مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 13 (1394/08/12)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مستحضريد که کتاب نکاح به سه بخش تقسيم ميشود: نکاح دائم، نکاح منقطع و نکاح إماء. در نکاح دائم چهار فصل است: فصل اول آداب عقد، دوم خود عقد، سوم اولياي عقد، چهارم احکام و مسائل مترتّبه بر عقد است.[1] در آداب عقد، استحباب نکاح، خطبهٴ قبل از عقد، وليمه براي نکاح و همچنين آداب آميزش ذکر شده است؛ ملحقات اين قسمت مربوط به جواز نظر است که کجا انسان ميتواند نگاه کند و کجا ميتواند نگاه نکند. يک بخش درباره مرد نسبت به مرد است، يک بخش درباره زن نسبت به زن است، يک بخش مربوط به مرد نسبت به زن و يک بخش هم مربوط به نگاه زن به مرد، اين بخشهاي چهارگانه جداگاه بحث ميشود؛ يعني نگاه مرد به مرد، نگاه زن به زن، نگاه مرد به زن و نگاه زن به مرد؛ آنچه که تاکنون محور بحث قرار گرفته شد، نگاه مرد به زني بود که «أراد أن يتزوج بها»، به همين مناسبت از نظر جواز نگاه وارد مسئله إماء شدند که اگر کنيزي را بخواهد بخرد، او ميتواند نگاه کند و از آنجا وارد مسئله نساء اهل ذمّه شدند. مستحضريد که اين نگاه بيحرمتي به زن است، مثل تصرّف در مال؛ تصرّف در مال بدون اذن صاحب آن جايز نيست، اينجا تصرّف در زن هست و او؛ چه اذن بدهد و چه اذن ندهد جايز نيست، براي اينکه صاحب اصلي آن «الله» است. قبلاً گذشت که ناموس زن، ناموس مرد و مانند آن جزء اموال نيست، اگر هم حقي باشد مؤلَّف از «حقِّ الله» و حقِّ خود انسان است؛ لذا اگر در مواردي که تجاوز به عُنف شود و همه اوليا رضايت بدهند، حکم اعدام اين شخص هست، براي اينکه اين حکمِ الله را، حقِ الله را تضييع کرده است. ناموس مرد و ناموس زن براي خود زن ومرد نيست، بلکه زن امين ناموس است، مرد امين ناموس است؛ لذا با رضايت حل نميشود، با معاطات حل نميشود، با رضايت بعد الاجبار حل نميشود و مانند آن.
در بخشهاي پاياني بحثهاي روز اخير، جريان نگاه به اهل ذمّه مطرح شد، دليلي که در آن روايات بود خيلي تام نبود؛ لذا خيلي از فقها حاضر نشدند فتوا بدهند که نگاه به زنهاي اهل ذمّه به صورت باز جايز است؛ ولي آنطور هم نيست که نظير نگاه به زنهاي اسلامي باشد که فقط يک بار آن هم وجه و کفّين نگاه شود، بلکه بيشتر از آن ميتواند نگاه کند، مازاد بر وجه و کفّين برخي از محاسن را نگاه کند؛ اما «لا لذّة و لا لريبة». درباره زنهاي اسلامي، ولو ريبه هم نباشد، ولو لذّت هم نباشد، نگاه به موي آنها جايز نيست، چون در روايت قبلاً ملاحظه فرموديد که ائمه فرمودند: «الشَّعْرُ أَحَدُ الْجَمَالَيْن»، جمال گاهي به لحاظ چهره است، گاهي به لحاظ مو و گاهي به لحاظ هر دو، آن روايتي که خوانديم اين بود که «الشَّعْرُ أَحَدُ الْجَمَالَيْن»؛[2] نگاه به موي زن نگاه به جمال اوست و اين مشروع نيست، ولو لذّت و ريبه هم در کار نباشد.
پرسش: ...
پاسخ: تاکنون که حکم همه اينها روشن شد؛ اما حالا رواياتي که مربوط است بر نگاه به زنهاي اهل ذمّه و نگاه به زنهايي که اهل بيابان هستند؛ گاهي از آنها به عنوان روستايي و گاهي هم به عنوان باديهنشين تعبير ميشود؛ البته اگر شهري حکم روستايي را پيدا کند، حکم آن عوض ميشود و اگر روستايي حکم شهري را پيدا کند، موضوع عوض ميشود و مانند آن.
وسائل جلد بيستم، باب 112، صفحه 205، نگاه به زنهاي اهل ذمّه را مطرح کردند: «بَابُ جَوَازِ النَّظَرِ إِلَى شُعُورِ نِسَاءِ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ أَيْدِيهِنَّ» که ميشود موي آنها را نگاه کرد، دست آنها را نگاه کرد. آنها خودشان اهل ذمّه نيستند، براي اينکه تعهّد براي شوهرهاي آنهاست، اينچنين نيست که آنها تعهّد بسپارند سالانه يا ماهانه چقدر بايد ذمّه بپردازند، ذمّه را شوهران آنها ميپردازند نه خود آنها؛ ولي آنها در پرتو ذمّهپذيري شوهرهاي اينها از حرمت خاص برخوردارند.
روايت اوّل که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد[3] و در اين باب غير از ايشان روايتي نقل نکردند، مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) لَا حُرْمَةَ لِنِسَاءِ أَهْلِ الذِّمَّةِ أَنْ يُنْظَرَ إِلَی شُعُورِهِنَّ وَ أَيْدِيهِنَّ»؛[4] اين جمله، جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القا شده؛ يعني نگاه به موي آنها و دست آنها جايز است، يقيناً وجه و کفّين به طريق اوليٰ جايز است. در زنهاي اسلامي که نگاه به موي آنها جايز نيست و نگاه به دست آنها ـ دست غير از مسئله کفّ است؛ يعني ساعد و بازو ـ جايز است و حرمتي ندارد.
روايت دوّم که مال قرب الاسناد است از وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)، تعبير آن اين است که «لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَی رُءُوسِ نِسَاءِ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ قَالَ» که مسلمانها اهل ذمّه را در سفرهايشان، در حاجتهايشان بر منزل آنها نازل ميشوند و ميتوانند نگاه کنند به مو و بدن آنها؛ ولي مسلمان بر مسلمان نازل نميشود «إِلَّا بِإِذْنِهِ». در سفرها اگر چنانچه انسان به يک محلّي برخورد که مثلاً اهل ذمّه هستند، ميتواند وارد منزل آنها شود، چه اذن بدهند و چه اذن ندهند؛ ولي اگر خواست وارد منزل يک مسلمان شود، بدون اذن جايز نيست، اين نگاه راجع به تصرّف در مکان آنهاست. «وَ قَالَ يَنْزِلُ الْمُسْلِمُونَ عَلَی أَهْلِ الذِّمَّةِ فِي أَسْفَارِهِمْ وَ حَاجَاتِهِمْ وَ لَا يَنْزِلُ الْمُسْلِمُ عَلَی الْمُسْلِمِ إِلَّا بِإِذْنِهِ»[5] که اين از بحث کنوني ما بيرون است. طبق روايت اوّل نگاه به مو و دست اينها؛ چه ساعد و چه عَضُد جايز است.
در روايت بعدي؛ يعني باب 113، صفحه 206، مسئله نگاه به دست و محاسنِ بدن زنهاي اهل باديه است. «بَابُ جَوَازِ النَّظَرِ إِلَی شُعُورِ نِسَاءِ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ كَذَا الْمَجْنُونَةُ بِغَيْرِ تَعَمُّدٍ» که مجنون حالا بحث ما نيست، سرّش اين است که اين حرمت و حقّ الهي است در آنجا. اين روايت را مرحوم کليني نقل کرد،[6] مرحوم صدوق(رضوان الله عليهما) هم نقل کرد.[7] «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ» که اين صحيحه هم هست، «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام) يَقُولُ لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى رُءُوسِ أَهْلِ تِهَامَةَ وَ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ الْعُلُوجِ»؛ «طحامه» همان منطقه و بيابانهاي حجاز را ميگويند، «ابطحي الطحامي» همين است، «بطحاء» آن سرزمين مکه را ميگويند، اين سادات را ميگويند «ابطحي»، «بطحايي»، آن سرزمين مکه را «بطحاء» ميناميدند؛ گاهي ميگويند «ابطحي» و گاهي ميگويند «بطحايي» و مانند آن، «طحامه» هم بخشي از آن محدوده مکه است که «طحامي» هم ميگويند به همين مناسبت است. «لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى رُءُوسِ أَهْلِ تِهَامَةَ وَ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ الْعُلُوجِ» اين باديهنشينها. «لِأَنَّهُمْ إِذَا نُهُوا لَا يَنْتَهُونَ»،[8] براي اينکه نهي از منکر نميپذيرند. يک وقت است که نهي از منکر نپذيرفتن در اثر عِناد است و يک وقت است در اثر ضعف فرهنگي است، فرمود اينها اينطور هستند که حرف اثر نميکند، چون مستحضريد نهي از منکر و امر به معروف غير از تعليم است، غير از ارشاد است، غير از موعظه است، آنها چيز ديگر است و اينها چيز ديگر است. تعليم جاهل بر همه ما واجب است؛ اگر کسي مسئله را نميداند يادش بدهيم و گاهي که نيازمند به ارشاد است، رهبري کنيم و گاهي که محتاج به موعظه است، موعظه کنيم، اين سه تا باب، بابش جداست و امر به معروف چيز ديگري است. امر به معروف بعد از اينکه مشخص شد که اين زيد عالماً عامداً دارد گناه ميکند، امر به معروف براي اينجاست؛ آن وقت از اينجا فرمان صادر ميشود که اين کار را نکن! پس تعليم جاهل، امر به معروف نيست؛ ارشاد غير رشيد، امر به معروف نيست؛ موعظه افرادي که نيازمند پند هستند، امر به معروف نيست، اينها يک راه ديگر است. امر به معروف امر است، وِلاي متقابل مسلمانها «بعضهم» است که ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾،[9] اگر کسي جاهل بود که خوب بايد يادش بدهيد، اگر نيازمند به ارشاد و رهبري بود که بايد هدايتش کنيد و اگر محتاج به موعظه، پند و اندرز داشت، بايد پند و اندرز بدهيد؛ اما اگر همه اينها گذشت و شخص عالماً عامداً دارد گناه ميکند، اينجا جاي امر به معروف است. وقتي شما امر کرديد، پذيرفت؛ هم ثواب اين پذيرش را ميبرد و هم از خطر آن گناه نجات پيدا ميکند و اگر نپذيرفت دوتا معصيت کرد: يکي اينکه مثلاً آن حجاب را رعايت نکرد، يکي اينکه دستور شما را گوش نداد، شما که نخواستيد به عنوان استاد چيزي يادش بدهيد؛ اگر به عنوان استاد چيزي يادش داديد و او گوش نداد که معصيت نکرده است، بلکه يک ضرري است که به خودش رسانده است، پاي سخنراني، ارشاد و موعظه شما نشست و گوش نداد، گوش نداد اينطور نيست که معصيت کرده باشد، همان معصيت اوّليه را دارد؛ ولي وقتي شما امر کرديد، فرمان داديد و فرمان شما را اطاعت نکرد، دوتا گناه کرد: يکي اينکه آن حجاب را رعايت نکرد، يکي اينکه امر براي وجوب است، شما که نميخواهيد او را يادش بدهيد، ـ اين امر بعد از آن سه مسئله است ـ دستور شما را گوش نداد، گناه دوّم است؛ مثلاً پدر يک وقتي به فرزندش مسئله را ياد ميدهد، ارشاد ميکند، موعظه ميکند، اينها حساب ديگر است؛ يک وقتي ميگويد بلند شو نمازت را بخوان! يعني امر است، اگر اين نخواند دو تا گناه کرد: يکي اينکه نماز را نخوانده، يکي اينکه فرمان پدر را گوش نداد، نه چون پدر است. در موارد ديگري که سخن از امر به معروف نباشد، بلکه سخن از کارهاي عادي باشد، چون دستور پدر را گوش نداد معصيت کرد و معصيت جداگانه کرد، ولو آن کار، کار مباح باشد.
بنابراين مسئله امر به معروف فرمان است و نصابش «بعد العلم و الارشاد و الموعظه» است، وقتي که شخص عالماً عامداً دارد گناه ميکند، اينجا جاي فرمان است. در بعضي از روزهاي قبل گذشت که اگر جامعه امر به معروف کند مردم راحت هستند، حداقل آن اين است که يک نگاه منزجرانه کند؛ اين زني که بدحجاب است دارد عبور ميکند در خيابانهاي کلان شهرها، از صدر تا ساقه خيابان حداقل دويست سيصد هزار نفر رفت و آمد ميکنند، اگر همه اينها يک نگاه قهرآميز کنند، اين خودش را جمع ميکند، اين حداقل واجب امر به معروف است، حالا لازم نيست به او بگويند. طرزي به او نگاه کنند که اين کار بوي بد ميدهد، او دارد براي چه کسي خودش را نشان ميدهد؟! اينها که دارند قهرآميز به او نگاه ميکنند! يک انزجار قلبي است که اولين مرتبهٴ امر به معروف و نهي از منکر است؛ دوّم، اگر يک کسي بوي بد بدهد و انساني از کنار او عبور کند، چگونه به او نگاه ميکند، دست و صورتش را نشسته و با وضع کثيفي دارد عبور ميکند، چگونه آدم نگاه ميکند، همانطور به او نگاه کند، اين واجب است يعني واجب است! حالا اينها ميخواهند درگير شوند و بگويند که او حرف ما را گوش نداده، شما اينطور او را نگاه نکردي! بلکه شما او را نگاه ميکني به عنوان اينکه آرايش کرده و دارد ميرود، او که گوش نميدهد، او اصلاً براي شما آرايش کرده، وقتي شما با نگاه تعفّنآميز به او نگاه کنيد، او خودش را جمع ميکند.
غرض اين است که «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين»[10] يا «إِذَا نُهُوا لايَنْتَهُونَ»، درباره آنها روي ضعف فرهنگي آنهاست، نه اينکه ميخواهند عالماً عامداً معصيت کنند؛ اهل باديه و خيمهزنها اينطوري هستند، فرمود اينها که روي ضعف فرهنگي امر به معروف و نهي از منکر در آنها اثر نميکند، نه در اثر گردنکشي، اگر در اثر ضعف فرهنگي طوري هستند که بگويي يا نگويي براي آنها مساوي است؛ لذا «إِذَا نُهِينَ لايَنتَهِين»، ديگر اينها حرمتي ندارند. تلذّذ و ريبه و خوفِ فتنه و امثال آن، منطقه ممنوعه است؛ ولي بدون لذّت ميشود دستشان را نگاه کرد، بازويشان را نگاه کرد، ساعدشان را نگاه کرد و مويشان را نگاه کرد مثل مرد.
پرسش: ....
پاسخ: نه، آنها قابل درک هستند، اگر چيزي تعليمشان بدهيم و احکام برايشان بگوييم ميدانند، اما اينها خيلي از چيزها را نميدانند که چه چيزي واجب است يا چه چيزي حرام است؟ براي اينکه يا تحصيل کرده خارج است يا در دودماني تربيت شد که اين مسائل براي آنها اصلاً مطرح نبود.
بنابراين بعد از اتمام حجّت، سخن از امر به معروف و نهي از منکر است و اينها در اثر ضعف فرهنگي، اين باديه نشينها و اين فيوج و امثال آن ـ که البته الآن کم شد ـ اينها اينطور هستند. حالا که اينطور هستند، اگر دست، ساعد و عَضُد آنها لخت بود و آدم نگاه بکند با لذّت و با ريبه يا بيلذّت و بيريبه؟ ميفرمايند بيلذّت و بيريبه، اگر ميدانيد که نگاه بکني به چاه ميافتي، حرام است. اصلاً نگاه به زن، بيحرمتي به زن است. اين جمال و جلالي که خداي سبحان به او داد، حق مسلّم او و خداي اوست، اگر چنانچه کسي نگاه بکند؛ هم بيحرمتي به او شده و هم «حقّ الله» را از بين برده، نه تنها «حکم الله» را و چون «حق الله» را از بين برده، «حکم الله» را هم از بين برده. عفّت زن حق خداست، براي اينکه بارها اين مسئله گفته شد که اگر کسي تجاوز به عنف بکند، بعد همه اولياي اين زن بيايند رضايت بدهند، دادگاه حکم خودش را ميکند، اينکه نظير خون نيست که اگر اولياي دم راضي شدند قصاص برطرف بشود يا ديه نخواهند، اين حق الهي است، خون نيست که «حق الناس» باشد؛ لذا اگر تجاوز به عنف شده آن شخص اعدام ميشود، ولو شوهر راضي شود، پدر، برادر، فرزند بيايند پرونده را مختومه اعلام کنند، اينچنين نيست. لذا مسئله اين است که فرمود اينها که حرفپذير نيستند، حرمتي ندارند، چون حرمتي ندارند دست اينها مثل چوب و در و ديوار است، ميتواني نگاه بکني؛ اما خطر تلذّذ و ريبه باشد جايز نيست، اين يک مطلب.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينجا يک چنين حقي را خداي سبحان جعل نکرده، اينجا حريم نيست، اين حق را خدا جعل نکرده؛ نه براي خود زن و نه براي خودش، فرمود اينها مثل در و ديوار هستند، نگاه کردي اشکال ندارد؛ اما موي زن مسلمان مثل در و ديوار نيست، در اينجا حق جعل شده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون اين به ضعف فرهنگي است، ضعف فرهنگي غير از آن گردنکشي است، اينها که تحصيل کرده نيستند، بلکه اهل خيمه و بيابانگردي و مانند آن هستند جزء ضِعاف هستند، آن قدرت علمي را ندارند که خوب درک بکنند، با ديگران که کاملاً ميتوانند بفهمند و دارند عالماً عامداً معصيت ميکنند خيلي فرق ميکند.
مطلب ديگر اينکه بعضي از گناهان است که جاذبه ندارند؛ ولي گناه است، برخي از گناهان است که مقدماتش باعث انجذاب است؛ آن گناهاني که جاذبه سنگيني ندارند، قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السلام) از آنها نهي کرده و آن گناهاني که جاذبه دارند و ممکن است انسان را جذب کنند، نه تنها خود آن گناهان نهي شدند در تعبيرات قرآني اين است که نزديک آن نشويد! ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾،[11] خود فاحشه که مشخص است که حرام است و بعضي از قسمتهايش هم حدّ دارد؛ اما قُرب به فواحش چيست؟ آيا اين قُرب به فواحشی که نزديک آن نشويد، اين نهي تنزيهي است يا نهي تحريمي است؟ بعضي از جاهاست که مثلاً به شما ميگويند وقتي که اينجا جاي پمپ بنزين است، چون خيلي حسّاس است از فاصله دور کبريت هم روشن نکنيد، ممکن است آتش بگيرد؛ لذا کل آن محدوده ميگويند استعمال دخانيات ممنوع، براي اينکه ممکن است به اندک شيئي منفجر شود؛ لذا ميگويند نزديک آن نرويد. در مسئله فواحش ميفرمايد: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾؛ يعني نزديک اين کارها نرويد! خود کارها که گناه است، نزديک اين کارها چيست؟
پس بحث قبلي تمام شد؛ يعني نگاه به زن نامحرم در حدّ وجه و کفّين اين جايز است بدون تکرار و نگاه به أمه براي خريد و فروش جايز است با آن حدّي که در کتاب بيع مشخص شد، نگاه به زنهاي اهل ذمّه هم مشخص شد، نگاه به زنهاي باديهنشين هم مشخص شد؛ اما در بحث قبل گذشت به اينکه يک وقت است کسي نگاه ميکند به يک انساني که با جمال هست، آنطوري که نگاه ميکند به يک قصر مجلّل يا يک تابلوي مجلّل يا يک فرش مجلّل يا يک بوستان يا گل مجلّل، او لذّت غريزي نميبرد، او لذّت باصره دارد، لذّت شامّه دارد و از اين ساختمان بهره ميبرد از زيبايي اين ساختمان، از زيبايي اين فرش دستباف؛ ولي لذّت غريزي نيست. برخيها خواستند بگويند به اينکه اگر به زن از اين راه نگاه کند؛ حالا اين زني که در تلويزيون ميآيد يا غير تلويزيون، مع الواسطه يا بلاواسطه، خواستند بگويند اين جايز است، چون که اين نگاه لذّت غريزي که نيست و ريبه هم که در کار نيست.
خدا صاحب جواهر را غريق رحمت کند، او سلطان در فقه است؛ اگر ميخواهيد ملّا شويد و اگر بخواهيد سرمايه حوزوي شويد، هيچ چارهاي نداريد مگر اينکه در خدمت جواهر باشيد. او سلطان فقه است و کلّ فقه در دست اوست و قلم، قلم سُربي است، او مکه نرفت و خيلي از جاها نرفت، نشست در کنار مضجع ملکوتي حضرت امير(سلام الله عليه) و اين را سُرب ريخته، اين است. اين را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) ميفرمايد که شما از خطر نفس دروني بيخبر هستيد. خود عبارت ايشان را بخوانيم تا معلوم شود که از نظر فنّي احتياج به تکميل دارد. اگر يک مفسّر ناب بود اين را خدمت قرآن ميبرد و اگر حکيم بود خدمت فلسفه ميبرد و باز ميکرد؛ اما چون دستش از اين دو جهت کوتاه است، همان از مجراي فقهي ميخواهد مسئله را حل کند و البته خوب هم حل کرده است. حالا اين نظرش به همان فرمايشي که از مرحوم نراقي يا ديگران نقل شده است که اگر نگاه به زن نظير نگاه به يک تابلوي زرّين باشد که لذّت باصره باشد بدون لذّت غريزي، خواستند بگويند عيب ندارد؛ چه اينکه همين را درباره پسر جوان هم دارند، چون در نگاه مرد به مرد همين مسئله را هم دارد. حالا حکم مرد و زن گذشت، حکم زن هم به مرد از همين راهها معلوم ميشود، که گذشت؛ اما حکم مرد به مرد چيست؟ حکم مرد به مرد را مرحوم محقق در متن شرايع فرمود: «يجوز أن ينظر الرجل إلي مثله ما خلا عورته».[12] ايشان اين بحث را باز ميکنند، ميفرمايند به اينکه يک وقت است که دو تا فرد عادي هستند که خوب محذوري ندارد؛ اما اگر يک جواني بود يک جمال زيبايي داشت، آيا نگاه به او هم مطلقا جايز است؟ با لذّت و ريبه که يقيناً حرام است؛ برخيها خواستند بگويند بيلذّت و بيريبه؛ نظير نگاه به قصر مجلّل يا فرش دستباف يا تابلوي زرّين است، فرمود: شما از آن خطر دروني اين کار بيخبر هستيد، آن فرمايش ايشان، جواهر، جلد 29، صفحه 71 اين است: «بل منه يعلم کلاطلاق المصنف و غيره في المقام غيره عدم الفرق في التلذّذ المحرَّم بالنظر بين کونه لهيجان مادة الجماع و بين غيره ولو من حيث إنه ولد حَسن فما يستعمله بعض الناس من التلذّذ بالانظر إلي حسان الوجوه من الاولاد معتذرا عن ذلک بان التلذذ الحاصل منه کالتلذذ بالنظر الي البناء الحسن»؛ قصر زيبا «و نحوه، من مکائد الشيطان و حبائله و مصائده»؛ اين دام شيطان است، اين صيد شيطان است، غفلت از دام و غفلت از صيد شيطنت است «اعاذنا الله تعاليٰ من ذلک مع ظني أن ذلک عذر يعتذر به عند الناس و إلا فلاعذر له عند العالم بالبواطن و علي فرضه لايبعد جوازه علي إشکال»؛ اين براي چيست؟ براي اينکه در قرآن کريم فرمود: ما انسان را طبعاً موحّد خلق کرديم، اين سرمايه اساسي را به او داديم، ما يک لوح نانوشته که به انسان نداديم، بلکه ما يک ذخيرهاي از گنجينه الهي را در نهادش به وديعت گذاشتيم، خود منِ خدا معلم او شدم، مُلهِم او شدم ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[13] خدا اين کار را کرد، تنها اين نبود، احسن تقويم بودن او به همين است، فرمود: من خيلي چيزها يادش دادم؛ اما دشمنهاي فراواني هم در درون او ميتواند بال و پر بگيرند و هم از بيرون؛ درون او يک سلسله نيروهايي هستند که به رهبري آن عقل و فطرت بايد سامان بپذيرد، اگر تدبير و تربيت نشدند دست به شيطنت ميزنند، بيرون هم که ابليس بيکار ننشسته، قبل از اينکه اين شخص به دام بيافتد و به بند بيافتد ـ به تعبير مرحوم صاحب جواهر به «حبائل» و «مصائد» و صيدگاه شيطان گرفتار شود ـ اين «نفس مسوّله» فعّاليت ميکند؛ «نفس مسوّله» غير از «نفس امّاره» است و غير از «نفس لوّامه» است. شئون متعدّدي در درون ما هست، در درجه اوّل انسان چون با آن معارف خلق شد، اگر يک حرف بدي بزند و کار بدي کند، در درون خودش ميبيند که يک کسي به او اعتراض ميکند که چرا اين کار را کردي؟ اين همان «نفس لوّامه» است ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[14] که انسان را سرزنش ميکند. گاهي طوري است که اگر روزي کار بدي کرد شب خوابش نميبرد تا اينکه فردا برود جبران کند، اين «نفس لوّامه» است و خدا منشأ برکت قرار داد؛ اما اگر کمکم و رفته رفته توجيهي شود، کار «نفس مسوّله» اين است که چند چيز را بلد است: يکي اينکه اين آقا از چه چيزي خوشش ميآيد؟ يک؛ مشروع و نامشروعش کدام است؟ دو؛ آن نامشروع را مخفي نگه ميدارد، سه؛ اين مشروع را با عنوان يک زر ورق روي آن نامشروع ميگذارد، چهار؛ به صورت تابلوي زيبا درميآورد، پنج؛ به خوردش ميدهد، شش؛ وقتي که اين قشر ظريف کنار رفت آن لجنها ظاهر ميشود، هفت؛ وقتي لجنخوري شروع شد، اين دام اوست، اين نفس او را به بند ميکشد، وقتي که به بند کشيد از اين به بعد ديگر «مسوّله» نيست که نيرنگ بازي کند، از اين به بعد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[15] اين امير است؛ لذا عالماً عامداً معصيت ميکند و هيچ مشکلي ندارد، براي اينکه در جبهه جهاد دروني که جهاد اوسط است و بين عقل و نفس است به اسارت رفته است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که «کَمْ مِن عَقْلٍ أَسِيْرٍ تَحْتَ هَويً أَمِير»[16] به اسارت رفته، اسير بايد حرف امير را گوش بدهد، اين عقل آن عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَان»[17] که کار خوب بايد بکني، به اسارت رفته، نه عقل حوزوي و دانشگاهي؛ خوب درس ميخواند، خوب درس ميگويد، خوب سخنراني ميکند و خوب مقاله مينويسد، عقل نظرياش به اسارت نرفته، چون کاري از علم ساخته نيست، بلکه علم براي يک بخش ديگر است، تصميمگيري و اراده و عزم و اخلاص و نيّت براي يک شأن ديگر است، اين بيچاره به اسارت رفته، «کَمْ مِن عَقْلٍ أَسِيْرٍ تَحْتَ هَويً أَمِير»، از آن به بعد اين ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[18] ميشود ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾. گاهي برادري مثل يوسف را به چاه انداختن با تصوير نفس صورت ميپذيرد، اينها پيغمبرزاده بودند، وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) دو بار به اينها فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾.[19] آن سامري مگر آدم بيسوادي بود؟ نظير بلعم، اينها مدتها تحصيل کرده بودند و آن هم در محضر انبياء، گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾، اين گوساله پرستي را بجاي توحيد صرف کرد. اين است که در بعضي از موارد قرآن دارد نزديک اين گناهان نرويد اين است. خود گناه که مشخص است، نزديکياش کجاست؟ شما ميبينيد بعضي از جاها که خيلي خطر دارد در دامنههاي کوه و اينها، يک غُرقگاهي درست ميکنند، «حِماق» يعني غُرقگاه، گفت نگاه نکن! اينجا غُرقگاه است ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾، اين از برکات فرمايش مرحوم صاحب جواهر است، فرمود: يک پسري که زيباست خوب نگاه به او چرا؟ يک وقتي چشمت افتاد که افتاد؛ اما مرتّب براي چي نگاه ميکني؟ ميخواهي تابلو نگاه کني، تابلو فرش در بازار فراوان است، قصر هم فراوان است، فرشها دستباف هم فراوان است؛ اما اين را چرا زياد نگاه ميکني؟ فرمود: اين کيد شيطان است و شما مواظب نيستيد؛ آن وقت اين روايت را از طريق اهل سنّت نقل کرد که يک گروهي آمدند خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در بين اينها يک جوان زيبا چهرهاي بود، حضرت که اينها را مينشاند به اين پسر گفت که شما اينجا تشريف بياوريد و پشت خودش نشاند. اين را صاحب جواهر در همين صفحه نقل ميکند، ملاحظه بفرماييد! ميفرمايد به اينکه درست است که گفتند مرد ميتواند مرد را نگاه کند؛ اما اين اصل نگاه جزء ضروريات دين است که همه مسلمانها يکديگر را نگاه ميکردند «و قد روي أن وفدا قدموا علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» يک هيأتي آمدند خدمت حضرت «و فيهم غلام حسن الوجه، فاجلسه من ورائه»،[20] حضرت که به اينها جا نشان ميداد که کجا بنشينيد، به اين پسر زيبا فرمود که شما اينجا بنشينيد که حضرت او را نبيند، پشت خود نشاند. زيباترين چهره اگر باشد براي حضرت فرق نميکند، براي اينکه «لاتُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِفُ»[21] است؛ اما ميخواهد ياد بدهد که چگونه نگاه کنيد، چرا پشت سر هم نگاه ميکنيد؟! کارهاي ديگر هم همين طور است، کارهاي ديگري که شارع غُرقگاه قرار داد، در آنگونه از موارد ميفرمايد: ﴿لاَ تَقْرَبُوا﴾، پس خود گناه مشخص است، زمينهاي که آدم را مبتلا ميکند آن هم مشخص شد، آنجايي که زمينه خطرناک دارد ميگويند: ﴿لاَ تَقْرَبُوا﴾؛ لذا فرمود به اينکه «کان ذلک بمرأة من الحاضرين»؛ يک وقت است مخفيانه اشاره ميکند که شما بيا اينجا بنشين، نه در حضور همه ميگويد شما آقا! بيا اينجا، اينکه در حضور همه ميگويد شما بيا اينجا؛ يعني نگاه مستقيم روا نيست. «و لم يأمره بالاحتجاب عن الناس»، نگفت خود را بپوشان. يک بحث در جواز کشف است و يک بحث در جواز نظر؛ اگر ما در بحث زن رسيديم که پوشيدن وجه و کفّين واجب نيست، معنايش اين نيست که نگاه به وجه و کفّين جايز است، هيچ تلازمي نيست، او براي اينکه راحت زندگي کند شارع ميفرمايد که لازم نيست که صورت را بپوشاني، لازم نيست دستت را بپوشاني. معناي کشف دست و وجه، جواز نظر نامحرم نيست، بر مرد واجب نيست که خودش را بپوشاند؛ اما نگاه ديگران به او جايز نيست. فرمود به اينکه «و إجلاسه ورائه» اين را «تنزّها منه(صلی الله عليه و آله و سلم) و تعففاً و تعليماً للناس» است؛ آن وقت از همين جا ميفرمايد به اينکه مبادا از کيد شيطنت شيطان انسان بيحساب باشد و آنها را به حساب نياورد اينطور نيست.[22]
در جريان نگاه به مو و دست و صورتِ زنهاي اهل ذمّه يک فرمايشي مرحوم ابن ادريس دارد که مرحوم علامه در مختلَف همين فرمايش را فرموده،[23] گرچه در ساير کتابها اين را نپذيرفت، ابن ادريس در جلد دوم، صفحه 610، اينچنين دارد فرمود: «و قد رُوي جواز النظر إلي نساء أهل الکتاب و شعورهنّ لانهنّ بمنزلة الإماء إذا لم يکن النظر لريبة أو تلذّذ فأما إذا کان لذلک فلايجوز النظر إليهنّ علي حال»، اينکه فتواي همه است؛ بعد ميفرمايد: «و الذي يقوي في نفسي ترکُ هذه الرواية و العدولُ عنها و التمسّکُ بقوله تعاليٰ: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[24] و قال تعاليٰ: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[25] و ان کان قد ذکرها و أوردها شيخنا في نهايته فعلي جهة الايراد لا الاعتقاد»؛ فرمود: اين روايتي که ميگويد نگاه زنهاي اهل ذمّه به آن صورت جايز است، پيش من اقويٰ اين است که اين روايت را ترک کنيم و همان ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ را بگيريم و عمل کنيم، آيه ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾، آيه ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ﴾ را بگيريم، اگر بگوييد چرا استاد شما مرحوم شيخ طوسي اين را در نهايه ذکر کرده، ايشان ميفرمايد به اينکه خيلي از چيزهاست که شيخنا الاستاد مرحوم شيخ طوسي اين را «روايةً» نقل ميکند، «لا اعتقاداً»؛ مثل جمعهاي تبرّعي که ايشان در استبصار دارند، ميگويند اين نظر فتوايي ايشان نيست، نظر فتوايي ايشان در مبسوط و اينها مشخص ميشود؛ ولي مرحوم ابن ادريس ميگويد: ايشان گرچه در نهايه که کتاب فقهي ايشان است ذکر کرده؛[26] ولي بعيد است که به اين روايت معتقد باشد، اين را «رواية» نقل کرده، نه «اعتقاداً»؛ البته اين فرمايش مرحوم ابن ادريس غير از اينکه علامه(رضوان الله عليه) در مختلَف قبول کرده و در ساير کتابها رد کرده، فقهاي ديگر هم نپذيرفتند.
«فتحصل» که نگاه به صورت و دست و موي زنهاي اهل ذمّه «لا لريبة و لا لتلذّذ» جايز است؛ منتها اينها اهل ذمّه نيستند، بلکه در حکم کافر حربي هستند؛ براي اينکه اينها اينطور نيست که ذمّه چيزي را قبول کرده باشند. بخشي از اين حرفها مربوط به نگاه مرد به مرد اگر مانده باشد ـ إن شاء الله ـ بحث فردا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . شرائع الاسلام، ج2، ص210 ـ 224.
[2] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص388.
[3] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص524.
[4] . وسائل الشيعة، ج20، ص205.
[5] . وسائل الشيعة، ج20، ص206.
[6] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص524.
[7] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص469.
[8] . وسائل الشيعة، ج20، ص206.
[9] . سوره توبه، آيه71.
[10] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص470.
[11] . سوره انعام، آيه151.
[12] . شرائع الاسلام، ص2، ص213.
[13] . سوره شمس، آيه8.
[14] . سوره قيامت، آيه 1 و 2.
[15] . سوره يوسف، آيه53.
[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[17] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص11.
[18] . سوره طه، آيه96.
[19] . سوره يوسف، آيه18 و 83.
[20] . ر. ک: المغنی(لابن قدامة)، ج7، ص463.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص456.
[22] . جواهر الکلام، ج29، ص71.
[23] . مختلف الشيعة، ج7، ص110 و 111.
[24] . سوره نور، آيه30.
[25] . سوره طه، آيه131.
[26] . النهاية فی مجرد الفقه و الفتاوی، المتن، ص484.