02 05 2017 446248 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 226 (1396/02/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در سبب ششم از اسباب تحريم که «کفر» است، بعد از بيان اينکه حتماً همسر يک زنِ مسلمان بايد مرد مسلمان باشد، چه اينکه همسرِ مرد مسلمان به نحو دوام بايد يک زنِ مسلمان باشد، چند‌تا فرع را مطرح کردند: يکي اينکه اگر هر دو مسلمان بودند ـ معاذالله ـ «أحدهما» مرتد شد، حکم آنها چيست؟ دوم اينکه اگر هر دو غير مسلمان بودند و يکي برگشت و مسلمان شد حکم آنها چيست؟ در آن فرع قبلي بخش مهمي از احکام آنها گذشت که اگر ارتدادي حاصل بشود حکم آنها چيست؟ فرعي که فعلاً شروع مي‌شود اين است که اگر هر دو غير مسلمان بودند، ولي شوهر زن توبه کرد و مسلمان شد.[1]

تتمه فرع قبلي اين است که نکاح گاهي با طلاق از بين مي‌رود، گاهي با فسخ از بين مي‌رود، گاهي با موت از بين مي‌رود، زماني هم با انفساخ؛ با ارتداد. ارتداد نه در حکم طلاق است و نه در حکم فسخ، بلکه در حکم موت است؛ يعني اگر مرد ـ معاذالله ـ مرتد شد، مثل آن است که مُرده است. اگر يک مسلماني بهايي شد مثل آن است که مُرد، زن بايد عدّه وفات نگه بدارد، ارتداد از همين قبيل است؛ نه فسخ است و نه طلاق. منتها در جريان «ارتداد»، اگر چنانچه زن يا مرد مرتد شد و نکاح باطل شد، عدّه‌اي که بايد نگه بدارد عدّه وفات است؛ چون مرد به منزله مُرده است. لکن فسخ که به وسيله يکي از عيوب حاصل مي‌شود اين ملحق به طلاق است؛ يعني عدّه طلاق بايد نگه بدارد، نه عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است. در صورت ارتداد اگر ارتداد فطري باشد، اين شخص به منزله مُرده است؛ اگر مرد مرتد بشود به ارتداد فطري، زن بايد عدّه وفات نگه بدارد، چون او در حکم مُرده است و برنمي‌گردد، توبه او مقبول نيست؛ ولي اگر ارتداد او ملي بود ملحق به طلاق است.

پس نکاح گاهي با طلاق از بين مي‌رود، گاهي با فسخ از بين مي‌رود، گاهي با ارتداد از بين مي‌رود که اين ارتداد به منزله مرگ است. پس اگر گفته شد به اينکه به «أحد أمور أربعه» زن از مرد جدا مي‌شود، براي آن است که ارتداد گرچه جداي از حکم مرگ است، ولي در بعضي از امور حکم مرگ را دارد و اين در صورتي است که ارتداد فطري باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون او به هيچ وجه نمي‌تواند برگردد و محکوم به مرگ است؛ حالا يا اعدام مي‌شود يا نمي‌شود، ولي محکوم به مرگ است، اميد به برگشت نيست مثل مرتد ملي که توبه بکند و بعد دوباره برگردد همسر اين زن بشود، اين مرد براي هميشه از او جداست، پس در حکم موت است. اينکه حکم عدّه ارتداد فطري عدّه وفات است، اين «بالنص» است البته؛ اما راز آن مي‌تواند اين باشد که چون اين مرد محکوم به موت است، ديگر اميد برگشت نيست و براي هميشه اين مرد از اين زن جداست. پس به اين امور چهارگانه عقد از بين مي‌رود.

گاهي عقد دوباره برمي‌گردد، برگشت عقد يا به عقد مستأنف است؛ مثل اينکه زن و شوهر از هم جدا شدند، عدّه گرفتند و زمان عدّه همه سپري شد، اين مرد دوباره مي‌خواهد همسر او بشود، بايد عقد بکند. يک وقت است طلاق، طلاق رجعي است در زمان عدّه مراجعه مي‌کند، او بايد يک قولي داشته باشد؛ يعني حرفي بزند که مصداق «رجعتُ» باشد يا کاري انجام بدهد که مصداق رجوع باشد؛ يعني قول يا فعل مصداق رجوع باشد و او قصد انشا داشته باشد با اين کار که اگر اين حرف را مي‌زند يا اين کار را انجام مي‌دهد، مثل آن است که قبلاً همين حرف و همين کار را با او انجام مي‌داد. اين انشا هست و مصداق رجوع است. يک وقت است که نه؛ نه عقد مستأنف لازم دارد و نه قول يا فعلي که مصداق رجوع باشد، اصلاً يکديگر را نديدند؛ لکن در زمان عدّه، اين مرد توبه کرده است. با اينکه زن را نديد، حرفي نزد و کاري انجام نداد، نکاح آنها مستقر است. پس جريان توبه نه به منزله عقد مستأنف است نه به منزله رجوع؛ چه اينکه ارتداد نه به منزله طلاق است، نه به منزله فسخ؛ نه عيبي است که بگويد «فسختُ»، نه طلاقي است که بگويد که «طلّقتُ»، «أنتِ طالق» و مانند آن. خود ارتداد «بنفسه» باعث بينونت زن و شوهر است، خود توبه «بنفسها» باعث التيام زوجيت است که نه عقد نکاح مي‌خواهد و نه فعل يا قول دال بر رجوع.

پرسش: ...

پاسخ: نه، همين‌که توبه کرده باشد مي‌شود همسر او؛ مثل اينکه وقتي ـ معاذالله ـ مرتد شد حضور هم شرط نيست، همين که مرتد شد بيگانه از هم هستند.

بخشي از اينها حکمش روشن است و بخشي هم به تعبد نص روشن است. فرق بين ارتداد فطري و ارتداد ملي هم «بالنص» است که ارتداد ملي چون راه برگشت باز است به منزله طلاق است و عدّه‌اي که زن بايد نگه بدارد عدّه طلاق است؛ اما عدّه فطري چون به منزله مرگ است، عدّه‌اي که بايد نگه بدارد عدّه وفات است که «ترتدّ منه عدّة الوفات»، اين را نص بيان کرده است. حالا اين تتمه فروع قبلي بود.

اما فرعي که بعداً مرحوم محقق(رضوان الله عليه) طرح مي‌کنند اين است که اگر هر دو غير مسلمان بودند؛ يا هر دو ملحد بودند يا هر دو بت‌پرست بودند و مشرک بودند، يا هر دو کتابي بودند، و روي قوانين خاص خودشان عقد کردند؛ اگر هر دو توبه کردند و مسلمان شدند، دو مطلب و دو فرع اين‌جا هست: يکي اينکه الآن زن و شوهر هستند واقعاً، يکي اينکه اين زن و شوهري به استناد آن عقدي است که آن عقد را در زمان کفر انجام دادند، چرا؟ چون هر ملتي براي خودش يک نکاحي دارد و روي قاعده الزام، اسلام نکاح و قانون هر ملتي را امضا کرده است. درست است که حالا اينها قبلاً کمونيسم بودند، ملحد بودند يا بت‌پرست بودند يا ترسا و کليمي بودند و الآن مسلمان شدند؛ اما اين دو مطلب را شارع مقدس به ما تفهيم کرد به اينکه الآن اينها زن و شوهر هستند، دوم اينکه اينها احتياج به عقد مستأنف ندارند، همان عقد قبلي صحيح است. اينکه مرحوم محقق در متن شرايع دارد: «و إذا اسلم زوج الکتابية فهو علي نکاحه»؛ ـ حالا يک فرع آن را ذکر کردند، ما آن فرع کامل‌ترآن را ذکر کرديم؛ البته آن هم خواهد آمد ـ اگر يکي از اين دو نفر مسلمان بشوند در صورتي که زن ملحد نباشد يعني کمونيست نباشد ـ که بدتر از مشرک است ضعيف‌تر از الحاد، شرک است ـ و مشرک هم نباشد، قسم سوم باشد يعني کتابي باشد خدا و قيامت و وحي و اينها را قبول دارد، منتها تابع يکي از اديان گذشته است. اگر کتابيه بود، مرد هم حالا يا ملحد بود يا مشرک بود يا کتابي، برگشت و مسلمان شد. چون مردِ مسلمان مي‌تواند بقائاً زنِ کتابيه داشته باشد، چه اينکه حدوثاً هم بعضي از نصوص داشت که در زمان خود پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعضي از مسلمان‌ها همسر غير مسلمان داشتند؛ يعني کتابيه داشتند، فعلاً زن و شوهر هستند؛ اما اين زن و شوهري اينها به استناد آن عقدي است که در حال کفر کردند، آن عقد چرا صحيح است؟ براي اينکه اسلام امضا کرده قانون هر ملتي را که باهم زندگي مسالمت‌آميزي دارند؛ خريد و فروش آنها صحيح است، بيع آنها صحيح است؛ يعني اگر کسي به ديگري شراب فروخت بدهکار است بايد آن پول را بپردازد يا نسيه خريد بايد بپردازد، اما وقتي اسلام آورد حکم آن جداست. يا خمر و خنزير معامله کردند؛ چون آن قوم اين معامله را، اين گوشت را، اين قصابي را حلال مي‌دانند، اگر بدهکار است بايد بپردازد، وقتي وارد حوزه اسلامي شد حکم آن جداست.

پرسش: ...

پاسخ: چرا! حالا اگر ملحد بود، يک؛ پايين‌تر از آن، مشرک بود، دو؛ اينها را در فروع بعدي ذکر مي‌کنند؛ اما فعلاً بحث در اين است که زن، کتابيه بود؛ حالا مرد يا ملحد بود يا مشرک بود يا کتابي، در هر کدام از اين سه فرع فرق نمي‌کند. اگر مرد ملحد بود يا مشرک بود يا کتابي، بعد «تاب و أسلم»، «هاهنا حکمان»: يکي اينکه الآن اينها زن و شوهر هستند، دوم اينکه اين زن و شوهري اينها به استناد عقدي است که در زمان کفر واقع شده و ديگر احتياجي به عقد جديد ندارند.

 پرسش: ...

پاسخ: بله، حالا برسيم به آن روايتي که فرمود مجوس ولو ازدواج با محارم را جائز مي‌داند، اما مادامي که مجوسي هست عقد آنها صحيح است و زن و شوهر هستند، وقتي برگشتند و توبه کردند ديگر آن عقد مي‌شود باطل، و عقد مستأنف مي‌خواهد؛ براي اينکه اسلام ازدواج با محارم را امضا نکرده است، چون يکي از اسباب تحريم شش‌گانه همين مسئله «نَسَب» است.

پس فعلاً فرعي که مرحوم محقق مطرح کرده است اين است که اگر زن و شوهر هر دو غير مسلمان بودند؛ چه اينکه اين مرد، ملحد باشد، چه اينکه مشرک باشد، چه اينکه کتابي باشد، در هر يکي از اين فروع سه‌گانه اگر مرد برگشت و مسلمان شد، در صورتي که زن او کتابيه باشد، «هاهنا فرعان»: يکي اينکه الآن زن و شوهر هستند، دوم اينکه اين زن و شوهري اينها به استناد همان عقدي است که قبلاً واقع شده است.

اين از کجا ثابت مي‌شود؟ اين طبق بيان نوراني امام(سلام الله عليه) که فرمود اگر يکي از اينها مسلمان شد، ديگري عقدشان باقي است. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) اين مطلبي را که نقل کردند از مطالب مهم اسلام است، جزء مهم‌ترين قواعد بين‌المللي اسلام است که شما با هر ملتي که بخواهيد رفت و آمد داشته باشيد، قوانين آنها را بايد محترم بشماريد. اين که جزء قواعد متقن و علمي يعني علمي! جزء قواعد متقن و علمي فقه ماست، وقتي به دست مرحوم صاحب وسائل افتاد عنواني که مي‌خواهد به آن بدهد اين است که آدم نمي‌تواند به مجوسي فحش بگويد. ببينيد روايت چه مي‌خواهد بگويد و مرحوم صاحب وسائل چه از آن استفاده کرده و چه چيزي را عنوان و تيتر قرار داده است!

آن روايت اين است؛ مرحوم صاحب وسائل در جلد 21 صفحه 199 عنوان باب اين است: «بَابُ تَحْرِيمِ قَذْفِ الْعَبِيدِ وَ الْإِمَاءِ وَ إِنْ كَانُوا مَجُوساً»، اين عنوان باب است که آدم نمي‌تواند به برده يا به کنيز فحش بگويد ولو اينها مجوسي باشند. اما حالا ببينيد روايت چيست؟ روايت در عرش است، اما ايشان عنواني که به آن مي‌دهد عنوان فرشي است! روايتي که مرحوم کليني[2] نقل مي‌کند همين روايت را مرحوم شيخ طوسي[3] نقل مي‌کند با سند صحيح و معتبر اين است:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قَذَفَ رَجُلٌ رَجُلًا مَجُوسِيّاً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع»؛ «عبدالله بن سنان» مي‌گويد که در حضور وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) يک مردي يک شخص مجوسي را فحش گفته؛ «قَذَفَ رَجُلٌ رَجُلًا مَجُوسِيّاً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع». وجود مبارک حضرت فرمود: «مَهْ» چرا به او فحش مي‌دهي؟ «فَقَالَ الرَّجُلُ»؛ آن شخص فحّاش گفت: «إِنَّهُ يَنْكِحُ أُمَّهُ وَ أُخْتَهُ»؛ اينها با محارمشان ازدواج مي‌کنند. «فَقَالَ ذَلِكَ عِنْدَهُمْ نِكَاحٌ فِي دِينِهِمْ»؛ او خلاف نمي‌کند، او يک ديني را قبول کرده و در دين او نکاح با اينها را جائز مي‌داند. اين يک قاعده عميق علمي فقهي بين‌المللي است که نکاح هر ملتي در اسلام امضا شده است. آن‌وقت اين حکم جهاني و بين‌المللي اسلام را، صاحب وسائل مي‌گويد نمي‌شود به مجوسي فحش گفت! شما بايد بدانيد که روايت چه مي‌خواهد بگويد! شما اين را آوردي به باب اينکه نمي‌شود به اينها فحش گفت! مگر شما روابط بين‌المللي نداريد؟! مگر مي‌خواهيد دورتان را ديوار کنيد؟! وقتي اين مرد مي‌گويد اين زن من است، زن اوست. شما حق نداريد بگوييد که او «أنحکتُ» نگفته است. اين يک قاعده قطعي فقهي عميق علمي است اين را مرحوم صاحب وسائل آورده و گفته نمي‌شود به اينها فحش گفت! اين‌که مي‌گويند حديث را نمي‌شود به دست هر کس داد براي همين است. حالا ما بايد بگرديم و فحص بکنيم به اينکه آن قوانين اسلامي که در روابط بين‌الملل مطرح است کجاست؟ آدم وسائل را که ورق بزند، چنين چيزي را پيدا نمي‌کند! ما در بين اين عناوين چنين چيزي پيدا نمي‌کنيم. شما که محدّث هستي و سخنگوي حديث هستي، بايد بداني که اين حديث چه مي‌خواهد بگويد؟ بايد بداني که روابط بين‌المللي اسلام با جهان امضا شده است، براي اينکه وقتي اين مرد مي‌گويد زن من است، زن اوست؛ وقتي مي‌گويد مال من است، مال اوست. شما حق نداريد بگوييد اين شراب‌فروش است و با شراب‌فروشي اين فرش را خريده است! نه، غصبي نيست مال اوست؛ بله، وقتي مسلمان شد بله! حسابش جداست. فرمود: «مَه، ذَلِكَ عِنْدَهُمْ نِكَاحٌ فِي دِينِهِمْ». همين روايت صحيح را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم نقل کرده؛ البته از مرحوم کليني نقل کرده است که باب 83 است.

پرسش: ...

پاسخ: حالا اين کار کاري حرام است حالا ممکن است چون طرف غير مسلمان است حدّ قذف او کمتر باشد ولي فرمود به اينکه حالا او ممکن است اصلاً نمي‌دانست که اين همسر اوست شرعاً، خيال مي‌کرد که باطل است، ولي منظور اين است که آن اصل را شارع مقدس تبيين کرد که اينها نکاح دارند و پيش اينها مشروع هم است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، لذا اگر برگشتند اگر هر دو مسلمان شدند هر دو حکم ثابت است؛ يعني هم الآن زن و شوهر هستند، يک؛ زوجيت اينها به استناد عقد واقع در زمان مجوسيت اينهاست، دو.

پرسش: ...

پاسخ: امضا کرده مادامي که مجوسي‌اند.

پرسش: ...

پاسخ: بعد که وقتي مسلمان شدند که نبايد حکم غير اسلامي باشد. ولي اسلام وقتي که اينها مسلمان شدند اين دو تا فرع را بيان کرده: يکي اينکه توبه اينها مقبول است و يکي اينکه اينها به استناد همان نکاحي که قبلاً انجام داده‌اند زن و شوهر هم‌اند؛ لذا مرحوم محقق در متن شرايع فتوا داد که اگر زوج کتابيه مسلمان شد «فهو علي نکاحه» ديگر عقد جديد لازم نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ببينيد! يک سلسله احکام مشترکي است که ذات أقدس الهي در همه کتاب‌هاي آسماني مشخص کرده، اين را کاملاً تبيين کرده است. در بخش پاياني سوره مبارکه «صف» دارد: ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾،[4] ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي‏ ٭ إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾؛ ما اين حرف‌ها را در کتاب‌هاي انبياي قبلي گفتيم، اسلام کامل‌تر آن را آورده، چيز تازه‌اي نياورده است. ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾، اينها را ما آن‌جا هم گفتيم، اين يک. در بخش‌هايي از سوره مبارکه «نجم» و غير «نجم» فرمود: ﴿وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾ درباره اينکه کتاب‌هاي انبياي قبلي فرمود اين حرف‌ها را ما به ابراهيم گفتيم، در ﴿في‏ صُحُفِ مُوسي‏ ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾، اين احکام اختصاصي به شما مسلمان‌ها ندارد، ما اينها را قبلاً گفتيم. يک سلسله گناهان مشترک بين‌المللي است که در همه اديان هست، بنابراين نمي‌شود گفت که چون اينها غير مسلمان بودند يا غير مسلمان‌اند، اين گناهان جائز است براي آنها، اين‌طور نيست؛ البته در مِنهاج و شريعت فرق است، اما آنچه که به دين برمي‌گردد: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.[5]

روايت دوم باب 83 اين است: مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ» او در عين حال که واقفي است گفتند موثق است «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يُقَالَ لِلْإِمَاءِ يَا بِنْتَ كَذَا وَ كَذَا»؛ هيچ وقت انسان نمي‌تواند به کنيز بگويد که دختر زاني يا زانيه هستي، اين حرف را نمي‌تواند بزند، چرا؟ «فَإِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ نِكَاحاً»؛ هر ملتي براي خودش يک قانون ازدواجي دارد. ازدواج که باعث پيدايش نَسَب است حداقل به اين عناوين پنج‌گانه محقق است: يا «نکاح دائم»، يا «نکاح منقطع»، يا «مِلک يمين»، يا «تحليل»، يا «اباحه»؛ با اين عناوين پنج‌گانه اينها مي‌شوند زن و شوهر، فرزندشان هم فرزند اينهاست. و اگر طبق اين عناوين پنج‌گانه اسلامي نبود، بلکه طبق عناوين خاص خودشان بود، طبق قانون خودشان اين را ازدواج مي‌دانند؛ مثلاً اين لفظ را بگويند مي‌شوند زن و شوهر، اينها زن و شوهر هستند. شما حق نداري به اين کنيز بگوي: «يا بنت کذا». «فَإِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ نِكَاحاً». اين قانون عميق بين‌المللي فقهي را اين بزرگوار آورده گفته نمي‌شود به اينها فحش داد، اين طرز باب‌بندي است؟!

پرسش: ...

پاسخ: نه، يک وقت است که يک چيزي را ذات أقدس الهي مثل ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾ منع کرده، شما در تمام کِلاب عالم بگرديد هيچ کلب نر با کلب نر ازدواج نمي‌کند! خنزير اين‌طور است! فرمود ما اين حرف‌ها را به انبياي ديگر گفتيم. در جريان قوم لوط فرمود اين کاري که شما داريد مي‌کنيد ما جلوي اينها را گرفته بوديم و از زمان آدم تا حالا کسي اين کار را نکرده بود. تجربه هم نشان مي‌دهد؛ در تمام اين زيرزمين و روي زمين و روي هوا، همه در برابر اين حيوانات دارند عکسبرداري مي‌کنند، هيچ خنزير نري هيچ کلب نري، اين کار را نکرد و نمي‌کند.

بنابراين اين را که دين مي‌گويد: ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[6] همين است؛ اين تحقير نيست، اين بيان نوراني قرآن تحقيق است نه تحقير. سه‌تا راه دارد: يا چشم ملکوتي باز بشود ببين! يا حرف ما را گوش بده که از طرف خدا مي‌گوييم! يا دو روز صبر کن بعد از مرگ اينها را مي‌بيني که با چه صورتي محشور مي‌شوند. اين جرياني که وجود مبارک امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليهما) در سرزمين عرفات نشان دادند؛ هم براي امام باقر(سلام الله عليه) بود، هم براي امام سجاد، در جريان «قلّ الضجيج و کثر الحجيج» حضرت فرمود نه، بعکس است. گفت چطور در اين صحراي عرفات اين همه حاجي! فرمود حالا نگاه کن چه کسي را مي‌بيني؟ اين قصه هم درباره امام سجاد(سلام الله عليه) است هم درباره امام باقر(سلام الله عليه)، نگاه کرد ديد صحراي عرفات پُر از حيوانات است.[7] کسي که امام زمانش را تنها بگذارد به دنبال اموي و مرواني بگردد همين است. فرمود يا آدم بايد چشم باطن داشته باشد ببيند، يا حرف امامانش را گوش بدهد يا دو روز صبر بکند بعد از مرگ مي‌بيند که اينها به چه صورتي در مي‌آيند. شما ببينيد که اينها داعيه تمدن هم دارند! غالب آميزش و فرزندداري اين حيوانات حلال‌گوشت و حرام‌گوشت را اينها عکسبرداري کردند و برنامه‌ريزي کردند، بسيار خوب! آيا در بين کلاب هيچ اتفاق افتاده؟ در بين خنازير هيچ اتفاق افتاده؟ اين است! اين‌که مي‌فرمايد: ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ روي همين جهت است. آن‌که همه اديان فرمودند ما نهي کرديم، دين نهي کرده است.

روايت سوم اين باب که باز مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ». اين اگر «علي بن أبي حمزه بطائني» باشد، بايد بين روايات قبل از وقف و بعد از وقف او فرق بگذارند گرچه برخي‌ها گفتند به اينکه بعد از وقف هم چيزي که او نقل بکند قبول هست؛ چون وثاقت او از بين نرفته است. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كُلُّ قَوْمٍ» که «يَعْرِفُونَ النِّكَاحَ مِنَ السِّفَاحِ فَنِكَاحُهُمْ جَائِزٌ»؛ يک وقت است که يک قومي مثل حيوانات دارند زندگي مي‌کنند همين‌هايي که الآن صحبتشان شده، بله! اينها نکاحي ندارند. اما اگر مرزبندي است که نکاحشان چيست؛ با زن نکاح مي‌کنند، با مرد نکاح نمي‌کنند، زن هم حساب و کتابي دارد، بين نکاح و زنا فرق مي‌گذارند که يکي را حق مي‌دانند و يکي را باطل مي‌دانند، هر قومي که بين نکاح و سفاهشان فرق است، نکاحشان نافذ است. اين سه روايت قاعده بين‌المللي ما را دارد بيان مي‌کند؛ آن‌وقت عنواني که صاحب وسائل به آن داد اين است که نمي‌شود به مجوسي فحش داد! اين عنوان کجا آن معنون کجا! اين از مهم‌ترين از قواعد فقهي بين‌المللي ماست. مرحوم محقق(رضوان الله عليه) که مي‌فرمايد: «فنکاحه صحيح» براي همين است؛ نه تنها الآن مي‌توانند با هم زندگي کنند که فرع دوم است، بلکه به استناد همان نکاح واقع شده قبلي  الآن زن و شوهر هم‌اند.

اين عصاره فرمايش مرحوم محقق که فرمود اگر چنانچه «أسلم زوجه الکتابيه فهو علي نکاحه سواء کان قبل الدخول أو بعد الدخول». اما «لو أسلم الزوجته قبل الدخول»؛ قبل از آميزش اين زن مي‌شود مسلمان، آن مرد مي‌شود غير مسلمان که به هيچ وجه جائز نيست. اين آيه نوراني سوره مبارکه «مائده» که آخرين سوره است و نسخ‌پذير هم نيست، ازدواج يک جانبه را تحليل کرده؛ فرموده مرد مسلمان مي‌تواند زن کتابيه داشته باشد، اما بقيه را که روايات نهي کرده است؛ هم ﴿وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ﴾[8] به قوّت خود باقي است، هم روايات ديگر. در ﴿وَ لا تُمْسِكُوا﴾ مي‌گويد که مرد مسلمان نمي‌تواند زن غير مسلمان داشته باشد، به طريق اوليٰ زن مسلمان نمي‌تواند مرد غير مسلمان داشته باشد.

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد بيستم صفحه 541 باب پنج از ابواب «ما يحرم بالکفر» که اين مستقيماً به مبحث ما ارتباط دارد. عنوان بابي که ايشان مطرح کردند اين است: «بَابُ جَوَازِ اسْتِدَامَةِ تَزْوِيجِ الذِّمِّيَّةِ إِذَا أَسْلَمَ الزَّوْجُ وَ عَدَمِ بُطْلَانِ الْعَقْدِ». اين همان فرعي است که مرحوم محقق ذکر کرده است. در روايت دوم اين باب که مرحوم کليني[9] «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ» که اين مرسله است البته، اما روايات ديگري اين مضمون را تأييد مي‌کند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَيْنِ فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا». اين مطابق همان فرعي است که مرحوم محقق ذکر کرده که اگر يکي از اينها مسلمان بشوند، اينها نکاحشان باقي است، منتها «أحد الزوجين» دارد. اين «أحد الزوجين» نمي‌سازد به اينکه اگر زن مسلمان شد و مرد همچنان به دين قبلي باقي است بايد چه کرد؟ اين را بايد روايات جلد بيست توضيح بدهد.

روايت سوم آن اين‌ است که «أبي مريم انصاري» مي‌گويد از وجود مبارک امام باقر سؤال کردم «عَنْ طَعَامِ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ نِكَاحِهِمْ حَلَالٌ هُوَ قَالَ نَعَمْ» براي اينکه در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «طلحه» يک زن يهوديه داشت که اين روايت در بحث اينکه ازدواج مسلمان با اهل کتاب جائز است قبلاً خوانده شد.

در باب نُه از ابواب «ما يحرم بالکفر» روايت پنج آن اين است، اين روايت پنج را مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ» که اين هم مرسله است، «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع» دارد که «إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَيْنِ» ـ اين همان فرعي است که مرحوم محقق مطرح کرده است ـ «فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا» يعني الآن يک مرد مسلمان با زن يهودي که قبلاً هر دو يهودي بودند و الآن مرد، مسلمان شد الآن زن و شوهر هستند، يک؛ و اين زن و شوهري آنها هم به استناد همان عقدي است که قبلاً واقع کردند، دو. «وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْإِسْلَامِ إِلَى غَيْرِهَا» که فرع بعدي است و در مسائل بعدي خواهد آمد.

روايت هشت اين باب را که مرحوم کليني[10] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ» نقل کرد اين است که مي‌گويد: «الذِّمِّيُّ تَكُونُ عِنْدَهُ الْمَرْأَةُ الذِّمِّيَّةُ فَتُسْلِمُ امْرَأَتُهُ»؛ يک مرد ذمي است که زن ذميه دارد، زن او مسلمان شده است، حضرت فرمود: «هِيَ امْرَأَتُهُ»، منتها نه آن‌طوري بتوانند زندگي زن و شوهري داشته باشند، «يَكُونُ عِنْدَهَا بِالنَّهَارِ وَ لَا يَكُونُ عِنْدَهَا بِاللَّيْلِ» اما «قَالَ فَإِنْ أَسْلَمَ الرَّجُلُ وَ لَمْ تُسْلِمِ الْمَرْأَةُ» چه؟ فرمود: «يَكُونُ الرَّجُلُ عِنْدَهَا بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ»؛ اگر مرد، مسلمان بشود و زن کتابيه باشد، اين زن و شوهر مي‌توانند با هم زندگي زن و شوهري داشته باشند؛ اما اگر زن مسلمان بشود و مرد غير مسلمان باشد، نمي‌توانند زندگي زن و شوهري داشته باشند. اين مربوط به فرعي است که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) مطرح کرده است.

 روز چهارشنبه است يک بخشي هم مربوط به ماه پُربرکت شعبان را ذکر بکنيم، چون همه ما موظفم به محاسبه هستيم، به ما دستور دادند كه «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا».[11] آدم اگر الآن حسابش را بكند «يوم ‌الحساب» قدري راحت‌تر است؛ لكن اينكه مي‌بينيد بزرگان خيلي روي ماه شعبان تكيه مي‌كنند و در همين «صلوات شعبانيه» كه «عند الزوال» مستحب است از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) است، دارد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِه‏»[12] تمام سال كه حضرت نماز شبش را داشتند، اما درباره ماه شعبان دارد كه هر شب به فكر نماز، هر روز روزه، «دأبَ» يعني «استمرّ»؛ «يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِه‏»؛ آن قيام براي شب، اين صيام براي روز.

چرا در ماه شعبان اين همه تلاش و كوشش مي‌كنند؟ براي اينكه آنها كه اهل سير و سلوك‌اند، سالشان از اول ماه مبارك رمضان شروع مي‌شود. مي‌دانيد اين سال‌هايي كه اول فروردين شروع مي‌شود اولاً در همه مناطق زمين، اول فروردين اين‌طور نيست؛ منطقه‌هاي سردسير، منطقه‌هاي گرمسير اين‌طور نيست كه اول فروردين به صورت بهار باشد، شكوفا باشد، هوا معتدل باشد، اينها نيست؛ در يك گوشه‌اي از زمين اول فروردين مي‌شود بهار. اين براي كساني است كه زندگي گياهي يا امثال گياهي مي‌خواهند داشته باشند و جامه خوب در بر كنند. براي گياهان عيد است، فصل خرّمي است؛ اما اهل سير و سلوك، اينها اولِ فروردين را اول سال نمي‌گيرند؛ چه اينكه اول محرّم را هم اول سال نمي‌گيرند. اول محرّم براي اينكه با هجرت وجود مبارك حضرت كمي نزديك بود، آن را اول سال قرار دادند. آنها اول سالشان ماه مبارك رمضان است، تا سال بعد؛ يعني ماه شعبان كه آخر سال است تمام سراسيمگي و دستپاچگي آنها اين است كه آخر سال حساب كنند چه كار كردند. در ماه شعبان خيلي در تلاش‌اند كه به هر حال سال تمام شده من امسال چه كار كنم؟! اينكه حافظ مي‌گويد:

«ماه شعبان مده از دست قدح كاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد»[13]

براي همين است، مي‌گويد ماه شعبان، ماه جائزه‌بخشي و محاسبه و دادن مُزد و اينهاست. ماه شعبان كه گذشت، وارد ماه مبارك رمضان شديد، ديگر خبري از اين حرف‌ها نيست. ماه مبارک رمضان ماه كار است، ماه مُزد نيست؛ ماه مُزد، شب عيد است و روز عيد که شب عيد فطر «ليلة الجوايز» است، روز عيد فطر «يوم الجوايز» است، جايزه‌ها را آن روز مي‌دهند؛ وگرنه ماه مبارك رمضان ماه دويدن است، ماه كار است. ماه مبارک رمضان ماه جايزه نيست، ماه کار است. حرف حافظ اين است كه اين چند روز ماه شعبان را درياب، اگر اين چند روز را در نيافتي در ماه مبارك رمضان بايد بدوي، جايزه‌ها را شب عيد فطر مي‌دهند؛ لذا ملاحظه فرموديد در جريان عظمت شب عيد فطر مي‌گويند اين همتاي شب‌هاي قدر است، براي اينكه جايزه‌ها را شب عيد فطر مي‌دهند. او كه مي‌گويد:

«روز عيد است و من مانده در اين تدبيرم ٭٭٭ كه دهم حاصل سي روزه و ساغر گيرم»[14]

 اين است كه آدم كاري كرده و آن را مي‌دهد و خوشحال است كه مولايش قبول مي‌كند و به او جايزه مي‌دهد؛ حالا يا «عشر امثال» مي‌دهد يا بيشتر؛ لذا اينها مي‌گويند:

«ماه شعبان مده از دست قدح كاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد»

و راه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك راه وسيع است. او يك سلسله دستورهاي عمومي مي‌دهد كه همه ما موظفيم اين دستورها را بفهميم و عمل كنيم. اما او گذشته از اينكه راهنماست، راه است. ما بحث‌هايمان در حوزه و دانشگاه و اينها، از راهنماييِ آن حضرت بحث مي‌كنيم؛ حالا «إن‌شاءالله» عمل هم مي‌كنيم كه حضرت را به عنوان راهنما قبول مي‌كنيم؛ اما اين صلوات نوراني شعبانيه مي‌گويد او كه راهنما نيست، او راه است. شما دنبال حرف‌هايش مي‌گرديد؟! اين درودي كه مي‌فرستيم مي‌گوييم: «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا»،[15] نه «هادياً»، نه او راهنماست. آنكه ما در حوزه‌ها داريم اين است كه حضرت اين‌چنين فرمود و ما را راهنمايي كرد، اين را «إن‌شاءالله» مي‌فهميم و عمل مي‌كنيم؛ اما ببينيم كه او چه كار مي‌كند و به دنبال او برويم، اين در حوزه‌ها نيست. اين «صلوات شعبانيه» نمي‌خواهد بگويد او پيغمبر است، او راهنماست يا او مبلّغ است، مي‌گويد او راه است؛ «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا». «مَهيَع» يعني راهِ باز. قبلاً كه اين جاده و اين تشكيلات نبود، بين نجف و كربلا يك بياباني بود، آدم هر جا شروع مي‌كرد به مقصد مي‌رسيد. چنين راهي را مي‌گويند راهِ «مَهيَع». الآن هم اگر كسي از تهران بخواهد به قم بيايد، در اين بيابان وسيع، اين را مي‌گويند «مَهيَع»؛ جاده نمي‌خواهد، اتوبان نمي‌خواهد، هر کس از تهران راه بيافتد مستقيماً مي‌آيد قم، هر کس از قم راه بيافتد مستقيماً مي‌رسد به تهران. اين طول و عرضِ وسيعِ قابل حساب نيست، اين را مي‌گويند «طريق مَهْيعا».

 يكي از مواقف شش‌گانه كه برخي‌ها مدينه قبل يا برخي‌ها مدينه بعد، بعد از جدّه مي‌روند آن‌جا «جُحفه» است. «جُحفه» اسم قبلي‌ آن «مَهيَعه» بود، بعد از اينكه سيل آمد و بخش وسيعي از اين را بُرد، به تعبير عرب‌ها اجحافي به اين سرزمين شد، اين شده «جُحفه»؛ وگرنه نام قبلي اين تكّه زمين «مَهيَعه» بود. عرب به هر منطقه‌اي هم نمي‌گويند «مَهيعه»، وقتي خيلي ميدان وسيع باشد مي‌گويند «مَهيَعه». اسم جُحفه قبل از آمدنِ آن سيل معروف، «مَهيعه» بود، بعد شده «جُحفه».

وجود مبارك امام سجاد براي اينكه به مردم بفهماند كه پيغمبريِ پيغمبر چقدر وسيع است، فرمود شما مَهيعه را كه ديديد، بياباني بود وسيع و هيچ كس مزاحم كسي نمي‌شد، هر كس بخواهد برود راه باز بود، «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا» راه باز است. همه اين هفت ميليارد بخواهند راه پيغمبر را بروند راه باز است، هيچ كسي مزاحم كسي نيست. با اين راهِ باز، ما در حوزه از اين حرف‌ها هيچ يعني هيچ! خبري نداريم، فقط مي‌گوييم «قال الرسول»، «قال الرسول»، «قال أمير» «قال أمير»(عليهم الصلاة و عليهم السلام)». ما اينها را راهنما مي‌دانيم، باور نكرديم كه اينها راه هستند! بايد ببينيم كجا مي‌رود و ما هم به دنبال او برويم، ما اين را باور نكرديم! حداكثر اين است كه بگوييم اينها چه گفتند كه ما بفهميم، بعد سخنراني كنيم! اين صلوات نورانيه «عند الزوال» مي‌گويد دنبال اين نباش كه چه گفت كه فقط بفهمي و كتاب بنويسي! نه، ببين او كجا رفته بعد به دنبال او برو! «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعا». آسان هم هست، راه هم هست، همه هم مي‌توانيم اين راه را برويم. اينكه مي‌بينيم با هم ناهماهنگ هستيم، براي اينكه در اين راه نرفتيم، فقط مي‌بينيم که او چه گفته! به ميل خودمان هم حرف‌هاي او را تصحيح مي‌كنيم؛ فرمود اين که نمي‌شود! مي‌گويد حرف نزن، ببين او كجا مي‌رود بعد دنبال او برو! آن‌وقت مي‌بيني نزاع در كار نيست، اختلاف در كار نيست. اين است كه در ماه شعبان اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه به اين‌جا مي‌رسند. اميدواريم كه «إن‌شاءالله» اين توفيق نصيب همگان بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1]. شرايع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص238.

[2]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص574.

[3]. تهذيب الاحکام(تحقيق خرسان)، ج7، ص486.

[4]. سوره اعلی، آيات18 و19.

[5]. سوره آل عمران, آيه19.

[6]. سوره فرقان، آيه44.

[7]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَی الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».

[8]. سوره ممتحنه، آيه10.

[9]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص358.

[10]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص437.

[11]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.

[12]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.

[13]. ديوان حافظ، غزل164.

[14]. اشعار منتسب به حافظ، شماره17.

[15]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص829.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق