أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در متن شرايع، نکاح منقطع را در دو بخش تبيين کردند: بخش اول بيان عناصر محوري نکاح بود که عقد قولي بود، بيان «محلّ» بود؛ يعني زوج و زوجه، مَهر و مدت. بخش دوم احکام هشتگانهاي است که پنج حکم از اين احکام را گذراندند؛[1] الآن به حکم ششم رسيديم. فرمودند: «السادس لا يقع بها طلاقٌ و تَبينُ بانقضاء المدّة و لا يَقعُ بها إيلاءٌ و لا لعانٌ علي الأظهر و في الظهار تردُّد أظهرُه أنه يَقع».[2] طلاق از مختصات عقد دائم است، در عقد انقطاعي طلاق نيست و براي انفصال زوج و زوجه از يکديگر چند راه است که راه روشن آن همان انقضاء مدت است. پس طلاق در عقد انقطاعي نيست، چه اينکه ايلاء و لعان هم نيست. آيا ظِهار در عقد انقطاعي راه دارد يا نه؟ فرمودند: «فيه تردّد»، أظهر آن اين است که اين واقع ميشود.
عصاره حکم ششم اين است که اگر چنانچه ما يک حکمي داشتيم براي نکاح «بالقول المطلق» بود، آن در هر سه قسم جاري بود؛ چه نکاح دائم، چه نکاح منقطع، چه مِلک يمين، آن هم زوجه است، «إلا ما خرج بالدليل»؛ اما اگر ما يک حکم مشترکي براي نکاح «بما أنه نکاح» نداشتيم، بايد ببينيم اين اصناف سهگانه احکام آنها چيست؟ طلاق يک تعبد شرعي است که فقط در نکاح دائم تصوير دارد، در نکاح منقطع يا مِلک يمين طلاق نيست. اگر نکاح، دائم بود؛ نه مدت آن با هبه بخشيده ميشود و نه با ابراء، چون در ذمّه کسي چيزي نيست، اين عين خارجي است که مِلک دائم او شد؛ ذمّه مشغول نيست تا اينکه انسان ذمّه را ابراء کند. و اگر اين نکاح، اين ملکيت که دائمي بود بخواهد منفسخ شود يا به انفساخ است؛ نظير ارتداد در أمه، يا به فسخ «بأحد العيوب الموجبة للفسخ» است، يا به إقاله است، وگرنه خود بخود اين عقد يعني بيع، دائم است. اما در اجاره همين که مدت منقضي شد طبعاً خودش منقضي خواهد بود. نکاح دائم شبيه عقد بيع است که به هيچ وجه برطرف نميشود، مگر به انفساخ يعني ارتداد يا به فسخ «بأحد عيوب». در بيع مسئله إقاله مطرح است؛ ولي در اينجا سخن از إقاله نيست، يا فسخ «بأحد العيوب» است يا انفساخ يعني ارتداد. اگر بخواهند فاصله بگيرند تنها راه آن طلاق است. طلاق يک تعبد خاصي است در نکاح دائم؛ اين اساس کار است. اما حالا ايلاء ميشود يا نه؟ اين را هم قرآن بايد مشخص کند و هم حدود و خصوصيات آن به وسيله روايات مشخص شود.
از مختصات عقد دائم اين است که ارث دارد، نکاح دارد، طلاق دارد و زوجه حق استمتاع دارد؛ لذا ايلاء در عقد دائم مطرح است، در نکاح منقطع ايلاء مطرح نيست، چون زوجه حق استمتاع ندارد. اگر اينچنين شد، ايلاء مخصوص نکاح دائم خواهد بود طلاق مخصوص آن خواهد بود، ارث مخصوص آن خواهد بود؛ در نکاح منقطع نه طلاق هست و نه ايلاء. در جريان طلاق تا حدودي متفقاند که طلاق در نکاح منقطع نيست؛ اما درباره ايلاء چون بعضي نظر دادند که ممکن است زوجه محروم شود و با ايلاء آسيب ببيند، اين را مطرح کردند، و روايات وارد شده است که در نکاح منقطع ايلاء نيست؛ لذا الآن بايد دوتا کار کنيم: يکي اينکه طلاق مخصوص عقد دائم است، در عقد منقطع طلاق نيست. دوم اينکه ايلاء هم در نکاح منقطع راه ندارد، در نکاح دائم راه دارد آن هم شرايط خاص خودش را دارد. اما اينکه فقها براي آنها مسلّم است که طلاق در عقد دائم است، در نکاح منقطع طلاق نيست و همچنين ايلاء مخصوص نکاح دائم است در نکاح منقطع راه ندارد؛ اصل آن آيه است، بعد روايات هم شارح اين آيه خواهد بود.
آيهاي که در سوره مبارکه «بقره» آمده است از آن دو استفاده کردند: يکي اينکه در عقد انقطاعي طلاق نيست؛ دوم اينکه در عقد انقطاعي ايلاء نيست، چرا؟ چون از آيات برميآيد که طلاق مخصوص عقد دائم است. در سوره مبارکه «بقره» آيه 226 به اين صورت است: ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ﴾؛ ايلاء اين است که مرد براي اينکه به زن ضرر برساند و حق او را تضييع کند، سوگند ياد کند که با او آميزش نکند ابداً يا بيش از چهارماه؛ چون تا چهارماه حق زوج است و زوجه حقي ندارد، بيش از چهارماه حق زوجه است که او ميتواند مطالبه کند. ـ مستحضريد سوگند در شريعت اسلام فقط به ذات أقدس الهي است، به «الله» بايد سوگند ياد کند. ممکن است اسامي ائمه(عليهم السلام) در مسئله مَس کردن و مانند آن طهارت لازم باشد يا طهارت از حدث اکبر لازم باشد؛ اما در مسئله سوگند فقط نام مبارک «الله» است که مورد قَسم است؛ چه در محاکم، چه در ايلاء و چه در موارد ديگر ـ. اگر سوگند ياد کرد به نام مبارک «الله» که با اين زن آميزش نکند ابداً «أو أکثر من أربعة أشهر»، اين زن تا چهار ماه ميتواند صبر کند، بعد از چهار ماه حق مسلّم او دارد تضييع ميشود، اين زن ميتواند به محکمه مراجعه کند و محکمه اسلام مرد را ميخواند توضيح ميخواهد و او را وادار ميکند به «أحد الأمرين»: يا آميزش که برگردد به زندگي، يا طلاق؛ اين قدرت محکمه است. آيا ايلاء در نکاح منقطع هست يا نه؟ اين نيست به دليل اينکه زوجه حق آميزش ندارد تا اگر چنانچه مرد ترک کرد آسيبي به حق او برساند، عالماً عامداً هم ميتواند اين کار را بکند ديگر نيازي به سوگند نيست. حالا بر فرض سوگند هم ياد کرد اثر ايلاء بار نيست، چون ترک حق و تضييع حقي نيست، چرا؟ براي اينکه در قرآن کريم آمده است اگر مردي زن خود را ايلاء کرد، در صورتي که برنگردد به زندگياش، بايد طلاق بدهد و چون طلاق مخصوص نکاح دائم است، پس معلوم ميشود که در نکاح منقطع ايلاء نيست. آيه 226 سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ﴾؛ تا چهار ماه بايد صبر کند، ﴿فَإِن فَاءُو﴾؛ اگر اين شوهرها با آميزش به زندگي برگشتند، ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾، حالا سوگند ياد کردند راهي هم براي مغفرت هست. اما ﴿وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾؛ اگر قصد طلاق دارند، ﴿فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾؛ طلاق بدهند. طلاق براي نکاح دائم است، و اگر طلاق براي نکاح دائم است، پس معلوم ميشود که ايلاء در نکاح دائم است؛ چون در نکاح منقطع طلاق نيست.
«فهاهنا قرينتان»: قرينه اُوليٰ در آيه قبل است، قرينه دوم در آيه بعد. قرينه اُوليٰ در آيه قبل است، براي اينکه دارد تا چهار ماه بايد صبر کند؛ اين صبر چهارماه براي عقد دائم است، چون در عقد منقطع زن حق استمتاع ندارد تا بگويد چهار ماه هم ميتوانم صبر کنم، بعد از چهارماه واجب است!
پس در آيه اُولي قرينه است که منظور نکاح دائم است نه نکاح منقطع. در آيه دوم هم که دارد: ﴿وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾، قرينه است بر اينکه ايلاء در نکاح دائم است نه در نکاح منقطع، چون در نکاح منقطع طلاق در کار نيست.
نشانه اينکه گاهي از «أحد الأمرين» به امر ديگر پي ميبرند اين است که اگر گفتند مثلاً ارث است، معلوم ميشود که نکاح دائم است. اگر گفتند اين نکاح، نکاح دائم است، معلوم ميشود که با طلاق بايد از بين برود. اگر گفتند با طلاق از بين ميرود، معلوم ميشود که نکاح، نکاح دائم است. اين تلازمي که بين طلاق و نکاح دائم است يا طلاق و نکاح دائم و ارث و مانند آن است؛ معلوم ميشود که ارث در غير نکاح دائم نيست، طلاق در غير نکاح دائم نيست و از همين راه پي بردند به اينکه محلِّل بايد نکاح دائم داشته باشد. اگر کسي همسرش را سه بار طلاق داد، اين زن براي او محرَّم است ﴿حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه﴾،[3] اين نکاح أعم است از نکاح منقطع و نکاح دائم. آيا نکاح منقطع براي تحليل کافي است؟ نه، چرا؟ چون همين آيهاي که دارد زني که مطلّقه است «ثلاثةً»، بر زوج حرام است ﴿حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه﴾، دارد اگر اين زوج بيگانه که الآن با او ازدواج کرد ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾، معلوم ميشود محلِّل بايد عقد دائم کند. در همان سوره مبارکه «بقره» آيه 229 به بعد اين است، فرمود: ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ﴾، طلاقي که ميشود دوباره برگردد، دو بار طلاق هست؛ درباره طلاق سوم، نياز به محلِّل است. ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ﴾؛ اگر ميخواهد آبرومندانه زندگي کند و اگر هم ميخواهد آبرومندانه طلاق بدهد، با فشار نباشد. ﴿وَ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُدُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاّ أَن يَخَافَا أَلَّا يُقِيَما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيَما حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيَما افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون﴾؛ حکم تکليفي اين فديه گرفتن و حکم وضعي اين فديه دادن را در اين اثنا ذکر کرد. حالا در آيه بعد ميرسيم به طلاق سوم. پس در آيه 229 فرمود: ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ﴾، اين تمام شد؛ يعني دو بار طلاق بدهد. در آيه 230 طلاق سوم را ذکر ميکند: ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾، پس آن دو طلاق بود، اين طلاق سوم؛ ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ﴾ در آيه 229 بود، ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾ طلاق سوم است. طلاق سوم که شد اين زن بر او حرام است ﴿حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه﴾. ﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ﴾؛ بعد از طلاق سوم زن بر مرد حرام است، ﴿حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه﴾؛ يک همسر ديگر بايد بگيرد، شوهر کند. اين نکاح أعم از نکاح دائم و منقطع است. آيا منظور اين أعم است يا خصوص نکاح دائم است؟ فتواي علما اين است که بايد نکاح، نکاح دائم باشد، به چه دليل صرف نظر از نصوص؟ به اين دليل فرمود: ﴿حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه فَإِن طَلَّقَهَا﴾، اگر اين زوج ديگري؛ يعني محلِّل اين زن را طلاق داد، ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا﴾، بر اين زن و شوهر حرجي نيست که به زندگي اوّلشان برگردند. پس معلوم ميشود بعد از طلاق سوم اين زن که شوهر کرد، اين شوهر کردن او بايد نکاح دائم باشد، چرا؟ چون دارد اگر اين شوهر اين زن را طلاق داد، و طلاق مخصوص نکاح دائم است.
پرسش: ...
پاسخ: طلاق اصطلاح خاصي است، اصطلاح کتاب و سنّت است؛ مثل صلات، يک چيزي است که شارع مقدس آورده است؛ اين نظير اطلاق و مطلَق و مطلِق و مانند آن که نيست. اگر يک تعبد خاصي است، يک لفظ خاص ميخواهد، عدّه خاص ميخواهد، در طُهر غير مواقعه باشد، اين يک تعبد خاص است.
اين ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾، ﴿وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾ که در ايلاء وارد شده، نشان ميدهد که ايلاء در نکاح دائم است؛ ﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾ که در محلِّل واقع شده، معلوم ميشود که محلِّل بايد به نکاح دائم همسري بگيرد. ﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّي تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا﴾ اين زوج بعدي، اين محلِّل، ﴿فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَن يُقِيَما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾.
غرض اين است که اگر گفتند ارث، معلوم ميشود که نکاح، دائم است. اگر گفتند نکاحِ دائم، معلوم ميشود ارث است. اگر گفتند طلاق، معلوم ميشود نکاح، دائم. اگر گفتند نکاحِ دائم، معلوم ميشود که با طلاق بايد جدا شوند. اينها احکامياند که لازم و ملزوم يکديگرند؛ البته موضوع، نکاح دائم است و اينها احکام نکاح دائم هستند.
بنابراين به قرينه طلاقي که در آيه ايلاء واقع شده، در نکاح منقطع ايلاء نيست. حالا برسيم به سراغ رواياتي که همين مسئله را تأمين ميکند.
در جريان نکاح منقطع که طلاق برنميدارد چندتا روايت است، گرچه بعضي از آنها از صحت برخوردار نيست، ولي روايات صحيح است، يک؛ مورد اتفاق عمل اصحاب است، دو.
در وسائل، جلد بيست و يکم، روايت سوم باب هيجده اين است: مرحوم کليني[4] (رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ قُلْتُ كَيْفَ يَتَزَوَّجُ الْمُتْعَةَ قَالَ يَقُولُ(عليه السلام)» ـ چون هشام از حضرت نقل ميکند ـ شوهر ميگويد: «أَ تَزَوَّجُكِ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً»؛ اين مدت، «بِكَذَا وَ كَذَا دِرْهَماً»؛ اين مَهر، «فَإِذَا مَضَتْ تِلْكَ الْأَيَّامُ كَانَ طَلَاقُهَا فِي شَرْطِهَا»؛ طلاق او همين است که رها شود، اين معني لغوي طلاق است؛ يعني رهاست، همينکه مدت رها شد او آزاد است. «وَ لَا عِدَّةَ لَهَا عَلَيْكَ»[5] که حالا شما همسر ديگر ميخواهيد بگيريد صبر کنيد تا عدّه او منقضي شود و مانند آن، اينطور نيست.
در باب چهل و سوم از ابواب «متعه»؛ يعني وسائل، جلد 21، صفحه 77، باب 43، اين است که «بَابُ أَنَّ الْمُتَمَتَّعَ بِهَا تَبِينُ بِانْقِضَاءِ الْمُدَّة»، يک؛ «و بِهِبَتِهَا»، دو؛ «وَ لَا يَقَعُ بِهَا طَلَاقٌ». دو راه دارد که اين زن و شوهر از هم جدا شوند؛ يا انقضاي مدت است، يا بخشيدن مدت. ابراء آسانتر از مسئله هبه است. روايت اولي که نقل ميکند مرحوم کليني[6] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَة» ـ مشکل در «قاسم بن عروه» است. اين «قاسم» مجهول است و طريق شيخ طوسي که چندتا طريق دارد نسبت به «قاسم»، اين هم ضعيف است. عمده اين است که طريق مرحوم صدوق به اين «قاسم بن عروه» درست است. اگر مرحوم صدوق نقل ميکرد محذوري نداشت ـ «عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِمَا السَّلام» فرمود: «فِي الْمُتْعَةِ» اين «لَيْسَتْ مِنَ الْأَرْبَع»؛ مرد فقط چهار زن ميتواند داشته باشد. عقد متعه از چهارتا حساب نميشود، آن چهارتا براي دائم است. او جزء چهار زني که مرد ميتواند همزمان با آنها ازدواج کند، او از آنها نيست، چون اين براي آن عقد دائم است. «لَيْسَتْ مِنَ الْأَرْبَعِ»، چرا؟ براي اينکه «لِأَنَّهَا لَا تُطَلَّقُ»؛ طلاق نميتواند بدهد، «وَ لَا تَرِثُ وَ إِنَّمَا هِيَ مُسْتَأْجَرَةٌ». اين مضمون، مفتيٰ به همه اصحاب است؛ ارث نميبرد، طلاق ندارد، به منزله مستأجر است، با انقضاي مدت از هم جدا ميشوند، اين احکام را دارد.
روايت بعدي مشکلي ندارد؛ «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام فِي حَدِيثٍ فِي الْمُتْعَةِ قَالَ عَلَيه السَّلام فَإِذَا انْقَضَي الْأَجَلُ بَانَتْ مِنْهُ بِغَيْرِ طَلَاقٍ»؛[7] همين که مدت گذشت بينونت و جدايي حاصل ميشود، طلاقي در کار نيست.
پس طلاق در نکاح منقطع نيست و چون طلاق نيست مسئله ايلاء هم نيست. حالا روايات فراواني که مربوط به احکام ايلاء است که مراجعه بفرماييد؛ وسائل، جلد بيست و دوم، صفحه 340 «كِتَابُ الْإِيلَاءِ وَ الْكَفَّارَاتِ أَبْوَابُ الْإِيلَاءِ»؛ ايلاء را معنا ميکنند که چيست؟ سوگند ميخورند به نام مبارک «الله» که بيش از أربعه باشد «لَا يَنْعَقِدُ الْإِيلَاءُ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَسْمَائِهِ الْخَاصَّةِ». و اگر ايلاء کننده تا چهار ماه صبر کرد و آميزش نکرد معصيت نکرد، چون تا چهار ماه حق مسلّم اوست که ميتواند اين کار را نکند؛ حالا اگر چهار ماه گذشت و آميزش نکرد، معصيت ميکند.
در روايت اول باب سه مرحوم کليني[8] دارد به اينکه «محمد بن مسلم» به امام باقر(سلام الله عليه) عرض ميکند اين که خدا فرمود: ﴿وَ اللَّيْلِ إِذٰا يَغْشيٰ﴾[9] که يک سوگند است، ﴿وَ النَّجْمِ إِذٰا هَويٰ﴾،[10] اينها چيست؟ حضرت فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ أَنْ يُقْسِمَ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا يَشَاءُ وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِه»؛[11] ذات أقدس الهي مجاز است که به هر چيزي بخواهد قَسم بخورد؛ ولي خلق او فقط به «الله» بايد قَسم بخورند. يک بيان لطيفي سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) دارند که قَسم ذات أقدس الهي به بيّنه است، نه در قبال بيّنه. قَسم ما در محاکم و غير محاکم در مقابل دليل است؛ شخص اگر دليل دارد که دليل را ارائه ميکند و اگر اهل بيّنه نيست سوگند ياد ميکند، «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[12] که سوگند در محاکم ما در مقابل بيّنه است؛ اما ذات أقدس الهي سوگند او به بيّنه يعني به بيّنه است، خدا به دليل قسم ميخورد. هر جا ميخواهد يک نکتهاي را بيان کند، به دليل آن نکته سوگند ياد ميکند؛ مثلاً يک وقتي هوا تاريک است، انسان در جايي تاريکي هست و براي او ثابت شده است که حالا روز است، رفيقش از او سؤال ميکند که آيا روز است يا نه؟ او ميتواند سوگند ياد کند که مثلاً به قرآن قَسم يا به کي قَسم که الآن روز است! اما يک وقت است که کسي نابيناست و انسان در زير آفتاب، آفتاب را نگاه ميکند، اين نابينا از اين شخص سؤال ميکند که روز است يا نه؟ اين شخص ميگويد به اين آفتاب قَسم که الآن روز است. او به دليل يعني به دليل قَسم خورده است، نه در قبال دليل. تمام سوگندهاي ذات أقدس الهي به دليل است. به فلان شيء سوگند؛ يعني اگر اين را بررسي کني در اين راه به اين نتيجه ميرسي، به فلان شيء سوگند اگر آن را بررسي کني در آن راه به اين نتيجه ميرسي؛ به دليل قَسم ميخورد، نه در قبال دليل. اينجا امام باقر(سلام الله عليه) فرمود که «الله» ميتواند به هر چيزي سوگند ياد کند. اصلاً شما نميدانيد که سوگند يعني چه! او شما را دارد به دليل هدايت ميکند؛ اما غير خدا حق ندارد به چيزي قسم بخورد، مگر به ذات أقدس الهي.
پس مُقسم به بايد «الله» باشد، يک؛ مدت بايد بيش از «أربعة أشهر» باشد، دو؛ چون براي نکاح دائم است؛ محور سوگند هم ترک حلف است اکثر ايام. اگر سوگند بخورد که من براي شما مثلاً لباس نميگيرم يا فلان نميگيرم، آن يک مطلب ديگري است، آن ترک نفقه است و مانند آن، اين از سنخ ايلاء نيست.
پرسش: ...
پاسخ: مستحضريد که اينها قَسم شرعي نيست. قَسمي که شرع براساس آن حکم کند، حنثِ حلف داشته باشد، يک؛ در محکمه مورد پذيرش حاکم باشد، دو؛ اين آثار شرعي بر آن نيست.
پرسش: ...
پاسخ: خير، خير يعني خير! چون در قانون اساسي وقتي که ميخواست تنظيم بشود، براي حفظ قرآن اين نکته آمده است؛ لذا چه رئيس جمهور، چه مجلسيها، چه دستگاه قضايي، همه برابر قانون اساسي ميگويند به «الله» در برابر قرآن قَسم ميخوريم که حرمت قرآن محفوظ بماند، يک؛ هيچ اثر فقهي هم بر او بار نباشد، دو. در برابر قرآن به «الله» قسم ميخوريم.
پرسش: ...
پاسخ: اينکه جزء حکم شرعي که نيست؛ ممکن است براي تغليظ اين کار را بکنند. در زيارت «امين الله» در خيلي از اينها خدا را قَسم ميدهيم به حق ذوات قدسي که اينها را که پيش خدا مقرّب هستند انجام ميدهيم، نه اينکه خدا را ملزم کنيم به اينها. اين کتابچه چند صفحهاي به نام «قانون اساسي» خيلي کار شده است. آنها خيال ميکردند که يک پيشنويسي دادند به خبرگانِ تدوينِ قانون اساسي، که اينها همينطور اين را تصويب ميکنند! بعد هم دولت موقّت آنها گفتند که شما مثلاً ده روزه اين را مرور کنيد. تقريباً شصت هفتاد نفر بودند که چهلتا مجتهد مسلّم داخل آنها بودند. ـ خدا غريق رحمت کند مرحوم آيت الله حائري را، حشر او با انبيا و اوليا! او جزء همين آقاياني بود که در مجلس خبرگان بود. يک نکته دقيقي ايشان گفتند که الآن يادگار ايشان در قانون اساسي است ـ وقتي دادند به ما ديدند که نه، اينطور نيست به افراد عادي بدهند و افراد عادي بگوند که اين «آمنّا و سلّمنا» نيست، سه ماه اين چهل مجتهد و آن سي نفر هم که به هر حال صاحب نظر بودند بررسي کردند تا اينکه اين کتابچه را درست کردند. برخي از اينها درس ميخواهد، خيال نکنيد که يک کتاب آساني است! در بعضي از قسمتها خيلي جدّي اصرار شده که مثلاً فلان نکته باشد نه فلان نکته. يک وقتي کسي آن زماني که ما در شوراي عالي قضايي بوديم ـ چون تدوين لايحه به عهده ما بود ـ آمده که من از دانشگاه هستم و يک سؤالي دارم، آمد و خودش را معرفي کرد که من سابقه تحصيلي حوزوي تا کفايه و مانند آن را دارم، استاد دانشگاه هستم و در دانشگاه درس ميدهم. اين لايحهاي که شما تنظيم کرديد، اين مثلاً اين اشکال را دارد! گفتم اين لايحه را باز کنيد، باز کرد. گفتم همين که در دستتان است را بخوانيد، اين را خواند. گفتم اينجا چه نوشته؟ گفت نوشته که اقرار در محکمه وقتي نافذ است که اقرار کننده بالغ و عاقل باشد، مجنون نباشد، خوابيده نباشد، مست نباشد. گفتم اين فارسي است، از اين سادهتر که ممکن نبود. گفت نه حاج آقا! گفتم هيچ فکر کردي که ما چرا مست را کنار خوابيده نوشتيم، کنار ديوانه ننوشتيم؟ نگفتيم اگر نابالغ بود، اگر ديوانه بود، اگر مست بود، کافي نيست! گفتيم اگر ديوانه بود، اگر خوابيده بود، اگر مست بود. گفت حاج آقا! مگر فرق دارد؟! گفتم اين خيلي فرق دارد! سکران و مست چون عقل ندارد اقرارش نافذ نيست يا چون قصد ندارد؟ اين نکته دقيق جواهري است که صاحب جواهر به آن توجه کرده است. اقرار مست از جهت اينکه قصد ندارد نافذ نيست، نه از آن جهت عقل ندارد. او يک قدري فکر کرد و اجازه گرفت و رفت. خيلي کار شده تا اين لوايح تنظيم شود! در همين قانون اساسي در آنجا سوگندي که هست که رئيس جمهور بايد سوگند ياد کند، نمايندهها بايد سوگند ياد کنند، رئيس قوه قضاييه بايد سوگند ياد کند، چون قبلاً اين بود که به قرآن قَسم! قَسم قرآني حکم فقهي ندارد. اين در قانون اساسي اينطور بود که به قرآن قَسم؛ اما براي اينکه عظمت قرآن محفوظ باشد، هيچ اثر فقهي ندارد که کسي به قرآن قَسم بخورد. براي اينکه عظمت قرآن و جلال و شکوه قرآن حفظ شود، در قانون اساسي اينچنين نوشته شده است: «من به «الله» در برابر قرآن قسم ميخورم» همهشان همينطور است. اين سوگند بايد باشد، وگرنه اثر ندارد.
اما يادگار مرحوم آقاي حائري که حشر او با انبيا و اوليا باشد! يک اصلي است در همين کليات قانون اساسي، اين يادگار ايشان است. ايشان آمدند پشت تريبون؛ چون قبل از مسئله ولايت فقيه يا ساير اصول، در اصل همين کليات آمده که قوانين، مقررات، آييننامهها بايد مطابق اسلام باشد. اين در اصل چهارم آمده است. ايشان بزرگواري کردند آمدند پشت تريبون و فرمود: «إلا و لابد» اين را بايد بگذاريد، اين را همه قبول کردند و گذاشتند، حتي در بازنگري قانون اساسي هم اين جمله نوراني هست و آن جمله اين است که اين اصل بر جميع اصول، بر جميع قوانين، بر جميع آييننامهها، بر جميع مقررات حاکم است؛ مثل اينکه ايشان دارد کفايه تدريس ميکند. شما کجا اصطلاح حکومت را ميبينيد، جز در رسائل و کفايه! نفرمود اين مقدمه است، همان اصطلاح حوزوي را که پيام رسائل و کفايه است اين را در آنجا آوردند، الآن هم هست که اين اصل بر همه کارهاي دولت و ملت حاکم است، حکومت دارد. اين ميشود حکومت اسلامي.
غرض اين است که سوگند به ائمه(عليهم السلام)، سوگند به اين ذوات قدسي براي ما برکت است؛ اما اثر فقهي ندارد. خدا مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهاني را غريق رحمت کند که حشر او با انبيا و اوليا! ـ اين را هم يک وقتي به عرضتان رسانديم که مرحوم آقاي آملي بزرگ که ما اول تقريراتنويسي را از ايشان ياد گرفتيم، در تقريراتشان که مصباح الهدي في شرح عروة الوثقي است، ايشان در تمام صفحات با همان پيرمردي مرقوم ميفرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان أدرکني». ما وقتي چيزي مينويسيم، صفحه اول آن «بسم الله الرحمن الرحيم» مينويسيم ـ يک جزوه تفسيري از مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهاني چاپ شده است که بخشي از سوره مبارکه «فاتحه» و يک مقداري هم از سوره «بقره» و اينهاست ـ متأسفانه يک جلد است ـ اول تا آخر اين صفحات نام مبارک پنج تن است «الله، محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين» در تمام صفحات. منتها الآن اگر در دسترس شما باشد ملاحظه بفرماييد اين نوشته که «الله، م، ع، ف، ح، ح» تا آخر آن خلاصه کردند و اين امانت را حفظ کردند. از اول تا آخر کتاب همين است، حالا اين کجا و ماها کجا!
غرض اين است که تمسک به اين ذوات قدسي مخصوصاً اين ايام فاطميه و مانند آن، اينها هميشه بود. اين فاطميه که در پيش است؛ مثل فاطميه قبلي شما بزرگواران وقتتان را دو قسم کنيد: يک قسم درباره مصائب و روضهخواني و گريه کردن که با خود اين مصائب حقانيت غدير و بطلان سقيفه روشن ميشود؛ يک مقداري از وقتتان را هم تدريس خطبه فدکيه و ساير مسائل علمي ايشان بگذرانيد. در همين جريان مصيبت و عزا و مانند آن؛ مسائل غيبي و علوم غيبي اينها و کرامتهاي غيبي اينها مطرح است، تنها مظلوميت اينها مطرح نيست. مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) ميگويد وقتي وجود مبارک صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) گفت: «خلّو ابن عمي أو لأكشفنّ رأسي بالدعاء»، خيليها گفتند که ستونهاي مسجد علامت لرزه را ديد. ايشان نقل ميکند که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) به سلمان فرمود که سلمان! برو بگو آرام باشد «فَإِنِّي أَرَي جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَان»؛ من ميبينم دو طرف مدينه دارد ميلرزند. اين روضه است مصيبت است؛ اما کرامت است، علم غيب است، معجزه است، تنها ستون نبود. «فَإِنِّي أَرَي جَنْبَتَيِ الْمَدِينَةِ تُكْفَئَان»؛[13] عذاب مثل اينکه دارد ميآيد، من ميبينم دو طرف مدينه دارد ميلرزد. اين کجا و آن کجا!؟
غرض اين است که ما يک وقتي از روز را صرف همين حرفها کنيم؛ يک وقتي از روز را هم صرف گريه کردن و اينها.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص246 ـ 252.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص250.
[3]. سوره بقره، آيه230.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص455 و 456.
[5]. وسائل الشيعة، ج21، ص44.
[6]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص451.
[7]. وسائل الشيعة، ج21، ص77 و 78.
[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص449.
[9]. سوره ليل، آيه1.
[10]. سوره نجم، آيه1.
[11]. وسائل الشيعة، ج22، ص343.
[12]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
[13]. الإختصاص، النص، ص186.