أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بخش چهارم از بخشهاي چهارگانه کتاب نکاح مرحوم محقق، درباره عيوب و تدليسها بود. فرمودند عيوبي که در مرد هست و زن ميتواند فسخ کند چند چيز است. دو امر از آن امور موجب فسخ زن را ياد کردند، سوم «عَنَن» است. عَنَن را هم معنا کردند که يک بيماري است که مانع نشر عضو از آميزش است. منتها فرمودند که اگر عنن بعد از عقد هم پديد بيايد، نظير خصاي بعد از عقد نيست. عنن «بعد العقد» هم سبب فسخ است؛ لکن به همان شرطي که معناي عنن هست آن را واجد باشد و آن اينکه نه با همسر خود و نه با زن ديگري که مثلاً با عقد، محرَم او قرار ميگيرد، نتواند آميزش کند.[1] اين درباره عنن سابق و عنن لاحق است.
اما در حقيقت عنن اين معنا مأخوذ است که اگر يکبار توانست با همسرش آميزش کند بعد مبتلا به عنن شد، «فلو وطئها و لو مرة ثم عُنّ»؛ عنّين بشود، «أو أمكنه وطء غيرها مع عننه عنها لم يثبت لها الخيار علي الأظهر»؛[2] اگر بتواند با ديگري آميزش کند ولي با همسر خودش نميتواند، اين «علي الأظهر» عنن نيست.
در جريان «خصاء» اين تفصيل نبود که همسر خود و زن ديگر؛ در جريان «عنن» اين تفصيل هست. منشأ اين تفصيل فقهي، تفصيل روايي است. روايت دو طايفهاند: يک طايفه دارد به اينکه عنن باعث فسخ است؛ يک طايفه دارد به اينکه اگر نسبت به همسر خودش عاجز است، اما با زن ديگري بخواهد ازدواج کند نسبت به او تواناست. اين تفصيل که در «فقه» آمده است، منشأ روايي دارد؛ چون در روايت اين تفصيل هست، در «فقه» اين تفصيل آمده است. اين معلوم ميشود بيماري نيست؛ چون اگر بيماري بود فرقي بين همسر خود و زن ديگري که بخواهد انتخاب بکند نيست. منشأ اين همان سِحر و مانند آن است که برخيها داشتند و سؤال هم ميکردند و در نصوص هم برابر آن ائمه(عليهم السلام) فتوا دادند.
اين روايتها را ملاحظه بفرماييد. در جلسه قبل روايت سه از اين روايات باب چهارده؛ يعني وسائل جلد 21 صفحه 230، که مرحوم کليني[3] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل شد اين است که «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ» که در جلسه قبل «أَخَذَ» خوانده شد، به قرينه روايت «أَعرَضَ»ايي که در صفحه 232 روايت هشت است. در صفحه 232 همان سطر دوم دارد که «أَنَّ عَلِيّاً عَلَيه السَّلام كَانَ يَقُولُ إِذَا زُوِّجَ الرَّجُلُ امْرَأَةً فَوَقَعَ عَلَيْهَا ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا فَلَيْسَ لَهَا الْخِيَارُ»؛[4] اگر مردي همسري انتخاب بکند، آميزش بکند و بعد اعراض بکند، خياري ندارد. به قرينه آن «أَعْرَضَ»، «أَخَذَ عَن» خوانده شد که به معناي إعراض است.
اما اينکه اصرار داشتند قبلاً اجازه روايي بشود، الآن چون کتاب چاپ شد و ديگر اجازه روايي لازم نيست. قبلاً حتماً اصرار داشتند که شاگردان از مشايخشان اجازه روايي بگيرند. اين اجازه روايي الآن جزء برکت و تشريفات است، ولي آنوقت جزء سند رسمي فقهي بود. آن روز که چاپ نبود، خطي بود. بازار ورّاقها بازاري بود که يک عده خوشنويس بودند آماده بودند کتاب مينوشتند و ميفروختند ورّاقي ميکردند که جناب إبن ادريس در همان مقدمه سرائر دارد که علما به فرزندشان ميگفتند که «يا بني لا تقوموا في الأسواق إلا علي زرّاد أو ورّاق»؛[5] يک وقتي انسان ميرود بازار يک کالاي را ميخرد و برميگردد، اين روشن است؛ يک وقتي به شاگردانشان ميگفتند اگر ميخواهيد برويد بازار و کنار يک مغازهاي بنشينيد، فقط در همين دو مغازه بنشينيد: يا مغازه کتابفروشي يا مغازه اسلحهسازي که يا دانشمند يا مجاهد بشويد؛ يا شمشير يا کتاب، يا سپر يا کتاب، يا نيزه يا کتاب. اين بيان روشن و شفاف إبن ادريس است در مقدمه سرائر که دأب مشايخ اين بود.
چرا بازار ورّاقها ميرفتند؟ چون کتابفروشي به آن صورت که چاپ بشود و تصحيح بشود و منقّح بشود، در اختيار همه که نبود؛ يک کسي يک رسالهاي داشت ده صفحه يا بيست صفحه يا صد صفحه، اين را ميداد به يکي از اين ورّاقها، ميگفت چقدر ميگيري استنساخ کني؟ او ميگفت فلان قدر، اين را ميداد و نسخه را بعد از چند روز ميگرفت. در بازار ورّاقها، دينفروشي هم کم نبود؛ يک کسي يک رسالهاي ميداد، بعد ميگفت اين رسالهاي که من مثلاً از «محمد بن مسلم» گرفتم، اين را براي من استنساخ کن، آن دوازده حديث را ننويس، اين دوازده حديث را بنويس. جعل هم از اينجا شروع ميشد. اين روايتهاي جعلي که در بين ما هست، اما در اهل سنت «إلي ما شاء الله»! همين جناب سيوطي در کتاب اللآلئ المصنوعة في الأحاديث الموضوعة که دو جلد است، روايتهاي جعلي از باب «طهارت» تا باب «ديات» را جمع کرده است. در بين ما هم اين بزرگوار علامه عسکري(رضوان الله عليه) 150 راوي نه بين شيعهها، در مجموعه جهان اسلام 150 راوي جعلي کشف کرده چه برسد به ديگري! «خمسون و مأة صحابي مختَلَق»؛ 150 راوي که اصلاً به دنيا نيامدند! ايشان خيلي زحمت کشيد و يک محقق نامي هم بود، حشر او با اولياي الهي! «خمسون و مأة صحابي مختَلَق»؛ 150 اصحاب درست کردند که اصلاً به دنيا نيامدند! آنوقت از هر کدام هم چندين روايت نقل کردند.
از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) در صحيحه بخاري به عنوان «مروي عنه» نيست که نيست، به عنوان «راوي» هم نيست؛ ميگفت او شأنيت اين را ندارد که ما او را جزء راوي قرار بدهيم! همين صحيح بخاري! بعدها گفتند:
«قلامة من ظفر إبهامه ٭٭٭ تعدل من مثل البخاري مئة»؛[6]
ناخن امام صادق(سلام الله عليه) از صدتا تو بهتر است، حالا نقل نکردي نکردي! اينها را حتي به عنوان راوي هم قبول نداشتند. چه کسي اين را کار ميکرد؟ بازار ورّاقها؛ بنابراين گفتند که مواظب باشيد که بازار ورّاقها آلوده نشود.
غرض اين است که بازار ورّاقها اينطور بود. از آن به بعد مشايخ و مراجع و اساتيد هيچ چاره نداشتند که اين استنساخ شده را با آن اصلي که مثلاً از «زراره» يا «محمد بن مسلم» يا «أبان» رسيد، سطر به سطر بخوانند، بعد هم در حاشيه آن بنويسند که مثلاً امروز که روز پنجشنبه است يا چهارشنبه است «بلغ قبالاً، بلغ مقابلةً، بلغ قرائةً»، تمام آن سندهاي اصلي اينطور است؛ يعني امروز که فلان روز است مثلاً اول ماه شعبان است، مقابله ما با نسخه اصلي به اينجا رسيد «بلغ قبالاً»؛ يعني مقابله به اينجا رسيد. فردايش تاريخ، پس فردايش تاريخ، بعد اين کتاب ميشد منقّح؛ بعد ميگفت من اجازه دادم به فلان شخص که اين کتاب را که اولش آن است، آخرش آن است و چندتا روايت دارد، نقل بکند، اين ميشد اجازه روايي؛ الآن برکت است، اما آنوقت رسمي بود، اصلاً غير از اين قابل قبول نبود. اصول «أربعمأة» گرچه برخيها نقل کردند «جُل لولا الکل» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است؛ ولي مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) ميفرمايد که حداقل صد اصل از اين اصول چهارصدگانه از امام صادق(سلام الله عليه) است، بخشي از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) است، بخشي از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) و اينهاست، تا بعدي. اين اصول «أربعمأة» که سند دين بود، بايد کلمه به کلمه خوانده ميشد، کلمه به کلمه مقابله ميشد و کسي که خودش جزء اصحاب حضرت بود يا شاگرد اصحاب بود و خواند، مقابل بکند و بعد اجازه بدهد. بعدها که اين فيض گرفته شد، ميبينيد که هم صحابه مُختَلَق درميآيد، هم کم ميشود هم زياد.
اينکه ما در بحث جلسه قبل «أَخَذَ» خوانديم، به قرينه آن «أعرَضَ»ايي است که در روايت هشتم است. اما وقتي شما به وافي[7] مرحوم فيض مراجعه ميکنيد و همچنين به مرأة العقول[8] مرحوم مجلسي مراجعه ميکنيد، ميبينيد آن شاگرداني که اين حديث را از اساتيدشان خواندند، اين را «أُخِّذَ» تلقي کردند؛ اين معنا به ذهن نميآيد که «أُخِّذَ» يعني چه؟ يک عبارتي در ذيل صفحه 230 درباره کلمه «أَخَذَ» دارد: «التاخيذ سحر أو رقية لا يستطيع الرجل معها من اتيان امرأته»،[9] از اين معلوم ميشود «أَخَذَ» نيست، «أُخِذَ» نيست، «أَخَّذَ» نيست، «أُخِّذَ» است؛ يعني گرفتار شده و به بند افتاده است، چگونه به بند افتاده؟ مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در مرأة العقول اين را به يک سبکي معنا کرد، مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) در وافي به سبکي ديگر؛ مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست مرأة العقول صفحه 162 بعد از اينکه اين عبارت را نقل کرد به عنوان حديث ده، منتها اين را از «علي بن ابراهيم» از «سکوني» نقل کرد: «قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام مَنْ أَتَي امْرَأَتَهُ مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ أُخِّذَ عَنْهَا». مرحوم مجلسي دارد که «قال في النهاية: التأخيذ حبس السواحر أزواجهن عن غيرهن من النساء»؛ گاهي زنها سِحر ميکردند که شوهرهايشان با هيچ زن ديگري نتواند آميزش کند، فقط با آنها آميزش کند. اينکه به ذهن نميآيد، اين بدون «قَرَأَ مقابلةً»، بدون «قَرَأَ قرائةً» حل نميشود. اين است که اينها پيش استادشان ميخواندند. «محمد بن مسلم» از خود حضرت شنيده بود که حضرت ـ يعني امام صادق(سلام الله عليه) ـ اينگونه تلفظ کرد که حضرت امير(سلام الله عليه) درباره کسي که «تأخيذ» شده است؛ يعني سِحر شده است؛ آن هم سِحري که زن درباره مرد ميکند که مرد همسر ديگر نگيرد. اين است که در طليعه بحث حرف صاحب جواهر[10] و مانند او[11] نقل شد که «أو سحر» باشد، براي همين جهت است. در جريان «خصاء» و عيوب ديگر از سحر سخني نبود؛ اما اينکه در طرح بحث ما سِحر را از جواهر نقل کرديم، خود صاحب جواهر و مانند او که به فکر اينها نيستند. برابر روايتي که دارد اگر زني شوهرش را سحر کند که نتواند با زن ديگري ازدواج کند که هميشه با او بماند، اين حکمش چيست؟ ميفرمايند اينکه عَنَن نيست، اين مسحور است نه عنّين؛ در جريان «خصاء» اينطور نيست، در جريان «جَب» اينطور نيست که بين زن خود و زنهاي ديگر فرق بگذارند. اين مسحور است نه عنّين، اين سحر دارد نه عنن، اين با هيچ قرائتي جور در نميآيد؛ مگر اينکه انسان «مقابلةً»، «قرائةً» اين نسخه اصل را ديده باشد و اين بزرگان هم دستشان به آنجا رسيده باشد؛ لذا خود مرحوم مجلسي از خودش نقل نميکند، ميگويد در نهاية[12] اينطور دارد: «قال في النهاية: التأخيذ حبس السواحر» ـ سواحر؛ يعني زنهاي ساحره ـ «أزواجهن عن غيرهن من النساء»؛ اين است که در روايات دارد که اگر اين مرد بتواند با زن ديگر ازدواج بکند «کذا»، با زن ديگر نتواند ازدواج بکند «کذا»، فرق گذاشتند؛ وگرنه عنّين فرقي بين اين زن و آن زن نميگذارد.
مرحوم فيض در وافي همين را به سبک ديگر معنا کرده است، «حبس السواحر» نبود. اين «السواحر» يعني نميگذارند شوهرشان بتواند با زن ديگر همسري کند و اما آنطوري که مرحوم فيض در وافي جلد 22 صفحه 573 نقل کردند، بعد از نقل همين حديث که «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أُخِّذَ عَنِ امْرَأَتِهِ»؛ بازداشت شده است با سحر؛ «فَلَا يَقْدِرُ عَلَى إِتْيَانِهَا». حضرت فرمود که «إِنْ كَانَ لَا يَقْدِرُ عَلَى إِتْيَانِ غَيْرِهَا مِنَ النِّسَاءِ»؛ اين معلوم ميشود عنن است. «فَلَا يُمْسِكْهَا إِلَّا بِرِضَاهَا بِذَلِكَ وَ إِنْ كَانَ يَقْدِرُ عَلَى غَيْرِهَا فَلَا بَأْسَ بِإِمْسَاكِهَا»؛ اگر ميتواند با زن ديگر آميزش کند معلوم ميشود عنن نيست، بلکه او گرفتار سحر شده است.
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) دارد که «بيان الأخذة بالضم رقية كالسحر»؛ حالا يا درباره خودش است يا درباره ديگري است و مانند آن، اين تفصيل که در روايت هست که اگر نتواند با همسر خود آميزش کند ولي ميتواند با زنهاي ديگر آميزش کند؛ معلوم ميشود عنن نيست. آنوقت اين روايت معناي خاص خودش را پيدا ميکند؛ يعني او مسحور است در حقيقت، نه عنّين. اين تفصيل به اين مناسبت پيدا شده است.
روايت سومي که در بحث جلسه قبل خوانديم اين بود، روايت چهارم هم همين است. روايت چهارم مرحوم کليني[13] «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام مَنْ أَتَي امْرَأَةً مَرَّةً وَاحِدَةً ثُمَّ أُخِّذَ عَنْهَا»؛ سحرزده شد، «تأخيذ» شد و گرفتار اين رقيه و چشمبندي و اينها شد. «فَلَا خِيَارَ لَهَا».[14] او که عنن ندارد، او مبتلا به سحر است. همين روايت را مرحوم صدوق نقل کرد،[15] مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد.[16]
اما حالا ببينيد روايت پنج اين باب که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) از وجود مبارک أبي جعفر(عليهما السلام) نقل کرد اين است که «الْعِنِّينُ يُتَرَبَّصُ بِهِ سَنَةً»؛ نه براي اينکه يکسال فرصت دارد نه، جنون همينطور است، جَب همينطور است، خصاء همينطور است. اين «تربص سنه» براي تحقق موضوع است که آيا واقعاً مريض است، يا نه يک محدوده خاصي دارد که زود رد ميشود. اين براي اثبات موضوع است نه اينکه واقعاً بعد از اينکه اين عنّين بودنش ثابت شد يکسال صبر بکنند، آن نيست. «ثُمَّ إِنْ شَاءَتِ امْرَأَتُهُ تَزَوَّجَتْ»؛ اگر زنش خواست که برود همسر ديگر بگيرد، برود بگيرد؛ يعني فسخ بکند. «وَ إِنْ شَاءَتْ أَقَامَتْ».[17]
در روايت شش اين باب که «أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِي» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند «عَنِ امْرَأَةٍ ابْتُلِيَ زَوْجُهَا فَلَا يَقْدِرُ عَلَي الْجِمَاعِ أَبَداً»، اين زن و آن زن ندارد؛ يعني عنّين است. «أَ تُفَارِقُهُ قَالَ نَعَمْ إِنْ شَاءَتْ»؛[18] اگر خواست ميتواند، ديگر «يتربّص سنة» و مانند آن نيست. اين موضوع محقق است و داراي عنن است.
روايت هفت اين باب «إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ وَ هُوَ لَا يَقْدِرُ عَلَي النِّسَاء»؛ براي تشخيص اينکه واقعاً عنن دارد يا نه؟ «أُجِّلَ سَنَةً حَتَّي يُعَالِجَ نَفْسَهُ»؛[19] معلوم ميشود درمانپذير است و اگر درمان نشد که اختيار دارد.
روايت هشت اين باب از وجود مبارک ائمه قبلي تا وجود مبارک امام اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) «كَانَ يَقُولُ إِذَا زُوِّجَ الرَّجُلُ امْرَأَةً فَوَقَعَ عَلَيْهَا ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا»؛ حالا بدرفتاري کرده و نميخواهد، اين دليل ندارد بر اينکه خيار دارد. حالا ممکن است يک وقتي به محکمه مراجعه کنند، دليل «لا ضرر»ي[20] و مانند آن باشد، اينها حرفهاي ديگر است؛ اما به عنوان عنن خيار بياورد نيست. اگر ضرر و غرر و مانند آن هست، ممکن است به محکمه مراجعه کنند و حاکم شرع حکمي بکند. فرمود به اينکه «فَلَيْسَ لَهَا الْخِيَارُ لِتَصْبِرْ فَقَدِ ابْتُلِيَتْ وَ لَيْسَ لِأُمَّهَاتِ الْأَوْلَادِ وَ لَا الْإِمَاءِ مَا لَمْ يَمَسَّهَا مِنَ الدَّهْرِ إِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً خِيَارٌ»؛[21] اگر يکبار هم با اينها ازدواج کردند خيار ندارد. پس به عنن نيست. اينکه خيار ندارد يعني نسبت به فسخ عَنَني خيار ندارد؛ حالا ممکن است که براساس ضرر و مانند آن به محکمه مراجعه کند که من نميتوانم زندگي کنم و محکمه هم حکم به طلاق بدهد.
روايت نه اين باب که از وجود مبارک امام باقر «عَنْ أَبِيهِ عَلَيهِمَ السَّلام» است که «أَنَّ عَلِيّاً عَلَيه السَّلام كَانَ يَقُولُ يُؤَخَّرُ الْعِنِّينُ سَنَةً مِنْ يَوْمِ تُرَافِعُهُ امْرَأَتُهُ»؛ حالا تا براي محکمه ثابت بشود. اين براي ثبوت در محکمه است، نه براي ثبوت در زن؛ آنجا که طرفين اتفاق دارند بله ميتوانند، اما طرفين اختلاف دارند، اينجا بايد بر محکمه ثابت بشود. «فَإِنْ خَلَصَ إِلَيْهَا وَ إِلَّا فُرِّقَ بَيْنَهُمَا»، اينجا جاي محکمه است. «فَإِنْ رَضِيَتْ أَنْ تُقِيمَ مَعَهُ ثُمَّ طَلَبَتِ الْخِيَارَ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَدْ سَقَطَ الْخِيَارُ وَ لَا خِيَارَ لَهَا»؛[22] چون خيار، فوري است. اين سکوت و رضا باعث سقوط حق خيار است، بعد هم خيار ديگري نيست. اينطور نيست که «ثلاثة ايام» خيار داشته باشد نظير خيار حيوان؛ اين خيار حيوان «ثلاثة ايام» است، روز اول اگر اعمال نکرد، روز دوم ميتواند و اگر روز دوم اعمال نکرد، روز سوم ميتواند. اما در خيارهاي ديگر خيار فوري است، مگر اينکه «شرط الخيار» بکنند که مدتدار باشد؛ وگرنه وقتي مسلّم شد که اين نقص دارد و او با همين نقص ساخت يعني راضي است، مگر اينکه علم به خيار نداشته باشد.
روايت ده که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد اين است که «مَتَي أَقَامَتِ الْمَرْأَةُ مَعَ زَوْجِهَا بَعْدَ مَا عَلِمَتْ أَنَّهُ عِنِّينٌ وَ رَضِيَتْ بِهِ لَمْ يَكُنْ لَهَا خِيَارٌ»،[23] اين سقوط خيار است؛ خيار وقتش محدود است و نميشود طرف را تا آخر نگه داشت ببيند که چه وقت اين زن فسخ ميکند که او به فکر تجديد فراش باشد.
روايت دوازده اين باب که از «قُرب الإسناد» است، «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيهِمَ السَّلام أَنَّهُ كَانَ يَقْضِي فِي الْعِنِّينِ أَنَّهُ يُؤَجَّلُ سَنَةً مِنْ يَوْمِ تُرَافِعُهُ الْمَرْأَةُ»،[24] تا براي محکمه ثابت بشود؛ وگرنه اگر «بيّن الرشد» شد براي هر دو ثابت شد براي قاضي ثابت شد و مسلّم شد که اين عنّين است، صبر يکساله براي چيست که طرفين در زحمت باشند؟!
روايت سيزده اين باب اين است که «سَأَلْتُهُ عَنْ عِنِّينٍ دَلَّسَ نَفْسَهُ لِامْرَأَةٍ مَا حَالُهُ؟ قَالَ عَلَيْهِ الْمَهْر»، ولو کل مَهر نباشد نصف مهر هم هست. «وَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا إِذَا عُلِمَ أَنَّهُ لَا يَأْتِي النِّسَاءَ»،[25] «بالقول المطلق»، نه اين زن و آن زن.
«فتحصّل» عَنَن مرض است و مرض خِلقي هم هست، جزء عيوب است، کتمان آن تدليس است نه خودش و اگر عَننَ مسلّم بود، زن «بينها و بين الله» حق فسخ دارد و اگر ترافعي بين زن و شوهر شد محکمه بررسي ميکند؛ اگر علم فوري براي محکمه ثابت شد، حکم به فسخ ميکند، نشد يکسال مهلت ميدهد تا ثابت بشود و چون عَنَن نقص خلقت است، فرقي بين عنن قبل از عقد و بعد از عقد نيست و رواياتش هم مطلق است.
اينها عصاره روايتهاي باب چهاردهم بود. حالا روز چهارشنبه است و اول ماه پُربرکت شعبان است که بايد براي ماه مبارک رمضان آماده بود. اين ماه پُربرکت شعبان را عدهاي عيد خاص ميدانند. البته تنها براي همين نيست که مثلاً اعياد پُربرکت شعبانيه ما داريم، خود اصولاً ماه شعبان شهر رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اين صلواتي که هر روز «عند الزوال» خوانده ميشود را ببينيد! هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچ بهانهاي ما نداريم، ما در هر شرائطي باشيم اين خاندان ما را ميپذيرند. گفت:
چرا دست يازم چرا پاي کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بي دست و پا ميپذيرد[26]
و هر چه بخواهيم ميدهند. ببينيد اين همه شاگردان را آنها پروراندند! خيليها سابقه چندين ساله بتپرستي داشتند، اينها را پروراندند؛ يکي مقداد شد، يکي اباذر شد، يکي فلان، چندين سال اينها بت ميپرستيدند! پس ما نه بهانهاي داريم و نه بگوييم کَرَم اينها محدود است؛ اينطور نيست، و اين ماهها هم ماه خواستن است. در بحثهاي قبل روشن شد که عقل ـ به نحو سالبه کليه ـ ذرّهاي در قانونگذاري دخيل نيست. عقل يک چراغ خوبي است، عقلِ برهاني قانونشناس است؛ اما چه بايد و چه نبايد را که صراط است، مهندسي دارد به نام خدا. خداي سبحان راه را مشخص کرد و انبيا و اولياي الهي با وحي و الهام اين راه را شناختند و به ما گفتند. گفتن اين راه هم يا به فعل معصوم است يا به قول معصوم است يا با تقرير معصوم؛ وگرنه قبلاً يک کتابي يا يک رساله فقهي نوشته باشند که ائمه(عليهم السلام) کارهايشان را برابر آن انجام داده باشند که نيست؛ اصلاً رساله فقهي، فعل و قول و تقرير اينهاست. ما اگر خواستيم بفهميم دين چيست؟ خدا چه ميگويد؟ ما يک کتاب جداگانهاي که نداريم. قرآن کريم هم که به منزله قانون اساسي است، خطوط کلي دين را گفته، خود قرآن هم فرموده: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾،[27] اينها را مفسّر قرار داد و وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم که برابر اين مفسّر هست و خدا فرمود: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[28] فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن».[29]
پس ما دين را بايد از اينها بگيريم و اينها تمام شئونشان تعليم دين است. چرا در زيارت اينها عرض ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال»؟[30] چرا در زيارت «جامعه» به اين ذوات قدسي عرض ميکنيم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»؛[31] شما صراط مستقيم هستي، چرا؟ براي اينکه دين ما نانوشته است و به وسيله اينها شناخته ميشود؛ لذا فعل و قول و تقرير اينها معصوم است.
ببينيد اين روايت نوراني را درباره حضرت امير(سلام الله عليه) هم فرمود، درباره عمار هم فرمود. درباره عمار دارد که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»،[32] درباره حضرت امير(سلام الله عليه) هم فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»؛[33] اما «کم فرقٍ بينَ الامام و المأموم»؟ عمده آن ضمير است که به چه کسي برميگردد؟ و به چه چيزي برميگردد؟ «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»، معناي آن روشن است. «يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»، اين ضمير «يَدُورُ» به چه کسي برميگردد؟ اين ضمير «مَعَهُ» به چه کسي برميگردد؟ درباره حضرت امير(سلام الله عليه) روشن شد، درباره عمار هم روشن شد. درباره عمار اين ضمير «يَدُورُ» به عمار برميگردد، ضمير «مَعَهُ» به حق برميگردد؛ «يدور عمار مدار الحق حيث ما دار». اما ضمير «يَدُورُ» درباره حضرت امير(سلام الله عليه) به حق برميگردد: «علي مع الحق»، «يدور» يعني «يدور»! «يدور الحق مع علي حيث ما دار علي»؛ هر جا علي هست حق با او هست. اين کدام حق است؟ يک حقي است که مقابل ندارد که ذات أقدس الهي است: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[34] اين فوق بحث است و جاي اين، در اين بحثها نيست. يک حق به معناي دين، به معناي صراط، به معناي شريعت است که در سوره «آل عمران» و ديگر سور آمده است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾؛[35] اين دين، حق است، دين انبيا و اوليا و پيغمبر که آوردند. ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾، اين حقي که «مِن الله» است اين جايي نوشته نيست. ما اگر بخواهيم بفهميم اين حقي که «مِن الله» است اين کجاست، چکار ميکنيم؟ ببينيم اينها چه گفتند، چه کردند، چه تقرير کردند. اين حق که «مِن الله» است، اين را جامعه بخواهد بفهمد، اين حق «يدور مدار عليٍّ حيث ما دار». «علي مع الحق»، «يدور» اين حق، «مدار علي حيث ما دار»، تأييد آن دعاي خاص حضرت است در ذيل آن حديث: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»؛[36] خدايا! هر جا که علي هست حق را آنجا بگردان، اين دعاست! يعني او را حفظ بکن! قول او، فعل او، تقرير او بشود دين؛ لذا با يک اطمينان خاطر در زيارت «جامعه» ميگوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم». «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال». اين ميشود حق.
پس عمار «مع الحق»، اما «يدور عمار مع الحق حيث ما دار». «علي مع الحق»؛ اما «يدور الحق مع علي حيث ما دار». وقتي حضرت امير اين طور است، پيغمبر هم يقيناً اين طور است. امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي «عند الزوال» دارد که خدايا! اين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که علي(سلام الله عليه) تازه از دستپروردههاي اوست، «وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً».[37] شفاعت را ميفهميم. شفيع يا شفاعتش مقبول است يا نه، اگر مقبول باشد ميگويد: «شفيع مشفّع»؛ يعني «مقبول الشفاعة». «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»؛ خدايا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براي من راه قرار بده، نه راه باريک، نه راه وسيع، نه راهي که به اندازه زمين باشد، راهي که «عرض السماوات و الأرض». «مَهيع» يعني وسيع. مگر نفرمود: ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾؟ مگر بهشت مساحتش به اين نيست؟ راه بهشت هم مگر مساحتش اينطور نيست؟ فرمود اين يک مسابقه دوچرخه سواري و مانند آن نيست که يک خيابان بستهاي باشد؛ اين يک ميدان مسابقهاي است که «عرض السماوات و الأرض».
«وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»؛ آقاياني که مدينه بعد هستند به مکه مشرف ميشوند، بعد از اينکه پياده شدند در جدّه؛ در جحفه مُحرِم ميشوند. اين جحفه اصلش جحفه نبود. اين ميدان باز بخش وسيع حجاز، اين را به آن ميگفتند «مهيعأ، مهيعأ». وقتي سيل آمد بخش قابل توجهي را اجحاف کرد و بُريد و برد و درّه درست کرد، شده جُحفه؛ يعني زمين اجحاف شده، وگرنه اسم شريفش اول مهيعأ بود و هر جايي را هم مهيعأ نميگويند، وقتي خيلي باز باشد ميگويند مهيعأ.
ما هنگام زوال اين ماه پُربرکت از ذات أقدس الهي ميخواهيم که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براي ما يک راه باز قرار بده که هر وقت خواستيم برويم، برويم، کسي هم مزاحم ما نباشد؛ چون راه وسيع اين است. يک بيابان وسيع اگر کسي خواست برود نه مزاحمي دارد، نه تصادفي دارد، نه کسي جلويش را ميگيرد، نه راهبندي دارد، نه ايست و بازرسي دارد؛ طريق مهيعأ. ما هر روز ميتوانيم با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يک چنين چيزي داشته باشيم که اين يک طليعهاي باشد براي ماه مبارک رمضان. اينطور نيست که ندهند يا کم باشد.
غرض اين است که همين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بتپرستها را به جايي آورد که فرمود او از خاندان ماست؛ حالا درباره خصوص سلمان ما زياد شنيديم که «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»،[38] عده زيادي بودند که ائمه فرمودند اينها «منّا اهل البيت»؛ بعضي از محدّثان قم اينطور بودند،[39] بعضي از زنها به جايي رسيدند فرمودند «هي منّا اهل البيت».[40] الآن هم همان حرف است، چرا نرسيم که وجود مبارک حضرت بفرمايد: «هو منّا اهل البيت»؟ پس شدني است. با اين سوابق طولاني بتپرستي اباذر و مقداد، اينها شدند «منّا اهل البيت»! درباره برخي از محدّثان قم آمده، درباره بعضي از زنها آمده که «هي منّا اهل البيت». اين فيض همان است که براي ديگران تابيد، اميدواريم ـ إنشاءالله ـ براي ما هم بتابد.
اميدواريم ـ إنشاءالله ـ همه شما اساتيد، فضلا، علما، روحانيون به اين مقام والا بار يابيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص262 و263.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص263.
[3]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص411.
[4]. وسائل الشيعة، ج21، ص232.
[5]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج1، ص43.
[6]. النصايح الکافية لمن يتولّي معاوية، ص93.
[7]. الوافي، ج22، ص573.
[8]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج20، ص162.
[9]. وسائل الشيعة، پاورقی، ج21، ص230.
[10]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص324.
[11]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج24، ص387.
[12] . النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص28.
[13]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص412.
[14]. وسائل الشيعة، ج21، ص230.
[15]. من لا يحضره الفقية، ج3، ص551.
[16]. تهذيب الأحکام(تحقيق خرسان)، ج7، ص430.
[17]. وسائل الشيعة، ج21، ص231.
[18]. وسائل الشيعة، ج21، ص231.
[19]. وسائل الشيعة، ج21، ص231.
[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص294.
[21]. وسائل الشيعة، ج21، ص231 و 232.
[22]. وسائل الشيعة، ج21، ص232.
[23]. وسائل الشيعة، ج21، ص232.
[24]. وسائل الشيعة، ج21، ص232.
[25]. وسائل الشيعة، ج21، ص232.
[26]. غزلِ منتسب به مرحوم نشاط اصفهاني.
[27]. سوره نحل، آيه44.
[28]. سوره حشر, آيه7.
[29]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص647.
[30]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص287.
[31]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[32]. علل الشرائع، ص223.
[33]. الفصول المختاره، ص135.
[34] . سوره لقمان، آيه30.
[35] . سوره بقره، آيه147؛ سوره آل عمران، آيه60؛ سوره يونس، آيه94.
[36]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص102.
[37]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.
[38] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص64.
[39] . الإختصاص، النص، ص68.
[40] . کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص905.