أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
هفتمين مسئلهاي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در شرايع بعد از اسباب تحريم ياد کردند، کراهت عقد بر قابله و همچنين کراهت عقد بر دختر قابله بود که بحث آن در جلسه قبل گذشت. وقتي عقد بر قابله کراهت داشته باشد نه حرمت، بر دختر قابله به طريق اُوليٰ حرمت ندارد و از نصوص متنوّعي که در نوبت قبل قرائت شد، کراهت عقد بر دختر قابله هم استفاده ميشود؛ يعني روايات سه طايفه بود: طايفه اُوليٰ نظير «صحيحه بزنطي» تصريحاً حلال دانست، بعضي از نصوص نهي کردند، طايفه ثالثه شاهد جمع بود؛ منتها بعضي آقايان اين جمع را با تصرف در ماده حل کردند و معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) به تصرف در هيأت است که حمل بر کراهت است و کراهت هم درجاتي دارد: اگر اين قابله دو روز يا سه روز اين بچه را بپروراند يک مرحله از کراهت است، در درازمدت او را بپروراند کراهت بيشتري دارد و همچنين اگر پسر بود بالغ شد و بخواهد با دختر قابله ازدواج کند آن هم بيحزازت نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آن کراهت بيشتري دارد. اصلاً معناي قابله مربّيه نيست، قابله کسي است که به اصطلاح «ماما» باشد، در زايمانِ مادر کمک کند. آنجا که اگر در زايمان کمک بيشتري کرد و بچه را هم حفظ کرد، کراهت بيشتري دارد، آنجا که در زايمانِ مادر کمک کرد، اما در نگهداري بچه کمکي نکرد يا کمک کمي کرد، کراهت کمتري دارد. به هر حال قابله بايد که در زايمانِ مادر سهمي داشته باشد. غرض آن است که اگر او در زايمان مادر هيچ سهمي نداشته باشد نميگويند قابله، بلکه او را ميگويند مربّيه.
پرسش: ...
پاسخ: آنکه قابله بر آنها صادق باشد کراهت دارد؛ حالا درجات آن فرق ميکند، اگر واقعاً قابله صادق باشد کراهت دارد.
بخشي که به مرد برميگردد که از بحث بيرون است، بخشي که به زن برميگردد حکم کراهت دارد با تفاوت درجات، نصوص هم ملاحظه فرموديد که چند طايفه بود و درجات آن هم فرق ميکرد.
فرع دوم اين است که «و أن يزوج إبنه بنت زوجته من غيره إذا ولدتها بعد مفارقته و لا بأس بمن ولدتها قبل نكاح الأب»؛ ـ اين فرع مربوط به مسئله قابله نيست ـ اگر کسي همسري دارد و از اين همسر پسري به بار آورد و اين همسر قبلي حالا يا مرحوم شد يا مثلاً مطلّقه شد يا هنوز هست، ايشان همسري ديگر گرفت و آن همسري که گرفت دختري دارد که از شوهر ديگر به دنيا آورد؛ پسر خود را به دختر اين همسر جديد بدهد که البته «إذا ولدتها بعد مفارقته» يک حکم دارد و اگر «ولدتها قبل نکاح الأب»[1] حکم ديگري دارد. اگر تجديد فراش کرد، اين همسر يک دختري دارد، اين مرد پسر خود را با دختر اين همسر جديد بخواهد به نکاح دربياورد، اين دختر چون قبلاً به دنيا آمده است کراهت ندارد يا کراهت آن بسيار کم است و اگر اين همسر جديد از اين شوهر جدا شد، همسر ديگري انتخاب کرد و دختر ديگر به بار آورد، اين پسر بخواهد با آن دختر ازدواج کند مکروه است؛ سرّش آن است که اينها شبيه برادر و خواهرند. در سوره مبارکه «نساء» که «أخوات» را در کنار «أُمهات» ذکر کرد که ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم﴾،[2] بعد فرمود ﴿أَخَواتُكُم﴾؛ «أُخوّت» به يکي از سه راه حاصل ميشود، در اينجا هيچکدام از آن سه راه نيست. در سوره مبارکه «نساء» بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُم﴾،[3] در آيه 23 به اين صورت فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُم﴾. در اينگونه از موارد اين حرمت هم حرمت تکليفي است و هم حرمت وضعي؛ در معاملات هم گاهي اينچنين است، ممکن است در بعضي از عناوين معاملات، آن نهي و امر راجع به ارشاد به صحت و بطلان باشد؛ اما در جريان عنوان تحريم که فرمود: ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾،[4] هم حرمت تکليفي از آن استفاده ميشود و هم حرمت وضعي؛ حالا ممکن است نهي، ظهوري در حرمت تکليفي نداشته باشد و فقط اشاره به بطلان باشد. اينکه فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُم﴾؛ «أُخوّت» را قرآن از سه راه تثبيت کرده است: يا برادر و خواهر أبوينياند، يا أبياند، يا أمّي؛ در اين فرعهايي که مرحوم محقق ذکر فرمود هيچکدام از اين سه عنوان حاصل نيست؛ زيرا مردي که همسر داشت و از همسر قبل پسري به بار آورد و تجديد فراش کرد که اين زن دوم دختري از شوهر ديگر داشت، اينها نه أبوينياند، نه أمّياند، نه أبي، به هيچ وجه مشمول آيه 23 سوره مبارکه «نساء» نيستند. اگر کراهتي دارند، طبق نص خاص است، حرمت که يقيناً شامل حال آن نميشود؛ چون بعد از اينکه ذات أقدس الهي آن محرّمات را ذکر کرد، ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُم﴾ را فرمود،[5] فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾؛[6] ماوراي اين محرّمات بر شما حلال است. اين منافات؛ يعني «ما ليس بمحرَّم»، نه «ما ليس بمکروه»، منافات ندارد که با نص خاص کراهتي براي يکي از اينها باشد.
بنابراين آيه 23 که «أخوات» را ميگويد، خود قرآن که «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[7] اين «أُخوّت» را از سه راه تثبيت کرده است: يا أبويني، يا أبي، يا أمّي. در اين فرع مزبور نه أبي است نه أمي، چه رسد به أبويني. پس مشمول آيه 24 است که ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾ است که حلال است. کراهت آن نص خاص دارد که حالا آن روايات را بايد خواند که هر اندازه که ارتباط خانوادگي بيشتر بود، کراهت شديدتر است. بعضي از کراهتها، کراهتهاي عاطفي است و بعضي از کراهتها، کراهتهاي پزشکي است؛ ميگويند فلان غذا را اگر بخوريد مکروه است؛ يعني پيامدهاي پزشکي دارد. اما در اينگونه از مسائل خانوادگي، پيامدهاي اجتماعي دارد، پيامدهاي عاطفي دارد. اين نظير سرماخوردگي در برندارد که ما بگوييم حالا اگر اين غذا را خورديد مثلاً سرماخوردگي پيش ميآيد، از اين قبيل نيست.
پرسش: ...
پاسخ: گذشته از ارشاد ممکن است مکروه هم باشد، منتها آن راز و رمزش است؛ وگرنه وقتي که شارع مقدس گفت اين کار مکروه است يعني حزازتي دارد. حالا يک وقت است سخن از «أقلُّ ثواباً» که فلان غذا را انسان بخورد يا فلانوقت فلان غذا را بخورد مثلاً مستحب است، يا فقط ارشاد است. در غالب اينگونه از موارد پزشکي ميتواند ارشاد باشد. ولي غرض اين است که کراهت در مسائل پزشکي با کراهت در مسائل خانوادگي خيلي فرق ميکند.
روايتي که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) ذکر کردند، وسائل جلد بيستم، صفحه 473، باب 23 از ابواب «ما يحرم بالمصاهره» است. روايت اولي که ذکر کردند مرحوم کليني[8] «عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُطَلِّقُ امْرَأَتَهُ ثُمَّ خَلَفَ عَلَيْهَا رَجُلٌ» ـ «أو خُلِّفَ عَلَيهَا رَجُلٌ» ـ «بَعْدُ» همسر جديد گرفت؛ يعني اين زن که از اين مرد جدا شد، تجديد فراش کرد و همسري گرفت. «فَوَلَدَتْ لِلْآخَر»؛ فرزندي از شوهر جديد به بار آورد. «هَلْ يَحِلُّ وَلَدُهَا مِنَ الْآخَرِ لِوَلَدِ الْأَوَّلِ مِنْ غَيْرِهَا»؛ آيا اين زني که از شوهر قبلي جدا شد و شوهر جديد پيدا کرد و از شوهر جديد، دختري به بار آورد، آيا اين دختر ميتواند با پسر شوهر قبلي که از همسر ديگر به بار آورد ازدواج کند يا نه؟ ـ گاهي در بعضي از نصوص اين باب، حضرت ميفرمايد: «أعد السؤال».[9] اين براي اينکه خوب روشن شود که خود سائل دارد چه سؤال ميکند و کساني هم که در مجلس نشستهاند کاملاً بررسي کنند که محور سؤال و جواب چيست، حضرت گاهي تصريح ميکند «أعد السؤال»؛ توضيح بده که خودش هم خوب متوجه شود، کساني هم که نشستند و بخواهند اين مسئله را نقل کنند خوب متوجه شوند؛ وگرنه نيازي براي حضرت نيست که بفرمايد «أعد السؤال». ـ «قَالَ نَعَم».[10] در روايت دوم و سوم و مانند آن، همين مطلب هست که اگر نياز باشد آنها را هم بخوانيم.
حالا چون روز چهارشنبه است و سالروز ميلاد وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) هست، چند جملهاي از ذات مقدس آن حضرت نقل کنيم.
متأسفانه براي ما بعد از امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه)؛ هم کلمات نوراني اينها، هم سيره اينها، هم نامههاي اينها، خيلي آشنا نيست؛ تا امام رضا (سلام الله عليه) تاحدودي روشن هست. ببينيد در مصائب اينها دو سه جمله از اينها گفته ميشود، بعد فوراً به کربلا! خيلي تاريخ اينها، سيره اينها، اوضاع اينها روشن نيست.
يکي از بيانات نوراني امام حسن عسکري(سلام الله عليه) که امروز ميلاد آن حضرت است و جزء کلمات غُرر آن حضرت محسوب ميشود اين است که فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»؛[11] يعني ما راحل «إلي الله» هستيم، ما اگر نرويم خواه و ناخواه ما را ميبرند، اينطور نيست که حالا انسان را در بين راه بگذارند؛ ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور﴾.[12] ما اگر با دست و پا و دل خود نرفتيم، خواه و ناخواه ميبرند؛ چه بهتر که برويم. فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»؛ اين سفر «إلي الله» يک «راحله» ميخواهد و يک «زاد»؛ چون در سفر آدم پياده باشد به زحمت ميافتد، بيتوشه باشد در رنج قرار ميگيرد؛ هم توشه لازم است و هم مَرکَب. اين حصري که در اين حديث نوراني است، يک حصر «اضافي» است نه حصر «نفسي». فرمود وصول به طرف ذات أقدس الهي تا آنجا که براي موجودِ ممکن ميسور است، يک سفري است که بدون امتطاء نميشود. «امتطاء» باب افتعال، «امتطء» که دومي با «طاء» مؤلفه است؛ يعني «أخذ المطية»، «مطيه» يعني مَرکب راهوار، مَرکب هموار. «إمتطء» يعني «أخذ المطية»؛ يک مَرکب خوبي پيدا کرد. فرمود مَرکب وصول «إلي الله»، نماز شب است، بدون نماز شب اين مسافر مَرکب ندارد: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل». اين حصر، حصر «اضافي» است؛ يعني بدون اين نميشود؛ اما معناي آن اين نيست که فقط با اين حاصل است؛ چون لسان حديث هم اين نيست که فقط از اين راه حاصل ميشود، لسان حديث اين است که بدون اين نميشود.
اما «زاد» چيست؟ اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي سحر ماه مبارک رمضان که به «ابوحمزه ثمالي» آموخت، آن «زاد» را بيان کرده است. خود امام کاظم(سلام الله عليه) «زاد» را بيان کردند. در آن دعاي سحر «ابوحمزه ثمالي» هست که «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَة»؛ کسي بخواهد به طرف تو سفر کند، راهش دور نيست؛ چون «أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»[13] است و مانند آن، و چون راهش دور نيست، پس اين مسافر بايد بداند که راه، رفتني است: «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِك»؛ هم نزديک هست و هم حجاب و منعي در کار نيست، مانعي نيست؛ فقط يک چيز حاجب است «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»؛[14] گناه نميگذارد و حاجب است، يک مرزي است، يک بندي است؛ اين گناه مانع است، وگرنه هيچ حجابي نيست. ميان عابد و معبود، ميان خالق و مخلوق حجابي در کار نيست، مگر عمل؛ «أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»؛ اين يک مرحله است.
يک قدري که جلوتر ميرويم، ميبينيم به اينکه تنها عمل، حاجب نيست؛ ممکن است کسي عمل حرامي به حسب ظاهر نداشته باشد، اما به خودش وابسته است، خودش را ميخواهد. ـ إنشاءالله ـ سخن از استکبار و غرور و برتربيني نيست، ولي به هر حال به خودش وابسته است. در يک روايت نوراني است که مرحوم صدوق در توحيد نقل کرد، شايد از «أبي ابراهيم» امام کاظم(سلام الله عليه) باشد؛ چون خيلي لطيفتر از اين دعاي «ابوحمزه ثمالي» است، در آنجا دارد که ذات أقدس الهي مستور هست، محجوب هست؛ اما بدون ساتر محجوب است، بدون حاجب محجوب است: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»؛[15] يعني بين زيد و خدا، خود زيد فاصله است، سخن از عمل نيست تا بگوييم گناه بد کرده است و اين گناه حاجب است که دعاي «ابوحمزه ثمالي» آن مقطع را ميگويد، انسان تا خودش را ميبيند مشکل است به لقاي الهي برسد. ما شعراي بزرگي، علما و دانشوران بزرگي در ايران قبل از اسلام داشتيم؛ اما نمونهاي از اين حرفها در هيچکدام از اين حرفها نيست. اينکه جناب حافظ ميگويد:
«ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست ٭٭٭ تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز»[16]
يک شاعري قبل از اسلام از اين حرفها بزند، يک نمونه ما نداريم! و مقدور جناب حافظ هم نبود قبل از اين که روايت «أبي ابراهيم» را ببيند. حضرت فرمود: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِه»؛ «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز». ما مادامي که به خود علاقمنديم دشوار است؛ چون در سوره مبارکه «احزاب» دارد که ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِه﴾،[17] اين را ميگويند تفسير قرآن به قرآن! نه اينکه کسي المعجم را بياورد و يک آيهاي که هست اين را مطرح کند، واژههاي اين آيه را رصد کند و اين واژهها را در آيات ديگر بررسي کند، اينها را رديف کند؛ اينکه قبل از هزار سال هم بود، اينکه تفسير قرآن به قرآن نيست. من تفسيري به دستم نرسيد که اين جمله در آن نباشد که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[18] از طبري که معاصر کليني است و قبل از هزار سال است، تا بعضي از تفسيرهاي المناري که اهل سنت هستند، تفسيري به دست من نيامده که اين جمله در آن نباشد که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ اما همه المعجمياند. آنکه طباطبايي را ممتاز کرد، اين است که با معنا کار دارد، اصلاً کاري به الفاظ ندارد. ببينيد اين آيه سوره مبارکه «احزاب» با ما چگونه حرف ميزند؟ اين ميشود تفسير قرآن به قرآن.
پس طبق اين روايت نوراني که مرحوم صدوق در توحيد نقل کرد: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»؛ آنوقت تو خود حجاب خودي، چرا؟ براي اينکه در سوره مبارکه «احزاب» دارد: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِه﴾، انسان که دوتا دل ندارد! اگر اين دل به خود صاحبدل وابسته است، ميشود محجوب؛ آنوقت آن دعاي الهي «إِلَهِي قَلْبِي مَحْجُوب»[19] را دو نفر ميخوانند. يک کسي گرفتار «رين» است، ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾[20] است، ﴿أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[21] است؛ يکوقت است که نه، سلمان و اباذر است يا بالاتر از اينها عدلي دارد؛ لکن به خودش علاقمند است، بهشت ميخواهد. اين شخص که به خود علاقمند است، دوتا قلب که ندارد، در يک قلب محبت خودش جا بگيرد، در قلب ديگر محبت «الله» را! پس «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور».
آنوقت وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) روز 27 رجب سال قبل، حضرت را به زندان بغداد ميبردند و روز 25 رجب سال بعد که روز شهادت آن حضرت است از زندان درآوردند. اين دعاي نوراني 27 رجب را مرحوم محدث قمي در سفينه هم نقل کرده است. يک دعايي دارد براي شب 27 رجب، که آن خيلي بلند است که خدا را قَسم ميدهيم به «بِالتّجَلِّي الأَعْظَم»،[22] اين دعاي شب 27 رجب است که شب مبعث است، سخن از تجلّي اعظم است که مسئله رسالت و نبوت است. اما دعاي روز 27 رجب، همين دعايي است که وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) موقع رفتن به زندان خوانده است که به ذات أقدس الهي عرض ميکند که خدايا! ميدانم. «وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»، اينکه در صدر دعاي «ابوحمزه ثمالي» است حضرت آن جملهها را دارد؛ بعد عرض ميکند که من اين را ميدانم و اين کار را ميکنم: «عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ قَدْ نَاجَاكَ بِعَزْمٍ لِإِرَادَةِ قَلْبِي»؛[23] خدايا! مسافر به طرف تو يک مَرکبي ميخواهد که آن را نوه من امام حسن عسکري(سلام الله عليه) مشخص ميکند که «لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»؛ مطيه و مَرکَب اهل سير و سلوک، نماز شب است؛ اما زاد و توشه آن اراده قوي است که من با آن توشه دارم حرکت ميکنم ميرود زندان. «عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ»، نه «أفضل مرکب»، مرکب مشخص است و توشه اين است، بالاترين و بهترين توشه براي کسي که اهل سير و سلوک باشد، پذيرش زندان طاغوتيان است براي انقلاب اسلامي «أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ قَدْ نَاجَاكَ بِعَزْمٍ لِإِرَادَةِ قَلْبِي».
يکي از کارهايي که ما بايد در اصول ميکرديم و نکرديم و کار علمي بود و اثر داشت، جانکَندن ميخواهد، فرق بين علم و اراده است. ببينيد از مرحوم آقاي نائيني و قبل از مرحوم آقاي نائيني، اين بزرگان مدتها تلاش کردند که بفهمند فرق بين طلب و اراده چيست؟ اين هيچ اثر علمي براي ما نيست؛ چون هر دوي آنها در يک رديفاند که کار عقل عملياند، اينها هيچ مشکلي را حل نميکنند. آنکه حوزه بايد بفهمد اين است که چطور ما علم داريم در حالي که عمل نميکنيم؟ يعني علم صد درصد است و اراده هيچ. يک عالم باعملي که معصيت ميکند يعني چه؟ حالا ـ خداي ناکرده ـ نگاه به نامحرم ميکند، اين يعني چه؟ يعني خدايا! من صد درصد اين ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[24] را چندين بار سخنرانيها گفتم، درس دادم، بحث کردم، براي من روشن است، «بيّن الغي» است، مثل روز روشن که نگاه به نامحرم حرام است؛ اما دارد نگاه ميکند! اينجا علم هست صد درصد، اراده هم برخلاف آن هم هست. کجاست اراده که با علم هماهنگ نيست؟ آن نيرويي که متولّي اراده است چيست؟ آن نيرويي که مسئول انديشه است چيست؟ چگونه اينها هماهنگ نيستند؟ اينکه غيبت ميکند همينطور است؛ ما کارهايي که صد درصد براي ما معلوم است و در قرآن و عترت آمده که حرام است، «معذلک» انجام ميدهيم! تا ما نفهميم که متولي اراده کيست و چيست، در صدد تقويت آن نيستيم. حالا بر فرض طلب و اراده فرق کرد، چه بار علمي دارد براي ما؟! و کدام مشکل را براي ما حل ميکند؟! چون هر دو در رديف عمل است، هيچکدام در رديف علم نيستند. اصول بايد اين کار را بکند که نکرده است که علم مسئول آن کيست؟ اراده مسئول آن کيست؟ چگونه ميشود که گاهي با هم هماهنگ هستند؟ چطور ميشود که گاهي با هم هماهنگ نيستند؟ چطور ميشود انسان يک مطلبي را صد درصد ميداند گفته خدا و پيغمبر همين است و عمل نميکند؟!
يک حرف لطيفي جناب «صدر الدين قونوي» دارد[25] شايد در اين محفل هم يک وقتي گفته شد؛ اما در بحث تفسير آمده که ايشان در ذيل اين آيه سوره مبارکه «يوسف» که اکثر مؤمنين مشرکاند يک بيان لطيف تحليلي دارند؛ چون در آن آخرهاي سوره مبارکه «يوسف» دارد که ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُون﴾؛[26] اکثر مؤمنين يک غدّه بدخيم شرک در آنها هست. در روايات ما هست که از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند که چگونه اکثر مؤمنين مشرکاند؟ فرمود همينکه ميگويند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»;[27] اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نميشد! يا مثلاً اول خدا دوم فلان شخص! خدا اولي نيست که دومي داشته باشد؛ اينها در روايات ما هست و اين آيه را تبيين ميکند. اما تحليل جناب «صدر الدين» اين است: اگر کسي بخواهد گناه کند، يک وقت از روي سهو است، نسيان است، جهل علمي است، ضرورت است، اکراه است، الجاء است، همه اينها با حديث «رفع»[28] برداشته شد، کسي معذور باشد به أحد انحاء، با حديث «رفع» برداشته ميشود. اما يک وقت يک کسي هست که هيچ عذري ندارد که اين ميشود گناه، گناه همين جاست؛ اگر سهو باشد، نسيان باشد، اکراه باشد، اضطرار باشد، الجاء باشد که با حديث «رفع» برداشته ميشود، اين گناه نيست؛ گناه آن جايي است که هيچ عذري ندارد، ولي دارد غيبت ميکند يا به نامحرم نگاه ميکند. اين را شما تحليل کنيد ببينيد سر از شرک در ميآورد يا نه؟ معناي اين کار چيست؟ يعني خدايا! من ميدانم شما اين را تحريم کردي و من هم هيچ عذري ندارم؛ ولي نظر من بر نظر شما مقدم است. هر گناهي را انسان تحليل کند سر از شرک درميآورد. آنوقت آن رواياتي که دارد «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِن»،[29] آن روايت معناي خودش را پيدا ميکند؛ چون ممکن نيست در حال گناه کسي مؤمن باشد؛ چون گناه معناي آن اين است که خدايا من هيچ عذري ندارم، اگر عذري داشته باشم که با حديث «رفع» برداشته ميشود و گناه نيست، من هيچ عذري ندارم.
خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشهاي را! ايشان ميگفت مشکل شيطان همين بود:
«جُرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد ٭٭٭ ورنه بر بُو البشري ترک سجود اين همه نيست»[30]
حالا کسي نماز نخواند، اينطور لعن ابد شامل او نميشود، حالا مثلاً يک سجده نکرد. غير از اينکه يک گناهي کرد چيزي ديگر که نبود، مشکل او اين بود که نظر شما اين است، نظر من اين است، اين قابل بخشش نيست، اين استکبار «علي الله» است.
«جُرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد ٭٭٭ ورنه بر بو البشري ترک سجود اين همه نيست»
حالا يک سجده نکرد، ميشود ملعون ابد؟! آنکه عمود دين است را نميخواند، ولي ملعون ابد نيست؛ آنکه قتل نفس ميکند ملعون ابد نيست. اما اينکه صريحاً در برابر خدا بگويد نظر من بر نظر شما مقدم است، چيزي از بندگي نميماند. همين غدّه بدخيم در درون تمام گناهان ما هست، منتها مورد التفات ما نيست. حالا روشن ميشود که چرا و چگونه وجود مبارک امام حسن عسکري(سلام الله عليه) اين بيان نوراني را آورده که شما از يک سو مَرکب تهيه کنيد و ائمه ديگر(عليهم السلام) فرمودند، زاد و توشه تهيه کنيد و اين راه را طي کنيد.
يک بيان لطيفي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در همين بحث نماز شب جواهر دارد؛ چون وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز شب بر ايشان واجب بود، اما اين نحوهاي که حضرت ميخواندند که برايشان واجب نبود. اين عزيزان ما در اين دفاع مقدس هشتساله در سنگر چکار ميکردند؟ اينهايي که در سنگر بودند اينها نميآمدند هفت ـ هشت ساعت يکسر بخوابند، همانطور که مسلّح ايستاده بودند يک مقداري خواب ميربود. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است به اين بزرگان و رزمندهها فرمود: «وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً»، «غراره» يعني مزمزه. آدم که وضو ميگيرد آب را در دهن مزمزه ميکند. فرمود شما که سنگربان هستيد، خواب را مزمزه کنيد در چشمتان؛ همانطوري که يک روزهدار وقتي که ميخواهد وضو بگيرد مزمزه ميکند، آب را که نميخورد. فرمود شما همانطوري که در حال روزه وقتي که ميخواهيد وضو بگيريد آب را در دهن ميريزيد مزمزه ميکنيد ولي فرو ميبريد؛ در سنگر که هستيد خواب را در چشمتان مزمزه کنيد، فرو نبريد: «وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً»، «غراره» يعني مزمزه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همينطور بود، پنج ساعت شش ساعت يکسر بخوابد نه! يک مقداري ميخوابيد بلند ميشدند وضو ميگرفتند دو رکعت از اين يازده رکعت را ميخواندند دوباره يک مختصر استراحت ميکردند و پا ميشدند؛ مثل سنگربان، يکسر پنج شش ساعت بخوابند و بعد آن يازده رکعت را بخوانند آنطور نبود؛ يک دو رکعتي ميخواندند يک کمي استراحت ميکردند، يک دو رکعتي ميخواندند و بعد يک کمي استراحت ميکردند که مبادا اين بدن به آرامش عادت کند، اين نفس غافل باشد. اين بر حضرت واجب نبود، بلکه اصل نماز شب واجب بود.
مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل اين قسمت، اين اين لطيفه را از امام(سلام الله عليه) نقل ميکند؛ فرمود امام(سلام الله عليه) بعد از اينکه اين قصه را نقل کرد که نماز شب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينچنين بود فرمود: ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة﴾.[31] فرمايش صاحب جواهر اين است که اين بيان حضرت ناظر به اين است که اين جزء واجبات حضرت نبود؛ چون اگر جزء واجبات حضرت بود که ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة﴾ نميفرمود؛ يعني اين جزء مستحبات نماز شب است، شما هم ميتوانيد اينطور باشيد. وقتي که يک مقدار چشيد و آن لذت آمد، ديگر چيزي براي او لذيذ نيست، راحت زندگي ميکند، احساس نداري نميکند. «وَ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي»؛[32] اين غناء و بينيازي وقتي که در درون راه پيدا کرد، انسان خيلي راحت است که اين عيدي وجود مبارک امام حسن عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) براي جامعه باشد ـ إنشاءالله ـ..
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص245.
[2]. سوره نساء، آيه23.
[3]. سوره نساء، آيه22.
[4]. سوره بقره, آيه275.
[5]. سوره نساء، آيه24.
[6]. سوره نساء, آيه24.
[7]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[8]. الكافي(ط- الإسلامية)، ج5، ص399.
[9]. وسائل الشيعة، ج20، ص473 و 474.
[10]. وسائل الشيعة، ج20، ص473.
[11]. بحار الأنوار(ط- بيروت)، ج75، ص380.
[12]. سوره شوری، آيه53.
[13]. التوحيد(للصدوق)، ص79.
[14]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص804.
[15]. التوحيد(للصدوق)، ص179.
[16]. ديوان حافظ، غزل266.
[17]. سوره احزاب، آيه4.
[18]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[19]. بحار الأنوار(ط - بيروت)، ج84، ص341.
[20]. سوره بقره، آيه10؛ سوره مائده، آيه52؛ سوره انفال، آيه49.
[21]. سوره محمد، آيه24.
[22]. البلد الأمين و الذرع الحصين، ص183.
[23]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص815.
[24]. سوره نور، آيه30.
[25]. شرح الاربعين حديثا، ص87؛ «و رد علي بغته في سر ذلک ان سبب ظهور حکم الغيرة و سلطنتها ليس نفس الفعل المحرم فقط، بل الموجب هو التلبس بصفة المشارکة لمقام الربوبيه، لان الاطلاق في التصرف و مباشرة الفعل کل ما يريد دون منع و لا قيد و تحجير من صفات الربوبيه، فانه الذي يفعل ما يشاء دون حجر و لامنع و من سواه، فالتقييد و الحجر من خصائصه، فمتي رام الخروج من صفات التحجير و طلب اطلاق التصرف بمقتضي ارادته فقد رام مشارکة الحق في اوصاف ربوبيته و نازعه في کبريائه، لاجرم کان ذلک سببا لظهور حکم الغيرة المستلزمة للغضب او العقوبة ان لم يتدارک العناية...».
[26]. سوره يوسف، آيه106.
[27]. تفسير نور الثقلين، ج2، ص476.
[28]. وسائل الشيعة، ج15، ص369.
[29]. الكافي(ط- الإسلامية)، ج2، ص32.
[30]. ديوان حکيم الهی قمشهای، ص516.
[31]. سوره احزاب، آيه21.
[32]. الكافي(ط- الإسلامية)، ج2، ص578.