود، خيري نبرده؛ امّا معصيت نکرده از نظر تکليف، امّا حکم وضعي او که قضا باشد «مَن فَاتَتهُ فريضَة فليقضِها»[44] آن حکم خاص خودش را دارد. در أمالي همين روايت از وجود امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است.[45]

روايت بيست و سوم که از وجود مبارک امام باقر(عليه السلام) اين است که: «إِنَّ اللَّهَ سُبحَانَه و تَعَالي يُحِبُ‏ الْمُدَاعِبَ فِي الْجِمَاعِ بِلَا رَفَثٍ وَ الْمُتَوَحِّدَ بِالْفِكْرِ الْمُتَخَلِّيَ بِالْعِبَرِ السَّاهِرَ فِي الصَّلَاةِ»؛ خداوند چند نفر را دوست دارد يکي کسي که اهل فکر باشد، در تجليات ذات اقدس الهي، در معارف الهي و در معرفت توحيدي متفکر باشد و کسي که در شب بيدار باشد و به نماز بپردازد، «وَ الْمُتَوَحِّدَ بِالْفِكْرِ الْمُتَخَلِّيَ بِالْعِبَرِ» هم درباره معارف فکر بکند، هم براي عبرتگيري فکر ميکند. اطلاعات برخيها در حد تماشاست چه کسي آمد؟ چه کسي رفت؟ چه کسي سقوط کرد؟ چه کسي صعود کرد؟ اين اطلاع است اين تماشاست. عبرتگيري اين است که انسان از نقص به کمال، از عيب به صحت عبور بکند، اينکه فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ[46] براي همين جهت است. «مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»[47] هم ناظر به همين است. اگر کسي يک صحنهاي را ديد و از نقص به کمال خود عبور نکرد، نميگويند اين شخص عبرت گرفت، ميگويند اين شخص تماشا کرده است. فرمود: کسي محبوب خداست که اهل فکر باشد از نظر انديشه و اهل عبور و عبرت باشد از نظر انگيزه، «الْمُتَوَحِّدَ بِالْفِكْرِ الْمُتَخَلِّيَ بِالْعِبَرِ» و از نظر نماز شب بيدار بماند که بخشي از شب را به نماز بپردازد «السَّاهِرَ فِي الصَّلَاةِ»،[48] «ساهر»؛ يعني بيدار ماندن.

و روايت بيست و چهارم اين است که از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به ابيذر هست، «قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي الله عَلَيه و آله و سَلَّم عِنْدَ مَوْتِهِ لِأَبِي ذَرٍّ يَا أَبَا ذَرٍّ احْفَظْ وَصِيَّةَ نَبِيِّكَ تَنْفَعْكَ» سفارش پيغمبرت را رعايت بکند، براي تو نافع است: «مَنْ خُتِمَ لَهُ بِقِيَامِ اللَّيْلِ ثُمَّ مَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ»،[49] اگر کسي پايان کارش نماز شب باشد؛ يعني تا آخرين لحظه اهل «صلاة الليل» بود، او قهراً اهل بهشت است که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ نصيب همگان بشود.

«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»

 


[1] . شرائع الاسلام فی احکام الحلال و الحرام، ج2، ص215.

[2] . سوره توبه، آيه103.

[3] . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص307.

[4] . التبيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص292.

[5] . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص102.

[6] . الإقبال بالأعمال(ط ـ الحديثة)، ج1، ص80.

[7] . وسائل لاشيعة، ج9، ص512 و 513.

[8] . سوره آل عمران، آيه164؛ سوره جمعة، آيه2.

[9] . سوره توبه، آيه60.

[10] . سوره مطففين، آيه14.

[11] . سوره بقره، آيه43 و 83 و 110.

[12] . سوره غافر، آيه19.

[13] . تهذيب الأحکام، ج4، ص119.

[14] . تفسير العياشی، ج1، ص280؛ پاورقی.

[15] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج16، ص388.

[16] . شرائع الاسلام فی احکام الحلال و الحرام، ج2، ص215.

[17] . سوره نمل، آيه14.

[18] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.

[19] . تحف العقول، النص، ص245.

[20] . المصباح المنير فی غريب الشرح الکبير، ج2، ص347؛ «الصَّمْغُ: مَا يَتَحَلَّبُ مِنْ شَجَرِ العِضَاهِ وَ نَحْوِهَا الْوَاحِدَةُ (صَمْغَةٌ) وَ الْجَمْعُ (صُمُوغٌ) ‏».

[21] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.

[22] . وسائل الشيعة، ج8، ص151.

[23] . علل الشرائع، ج2، ص364.

[24] . وسائل الشيعة، ج8، ص151 و 152.

[25] . سوره آل عمران، آيه106.

[26] . اشاره به سوره آل عمران، آيه107؛ ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.

[27] . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص42.

[28] . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص42.

[29] . سوره فتح، آيه29.

[30] . وسائل الشيعة، ج8، ص152.

[31] . المصباح المنير فی غريب الشرح الکبير، ج2، ص293؛ «السَّهَر: عَدَمُ النَّوْمِ فِى اللَّيْلِ كُلِّهِ أَوْ فِى بَعْضِهِ يُقَالُ. (سَهِرَ) اللَّيْلَ كُلَّهُ أَوْ بَعْضَهُ إِذَا لَمْ يَنَمْ فَهُوَ (سَاهِرٌ) و (سَهْرَانُ) و (أَسْهَرْتُهُ) بالْأَلِف‏».

[32] . وسائل الشيعة، ج8، ص152.

[33] . وسائل الشيعة، ج8، ص152 و 153.

[34] . سوره منافقون، آيه8.

[35] . سوره قدر، آيه1.

[36] . سوره دخان، آيه3.

[37] . سوره مزمل، آيه6.

[38] . سوره بقره، آيه185.

[39] . وسائل الشيعة، ج8، ص153.

[40] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه127.

[41] . الأمالی(للطوسی)، النص، ص172.

[42] . وسائل الشيعة، ج8، ص153.

[43] . وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.

[44] . عوالی اللئالی، ج2، ص54.

[45] . الأمالی(للطوسی)، النص، ص431 و 432.

[46] . سوره حشر، آيه2.

[47] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت297.

[48] . وسائل الشيعة، ج8، ص153 و 154.

[49] . وسائل الشيعة، ج8، ص154.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق