مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 18 (1394/08/20)

08 01 2022 384268 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 18 (1394/08/20)

دانلود فایل صوتی
 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در مسئله «نظر» که چهار صورت داشت، مهمترين صورت آن دو قسم است: يکي نگاه مرد به زنِ نامَحرم و يکي هم نگاه زن به مرد نامَحرم. در نگاه مرد به زنِ نامَحرم، اگر چنانچه با تلذّذ و ريبه باشد که مطلقا حرام است؛ امّا محور بحث جايي است که تلذّذ و ريبه نيست و هيچ خوف فتنه و ريبه و مانند آن نيست، در اينجا که هيچ تلذّذ و خوف ريبه و فتنه و مانند آن نيست، سه قول است: يکي جواز مطلقا، يکي منع مطلقا و ديگري اينکه يک مرتبه جايز است «علي کراهية».[1] در بين متأخّران مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) قائل است به منع مطلق[2] و مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) قائل است به جواز مطلق؛[3] امّا صورت مسئله اين است که يقيناً تلذّذ نيست، يقيناً ريبه و فتنه در کار نيست، آن هم در خصوص وجه و کفّين. پس ماعداي وجه و کفّين از محل بحث خارج است که مطلقا ممنوع است، در خصوص وجه و کفّين سه قول است: يکي جواز مطلق، يکي منع مطلق، يکي حرفي که مرحوم محقق در متن شرايع گفتند که يکبار «علي کراهية».

سرّ اينکه در بين متأخّران خيلي محور بحث قرار گرفت، براي اينکه عَلَمين، اين دو بزرگوار در قبال هم قرار گرفتند؛ مرحوم صاحب جواهر قائل به منع مطلق است، مرحوم شيخ انصاري قائل به جواز مطلق است، فقهاي بعدي مرحوم آقا سيد محمد کاظم در متن عروه و محشّيان عروه،[4] اينها هم گاهي مايل به منع، گاهي به جواز، گاهي احتياط وجوبي ميکنند و گاهي احتياط استحبابي ميکنند. عمده در بين متأخّران اصرار مرحوم شيخ انصاري است بر جواز، در قبال منع مرحوم صاحب جواهر است، چون صاحب جواهر فرمود: «أضعف الأقوال» در مسئله قول مصنّف است؛ يعني محقق در متن شرايع. پس صورت مسئله در خصوص وجه و کفّين است، يک؛ و در خصوص حالتي است که يقيناً ريبه در کار نيست، فتنهاي در کار نيست، تلذّذي در کار نيست، اين دو؛ يک نگاهي است مثل اينکه آدم دارد در و ديوار را نگاه ميکند. اين نگاه به زن مثل اينکه دارد در و ديوار را نگاه ميکند، در اين نگاه سه قول است که مرحوم شيخ انصاري اصرار دارد که اين نوع نگاه جايز است؛ البته در خصوص وجه و کفّين.[5] در ماعداي اينها تعبداً ممنوع است، مثل آنطوري که در و ديوار را دارد نگاه ميکند نميتواند موي زن را نگاه کند، بدن زن را نگاه کند. اين يک مطلب که در بين متأخّرين اين همه اختلاف شد، براي اينکه اين دو بزرگوار در رودرروي هم قرار دارند.

مطلب بعدي آن است که در بحثهاي قبل داشتيم «ابداء» دو قسم است: يک ابداء نفسي و يک ابداي نسبي. ابداء نفسي اين است که شارع ميفرمايد که زن ميتواند ﴿مَا ظَهَرَ مِنْهَا را ابداء کند، اظهار کند و نپوشاند. «سَتر» بر او واجب نيست، پوشاندن بر او واجب نيست؛ امّا معنايش اين نيست که مرد هم بتواند نگاه کند، چون هيچ تلازمي نيست بين عدم وجوب «سَتر» و بين جواز «نَظر»؛ چه اينکه بر مرد پوشاندنِ بدن واجب نيست؛ ولي زن نميتواند نگاه کند. مردي است که بر اثر کار با يک زيرپيراهن دارد کار ميکند بر او واجب نيست که بدن خود را بپوشاند؛ امّا براي زن جايز نيست که بدن يک جواني را يا مردي را نگاه کند. غرض آن است که اگر گفتند «سَتر» واجب نيست، پوشاندن واجب نيست، معنايش اين نيست که طرف ديگر ميتواند نگاه کند، اين معنا قبلاً گذشت؛ لکن آنچه که به ذهن ميآيد اين است که بين جواز «ابداء» و بين عدم وجوب «سَتر» فرق است. يک وقت شارع ميفرمايد به اينکه «سَتر» بر مرد واجب نيست، معنايش اين نيست که زن ميتواند نگاه کند؛ امّا يک وقت شارع ميفرمايد که زن ميتواند ﴿مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ را اظهار کند؛ اظهار کردن، اعلام کردن، غير از عدم وجوب «سَتر» است، اظهار براي اينکه ديگران بتوانند ببينند. از اظهار جواز «نظر» را ميشود استشمام کرد؛ امّا از عدم وجوب «سَتر»، جواز «نظر» را نميشود استشمام کرد. در سوره مبارکه «نور» آنجا دارد که ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا،[6] اين ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ در چند روايت که تأييدات عرفي هم دارد، بر وجه و کفّين حمل شده است، بر جاي النگو نصب کردن و انگشتر نصب کردن؛ يعني دست و مُچ دست، اينها تطبيق شد. وقتي ميفرمايد: ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا، آيا اين استثنا متّصل است يا منقطع؟ زينت خودشان و مواضع زينت را ظاهر نکنند، مگر آنجايي که به طبع عادي ظاهر است؛ يعني آنجا را ميتوانند اظهار کنند، آنجا جاي جواز اظهار هست. اگر استثنا منقطع باشد، معناي آن اين است که ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ پوشاندن آن مثلاً واجب نيست؛ ولي به هر حال ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا استثناي از «ابداء» است، ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا که ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا «يجوز ابداعه»، پس اظهار او جايز است. اگر اظهار او جايز بود، اظهار؛ يعني اعلام؛ يعني نشان دادن، يک وقت است که ميفرمايد «سَتر» بدن واجب است ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا، اگر تعبير اين بود معنايش اين نيست که بيگانه ميتواند نگاه کند، بلکه معنايش اين است که بر زن پوشاندنِ وجه و کفّين واجب نيست؛ امّا معنايش اين نيست که ديگري ميتواند نگاه کند. يک وقت است که سخن از وجوب «سَتر» نيست، سخن از حرمت «ابداء» است. «ابداء» و اظهار حرام است مگر وجه و کفّين، وجه و کفّين را ميتواند اظهار کند، اظهار کند؛ يعني نشان بدهد، پس ديگري ميتواند نگاه کند، اين دليل نيست؛ ولي تأييد هست، اين دليل نيست؛ ولي جلوي آن حرف قبلي را ميگيرد که اين اظهار، اظهار نفسي است و اظهار نفسي ملازم نيست.

غرض آن است که بين عدم وجوب «سَتر» و بين جواز «نظر» هيچ تلازمي نيست، اين درست است. بر مرد پوشاندن سر و صورت و گردن و مانند آن واجب نيست؛ امّا معنايش اين نيست که زن ميتواند نگاه کند. بين عدم وجوب «سَتر» با جواز «نظر» هيچ تلازمي نيست که تا حال اينطور ميگفتيم و ميگفتيم ﴿لاَ يُبْدِينَ اوّل «ابداء» نفسي است؛ امّا آنچه که به ذهن ميآيد اين است که بين جواز «ابداء» و عدم وجوب «سَتر» فرق است؛ يک وقتي شارع ميفرمايد که پوشاندن اين عضو بر زن واجب نيست، اين معنايش اين نيست که مرد بتواند نگاه کند؛ امّا يک وقتي شارع ميفرمايد که زن ميتواند اين عضو را اظهار کند، اظهار کند؛ يعني نشان بدهد، اعلام کند، «اَبداء»؛ يعني «أعلم، أظهر»، اظهار براي غير است.

بنابراين اين که قبلاً استفاده کرده بوديم که ابداء نفسي با ابداء نسبي فرق دارد، اين نميتواند تام باشد، بله، بين عدم وجوب «سَتر» و وجوب جواز «نظر» هيچ تلازمي نيست. اگر شارع بفرمايد که بر زن پوشاندن وجه و کفّين واجب نيست، نه دليل هست، نه تأييد هست، نه ارشاد هست، نه اشعار هست به اينکه مرد بتواند نگاه کند؛ امّا اگر شارع بفرمايد زن ميتواند وجه و کفّين را اظهار کند، اظهار مال غير است؛ يعني نامَحرم ميتواند نگاه کند. پس محور بحث که خصوص وجه و کفّين است، يک؛ با قطع به عدم تلذّذ و ريبه است، دو؛ مثل آنطور که ديوار را ميتواند نگاه کند، اين را هم ميتواند نگاه کند. الآن محل بحث اين است که نامَحرم ميتواند دستِ زن و وجه زن را نگاه کند، آنطوري که ديوار را نگاه ميکند. آيا آنطوري که ديوار را نگاه ميکند، ميتواند وجه و کفّين را نگاه کند؟ مرحوم صاحب جواهر ميگويد نه، مرحوم شيخ انصاري ميگويد بله.[7] اصرار شيخ انصاري(رضوان الله عليه) باعث شد که فقهاي بعدي بتوانند در برابر صاحب جواهر(رضوان الله عليه)  نظر غير موافق بدهند.

پرسش: ...

پاسخ: جايز باشد به طريق اُوليٰ نه؛ يعني اشعار دارد، ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا استثناي متّصل است؛ يعني وجه و کفّين را ميتواند اظهار کند؛ اگر آيه اين بود که بر زن پوشاندن واجب است ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا، بله اين اشعاري نداشت؛ يعني معنايش اين است که بر زن پوشاندن وجه و کفّين واجب نيست. بين عدم وجوب «سَتر» با جواز «نظر» نامَحرم هيچ ارشادي يا اشعاري نيست؛ امّا اگر آيه اين است که زن نميتواند غير وجه و کفّين را ظاهر کند، فقط وجه و کفّين خودش را اظهار کند، اظهار کند؛ يعني برای غير است، آن وقت چون «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيْرٌ»،[8] اين زن رفته بچّهاش را ثبتنام کند يا از مغازه چيزي بخرد، آنطوري که اين سبدش را نگاه ميکند، آنطوري که اين ميز و ترازو را نگاه ميکند، اين جماد را نگاه ميکند، ميتواند دست و صورت او را نگاه کند.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، مگر اينکه استثنا منقطع باشد، ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا که «يجوز اظهار ما ظهر منها»، در جمله بعد دارد که ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ، اين سخن از «سَتر» است؛ يعني اين روسري را بياورد تا سينه. «جَيد» که آخرش «دال» است به معني گردن، «جَيب» که آخرش «باء» است؛ يعني سينه. «جيد» گردن، «صدر» سينه، به تعبير نصاب، «جَيب»؛ يعني گريبان. به وجود مبارک موساي کليم فرمود که ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ[9] که بزرگان اهل معرفت گفتند به اينکه کمال انسان در «جِيب» او نيست، بلکه در «جَيب» اوست، با داشتن کسي کامل نميشود، آن چيزي که در جِيب اوست مشکل او را حل نميکند؛ اگر در جَيب او، در گريبان او چيزي بود نظير آنچه که براي موساي کليم هست، او مشکلش حل ميشود. آيه دارد که ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ؛ يعني سينهاش را بايد بپوشاند، چه اينکه گردنش را بايد بپوشاند «جَيب»؛ يعني گريبان. اين سخن از «سَتر» است و جايي هم استثنا نشده است.

امّا حالا اگر چنانچه سخن از اظهار باشد، دارد که اظهار نکند، مگر ﴿مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ را؛ ﴿مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ را اظهار کند، اظهار کند؛ يعني نشان بدهد. اين نفس مسوّله که قبلاً بحث شد، اين هم روانشناس است و هم روانکاو است، دانشمند است، در درون است، درونبين است، ما را ميشناسد، شب و روز خواب و بيداري ما را ميداند، اين نه در خواب ميخوابد و نه در بيداري غفلت دارد، ميداند ما  از چه چيزي خوشمان ميآيد همان را وسيله فريب قرار ميدهد؛ امّا اگر کسي بين خود و بين خداي خود آنطوري که ديوار را نگاه ميکند به دست زن نگاه کند، حرف شيخ انصاري اين است که چرا حرام باشد؟! آنطوري که اين زمين را نگاه ميکند، آنطوري که اين حوض مدرسه را نگاه ميکند، آنطوري که اين سنگ را نگاه ميکند، آنطور دارد نگاه ميکند، «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيْرٌ».

پرسش: ...

پاسخ: نه، ظاهرش استثنا متّصل است؛ ولي منظور اين است که سخن از «سَتر» نيست، بلکه سخن از اظهار است، ﴿مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ را ميتواند اظهار کند. جوازِ اظهار اگر ملازم نباشد، مُشعِر به جواز «نظر» هست، برخلاف جمله بعد که وجوب «سَتر» است؛ مثلاً گفتند در نماز پوشيدن واجب نيست، آنجا سخن از اظهار که نيست، بلکه سخن از «سَتر» است، معنايش اين نيست که نامَحرم ميتواند نگاه کند. بين عدم وجوب «سَتر» با جواز «نظر» تلازم نيست؛ امّا بين جواز اظهار با جواز نظر اگر تلازم نباشد يک تئانسي هست، مؤانستي هست.

پرسش: ...

پاسخ: نه، آنها تأييد است، وگرنه ميتواند دستکش داشته باشد و دستش را لااقل بپوشاند، اينطور نيست که فشار آورده باشند و تحميل کرده باشند، بلکه آنها تأييد است؛ وقتي که ما آيه داريم، روايت داريم، آن ملاکات را در حدّ يک قرينه داخلي، خارجي، تأييد، ارشاد، اشعار و اينها قرار ميدهيم، وگرنه وقتي آيه داريم و ظهور دارد، همان آيه حجّت است.

مطلب بعدي آن است که در خود اين روايات ما، بعضي از اين روايات که صحيحه هم هست، آنها يک تعبيراتي دارند که اين تعبيرات همين حرفهاي مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) را تأييد ميکند. وسائل، جلد بيستم، صفحه 190 باب 104 از ابواب مقدّمات نکاح، چند تا روايت بود که قبلاً خوانده شد، منتها اينها از جهت سند مشکل دارند؛ لذا خيلي به اينها استدلال نميشود، بلکه اينها در حدّ تأييد هستند. روايت اوّل اين باب که مرحوم کليني[10] و همچنين مرحوم صدوق[11] و همچنين صاحب محاسن برقي(رضوان الله عليهم)[12] نقل کردند ـ اين روايت معتبر است ـ اين است که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ»؛ تا ميرسد به باب 109. در باب 109 روايت دوّم اين است که به وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردند، «مَا يَحِلُّ لِلرَّجُلِ أَنْ يَرَی مِنَ الْمَرْأَةِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مَحْرَماً»؛ چقدر و چه عضوي از اعضاي زن نامَحرم را مرد ميتواند نگاه کند؟ «قَالَ الْوَجْهُ وَ الْكَفَّانِ»؛[13] منتها حالا اين مرسله است. ولي روايت چهارم اين باب که معتبر است و اين را مرحوم کليني(رضوان الله عليه)[14] نقل کرده اين است: «حُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ ﴿وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها﴾،[15] اين ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ چيست؟ حضرت فرمود: «الْخَاتَمُ وَ الْمَسَكَةُ وَ هِيَ الْقُلْب‏»؛[16] اين دستبند. دستبندي که بيرون است يا روسري که بيرون هست يا زيرپوش که بيرون هست، اينکه محل بحث نيست، او زيرپوش را ميتواند نگاه کند وقتي بيرون است؛ پس معيار اينها آن وقتي است که در بدن است، وگرنه جامه، چادر، زيرپوش، روسري، مقنعه و جوراب زن وقتي که بيرون است آدم ميتواند نگاه کند. عمده آن است زماني که او پوشيده ميتواند نگاه کند، فرمود دستبند، انگشتر؛ يعني تا مُچ را ميتواند نگاه کند. بنابراين اين روايت معتبر است، اين برخلاف آن روايت دوّم است که مرسله بود، ميتواند نگاه کند؛ ولي اين «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيْرٌ» اين است که انسان همانطوري که در و ديوار را نگاه ميکند، او را نگاه کند، محور بحث خصوص اين مسئله است و اگر خوف اين دارد که گرفتار شود حق ندارد نگاه کند؛ يک وقت است که الآن قصد لذّت ندارد؛ ولي او را نگاه کند گرفتار ميشود، خب نبايد نگاه بکند؛ ولي ديوار را که نگاه کند، نه الآن لذّت دارد و نه خوف فتنه است. بنابراين اين روايت چهارم اين باب اينطور است.

در باب اوّل از ابواب نکاح مُحَرَّم که آنجا باب زنا مطرح است ـ اينها چگونه بودند و امام را چگونه ميشناختند؟! ـ در جلد بيست، صفحه 307 مرحوم کليني چند تا روايت نقل ميکند، روايت دوّم آن اين است که «ابي حمزه ثمالي» ميگويد من خدمت امام سجاد(سلام الله عليه) نشسته بودم يک مردي آمد عرض کرد «يَا أَبَا مُحَمَّد»! من يک روز آلوده به زنا ميشوم و يک روز هم روزه ميگيرم! آيا اين آن را جبران ميکند يا نه؟ ـ اينها چگونه امامشان را شناختند؟! ائمه گرفتار چه کساني بودند؟! اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله وسلّم) فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ»،[17] اينها هم همينطور هستند، اينها هم «ما أوذي امام مثل ما أوذيت»، چگونه آدم با وحشي زندگي ميکند!؟ ـ «فَأَزْنِي يَوْماً وَ أَصُومُ‏ يَوْماً فَيَكُونُ ذَا كَفَّارَةً لِذَا فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يُطَاعَ فَلَا يُعْصَي»؛ شما داريد چکار ميکنيد؟! «فَلَا تَزْنِ وَ لَا تَصُمْ»؛ نه آن کار را بکن، نه اين کار را بکن! «فَاجْتَذَبَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلَيْهِ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ يَا أَبَا زَنَّةَ! تَعْمَلُ عَمَلَ أَهْلِ النَّارِ»؛ وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) آنجا ايستاده بود گفت که: «يَا أَبَا زَنَّةَ»؛ اي کسي که آلودهاي! «تَعْمَلُ عَمَلَ أَهْلِ النَّارِ وَ تَرْجُو أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ»؛[18] کار جهنّميها را ميکني و بعد اميد بهشت داري؟! اينطور بودند و ائمه گرفتار اينگونه از افراد بودند. حالا اين روايت دوّم اين باب بود.

امّا در روايت سوّم باز مرحوم کليني[19] نقل ميکند: «عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ» ـ «سُوَيْد» نام چند نفر هست که چند نفر به «سُوَيْد» مسمّيٰ هستند ـ اين روايت هم معتبر هست: «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ»، او در خدمت امام رضا(سلام الله عليه) بود ـ منظور از «أبي الحسن» در اينجا وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) است ـ «إِنِّي مُبْتَلًی بِالنَّظَرِ إِلَی الْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ فَيُعْجِبُنِي النَّظَرُ إِلَيْهَا»؛ خوشم ميآيد ـ حالا مسئله زنا يا لذّت محَرَّم و مانند آن مطرح است يا نه آنطوري که به زعم برخيها انسان يک تابلوي زيبايي را نگاه ميکند، يک فرش زيبا را نگاه ميکند، يک گل زيبا را نگاه ميکند که لذّتهاي ديگري ميبرد نه لذّتهاي غريزي ـ «فَيُعْجِبُنِي النَّظَرُ إِلَيْهَا فَقَالَ» وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه)  طبق اين نقل به علي بن سُويد فرمود: «يَا عَلِيُّ لَا بَأْسَ إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ»؛ امّا «وَ إِيَّاكَ وَ الزِّنَا فَإِنَّهُ يَمْحَقُ الْبَرَكَةَ وَ يُهْلِكُ الدِّينَ»؛[20] آنقدر نفس مُسوّله قوي و غني است که کمتر کسي از شرّ او نجات پيدا ميکند! حضرت فرمود: اگر آن طوري که داري گل را نگاه ميکني يا تابلو را نگاه ميکني يا فرش خوب را نگاه ميکني يا نقّاشي خوب را نگاه ميکني، بله آنطور عيب ندارد. «إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ»؛ امّا مبادا ـ خدايي ناکرده ـ اينها بهانه شود! «إِيَّاكَ وَ الزِّنَا»، آن برکت را از بين ببرد، دين را به هلاکت برساند. اين تکّهتکّه ميکند دين را و محو ميکند. مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) هم به اين استشهاد کرده؛[21] پس معلوم ميشود مرز بايد جدا باشد. يک وقت است که شخص ميترسد، از همان اوّل نگاه به او جايز نيست؛ يک وقت است سنّ او بالاست و مسلّط بر خودش است و يقين دارد که آلوده نميشود، اين را همين حرفي که به علي بن سُويد وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) به ايشان گفتند، اين حرف جاري است. بيان مرحوم صاحب جواهر بحث قويايي بود! درست است که بعضيها ميگويند نگاه به زن مثل نگاه به ساختمان مجلّل است يا نگاه به ميراث فرهنگي است يا نگاه به ساختمان خوب است يا نگاه به گل هست؛ امّا به هر حال آنکه در درون است دارد کار خودش را ميکند. اين است که اگر کسي هم اطمينان دارد فتواي محقق در متن شرايع «علي کراهية» است، چون در معرض خطر هست. پس اينها شاهد است که اگر کسي «بينه و بين الله»، آنطوري که ديوار را نگاه ميکند دارد دست اين زن را نگاه ميکند يا صورت اين زن را نگاه ميکند، اين زن آمده بچّهاش را ثبتنام کند يا چيزي را بخرد يا چيزي را بفروشد، او آنطوري که زنبيل او را نگاه ميکند، صورتش را نگاه ميکند، اين چرا حرام باشد؟! مرحوم شيخ دارد که «أصرّ علي الجواز»؛ اصرار دارد بر جواز، صورت مسئله اين است؛ حالا اگر کسي اين هنر را ندارد بر او آن نگاه جايز نيست؛ ولي اگر کسي در «يوم القيامه» ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ[22] آن درون بيرون آمد، آن درون وقتي بيرون آمد معلوم ميشود اين مردِ مغازهدار آنطوري که به زنبيل و ساک اين زن نگاه ميکرد، به صورت و دست او همينطور نگاه ميکرد، اين حجّت بالغه دارد؛ امّا اگر معلوم شد که فرق دارد نگاه به دست اين زن با نگاه به کيف او، معلوم ميشود مشکل دارد. فرمود: «فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيْرٌ»، اين است. اينها صورت مسئله را مشخص کردند گفتند که غير وجه و کفّين مطلقا حرام است؛ انسان آنطوري که به کيف زن، مثل اينکه به در و ديوار را نگاه ميکند، آنطور نميتواند به موي زن نگاه کند، بله اين ممنوع هست و درست است، اينجا منطقه ممنوعه است، براي اينکه فرمود: ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ،[23] آنطوري که به زمين نگاه ميکند، بخواهد به بدن زن نگاه کند، اين حرام است، فرمودند: ﴿وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ، اين درست است؛ امّا آنطوري که زمين را نگاه ميکند يا در و ديوار نگاه ميکند، آنطور به دست زن يا صورت زن که آمده از او چيزي ميخواهد بخرد يا کار دارد يا ثبتنام کند و مانند آن از اين آيات برميآيد که جايز است و اگر شک کردند اصالت جواز، اصالت برائت، اصالت حلّ و مانند آن جاري است. اينکه ميگويند در نفوس در دماء و فروج «اصل» احتياط است، آن براي نکاح است، براي عقد است و براي آن؛ امّا آنطوري که به در و ديوار نگاه ميکند بخواهد به دست زن نگاه کند، اينجا جاي احتياط نيست، اگر هم شک کند جاي برائت است. حالا اگر لازم بود فرمايش مرحوم شيخ انصاري را روي کتاب نکاح ايشان که جداگانه چاپ شد ميخوانيم و اگر لازم نبود که به همين مقدار اکتفا ميکنيم.

حالا چون روز چهارشنبه است يک مقدار هم از اين بحثهايي که براي همه ما ضروري است مطرح ميکنيم. ايام هم متعلّق به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) است. با اين کتاب نوراني صحيفه ـ إن شاء الله ـ مأنوس باشيد، حداقل يک دور آن را مطالعه کنيد که اين کتاب دستتان باشد، نه اينکه بخوانيد ـ  البته ثواب خاص خودش را دارد ـ  بلکه يک دور مطالعه کنيد. وجود مبارک حضرت انسان را اصلاً معنا کرده، ميبينيد به حسب ظاهر دعاست؛ امّا انسان را معنا کرده است. در قرآن کريم سوره مبارکه «يس»، انسان را معنا کرده که انسان کيست؟ «الانسان ما هو»؟ آيا انسان حيوان ناطق است که معروف است؟ يعني جانوري است که حرف ميزند، حيواني است که حرف ميزند. ما يک حيوان ساهل داريم که ميشود اسب، يک حيوان ناهق داريم که ميشود حمار، يک حيوان طائر داريم که ميشود کبوتر، يک حيوان سابح داريم که ميشود ماهي، يک حيوان خائر داريم که ميشود گاو ـ اينها هر کدام يک نامي دارند و فصولشان مشخص است ـ يک حيوان ناطق داريم  که ميشود انسان، انسان همين حيوان ناطق است؟! يا انسان «حيٌّ متألّه»؛ انسان يک زنده الهي است، اگر متألّه نبود انسان نيست. از سوره مبارکه «يس» به خوبي برميآيد که «الانسان حيٌّ متألّه» نه حيوان ناطق. فرمود وحي و آثار وحي در انسانِ زنده اثر ميگذارد: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ؛[24] ـ که اين را «صنعت احتباک»[25] در مطوّل ملاحظه کرديد، در اينجاها هم مطرح است ـ يعني انسان يا زنده است يا مرده، زنده يا مؤمن است يا کافر، اين تقسيم چهارگانه است؛ ولي در سوره «يس» انسان مؤمن را زنده ميداند، فرمود قرآن در زنده اثر ميگذارد، در مقابلِ زنده کافر است، نه در مقابل زنده، مرده. فرمود انسان يا زنده است يا کافر، ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ؛ قرآن و وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) زندهها را انذار ميکنند، کفّار بيبهرهاند. تقابل بين زنده و کافر؛ يعني کافر مرده است و انسان مؤمن زنده است پس انسان همان حيّ متألّه است. تا اينجا از سوره مبارکه «يس» به خوبي برميآيد؛ امّا از بيانات نوراني امام سجّاد(سلام الله عليه) در دعاي اوّل صحيفه سجّاديه آنجا که عنوان حمد مطرح است که آغازش اين است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَه‏» تا ميرسد به اينجا که خداي سبحان هدايت کرد ما را که اولاً بدانيم «مَا بِنَا مِنْ نِعْمُةٍ فَمِنْک»؛ تمام نعمتها از ناحيه اوست؛ چه نعمتهاي بدني، چه نعمتهاي روحي، چه توفيقاتي که نصيب ما ميشود و چه تحصيل اموري که کرديم و ميکنيم، همه اينها نِعَم الهي است: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمُةٍ فَمِنْک». گاهي جزء تعقيبات نماز، مضمون اين آيه که ﴿وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[26] در دعاهاي بعد از نماز ميآيد: « اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ‏ نِعْمَةٍ فَمِنْك‏».[27] اين يک تعليم خوبي است؛ امّا بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي اوّل صحيفه مبارکه اين است که «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ»؛ خدا را شکر ميکنيم که بشر را هدايت کرد آنچه را که شما ميبينيد نعمتهاي الهي است و مُنعم آن خداست، يک؛ راه استفادهاش را هم به اينها نشان داد دو، بعد راهنمايي کرد که بعد از استفادهٴ صحيح خدا را شاکر باشيد، سه. فرمود: «لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ»؛ اگر خداي سبحان اين راهنماييها را نميکرد، نميفرمود که آن بهرههايي که برديد خدا را حمد کنيد، «لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ»؛ يعني بشر در منّتها و نعمتها ـ منّت: «هي النعمة العظمي» ـ «لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ» در نعمتهاي الهي تصرّف ميکردند، «فَلَمْ يَحْمَدُوهُ»؛ ديگر خدا را شکر نميکردند، «وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ»؛ روزي او را فراوان مصرف ميکردند، «فَلَمْ يَشْكُرُوهُ»؛ خدا را شکر نميکردند. اگر معرّفي الهي و راهنمايي الهي نبود، بشر توفيق نعمتشناسي، مُنعم شناسي، سپاس مُنعم را نميتوانست انجام بدهد و بشناسد. بعد فرمود: «وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ»؛ اگر جامعه اينطور باشد که اهل حمد و اهل شکر نباشد، «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ»؛ ديگر انسان نيست. ببينيد اين فلسفه است اينکه دعا نيست! آن روز اين علوم عقلي را به صورت دعا بيان کردند، فرمود اگر اينطور باشد او ديگر انسان نيست و از مرز انسانيت سقوط ميکند ميشود حيوان، اين ميشود صحيفه سجاديه! شما وقتي وارد علوم عقلي ميشويد، مرز انسان و حيوان را که بررسي ميکنيد همين در ميآيد؛ البته به راهنماييهاي اينها. «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ»، اين فحش نيست، اين اهانت به کسي نيست. الآن در فلسفه و کلام و منطق وقتي ميگويند اين انسان است، آن حيوان است، آن طائر است، آن خائر است و آن ساهل است، اينکه نميخواهند به کسي بد بگويند، بلکه دارند اينها را تعريف ميکنند، دارند ماهيات اينها را مشخص ميکنند، به کسي بد نميگويند، حضرت هم که به کسي بد نميگويد، ميگويد اصلاً انسان اين است.

پس «الانسان حَيٌّ متألّه» برابر سوره مبارکه «يس»، «حميدٌ» برابر دعاي اوّل نوراني صحيفه سجاديه. انسان از نظر عقيده متألّه است، از نظر اخلاق و عمل حميد و حامد است، حمد هم اين است که مُنعمش را بشناسد و نعمت را هم در جايش صرف کند. «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[28] وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ»[29] و ساير جملهها، ببينيد خصيصه صحيفه سجاديه از اين درميآيد! همه يا اکثر قريب به اتّفاق بيانات آن حضرت عقلي است؛ يعني شما اگر صيفحه را باز کنيد يا فلسفه از آن درميآيد يا کلام.

مطلب بعدي يک دعايي است درباره کيفيت برخورد با مرگ که ما مرگ را چگونه بشناسيم و چگونه با آن رفتار کنيم؟ در آنجا دارد که خدايا آن توفيق را بده اين مهمان عزيز که ميآيد ما مهماندار خوبي باشيم! مرگ يک حقيقت است، پوسيدن نيست، از بين رفتن نيست، نابودي نيست، بلکه يک حقيقتي است که مهمان ما ميشود؛ يک وقت است که شبيخون ميزند در خانه کسي وارد ميشود، او در زحمت است؛ يک وقتي مهمان خوبي ميخواهد بيايد، چرا حالا ما گرفتار شبيخون شويم، يک مهمان خوبي دعوت کنيم، فرمود طرزي آن توفيق را بده که من از اين مهمانم خوب پذيرايي کنم و او هم که آمده براي من گوارا باشد، مرگ مهمان ماست با هم ميرويم جاي ديگر. اين در دعاي چهلّ که عنوان دعا اين است: «إِذَا نُعِيَ‏ إِلَيْهِ‏ مَيِّتٌ‏، أَوْ ذَكَرَ الْمَوْت»؛ اگر نام يک مردهاي را بردند مثلاً گفتند فلان کس امروز مُرد يا اصل مرگ در حضور امام سجاد(سلام الله عليه) مطرح ميشد، وجود مبارک اوّل آن دعا را ميکرد، بعد از فرستادن صلوات: «وَ اكْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ، وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ» تا ميرسد به اينجا «فَإِذَا أَوْرَدْتَهُ عَلَيْنَا وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَائِراً، وَ آنِسْنَا بِهِ قَادِماً، وَ لَا تُشْقِنَا بِضِيَافَتِهِ، وَ لَا تُخْزِنَا بِزِيَارَتِهِ، وَ اجْعَلْهُ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ مَغْفِرَتِكَ، وَ مِفْتَاحاً مِنْ مَفَاتِيحِ رَحْمَتِكَ أَمِتْنَا مُهْتَدِينَ غَيْرَ ضَالِّينَ، طَائِعِينَ غَيْرَ مُسْتَكْرِهِينَ، تَائِبِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لَا مُصِرِّينَ، يَا ضَامِنَ جَزَاءِ الْمُحْسِنِينَ، وَ مُسْتَصْلِحَ عَمَلِ الْمُفْسِدِين»؛[30] عرض ميکند: خدايا! کاري کن که وقتي ايشان تشريف آوردند ما بتوانيم خوب پذيرايي کنيم، يک مهمان خوبي براي ما آمد و ما او را زيارت کنيم، پس معلوم ميشود حقيقتي است؛ گاهي مهمان آدم ميشود و گاهي يورش ميآورد و حمله ميکند. عرض کرد خدايا! اين را مهمان خوبي براي ما قرار بده، «وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَائِراً»؛ که ما يک زيارت خوبي داشته باشيم، «آنِسْنَا بِهِ قَادِماً»؛ وقتي او نزول اجلال کرده و وارد منزل ما شد، با هم مأنوس باشيم، يک مهمان خوبي و يک دوست خوبي براي ما آمده، «وَ لَا تُشْقِنَا بِضِيَافَتِهِ»؛ مبادا! ما در پذيرايي او به زحمت بيافتيم، اينطور نباشد! کتاب الجنائز کافي دارد که هيچ لذّتي ـ به نحو سالبه کليه ـ براي مؤمن در تمام دوران عمر به اندازه لذّت مرگ نيست. الآن تمام شرف ما اين است که مثلاً برويم کربلا آن ضريح را ببوسيم؛ امّا وقتي خود حضرت بيايد به بالين چه ميشود! مرحوم کليني نقل ميکند حضرت ميآيد، پيغمبر ميآيد، اميرالمؤمنين ميآيد، فاطمه زهرا ميآيد، امام حسن ميآيد، امام حسين ميآيد(سلام الله عليهم)؛ لذا فرمود: هيچ لذّتي ـ به نحو سالبه کليه ـ در تمام مدّت عمر براي مؤمن باندازه لذّت مرگ نيست.[31] همان مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل ميکند که براي همه نگوييد که فاطمه زهراء(سلام الله عليها) ميآيد، چون همه شايد متوجّه نباشند که آنجا صحبت از مَحرم و نامَحرم نيست، فرمود در مجلسي که مثلاً غير اهل علم هستند و کساني که آشناي به اين مسائل نيستند، اين را شما نقل کنيد، اينها ميگويند که فاطمه زهراء(سلام الله عليها) ميآيد و معرّفي هم ميکنند که اين کيست، آن کيست، همه را معرّفي ميکنند، بعد چگونه نامَحرم، حضرت فاطمه زهراء(سلام الله عليها) را ميبيند؟! فرمود اين را براي همه نقل نکنيد. غرض اين است که هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه لذّت مرگ نيست. تمام حيثيت ما اين است که تازه برويم قبر را ببوسيم، وقتي خود حضرت بيايد به بالين ما چه خواهد بود! اين معنا را از دست ندهيم و يکطوري بميريم که اين لذّت نصيب ما شود، «وَ لَا تُشْقِنَا بِضِيَافَتِهِ، وَ لَا تُخْزِنَا بِزِيَارَتِهِ»[32] مبادا! با زيارت مرگ ما ـ خدايي ناکرده ـ رسوا شويم، «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . شرائع الاسلام، ج2، ص213.

[2] . جواهر الکلام، ج29، ص80.

[3] . کتاب النکاح(للشيخ الانصاری)، ص51 ـ53.

[4] . عروة الوثقی(المحشی)، ج5، ص491 و 492.

[5] . کتاب النکاح(للشيخ الانصاری)، ص51 ـ 53.

[6] . سوره نور، آيه31.

[7] . کتاب النکاح(للشيخ الانصاری)، ص51 ـ 53.

[8] . بحار الانوار، ج13، ص432.

[9] . سوره قصص، آيه32.

[10] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص559.

[11] . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص264.

[12] . المحاسن، ج1، ص109.

[13] . وسائل الشيعة، ج20، ص201.

[14] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج5، ص521.

[15] . سوره نور، آيه31.

[16] . وسائل الشيعة، ج20، ص201.

[17] . مناقب آل ابی طالب عليهم السلام(لابن شهر آشوب)، ج3، ص247.

[18] . وسائل الشيعة، ج20، ص307.

[19] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص542.

[20] . وسائل الشيعة، ج20، ص308.

[21] . کتاب النکاح(للشيخ الانصاری)، ص53.

[22] . سوره بقره، آيه235.

[23] . سوره انعام، آيه151.

[24] . سوره يس، آيه70.

[25]. «صنعت احتباک» از اقسام ايجاز حذف است و در لغت يعني محکم و استوار ساختن و در اصطلاح اهل بلاغت و معاني يعني حذف کلمه يا بخشي از اول کلام که نظير آن در آخر کلام آمده است يا حذف چيزي از آخر کلام که نظير آن در اول کلام باشد.

[26] . سوره نحل، آيه53.

[27] . مصباح المتهجد، ج1، ص63.

[28] . سوره اعراف، آيه179؛ سوره فرقان، آيه44.

[29] . الصحيفة السجادية، دعای اول.

[30] . الصحيفة السجادية، دعای چهلم.

[31] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج3، ص127 و 128.

[32] . الصحيفة السجادية، دعای چهلم.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments