أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
هشتمين حکمي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) بيان کردند، جريان عدّهنگهداري نکاح منقطع بود.[1] در اين عدّه اقوال چهارگانهاي است يا کمتر يا احياناً بيشتر که آيا دو حيض است، يا يک حيض است، يا يک حيض و نصف است که از لحاظ مدت معيار است، يا 45 روز است؟ اختلاف اقوال هم منشأ آن اختلاف نصوص و روايات است. در کيفيت جمعبندي بين اين طوايف اختلافنظر هست که آيا «حيضتان» مقدم است يا «حيضة» مقدم است و مانند آن. براي اينکه مسئله عدّه کمتر مطرح ميشود و ذهن آماده باشد براي مسئله عدّه، بخشي از احکام عدّه روشن شد که اگر طلاق باشد يا فسخ باشد يا انفساخ باشد در عقد دائم، انقضاي اصل مدت باشد يا هبه مدت باشد در عقد انقطاعي، مادامي که آميزش شد حتماً عدّه هست. برابر آيهاي که قبلاً تلاوت شد، عدّه وفات مربوط به جريان آميزش نيست؛ چه آميزش بشود، چه آميزش نشود، عدّه وفات هست. در جريان اينکه آيا آن عِدَد براي صيانت از اختلاط مياه هست يا نه؟ مواردي مورد سؤال بود که چهار مورد آن ذکر شد: آنجايي که رحم را برداشتند، يک؛ يا عقيم کردند، دو؛ يا نطفه مرد را از تأثير فاعلي انداختند، سه؛ نطفه زن را از تأثّر قابلي انداختند، چهار؛ و مانند آن. يکي از آن مواردي هم که سؤال شده اين است که اگر چند سال از يکديگر فاصله داشتند، پنج سال يا شش سال در اثر مسافرت فاصله داشتند، باز هم در چنين مواردي با اينکه يقيناً سخن از اختلاط مياه نيست، آيا اينجا هم سخن از عدّه است يا نه؟ سؤال ديگر هم اين است که اگر آميزش بود، ولي انزال در خارج فضاي رحم بود باز هم عدّه دارد يا نه؟ اگر جريان آميزش يک امري باشد که به صورت علّت باشد که براي مصونيت از اختلاط مياه هست، انسان ممکن است در اين موارد ياد شده؛ يعني آن چهار مورد و اين دو مورد و امثال اينها، بگويد عدّه واجب نيست؛ اما چنين برهاني ما نداريم که اين فقط براي اختلاط مياه هست. البته يک مقداري ذهن ميفهمد که اين مصونيت رحم از اختلاط مياه است؛ ولي در بعضي از نصوص هست که اگر از خَلف آميزش شده است باز بايد عدّه نگه بدارد. اگر روايتي داشت به اينکه اگر آميزش از خَلف باعث عدّه است؛ معلوم ميشود سخن از اختلاط مياه نيست. بعضي از اين آقايان فتوا هم دادند که اگر از خلف آميزش شد، عدّه واجب است، چرا؟ چون در نصوص آمده که اگر آميزش شد، «وَجَبَ الغُسلُ وَ المَهرُ وَ العِدّةُ وَ الرَّجم»،[2] اين رجم براي زناست و آن موارد ديگر براي افراد حلال است. حالا سخن از رجم که زنا اعم از اينکه در داخل انزال بشود يا خارج، آن مطلق است بله. در روايات هست که اگر آميزش محقق شد، «اذا تَحقَّق الدخول، وَجَبَ الغُسلُ وَ المَهرُ وَ العِدّة»، اين اطلاق، در صدد بيان هم هست و نميگويد به اينکه انزال در داخل رحم يا خارج رحم بشود، عدّه هست با اينکه انزال در خارج رحم باشد.
حالا از کجا آميزش «من الخلف» را هم شامل ميشود؟ اگر ما دليلي داشتيم که آميزش «من الخلف» حکم همين را دارد؛ آنوقت روشن ميشود که سخن از اختلاط مياه نيست. در جريان وجوب غُسل و مَهر و مانند آن در صورتي که آميزش «من الخلف» باشد، آن در بعضي از روايات باب «غسل جنابت» هست که «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن»[3] است؛ يعني وقتي که دارد «إذا أتيتم»، اين إتيان همسر گاهي «من القدّام» است و گاهي «من الخلف». اگر «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن» است «بالقول المطلق»؛ آنگاه «وجب الغسل، وجب المهر، وجب العدّة». بعضي از آقايان ـ ما که همه را فرصت تتبّع نداشتيم و کار ما هم تتبّع نيست؛ اما آنکه برخورديم ديديم ـ ميگويند «وجب العدّة»؛ براي اينکه «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن» است. اگر آميزش «من الخلف»، «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن» است، معلوم ميشود که سخن از اختلاط مياه نيست.
ملاحظه بفرماييد در وسائل، جلد دوم، صفحه 200، «کتاب الطهارة»، باب دوازده از «أَبْوَابُ الْجَنَابَة»، آنجا مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ سُوقَةَ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ» البته؛ «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي أَهْلَهُ مِنْ خَلْفِهَا»، حکم چيست؟ فرمود: «هُوَ أَحَدُ الْمَأْتَيَيْنِ فِيهِ الْغُسْلُ». اينکه دارد «إذا أتيتم نسائکم» و مانند آن، آميزش زن از هر طرف باشد غسل دارد؛ اين درباره غسل است. اين بيان غسل حصر نيست که فقط در آنطرف غسل است؛ چون «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن» احکامي دارد غسل دارد، مَهر دارد، عدّه دارد.
در روايت دوم دارد که اگر «إِذَا أَتَي الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ» در خلفش، اين روايت فرق بين انزال و غير انزال گذاشت که «فَلَا غُسْلَ عَلَيْهِمَا»[4] که آن ديگر «معمول بها» نيست. در روايت اول از اين اطلاق «أَحَدُ الْمَأْتَيَيْن» خواستند استفاده بکنند که جميع احکام آميزش قدّام در خلف هم هست.
حالا برسيم به سراغ رواياتي که مسئله آميزش و عدّه را مطرح ميکند. در جريان آميزش، روايت پنجِ باب چهار؛ يعني وسائل، جلد بيست و يکم، باب چهار از «أَبْوَابُ الْمُتْعَة»، روايتي است که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) همان روايت قبلي مرحوم کليني را که متعه از چهارتا نيست، يک؛ طلاق ندارد، دو؛ ارث ندارد، سه؛ «إِنَّمَا هِيَ مُسْتَأْجَرَة»،[5] همان روايت چهارم مرحوم کليني را، مرحوم شيخ طوسي به صورت روايت پنجم با يک اضافه نقل کرده است: «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَة» ـ که بعضي از اينها خيلي سند صحيحي ندارد ـ مثل همين روايت چهارم را نقل کرد، شيخ طوسي نقل کرد: «وَ عِدَّتُهَا خَمْسٌ وَ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً»؛[6] 45 روز است. حالا يک نزاع داخلي بين 45 است؛ آيا 45 روز، 45 شب، تلفيق شب و روز؟ راوي ميگويد من ديدم حضرت با انگشتانش ميشمرد که مشخص شود.
روايت هشتم اين باب، اين روايت را مرحوم شيخ طوسي «عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْل» ـ همين «اسماعيل بن فضل» است که مرحوم صاحب جواهر و اينها به او استدلال ميکنند ـ «إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْمُتْعَة»؛ حضرت فرمود که ما اين مسائل را به فلان شاگردمان گفتيم شما به او مراجعه کنيد. اين شاگردپروري وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) هم همينطور بود. بخش وسيعي از «فقه» را ياد فلان کس ميدادند، اصحاب که مراجعه ميکردند ميگفتند که از فلان کس بپرسيد. «الْقَ» يعني ملاقات بکن «عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ جُرَيْجٍ» را، «فَسَلْهُ عَنْهَا»؛ مطلب را از او بپرس ـ ببينيد ما در فارسي اين کلمه «از» را روي شخص ميآوريم و ميگوييم «از آقا بپرس»؛ ولي در قوانين عرب اين کلمه «عن» بايد روي مطلب دربيايد نه روي شخص؛ ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّة﴾،[7] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيض﴾،[8] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوح﴾.[9] «فَسَلْهُ عَنْهَا»؛ ضمير «مسئول» به شخص برميگردد، مطلب «مسئول عنه» است نه «مسئول» ـ«فَسَلْهُ عَنْهَا»؛ يعني از «عبد الملک» مسئله عدّه را بپرس. «فَإِنَّ عِنْدَهُ مِنْهَا عِلْماً»؛ ما اين مطالب را به او آموختيم. «اسماعيل بن فضل هاشمي» ميگويد من رفتم خدمت «عبد الملک» که شاگرد حضرت بود، «فَلَقِيتُهُ فَأَمْلَي عَلَيَّ شَيْئاً كَثِيراً فِي اسْتِحْلَالِهَا»؛ در جريان «متعه» املا فرمود، ما هم يادداشت کرديم. «وَ كَانَ فِيمَا رَوَي لِي فِيهَا ابْنُ جُرَيْجٍ» که «عبد الملک بن جُريح» بود «أَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا وَقْتٌ وَ لَا عَدَدٌ إِنَّمَا هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاء»؛ زمان عقد انقطاعي مشخص نيست مثلاً يکسال يا دو سال، به منزله إماء است؛ نه عددشان مشخص است و نه جريان مدت. «يَتَزَوَّجُ مِنْهُنَّ كَمْ شَاءَ وَ صَاحِبُ الْأَرْبَعِ نِسْوَةٍ يَتَزَوَّجُ مِنْهُنَّ مَا شَاءَ بِغَيْرِ وَلِيٍّ وَ لَا شُهُود»؛ آن کسي که چهار همسر دائم دارد، ميتواند از نکاح انقطاعي هم به هر اندازه که لازم بداند استفاده کند. «فَإِذَا انْقَضَي الْأَجَلُ بَانَتْ مِنْهُ بِغَيْرِ طَلَاق»؛ وقتي مدت گذشت نيازي به طلاق ندارد، همان انقضاي مدت کافي است، «وَ يُعْطِيهَا الشَّيْءَ الْيَسِيرَ وَ عِدَّتُهَا حَيْضَتَان». حالا اگر اين زن در سنّي نيست که حيض ببيند يعني حيض نميبيند: «وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَخَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً». اين روايت ميتواند شاهد جمع باشد براي آن دو طايفه؛ اگر يک طايفه دارد به اينکه «حيضتان» و يک طايفه دارد که 45 روز، اين روايت تفصيل داد به ترتيب «بينهما» که عدّه اصلي دو حيض است و اگر اين زن حيض نميبيند عدّهاش همان 45 روز است. «وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَخَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً»؛ اينها را «اسماعيل بن فضل هاشم» ميگويد من رفتم خدمت «إبن جريح» و از او سؤال کردم و ايشان جواب فرمودند و من هم نوشتم. «فَأَتَيْتُ بِالْكِتَاب»؛ من اين نوشته را آوردم حضور امام صادق(سلام الله عليه)، حضرت وقتي ملاحظه کردند فرمود: «صَدَقَ وَ أَقَرَّ بِه»؛ اين را تصديق کن اقرار کن باور کن و به آن هم عمل کن، او درست گفته است. «قَالَ ابْنُ أُذَيْنَةَ وَ كَانَ زُرَارَةُ يَقُولُ هَذَا وَ يَحْلِفُ أَنَّهُ الْحَقُّ» خود زراره، «إِلَّا أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ إِنْ كَانَتْ تَحِيضُ فَحَيْضَةٌ وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ»؛[10] ـ ببينيد که شاگردان خود اماماند که اجتهاد دارند ـ ميگويند اينکه شما از همبحث ما و همدرس ما که از محضر حضرت استفاده ميکنند نقل کردي که عدّه انقطاعي دو حيض است اگر حيض نميبيند 45 روز است، به نظر ما که در محضر حضرت بوديم، از روايات ديگر آن حضرت استفاده کرديم، اين عدّه انقطاعي يک حيض است و اگر نه که يک حيض و نصف؛ يعني تقريباً يک ماه و نيم. «وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ»، اين «فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ» همان 45 روز ميشود؛ يعني يک ماه و نصف ماه، وگرنه ايام حيض که نصفبردار نيست. گاهي دارد: «حيضةٌ و نصف»، إشعار به همين «فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ» است، وگرنه يک حيض و نيم که ما نداريم که عدّه زن منقطعه يک حيض و نيم باشد! پس اگر ضمن حيض است يا «حيضتان» است «علي نقلٍ»، يا «حيضةٌ» است «علي نقلٍ» و اگر «لا تحيض» باشد، يک حيض و نصف؛ يعني يک ماه و نيم؛ يعني 45 روز. ميبينيد اين اختلاف نظر در شاگردان امام صادق(سلام الله عليه) هم هست؛ براي اينکه اينها دارند استنباط ميکنند. خود امام(سلام الله عليه) فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[11] ـ اين روايات را مرحوم صاحب وسائل در باب «قضا» نقل کرد ـ فرمود شما که مقلّد نميخواهي بار بياوري، ما اصول کليه فقه را ميگوييم شما استنباط کنيد. اين «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، هم از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است هم از ائمه ديگر و اينها را مرحوم صاحب وسائل در کتاب «قضا» نقل کرده است؛ يعني شما ميخواهيد براي هميشه مقلّد باشيد؟ يا ما بايد خطوط کلي را بگوييم و شما استنباط کنيد؟ حالا فاصله اينها در محضر امام کم است. اين اجازه را امام به اينها ميدهد که ما خطوط کلي را ميگوييم شما استنباط بکنيد، وگرنه «زراره» چگونه تشويق ميکند اين «اسماعيل بن فضل هاشمي» را، ميگويد کار خوبي است ولي نظر من اين است؟ اين «نظر من اين است» يعني چه؟! براي اينکه من از فرمايشات امام اين را ميفهمم؛ براي اينکه چند گونه و چند جا فرموده، از آن اين درميآيد. حالا آن رفيق ما که شما رفتيد خدمتشان به شما گفته است، آن هم از فرمايشات امام طور ديگري فهميده است. وگرنه ـ معاذالله ـ اين که اجتهاد در مقابل نص نيست. امام يک سلسله دستورات کلي و يک قواعد کلي را ميفرمايند، يک؛ بعد ميفرمايد: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، قدر استنباط پيدا کنيد، دو؛ يکي «إبن جريح» درميآيد آنگونه ميفهمد، يکي «زراره» در ميآيد که اينگونه ميفهمد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر چنانچه خودش در مواردي دارد که آن شخص ميگويد من خدمت امام بودم ديدم که حضرت با انگشتش ميشمارد، او دارد مسئله ميگويد. آنجايي که براي «زراره» و مانند «زراره» دارد درس ميگويد، نه مسئله؛ وگرنه وقتي که دارد درس ميگويد با انگشت بشمارد 45 روز، يعني چه؟! امام(سلام الله عليه) به عنوان يک فقيه است، کسي ميرود از او مسئله سؤال ميکند و مسئله جواب ميدهد؛ اما وقتي دارد درس ميگويد که مسئله نميگويد. شما ببينيد «هشام بن سالم» با «هشام بن حَکَم» هر دو از شاگردان ممتاز امام هستند، حضرت ميخواهد دستور بدهد ميگويد تو با هر کسي که کرسي آزادانديشي گذاشتند نرو تا حرف بزنی! «إنک تطير و تقع»؛ تو آن عرضه را نداري وقتي بحث قوي شد پرواز کني، «إنک تطير و تقع» پرواز ميکني ولي ميافتي؛ اما آن هشام «و هو يطير و لا يقع» پرواز ميکند ميرود که ميرود و طرف را هم قانع ميکند.[12] اينها که مسئله گوش نميدادند خدمت امام، اينها ميرفتند درس امام؛ آن «إبن جريح» يک مسئله ميخواست.
بنابراين ميبينيد در محضر خود امام، در زمان حضور امام خود، دوتا فقيه دوگونه نظر دارند؛ در «کلام» هم همينطور است، مگر «هشام بن سالم» با «هشام بن حَکَم» يک جور فکر ميکنند؟! مگر برخي از اصحاب با «منصور بن حازم» يک جور فکر ميکنند؟ مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند که حضرت به «منصور بن حازم» فرمود که من شنيدم که در آنجا بحث توحيدي داشتي، بگو ببينم چه گفتي؟ عرض کرد من در حضور شما احتشام دارم؛ فرمود نه بگو. گفت من در آن محفل رسمي به اينها گفتم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّه»؛[13] شما خدا را ميخواهيد با آسمان و زمين بشناسي؟! خالق را ميخواهيد با مخلوق بشناسي؟! خالق أجل از آن است که با مخلوق شناخته شود، بلکه مخلوق را بايد با خالق شناخت. حضرت فرمود اين حرف را از کجا ياد گرفتي؟ گفت از شما، شما گفتي ما ياد گرفتيم. اين است که وقتي «زراره» به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميکند که دعاي عصر غيبت چيست؟ فرمود بگو: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».[14] بعضيها ميآيند مسئله دعا سؤال ميکنند، ميگويد «اللهم اغفر لي الذنوب التي ...» خدايا! مرا بيامرز، پدر و مادر مرا بيامرز؛ اما «زراره» ميگويد من عصر غيبت چه بگويم؟ ميگويد در عصر غيبت بخواهي فرق بين غدير و سقيفه را بگذاري، بفهم يعني بفهم! نگفت خدا پدر و مادر مرا بيامرزد! او را ميآمرزد، تو آدم خوبي باش آنها آمرزيده ميشوند، مگر شما نميخواهي شيعه باشي؟! تا نفهمي که شيعه نيستي، تا نفهمي که فرق جوهري سقيفه و غدير چيست که شيعه نيستي. اگر امام جانشين و وکيل مردم باشد، مردم ميشناسند به او رأي ميدهند ميشود سقيفه و اگر امام جانشين پيغمبر باشد و پيغمبر جانشين «الله» باشد، خليفه را بدون «مستخلف عنه» که نميشود شناخت. شما اگر بخواهي امام را بشناسي «إلا و لابد» بايد پيغمبر را بشناسي؛ براي اينکه جانشين اوست و حرف او را ميزند، وکيل شما که نيست. اگر بخواهي پيغمبر را بشناسي، «إلا و لابد» بايد «الله» را بشناسي؛ براي اينکه او «خليفة الله» است، از طرف مردم که سمَت پيدا نميکند، وکيل مردم که نيست، «خليفه الله» است. «اللَّهُمَّ»، اين مثل «لا تنقض»[15] نيست، حواستان جمع باشد! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ»، من اگر تو را نشناسم که مبعث را نميشناسم. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ»، من اگر مبعث را نشناسم غدير را نميشناسم. من بين وکيل و وکالت و نصب فرق نميگذارم. اين را به «زراره» ميگويد. آن يکي که ميگويد التماس دعا، ميفرمايد بگو خدايا! پدر و مادرم را بيامرز. حضرت هر دعايي را که به هر کسي ياد نميدهد. اين «اللَّهُمَّ» از قويترين دعاهاي علمي ماست، برهان در مسئله است، شما کجا دعا ديدي که برهان در مسئله باشد؟! ميگويد من تا پيغمبر را نشناسم جانشين او را نميشناسم، تا «الله» را نشناسم جانشين او را نميشناسم؛ شناخت خليفه فرع شناخت «مستخلف عنه» است.
غرض اين است که اين تعجب ندارد. «زراره» که مسئله سؤال نميکرد، «زراره» شاگرد حضرت بود مانند «هشام بن سالم» و «هشام بن حَکَم»، گاهي حضرت درباره «أحد الهشامين» که درباره «الله تعالي» حرف زد، نقد تُندي دارد که اين حرف چيست که ميزني؟! اين همان درس و بحث است که گاهي استاد تُند ميشود و به شاگرد اينگونه ميگويد. امام که ـ معاذالله ـ نميخواست بگويد تو معصيت کردي. به «هشام» فرمود، مبادا اينگونه حرف بزني! «منصور بن حازم» را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند که حضرت فرمود اين را از کجا ياد گرفتي؟ گفت از محضر شما، ما که جايي نداريم براي ياد گرفتن مطالب. خدا را بايد با خدايي شناخت، «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوف»؛[16] اين در روايات مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) هست. خدا را که نميشود با آسمان و زمين شناخت. اگر الوهيت مشخص شود، ربوبيت مشخص شود، خدا شناخته ميشود.
غرض اين است که ميبينيد اين شهامت را «زراره» دارد، گفت بله آن آقا نظرش اين است من نظرم اين است. «زراره» با يک عوامِ مسئله سؤال کن فرق دارد، او ميرود درس حضرت که مجتهد شود؛ اما او آمده سؤال کرده حکم شرعي چيست.
اينها روايات باب چهار بود که گذشت؛ اما در بابهاي بعدي، جلد 21 وسائل، صفحه 51 باب 22، «بَابُ مَا يَجِبُ عَلَي الْمَرْأَةِ مِنْ عِدَّةِ الْمُتْعَة». اولين روايت را مرحوم کليني[17] (رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَة» ـ که گفتند اين روايت صحيحه هم هست ـ«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام أَنَّهُ قَالَ: إِنْ كَانَتْ تَحِيضُ فَحَيْضَةٌ»، که «زراره» برابر اين فتوا ميدهد. «وَ إِنْ كَانَتْ لَا تَحِيضُ فَشَهْرٌ وَ نِصْفٌ» يک ماه و نيم يعني همان 45 روز. «زراره» هم برابر اين آموخت و برابر اين فتوا هم ميداد. ميبينيد حضرت به بعضي از اصحابش فرمود: برو در مسجد بنشين فتوا بده، او مرجع تربيت کرده، او که مسئلهگو تربيت نکرده است. نگفت جواب سؤال مردم را بده، فرمود: «اجْلِسْ وَ أَفْتِ النَّاس»[18] فتوا بده! او مرجع تربيت کرده و اين مرجع حق اظهار نظر دارد.
روايت دوم اين باب که مرحوم کليني[19] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْر» از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) فرمود: «قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيه السَّلام» ـ گاهي ميبينيد که يک امامي از امام ديگر نقل ميکند «لمصلحةٍ» ـ وجود مبارک امام هشتم(سلام الله عليه) ميفرمايد که امام باقر(سلام الله عليه) فرمود که «عِدَّةُ الْمُتْعَةِ خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً» 45 روز است ـ که همان «فَشَهْرٌ وَ نِصْف» ـ «وَ الِاحْتِيَاطُ خَمْسٌ وَ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً»؛[20] که يک 24 ساعته بشود مثلاً.
روايت سوم اين باب که مرحوم کليني[21] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ» نقل ميکند اين است که «عِدَّةُ الْمُتْعَةِ خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً»[22] 45 روز است. اين روايت با «فَشَهْرٌ وَ نِصْف» معارض نيست، اما با آن «حيضتان» و با آن «حيضةٌ» هم معارض است. آن طايفهاي که دارد که «إن کان تحيض» اينطور، «ان کان لا تحيض» آنطور، آن ميتواند شاهد جمع باشد؛ يعني اگر يک روايتي داشت «حيضتان» يک روايتي داشت 45 روز، يک روايتي تفصيل داشت گفت اگر «تحيض» اينطور است و اگر «لا تحيض» آنطور؛ اين سهتا روايت چون شاهد جمع دارند حل است؛ منتها مشکل آن «حيضةٌ» است، آن «حيضةٌ» را بايد چگونه حل کنيم؟! اين نظير عبادتها نيست که ما بگوييم به مراتب فضل حمل ميشود.
اين روايت دارد: «فَإِذَا جَازَ الْأَجَلُ»؛ يعني مدت گذشت، «كَانَتْ فُرْقَةٌ» است، بدون طلاق. اين روايت سوم را مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَي بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) هم نقل کرد.[23]
روايت چهارم اين باب که مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند اين است: «فِي الْمُتْعَةِ قَالَ قُلْتُ: فَكَمْ عِدَّتُهَا»، حضرت فرمود: «فَقَالَ خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً» 45 روز، «أَوْ حَيْضَةٌ مُسْتَقِيمَةٌ».[24] اين تخيير بين أقل و اکثر است؛ يا تلازم عرفي و نوعي بين اين دو زمان است؟ که او از آنجا که آمده يک حيض ببيند و پاک بشود، همين روز است؟ اثبات تلازم عرفي آن آسان نيست! تخيير بين أقل و اکثر هم در اينگونه از مواردي که رقم و عدد محصور است سابقه ندارد، و يا به لحاظ اختلاف مورد است؟ اينها شاهد جمع ميخواهد. حالا اصل اين روايات چهارگانه مشخص بشود.
روايت پنجم اين باب که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَي عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاج» نقل ميکند اين است که ميگويد من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردم «عَنِ الْمَرْأَةِ يَتَزَوَّجُهَا الرَّجُلُ مُتْعَةً ثُمَّ يُتَوَفَّي عَنْهَا هَلْ عَلَيْهَا الْعِدَّةُ؟ فَقَالَ تَعْتَدُّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»؛ بله چهار ماه و ده روز بايد عدّه نگه دارد، «وَ إِذَا انْقَضَتْ أَيَّامُهَا»؛ اما اگر سخن از عده وفات نيست، سخن از اين است که مدتش حالا تمام شده، «وَ إِذَا انْقَضَتْ أَيَّامُهَا وَ هُوَ حَيٌّ فَحَيْضَةٌ وَ نِصْفٌ مِثْلُ مَا يَجِبُ عَلَي الْأَمَة»؛ اگر زن يک مقداري بيشتر آزاد باشد عدّه نگه ميدارد أمه کمتر، اينجا هم عدّه عقد انقطاعي کمتر از عقد دائم است. در عدّه وفات نه، عده وفات همان چهار ماه و ده روز است که مطلق هست. «وَ إِذَا انْقَضَتْ أَيَّامُهَا وَ هُوَ حَيٌّ» و سخن از عدّه وفات نيست عدّه انقضاي مدت است، «فَحَيْضَةٌ وَ نِصْفٌ مِثْلُ مَا يَجِبُ عَلَي الْأَمَة».[25]
در روايت ششم اين باب که «عبد الله بن جعفر» در «قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا عَلَيه السَّلام» نقل ميکند اين است: «قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيه السَّلام: عِدَّةُ الْمُتْعَةِ حَيْضَةٌ وَ قَالَ خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً»[26] اين را به بعضي از اصحابش گفت. مگر اين جزء اسرار است که حضرت به بعضي از اصحاب بگويد؟! اسرار امامت را بله، گاهي علني ميگفتند، گاهي غير علني ميگفتند و به شاگردان خاص خودشان ميگفتند؛ اما اين اختلاف سؤال است، گاهي محل بحث اين است، گاهي آن محل بحث اين نيست. اينکه بين «زراره» و «إبن جريح» فرق بود براي اينکه حضرت گاهي مطلب را در جايي مصلحت ميدانست اين را اضافه ميکرد يا در جايي مورد بحث نبود آن را نميگفت. اين البته براي ما جمعبندي ميخواهد، ميشود يک طايفه رسمي، حالا ما که از اسرار باخبر نيستيم، ما بايد جمعبندي کنيم. اينکه وجود مبارک امام رضا اصرار دارد از وجود مبارک امام باقر نقل کند هم يک مصلحتي است؛ چون آن روز، حکومت عباسي اصرار داشت که اينها جزء وليّ امر هستند، وليّ عهد هستند مثلاً آن مقام غيبي و مانند آن را ندارند. «عِدَّةُ الْمُتْعَةِ حَيْضَةٌ» بعد فرمود: «خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعُونَ يَوْماً لِبَعْضِ أَصْحَابِه»؛ در جلسه ديگر که شاگردان ديگر بودند، فرمود 45 روز است.
روايت هفتم اين باب به اين صورت است که عدّه عقد انقطاعي چقدر است؟ فرمود: «يَسْتَقْبِلُ بِهَا حَيْضَةً غَيْرَ تِلْكَ الْحَيْضَةِ لِأَنَّ أَقَلَّ الْعِدَّةِ حَيْضَةٌ وَ طُهْرَةٌ تَامَّةٌ»؛[27] بايد طاهر شود که به حيض دوم برسد.
مرحوم صاحب وسائل دارد که «أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَي ذَلِكَ وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ حُكْمُ الْحَيْضَةِ مَحْمُولٌ عَلَي أَنَّهُ لَا يَجِبُ عَلَيْهَا إِكْمَالُ الثَّانِيَة»؛ يعني يک طايفه ميگويد به اينکه يک حيض بايد باشد؛ يعني تتميم حيض دوم لازم نيست، ميتواند ازدواج کند، نميتواند آميزش کند؛ چون عقد در حال حيض که حرام نيست، آميزش در حال حيض حرام است، ميتواند با همان شخص يا شخص ديگر عقد انقطاعي ببندد؛ چون عدّهاش تمام شد. حيضه دوم ظرف جواز عقد دوم است، نه ظرف جواز آميزش. «أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَي ذَلِكَ وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ حُكْمُ الْحَيْضَة» که فرمود يک حيض، «مَحْمُولٌ عَلَي أَنَّهُ لَا يَجِبُ عَلَيْهَا إِكْمَالُ الثَّانِيَة»؛ لازم نيست که حيض دوم بگذرد، بلکه قبل از انقضاي حيض دوم ميتواند ازدواج کند. «بَلْ يَكْفِي الدُّخُولُ فِيهَا لِتَحَقُّقِ طُهْرَيْن»؛ يک طُهر قبل بود که حيض نبود، يک طُهر هم وسط است. «وَ إِنْ تَوَقَّفَ الْوَطْءُ عَلَي إِكْمَالِ الثَّانِيَة»؛ بله آميزش در زمان حيض ممکن نيست؛ اما عقد در زمان حيض ممکن است. «وَ يَأْتِي مَا يُؤَيِّدُ ذَلِكَ فِي الْعِدَد»؛ در بحث «عدّه» اين اختلاف فتوا خواهد آمد. «وَ قَدْ وَرَدَ فِي عِدَّةِ أَحَادِيثَ كَمَا مَضَي وَ يَأْتِي أَنَّ الْمُتْعَةَ بِمَنْزِلَةِ الْأَمَةِ وَ يَأْتِي أَنَّ عِدَّةَ الْأَمَةِ قُرْءَان»؛ يعني دوتا قُرء، «وَ هُمَا طُهْرَان». آيا دوتا طُهر لازم است يا دوتا حيض لازم است؟ ميفرمايد چون عدّه انقطاعي به منزله إماء است، يک؛ و در إماء دوتا قُرء يعني دوتا طُهر لازم است نه دوتا حيض؛ بنابراين در اينجا هم دو تا قُرء کافي است. «قُرْءَانِ وَ هُمَا طُهْرَانِ» ـ البته اينها فرمايش مرحوم صاحب وسائل است سند فقهي نيست ـ «وَ يُمْكِنُ تَخْصِيصُ الْحَيْضَتَيْنِ بِالْحُرَّةِ وَ الْحَيْضَةِ بِالْأَمَة»[28] تصرف در ماده بکنيم. آن رواياتي که دارد عقد انقطاعي عدّهاش دو حيض است در صورتي است که آن زن، آزاد باشد و آن رواياتي که دارد عقد انقطاعي عدّهاش «حيضةٌ واحدة» است در صورتي که آن زن، أمه باشد. حالا بقيه روايات را ـ إنشاءالله ـ بخوانيم و جمعبندي شود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص251.
[2] . الکافي(ط ـ الإسلامية، ج3، ص46؛ و ج6، ص109.
[3]. وسائل الشيعة، ج2، ص200.
[4]. وسائل الشيعة، ج2، ص200.
[5]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص451.
[6]. وسائل الشيعة، ج21، ص19.
[7] . سوره بقره، آيه189.
[8]. سوره بقره، آيه222.
[9]. سوره إسراء، آيه85.
[10]. وسائل الشيعة، ج21، ص19 و20.
[11]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 62.
[12] . رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص277؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج47، ص408.
[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص86.
[14]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص337.
[15]. وسائل الشيعة، ج1، ص245؛ «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ إِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَر».
[16]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85.
[17]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص458.
[18] . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج17، ص315؛ «اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاس».
[19]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص458.
[20]. وسائل الشيعة، ج21، ص51 و52.
[21]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص458.
[22]. وسائل الشيعة، ج21، ص52.
[23]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص464.
[24]. وسائل الشيعة، ج21، ص52.
[25]. وسائل الشيعة، ج21، ص52.
[26]. وسائل الشيعة، ج21، ص53.
[27]. وسائل الشيعة، ج21، ص53.
[28]. وسائل الشيعة، ج21، ص53 و54.