أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در متن شرايع، هفت مسئله را به دنبال بحث قبلي ذکر کرد که مسئله اُوليٰ فروع متعدّدي را در برداشت و دارد که يکي از آن فروع اين است: «و لو تجدد عجز الزوج عن النفقة هل تتسلط علي الفسخ فيه روايتان أشهرهما أنه ليس لها ذلك»؛[1] ـ فرع بعدي مسئله ازدواج حُرّ و عبد است ـ اين مسئله دنباله شرطيت تمکّن است که آيا تمکّن شرط است يا نه؟ آيا فقر مانع است يا نه؟ ثابت شد که نه تمکّن شرط است و نه فقر مانع است، اين در اصل حدوث است؛ لذا اگر زوجه راضي شد با زوجي که وضع مالي او مناسب نيست ازدواج کند، اين نکاح صحيح است، برخلاف شرطيت اسلام يا مانعيت نَصب که به رضاي طرفين نيست، بلکه حکم الهي است؛ پس تمکّن نه شرط است و نه فقر مانع است. ولي اگر چنانچه اين زوجه نميدانست که اين همسر آيندهاش مُعسر است و متمکّن نيست، ازدواج کرد، ممکن است به محکمه شارع مراجعه کند و درخواست طلاق کند که يک فرع ديگر است. چون ثابت شد که تمکّن حدوثاً شرط نيست و فقر حدوثاً مانع نيست، اگر اين تمکّني که بود زائل شود، فقري که نبود پديد بيايد؛ «و لو تجدد عجز الزوج عن النفقة»، آيا اين خودش مسلّط بر فسخ است، جزء عيوبي است که باعث فسخ است و حق فسخ ميدهد يا نه؟ فرمود: «روايتان»، أشهر اين دو روايت مفادش اين است که او حق فسخ ندارد. قبل از ورود در اين بحثهاي روايي، يک سلسله اصول کلي مربوط به نکاح بايد بازگو شود.
مستحضريد که نکاح يک عقد لازم است، نه عقد جائز؛ نظير وکالت و عاريه و اينها نيست. دوم اينکه لزوم نکاح لزوم حکمي است، نه لزوم حقي؛ بيع، اجاره و اينها عقد لازماند، عقد لازم را هم با خيار ميشود فسخ کرد و هم با اقاله طرفين؛ يعني دو طرف تقايل کنند، اقاله کنند، راضي شوند و معامله را بهم بزنند، چون حق اينهاست. اما نکاح از سنخ لزوم حقي نيست که با اقاله طرفين بهم بخورد، اين يا با طلاق بهم ميخورد، يا با يکي از عيوبي که موجبه فسخ است بايد فسخ کنند؛ يعني انشا کنند تا بهم بخورد، يا ـ معاذالله ـ ارتداد پديد آمده باعث انفساخ قهري عقد شود که هر سه به حکم خدا برميگردد. يک لزوم حقي نيست که اينها بتوانند اقاله کنند و به ميل خودشان عقد را بهم بزنند، پس لازم هست؛ اما نه از سنخ لزوم بيع و اجاره که حقي باشد، لزوم حکمي است که دست آنها نيست.
اگر ما بخواهيم در اثر پديده فقر يا زوال تمکّن بگوييم او حق فسخ دارد و مانند آن، اين يک امر مالي است و به اينها حق ميدهد، اين شبهه لزوم حقي را به همراه دارد؛ اين از اين قبيل نيست. لذا اگر چنانچه در عُسر و حَرج افتاد، ميتواند به محکمه مراجعه کند و شارع مقدس در محکمه خودش او را طلاق بدهد يا تأمين کند. در بحثهايي که الآن چندتا از اين روايات خوانده خواهد شد، اينطور نيست که اگر زوج و همسر فاقد تمکّن بود سريعاً دست به طلاق بزنند، چون «أبْغَضُ الْحَلال»[2] همين طلاق است. در روايات ما هم آمده است که خانهاي که با طلاق ويران شده به اين آساني اين بافت فرسوده بازسازي نميشود.[3] شارع مقدس ممکن است تأمين کند.
مسئله مهم اين است که گوشهاي از اسلام به ايران آمده است؛ چون اسلام را غدير فتح نکرد، سقيفه فتح کرده است، گوشهاي از اسلام به ايران آمده است و آنها که اسلام راستين و حقيقي را داشتند ما با آنها کمتر ارتباط داشتيم، چون حکم دست ديگري بود و الآن بسياري از مسائل براي ما آشنا نيست. الآن چهل سال است تقريباً که از عمر پُربرکت انقلاب ميگذرد، روزها چندين تصادف در اين کشور پهناور اتفاق ميافتد، بخش وسيعي از اين تصادفات، خطأ محض است؛ حالا يا جاده لغزنده است، يا وسيله نقليه آماده نبود، به هر حال راننده مقصر نيست، بلکه خطاي محض است. در خطاي محض مستحضريد که خسارت را عاقله بايد بپردازد. چندين مورد در هر روز تصادف خطأيي اتفاق ميافتد، يک مورد نشد که بگويند ديه را عاقله بايد بپردازد مثلاً عموها بدهند! همه ميگويند به ما چه! چه روحاني باشد، چه روحاني نباشد، اصلاً اين مسئله را نشنيد! بعضي از قضات آمدند گفتند ما چکار کنيم؟! ما ناچاريم قانون را دور بزنيم، اين خطاي محض مسلّم را شبه عمد کنيم تا بگوييم که خودش بايد بدهد! چه روحاني، چه غير روحاني؛ الآن چندين سال است که از شهر و روستاي خود به قم آمده، بعد به او بگويند که برادرزادهات اينجا با موتور تصادف کرده است و ديه بر عاقله است، تو بيا خسارت را بده! اصلاً اين حکم براي او قابل شنيدن نيست. ما با اين اسلام روبرو هستيم! اين بنده خدا ميگفت الآن چهل سال است که يک مورد نشد ما به حکم شرع بتوانيم عمل کنيم. يک کسي الآن بيست سال يا سي سال قبل از شهر خودش آمد و الآن در کلان شهر دارد زندگي ميکند يا حوزه يا دانشگاه يا جاي ديگر، به او بگويند برادرزادهات با دوچرخه يا با موتور تصادف کرده و شما بيا غرامت او را بده! اين حکم براي او اصلاً ناشناخته است که عاقله چيست؟! آيا اين نظام، مربوط به نظام قبيلگي است که هر جا نظام، نظام قبيلگي بود اين است؟ آنوقت اين با ابديت حکم هم سازگار است؛ يعني در هر زمان و در هر زمين، در هر عصر و در هر مصر، نظام که نظام قبيلگي بود «إلي يوم القيامة» ديه را بايد عاقله بدهد، الآن هم شايد در بعضي از کشورهاي عربنشين عاقله را قبول دارند، اين با «حلاله کذا، حرامه کذا إلي يوم القيامة» هم سازگار است؛ اما اگر نه، بگوييم اين حکم، حکم کلي و دائمي است، همگاني و هميشگي است؛ چه نظام، نظام قبيلگي باشد، چه نظام، نظام قبيلگي نباشد. الآن در فضاي ما اين حکم اصلاً مأنوس نيست. آن سه خطري که در سوره مبارکه «مائده» است، براي اين نيست که کسي به غير ﴿بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾[4] حکم بکند؛ خدا نفرمود هر کسي به غير ﴿بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾ حکم کند، کذا و کذا و کذا، بلکه فرمود هر کس ﴿بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾ حکم نکند، «فهو» کافر و ظالم و فاسق است. موضوع اين سه تا آيه، «من لم يحکم» است، نه «من حکم بغير ما أنزل الله». «من لم يحکم» هم عدم ملکه است؛ کسي که قدرت ندارد، اگر حکم نکند ﴿بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾، نه فاسق است، نه ظالم است، نه کافر. اين سهتا آيه که دارد: ﴿وَ مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُون﴾،[5] ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون﴾،[6] ﴿فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون﴾،[7] براي کسي است که بتواند حکم کند و نکند که عدم ملکه است. زماني که حکومت، حکومت اسلامي باشد عدم ملکه است.
بنابراين اگر غدير ايران را فتح کرده بود، خيلي روشنتر بود براي ما! اينها همه از سيئات اين سقيفه است، ما با اين وضع روبرو هستيم. درست است که برخيها در اثر فقر مالي چه در زوج و چه در زوجه، سنّ ازدواج به تأخير افتاد؛ آنوقت «تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِير»، علني روشن شد و ـ معاذالله ـ ميبينيم؛ اما همين دين که دينِ غدير است، راه حل به ما نشان داد؛ الآن اين راه حل را براي خيليها شما بيان کنيد ميبينيد که آشنا نيستند. ببينيد حالا اين روايتها اصلاً قابل عمل هست يا قابل عمل نيست؟ اصلاً ما شنيديم يا نشنيديم؟ اگر غدير ايران را فتح کرده بود، اين روايتها را ميگفت و ما هم ميشنيديم و عمل ميکرديم.
در بحث «قضاي دَين» الآن مستحضريد اين بانکهاي ربوي ما تا کسي که ديرکرد دارد و مال او به آن دستگاه نرسيد که دَين را ادا کند، دستبند بدست است و زندان! اما حکم غدير چيست؟ حالا نگاه کنيد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل، جلد هيجدهم، باب نه از ابواب «دَين» و «قرض»؛ چون مستحضريد «دَين» کتاب علمي نيست، ما يک کتابي به نام کتاب «دَين» داشته باشيم نيست، «قرض» است که علمي است. «قرض»، عقد است، ايجاب و قبول دارد؛ «دَين» هر خسارتي است؛ مثلاً پاي کسي خورد به ظرف کسي و شکست، او ضامن است؛ مال کسي را غصب کرد، ضامن است. «دَين» يک کتاب علمي نيست، منتها زير مجموعه «قرض» است. «قرض» علمي است عقد است، ايجاب دارد، قبول دارد، حساب و کتابي دارد؛ «دَين» بر اساس «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»,[8] همينطور است؛ دست او خورد و ظرف کسي را شکاند، مديون است؛ ندارد بدهد، مال کسي را بدهکار است و مانند آن؛ اشتباهاً مال کسي را مصرف کرد، بدهکار است. «دَين» يک عقدي باشد که ايجابي داشته باشد، قبولي داشته باشد، حساب و کتابي داشته باشد، نيست؛ بر اساس «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»؛ لذا «دَين» زير مجموعه کتاب «قرض» است. «قرض» عقد است ايجاب دارد، قبول دارد، حساب و کتابي دارد. «ربا» و مانند آن هم در ضمن مسئله «قرض» است؛ لذا اين دو را در يک باب ذکر کردند: «کتاب الدَين و القرض».
باب نهم از ابواب «دَين» و «قرض»، پنج روايت است که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) قسمت مهم اينها را ايشان نقل کردند. روايت اول که مرحوم کليني[9] نقل کردند اين است که کسي آمد به حضور امام صادق(سلام الله عليه) عرض کرد که فلان شخص حق مرا گرفته، حضرت فرمود: «ذَهَبَ بِحَقِّكَ الَّذِي قَتَلَه»؛ کسي که او را کُشت، او مثلاً حق تو را از بين برد، چون او نيست که حق تو را بدهد. بعد به وليد فرمود: «قُمْ إِلَی الرَّجُل»، خود امام صادق(سلام الله عليه) فرمود؛ «فَاقْضِهِ مِنْ حَقِّه»؛ برو حق او را ادا کن و طلب او را بده. «فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُبَرِّدَ عَلَيْهِ جِلْدَهُ الَّذِي كَانَ بَارِداً»؛[10] او گناهي نداشت، قدرتي نداشت که مال مردم را بدهد، فقير و نيازمند بود؛ من که امام مسلمين هستم وظيفه من اين است که قرض او را بدهم. اين روايت را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد،[11] مرحوم شيخ صدوق هم نقل کرد.[12]
روايت دوم اين باب را که باز مرحوم کليني[13] (رضوان الله عليه) نقل کرد، از «موسي بن بکر»، «قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عَلَيه السَّلام مَنْ طَلَبَ هَذَا الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ لِيَعُودَ بِهِ عَلَی نَفْسِهِ وَ عِيَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه»، «الکاسب حبيب الله»[14] همين است؛ اگر کسي تلاش و کوشش کند که آبروي خود و آبروي زن و بچه خود را حفظ کند، او مانند مجاهد «في سبيل الله» است، کسب حلال اينقدر نورانيت و برکت دارد! بعد فرمود: «فَإِنْ غُلِبَ عَلَيْه»؛ اگر مغلوب شد، تورم شد گراني شد، تحريم شد، به هر حال نتوانست هزينه عائله خود را در بياورد، «فَلْيَسْتَدِن»؛ دَين بگيرد، «دَان، يَدين، فليستدِن»؛ قرض کند و هزينه زن و بچه خود را بدهد. قرض کند، چه کسي جواب قرض او را بدهد؟ «فَلْيَسْتَدِنْ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی رَسُولِهِ مَا يَقُوتُ بِهِ عِيَالَه»؛ اينکه بتواند قُوت عيالش با اين تأمين شود، قرض بگيرد به عهده خدا و پيغمبر است؛ به عهده خدا و پيغمبر يعني چه؟ فرمود: «فَإِنْ مَاتَ وَ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَی الْإِمَامِ قَضَاؤُه»؛ اگر کسي مال حرامي نخورد، مال کسي را غصب نکرد، بلکه در اثر تورم و گراني نتوانست دَين خودش را بدهد، امام مسلمين موظف است که قرض او را بدهد. ببينيد اين حرفها شنيده نشد! اگر غدير ايران را فتح کرده بود، اين حرفها را هم گفته بود. به هر حال تورم است، رکود است، تحريم است، او که کوتاهي نکرد، او هر روز رفته دنبال کار، کاري پيدا نکرد؛ يا کالايي را خريد ولي الآن بازار آن کِساد است، او چکار بايد کند؟! ما او را با دستبند تحويل زندان ميدهيم! حضرت فرمود امام موظف است که دَين او را ادا کند: «فَإِنْ مَاتَ وَ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَی الْإِمَامِ قَضَاؤُهُ فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُه» معاذالله! امام يک تکليف امامت هم دارد. در بعضي از روايات هست وجود مبارک امام جواد(سلام الله عليه) اين را فرمود و همينطور ائمه ديگر، فرمودند به اينکه از اموالي که دست پدر ما بود آنچه که سهم امام است به ما نميرسد و مربوط به امامت است و مال امام بعدي است، آنچه که مِلک شخصي امام بود، بله ارث ميبريم. امام جواد(سلام الله عليه) چنين ادعاي کرد مالهايي که سهم امام بود و خدمت امام رضا(سلام الله عليه) بود، به من ميرسد و اموال ديگر ايشان براي ورثه است. «فَإِنْ مَاتَ وَ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَی الْإِمَامِ قَضَاؤُهُ فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُه»، چرا؟ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها﴾ إِلَی قَوْلِهِ ﴿وَ الْغارِمِين﴾[15]»؛ زکات تنها براي اين نيست که ما فقرا را، بله فقرا را بايد تأمين بکنيم؛ اما بدهکارها را هم بايد تأمين کرد؛ غارم يعني غارم! اگر ـ معاذالله ـ او دنبال کار حرام رفته بود بايد کيفر را ببينيد؛ اما اگر در اثر علل و عوامل اقتصادي نتوانست هزينه خود را تأمين کند يا در اثر رباگيري بانکهاي ربوي نتوانست دَين را بدهد، راه اين دستبند و زندان است؟! يا حضرت فرمود امام مسلمين موظف است که قرض او را ادا کند؛ چون خدا فرمود غارم سهمي در زکات دارد، غارم يعني بدهکار؛ «فَهُوَ فَقِيرٌ مِسْكِينٌ مُغْرَمٌ».[16]
روايت سوم اين باب که باز آن را هم مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد، از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) مردي سؤال کرد: «وَ أَنَا أَسْمَعُ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة﴾[17] أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ النَّظِرَةِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ لَهَا حَدٌّ يُعْرَف»؛ عرض کرد يابن رسول الله! خدا فرمود اگر کسي بدهکار است مهلت بدهيد، مهلت تا چه وقت است؟ «أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ النَّظِرَةِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ لَهَا حَدٌّ يُعْرَفُ إِذَا صَارَ هَذَا الْمُعْسِرُ إِلَيْهِ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ أَنْ يُنْتَظَرَ وَ قَدْ أَخَذَ مَالَ هَذَا الرَّجُلِ وَ أَنْفَقَهُ عَلَی عِيَالِهِ وَ لَيْسَ لَهُ غَلَّةٌ يُنْتَظَرُ إِدْرَاكُهَا وَ لَا دَيْنٌ يُنْتَظَرُ مَحِلُّهُ وَ لَا مَالٌ غَائِبٌ يُنْتَظَرُ قُدُومُه»؛ عرض کرد يابن رسول الله! يک حدي دارد يا ندارد؟ اگر اين شخص که کشاورز بود، حدّ او اول پاييز است که مزرعه او جواب ميدهد؛ اگر تاجر است وقتي که مالش را فروخت ميدهد؛ اگر طلبکار است وقتي مالش را گرفت ميدهد، يک حدّي دارد؛ اما اين شخص دستش خالي است و حدّي ندارد، تا چه وقت بايد صبر کند؟ اين سه قسم را ذکر کرد، فرمود شما ميگوييد مهلت بدهيد، تا چه وقت مهلت بدهيم؟ اينهايي که زماندار است، بله مهلت دادن آن مشخص است؛ اما کسي که چيزي ندارد، تا چه وقت مهلت بدهيم؟ فرمود بله اين هم مهلت دارد. عرض کرد او منتظر درآمدي نيست تا مهلت داشته باشد؟! او تا کي بايد صبر کند؟ «قَالَ نَعَمْ»؛ اين هم مهلت دارد. «يُنْتَظَرُ بِقَدْرِ مَا يَنْتَهِي خَبَرُهُ إِلَى الْإِمَام»؛ فرمود تا به حکومت برسد که او بدهکار است، همينکه گزارش به امام مسلمين رسيد که اين شخص بدهکار است، اين ديگر تمام است، امام بايد کارش را انجام بدهد؛ بقيه به عهده اوست، نه اينکه بقيه به عهده دستبند و زندان باشد. فرمود: «نَعَمْ يُنْتَظَرُ بِقَدْرِ مَا يَنْتَهِي خَبَرُهُ إِلَى الْإِمَامِ فَيَقْضِي عَنْهُ مَا عَلَيْهِ ِ مِنَ الدَّيْن مِنْ سَهْمِ الْغَارِمِينَ إِذَا كَانَ أَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّه». البته محل بحث هم روشن است؛ اگر ـ معاذالله ـ بيراهه صرف کرد و مال حرامي بود، بله آن به عهده خودش است؛ «فَإِنْ كَانَ قَدْ أَنْفَقَهُ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ فَلَا شَيْءَ لَهُ عَلَى الْإِمَامِ قُلْتُ فَمَا لِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِي ائْتَمَنَهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فِيمَا أَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَمْ فِي مَعْصِيَتِهِ قَالَ يَسْعَي لَهُ فِي مَالِهِ فَيَرُدُّهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ صَاغِر»؛[18] فرمود اگر ـ خداي ناکرده ـ او بيراهه صرف کرد خودش بايد به هر وسيلهاي هست تأمين کند، به امام مسلمين مربوط نيست.
روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني[19] نقل کرد از امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «الْإِمَامُ يَقْضِي عَنِ الْمُؤْمِنِينَ الدُّيُونَ مَا خَلَا مُهُورَ النِّسَاء»؛[20] اين «مُهور نساء» براي اينکه احتمال گذشت داخلي و مانند آن هم هست.
روايت پنجم اين باب که از وجود مبارک أبي جعفر(عليهما السلام) است: «قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً إِذَا ذَكَرْتُهُ فَسَدَ عَلَيَّ مَا أَنَا فِيه»؛ من بدهکار هستم و هر وقت يادم ميآيد افسردهام، زندگي براي من تلخ است. «فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم كَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ مَنْ تَرَكَ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ ضَيَاعُهُ وَ مَنْ تَرَكَ دَيْناً فَعَلَيَّ دَيْنُهُ وَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَأَكِلُهُ فَكَفَالَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَيِّتاً كَكَفَالَتِهِ حَيّاً وَ كَفَالَتُهُ حَيّاً كَكَفَالَتِهِ مَيِّتاً فَقَالَ الرَّجُلُ نَفَّسْتَ عَنِّي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاك»؛ عرض کرد من يک بدهکاري دارم، هر وقت يادم ميآيد غصهام ميگيرد و زندگيام تلخ ميشود، فرمود مگر نشنيدي که پيغمبر فرمود اگر کسي بميرد بدهکار باشد و نتواند بدهد، من موظف هستم بدهم؛ اتلافي کرده باشد، من بدهکار هستم؛ مالي گذاشته باشد و وارث نداشته باشم، من وارث هستم، چون امام وارث «مَنْ لا وَارِثَ لَه»[21] است، اين اصل کلي؛ بعد فرمود اين حرف پيغمبر «بما أنه رسول» خداست؛ لذا او که نمرده است. اين براي «إبن عبدالله» نيست که بگوييم: «مات و ارتحل»، اين براي پيغمبر است، نبوت که نميميرد! الآن هم حکم همين است؛ يعني الآن امام مسلمين کسي که به جاي پيغمبر نشسته؛ يعني ما موظف هستيم اين کار را بکنيم. وقتي اين شخص عرض کرد که من بدهکارم وضع من اين است، حضرت فرمود: پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين چيزي را فرمود؛ اين شخص نميخواست قصه گوش بدهد! حضرت فرمود اين براي نبوت است، نه براي «إبن عبدالله» که مُرده باشد، نبوت که نميميرد، کفالت او «ميتاً»، مثل کفالت او «حياً» است؛ يعني الآن کسي که جاي او نشسته، کار او را بايد انجام بدهد. بعد از رحلت پيغمبر، امام معصوم؛ يعني اين دوازده نفر جای پيغمبر مينشينند، حالا اگر اينها نبودند، اين حکم رفته است؟! يعني نبوت رفته است؟! يا مردم موظفاند؟ فرمود: «كَفَالَتُهُ حَيّاً كَكَفَالَتِهِ مَيِّتاً»، يک؛ «كَفَالَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَيِّتاً كَكَفَالَتِهِ حَيّاً»، اين چهارتا را دو بدو برگرداند، فرمود يکي است. اول کسي که مسئول است امام است، نشد خود دين است، دين اين را ميگويد.
ببينيد شما در روايات مسکن که ديگر فرصت نکرديم بخوانيم، حتماً يعني حتماً! که ديگر قصه نشود، تا معلوم شود که ما حرفهاي نشنيدهاي داريم که اگر غدير ايران را فتح کرده بود، اين حرفها را ميشنيديم. بسياري از افراد، متديناند و ميخواهند تجارت کنند؛ منتها ميگويند کشاورزي سخت است، دامداري سخت است، فلان صنعت سخت است، ميآيند در بُرجسازي. يک وقت است که کسي هشت ده نفر هستند ميخواهند در يکجا زندگي کنند، هشت ـ ده طبقه متوسط ميسازند که براي ده خانوار است، اين اگر يک قدري بالا رفت، محذوري ندارد؛ اما يک وقتي تشريفاتي است يا براي هشت ـ ده نفري است که از سنخ خودشان است، وقتي اين قصر دارد بالا ميرود، امام(سلام الله عليه) فرمود ملائکه ميگويند: «يَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِينَ أَيْنَ تُرِيد»،[22] اين را اينها گفتند. خيليها هم وجوهات ميدهند سهم امام ميدهند، اما نشنيدند اين حرف را که ملائکه هر روز به اينها ميگويند که «يَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِينَ أَيْنَ تُرِيد»؛ اگر اين حرف را شنيده بود، آن پول را ميگذاريد در توليد و در اشتغال. ما در بحث تفسير اين بحث آيات نوراني سوره مبارکه «توبه» به اين مناسبتها مکرّر بازگو کرديم. ما يک جهنمي شنيديم که اميدواريم نرويم و نبينيم! چي هست که نميخواهيم بدانيم و نميخواهيم برويم؛ اما آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد.[23] يک بخشي از آن را قرآن به خوبي ذکر کرده است. اسرار معاد و جهنم و بهشت که به اين آسانيها قابل فهم نيست؛ اما اين گوشهاي که قرآن پردهبرداري کرد، اين گوشه را ما ميفهميم. بشر در دنيا براي اينکه يک چيزي را آب کند چکار ميکند؟ اين کورههاي بلند ذوب آهن اصفهان چکار ميکند؟ يک سلسله مواد سوخت و سوز مثل ذغالسنگ يا گازوئيل يا بنزين يا نفت سياه يا در سابق هيزم، اينها را ميآورند جمع ميکنند. بعد يک چيزي مثل آتشزنه يا آتشگيره، مواد انفجاري را مياندازد داخل کوره، اين کوره گُر ميگيرد. بعد آن مواد، آن مس يا هر چه هست را داخل آن ميريزد و ذوب ميکند، اين کار را ميکند و کار خودش را انجام ميدهد. اين کورههاي بلند ذوب آهن، اين سهتا کار را دارد. قرآن وقتي ميخواهد جهنم را ترسيم کند همين سهتا کار را ترسيم ميکند اما ميگويد همهاش انساناند، ما از جنگل هيزم نميآوريم. اما آن مواد اولي که ذغالسنگ است يا هيزم است يا نفت سياه است يا گازوئيل است يا بنزين است، فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[24] هيزم جهنم مردمان ظالماند؛ يعني شما توقع داريد از جنگل هيزم بياورند يا نفت سياه بياورند؟! چيزهاي ديگر هست، اميدواريم نرويم و نبينيم! اما اينها را که ميفهميم. فرمود ظالمين هيزم جهنماند، خود اين شخص را ميآوريم، اينها را جمع ميکنيم. آن چيزي که آتشزنه يا آتشگيره است به آن ميگويند: «وقود». «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[25] است، اين ائمه کفر هستند، مثال هم ميزند: ﴿هُمْ وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾؛[26] اين رهبران کفر، اينها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند. اينها را ميآورند، وقتي آوردند گُر ميگيرد، بعد بقيه قساط و مانند آن را مياندازند داخل آن؛ اين مثل کوره بلند ذوب آهن است، منتها هر سه آن آدم است. اينها را چه وقت آنجا ميبرند؟ بعد از اينکه اينها را داغ کردند. اگر اين سرمايهدارهاي ما بدانند که آسان نيست تحمل اينها، اين پول طيب و طاهري که دارند را ميگذارند در توليد، چرا اينطور بُرج بسازيم که، فرشته ـ معاذالله ـ مگر بد ميگويد ؟! فرشته پيام الهي را ميرساند: «يَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِينَ أَيْنَ تُرِيدُ».
در سوره مبارکه «توبه» دارد که کساني که ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُون﴾؛[27] ما قبل از اينکه اينها را بياندازيم داخل آن، سه جاي آنها را داغ ميکنيم. «تُکويٰ» که فعل مجهول است، اين «عين الفعل» و «لام الفعل» آن ناقص است، حرف علّه دارد، «کَويٰ، يکوي» است؛ «تُکوي» يعني داغ ميشود. مصدر آن را «کِي» که ميگويند، اين «واو» تبديل به «ياء» ميشود، «ياء» مشدّد ميشود «کِي». اين در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است که سرانجام «کِي» ميکنم؛ يعني داغ ميکنم. اگر حافظ گفته «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي»،[28] نه علاج کِي کنم؛ «علاجِ کي کنمت کآخر الدواء الکي»، اين «آخر الدواء الکي» از خطبه نهج البلاغه است؛[29] يعني داغ ميکنند. کجا را داغ ميکنند؟ چه چيزي را داغ ميکنند؟ همين اسکناس را ميگيرند، نه اينکه از جنگل چوب ميآورند و داغ ميکنند! همين کنوز را، ضمير به همين کنوز برميگردد: ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ يَوْمَ يُحْمَي﴾ همين؛ سخن از حَطب و مانند آن که نيست، همين را ميسوزانند و گرم ميکنند، ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُم﴾؛ سه جاي اينها را داغ ميکنند: پيشاني اينها را داغ ميکنند؛ پهلوي اينها را داغ ميکنند؛ پشت اينها را داغ ميکنند، چرا؟ براي اينکه او وقتي در برابر دستور دين قرار گرفته، در برابر سائل قرار گرفته، مسئوليت توليد و اشتغال را بايد داشته باشد، اول عصباني ميشود و چهره او دَژم ميشود، جبهه او عوض ميشود، چين و چروک در چهرهاش ميافتد؛ بعد نيمرخ برميگردد و رو را از او برميگرداند و بعد پشت ميکند ميرود. با سه مقطع به اين شخص يا به اين نهاد يا به اين ارگان بياعتنايي ميکند و جواب منفي ميدهد، هر سه جا را هم داغ ميکنند، با همين اسکناس داغ ميکنند، با همين پول داغ ميکنند؛ اين اسکناس ميشود اسکناس نسوز. جهنم يک جايي است که درخت آن با آتش رشد ميکند: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيم﴾،[30] خدا نکند آدم برود ببيند! درخت را با آب آبياري ميکنند؛ اما اين درخت با آتش آبياري ميشود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيم﴾. آنوقت اين ازدواجها تأخير ميافتد، آن «تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِير» دامنگير ميشود؛ نه حکومت اسلامي وظيفهاش را عمل ميکند، نه اغنياي متدين.
آدم تعجب ميکند که چطور قرآن ميفرمايد ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّه﴾، هيچ راه حلي نشان نداد؟! به اصطلاح، بار مالي را چه کسي بايد تأمين کند؟ يک اصطلاحي قانوني هست که ميگويند اين بار مالي دارد، اين بار مالي ندارد؛ مجلس اشکال ميگيرد ميگويد اين شيء را اگر فلان نهاد به عهده بگيرد بار مالياش به عهده کيست؟ يعني ذات أقدس الهي که «يُرِيدُ» ﴿بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾،[31] به او ميگويد برو ازدواج بکن همينطور؟! يا راه حلي نشان داد؟ يا يک بودجهاي پيشبيني کرد براي او؟ از اينطرف فرمود غارم سهمي دارد. چه کسي بايد اين را بپردازد؟ آنکه مأمور گرفتن است؛ فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم﴾؛[32] بگير! آنکه مأمور به گرفتن است، مأمور به دادن هم هست. يکي از مصارف هشتگانهاش هم مسئله «غارمين» است.
ما معمولاً در طي اين سالها، هر جا سخن از ائمه(عليهم السلام) شد از مظلوميت اينها، از تحمل ظلم اينها، از صبر اينها و مانند آن گفتيم؛ اما آن روايت ديگر را که نگفتيم. شما در همين روايات باب «اجاره» ملاحظه بفرماييد! يک کسي گفت من وارد شدم منزل امام رضا(سلام الله عليه) ديدم حضرت شلّاق گرفته مرتّب دارد اين کارگر را ميزند. عرض کردم يابن رسول الله! چرا؟ فرمود چندين بار به او گفتم شما اين کارگر را ميآوري يا باغبان را ميآوري يا باغدار را ميآوري قبلاً قرارداد ببند و اجاره را معين کن! همينطوري ميگويي و بعد آخر يک چيزي ميخواهي به او بدهي؟! چند بار به او گفتيم او عمل نکرد، اينها را که ما نميگوييم؛ فقط مظلوميت اينها و مسموميت اينها و غصههاي اينها را بازگو ميکنيم.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست و دوم وسائل، صفحه 13 باب شش، از ابواب مقدمات طلاق و شرايط طلاق روايتي نوراني را از امام باقر(سلام الله عليه) نقل کرد. مستحضريد طلاق يک شرائطي دارد که در چه زماني نباشد يا در چه زماني باشد؟ در طُهر غير مواقعه باشد، اينطور باشد؛ اينطور نيست که هر وقت خواستند يک ازدواج سفيد و يک طلاق سفيد! اين که نيست.
روايت اول آن که «أبي بصير» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) نقل ميکند اين است که فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ مَلَكْتُ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ شَيْئاً لَأَقَمْتُهُمْ بِالسَّيْفِ وَ السَّوْطِ حَتَّى يُطَلِّقُوا لِلْعِدَّةِ كَمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ قسم به خدا اگر حکومت به دست من باشد، من با تازيانه حکم خدا را پياده ميکنم؛ اينها عدّه و غير عدّه نميشناسند، طُهر مواقعه و غير مواقعه را نميشناسند، همينطور طلاق ميدهند. فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ مَلَكْتُ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ شَيْئاً لَأَقَمْتُهُمْ بِالسَّيْفِ وَ السَّوْطِ حَتَّى يُطَلِّقُوا لِلْعِدَّةِ كَمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».[33]
روايت دوم اين باب باز از امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «لَا يُصْلَحُ النَّاسُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا بِالسَّيْفِ وَ لَوْ وَلِيتُهُمْ لَرَدَدْتُهُمْ فِيهِ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».[34]
روايت سوم اين باب «لَوْ وَلِيتُ النَّاسَ لَعَلَّمْتُهُمْ كَيْفَ يَنْبَغِي لَهُمْ أَنْ يُطَلِّقُوا ثُمَّ لَمْ أُوتَ بِرَجُلٍ قَدْ خَالَفَ إِلَّا أَوْجَعْتُ ظَهْرَهُ»؛ پشت او را ميزنم، «وَ مَنْ طَلَّقَ عَلَى غَيْرِ السُّنَّةِ رُدَّ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ إِنْ رَغِمَ أَنْفُه»؛[35] به رَغم أنف او شد، زن او را برميگردانيم.
روايت چهارم: «لَا يُصْلَحُ النَّاسُ فِي الطَّلَاقِ إِلَّا بِالسَّيْفِ وَ لَوْ وَلِيتُهُمْ لَرَدَدْتُهُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».[36]
روايت پنجم: «لَوْ وَلِيتُ أَمْرَ النَّاسِ لَعَلَّمْتُهُمُ الطَّلَاقَ ثُمَّ لَمْ أُوتَ بِأَحَدٍ خَالَفَ إِلَّا أَوْجَعْتُهُ ضَرْباً».[37] اين روايات براي مسئله طلاق است.
ما از آن اوائل که خدا غريق رحمت کند مرحوم عسکر اولادي که سالانه اينها نزد آقايان به قم ميآمدند، از همان سال؛ يعني سي سال قبل، که مسئله کميته امداد بود به اين آقايان عرض ميکرديم که شما از واشنگتن تا تاشکند و از تاشکند تا واشنگتن که بخش وسيعي از اين منطقه کافر هستند، شما اين کشورهاي را داريد که اينها کميته امداد نداشته باشند؟! اين روسيه ملحد ميشود نداشته باشد؟! اين چين ملحد مگر ندارد؟! کمک به فقير يک امر عاطفي است، يک امر عقلي نيست. شما روي اين کره زمين داريد يک کشوري که کميته امداد نداشته باشد؟! فرق اسلام و غير اسلام همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است، فرمود کمک کردن به فقير که مهم نيست، يک امر عاطفي است؛ آدم دلش ميسوزد و کمک ميکند. فرمود: «لو تَمثّل لِي الفقر رجلاً لَقَتلتُه»؛[38] من فقر را گردن ميزنم، نه دست فقير را ميگيرم! توليد و اشتغال! چندين روايت دارد که مزدوري مکروه است،[39] حالا ما ميگوييم مکروه است، ولي لسان روايت بالاتر از اين است، صاحب وسائل اين را حمل بر تنزيه کردند، ظاهر روايت بالاتر از کراهت است. آدم مزدور شود، مکروه است. ما نميتوانيم مردم را با مزدوري اداره کنيم! فرمود انسان کريم و شريف است، کار براي خودش، بار مال خودش و در کنار سفره خودش بنشيند. وجود مبارک حضرت هم دست مزدور را که نبوسيد، دست کسي را بوسيد که براي خودش کار ميکرد. چندين روايت دارد که مزدوري مکروه است؛ منتها اينها روايات را حمل بر تنزيه کردند. فرمود من گردن فقر را ميزنم، نه به فقير کمک ميکنم: «لو تَمثّل لِي الفقر رجلاً لَقَتلتُه». هر کسي به هر حال کم يا زياد در کنار سفره خودش بنشيند.
بانک ربوي که از يک سو، بگير و ببند از سوي ديگر، زندان و دستبند که از سوي ديگر، اين حرفها را که امام مسلمين بايد قرض آنها را ادا کند که اصلاً ما نشنيديم.
غرض اين است که شما ببينيد نقشه اين مسجد ـ که هر کسي اين را ساخت و هر کسي اين را درست کرد و هر کسي بنّايي کرد اجرش با ذات أقدس الهي ـ که يک گوشه آن سبز است، چون در کنار گوشه ديگر است اين نقشه زيباست. ما اينجا ميشنويم که امام فرمود به اينکه فقر مانع نيست، تمکّن شرط نيست؛ اما هيچ فکر کرديم که در نقشه اسلامي اين زن و مرد چطور بايد زندگي کنند؟! ميگوييم سنّ ازدواج را تأخير مياندازيم! اين دين همه جاي آن را گفته است، گفته امام مسلمين «إلا و لابد» بايد تأمين کند، حکومت اسلامي بايد تأمين کند، فلان کار را بايد تأمين کند.
پس در ذهن شريف شما اينطور نباشد که چطور دين گفته برو ازدواج کن ولو تمکّن نداري! نه تمکّن شرط است و نه فقر مانع است، آدم دختر خودش را به چه کسي بدهد؟! وقتي جامع نقشه کلي را ميبينيم، ميبينيم که هر چيزي سر جاي خودش محفوظ است.
بعضي از آقايان سؤال کردند که ما در اين مورد استخاره کنيم يا نه؟ خدا غريق رحمت کند مرحوم سيد در همان مقدمات بحث «حج» آداب سفر را که ذکر ميکند ـ يعني صاحب عروة الوثقي ـ آنجا بحث استخاره را اشاره ميکنند و ميگويند که خيلي استخاره مثلاً سند صحيح و قوي ندارد؛ البته مجرّب است. ولي عمده، استخاره يعني دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) را خواندن، ما هم همين کار را ميکنيم؛ ما اگر مشورت کرديم و يک کاري را براي ما روشن شد که انجام بدهيم، آن دعاي نوراني استخاره را ميخوانيم که آن اثر دارد. اصلاً اين دعا، دعاي استخاره است؛ خدايا! من از اسرار عالم بيخبرم، نميدانم چه پيش ميآيد، فکرم را کردم، بررسي کردم؛ ولي قضا و قدر به عهده توست، مصلحت به عهده توست، همه امور به عهده توست، من هم به تو سپردم. اين دعاي استخاره را آدم حتماً ميخواند! کار مهم اينطور است، آنوقت خير هم ميبيند. اگر چنانچه مشورت کرد و فکر کرد و ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾[40] که مربوط به مسائل سياسي محض نيست؛ ﴿أَمْرُهُمْ﴾ يعني ﴿أَمْرُهُمْ﴾، نه «امر الله». مسئله حکم شرع را بايد از شرع سؤال کرد؛ اما مسائل خانوادگي و داخلي ميشود ﴿أَمْرُهُمْ﴾، نه «امر الله»، «امر الله» به حساب قرآن و عترت است «و لا غير»؛ اما امور مردمي که انسان، خانواده يعني زن و بچهاش را چطوري اداره کند؟ اين ميشود: ﴿أَمْرُهُمْ﴾، ﴿أَمْرُهُمْ﴾ را مشورت کند و وقتي مسلّم شد که اين کار، کار خير است، آن دعاي استخاره صحيفه سجاديه[41] را ميخواند، بعد انجام ميدهد که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ همه به برکت قرآن و عترت، مخصوصاً شماها مشمول ادعيه ذاکيه وليّعصر باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص244.
[2]. نهج الفصاحة، ص157.
[3]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[4]. سوره مائده, آيه44.
[5]. سوره مائده, آيه44.
[6]. سوره مائده, آيه45.
[7]. سوره مائده, آيه47.
[8]. فقه القرآن، ج2، ص74.
[9]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص94.
[10]. وسائل الشيعة، ج18، ص335.
[11]. تهذيب الأحکام، ج6، ص186.
[12]. علل الشرائع، ص528.
[13]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص93.
[14]. ر.ک: الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص113؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِينَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الْمُؤْمِنَ الْمُحْتَرِفَ».
[15]. سوره توبه، آيه60.
[16]. وسائل الشيعة، ج18، ص335 و 336.
[17]. سوره بقره، آيه280.
[18]. وسائل الشيعة، ج18، ص336 و 337.
[19]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص94.
[20]. وسائل الشيعة، ج18، ص337.
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص169.
[22]. وسائل الشيعة، ج5، ص311.
[23]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[24]. سوره جن، آيه15.
[25]. لسان العرب، ج3، ص466.
[26]. سوره آل عمران، آيه11.
[27]. سوره توبه، آيه 35.
[28]. ديوان حافظ، غزليات، غزل430.
[29]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه168؛ «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي».
[30]. سوره صافات، آيه64.
[31]. سوره بقره، آيه185.
[32]. سوره توبه، آيه103.
[33]. وسائل الشيعة، ج22، ص13.
[34]. وسائل الشيعة، ج22، ص13 و 14.
[35]. وسائل الشيعة، ج22، ص14.
[36]. وسائل الشيعة، ج22، ص14.
[37]. وسائل الشيعة، ج22، ص14.
[38]. روائع نهج البلاغه(جرج جرداق), ص233.
[39]. وسائل الشيعة، ج19، ص103.
[40]. سوره شوری، آيه38.
[41]. الصحيفة السجادية، دعای33.