03 04 2017 447067 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 211 (1396/01/15)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در شرايع، اسباب تحريم زوجه بر زوج را شش امر دانستند: «نَسَب»، «رضاع»، «مصاهره»، «استيفاي عدد» به دو معنا که براي استيفاي عدد است، اين امور چهارگانه گذشت. «لعان» و «کفر»؛ يعني پنجم و ششم مانده است. در بحث قبل عصاره‌اي از مسئله «لعان» مطرح شد. در کنار مسئله «لعان»، «قذفِ خرساء و صماء» هم مطرح است. «تبعاً للنص» مسئله قذفِ بعضي از زن‌ها در حکم لعان است. ايشان فرمودند: «السبب الخامس اللعان و هو سبب لتحريم الملاعنة تحريماً مؤبدا»؛[1] اگر لعان صورت گرفت؛ يعني مرد پنج بار آن کلمه را ياد کرد، در مقابل آن زن پنج بار کلمه ديگر را ياد کرد، اين لعان محقق مي‌شود و آثار فراواني که دارد از همين جا شروع مي‌شود که اين زن بر اين مرد حرام مي‌شود، يک؛ حرمت آن هم حرمت ابدي است، دو؛ قهراً آثاري که مربوط به زوجيت است رأساً منتفي مي‌شود، سه. اين درباره لعان است که يک توضيح ديگري هم در کنار توضيح قبل بايد بيان بشود.

مطلب ديگر «قذفِ خرساء» است. در جريان «لعان»، مرد به زن مي‌گويد من ديدم شما آلوده شدي، ادّعاي شهود مي‌کند، نه تنها نسبت ناروا به او مي‌دهد، بلکه ادّعاي مشاهده مي‌کند مي‌گويد من ديدم شما اين کار را کردي، بيّنه هم ندارد. پس صِرف نسبت نيست، نسبت شاهدانه است؛ يعني مي‌گويد من ديدم شما آلوده شدي و شاهد هم ندارد. در چنين زمينه‌اي اگر چهار بار يک صيغه را، پنج بار صيغه ديگر را انشاء بکند و زن هم چهار بار يک صيغه را، بار پنجم صيغه ديگر را انشاء بکند، اين لعن دو طرف ـ لعان مباهله است ـ اين مباهله دو طرف و لعن دو طرف محقق مي‌شود، آثار آن هم حرمت ابدي است. در کنار مسئله «لعان»، «قذف» هست؛ منتها نسبت به «صماء» و «خرساء»؛ اگر زن ناشنوا بود يا گويايي‌ را از دست داده است خرساء است که نمي‌تواند سخن بگويد و صماء است نمي‌شنود، مرد نسبت آلودگي به او مي‌دهد و مدّعي است من ديدم و بيّنه‌اي هم ندارد، لعان يک طرفه هم ما در اسلام نداريم، زن که نشنيده تا ببيند چه خبر است، يا نمي‌تواند در اثر اَخرس بودن، آن پنج صيغه را اجرا کند، خود اين قذف به منزله لعان است و حرمت ابدي مي‌آورد. قهراً بحث در دو مقام است: يکي درباره «لعان»، يکي درباره «قذفِ خرساء و صماء». اين دو مقام هم از دو طايفه از نصوص گرفته شده است. «تبعاً للنص» چون يک تعبّد محضي است، مسئله دوم حکم لعان را دارد.

مطلب بعدي آن است که عناصر محوري محکمه قضاء، حضور قاضي عادل از يک طرف؛ گاهي قاضي عادل با أمارات مفيده يقين علم پيدا مي‌کند، از طرف ديگر است. اگر علم قاضي مطرح نبود، نسبتي که أحدهما به ديگري مي‌دهد، اين نسبت يا بايد با بيّنه ثابت بشود، يا بايد با يمين ثابت بشود، يا بايد با اقرار ثابت بشود و مانند آن. اقرار يک چيزي نيست که ما بگوييم شريعت آورده، اقرار يک امري بود که قبل از اسلام بود و بعد از اسلام هست، دين هم امضاء کرده که «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ».[2] آن خصوصيت‌هايي را که شريعت آورده يا تکميل کرده، همين «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[3] است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود که علم غيب ما محکمه قضاء را تأمين نمي‌کند، علم غيب يک جهت اشرفيتي دارد که آن همتاي مسئله قضاء نيست تا احکام فرعي فقهي را با علم غيب حل کنيم. گاهي براي اثبات معجزه يا ضرورت‌هاي ديگر، از علم غيب کمک مي‌گرفتند، ولي اين «إِنَّمَا» که مفيد حصر است باعث شد که مرحوم کاشف الغطاي بزرگ آن تحقيق را بکند که علم غيب سند فقهي نيست. يکي از نقص‌هاي مهم اصول ما اين است که به جاي اينکه از عقل بحث کند که منبع ديني ما هست، از علم بحث مي‌کند؛ هيچ يعني هيچ! اين صبغه علمي ندارد. ما در اصول بايد از کتاب و سنّت و عقل و اجماع بحث بکنيم. ببينيد از کتاب و سنّت بحث مي‌شود، اما به جاي عقل از علم بحث مي‌شود. علم را همه حجت مي‌دانند؛ نه علمي هست، نه به درد مي‌خورد، علم که يقيناً حجت است. آنکه علمي است و دقيق است و جان کَندن مي‌خواهد عقل است که خبري از آن نيست؛ «العقل ما هو»؟ مبادي عقلي چيست؟ مبادي مشهورات چيست؟ مبادي مسلّمات چيست؟ آن 24 مقدمه‌اي که عقل را مطمئن مي‌کند به يک مسئله علمي، آنها چيست؟ آنها که خبري نيست. علم حجت است، بله علم حجت است، مگر کسي با حجّيت علم مخالف است؟! مگر اينکه اصلاً اين مسئله، مسئله علمي است که شايسته است حوزه درباره آن بحث بکند؟! بايد درباره عقل بحث بکند که هيچ خبري نيست. حالا درباره علم هم بحث مي‌کند. اين امر اگر در اصول مي‌آمد و حوزه مي‌دانست که علم غيب اشرف از آن است که در بحث‌هاي فقهي بيايد که حرف بلند مرحوم کاشف الغطاي بزرگ است، ديگر ما مسئله شهيد جاويد و امثال آن را نداشتيم. الآن خيلي‌ها براي آنها سخت است که جمع بکنند که چگونه وجود مبارک حضرت مي‌دانست که کشته مي‌شود ولي رفت؟! آيا وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) مي‌دانست که اين کوزه سمّي است يا نه؟ آيا وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌دانست يا نه؟ اگر نمي‌دانست که با علم غيب حضرت سازگار نيست و اگر مي‌دانست با علم به خطر، چگونه اقدام کرده است؟ پيدايش شهيد جاويد و ده‌ها مشکلات ديگر در اثر اين است که حوزه به رسالت خود عمل نکرده است. بحث نکرده تا اين حرف بلند مرحوم کاشف الغطاء را تشريح کند که علم غيب يک امر عرشي است، آن اصلاً در سطح کار فقهي نيست، گاهي براي اثبات ضرورت بکار مي‌رود. اين «إنّما» يعني «إنّما»! فرمود من خيلي از چيزها را بلد هستم، اما محکمه با علم عادي حل مي‌شود: «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، و حواستان هم جمع باشد، اگر کسي قَسم دروغ خورده يا شاهد دروغ آورده، من باخبر هستم و اگر طبق قَسم دروغ يا شاهد کذب، مالي را از محکمه من به دست خود من گرفت مبادا بگويي اين مال حلال است، «قِطْعَةً مِنَ النَّار»؛[4] من مي‌بينم که آتش را داري مي‌بري. فقه را در محدوده بحث‌هاي علم عادي بايد تأمين کرد. اين دوتا آيه سوره مبارکه «توبه» که شفّاف است فرمود هر کاري که مي‌کنيد پيغمبر مي‌بيند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ﴾،[5] اين «سين»، «سين» تحقيق است، «سين» تسويف نيست در برابر «سوف». ﴿فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾؛ گذشته از اينکه آن اعمال را هفته‌اي دو روز به طور رسمي به ما گزارش مي‌دهند، هر کاري که شما مي‌خواهيد شروع کنيد ما باخبر هستيم؛ امروز حضرت حجّت هم همين است ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾.[6] اينکه تمام اعمال ما را به اذن خدا مي‌بيند، آن ملائکه‌اي که موکّل اعمال ما هستند جزء شاگردان اينها هستند. فرمود مبادا کسي بگويد من رفتم محکمه پيغمبر، از دست خود پيغمبر اين مال را گرفتم! اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است. محکمه را علم عادي تشکيل مي‌دهد. در کنار علم عادي بيّنه، يمين و اقرار هست. اين حصر «إنّما»، حصر اضافي است؛ معناي آن اين نيست که علم قاضي اثر ندارد. گرچه علم قاضي «بالجمله» مؤثر نيست، ولي در بعضي از بخش‌ها «في الجمله» مؤثر است. اقرار هم «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ». آنچه که دارج و دائر هست محکمه گردان است، همين بيّنه و يمين است.

مسئله «لعان» هم يک مسئله محکمه‌اي است. يک حادثه‌اي اتفاق افتاده کسي آمد خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض کرد من خودم ديدم زنم آلوده است، حضرت چون وحي‌ايي نيامده بود فرمايشي نفرمود. بعد وقتي آيه شش تا آيه نُه سوره مبارکه «نور» ـ که در بحث قبل تلاوت شد و بحث شد ـ آمد؛ حضرت او را خواست و فرمود جريان چيست؟ ـ که گوشه‌اي از آن در روايات خواهد آمد ـ او گفت که من ديدم. فرمود شاهدي داري؟ عرض کرد که نه، من شاهدي ندارم. آن‌وقت دستور لعان به وسيله آيه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» آمده که اگر کسي همسر خود را متّهم کند به اين اينکه اين کار را کرد، يک؛ و سند او ادّعاي شهود و رؤيت خودش باشد، دو؛ و هيچ کسي ديگر هم شاهد اين مسئله نيست، سه؛ در چنين شرائطي براي فصل خصومت مسئله «لعان» مطرح شد. از لعان هم به عنوان مباهله و سوگند دو جانبه ياد مي‌شود که «هذه مباهلة فقهيه». بزرگاني که «آيات الأحکام» نوشتند، از جريان «لعان» به عنوان «حلف» و «سوگند» ياد کرده‌اند. در آيه شش تا نُه سوره مبارکه «نور» سخن از حلف نيست؛ اما اينکه فرمود شهادت بدهد ﴿بِاللَّهِ﴾، اين «باء» ﴿بِاللَّهِ﴾ که «باء» قَسم است؛ يعني «أُقسمُ بالله»! قَسم به خدا من شهادت مي‌دهد؛ يعني خودم ديدم.

بنابراين از «لعان» به عنوان «حلف» و «سوگند» ياد مي‌شود؛ چه اينکه اين بزرگان ما در «آيات الأحکام» از اين مسئله گاهي به صورت «مباهله»، گاهي به صورت «سوگند» ياد کردند و او چهار بار قَسم ياد مي‌کند که من ديدم، بار پنج قَسم به خدا ياد مي‌کند که غضب خدا بر او اگر او دروغ بگويد. زن هم چهار بار سوگند ياد مي‌کند بر برائت خودش و بار پنجم سوگند ياد مي‌کند که غضب خدا بر او اگر اين مرد راست بگويد. اگر اين لعان و اين مباهله با اين شهادت‌ها، با اين سوگندهاي پنج‌گانه از دو طرف حاصل بشود، حرمت ابدي مي‌آورد. ديگر کاملاً اين زوجه بر اين زوج براي ابد حرام خواهد بود.

مسئله «قذف» هم اگر اين زن بتواند سخن بگويد، بتواند بشنود و دفاع کند يا لعان مي‌شود يا نه؛ اما اگر صماء باشد، خرساء باشد، او که قدرت سوگند ياد کردن و شهادت پنج‌باره که به منزله سوگند پنج‌باره است را ندارد، خود همين قذف کار لعان را انجام مي‌دهد، آن هم برابر نصوص خاصه‌اي است که تعبداً اين امر را تنظيم کرد.

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) هر دو را در کنار هم ذکر کرده است. فرمود: «السبب الخامس اللعان و هو سبب لتحريم الملاعنه»، اين اسم مفعول است مصدر نيست، «ملاعنه» يعني زني که مورد لعن و حبال قرار گرفت، «تحريما مؤبدا»، اين فرع اول و مقام اول است. «و كذا قذف الزوجة‌ الصماء و الخرساء»؛ اگر کسي همسر خود را که ناشنواست، يا گويايي را از دست داد، «بما يوجب اللعان» متّهم کند، بگويد من ديدم شما آلوده شدي، اين چون قدرت لعان ندارد، حکم لعان بر آن بار مي‌شود، چون نمي‌تواند پنج بار سوگند ياد کند. «بما يوجب اللعان لو لم تكن كذلك»، اگر خرساء نبود، اگر صماء نبود، اين موجب لعان بود؛ حالا که خرساء هست و صماء است و نمي‌تواند، حکم لعان را دارد.

وقتي مقام اول روشن شد، مقام ثاني روايات خاص خود را دارد، آن هم مطرح مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: بايد بشنود تا بنويسد، اين کافي نيست. آن به اقرار بر مي‌گردد که اين اقرار نيست. او بايد سوگند ياد کند که اين تلفظ است. در آن‌جا که خود سوگند معتبر است اگر کسي بنويسد کافي نيست.

در مسئله «لعان»؛ حالا اين چندتا روايت است که مربوط به مقام اول است و چندتا روايت است که مربوط به مقام ثاني است. رواياتي که مربوط به مقام ثاني است در وسائل جلد بيست و دوم صفحه 427 باب هشت، اين باب هشت چهار‌تا روايت دارد که مربوط به صماء و خرساء است؛ اما اصل مسئله «لعان» در وسائل جلد 22 صفحه 407 «كِتَابُ اللِّعَانِ بَابُ كَيْفِيَّتِهِ وَ جُمْلَةٍ مِنْ أَحْكَامِهِ» است که چند‌تا روايت است. اگر برخي از اينها مشکل سندي داشته باشد، روايت معتبر سندي در آن هست. در بحث قبل هم اشاره شد که اين اجماع هم اجماع رواني است، نه اجماع فقهي؛ براي اينکه با بود اين چند آيه از آيه شش تا نُه سوره مبارکه «نور»، سند معتبري است، روايات وارده ذيل اين آيه هم سند معتبري است، در چنين موردي که هم آيه است و هم روايت است، اجماع دليل ندارد، فقط صبغه رواني دارد که انسان مطمئن است آنچه را که خودش از اين آيات و روايات مي‌فهميد، همه فقها(رضوان الله عليهم) همين را فهميدند.

روايت اول را که مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ» نقل مي‌کند اين است که مي‌گويد: «إِنَّ عَبَّاداً الْبَصْرِيَّ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام وَ أَنَا عِنْدَهُ حَاضِرٌ»؛ اين بصري از وجود مبارک حضرت سؤال کرد، من هم آن‌جا نشسته بودم. «كَيْفَ يُلَاعِنُ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ»؛ اصل لعان را ما شنيديم، اما کيفيت آن را نمي‌دانيم. حضرت فرمود که اصل لعان کيفيت آن اين است: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَرَأَى مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا يُجَامِعُهَا مَا كَانَ يَصْنَعُ»؛ به حضرت عرض کرد اگر کسي وارد منزل او بشود ببيند که يک نامَحرمي در کنار زن او هست، حکم آن چيست؟ يک بحثي که اگر او را از بين ببرد حکمي ندارد و مي‌تواند از بين ببرد، آن باب خاص خودش را دارد؛ اما اين که حالا اتفاق نيفتاده، اين کار را نکرده است، فقط بخواهد حکم فقهي را از نظر محکمه سؤال بکند، منتها اگر گفت من اين را ديدم و آن شخص را کُشت بايد در محکمه بتواند ثابت کند و اگر نتوانست ثابت کند، يک قتلي بدون سبب است. اين‌جا به حضرت عرض کرد: «لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَرَأَى مَعَ امْرَأَتِهِ رَجُلًا يُجَامِعُهَا مَا كَانَ يَصْنَعُ»؛ چکار مي‌تواند بکند؟ وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جوابي نداد، چون وحي‌ايي نازل نشده بود. «فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم »، چون جوابي نداشت تا بگويد. «فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ»؛ خود شخص هم برگشت. «وَ كَانَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذِي ابْتُلِيَ بِذَلِكَ مِنِ امْرَأَتِهِ»؛ اين شخص که سؤال کرد خودش به همين حادثه تلخ مبتلا بود. بعد طولي نکشيد «فَنَزَلَ الْوَحْيُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُكْمِ فِيهَا»؛ وحي در اين مسئله نازل شد. «فَدَعَاهُ» وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين شخص را خواست. «فَقَالَ أَنْتَ الَّذِي رَأَيْتَ مَعَ امْرَأَتِكَ رَجُلًا فَقَالَ نَعَمْ»؛ حضرت فرمود تو اين صحنه را از نزديک مشاهده کردي؟ عرض کرد بله. «فَقَالَ لَهُ انْطَلِقْ فَأْتِنِي بِامْرَأَتِكَ»؛ برو همسرت را بياور در محکمه ما تا ما داوري کنيم؛ براي اينکه «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَنْزَلَ الْحُكْمَ فِيكَ وَ فِيهَا»؛ ذات أقدس الهي درباره تو و درباره همسرت آيه نازل کرده است. «قَالَ» اين کسي که مي‌گويد من در محضر حضرت نشسته بودم مي‌گويد که «فَأَحْضَرَهَا زَوْجُهَا»؛ همسر رفت و زوجه خودش را آورد. «فَوَقَّفَهَا» حضرت او را متوقّف کرد ايستاد در محکمه، آگاه کرد، «رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم » و اين حکم را به او تعليم داد. به شوهر گفت: «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ» بگو من شهادت مي‌دهم به «الله». يک وقت است که انسان شهادت مي‌دهد به توحيد؛ مثل آنچه که در تشهّد و اينها مي‌گوييم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». يک وقت است که مي‌گوييم شهادت مي‌دهيم «بالله»، اين شهادت مي‌دهيم «بالله»؛ يعني «أُقسم بالله». «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ» پس يک وقت است که «شهدتُ الله» است «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مي‌گوييم، اين شهادت به وحدانيت مي‌دهيم؛ يک وقتي مي‌گوييم شهادت مي‌دهيم «بالله»، مشهود له چيزي ديگر است، اين «بالله» مي‌شود قَسم، اين به منزله شهادت است. «اشْهَدْ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّكَ لَمِنَ الصَّادِقِينَ فِيمَا رَمَيْتَهَا بِهِ»؛ به مرد گفت تو چهار بار بگو قَسم به خدا من شهادت مي‌دهم که اين زن آلوده است، چون ادّعاي شهود کرد. «قَالَ فَشَهِدَ»؛ اين شخصي که نشسته بود اين قصه را که نقل مي‌گرد گفت اين مرد در حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چهار بار شهادت داد که «أشهَدُ بالله إن هذه المرأة فعلت کذا». «ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَمْسِكْ وَ وَعَظَهُ»؛ هنوز اين تمام نشده، موعظه کرد که اگر واقعاً نديدي و براي تو ثابت نشد، اين قَسم پنجم را نخور که اگر قَسم پنجم را خوردي کار تمام است. «وَ قَالَ اتَّقِ اللَّهَ فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِيدَةٌ»؛ لعن يعني بُعد از رحمت. خدا لعنت کرد فلان شخص را؛ يعني او را از رحمت خاصه خود دور کرده است. بعد از اين موعظه، فرمود حالا که موعظه را شنيدي و مي‌داني که لعنت خدا شديد است، در بعضي از موارد دارد که قَسم دروغ «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع‏»[7] يک تعبيري هست که يکديگر را نفرين مي‌کردند مي‌گفتند که اميدواريم خانه‌سراي شما سبزي بکارند. اين خانه‌سراي شما سبزي بکارند از همين ترجمه همين حديث شريف است که «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» در روايات ما در مسئله سوگند دروغ آمده است که اين خانه را خراب مي‌کند، وقتي مخروبه شد آن‌جا را علف‌کاري مي‌کند سبزي‌کاري مي‌کند. قَسم دروغ، يمين کاذب «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» اين را به صورت يک مخروبه در مي‌آورد. حضرت فرمود لعنت خدا آثار شديدي دارد. «ثُمَّ قَالَ اشْهَدِ الْخَامِسَةَ أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَيْكَ»، آن شهادت خامس چيست؟ اين است که «أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَيْكَ إِنْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ»؛ قَسم پنجم اين است که قَسم به خدا اگر دروغ گفته باشم لعنت خدا بر من! «قَالَ فَشَهِدَ» اين پنجمي را هم اين مرد شهادت داد؛ يعني سوگند ياد کرد، چون ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ﴾، خودش به جاي اينکه چهارتا شاهد بياورند در بعضي از موارد، او چهار بار خودش شهادت داد «بالله»؛ يعني من شهادت مي‌دهم به اين امر و وثيقه من هم قَسم به خداست. مشهود له من يا مشهود به من توحيد نيست، مشهود له من همان مسئله آلودگي زن است، اين «بالله»، «باء»، «باء» قَسم است. اين کار را کرد، «قَالَ فَشَهِدَ فَأَمَرَ بِهِ فَنُحِّيَ» حضرت امر کرد حالا برو کنار. «ناحيه»، «تنحيه»؛ يعني به جانب يکي رفت. حالا وجود مبارک حضرت به زن خطاب کرد، فرمود: «اشْهَدِي أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّ زَوْجَكِ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ فِيمَا رَمَاكِ بِهِ»؛ فرمود: تو چهار بار بگو شهادت مي‌دهم «مقسماً بالله» که شوهرم دروغ مي‌گويد. تو که شاهد نداري بر برائت خود، شاهدت خودت هستي، بايد چهار بار بگويي من شهادت مي‌دهم «مقسماً بالله» به اينکه من برئ هستم؛ مثل اينکه چهار نفر شهادت مي‌دهند که تو پاک هستي. «اشْهَدِي أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّ زَوْجَكِ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ فِيمَا رَمَاكِ بِهِ»؛ اين شخص گفت: «قَالَ فَشَهِدَتْ»؛ اين زن چهار بار شهادت داد. «ثُمَّ قَالَ لَهَا» وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين زن فرمود: «أَمْسِكِي»؛ صبر کن! «فَوَعَظَهَا»؛ به آن سوگند و شهادت پنجم هنوز نرسيده، موعظه کرد. فرمود اگر دروغ گفته باشي، لعنت خدا شديد است! او را موعظه کرد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اگر واقع بود و اقرار بکند با همان تازيانه مسئله حل مي‌شود و ديگر «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» نمي‌شود. حرمت ابدي نمي‌آورد. اگر اقرار بکند شارع مقدس او را تازيانه مي‌زند: ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة﴾، حالا آن روز شايد مسئله رجم نيامده بود.

«ثُمَّ قَالَ لَهَا أَمْسِكِي فَوَعَظَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا اتَّقِي اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِيدٌ». «أعوذ من غضب الحليم»؛ ذات أقدس الهي حليم است و اگر غضب بکند، از غضب او بايد به رحمت خود او پناه برد. «فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِيدٌ ثُمَّ قَالَ لَهَا اشْهَدِي الْخَامِسَةَ» پنجمي را حالا بگو، بگو: «أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْكِ إِنْ كَانَ زَوْجُكِ مِنَ الصَّادِقِينَ فِيمَا رَمَاكِ بِهِ»؛ قَسم پنجم اين باشد که شهادت مي‌دهم «مُقسماً بالله» که غضب خدا بر من روا باشد اگر شوهرم درست مي‌گويد. «قَالَ فَشَهِدَتْ» شهادت داد که اين پنجمي را هم خواند. آن‌گاه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «فَفَرَّقَ بَيْنَهُمَا»، اين به منزله طلاق نيست که بعد بتوانند دوباره تجديد فراش کنند. «وَ قَالَ لَهُمَا لَا تَجْتَمِعَا بِنِكَاحٍ أَبَداً بَعْدَ مَا تَلَاعَنْتُمَا»؛ چون وقتي ملاعنه کرديد، ديگر حرمت ابدي پيدا مي‌کنيد.

پس يکي از اسباب حرمت ابدي، مسئله «لعان» است. اين روايت را مشايخ ثلاثه نقل کردند؛ يعني گذشته از مرحوم صدوق،[8] مرحوم کليني[9] هم نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي[10] (رضوان الله عليهم أجمعين) هم نقل کردند.

روايت دوم که مرحوم صدوق[11] «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْبَزَنْطِيِّ» نقل کرد اين است که «أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيه السَّلام فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَيْفَ الْمُلَاعَنَةُ»، اين جزء ابتکارات شريعت بود. در محاکم اصل سوگند و يا اقرار و مانند آن قبلاً هم بوده است. «قَالَ يَقْعُدُ الْإِمَامُ»؛ امام يعني حاکم. «وَ يَجْعَلُ ظَهْرَهُ إِلَى الْقِبْلَةِ»؛ اين پشت به قبله مي‌کند، رو به طرفين که طرفين رو به قبله باشند. خطيب هم همين کار را مي‌کند. «وَ يَجْعَلُ ظَهْرَهُ إِلَى الْقِبْلَةِ وَ يَجْعَلُ الرَّجُلَ عَنْ يَمِينِهِ وَ الْمَرْأَةَ وَ الصَّبِيَّ عَنْ يَسَارِهِ»؛ صبي براي اينکه در مسئله «نفي ولد» هم چون جريان «لعان» مطرح است، اگر صبي باشد آن هم کنار دست چپ مي‌گذارند، اين کيفيت ملاعنه است. اما صيغه ملاعنه همان است که در روايت اول آمده و در روايت سوم به اين صورت است: «وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ» فرمود: «ثُمَّ يَقُومُ الرَّجُلُ فَيَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ» اين که مي‌شود سوگند براي همين است، چهار بار به «الله» سوگند ياد مي‌کند که «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ فِيمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ اين نسبتي که به زن خود مي‌دهد راست مي‌گويد. «ثُمَّ يَقُولُ لَهُ الْإِمَامُ»؛ حاکم شرع به او مي‌گويد: «اتَّقِ اللَّهَ» که مبادا پنجمي را هم ياد کند. «فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِيدَةٌ» اين‌جا موعظه مي‌کند. «اتَّقِ اللهَ فَإِنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ شَدِيدَةٌ ثُمَّ يَقُولُ الرَّجُلُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ فِيمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ اين سوگند پنجم و شهادت مقسمانه پنجم را هم ايراد مي‌کند. «ثُمَّ تَقُومُ الْمَرْأَةُ فَتَحْلِفُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ فِيمَا رَمَاهَا بِهِ»؛ بعد نوبت به زن مي‌رسد، زن هم چهار بار سوگند ياد مي‌کند که اين مرد دروغ مي‌گويد، «ثُمَّ يَقُولُ لَهَا الْإِمَامُ»؛ يعني قاضي، «اتَّقِي اللَّهَ فَإِنَّ غَضَبَ اللَّهِ شَدِيدٌ ثُمَّ تَقُولُ الْمَرْأَةُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَيْهَا إِنْ كَانَ» آن مرد «مِنَ الصَّادِقِينَ فِيمَا رَمَاهَا بِهِ فَإِنْ نَكَلَتْ رُجِمَتْ»؛ اگر اين زن حاضر نشد، اين مرد اين کار را کرده، معلوم مي‌شود که يک اقرار فعلي است، چون زناي او محصنه است رَجم مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر باشد مي‌گويد که اجبار بود. وقتي که ساکت شد معلوم مي‌شود که اين سکوت او به منزله اقرار است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين ديگر لعان نيست، لعان عنصر اوّلي آن نسبت است، عنصر دومي آن ادّعاي شهود است، عنصر سومي آن فقد شاهد است، اين سه عنصر که محقق شد جريان لعان شکل مي‌گيرد. «فَإِنْ نَكَلَتْ رُجِمَتْ وَ يَكُونُ الرَّجْمُ مِنْ وَرَائِهَا وَ لَا تُرْجَمُ مِنْ وَجْهِهَا». اين صورت را زدن حتي درباره حيوانات هم شما ببينيد که چند حقي که اسب بر راکب دارد يکي اين است که صورت او را نزند. صورت کسي را نزند حتي صورت حيوانات، براي اينکه با آبروي او بازي مي‌شود. فرمودند اين رجم را مي‌خواهيد انجام بدهيد اين تازيانه را به پشت بزنيد، نه به صورت و نه به جلو. «وَ لَا تُرْجَمُ مِنْ وَجْهِهَا لِأَنَّ الضَّرْبَ»، يک؛ «وَ الرَّجْمَ»، دو؛ «لَا يُصِيبَانِ الْوَجْهَ» اصولاً در محکمه شرع به صورت و به چهره و به ظاهر بدن تازيانه نمي‌زنند، شلّاق نمي‌زنند. «يُضْرَبَانِ عَلَى الْجَسَدِ عَلَى الْأَعْضَاءِ كُلِّهَا وَ يُتَّقَى الْوَجْهُ» و همچنين عورت. «وَ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ حُبْلَى لَمْ تُرْجَمْ وَ إِنْ لَمْ تَنْكُلْ دُرِئَ عَنْهَا الْحَدُّ»؛ اگر نکول کرد «دُرِئَ عَنْهَا الْحَدُّ وَ هُوَ الرَّجْمُ ثُمَّ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً»؛ اگر لعان محقق شد حرمت ابدي مي‌آورد. «وَ إِنْ دَعَا أَحَدٌ وَلَدَهَا ابْنَ الزَّانِيَةِ جُلِدَ الْحَدَّ» اين ديگر بحث مسئله نسبت به ولد است که اگر کسي هنوز ثابت شده يا ثابت نشده، به اين بچه بگويد «إبن الزنا» اين مستحق قذف است، چون درباره لعان هم مسئله نسبت به آلودگي به آن زن مطرح است، هم نسبت به نفي ولد که نفي ولد حکم خاص خودش را دارد.

حالا روايت چهارم و پنجم اگر احکام خاصي داشت اينها را بايد بخوانيم و اگر حکم جديدي نداشت همان روايات باب هشت که قذف مرأة خرساء و صماء است مطرح مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص237.

[2]. وسائل الشيعة، ج‌23، ص184.

[3]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[5]. سوره توبه، آيه105.

[6]. سوره توبه، آيه105.

[7]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج101، ص283.

[8]. من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص540.

[9]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص163.

[10]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج‏8، ص: 185.

[11]. من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص536.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق