أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
چون روز چهارشنبه است و بنا شد يک مقداري بحثهايي که مربوط به اخلاق يا معارف است عرض شود، دو نکته مربوط به بحث روزانه را عرض کنيم و بعد وارد آن مطلب شويم.
در جريان تأخير در ازدواج گاهي اين سؤال مطرح است که الآن وسيله فراهم نيست، امکانات نيست، هزينه ازدواج سنگين است، تهيه مسکن سخت است، هزينه تحصيلي اين عزيزان سنگين است، اينها يک مطالب خوبي است که در بحث بعدي مطرح ميشود. ـ إنشاءالله ـ مبسوطاً اينها مطرح ميشود که شرط بعدي آن است که آيا تمکّن از نفقه شرط است يا شرط نيست و اين کريمهاي که ميفرمايد: ﴿إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِه﴾،[1] تا چه اندازه وعده الهي است؟ و اين هزينههاي سنگين را چگونه بايد تحمل کرد؟ اين در شرط بعدي است؛ چون شرط اول، کفائة در اعتقاد، مذهب و دين است؛ شرط دوم، کفائة در نفقه و پرداخت هزينه و مانند آن است.
مطلب دوم آن است که يک بيان لطيفي مرحوم صاحب جواهر داشتند و حق هم بود که احتياج يک فقيه به مسائل تاريخي، فراوان هست. همان مسئله حمل بر تقيّهاي که مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) اصرار داشتند که بايد مشخص شود تاريخ صدور اين حديث چه وقت است؟ و آن رهبر اهل سنت که امام ممکن بود از اينها تقيّه کند، در کدام شهر زندگي ميکرد؟ و در کدام زمان ميزيست؟ در کدام زمان فتواي او رايج بود و قدرت مردمي از او حمايت ميکرد؟ و اگر اين تاريخ روشن نشود، نميشود اين روايت را حمل بر تقيّه کرد.
در جريان ازدواج أم کلثوم از يک طرف، جريان ازدواج مُصعب با أخت الحسين سکينه(سلام الله عليهما) از طرف ديگر، جريان ازدواج جَعده و امام حسن(سلام الله عليه) از طرف ديگر، جريان ازدواج أم الفضل با امام جواد(سلام الله عليهم أجمعين)، در اين چهار قسمتي که در بحث قبل و مانند آن اشاره شد، اينها در حدّ يک تأييد بود، نه استدلال؛ وگرنه قصه تاريخي اينها بايد مبسوطاً مطرح شود، عمده همان صحيحه «عبدالله بن سنان» بود که تا «نضر بن سُويد» و خود «نضر بن سُويد» به بعد، همه آنها معتبر بودند و از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند که معيار صحت نکاح چيست؟ فرمود اسلام، معيار حرمت دَم چيست؟ فرمود اسلام، معيار ميراث چيست؟ فرمود اسلام. آنوقت آن مسائل تاريخي گاهي در اصل وجودش شک است، گاهي در نحوه استقرار آن شک است. پس بنابراين آنها هيچ يعني هيچ! براي ما صبغه علمي نداشت و ندارد. قبل از فحص تاريخي، عمده همان صحيحه «عبدالله بن سنان» بود و روايات ديگر و اصل اولي هم اين بود که ذات أقدس الهي بعد از بيان کردن آن اقسام هفتگانه، فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُم﴾،[2] اين يک اطلاق قرآني، يک عموم قرآني است، بعد اطلاقات و عمومات ديگر هست، بعد اصالة الحلية و مانند آن هم هست.
حالا چون در دومين روز حکومت و امامت ذات مقدس وليّعصر(ارواحنا فداه) هستيم، چند روايت نوراني که درباره حضرت نقل شده است را تبرکاً بخوانيم. و قبل از ورود در اين بحث، از وجود مبارک امام حسن عسکري(صلوات الله و سلامه عليه) هم استفاده کرده باشيم؛ حضرت مطالب فراواني دارند، يکي از آن برجستهترين کلمات نوراني امام حسن عسکري(سلام الله عليه) اين است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل»؛[3] يعني اگر کسي بخواهد قُرب الهي نصيب او شود و جزء مقرّبين شود، اين راه را طي کند، نه «وصول إلي الجنة» که بهشتي شود، بهشتي شدن خيلي مهم نيست، بلکه «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّه»؛ اين بدون نماز شب ممکن نيست: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْل». «امتطاء» که باب افتعال است، «امتطأ» يعني «أخذ المطيئه» و «مطيئه» آن مَرکَب راهوار را ميگويند؛ يعني اين سفر طولاني، بدون مَرکَب نميشود. وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سفر معراج، مَرکب او به نام بُراق بود، اين بُراق هم مثل برق بود، هر قدمي که بُراق برميداشت در روايات معراج دارد که «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»،[4] «خطوه» يعني گام، گام غير از قدم است. قدم از اول پاشنه تا سرانگشت، اين را ميگويند يک قدم. وقتي آدم پاي راست را يکجا گذاشت، ميگويند قدم اول؛ پاي چپ را که گذاشت ميگويند قدم دوم؛ «بين القدمين» را ميگويند «خطوه». ما در فارسي ميگوييم «گام»، عرب ميگويند «خطوه»؛ گام غير از قدم است، «يک قدم بر خويشتن نِه وان دگر در کوي دوست»؛ يعني يک پا روي هوس بگذار، پاي دوم بهشت است. در روايات معراج دارد که «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»؛ يعني يک گام اين بُراق به اندازه جايي است که چشم ميبيند. ما وقتي چشم باز کرديم شايد کمتر از ثانيه، دورترين ستاره آسمان را ميبينيم که ديگر نميشود گفت که آن چند ميليارد با حساب سال نوري و حرکت نوري فاصله دارد؛ يک قدمش اينقدر بود، يک گامش اينقدر بود: «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر».
اين بيان نوراني امام حسن عسکري(سلام الله عليه) اين است که به هر حال ما يک مَرکبي ميخواهيم که اين سفر سنگين را طي کنيم؛ تنها مَرکب اين کار «امْتِطَاء اللَّيْل» است، نماز شب است. «صلاة الليل» مطيئه خوبي است، مَرکب خوبي است. «إمتطأ الفرس»؛ يعني «أخذه مطيئةً»، «إمتطأ صلاة الليل»؛ يعني «أخذه مرکباً للمعراج». اگر گفتند «صلاة» معراج مؤمن است،[5] اگر گفتند: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّب﴾،[6] پس معلوم ميشود ممکن است؛ منتها اين يک مَرکب ميخواهد. مستحضريد که سفر يک «زاد» ميخواهد و يک «راحله»؛ راحله همين نماز شب است، زادِ آن را گفتند محبت اهل بيت(سلام الله عليهم) است. انسان يک زاد و توشه ميخواهد و يک مَرکب، مَرکب او نماز شب است و زاد او محبت اهل بيت(سلام الله عليهم)؛ اگر کسي اين محبت را داشت و آن مَرکب را داشت، او ميتواند «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن» را در حدّ خود ادراک کند. اين بيان نوراني امام حسن عسکري(سلام الله عليه) است که هشتم اين ماه مربوط به شهادت و رحلت آن ذات مقدس بود. نهم اين ماه؛ يعني ديروز، آغاز امامت و ولايت ظاهري حضرت بود؛ گرچه حضرت از همان طليعه وليّ الهي است و خليفه الهي است، اما حکومت ظاهري ايشان اين است.
درباره حضرت حجت(سلام الله عليه) نميشود گفت که چندين رساله، چندين کتاب، چندين مقاله، ظاهراً به حصر در نميآيد که براي آن حضرت نوشتند. يکي از بزرگاني که چهل حديث را انتخاب کرده است درباره وجود مبارک حضرت، ما فقط عناوين آن احاديث را تبرّکاً قرائت ميکنيم و اميدواريم که مشمول عنايت آن حضرت باشيم.
اين چهل حديث، هر کدامشان يک سطر يا دو سطر بيشتر نيست؛ البته بزرگان بعدي اين را هم شرح کردند. اين چهل حديث هر کدام ناظر به گوشهاي از گوشههاي خصوصيات آن حضرت است؛ گاهي ميفرمايند مهدي(صلوات الله و سلامه عليه) از ماست، گاهي به حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايند فرزند توست، گاهي به حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) ميفرمايد که فرزند توست. سؤال ميکند که از کدام؟ ميفرمايد از همين حسن و حسين(سلام الله عليهما)، بعد عرض ميکند از کدام؟ دست روي شانه وجود مبارک سيدالشهدا(سلام الله عليه) ميگذارد و ميفرمايد از اين پسر است. اينها در يک حديث جمع نشده است، اينها مطالبي است که در چند حديث بيان شده است. [7]
روايت اولي که «أبي سعيد خُدري» از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميکند اين است که «يَكُونُ مِنْ أُمَّتِيَ الْمَهْدِيُّ»؛ حالا عمر حکومت ايشان کوتاه است يا بلند است، طوري است که «يُرْسِلُ اللَّهُ السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَاراً وَ لَا تَدَّخِرُ الْأَرْضُ شَيْئاً مِنْ نَبَاتِهَا »؛ نه آسمان کوتاهي ميکند؛ يعني فضا و هوا در ريزش باران و نه زمين در رويش گياه. مستحضريد که ذات أقدس الهي فرمود: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض﴾؛[8] اينطور نيست که بين اعمال ما و حوادث روز هيچ رابطهاي نباشد؛ فرمود اگر اينها بجا باشند ما باران به موقع، آفتاب به موقع، همه اين نعمتها را به موقع عرضه ميکنيم؛ هم بارش باران و هم رويش گياه بجا خواهد بود.
حديث دوم که باز «أبي سعيد خُدري» از وجود مبارک پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميکند «تُمْلَأُ الْأَرْضُ ظُلْماً وَ جَوْراً فَيَقُومُ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي فَيَمْلَأُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا يَمْلِكُ سَبْعاً أَوْ تِسْعاً» و اين حالا هفت سال است يا هشت سال است، دوره حکومت ايشان مختلف است البته؛ سخن رجعت بعد از ظهور حضرت است که آنها مطالب ديگري است. فرمود زمين را پُر از عدل و داد ميکند. الآن اگر حضرت ظهور کرد از اين هفت ميليارد به هر حال يک عده زيادي ملحدند و يک عدهاي مشرکاند، عده ديگري هم که مسلمان هستند، اسلام آنها را هم که مستحضريد برابر بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف»، اکثر مؤمنين مشرکاند: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُون﴾.[9] يک عدهاي ميگفتند دين جداي از سياست است؛ براي بسياري از مردم، دين جداي از زندگي است. ما وقتي به اين آيه برخورد ميکرديم واقعاً براي ما دشوار بود که اکثر مؤمنين مشرکاند يعني چه؟! ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُون﴾، رواياتي که در ذيل اين آيه است را ملاحظه بفرماييد! فرمود همينکه ميگويند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»؛[10] اول خدا، دوم فلان شخص! خدا هست، ولي دنبال اين و آن ميگردد! امروز کار به دست اوست. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه که فرمود: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا»،[11] همين است! يک بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) اين است که «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِم»؛[12] دين اکثري مردم و اسلام اينها، اسلام آدامسي است؛ قبلاً مستکي ميجويدند، حالا آدامس، آدامس چکار ميکند؟ يک مختصري لذّتي دارد، اين نوجوان اين را در دهان ميگرداند تا مادامي که لذيذ است و وقتي لذت آن تمام شد، تُفاله آن را تُف ميکند. وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) فرمود اسلام اکثري مردم، اسلام آدامسي است: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ»«أو لَعوق»؛ «لَعوق»، «ما تلعق به الألسن» است؛ يعني همين آدامس. «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ» «أو لَعوق» «عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ»؛ در اکثر مردم دين، جداي از زندگي است، آنگاه حضرت چگونه اين مردم را الهي ميکند؟! به واقع معجزه است! در روايات هست ـ در اين رواياتي که خوانديم نيست ـ که ذات أقدس الهي به برکت حضرت، يا دست حضرت را «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلَي رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُم»،[13] حالا دست را روي سر اينها ميگذارد، به هر حال کنايه از اين است که دست عنايتشان بالاي سر مردم است، عقل اينها زياد ميشود. الآن اين هفت ميليارد اگر عاقل باشند، زندگي آنها خيلي آسان و خيلي سهل است. اينطور که شما ميبينيد کارگاهها و کارخانههاي توليد سلاح آدمکشي سه شيفته دارد کار ميکند، از روي بيعقلي است. فرمود عقل اينها کامل ميشود؛ آنوقت اداره کردن عقل هفت ميليارد به وسيله 313 شاگردي مثل امام راحل(رضوان الله عليه) کار سختي نيست، سختي در اين است که عقل نيست. اين چه معجزهاي است که حضرت دارد، اين ديگر به واقع مقدور فهم ما نيست! اين از «شقّ القمر» و اينها به مراتب قويتر و غنيتر است؛ انسان را عاقل کند ملحد را، مشرک را، کليمي را، مسيحي را، زرتشتي را، به ذهن کسي نميآيد!
روايت سوم اين باب که وجود مبارک پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَا تَنْقَضِي السَّاعَةُ حَتَّى يَمْلِكَ الْأَرْضَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» أرض را، کل زمين را مالک ميشود، «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ قَبْلَهُ جَوْراً يَمْلِكُ سَبْعَ سِنِين»؛ ميليونها نفر سعي و کوشش کردند زمين را پُر از ظلم کنند، حضرت به تنهايي کل زمين را پُر از عدل ميکند؛ اصلاً هيچ طوري اين درک نميشود!
روايت چهارم اين باب از امام چهارم(سلام الله عليه) است که ايشان از «أبيه» نقل ميکند که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) فرمود: «الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكِ»؛ حضرت مهدي(سلام الله عليه) که اين همه درباره او سخن ميگوييم از فرزندان توست.
روايت پنجم اين است که حضرت مهدي(سلام الله عليه) از حسن و حسين(سلام الله عليهما) است؛ به خاطر اهميت مسئله، تمام جزئيات را گفتند. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ هُوَ فِي الْحَالَةِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا فَإِذَا فَاطِمَةُ عِنْدَ رَأْسِهِ فَبَكَت»؛ صديقه طاهره(سلام الله عليها) بالاي سر حضرت بود و اشک ميريخت، «حَتَّى ارْتَفَعَ صَوْتُهَا فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِلَيْهَا رَأْسَهُ وَ قَالَ حَبِيبَتِي فَاطِمَةُ مَا الَّذِي يُبْكِيكِ فَقَالَتْ أَخْشَي الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا حَبِيبَتِي أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أَبَاكِ فَبَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ وَ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاه»؛ مگر نميداني اين سه مطلب را ذات أقدس الهي در کل زمين نگاه کرد پدرت را رسول، و همسرت را وليّ، و به من امر کرد تو را به همسري او دربياورم؟! «يَا فَاطِمَةُ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَعْطَانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعَ خِصَالٍ لَمْ يُعْطِ أَحَداً قَبْلَنَا وَ لَا يُعْطِي أَحَداً بَعْدَنَا أَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ ... أَحَبُّ الْمَخْلُوقِينَ ... وَصِيِّي خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ»، تا ميرسد به اينجا که ميفرمايد: «يَا فَاطِمَةُ» ـ همينها بياناتي است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) بالاي منبر شام فرمودند، «منا منا منا» از همين جاست، از همين مطلب است ـ «وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمَا ابْنَاكِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ خَيْرٌ مِنْهُمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُمَا مَهْدِيَّ هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ بعد حالا بيان ميکنند که از کدام يکي از دو فرزند است؟ ميگويد که از وجود مبارک حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) است. «إِذَا صَارَتِ الدُّنْيَا هَرْجاً وَ مَرْجاً وَ تَظَاهَرَتِ الْفِتَنُ وَ انْقَطَعَتِ السُّبُلُ وَ أَغَارَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ فَلَا كَبِيرٌ يَرْحَمُ صَغِيراً وَ لَا صَغِيرٌ يُوَقِّرُ كَبِيراً فَيَبْعَثُ اللَّهُ عِنْدَ ذَلِكَ مِنْهُمَا» از حسن و حسين(سلام الله عليهما) فرزندي که «يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلَالَةِ وَ قُلُوباً غُلْفاً يَقُومُ بِالدِّينِ فِي آخِرِ الزَّمَانِ كَمَا قُمْتُ بِهِ فِي أَوَّلِ الزَّمَان»؛ همانطوري که من در اول اين روزگار قيام کردم و عدل را آوردم، حضرت ميآيد؛ ولي «وَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً»، «يَا فَاطِمَةُ لَا تَحْزَنِي وَ لَا تَبْكِي فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْحَمُ بِكِ وَ أَرْأَفُ عَلَيْكِ مِنِّي وَ ذَلِكِ لِمَكَانِكِ مِنِّي وَ مَوْقِعِكِ مِنْ قَلْبِي قَدْ زَوَّجَكِ اللَّهُ زَوْجَكِ وَ هُوَ أَعْظَمُهُمْ حَسَباً وَ أَكْرَمُهُمْ مَنْصَباً وَ أَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ أَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ تَكُونِي أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي»، آنگاه «قَالَ عَلِيٌّ عَلَيه السَّلام لَمْ تَبْقَ فَاطِمَةُ بَعْدَهُ إِلَّا خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً»؛ 75 روز يا 95 روز که اين اختلافها در کلمه «سبعين» يا «تسعين» در نسخه و مانند آن هست. اين هم روايت پنجم بود.
در روايت ششم دارد که «خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَذَكَّرَنَا مَا هُوَ كَائِنٌ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّی يَبْعَثَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ اسْمِي فَقَامَ سَلْمَانُ ره فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ أَيِّ وُلْدِكَ هُوَ»؛ از کدام فرزندت هست؟ «قَالَ مِنْ وَلَدِي هَذَا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَی الْحُسَيْنِ عَلَيه السَّلام»؛ روي دوش حضرت بود و حضرت فرمود از اين فرزند است.
روايت هفتم اين باب، وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ مِنْ قَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا كرعَةُ»، از کدام منطقه ظهور ميکنند، آن را ذکر ميکنند؛ اما ظهور اصلي ايشان کنار کعبه است، حرف بايد از کنار کعبه دربيايد، که اميدواريم روزي کعبه از اسارت آل سعود آزاد شود! مستحضريد اين بزرگاني که درباره حضرت کار کردند، تقريباً غير از خود حضرت، سيزده فنّ را اِعمال کردند، هر کدام يک فنّ خاصي است؛ آنچه که از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است جدا، آنچه که از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است جدا، آنچه که از وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) رسيده است جدا و آنچه که از وجود مبارک امام حسن عسکري(سلام الله عليه) رسيده است جدا، در ابواب مختلف؛ در باب حقوق، در باب اخلاق، در باب روايات فقهي، در باب مَلاحِم، اين يک دايرة المعارف سيزده بخشي است، حالا خود حضرت تُوقات مبارکي دارد جداست.
روايت هشتم در صفت وجه حضرت است، رسول خدا فرمود: ـ اين أربعين حديث از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، نه چهل حديثي که درباره حضرت حجت باشد، ولو از معصومين ديگر؛ نه، فقط از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ـ «الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي وَجْهُهُ كَالْكَوْكَبِ الدُّرِّيّ».
روايت نهم در صفت رنگ و جسم آن حضرت است که حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي لَوْنُهُ لَوْنٌ عَرَبِيٌّ وَ جِسْمُهُ جِسْمٌ» کذا «عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَن» صورت راست ايشان يک خال است «كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً يَرْضَي فِي خِلَافَتِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الطَّيْرُ فِي الْجَوِّ»؛ همه را راضي نگه ميدارد. اين تعجب ندارد، چون ذات أقدس الهي درباره حضرت داود و سليمان فرمود: ﴿وَ سَخَّرْنَا﴾،[14] به سلسله جبال دستور ميداد که شما نماز جماعت را به امامت سليمان بخوانيد: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾،[15] طير هم که مشخص است: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْر﴾[16] و مانند آن؛ پس آنچه که انبياي الهي، معصومان الهي(عليهم السلام) داشتند، وجود مبارک حضرت حجت خواهد داشت.
روايت دهم اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الْمَهْدِيُّ مِنَّا أَجْلَى الْجَبِينِ أَقْنَى الْأَنْف».
روايت يازدهم در صفتِ بيني مبارک حضرت اين است که «الْمَهْدِيُّ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي أَشَمُّ الْأَنْفِ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً».
روايت دوازدهم اين است که بر صورت راست آن حضرت، اين خال هست: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الرُّومِ أَرْبَعُ هُدَنٍ يَوْمُ الرَّابِعَةِ عَلَى يَدِ رَجُلٍ مِنْ آلِ» کذا، «يَدُومُ» کذا، «فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ عَبْدِ الْقَيْس»؛ عرض کرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ إِمَامُ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ قَالَ الْمَهْدِيُّ عَلَيه السَّلام مِنْ وُلْدِي ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَة»؛ به صورت يک مرد چهل ساله ظهور ميکند، «كَأَنَّ وَجْهَهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ فِي خَدِّهِ الْأَيْمَنِ خَالٌ أَسْوَدُ عَلَيْهِ عَبَاءَتَانِ قِطْرِيَّتَانِ كَأَنَّهُ مِنْ رِجَالِ» کذا «يَسْتَخْرِجُ الْكُنُوزَ وَ يَفْتَحُ مَدَائِنَ الشِّرْكِ» را.
روايت سيزدهم اين باب از دندانهاي مبارک حضرت، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر ميدهد. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ مِنْ عِتْرَتِي رَجُلًا أَفْرَقَ الثَّنَايَا أَجْلَى الْجَبْهَةِ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا يَفِيضُ الْمَالُ فَيْضاً»؛ هم اقتصاد، هم رفاه، هم امنيت و هم امانت را کاملاً تأمين ميکند.
روايت چهاردهم اين باب دارد که «خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ ذَكَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ فَتَنْفِي الْمَدِينَةُ الْخَبَث»؛ همانطوري که کوره زبالهها و بُرادههاي بيرون و غير ارزشي را ميريزد، اين هم ميريزد؛ آنوقت «يُدْعَى ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ الْخَلَاص»؛ وقتي که حضرت ظهور کرد آن روز را روز آزادي از ظلم و طغيان ميشمارند. «فَقَالَتْ أُمُّ شَرِيكٍ فَأَيْنَ الْعَرَبُ يَوْمَئِذٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ هُمْ قَلِيلٌ يَوْمَئِذٍ وَ جُلُّهُمْ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِمَامُهُمُ الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ صَالِح».
روايت پانزدهم اين است که رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ فِي أُمَّتِي يَبْعَثُهُ اللَّهُ عِيَاناً لِلنَّاسِ». اين قدرت لغت عرب بارها به عرضتان رسيد که شگفتانگيز است! ما وقتي آب ميآيد ميگوييم باران آمد و ديگر حرفي براي گفتن نداريم، فقط ميگوييم باران؛ لغت عرب تنها نميگويد مطر آمد يا آب آمد، بلکه عناوين فراواني روي اين باران دارد؛ مطر ميگويد، غيث ميگويد. چرا همين باران را غيث ميگويد؟ براي اينکه مشکل کشاورزي و غير کشاورزي را حل ميکند؛ اين غياث است، اين غوث است، اين پناه است براي کشاورزي، ميگويند «غيث آمده، غيث آمده» غيث يعني باران؛ اگر برف، تگرگ و مانند آن را ميگويند غيث، براي اين است که مشکل را حل ميکند. ما به کسي که اميداوريم تا مشکل ما را حل کند، ميگوييم «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ».[17] اما اين عظمت و شکوه را هرگز ما در فرهنگ فراواني که خودمان داريم در فارسي، پيدا نميکنيم. فرمود: «يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ(صَلَوات الله وَ سَلامُهَ عَلَيه) فِي أُمَّتِي يَبْعَثُهُ اللَّهُ عِيَاناً لِلنَّاس» که «يَتَنَعَّمُ الْأُمَّةُ وَ تَعِيشُ الْمَاشِيَةُ وَ تُخْرِجُ الْأَرْضُ نَبَاتَهَا وَ يُعْطِي الْمَالَ صِحَاحاً»، اينها برکات ظاهري حضرت است.
روايت شانزدهم اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ وَ عَلَى رَأْسِهِ غَمَامَةٌ فِيهَا مُنَادٍ يُنَادِي هَذَا الْمَهْدِيُّ خَلِيفَةُ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ». يک مسجدي در مدينه است به نام مسجد «غمامه»، يک سالي وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، حالا نماز عيد فطر بود يا چه نمازي بود؟! از شهر بيرون رفتند که مستحب بود آنجا بخوانند؛ حالا در خصوص مکه در همان مسجدالحرام ميخواندند، هوا گرم و سوزان بود؛ آنجا ميدانيد که منطقه استوايي است، همه مشاهده کردند که ابري آمد بالاي سر حضرت که مثل چتر بود حضرت و نمازگزاران را حفظ ميکرد تا حرارت نتابد، تکان هم نميخورد تا نماز آنها تمام شود. اين کرامت را که حضرت ديدند، آنجا مسجد ساختند به نام مسجد «غمامه»؛ يعني مسجد ابر، اين مسجد غمامهاي که در اطراف مدينه است، حالا شايد شهر توسعه پيدا کرده و اين مسجد داخل شهر شده، شرح حال اين مسجد اين است. من سال پنجاه بود که مشرّف شدم، ديدم که يک مدني همين قصه را دارد براي من شرح ميدهد که اينجا غمامه است، اين مسجد غمامه را ساختند و قصه آن هم اين است. اينجا هم که وجود مبارک حضرت ظهور ميکند ابري بالاي سر اوست و ندا ميدهد که اين حجت خداست و از او اطاعت کنيد.
اينها براي ما، چون که هم دور از معجزات و کرامت هستيم و هم آن طهارت روح در ما نيست؛ هم باور کردن آن سخت است و هم اين مسائل را ما کمتر مطرح ميکنيم.
روايت هفدهم اين باب وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ وَ عَلَى رَأْسِهِ مَلَكٌ يُنَادِي هَذَا الْمَهْدِيُّ فَاتَّبِعُوهُ».
روايت هيجدهم اين باب که بشارت ميدهند اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أُبَشِّرُكُمْ بِالْمَهْدِيِّ يُبْعَثُ فِي أُمَّتِي عَلَي اخْتِلَافٍ مِنِ النَّاسِ وَ زَلَازِلَ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً يَرْضَي عَنْهُ سَاكِنُ السَّمَاءِ وَ سَاكِنُ الْأَرْضِ يَقْسِمُ الْمَالَ صِحَاحاً فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا صِحَاحاً قَالَ السَّوِيَّةُ بَيْنَ النَّاس»؛ خود حضرت امير(سلام الله عليه) در شرح حال خود دارد که به هر حال آن روز که اوراق بهادار نبود، سکه نبود، سکه در زمان امام باقر(سلام الله عليه) زده شد؛ البته ايران و مانند آن، آن امپراطوريهاي قَدَر سکه داشتند، ولي در اسلام سکه در زمان امام باقر(سلام الله عليه) زده شد. قبل از زمان امام باقر که عبدالملک اين کار را کرد، اين طلا و نقره به صورت شمش در خانهها بود؛ الآن در روستاهايي که گاز نرفته، اين هيزم در زيرزمين منزلشان هست که در زمستان از آن استفاده ميکنند. اين غنائم جنگي که از ايران و روم و جاي ديگر آمده بود به حجاز، اينها مثل هيزم در خانههاي اينها بود. بعد از مرگ عمروعاص ورثه با تبر اين طلاها را تقسيم کردند؛ مثل اين چوب گردو، اين چوب گردو را الآن بخواهند صنعتگران ريز کنند با اَرّه تقسيم ميکنند. شما تاريخ مُروج الذهب و مانند آن را که ببينيد، ميبينيد که طلاهاي عمروعاص را ورثه او بعد از مرگ او با تبر تقسيم کردند. و هر کس ميرفت ناني يا گوشتي تهيه کند يک تکه شمش طلا دستش بود يا نقره دستش بود که يک مثقال دينار همان يک مثقال طلا بود و يک مثقال درهم همان يک مثقال نقره بود، بعدها سکه پيدا شد. حضرت اين اموال را که در بيتالمال جمع ميشد را تقسيم ميکرد و در پايان هفته خودش شخصاً «يَكْنِسُ بَيْتَ الْمَال»؛ جارو ميکرد و دو رکعت نماز در همان بيتالمال ميخواند و ميگفت خدا را شکر که دستم آلوده نشد.[18]
از حضرت سؤال کردند که وجود مبارک حضرت مهدي(سلام الله عليه) مال را صحاحاً تقسيم ميکند، «صِحَاحاً» يعني چه؟ يعني فرمود: «السَّوِيَّةُ».
روايت نوزدهم اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَا يَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَمْلِكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي»؛ نام مبارک ايشان هماسم من است، «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً».
روايت بيستم اين باب وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَبَعَثَ اللَّهُ فِيهِ رَجُلًا اسْمُهُ اسْمِي وَ خُلُقُهُ خُلُقِي» که ميشود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيم﴾،[19] «يُكَنَّى أَبَا عَبْدِ اللَّه». کنيه گذاشتن، اين رسم عرب بود.
روايت بيست و يکم نام مبارک پدر اوست، پيغمبر فرمود: «لَا يَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَ اسْمُ أَبِيهِ اسْمَ أَبِي يَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً». چون اسم أعم از کنيه و لقب و اينهاست، آنها را هم ميگويند اسم. القابي براي وجود مبارک امام حسن عسکري(سلام الله عليه) بود که يکي از آنها با همين حديث مطابق ميشود.
روايت بيست و دوم در ذکر عدل آن حضرت است؛ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَتُمْلَأَنَّ الْأَرْضُ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ لَيَخْرُجَنَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي حَتَّي يَمْلَأَهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً [عُدْوَاناً] وَ ظُلْماً»؛ اين ترجيعبند همه روايات است تقريباً.
حديث بيست و سوم در خُلق آن حضرت است که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَ خُلُقُهُ خُلُقِي يَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا».
روايت بيست و چهارم در عطاي اوست که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَكُونُ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنَ الزَّمَانِ وَ ظُهُورٍ مِنَ الْفِتَنِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ(صَلَواتُ الله وَ سَلامُهُ عَلَيه) يَكُونُ عَطَاؤُهُ هَنِيئاً»؛ گواراست.
روايت بيست و پنجم از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که «يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ يَعْمَلُ بِسُنَّتِي وَ يُنَزِّلُ اللَّهُ لَهُ الْبَرَكَةَ مِنَ السَّمَاءِ وَ تُخْرِجُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا وَ تُمْلَأُ بِهِ الْأَرْضُ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً وَ يَعْمَلُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّة»، حالا حکومت ظاهري ايشان هفت سال يا نُه سال و بعد قصه حضرت به چه صورت در ميآيد، اينها در اين روايات نيست.
روايت بيست و ششم در پرچم آن حضرت است، فرمود: «إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتِ السُّودَ قَدْ أَقْبَلَتْ مِنْ خُرَاسَانَ فَائْتُوهَا وَ لَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ فَإِنَّ فِيهَا خَلِيفَةَ اللَّهِ الْمَهْدِيَّ».
روايت بيست و هفتم از طرف مشرق ميآيد.
روايت بيست و هشتم: «عَوْدِ الْإِسْلَامِ بِهِ عَزِيزاً» که اسلام به حالت اولي عزيز و سربلند ميشود، «وَ يُظْهِرُ الْإِسْلَامَ لَا يُخْلِفُ وَعْدَهُ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَاب». اين روايت بيست و هشتم است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود.
روايت بيست و نهم هم که از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است که «يَتَنَعَّمُ أُمَّتِي فِي زَمَنِ الْمَهْدِيِّ عَلَيه السَّلام نِعْمَةً لَمْ يَتَنَعَّمُوا قَبْلَهَا قَطُّ يُرْسَلُ السَّمَاءُ عَلَيْهِمْ مِدْرَاراً وَ لَا تَدَعُ الْأَرْضُ شَيْئاً مِنْ نَبَاتِهَا إِلَّا أَخْرَجَتْهُ»، اين برکات ظاهري است.
روايت سيام، وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَادَاتُ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَنَا وَ أَخِي عَلِيٌّ وَ عَمِّي حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ»، ائمه ديگر اين سمت را يقيناً دارند؛ ولي اصرار حضرت در اينگونه از موارد اين است که نام مبارک حضرت مهدي(سلام الله عليه) را به اينها بفهماند.
روايت سي و يکم هم دارد که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا لَيْلَةٌ لَمَلَكَ فِيهَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي».
روايت سي و دوم وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود کسي ظاهر ميشود که به نام مهدي است «فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ فَأْتُوهُ فَبَايِعُوهُ فَإِنَّهُ خَلِيفَةُ اللَّهِ الْمَهْدِيُّ» و نام مبارک ايشان هم مهدي است.
روايت سي و سوم اين است که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر پرچمهاي اينچنيني ديديد افرادي با آنها هستند که «كَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِيدِ فَمَنْ سَمِعَ بِهِمْ فَلْيَأْتِهِمْ فَبَايَعَهُمْ وَ لَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ».
روايت سي و چهارم اين است که وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَ مِنَّا آلَ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ أَمْ مِنْ غَيْرِنَا»؛ ميدانيم مهدي ميآيد و جهان را آباد ميکند، از ماست يا نه؟ «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا بَلْ مِنَّا يَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدِّينَ كَمَا فَتَحَ بِنَا وَ بِنَا يُنْقَذُونَ مِنَ الْفِتَنِ كَمَا أُنْقِذُوا مِنَ الشِّرْكِ وَ بِنَا يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْوَاناً كَمَا أَلَّفَ بَيْنَهُمْ بَعْدَ عَدَاوَةِ الشِّرْكِ إِخْوَاناً فِي دِينِهِم»؛ خير! مهدي از ماست و از دودمان ماست. اينکه «مِنَّا» را حضرت ميفرمايد، اين معلوم ميشود که اصل اينکه در پايان زندگي و عمر زمين، مردي قيام ميکند و جهان را اصلاح ميکند، اين از ديرزمان بود. براي اولين بار حضرت سؤال ميکند که به هر حال اين مرد از ماست يا از غير ماست؟ تازه نام مبارک حضرت به اسلام آمده است، از انبياي ديگر، صحف آسماني ديگر اين نام بود، حالا وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال ميکند که به هر حال اين از ماست يا نه؟ فرمود از ماست. اين را نبايد سؤال کرد که چطور حضرت علي(سلام الله عليه) سؤال ميکند؟! اين تازه خبر از انبياي ديگر به ما رسيده است.
روايت سي و پنجم وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا» يک روز، چنين شخصي ميآيد.
روايت سي و ششم هم دارد: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا» ميآيد.
روايت سي و هفتم اين است که «سَيَكُونُ بَعْدِي خُلَفَاءُ وَ مِنْ بَعْدِ الْخُلَفَاءِ أُمَرَاءُ وَ مِنْ بَعْدِ الْأُمَرَاءِ مُلُوكٌ جَبَابِرَةٌ ثُمَّ يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» آنجا که شد، «ثُمَّ يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» و جهان را پُر از عدل و داد ميکند.
روايت سي و هشتم اين است که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «مِنَّا الَّذِي يُصَلِّي عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع خَلْفَهُ».
هر کدام از اين احاديث را به يک مناسبت در گوشهاي فرمود.
روايت سي و نهم اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «يَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع فَيَقُولُ أَمِيرُهُمُ الْمَهْدِيُّ تَعَالَ صَلِّ بِنَا فَيَقُولُ أَلَا إِنَّ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ أُمَرَاءُ تَكْرِمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ آنوقت وجود مبارک حضرت مهدي(سلام الله عليه) به امامت او و به عمارت او اعتراف دارد.
روايت چهلم که پايان اين رساله است، اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَنْ تَهْلِكَ أُمَّةٌ أَنَا فِي أَوَّلِهَا وَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ فِي آخِرِهَا وَ الْمَهْدِيُّ فِي وَسَطِهَا». با اينکه عيسي بن مريم قبل از حضرت است، چون اقتدا ميکند به وجود مبارک مهدي(سلام الله عليه) و جزء امت او به حسب ظاهر محسوب ميشود، وجود مبارک حضرت مهدي(سلام الله عليه) ميشود عنصر محوري که اميدواريم به برکت آن حضرت، اين نظام تا ظهور آن حضرت بماند و همه ما از فيض و فوز او بهره ببريم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نور، آيه32.
[2]. سوره نساء, آيه24.
[3]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.
[4]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج16، ص414.
[5]. سفينة البحار، ج2، ص268؛ «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن».
[6]. سوره فاطر، آيه11.
[7]. كشف الغمة في معرفة الأئمة(ط ـ القديمة)، ج2، ص467 ـ 475.
[8]. سوره اعراف، آيه96.
[9]. سوره يوسف، آيه106.
[10]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص99.
[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه210.
[12]. تحف العقول، ص245.
[13]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص25.
[14]. سوره انبياء، آيه79.
[15]. سوره سبأ، آيه10.
[16]. سوره نمل، آيه16.
[17]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص220.
[18]. وسائل الشيعة، ج15، ص108.
[19]. سوره قلم، آيه4.