أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فرمايش مرحوم محقق در فصل دوم از فصول پنجگانه بخش چهارم «نکاح» درباره اينکه اگر بگويد مَهر بيت يا دار يا خادم است، تکليف چيست؟ چون در روايت دارد که منصرف ميشود به بيت متوسط، دار متوسط و خادم متوسط![1] اين روايت را مرحوم محقق به طور اجمال اشاره کردند و اگر اختلاف سندي باشد بزرگان ديگر براساس مبناي خودشان حل کردند.[2] و اگر چنانچه شهري يا منطقهاي در عصري يا مصري وقتي گفتند «خادم» و منصرف شد به متوسط يا گفتند «بيت» و منصرف شد به متوسط يا گفتند «دار» منصرف شد به متوسط، آن معتبر است؛ چون خود انصراف ظهور ميآورد و مشکلي ايجاد نميکند.
پرسش: متوسط هم مجهول است.
پاسخ: اين در روز اول گفته شد به اينکه شهرهاي بزرگ، کلانشهرها متوسط آن؛ اما يکي از آقايان جلسه قبل گفتند در بعضي از جاها در روستاها يا در جنوب اين هست، اگر در شهري يا در روستايي متوسط آن مشخص بود هم غرر منتفي است هم جهل منتفي است هم مشکلي ندارد. اين راجع به جواب آن سؤال.
اما درباره اينکه انبيا(عليهم السلام) همين نکاح را آوردند و اختصاصي به اسلام ندارد ـ که اين هم سؤال دوم اين آقايان بود ـ فرمايش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برابر انبياي ديگر نيست، در برابر اقوام و ملل است. اقوام و ملل غير ديني ازدواج آنها اجتماع مذکر و مؤنث است؛ حقوق متقابل باشد، سکينت مال کيست؟ ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[3] يعني چه؟ ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾[4] يعني چه؟ اين در ازدواج جوامع غير الهي نيست. سه امر مطرح بود: يکي اينکه ازدواج در جوامع غير ديني و غير الهي شبيه اجتماع مذکر و مؤنث است، همين! يکي اينکه اسلام چه آورده است؟ يکي اينکه شريعت حضرت چه آورده است؟ اسلام همان است که انبياي الهي هم آوردند؛ چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾[5] و وجود مبارک ابراهيم خليل(سلام الله عليه) پيروان خود را مسلمين ناميد که در پايان سوره مبارکه «حج» دارد که ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾؛[6] يعني «خذوا ملة أبيکم». همه انبيا اسلام آوردند، چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾ و پيروان همه آنها هم مسلمان بودند. اما فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[7] و انبياي ديگر هر کدام ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾[8] بودند. اما وجود مبارک حضرت گذشته از اينکه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هست، ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[9] است. اين هيمنه و سيطره و سلطنت فقط درباره قرآن کريم است و وجود مبارک حضرت. اين دين و اين شريعتي که مهيمن بر ساير شرايع است، مهيمن بر ساير مناهج هست، حرف تازهتري دارد که «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه».[10] پس آن خصوصيتهايي که اسلام آورده است، درباره همه انبيا هم همان حرف را دارند؛ چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾. اما اين بيان نوراني حضرت که «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه» اين را آورده در متن دين؛ اين از قبيل خريد و فروش نيست، اين از قبيل کارهاي عادي نيست که اگر کسي يک کار خيري کرد، نصف دينش را انجام داده باشد، اين تعبيرات درباره ساير امور نيامده است. اينکه فرمود من نکاح آوردم: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»،[11] «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ» اين جزء خصائص شريعت و منهاج آن حضرت است که مهيمن بر ساير شرايع و مناهج است. اين دو سؤال مربوط به مطالب اخير بود.
اما درباره اينکه فرمودند: «و يجوز أن يتزوج امرأتين أو أكثر بمهر واحد و يكون المهر بينهن بالسوية»؛ چند زن را در عقد واحد جمع بکند. مرحوم صاحب جواهر اين را توسعه دادند به اينکه نظير اينکه چندتا مبيع را در بيع واحد جمع بکنند، بعد توسعه دادند گفتند چندتا نکاح را در عقد واحد جمع بکنند مثل نکاح منقطع و نکاح دائم، بعد چند توسعه دادند گفتند که ممکن است نکاح و بيع و اجاره و اينها را در عقد واحد جمع بکنند، گفتند منع قانوني ندارد و اگر اينها را جمع کردند نام خاص لازم نيست که بگوييم نام خاص چيست، چون داشتن نام خاص در اعتبار شرعي لازم نيست، همين که مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[12] باشد کافي است، عقلا آن را عقد بدانند کافي است. خيلي از عقود است که بعدها آمده مثل بيمه و اقسام بيمه؛ اينها زير پوشش «العقود» هستند، «الشروط» هستند و مانند آن. منتها خود صاحب جواهر(رضوان الله عليه) ميفرمايد به اينکه از آن جهت که اين در کلمات اصحاب محرّر نيست، عبور از آن آسان نيست. در پايان دارد که «فتأمل جيداً فإني لم أجد محرراً» در کلمات أعلام؛ لکن به برخي از اشکالات توجه کردند، راهحل کمتر نشان دادند.
بيان آن اين است که يک وقت است ما ميخواهيم بگوييم عقد واحد است يا متعدد و جمع چند عقد در عقد واحد ممکن است. يک وقتي ميخواهيم بگوييم «معقود عليه» متعددند جمع «معقود عليه» در عقد واحد ممکن است، اجتماع چند عاقد در آنِ واحد و اجراي عقد واحد ممکن است؛ مثل اينکه دو نفر وکيل باشند در ظرف واحد، کالاي واحد را با ثمن واحد براي زيد بخرند. اين عقدها متعدد است در زمان واحد، ولي تعدد آنها آسيب نميرساند. دوتا عاقد هستند دوتا عقد هستند در همان شيء واحد؛ مبيع و ثمن يکي هستند، آنچه که بايد جابجا بشود همانها هستند، منتها عاقد متعدد است. گاهي عاقد واحد است، معقود متعدد است؛ مثل اينکه چند چيز را اين سمساريها باهم ميخرند. گاهي چند عقد را کنار هم جمع ميکنند که ايشان مثال زدند مثل عقد بيع و اجاره و نکاح را انسان يک جا بخواند. در اين گونه از موارد نميشود گفت که اين عقد واحد است؛ يعني مجموع بيع و نکاح و اجاره عقد واحد است و يک حکم دارد، بلکه يک شخص چند عقد را باهم انشا کرده است، نه اينکه اينها اگر نکاح و بيع و اجاره را کنار هم قرار بدهند بشود عقد واحد. جمع اين چند عقد به انشاي واحد ممکن است؛ اما به هر حال اينها چند عقد هستند. اما در خصوص زن که مرحوم محقق فرمود: «و يجوز أن يتزوج امرأتين أو أكثر»، اين جمع دو زن در عقد واحد نظير جمع دو کالا در بيع واحد نيست؛ زيرا بخشي از اين اشکالات را خود صاحب جواهر توجه کردند. کالاها قبول و نکول آنها باهم است؛ يعني اگر يکي از اين دو معيب در آمد، اين شخص ميتواند همان را رد کند و آن ديگري خيار تبعض صفقه دارد و ميتواند هر دو را رد کند، اين محذوري ندارد. اگر اين معيب را رد کرد، آن طرف مقابل خيار تبعض صفقه دارد او هم ميتواند رد کند؛ اگر قبول کرد که کرد، نکرد نکرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون يک بيع بوده است خيار تبعض صفقه ميآورد؛ اما اينجا فرمايش ايشان اين است که اگر يکي از اين دو زن معيب در آمد، اين شخص حق ردّ دارد، ردّ به عيب دارد، چون آن زن ديگر با اين زن در يک نکاح به عقد اين شخص در آمدند، تکليف او چيست؟ اين بخواهد اين را ردّ کند، ردّ عقد نکاح است. اگر اين نکاح دو فرد داشت، تکليف آن زن ديگر چيست؟ او را بخواهد ردّ کند که دليل بر ردّ او نيست، چون او سالم است و تراضي هم دارند. ردّ نکند، اينکه عقد واحد است و تبعيضپذير نيست. بگوييم نظير بيع است او ميتواند ردّ کند ولي طرف مقابل خيار تبعض صفقه دارد، اين گونه از خيارات در بيع است در نکاح نيست.
«و الذي ينبغي أن يقال» اين است که زن نظير کالا نيست، زن رکن اساسي عقد نکاح است و اين رکن اساسي گاهي با طلاق گاهي با فسخ گاهي با انفساخ حقيقي يعني موت که نه طلاق است نه فسخ گاهي با انفساخ حکمي مثل ارتداد اين رشته منقطع ميشود به «أحد أمور أربعه»، آن ديگري چه؟ اگر دو زن به عقد واحد به نکاح کسي در آمدند، يکي به طلاق «أو الفسخ أو الإنفساخ الحقيقي أو الإنفساخ الحکمي» به «أحد أمور أربعة» از بين رفت، ديگري چه؟ لذا در اين گونه از موارد نميشود گفت که دوتا نکاح به عقد واحد هست؛ انشاي دوتا عقد است در زمان واحد، نه اينکه دوتا زن به عقد واحد عقد ميشوند. دوتا زن را به انشاي واحد ميشود دوتا عقد کرد. وحدت و کثرت لازم نيست وحدت و کثرت صيغه باشد، ممکن است به صيغه واحد چندتا عقد انجام شود. الآن اين کساني که هم اجاره ميکنند هم بيع ميکنند، نه اينکه اين يک عقد باشد بلکه چند عقد را به انشاي واحد ايجاد ميکنند، نه اينکه چند شيء را با عقد واحد منتقل بکنند و نقل و انتقال بدهند.
پرسش: ...
پاسخ: اينکه نظير واجب و مستحب نيست، اين امرش دائر بين وجود و عدم است. در همين عناوين چهارگانه که ياد شده اگر يکي از اين دو همسر به «أحد عناوين چهارگانه» از بين رفت، آن وقت تکليف ديگري چيست؟ ما بگوييم اين زن را قبول کند آن زن را قبول نکند، اينکه عقد واحد است و تبعيضپذير نيست! بگوييم اين زن را ردّ کند، آن يکي خيار تبعض صفقه دارد، چنين چيزي در عقد نکاح نيست!
پرسش: آيا اين همان انحلال است؟
پاسخ: بله، انحلال ميتواند باشد؛ يعني اين چند عقد است به انشاي واحد، نه اينکه يک عقد است درباره چند چيز. حالا صاحب جواهر درباره نکاح منقطع و دائم هم مثال ميزند. در نکاح منقطع و دائم مدت را ذکر بکند يا نکند؟ اگر مدت را ذکر نکند که عقد منقطع نيست، مدت را ذکر بکند که عقد دائم نيست، چگونه نکاح منقطع و دائم را يکجا ذکر بکند؟ مگر اينکه بگوييم دوتا عقد است با يک صيغه انشايي اينها را باهم دارد ميخواند؛ يعني «أنکحت» اين «مرأة» را «في المدة الکذا» و آن «مرأة» را مدت نميگويد، که «لا نکاح إلا بأجل و أجر»، اين براي نکاح منقطع؛ درباره دوم أجل که لازم نيست، أجر هم لازم نيست اگر هم ذکر شد «مهر المسمّي» ميشود و اگر هم ذکر نشد «مهر المثل» است. اينکه ما بگوييم جمع نکاح منقطع و نکاح دائم در عقد واحد ممکن است، اين تام نيست.
«فتحصّل» اگر آن عقود باهم سازگار بودند نظير بيع چند چيز، بله ميشود چند کالا را به عقد واحد خريد؛ اما اگر تمايز جوهري داشتند، فصل مقوّم هر کدام مخالف با فصل مقوّم ديگري بود تبعيضپذير نبود، اينها «بعقدٍ واحدٍ» بسته نميشوند، بلکه زمان اجراي اينها يکي است يعني با يک انشا چند عقد متقابل و متباين و متفاوت را دارد انشا ميکند نه اينکه اينها يک عقد بشوند. عقد واحد نيست، عقود متعدده است که با يک لفظ دارد انشا ميشود. [13]حالا تتمه اين اگر مانده براي بحث جلسه بعد و اگر نمانده که نه.
تجلیل از مقام علمی مرحوم آخوند خراسانی
آنچه «و الذي ينبغي أن يقال» مطلبي است درباره مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله تعالي عليه). آقاياني که قبلاً در قم تشريف داشتند مستحضرند که چند مدت قبل يک کنگره عظيمي درباره بزرگداشت مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله تعالي عليه) برگزار شد که خيلي عظيم بود. در آن کنگره از سه جهت بحث شد: يکي عظمت افغانستان، يکي رجال علمي نامآوري که از بلخ و بخارا و ساير منطقه افغانستان برخواستند و يکي درباره شخص باعظمت و جلال و شکوه مرحوم آخوند خراساني. هر سه مسئله به طور مبسوط در آن کنگره بحث شد و اينکه در اين رونمايي گفته شد به اينکه يک طلبه کذا، منظور اين است که يک کسي که سابقه بساطت در زندگي دارد به جايي رسيد که يک قرن است که تمام حوزههاي شيعه را تحت الشعاع خود قرار داد، اين إجلال و عظمت مرحوم آخوند خراساني است. ذات أقدس الهي وقتي بخواهد پيغمبر را معرفي کند ميگويد: ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي﴾،[14] ﴿وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى﴾[15] تو يک بچه يتيم بودي، اين تحقير نيست! ذات أقدس الهي نميخواهد پيغمبر را تحقير کند که تو بچه يتيم بودي؛ بلکه ميخواهد بگويد تو از آن سادگي به اين اوج رسيدي. مگر آن آياتي که دارد ذات أقدس الهي به پيغمبر فرمود: ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي ٭ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي ٭ وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى﴾،[16] ـ معاذالله ـ ميخواهد حضرت را تحقير کند يا ميخواهد بگويد شما از سادگي به اينجا رسيديد؟ آنچه در رونمايي کتاب تحرير الأصول مرحوم امام(رضوان الله عليه)گفته شد اين بود که يک طلبه سادهاي برخواست صد سال است که حوزه نجف و قم و مشهد و اصفهان و همه حوزههاي شيعه را تحت سلطنت خود قرار داد، ما چرا اين گونه نشويم؟! من از برادران بزرگ افغاني سپاسگزارم که اينها خيلي تشکر کردند نامه نوشتند پيام فرستادند که شما آخوند را کماکان احيا کرديد. اما ممکن است براي کسي ديگر غير فضلاي افغان روشن نشده باشد که منظور چيست؟! ـ معاذالله ـ در صدد پايين آوردن مقام علمي مرحوم آخوند که نبوديم. اين حرف يعني اين حرف! چند سال قبل در همين قم کنگرهاي برگزار شد در عظمت و جلال آخوند خراساني، سخنران هم ما بوديم، در آنجا گفته شد که ما الآن سه نسل در کنار سفره آخوند خراساني نشستهايم. خود ما از همان اول که خواستيم قوانين بخوانيم در هفتاد سال قبل در آمل نزد يکي از شاگردان مرحوم آخوند خراساني اين قوانين را خوانديم. بعد هم که ساليان متمادي با فرمايشات ايشان در کفاية مأنوس بوديم. خود ما در کنار سفره اين بزرگوار نشستيم. اساتيد ما هم که در کنار سفره ايشان نشستند. اساتيدِ اساتيد اينها که مراجع تقليد بودند مرجع ما بودند مثل مرحوم آقاي بروجردي و مانند ايشان، اينها هم در کنار سفره مرحوم آخوند خراساني شاگرد ايشان بودند. سه نسل است که حوزههاي علميه نجف و قم و مشهد و اصفهان و ساير کلانشهرها در کنار سفره اين مرد هستند. همه اين حرفها يعني همه اين حرفها! در آن کنگره گفته شد. اما وقتي که ما ميرسيم به اينکه خدا به پيغمبر ميفرمايد مگر تو يک بچه يتيم نبودي؟ ما تو را به اينجا آورديم، مگر تو گرسنه نبودي؟ ما تو را اينجا آورديم، اينکه وهن پيغمبر نيست! اگر کسي گفت يک طلبه افغانستاني، اين وهن او نيست؛ يعني او از اين سادهزيستي به آن اوج رسيد، چرا ما نباشيم؟! علم را هم که وقف کسي نکردند. من از غير بزرگان افغان شنيدم؛ اما از خود افغان، فضلاي افغان، اساتيد افغان هر چه شنيدم قدرداني بود که گفتند حرفتان حرف خوبي بود. امکانات مرحوم آخوند خراساني و مانند ايشان خيلي کم بود؛ حداکثرِ طلبههاي نجف آن روز به هزار نفر نميرسيد. الآن ما پنجاه هزار نفر هستيم، همه امکانات هست، اين کشور هم طيب و طاهر شد، بايد ميوه طيب و طاهر بدهد؛ اما ما آخوند خراساني تربيت نميکنيم. چرا اين کشور طيب و طاهر شد؟ براي اينکه در همين زيارت وارث و ساير زياراتي که ائمه(عليهم السلام) دستور دادند که عرض ادب بکنيم به پيشگاه شهدا؛ بعد عرض ميکنيم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ».[17] آلودگي هاي ظاهري را برف و باران پاک ميکند؛ اما آن خبائث معنوي را و خباثتهاي دروني را که باران پاک نمي کند آن را خون شهدا پاک ميکند؛ استعمار را، استعباد را، استثمار را، استحمار را، اين گونه از آلودگيها را فقط خون پاک ميکند «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». اين بيان عترت.
قرآن که هميشه با عترت بود، عترت که هميشه با قرآن است، گاهي متن در قرآن است شرح در روايت و گاهي متن در روايت است شرح در قرآن؛ اگر کشوري با خون طيب و طاهر شد، آن کشور بايد چکار بکند؟ قرآن مي فرمايد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾،[18] ايراني که با خون شهدا پاک شد ميوه ايران بايد امثال آخوند خراسانيها، آقاي نائيني، آقاسيد ابوالحسن، امام، آقاي خوئي باشد، اينها باشد، چرا ما نباشيم؟! تمام حرفهاي آن روز اين بود که ما با همه اين امکانات؛ الآن تمام تلاش و کوشش ما اين است که در فرمايشات مرحوم آخوند مثلاً متخصص شويم يا مبناي مرحوم آقاي نائيني يا مبناي مرحوم آقا ضياء! چرا فکر نکنيم مثل اينها حرف تازه بياوريم؟! مگر حرف تازه کم است؟! حرف علمي محدود است؟! اين چنين نيست.
«فتحصّل» که حرفها همان حرفهاي کنگره است. مرحوم آخوند کسي است که سلطان فکري يکصد سال بر همه ماست، امروز هم به هر حال حرفهاي اساسي را او دارد ميزند؛ ولي ما چرا به اين حد نرسيم؟!
من از علما و اساتيدي که اين موضوع را تذکر دادند حقشناسي ميکنم و آنها را در ثواب اين کار سهيم ميدانم، بيش از همه و پيش از همه از فضلاي افغانستان تشکر ميکنم که آنها حقشناسي کردند گفتند اين در گراميداشت و بزرگداشت مرحوم آخوند بود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج21، ص283.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص268.
[3]. سوره روم، آيه21.
[4]. سوره روم، آيه21.
[5]. سوره آل عمران، آيه19.
[6]. سوره حج، آيه78.
[7]. سوره مائده، آيه48.
[8]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آلعمران، آيه3؛ سوره مائده، آيه48.
[9]. سوره مائده، آيه48.
[10]. الأمالي(للطوسي)، النص، ص518.
[11]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.
[12]. سوره مائده، آيه1.
[13]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج31، ص22 و 24.
[14]. سوره ضحي، آيه6.
[15]. سوره ضحي، آيه8.
[16]. سوره ضحي، آيات6 ـ 8.
[17]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[18]. سوره اعراف، آيه58.