أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در متن شرايع، بخش دوم را نکاح منقطع قرار داد و فرمود در نکاح منقطع دو مبحث است: يکي تعيين ارکان محوري نکاح متعه است؛ يکي هم احکام خاصه نکاح منقطع. مبحث اول را که به عنوان نظر اول در ارکان محوري نکاح منقطع بود گذراندند، فرمودند ارکان نکاح منقطع چهارتاست: «الصيغه و المحلّ و الأجل و المهر».[1] نظر ثاني و بخش دوم را در احکام آن قرار دادند که هشت حکم در اين «النظر الثاني» مطرح است.[2] در بين اين احکام ثمانيه بخشي از اينها قبلاً گذشت؛ ولي براي جمعبندي نهايي و حضور ذهن، بعضي از آنها را بازگو ميکنند؛ لذا آن بخشهايي که در مبحث اول گذشت، آن را به طور اجمال بيان ميکنند و آنچه را که در بخش اول نگذشت مخصوص بخش دوم است، به صورت مبسوط ذکر ميکنند. لذا فرمودند: «النظر الثاني» در احکام نکاح منقطع است، «و أما أحكامه فثمانية: الأول إذا ذكر الأجل و المهر صحّ العقد». اگر در بين اين عناصر محوري؛ «صيغه» که يقيني است، «تعيين زوج و زوجه» يقيني است و اينها مفروغ عنه هستند، عمده مسئله «مهر» و «مدت» است، اگر اين دو عنصر اخير هم ذکر شد، عقد منقطع صحيح است و آثار خاص خودش را دارد. «و لو أخل بالمهر مع ذكر الأجل»؛ اگر در بين اين دو رکن اخير، مَهر ياد نشد و مدت ذکر شد، «بطل العقد»، چرا؟ چون مهر در نکاح منقطع رکن است، اولاً؛ و بدل ندارد، ثانياً؛ ولي در نکاح دائم، نه رکن است و نه اينکه اگر ذکر نشد بيبدل باشد؛ هم بديل دارد، هم رکن نيست؛ اما در نکاح منقطع هم رکن است هم بيبديل، تبديل به «مهر المثل» و مانند آن نميشود؛ مانند اجارهاي که اگر تعيين نشود به «أُجرة المثل» برنميگردد. «و لو أخل بالمهر مع ذکر الأجل بطل العقد» چون جانشين ندارد، بديل ندارد؛ ولي «و لو أخل بالأجل حسب»؛ فقط مدت ياد نشد، «بطل متعة و انعقد دائماً».
در جريان «مَهر» اگر در نکاح دائم يک مهر باطلي ذکر شود که اصلاً ماليت ندارد؛ مانند خمر و خنزير، يا مال او نيست؛ مثل اينکه خانه کسي را مهر همسر خودش قرار داد، اين تبديل ميشود به «مهر المثل». در جريان «نکاح منقطع» اينچنين نيست که اگر مهر ذکر شد و أجل ذکر نشد، اين به أجلِ مثل برگردد، به بديل برگردد، چنين چيزي اصلاً مطرح نيست، نکاح منقطع آن باطل است و نکاح دائم واقع ميشود. «و لو أخل بالأجل حسب»، فقط اين رکن ذکر نشد، «بطل» اين عقد «متعة و انعقد دائماً» که بحث اين چون مبسوطاً گذشت، خود مرحوم صاحب جواهر[3] و ساير فقها به طور اجمال اين متن را فقط ترجمه کردند و گفتند نظر ما همان نظر سابق است و مرحوم صاحب جواهر ـ متأسفانه ـ فرمايش محقق را ميپذيرد؛ منتها با فراز و نشيب، و رد ميشوند. قبلاً هم گذشت به اينکه عقد امر قصدي است و امر قصدي بدون قصد هم واقع نميشود و چيزي جاي آن را نميگيرد. اگر در جريان عقد دائم، «مهر المثل» بجاي «مهر المسمّي» مينشيند؛ براي اينکه مهر رکن نيست، بديل دارد؛ اما در جريان نکاح منقطع که مدت رکن است، اگر اين مدت عمداً ذکر نشود، عقد باطل است، چرا؟ براي اينکه نکاح منقطع را که بايد با رکنِ أجل ياد شود نشد، نکاح دائم هم که اصلاً تحت قصدشان نبود. نکاح هم که منقسم ميشود به منقطع و دائم، اين جامع؛ نه خودش وجود دارد و نه در ضمن فرد مردّد وجود دارد، فرد مردّد اصلاً مصداق ندارد در عالم، چيزي که خودش در عالم مصداق ندارد چگونه آن جامع در ضمن فرد مردّد يافت شود؟! براي «النکاح» مانند «الصلاة» يک سلسله احکامي است که نماز چيز خوبي است؛ اما اگر چنانچه براي خود صلات يک احکام فقهي است، معناي آن اين نيست که «الصلاة» در عالم موجود است. نکاح چيز خوبي است، «النِّكَاحُ سُنَّتِي» پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[4] و آثار مثبتي دارد؛ اما معناي آن اين نيست که «النکاح بالقول المطلق» در خارج وجود دارد. نکاح يک امر قصدي است، قوام آن قصد است؛ اگر عالماً عامداً مدت را ذکر نکنند و قصد نکاح منقطع داشته باشند، بر فرض که چنين چيزي متمشّي بشود باطل است، دليلي ندارد که عقد دائم صحيح باشد.
نعم! اگر يک قبالهاي پيدا شد و در آن قباله، متن صيغه اينچنين خوانده شد که گفت: «زوّجت کذا» با اين مهر فلان زن را، بعد آن شخص بخواهد ادّعا کند که من قصدم نکاح منقطع بود، اين مسموع نيست، اين فقط به درد محکمه ميخورد که حاکم بتواند بگويد اين عقد، عقد دائم است؛ وگرنه بين اين شخص و بين «الله»، اين «بيّن الغي» است و يک نکاح باطلي است، براي اينکه قصد جدّي او نکاح منقطع است، بعد بگوييم حالا چون ذکر نکردي نکاح ميشود نکاح دائم! اين هيچ وجهي ندارد.
مرحوم صاحب جواهر اين خصيصه را دارد که سلطنت فقهي است و به واقع فقيه است؛ اما آن شهامت إبن ادريس را ندارد که در برابر ديگران بايستد؛ لذا تمام تلاش و کوشش او اين است که حرف آن «ما هو المشهور» را، نه حرف مشهور را! حرف جمهور را، حرفي که مشهور بين اصحاب است اين را توجيه کند و اگر توجيهپذير نيست آرام از کنار آن رد شود، آن قدرت مخالفت را ندارد؛ اين يک إبن ادريس ميخواهد که صاف در برابر استادش بايستد، شيخ طوسي يک فحلي بود! و او هم شاگرد شيخ طوسي است؛ اما صريحاً در برابر شيخ طوسي قرار ميگيرد و اگر نبود شهامت مرحوم إبن ادريس، دوران تقليد ادامه پيدا ميکرد، ساليان متمادي فرمايش شيخ طوسي را محور قرار ميدادند.
پرسش: روايت «إبن بکير»[5] اگر با عمل اصحاب جبران شود، ديگر چه وجهي دارد ما جلوي اين روايت را بگيريم؟!
پاسخ: ما يک مخصص لبّي قطعي حاکم داريم و آن فهم ما و عقل ماست. از طرفي شارع مقدس که حکيم «علي الإطلاق» است نکاح منقطع را قصدي ميداند، نکاح دائم را هم قصدي ميداند، قصد اين شخص هم نکاح منقطع بود، عالماً عامداً اين قصد را ذکر نکردند، بايد فتوا داد که حرفت باطل است؛ بگوييم نکاح دائم صحيح است، يک چيزي را بر او تحميل کنيم بگوييم «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد»! در موارد غير ضروري مثل اينکه کسي به قصد اينکه به ديدار کسي برود، ديدار آن آقا حاصل نبود يک کسي ديگر بود ديدار او حاصل شد، اينجا عرفاً ميگويند؛ حالا يا طنز است يا غير طنز، «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد»، چون امر قصدي نيست؛ بود آن آقا يا نبود آن آقا، تحت اختيار و قصد اين زائر نيست.
پرسش: «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» مورد تخصيص هست يا نه؟
پاسخ: نه، «عقلية الأحکام لا تخصص»، حداقل اين است که انسان يک دوره منظومه را ديده باشد که برخلاف عقل حرف نزند، نه اينکه حالا حکيمانه «فقه» بخواند، برخلاف عقل و آن بينات عقل حرف نزند «عقلية الأحکام لا تخصص»، حکم عقلي که تخصيصبردار نيست. شما مثلاً ببينيد از اول تا آخر، از آخر تا اول «رياضيات» که ميليونها مسئله است، يکجا سخن از تخصيص عام يا تقييد مطلق نيست؛ عام و خاص براي «رياضيات» نيست، عام و خاص براي «فلسفه» نيست، عام و خاص براي «کلام» نيست، مگر حکم عقلي تخصيصپذير است؟! اينچنين نيست که يک عالم رياضي بگويد فلانجا ضربدر فلان هست، مگر در فلانجا! اين تخصيص و تقييد براي قوانين اعتباري است، نه براي عقلي محض. در «فقه» بعضي از امور عقلي محض است، خود قطع را شارع مقدس محور قرار داد و فرمود اين امر قصدي است؛ نظير «لا صلاة إلا بالنّية»[6] کسي عالماً عامداً با اينکه مسافر است و قصد نماز قصر داشت، ولي نيت نماز قصر نکرد ما بگوييم اين «ينعقد دائماً» نماز چهار رکعتي او صحيح است، حالا قضا حساب ميشود، چنين چيزي معقول نيست! اگر يک وقتي سهواً نشد، ممکن است شارع مقدس ترميم کند از راههاي ديگر؛ اما آنچه را که شما قصد داشتي و خواستي آن واقع شود، حالا لفظاً ذکر نکردي اين باطل است، آنچه را که اصلاً قصد نداشتي و آن هم امر قصدي است، صحيح ميشود، اينچنين نيست! «النکاح المطلق» وجود ندارد، اولاً؛ «النکاح المطلق» در ضمن «أحد الفردين المردّدين» وجود ندارد، ثانياً؛ هر کسي قصد خاص خودش را بايد داشته باشد.
اگر مرحوم صاحب جواهر مانند إبن ادريس، گذشته از آن سلطنت فقهي، شهامت فقهي هم داشت، «فقه» بيشتر از اين پيشرفت ميکرد. خدا سيدنا الاستاد امام را غريق رحمت کند! اصرار او اين بود که صاحب جواهر سخنگوي مشهور است؛[7] منتها اين تعبير «مشهور» رايج بود. ما اگر بخواهيم بفهميم که آنچه که در بين فقها شهرت دارد، مشهور بين فقها چيست، جواهر سخنگوست و حرف معروف را ميزند؛ اقوال نادر را ميگذارد کنار، آن قولي که معروف بين فقهاست را بيان ميکند. ايشان تعبيرشان اين بود که لسان شهرت است، لسان مشهور است، اين هست؛ ولي اگر يک شهامتي ميداشت نظير إبن ادريس، «فقه» ما يک قدري بيشتر از اين پيشرفت ميکرد. الآن که ميبينيد فتواهاي نو انسان ميخواهد بدهد ميلرزد؛ براي اينکه پشتوانهايي مانند صاحب جواهر ندارد. اينچنين نيست که حالا يک کسي آمده صد سال قبل برابر عرفيات آن زمان يک فهمي داشت، هماکنون ما او را کليشه کنيم؛ اما آن شهامت هم نيست، براي اينکه پشتوانهاي مانند جواهر نيست.
«عليٰ أي حال» اگر اين کار را مرحوم صاحب جواهر ميکرد، «فقه» بهتر پيشرفت ميکرد. البته آن تُند و تيزيِ إبن ادريس هم خيلي مصلحت نبود يا نيست؛ چون ايشان مخالف حجيت خبر واحد هست، بله؛ بعضي خبر واحد را حجت ميدانند و بعضي خبر واحد را حجت نميدانند؛ اما اينطوري که ايشان حمله ميکند در سرائر ميگويد مگر دين را غير از خبر واحد چيزي ديگر بهم زد![8] اين فوق شهامت و فوق شهادت، يک تحوّري است. تعبير ايشان در سرائر درباره اينکه خبر واحد حجت نيست اين است که مگر بناي دين را! غير از خبر واحد بهم زد؟! حالا چه خبري بود؟ چه حادثهاي بود؟ چه کسي خبر را مثلاً عمل کرد؟ اينطور تحوّر هم نه، آنطور تسامح و تساهل هم نه! صاحب جواهر تساهلي و تسامحي نيست؛ حشر او با انبياي الهي! اما تمام تلاش و کوشش او اين است که «ما هو المعروف بين الفقها» را توجيه کند و اگر توجيهپذير نيست نظر خودش را هم ذکر ميکند. اما به هر حال ما يک إبن ادريسي ميخواهيم، اينچنين نيست که حالا يک کسي صدسال قبل يک کتاب نوشته، همه احکام او «اليوم» با اينکه تحوّلات فراواني شد، عرف بهم خورد، نظر بهم خورد، امکانات بهم خورد، همان حرفها را آدم بگويد اينچنين در ميآيد.
پس اين فرمايش ايشان که فرمود: «بطل متعة و انعقد دائماً»، اگر در درون آن شخص يک تحوّلات قصدي پيدا نشود، اين فرمايش تام نيست و اگر پيدا شود بله درست است و آن روايت هم هرگز نميآيد برخلاف عقل حکم کند، در مقام اثبات درست است. در مقام اثبات اگر کسي قبالهاي بياورد و در اين قباله سخن از مدت نباشد، فقط عقد تزويج باشد «زوّجت» يا «أنکحت» باشد بدون ذکر مدت، اين شخص بگويد به اينکه من قصدم انقطاعي بود، اين مسموع نيست، محکمه نظر ميدهد که اين عقد، عقد دائم است.
اما حکم دوم؛ «الثاني کل شرط يشترط فيه فلابد أن يقرن بالإيجاب و القبول و لا حکم لما يذکر قبل العقد ما لم يستعد فيه»[9] ـ «الفِ» «استعاد» به واسطه جزم افتاد؛ يعني عود نشود، تکرار نشود. «ما لم يستعد»، اصل آن «يستعاد» بود ـ «و لا لما يذکر بعده و لا يشترط مع ذکره في العقد إعادته بعده و من الأصحاب من شرط اعادته بعد العقد و هو بعيد». اين قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»؛[10] هم در معاملات مطرح است که اصل آن در آنجاست، رواياتش را مرحوم صاحب وسائل در کتاب بيع و مانند بيع هم ذکر کرد،[11] و هم در باب نکاح؛[12] چون در باب نکاح همين قاعده با تعبيرات ديگر آمده است. در باب بيع دست اينها باز است؛ مسئله ذکر قبل، ذکر بعد، ذکر در وسط، اينها مطرح نيست؛ اما در جريان نکاح، اين اضلاع سهگانه جداگانه بحث شده است. فرمود هر شرطي که در عقد نکاح ذکر ميشود ـ چون عناصر محوري اينها، ارکان چهارگانهاش مشخص شد؛ يعني «عقد قولي»، «تعيين زوجين»، «مهر» و «مدت»، اينها ارکان هستند؛ حالا شروط ديگري در تجزيه مهر، تقسيط مهر، کيفيت بهرهبرداري، کيفيت ديدار و مانند آن، اين مربوط به طرفين است که آنها جزء ارکان نيست ـ اگر شروطي در عقد نکاح راجع به اين عقد انقطاعي واقع شود، اين شرط «لازم الوفا» است، مادامي که در متن عقد باشد، چرا؟ چون وقتي در متن عقد بود، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[13] همه جوانب را ميگيرد، هم أرکان را و هم حواشي ارکان أربعه را ميگيرد؛ ولي اگر قبل از عقد واقع شود يا بعد از عقد واقع شود، نظر خاص است. ميفرمايند: «كل شرط» که «يشترط فيه» در نکاح منقطع، غير از اين ارکان أربعه که ضروري است، «فلابد أن يقرن بالإيجاب و القبول»؛ اين بايد مقرون ايجاب و قبول شود؛ يعني در کنار ايجاب و قبول باهم ذکر شود؛ يعني در متن عقد ذکر شود. «و لا حكم لما يُذكر قبل العقد»؛ اگر قبل از عقد يک تعهّداتي کردند و يک مقاولهاي داشتند، ولي در متن عقد ذکر نکردند کافي نيست، ولو اين عقد «مبنياً علي تلک الأمور» ذکر شود. «و لا حکم لما يذکر قبل العقد ما لم يستعد». «استعاده»؛ يعني دوباره عود داد. «ما لم يستعد» يعني عود نداد، در متن عقد ذکر نکردند.
پس شرط اگر در متن عقد واقع شد، مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ است، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ ارکان و حواشي را يکجا شامل ميشود و اگر شروط قبل از عقد به صورت گفتگو و مقاوله مطرح شد و در متن عقد تکرار نشد، ولو «مبنياً علي تلک الشروط» باشد، دليلي بر وجوب وفا نيست و وجوب وفا را شامل نميشود. پس «لابد» اينکه «أن يقرن»؛ اين مقرون شود به ايجاب و قبول از يک طرف؛ «و لا حکم لما» شرطي که «يذكر قبل العقد»، «ما لم يستعد فيه»، اين حکم دوم. حکم سوم: «و لا لما يذکر» بعد از عقد؛ اگر بعد از عقد که عقد تمام شد، يک سلسله شرايطي ذکر کنند، اين «لازم الوفا» نيست. پس اين سهتا فرع شد؛ شرايطي که در متن عقد است «لازم الوفا» است و اگر در قبل از عقد يک سلسله شرايطي ذکر شد ولي در متن عقد ذکر نشد؛ اين اعتباري ندارد و اگر شرايطي بعد از عقد گفتگو شد آن هم ضامن اجرا ندارد.
«و لا يشترط مع ذكره في العقد إعادته بعده»؛ اگر در متن عقد يک سلسله تعهدي کردند کافي است، بازگو کردن اين شرايط بعد از عقد لازم نيست. اينها را ذکر ميکنند «نظراً بالروايات المختلفة الواردة في هذا الباب». تمام اين جزئيات: شرط «قبل العقد»، شرط «بعد العقد»، اعاده شرطي که در متن عقد ذکر شده «بعد العقد» ـ چون نصوص خاصه در اين زمينه زياد هست و ناظر به اين فروع است ـ اينها را مرحوم محقق دارد ميگويد که نه، اگر در متن عقد شرطي شد «لازم الوفا» است ولو بعداً ذکر نشود. «و من الأصحاب من شرط إعادته بعد العقد»، چرا؟ «تبعاً للنص» که وارد شده است و اين بعيد است. اين ترجمه اين نظر ثاني است.
مستحضريد که مسئله «شرط» در بخش سوم از قوانين اسلامي قرار دارد. برنامههاي ديني يک بخشي از آن «ملّي و محلّي» است، يک بخشي از آن «منطقهاي» است و يک بخشي از آن «بينالمللي» است. احکام اسلام در اين سه حوزه تلخيص ميشود. آن بخشي که ملّي و محلّي است؛ مانند «صوم و صلات» که در داخله امت اسلامي است، گرچه همه مکلفاند؛ ولي آن چه که عمل ميشود و عمل او صحيح است حوزه اسلامي است. کافر اگر بخواهد نماز بخواند نماز او باطل است؛ براي اينکه نيت نميتواند بکند، گرچه مکلف است ولي عمل صحيح نيست. اين «صوم» و «صلات» و «حج» و «زکات» و «عمره» و مانند آن در داخله ملّي و محلّي صحيح است، گرچه همگان مکلفاند، ولي از اينها صحيح است؛ براي اينکه ديگري که کافر است چگونه قصد قربت ميکند؟! چگونه طهارت پيدا ميکند و وضو ميگيرد؟! منظور از اينکه اين بخش اول بخش ملّي و محلّي است، اين نيست که فقط اينها مکلفاند؛ اينها مکلفاند، يک؛ از اينها صحيح است، دو؛ اما ديگران مکلفاند و از آنها صحيح نيست، لذا اجرايي نيست. بخش دوم احکام منطقهاي است که براي موحدان عالم است؛ يعني مسلمانها، مسيحيها، يهوديها و مانند آن که خدا را قبول دارند؛ مانند احکام جزيه، احکام ذمه، کتابي بودن، نکاح منقطع درباره اينها صحيح است و مانند اينها؛ چون نکاح منقطع را درباره غير کتابي تجويز نکردند. اين احکام منطقهاي است.
احکام بينالمللي اين است که گذشته از اينکه همه مکلفاند که در همهجا همينطور است، مسلمانها چه با خودشان که ميشود ملّي و محلّي، چه با اهل کتاب که ميشود منطقهاي، چه با انسانها اعم از ملحد و مشرک، اين ميشود بخش بينالمللي اسلام. تعهدات و معاملات و شروط و توافقنامهها و برنامهها، اينها جزء احکام بينالمللي اسلام است. در اين بخش فرمود به اينکه مادامي که اصل کار مشروع باشد، شما ميتوانيد در داخله اسلامي «محلّي»، در داخله توحيدي «منطقهاي»، در حوزه جهاني «انساني»، اينها را داشته باشيد. خصوص نکاح چون امر منقطهاي نيست، چه رسد به بينالمللي؛ امر ملّي و محلّي است، مگر در بخش نکاح منقطع که راجع به آن هم يکطرفه؛ حالا بايد جمع کرد.
مسئله «وفاي به شرط» در غير از مسئله نکاح، جزء احکام بينالمللي اسلام است؛ خريد و فروش اينطور است، تعهّدات اينطور است. اگر کسي يک کَشتي را بيمه کرد، چه در داخل باشد چه خارج باشد، خريد و فروش کرد يا تعهّداتي کرد تعهّدات بينالمللي، اين «واجب الوفا» است و بايد الزام باشد؛ اين جزء احکام بينالمللي اسلام است. «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» اينطور است، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ اين طور است. و اين از تعبير قرآن کريم هم که دارد: ﴿ذِكْري لِلْبَشَر﴾؛[14] يعني گذشته از اينکه تمام احکام اسلامي براي تمام جوامع بشري است، يک سلسله حقوق، حقوق بشري است، حقوق بشر است. فرمود: ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَر﴾، اختصاصي به عرب و عجم و تازي و فارسي ندارد؛ مالي که انسان ميفروشد بايد درست بفروشد، دروغ نگويد، کم ندهد، گران ندهد، احتکار نکند، اين است؛ احکام بينالمللي اسلام است. و بر احکام بينالمللي اسلام هم قرآن خيلي تکيه ميکند، ميگويد شما با کفار نميتوانيد کنار بياييد؛ براي اينکه شما برابر دين خود به تمام تعهّدات عمل ميکنيد. آيه سوره مبارکه «توبه» با مشرکين بد کينه مکه اين حرف را زد، فرمود: درست است جنگ را بر شما تحميل کردند، چندين بار حمله کردند؛ اما شما تعهّد کرديد يک چند ماهي را، مادامي که اينها با شما کاري ندارند، بر شما واجب است به اين عهدنامه عمل کنيد و پاي امضايتان بايستيد.[15] ما در اين جنگ دهساله که دو سال داخلي بود و هشت سال زد و خورد بود که ايران شهامتي کرد، گريه را ياد گرفتيم، اما حماسه را ياد نگرفتيم. ايران يک کاري کرد که در بين اين کره زمين و در بين اين هفت ميليارد بيسابقه است. آن شهامتها را، آن کرامتها را، ما يک فردوسي ميخواهيم که ثابت کند که ايران چه کاري کرد! بله، جنگ کرديم، کشته داديم، شهيد داديم، گريه ميکنيم، اشعار آييني در رثا و مرثيه اينها زياد گفتيم؛ اما اين را ما بارها به عرض شما رسانديم؛ حالا نميدانم در اين محفل گفتم يا نه! ما ده سال گرفتار بيگانگان بوديم، اين جنگ جهاني بود در حقيقت؛ جنگ جهاني معناي آن اين نيست که با هم بجنگند؛ اگر همه جهان جمع شدند يک کشور مظلومي را کوبيدند اين ميشود جنگ جهاني. در اين دفاع مقدس، کدام کشور بود که عليه ما کوشش نکرد، يا پول نداد، يا جاسوس نداد، يا اسلحه نداد؟! دو سهتا کشور کوچک بودند که چشمشان يا به جيب ما بود يا به کيف ما، از دو سهتا کشور کوچک کاري ساخته نبود. مسئولين ما به همين سهتا کشور ميرفتند جايي نداشتند بروند. اينها هم که خودشان را نميتوانستند اداره کنند؛ يا به نفت ما يا به گاز ما وابسته بودند. دو سال جنگ داخلي خورد بود، نه زد و خورد! آن دو سال اول ما مدام ميخورديم؛ يا 72 نفر را شهيد کردند، يا رياست جمهوري را، يا نخستوزيري را، يا دادگاه انقلاب را، يا عزيزان ما را در کوچه پس کوچه ترور کردند، مدام ما داشتيم شهيد ميداديم! شما نديديد شهيد بهشتي را! تمام قد مدير بود، چقدر مؤدّب بود! من ميديدم در درس خصوصي مرحوم علامه، او تنها ميتواند جوابگو باشد؛ باهوش، بافهم، باادب! بعد از شهادت ايشان و شايد هم در همان روزهاي اول در همان شوراي عالي قضايي يک مقداري بيش از حدّ معمول قرآن خواندم براي ايشان و بعد خوابيدم، ديدم ايشان با جلال و شکوه دارد ميرود، گفتم کجا؟ ديدم اشاره کرد به يک قصري، گفت آنجا، جاي شهيد بهشتي به واقع خالي است! سر تا پا ادب بود، سر تا پا محبت بود، مديريت او هم که ممتاز بود. به هر حال اينها را از ما گرفتند. فقط خورد بود، فقط گريه ميکرديم، کاري از ما برنميآمد. سال57 شد که خلق ترکمن سنگر بستند و گلوله و جنگ رسمي شد، اين عزيزان شمالي هم رفتند خاموش کردند، بعد جنگ کردستان شد، بعد جنگ خلق عرب شد، بعد جنگ خلق مسلمان شد؛ اين دو سال مدام خورد بود، زد و خورد نداشتيم. اين هشت سالي که زد و خورد بود آنها همه چيز داشتند، ما هيچ چيزي نداشتيم، ولي عزيزان ما به هر وسيلهاي بود نظام را حفظ کردند که حالا چون دهه فجر است، به اين مناسبت عرض ميکنيم. رؤساي همه اين کشورهاي منطقه آمدند خدمت حضرت امام، نماز ظهر را خدمت امام خواندند، بعد بين دو نماز امام آنها را موعظه کرد با قدرت و شهامتي که داشت که اينها حمله کردند و ما بايد دفاع کنيم و مانند اين حرفها. آنها آمدند که شما قطعنامه را قبول کنيد. تا شد سال هشتم که به هر حال قطعنامه قبول شد. وقتي قطعنامه با اصرار آنها قبول شد، عزيزان ما ارتشي و سپاهي و بسيجي و نيروي مردمي به قول آقايان «حشد اسلامي» اينها از جبهه آمدند بيرون، آمدند در خانههايشان و جبهه خالي شد. همين منافقيني که تحت پوشش صدام ملعون بودند «عليه من الرحمن ما يستحق»، با همه امکانات صدامي در عمليات «مرصاد»، به ايران حمله کردند، حالا جبههها خالي است، اينها آمدند بخشي از ايران را گرفتند، خدا باز همين عزيزان ما را که با اوليايشان محشور کند! شهيد صياد شيرازي و ديگران آمدند و قيام کردند و خطر عمليات «مرصاد» را برطرف کردند. پس ما کم آسيبي از حکومت عراق نديديم. خدا صدام را گرفت و او حمله کرد به کويت که اين کشور يکي از استانهاي من است. امير کويت دست از لاي عباي مطلّا درآورد و دستمال درآورد و نزد غربيها گريه کرد و به آنها وعده نفت داد و آنها تلاش و کوشش کردند که يک اتحاديه تشکيل بدهند و از غرب لشکرکشي کردند و آمدند اينجا که صدام را بيرون بکنند و بهرهاي از نفت ببرند. همه آنها براي اينکه هزينه کمتري کنند به مسئولين ما، به مردم ما، به نظاميهاي ما گفتند شما هم چهار گلوله از طرف شرق بزنيد که هزينه ما کمتر شود؛ نه امام، نه مسئولين، نه مردم هيچکدام اين کار را نکردند، گفتند ما امضا کرديم. اين شرافت و شهامت، يک فردوسي ميخواهد ما کم کاري نکرديم. شهيد دادن و گريه کردن، کار مظلومانه و منفعلانه است. روزي که ما قدرت داريم گفتيم ما پاي امضايمان ايستادهايم؛ چون دين ما ميگويد شما اگر تعهد کرديد دخالت نکنيد؛ اين کم کاري نيست! ما فقط گريه را بلديم و شعرهاي آييني و مرثيه! اين فردوسي تنها به همان حماسههايش نيست. من نديدم مرحوم صدر المتألهين نام شاعري را ببرد و از شاعر به عظمت ياد کند، فقط يکجا نام حافظ را ميبرد که ميگويد: «ناظم جوهر اولياست»، نبوت کسبي نيست.[16]
دولت آن است که بيخون دل آيد به کنار ٭٭٭ ورنه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست[17]
ميگويد نبوت که با درس و بحث حاصل نميشود؛ آنکه بيخون و دل حاصل ميشود آن نبوت است؛ آنکه آدم بخواهد درس بخواند ميشود عالم، پيغمبر که نميشود. اين را مرحوم صدر المتألهين از جناب حافظ در بحث «نبوت» نقل ميکند که نبوت کسبي نيست. در مسئله «توحيد» شعر مرحوم فردوسي را نقل ميکند که يکي از بزرگان و مفاخر شيعه است. آن روزي که نام مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) را هيچ کس قدرت نداشت ببرد، او در کمال شهامت گفت:
که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست[18]
اگر او نبود که سر به دار رفته بود. مگر آن حکومت خشن حاضر بود نام مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) را با اين جلال و شکوه بشنود!
که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست
در «توحيد» شعري که مرحوم ابوالقاسم فردوسي دارد اين است که:
خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭ ندانم چهاي هر چه هستي تويي[19]
اين «ياء» در «هستي»، ياي ضمير نيست، اينکه حرف علمي نيست، ميگويند من نميدانم شما هر چه هستي خودت هستي! آن برداشتي که صدر المتألهين از فرمايش فردوسي دارد اين است که اين «ياء» ياي مصدري است، نه «ياء» ضمير.[20]
خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭ ندانم چهاي هر چه هستي تويي
يعني تمام حقيقت هستي تويي، اين ميشود «صرف الوجود».
حرف فارابي هم در مسئله «صرف الوجود» است، اگر کسي «صرف الوجود» را درک کند، «صرف الوجود لا يتثنّي و لا يتکرّر»، ما دوتا «صرف الوجود» نداريم.
خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭ ندانم چهاي هر چه هستي تويي
شما در بين اين هفت ميليارد کجا ديدي که ده سال آسيب ببيند، روزي که قدرت دستش است بگويد من پاي امضايم ايستادم؟! کجا ديدي؟! ما فقط گريه را ياد گرفتيم، آن شعرهاي کممحتواي آييني را ياد گرفتيم. ما خيال کرديم با سواد شدن گناه است! يا آنکه در دست و پاي همه ريخته است، اين را هم سواد ميدانيم. مشکل ما اين دو امر است: اول بايد بفهميم باسواد شدن معصيت کبيره نيست؛ دوم اينکه اين چيزي که در بين دست و پاي خيليها ريخته است اين هم سواد نيست. به ما گفت با مشرک اگر تعهد کردي بايست؛ مگر اين مشرکين کم کاري کردند نسبت به پيغمبر؟! فرمود مگر امضا نکردي؟ مگر تعهد نسپردي؟ اگر ما بگوييم ترامپ و مانند ترامپ اينها از آن ادراکات اوليه انسان محروماند، بيجا نگفتهايم. فرمود امضا کرديد پاي امضايتان بايستيد. قبلاً هم به عرضتان رسيد، اين پيام ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾، خيلي جهاني نيست؛ ولي پيام «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم» جهاني است يا جهانيتر است. ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛ يعني به عقدتان وفا کنيد، جمله انشائيه است که مفيد وجوب است؛ اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»، اين شناسنامه يک ملت را معرفي ميکند، ميگويد مسلمان را ميخواهيد بشناسيد، آدرس به شما ميدهم؛ نميگويد «أيها المسلمون أوفوا بالشروط»! اين شناسنامه و آدرس اسلامي مسلمانهاست، مسلمان را بخواهيد بدانيد کجاست، پاي امضايش ايستاده است. جمله خبريهاي است که به داعي انشا القاء شده که قطعيتر و يقينيتر از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ است. ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ جمله انشايي است مفيد انشاست؛ اما جمله خبريهاي که مفيد انشا باشد که در اصول خوانديد، قويتر و غنيتر است. دوم اينکه آدرس ميدهد، اصلاً مسلمان آن است که پاي حرفش بايستد، «الْمُؤْمِنُون» خانه او، جاي او، مکان او، آدرس او، نشان و نشانه او، پاي امضاي اوست. اين بيان، بيان عرشي است: «الْمُسْلِمِينَ عِنْدَ شُرُوطِهِم».[21]
ما ياد گرفتيم که با مشرکين اگر امضا کرديم، ديگر خلاف نکنيم. ديگر هيچ کس؛ نه امام، نه مسئولين، نه مردم، هيچکدام! همه گفتند شما داريد با هم ميجنگيد. اگر چهارتا گلوله از ايران ميرفت به آنطرف، کسي اشکال نميکرد، براي اينکه ما خيلي در اين هشت سال رنج ديديم؛ اما نکرديم اين کار را. اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»، قانون بينالمللي اسلام است و فخر ما در دوران جنگ تحميلي است؛ منتها جاي فردوسي(رضوان الله تعالي عليه) خالي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص246 ـ 250.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص250 و251.
[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص172.
[4] . جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.
[5]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص456.
[6]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج81، ص243؛ «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِإِسْبَاغِ الْوُضُوءِ وَ إِحْضَارِ النِّيَّة ...».
[7]. کتاب الخلل في الصلاة(امام خميني), ص139.
[8]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج1، ص20.
[9]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص250.
[10]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج7، ص371.
[11]. وسائل الشيعة، ج18، ص16 و 17.
[12]. وسائل الشيعة، ج21، ص276.
[13]. سوره مائده، آيه1.
[14]. سوره مدثر، آيه31.
[15]. سوره توبه, آيه7؛ ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين﴾.
[16]. مفاتيح الغيب، ملاصدرا، ج1، ص470. «... كما قال لسان العرفاء ناظم جوهر الأولياء. دولت آنست كه بىخون دل آيد به كنار ٭٭٭ ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست».
[17]. ديوان حافظ، غزليات، غزل74.
[18]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.
[19]. شاهنامه فردوسی، بخش1، آغاز کتاب.
[20] . اسفار، ج۲، ص۳۳۴.
[21]. تهذيب الاحکام, ج7, ص467.