اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبب سوم از اسباب تحريم که «مصاهره» بود، قسمت مهم مسائل آن گذشت. در پايان بخش «مصاهره» دو مقصد را مرحوم محقق مطرح کردند. در مقصد اول شش مسئله است درباره حرمت جمع؛ آنجا که جمع بين دو زن محال است؛ حالا يا به عقد دائم يا به عقد انقطاع يا به مِلک يمين يا تحليل يا انتفاع، «علي فرض» آميزش هر دو. مقصد دوم آنجايي است که حرمت عيني دارد، کاري به حرمت جمعي ندارد.
و از طرفي هم فرق است بين اينکه يک حرامي را با حلال جمع بکند، يا نه خود جمع حرام باشد. فرق بين خمسه و خامس اين است که خامس حرام است؛ چون يکي از چيزهايي که محرّم است بيش از چهارتا است پنجمي حرام است، خامس حرام است، خمسه اگر در عقدي بخواهد قرار بگيرد اين حرام مخلوط به حلال و حلال مخلوط به حرام است، نه اينکه جمع حرام باشد؛ ولي جمع بين أختين هيچ کدام اين دو زن «في نفسها» حرام نيستند، ازدواج با هيچ يک از اين دو خواهر حرام نيست؛ اما جمع اينها «في عقد واحد» حرام است يا جمعي که نظير جمع ظهر و عصر باشد آن هم محرَّم است، ولي در حقيقت در صورتي که انفکاک داشته باشد دومي حرام است، چون «به يحصل الجمع»؛ اگر بخواهد هر دو را در عقد واحد جمع کند خود عنوان جمع «بما أنه جمع» حرام است، نه اينکه حلال با حرام مخلوط است. ولي در جريان خمسه اختلاط حلال با حرام است؛ آن چهارتا حلال است و پنجمي حرام. خيلي فرق است بين اينکه خمسه را در عقد واحد جمع کند، خود جمع «بما أنه جمع» محرَّم نيست، جمع بين حلال و حرام است و بين جمع بين أختين.
مطلب ديگر اين است که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در اين مقصد اول که مسائل تحريم را ذکر ميکند، ششتا مسئله ذکر ميکند که ما در مسئله دوم بوديم. مسائل سوم تا مسائل پنجم هم نظير مسئله اول و دوم مربوط به أمه و اينهاست که خيلي محل ابتلاء نيست، اين را مطالعه بفرماييد اگر يک وقتي جايي مشکلي برخورديد ممکن است با هم مذاکره بشود؛ لذا خواندن و صَرف وقت براي چيزي که درست است مطالب علمي دارد ولي محل ابتلاء نيست، خيلي ضروري نيست؛ چون مسائل محل ابتلاي ضروري که علمي هست فراوان در پيش است؛ حالا انسان بخواهد به خاطر اينکه اينها مسائل علمي دارد ولي محل ابتلاي عملي نيست وقت صرف بکند، خيلي روا نيست؛ اما ملاحظه بفرماييد اگر يک وقتي نکته فقهي بود که در جاي ديگر نبود مورد مذاکره ميشود.
مسئله ششم که بخش پاياني مقصد اول است اين حکم، محل ابتلاء هست؛ ولي مربوط به مسئله جمع بين حلال و حرام نيست يا خود جمع محرَّم نيست و آن اين است که اگر کسي يک همسري انتخاب کرد، چون در منقطههاي حجاز و امثال حجاز اين کار را ميکردند، ازدواجهاي زودرس داشتند يا آنجا منطقه گرمسير بود نياز احساس ميکردند؛ اگر دختري قبل از اينکه نُه سال او تمام بشود اگر ازدواج بکند و همسرش با او آميزش بکند، اين سهتا مسئله را به همراه دارد: يکي حرمت تکليفي است که اين کار حرام است؛ دوم اينکه اگر آسيبي به اين زني که نُه سال او تمام نشد رسيد، ديه او را اين مرد بايد بپردازد؛ سوم اين است که اين ازدواج، ازدواج صحيح است و باقي است، ولي آميزش با او حرمت ابدي دارد. اين چندتا مسئله که محل ابتلاي فعلي منطقههايي است که گرمسير است و اين کار را انجام ميدهند در همين فقه مطرح است.
روايات هم چند طايفه است؛ بعضي از روايات فقط حکم تکليفي را ميرساند که اين کار حرام است، برخيها گذشته از اينکه حکم تکليفي را ميرساند حکم وضعي را هم ميرساند که ديهاش را بايد بپردازد يا اگر أرش دارد أرش را بايد بپردازد در جريان أمه و مانند آن و حکومت اسلامي بايد شوهرش را وادار کند «فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُغَرِّمَهُ دِيَتَهَا» که غرامت ديه را بايد از شوهرش گرفت.
طايفه ديگر رواياتي است که ميگويد اين از همسر بودن او بيرون نميرود، همچنان زوجه اوست؛ ولي آميزش با او حرام است آن هم حرمت ابدي. اصل مسئله به عنوان آخرين مسئله از مسائل ششگانه مقصد اوّل اين است: «السادسة إذا دخل بصبية لم تبلغ تسعاً»؛ دختري که همسر اوست و با او ازدواج کرد، ولي نُه سال او تمام نشد، با او آميزش بکند، «فأفضاها» مسلکين را در اثر اين آسيب يکي بکند، «حرم عليه وطؤها» آميزش با او بعداً ميشود حرام، يک؛ «و لم تخرج من حباله»؛ از زن بودن او بيرون نميرود، زن اوست ولي آميزش با او محرَّم است؛ اما «و لو لم يفظها»؛ إفضا نکند، مَخرجين را يکي نکند، آسيب نرساند، «لم تحرم علي الأصح»؛[1] اين کار، حرام است، يک؛ حرمت ابدي نميآورد، دو؛ به هر اندازه که آسيب رساند غرامت را و أرش را و مانند آن را بايد بپردازد، اين سه. پس يک: حکم تکليفي است که اين کار حرام است؛ دو: حکم وضعي است که بايد غرامت بپردازد. سه: حکم وضعي است که زوجيت او باطل نميشود؛ چهارم اين است که حرمت ابدي دارد آميزش او. اين سه ـ چهار حکم را بايد از روايات استفاده کرد.
رواياتي که اين احکام چهارگانه را ميرساند همه آنها در يک باب نيست؛ بعضي از آنها در باب 45 از ابواب مقدمات نکاح هستند، بعضي از آنها در باب ۳۴ از ابواب «ما يحرم بالمصاهرة» هستند. در بخش اول؛ يعني وسائل، جلد بيستم، صفحه ۱۰۱ باب ۴5 از ابواب مقدمات نکاح چندتا روايت است که حرمت اين کار را و وجوب پرداخت ديه را و غرامت را در بر دارد؛ اما اينکه همچنان اين زن او هست «حتي تموت» و آميزش او براي اين مرد حرمت ابدي ميآورد، اين را در بخشي از روايات باب 34 احکام ياد شده ذکر ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: در جريان أمه و اينها خيلي فرق ميکند و در جريان زخمها و جراحتهايي که بر کسي وارد ميشود آنچه که معيّن شده است ميگويند ديه دارد. اگر در يکي تصادفها به بدن کسي آسيبي برسانند که منصوص باشد، حدّ خاصي براي آن ذکر شده باشد، اين ديه دارد؛ اما اگر حدّ خاصي نباشد در جريان عبد و أمه قرار بگيرد، أرش دارد و اگر جريان عبد و أمه نباشد، خسارتهايي که در درمان بيماري و عوارض بعدي است آن را ميگويند أرش دارد؛ يعني خسارت دارد، اين است. در بعضي از نصوص دارد که «فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُغَرِّمَهُ دِيَتَهَا» معلوم ميشود آنجايي که اتحاد مخرجين بشود يک ديه خاص دارد، چون مستحضريد ديه غير از قيمت است. الآن اگر کسي سگي را حالا يا کلب معلَّم باشد يا کلب حائط باشد، يک سگي که خريد و فروش آن جايز است، نه از کلاب هراش، اين حالا ممکن است خريد و فروش بکنند با يک قيمت کم يا زياد؛ ولي اگر کسي اين سگ را زير بگيرد در تصادفات يا مانند آن، ديه اين سگ را بايد بپردازند نه قيمت اين سگ را. خود قيمتگذاري و خريد و فروش را شارع در کلب معلَّم و در کلب حائط امضا کرده است؛ اما اگر سگ ارزشداري را که براي باغ است يا براي خانه است؛ يعني براي حراست آنهاست، اين اگر چنانچه کشته بشود ديه دارد شرعاً. اينها را شارع مقدس مشخص کرده است. وسائل، جلد بيستم، صفحه 101 چندتا روايت است که برخي از روايتهاي اين باب خيلي ناظر به مسئله ما نيست؛ اما قسمت مهمّ آن ناظر به مسئله ماست. سندهاي بسياري از اينها هم معتبر هست. روايت اولي که مرحوم کليني نقل کرد «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ» که اين روايت سند آن معتبر است، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ قَالَ إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْجَارِيَةَ وَ هِيَ صَغِيرَةٌ فَلَا يَدْخُلُ بِهَا حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ»؛ يعني نُه سال او تمام بشود، «أتي عليها تسع سنين»؛ يعني نُه سال او تمام بشود، نه وارد نُه سال بشود، اين حرمت را ميرساند؛ اما حالا مطلق است يا در جايي که إفضا بشود حرام است؟ نه مطلقا حرام است اين کار. اگر إفضا شد گذشته از اين حرمت، غرامت يا ديه مطرح است. اگر إفضا نشد عيب ديگري پديد آمد، خسارت مطرح است. اصل مشترک بين همه اين صور حرمت است.
روايت دوم اين باب را که مرحوم کليني[2] «عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَن صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِما السَّلام» نقل کرده است اين است: «لَا يُدْخَلُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ أَوْ عَشْرُ سِنِينَ»[3] اين اصل آميزش را حرام ميکند. مستحضر هستيد در تخيير بين أقل و اکثر، آن اکثر ميشود مستحب. اگر أقل در حد «بشرط لا» باشد؛ هم أقل واجب است و هم اکثر؛ مثل اينکه انسان يا ذکر اکبر ميگويد، ميگويد: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» در رکوع، يا سهتا «سُبْحَانَ الله» ميگويد،[4] اين مشخص است؛ اما اگر چهارتا يا پنجتا گفت چي؟ آن بيش از سهتا مستحب است، يا نه سهتاي «بشرط لا» يک مصداق، چهارتاي «بشرط لا» يک مصداق، پنجتاي «بشرط لا» يک مصداق؛ «بشرط لا»ها اگر ملاحظه بشود هر کدام مصداق هستند و ديگر تخيير بين أقل و اکثر معنا ندارد. ميگويند شما مخيّر بين أقل و اکثر هستيد يعني چه؟! اگر أقل را محدود نکني و «بشرط لا»، وقتي أقل را گفتيم امتثال حاصل شد، شما مخيّر باشيد بين فرد أقل و فرد اکثر، اين در طول هماند اين معقول نيست. يک وقت است که انسان مخيّر است بين فرد ضعيف و قوي، مثل اينکه در خصال کفارات مخيّر است به اينکه مثلاً يا شصت نفر را طعام کند يا عتق رقبه، عتق رقبه قيمت آن چندين برابر است؛ آن اکثرُ قيمةً» است، اما در طول اين نيست. بين أقل و اکثر تخيير باشد يعني چه؟ يعني شما مخيّر هستي فرد أقل را بياوري يا مخيّر هستي فرد اکثر را بياوري. هر وقت اين أقل را آوردي امتثال حاصل شد، ديگر نوبت به فرد اکثر نميرسد. پس نميشود گفت کسي در حال رکوع مخيّر است يا سه بار بگويد «سُبْحَانَ الله»، يا چهار بار، يا پنج بار بگويد «سُبْحَانَ الله»؛ ميگويد و ذکر است؛ اما آن ديگر فرد تخييري نيست، چون امتثال با همان فرد ثلاثه حاصل شد. مگر اينکه «به شرط لا» بسته بشود؛ از اول قصد بکند که سهتا ميخواهم بياورم، اين ميشود در برابر چهارتا. سهتا در برابر چهارتا فرد مستقل است، از اول اگر قصد چهارتا کرد، سه بار گفت «سُبْحَانَ الله» امتثال نکرد. چرا؟ چون قصد فرد چهارتا کرده است.
غرض اين است که در اينگونه از موارد که دارد نُه سال يا دَه سال، اين دومي حمل بر استحباب ميشود. واجب با او حاصل ميشود؛ ولي مستحب است که شما به اين واجب بسنده نکنيد، به آن فرد ديگر مراجعه کنيد؛ لذا اين معارض نيست، چون در يک روايت هر دو ذکر شده است. اگر در يک روايت «تسع سنين» ذکر شده باشد، در يک روايت ديگر «عشر سنين»، آنوقت اين تعارض ميشد؛ اما در يک روايت که با قرينه همراه است ميفرمايد نُه سال يا دَه سال، معلوم ميشود آن فرد أفضل است و فرد أفضليت آن هم به همين معناست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، البته آن مربوط به نيازهاي شخصي است، وگرنه حکم خدا عوض نميشود. اينجا محل ابتلاء است، جاي ديگر محل ابتلاء نيست. غرض اين است که اگر چنانچه دَه سال را بعد از نُه سال ذکر کردند، ديگر تخيير بين أقل و اکثر فرض ندارد، مگر اينکه حمل بر استحباب بشود.
اين روايت دوم را هم مرحوم صدوق نقل کرد،[5] هم مرحوم شيخ طوسي نقل کرد،[6] هم مرحوم صدوق در خصال به صورت ديگري نقل کرده است. [7]
روايت سوم اين باب که مرحوم کليني[8] نقل کرد، اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «حَدُّ الْمَرْأَةِ أَنْ يُدْخَلَ بِهَا عَلَى زَوْجِهَا إبْنَةُ تِسْعِ سِنِين»[9] طوري باشد که بتوانند آميزش بکنند، او بايد نُه سالش تمام شده باشد، حداکثر حرمت را ميرساند؛ اما ديه، يک؛ غرامت، دو؛ بقاي زوجيت، سه؛ حرمت ابدي، چهار؛ هيچ کدام از اينها را نميرساند.
روايت چهارم اين باب که باز مرحوم کليني[10] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِما السَّلام» نقل کرد اين است که «قَالَ لَا يُدْخَلُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى يَأْتِيَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ أَوْ عَشْرُ سِنِين».[11] دو بحث در آن هست: يکي حلّ مشکل نُه سال و دَه سال که يکجا ذکر شد «کما تقدم»؛ دوم اينکه اصل اين روايت حداکثر حرمت را برساند؛ اما حالا اگر إفضا شد حکم وضعي آن چيست؟ مادون إفضا شد غرامت و خسارت آن چيست؟ آيا اين از زوجيت ميافتد يا نه؟ آيا آميزش بعدي حلال است يا نه؟ اين چهار حکم هيچ کدام را نميرساند.
همين روايت چهارم را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي از کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد[12] و دو حديث قبلي را هم باز مرحوم شيخ طوسي از کليني نقل کرد که قبلاً هم به عرض ما رسيد که گرچه به حسب ظاهر ما ميگوييم کتب اربعه داريم؛ ولي در همه اين روايات اينها براي چهار نفر نيست، بلکه براي سه نفر است؛ چون تهذيب و استبصار از شيخ طوسي است. در بخشي از روايات مرحوم شيخ طوسي از کليني يا صدوق نقل ميکند که بازگشت همه اين بحثها به دو نفر ميشود. اينکه اصرار هست که اگر کتب اربعه ما به اصول اربعهمأه ميرسيد ما مشکلي نداشتيم، براي همين جهت است. آنوقت اين دو نفر گاهي به يک نفر مثل اينکه هر دو از زراره نقل ميکنند، اين ميشود خبر واحد. «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ مَنْ وَطِئَ إمْرَأَتَهُ قَبْلَ تِسْعِ سِنِينَ فَأَصَابَهَا عَيْبٌ فَهُوَ ضَامِن»،[13] اين حکم تکليفي را نميرساند. اگر آسيبي رسيد حکم وضعي را ضامن است؛ حالا اگر ديه دارد که ديه است و اگر نه که أرش يا غرامت؛ اما اين کار حلال است يا حرام؟ اين روايت نميرساند؛ اما معارض با ساير روايات هم نيست، ساير رواياتي که اين کار را تحريم ميکند، اين معارض آنها نيست، اين فقط حکم وضعي را به عهده دارد. اين روايت را مرحوم صدوق هم در خصال خود نقل کرد. [14]
باز «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيهِم السَّلام» فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ بِكْراً فَدَخَلَ بِهَا فِي أَقَلَّ مِنْ تِسْعِ سِنِينَ فَعِيبَتْ ضَمِن»[15] اگر اين عيب پيدا کرد ضامن است، اين حکم وضعي را ميرساند، اما حکم تکليفي را نميرساند که اين کار حرام است يا حرام نيست؛ ولي معارض با ادله حرمت نيست و معارض با ادله بقاي زوجيّت نيست و معارض با ادلهاي که ميگويد آميزش بعدي حرام است نيست، با هيچ کدام از اين احکام سه ـ چهارگانه تعارضي ندارد. اين لسانش که لسان حصر نيست، فقط حکم وضعي را بيان ميکند.
در روايت هفتم «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيهِم السَّلام» اين روايت را ذکر کرده است. [16] روايت هفتم دارد «أَقَلَّ مِنْ عَشْرِ سِنِينَ»، مرحوم صاحب وسائل دارد: «هَذَا مَحْمُولٌ عَلَى اسْتِحْبَابِ التَّأْخِيرِ» که ميشود فرد أفضل، «أَوْ عَلَى الدُّخُولِ فِي أَوَّلِ السَّنَةِ الْعَاشِرَة»[17] که پايان سال نُه است، اين سال نُه که تمام شد، روز بعد اول سال دَه است، اينکه فرمود در «عَشْرِ سِنِينَ»؛ يعني وارد سال دَه بشود که همان پايان سال نو است، پس تعارضي با نصوص ديگر ندارد.
روايت هشتم اين باب که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند اين است که «إِنَّ مَنْ دَخَلَ بِإمْرَأَةٍ قَبْلَ أَنْ تَبْلُغَ تِسْعَ سِنِينَ فَأَصَابَهَا عَيْبٌ فَهُوَ ضَامِن»[18] اين فقط حکم وضعي را ميرساند؛ حالا مقدار ضمان آن را هم مبحث ديات بايد مشخص کند، يا ديه دارد يا غرامت دارد و مانند آن. اگر يک حدّ خاص و مشخصي باشد که بايد ديه بپردازد، نه که خسارتهاي درمان و مانند آن را بايد بپردازند.
روايت نهم را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ حُمْرَان عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند اين است که حمران بن أعين ميگويد از آن حضرت سؤال شده است درباره مردي که «تَزَوَّجَ جَارِيَةً بِكْراً لَمْ تُدْرِكْ»؛ بالغ نشده است، به نُه سالگي نرسيده است؛ يعني نُه سال او تمام نشد، «فَلَمَّا دَخَلَ بِهَا إفْتَضَّهَا فَأَفْضَاهَا» اين مسلکين را يکي کرده؛ خسارت بدني و جراحت بدني و نقص بدني وارد کرده است. «فَقَالَ إِنْ كَانَ دَخَلَ بِهَا حِينَ دَخَلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ فَلَا شَيْءَ عَلَيْه» نُه سال او تمام شد کار حرامي نکرده است. اين جزء قضاياي اتفاقي است که اگر يک بيماري در حال آميزش پيدا شد حالا بايد ديد که منشأ آن چيست؟ اگر منشأ آن خود مرد بود که بايد خسارت را بپردازد و مانند آن؛ ديه بخواهد بپردازد نيست. «فَلَا شَيْءَ عَلَيْه»؛ ديه ندارد، خسارت و ضمان ديگر ندارد. «وَ إِنْ كَانَتْ لَمْ تَبْلُغْ تِسْعَ سِنِينَ أَوْ كَانَ لَهَا أَقَلُّ مِنْ ذَلِكَ»؛ نُه سال او تمام نشد، يا هنوز به نُه سالگي نرسيد، ولو مقدار کمي مانده، «وَ إِنْ كَانَتْ لَمْ تَبْلُغْ تِسْعَ سِنِينَ أَوْ كَانَ لَهَا أَقَلُّ مِنْ ذَلِكَ بِقَلِيلٍ حِينَ دَخَلَ بِهَا فَافْتَضَّهَا فَإِنَّهُ قَدْ أَفْسَدَهَا»، يک؛ «وَ عَطَّلَهَا عَلَى الْأَزْوَاجِ» اين ديگر بعد قابل شوهر کردن نيست، اين دو؛ «فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُغَرِّمَهُ دِيَتَهَا»؛ بر حکومت اسلامي لازم است که اين شوهر را وادار کنند که ديه او را به عنوان غرامت بپردازد و اگر اين مرد قبول کرد «وَ إِنْ أَمْسَكَهَا وَ لَمْ يُطَلِّقْهَا حَتَّى تَمُوتَ فَلَا شَيْءَ عَلَيْه»؛[19] اگر اين قبول کرد تا آخر عمر او را داشته باشد و هزينه او را بپردازد، اين ديه او را نميپردازد؛ البته با ساير رواياتِ ديه بايد جمع بشود، چون تمام خسارتهاي او را ميدهد و از او بهرهاي هم نميبرد، چون آميزش بعدي او هم حرام است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين حکمت است نه علت. اگر ما بگوييم به اينکه اين علت است، بله اگر معالجه شده است خسارت درمان را هم بايد بپردازد و خسارتهاي احتمالي بعدي را هم بايد بپردازد. اگر گفتيم علت باشد بله، فرق است بين اينکه معالجهپذير است و معالجهپذير نيست و مانند آن. اگر چنانچه حکمت باشد، نصوص بعدي در جمع بين روايات، قرينهاي ميشود هست؛ چون هم روايات باب ۴۵ که الآن خوانديم و هم روايات باب 34 از ابواب «ما يحرم بالمصاهرة» که ميخوانيم ممکن است قرينهاي باشد بر اينکه اين علت است يا حکمت است. «علي أي حال» اگر إفضا کرده، بايد ديه بپردازد و اگر چنانچه بخواهد نگه بدارد شايد خسارت همان ديه را در مدت عمر دارد ميپردازد، آيا اين حکمت است يا علت؟ از جمعبندي روايات باب 45 از ابواب مقدمات نکاح، ۳۴ از ابواب مصاهره بايد معلوم بشود.
روايت دَه اين باب هم که مرحوم صدوق در خصال از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرده است، اين است که «حَدُّ بُلُوغِ الْمَرْأَةِ تِسْعُ سِنِين»،[20] اين از بحث ما بيرون است؛ ولي اين ميتواند موضوع درست کند براي رواياتي که ميگويد آميزش زن قبل از بلوغ جايز نيست. اين روايت ميگويد که بلوغ به اين است که نُه سال او تمام بشود. احکامي که بر بلوغ زن مترتّب است اين روايت موضوع درست ميکند؛ هم درباره وجوب صوم و صلات و تکاليف، هم درباره جواز آميزش براي مرد، هم حرمت آميزش براي مرد حدّ مشخص ميکنند. فرمود به اينکه زن همينکه زن نُه سال او تمام شد، بالغ ميشود. اگر احکام تکليفي شخصي است، بعد از نُه سال ميآيد و اگر حرمت آميزش است، بعد از نُه سال از بين ميرود.
حالا اينها دَهتا روايت بود در باب 45، ـ إنشاءالله ـ روايات باب ۳۴ را بايد بخوانيم تا به جمعبندي برسيم.
پرسش: ...
پاسخ: اگر چنانچه آسيب ميبيند، معلوم ميشود مجرا آسيب ديد و براي او دشوار است. غريزه جنسي را از بين برده است. در روايت دارد که او به او خسارت وارد کرده است که او در مدت عمر نميتواند ازدواج بکند.
حالا که چون روز چهارشنبه است يک مقداري بحث روايي داشته باشيم که براي همه ما نافع است. آنچه که بيشتر براي ما نافع است اين است که يک اصل کلّي را قرآن کريم به ما فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾.[21] يک وقت است که دستور آيه يا روايت اين است که اگر کسي کار خير کند خدا به او جزا ميدهد، خدا به او پاداش ميدهد، اين يک اصل کلي است با همه مصاديقش ميسازد؛ اما وقتي بفرمايد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ يعني دَه برابرِ همان حسنه را به او ميدهد. از اينجا به عنوان يک قاعده کلي استفاده ميشود که اگر ما هر کار خيري کرديم، ممکن است ذات أقدس الهي به أنحاي ديگر جبران بکند؛ ولي آن چيزي را که به ما وعده داده است اين است که دَه برابر همين کار، ده برابر همين حسنه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ آنوقت اگر درباره انفاق و صداقت بود که موارد فراواني تأييد ميکند اين را، اين آيه را روشنتر ميکند. فرمود به اينکه ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقات﴾؛[22] اگر کسي صدقهاي داد خدا چند برابر همان صدقه به او ميدهد. در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّة﴾[23] يعني همين! به هفتصد ميرساند، به 1400 ميرساند، به ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم﴾[24] ميرساند، ميگويد کار خير؛ يعني مالي که در راه خدا انسان داد؛ حالا يا وقف کرد يا صدقات جاريه داد، خدا چند برابر يا چندين برابر ميدهد. اين با آيه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ هماهنگ است و همه ما اين را ميفهميم. حالا اگر کسي در باب توحيد قدم برداشت، بين خود و خداي خود حسنه توحيدي داشت، نيت توحيدي داشت، قصد توحيدي داشت، ممکن است ذات أقدس الهي در برابر اين به او خيرات مال مرحمت کند؛ اما بايد با آن ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ هماهنگ باشد. هماهنگي با آن ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اين است که اگر کسي يک تلاش و کوششي بکند به يک درجه توحيدي برسد، ذات أقدس الهي توفيقي ميدهد که توحيد او دَه برابر کامل بشود، اين نعمت است! آدم وقتي موحّد شد ديگر راحت است، به آساني حوادث را تحمل ميکند، هيچ سخت نيست.
اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) که در جواب آن شخص گفت که اين شهدا در روز عاشورا از هر طرف تير ميخوردند، مگر آدم چقدر تحمل دارد؟! از هر طرف تير ميخوردند، سنگ ميخوردند، تير ميخوردند، به حضرت عرض کردند اينها چگونه تحمل ميکردند؟! حضرت فرمود به آن اندازه که شما با دو انگشت خود مقداري گوشت يکي از انگشتان خود را کمي فشار دهيد، دردي نيست![25] چون حواس آدم جاي ديگري است. چرا آدم تخدير شده در اتاق عمل که دارند بدن را ارباً اربا ميکنند درد ندارد؟ مگر روح جاي ديگري است؟ چرا وجود مبارک حضرت امير وقتي آن نوک پيکان را بيرون کشيدند دردي احساس نکرد؟[26] چون حواس او جاي ديگر است. مگر بدن درد را احساس ميکند؟! احساس يعني درک، درک برای روح است، برای بدن نيست! اگر حواس روح جاي ديگري باشد دردي احساس نميکند. فرمود به همان اندازه که با دو انگشت يک مقداري گوشت انگشت را فشار بدهيد همان مقدار احساس ميکردند. اگر فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اگر اين اصل کلي همه جا صادق است؛ يک کسي بين خود و بين خداي خود کار موحّدانه انجام بدهد بگويد چون رضاي خدا در اين است، يا خدا ميبيند: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری﴾[27] نه براي اينکه آبروي من در خطر است مردم ميبينند، نه! چون خدا گفت اين را نکن! من هم نميکنم، نه چون بعد روزنامهها مينويسند يا فلان! آن هم يکي از فوايد هشتگانهاي است که از وجود مبارک حضرت امير رسيد، هم از وجود مبارک امام مجتبي رسيد. در تحف العقول اين روايت از وجود مبارک امام مجتبي رسيده است که «مَنْ أَدْمَنَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسَاجِدِ أَصَابَ إِحْدَى الثَّمَان»؛[28] کسي که اهل مسجد باشد هشت فايده براي او هست که اين برنامههاي مسجد را هم روشن ميکند «مَنِ اخْتَلَفَ إِلَي الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَي الثَّمَانِ»؛ حداقل يکي از هشت فضيلت نصيبش ميشود، يکي «يَتْرُكُ ذَنْباً خَشْيَةً أَوْ حَيَاء»؛[29] يا ترس از مردم يا ترس از خدا، يک نعمتي است و اين خوب است يا حيا از مردم يا از حيا از خدا؛ اما حياي از خدا کجا و حيا از مردم کجا! اين ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری﴾ بخش پاياني سوره مبارکه «علق»، توحيد است. حالا اگر کسي بين خود و بين خداي خود اينچنين معامله کند، عرض کند خدايا! چه مردم ببينند چه نبينند، چه بگويند چه نگويند، من چون تو گفتي نکن ميگويم چشم! اگر اين توحيد بهره او شد، مصداق ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ همين فضيلت را خدا دَه برابر ميکند؛ يعني علم توحيدي او، گرايش توحيدي او را دَه برابر ميکند. ببينيد در سوره مبارکه «طلاق» روي همين جهت تکيه کرده است، فرمود: ﴿مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ﴾ اگر کسي با تقوا باشد خداوند ميتوانست بفرمايد چه اينکه در جاي ديگر اشاره کرده است که روزي او را تأمين ميکنم، فرمود اگر او تقوا را رعايت کند و با ما از راه توحيد وارد بشود، من هم توحيد او را زياد ميکنم: ﴿مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾،[30] اين ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾ ميتواند مفعول واسطه باشد به نحو تنازع به هر دو فعل. ﴿مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً﴾ «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب»، ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾، زير آن نوشتهاند که مفعول واسطه است براي دومي، ميتواند مفعول واسطه باشد براي هر دو به نحو تنازع. يک وقت است کسي دوستي دارد و رفيقي دارد و وکيلي دارد، يک مشکلي برايش پيش آمده است، تمام توجه او به اين است که اين دوست او مشکلش را حل بکند، خدا هم حل ميکند؛ اما ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾ نيست. يک وقت است که کسي کارگاهي دارد، شرکتي دارد، مزرعهاي دارد، بوستاني دارد، نظرش اين است که از راه اين مزرعه و اينها مشکل مالي او حل بشود، خدا حل ميکند؛ اما ميبينيم که ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾ نيست. اين آيه شش سوره مبارکه «طلاق» نگفت به اينکه راهي را که شما در نظر داشتيد ما همان راه را به شما ميرسانيم، اين ديگر توحيد نيست. فرمود: ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ٭ وَ يَرْزُقْهُ﴾، اين ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾ مفعول واسطه است براي هر دو؛ ﴿يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا﴾ «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب». انسان ميبيند که از راهي که اميد نداشت مشکل او برطرف ميشود، توحيد او قويتر ميشود؛ از راهي که اميد نداشت قرضش ادا ميشود، توحيد او قويتر ميشود.
بنابراين اينکه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، اگر ما کارهاي توحيدي بکنيم در پيشگاه ذات أقدس الهي، او نيروي توحيدي ما را دَه برابر ميکند، آنوقت ما راحت هستيم؛ آنوقت کل دنيا کوچکتر از آن است که به ما آسيب برساند؛ فلان جا فلان جور شد، فلان کس اشکال کرد، فلان کس به ما بد گفت، فلان کس به ما خوب گفت! آدم راحت زندگي ميکند، خيلي راحتِ راحت! شما شرح حال اين بزرگان را بخوانيد! اعصار آنها به مراتب از زمان و زمين ما بدتر بود؛ اما اينها به آساني جزء فتاحل علوم ما شدند، جزء مفاخر شدند. حالا شهيدين و اينها نمونههاش بسيار کم است، آنها که به شهادت نرسيدند؛ مثل شيخ انصاري، روزي چند هزار نفر ميگويند «قال الشيخ رحمه الله»، اين کم فضيلتي است؟! حداقل چهل ـ پنجاه هزار نفر در سراسر اين حوزههاي شيعه، پنجاه هزار نفر هر روز بگويند «قال الشيخ رحمه الله»، اين فخر قابل حساب نيست! ديگران، ديگران، ديگران هم همينطور است. پس اين مقام هست.
بنابراين ما دوتا راه داريم؛ آنها که دستشان به انفاق باز است که ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾[31] اصلاً آن برجستگي را ميگويند «ربوه»؛ تا باران بيايد اول آنها ميگيرند، تا برف بيايد اول آنها ميگيرند، تا تگرگ بيايد اول آنها ميگيرند؛ آنوقت سرريز به دامنش ميرسد. اگر شما يک زميني داشته باشيد يک بخشش يک متر آن بلندتر باشد، اولين باران را آن ميگيرد، اگر اضافه آمد پايين ميآيد. «ربوه» يعني برجسته، اين تلّ و تپه را ميگويند «ربوه»؛ ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَة﴾،[32] آن باغي که روي برجستگي باشد؛ نه چه چيزي مانع آفتابگيري است نه چيزي مانع بارانگيري اوست، باران اگر بيايد اول براي اوست، آفتاب هم بيايد اول براي اوست. خداي سبحان صدقه را ربوة ميکند، برجسته ميکند: ﴿يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ ربوه ميکند، اين را بالا ميآورد، ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ صدقهاي که آدم انجام ميدهد اين را برجسته ميکند که تمام خيرات را اول او ميگيرد. اين براي صدقات.
اما در بخشهاي توحيدي ميگوييم ـ ملاحظه کرديد ـ او چون با من کار داشت، من خودم حساب او را ميرسم. خداي سبحان ميتواند از راه عادي هم مشکل او را حل کند؛ اما اين ﴿عَشْرُ أَمْثالِها﴾ نيست. فرمود اگر کسي کار خير بکند من برابر همان کار، دَه برابر او انجام ميدهم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾. اگر کسي موحدانه قدم برداشت و خدا دَه فضيلت توحيدي به او داد، او ديگر ميشود راحت.
پرسش: ...
پاسخ: نه اختصاصي ندارد به آخرت؛ آخرت که حساب آن روشن است همه موحدند. در آخرت درجات الهي حدّي ندارد؛ اما در دنيا اين شخص به اين فضيلت ميرسد.
شما غالب اين بزرگان شرح حال آنها را نگاه کنيد در آن زيرزمين و سردابههاي نجف که اصلاً قابل زندگي نبود و نيست، داخل آنها اين کتابهاي عميق را نوشتند، اصلاً درد را احساس نميکردند! آدم به اينجا ميرسد. چطور از يک طرفي مرکّب علما از دماء شهدا بالاتر است،[33] از طرفي شهداي کربلا اين درد را احساس نکردند، او هم احساس نميکند؛ فلان کس چه گفته، فلان کس چه گفته، فلان کس بالا رفته، فلان کس پايين آمده. اين همه علوم و معارف اينجا دسته دسته ريخته، اما ما به اين فکر باشيم که زيد چه گفته است يا عمرو چه گفته! خدا مرحوم شيخ اشراق را رحمت کند، فرمود ما که تاکنون وقفنامه پيدا نکرديم که خداي سبحان علم را وقف کند براي مردم فلان سرزمين يا فلان زمان! مگر يک چنين وقفنامهاي پيدا شده؟! فرمود علم را او ريخته است، کوثر است؛ فرمود شما به اين فکر نباشيد، نگران هم نباشيد که يک وقفنامه کشف بشود. شما شرح حال غالب اين علما را که نگاه ميکنيد، ميبينيد کمتر روستايي است که يک مرد بزرگ از او بر نخواسته باشد! خدا کار را تقسيم کرده؛ غالب روستاها همينطور است. فرمود سراسر اين کشور را شما بگرديد، در بسياري از اين روستا مردان بزرگ برخاستهاند؛ لذا فرمود به اينکه خدا علم را وقف يک شهري بکند يا روستايي بکند يا براي يک زماني بکند! اين همه فيض ريخته است، چرا ما جمع نکنيم؟! آنوقت راحت انسان زندگي ميکند. حالا فرشته بيايد بگويد که ﴿لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون﴾[34] که لازم نيست جنگ باشد، آژير خطري باشد، هر روز جنگ و آژير خطر است! ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ آدم راه زندگي ميکند، راحت درس ميخواند، راحت کتاب مينويسد؛ اين لازم نيست زمان جنگ باشد تا اينکه فرشتهها نازل بشوند بگويند که ما امنيت شما را تأمين ميکنيم! ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون﴾[35] اين است.
غرض اين است که اين آيه شش سوره مبارکه «طلاق» ميگويد اگر کسي با من موحّدانه رفتار کرد، من توحيد او را زياد ميکنم، و گرنه او که ﴿يَرْزُقُ مَنْ يَشاء﴾[36] است. اين کاسبي که درِ مغازه را باز کرده و دارد روزي ميخورد به طور عادي، اگر مشتري بيايد و نان او را تأمين بکند، اين ديگر توحيد او اضافه نميشود؛ اما اگر نه، يک راهي که ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب﴾ بود و به او رسيد، اين همان است که دستي از غيب برون آرد و کاري بکند.
«والحمد الله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص235.
[2]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص398.
[3]. وسائل الشيعة، ج20، ص101 و 102.
[4]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص311.
[5]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص412.
[6]. تهذيب الأحکام، ج7، ص410.
[7]. الخصال، ص420.
[8]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص398.
[9]. وسائل الشيعة، ج20، ص102.
[10]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص398.
[11]. وسائل الشيعة، ج20،ص102.
[12]. تهذيب الأحکام، ج7، ص451.
[13]. وسائل الشيعة، ج20، ص103.
[14]. الخصال، ص420.
[15]. وسائل الشيعة، ج20، ص103.
[16]. وسائل الشيعة، ج20، ص103.
[17]. وسائل الشيعة، ج20، ص103.
[18]. وسائل الشيعة، ج20، ص103.
[19]. وسائل الشيعة، ج20، ص103 و 104.
[20]. وسائل الشيعة، ج20، ص104.
[21]. سوره انعام، آيه106.
[22]. سوره بقره، آيه276.
[23]. سوره بقره، آيه261.
[24]. سوره بقره، آيه261.
[25]. الخرائج و الجرائح، ج2، ص848.
[26]. محجه البيضاء، ج 1، ص 397 و 398.
[27]. سوره علق، آيه14.
[28]. تحف العقول، النص، ص235.
[29]. من لا يحضره الفقية، ج1، 237.
[30]. سوره طلاق، آيه2 و 3.
[31]. سوره بقره، آيه276.
[32]. سوره بقره، آيه265.
[33]. الامالی(للصدوق)، ص521؛ «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وُزِنَ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ، فَيُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[34]. سوره بقره، آيه62 و 112 و 262 و 274 و 277.
[35]. سوره فصلت، آيه30.
[36]. سوره بقره، آيه212؛ سوره آل عمران، آيه37؛ سوره نور، آيه38.