23 10 2016 439310 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 129 (1395/08/03)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تحرير محل بحث اين بود که در فصل چهارم از قسم اول که محرَّمات نکاح را بيان داشتند، فرمودند: «نَسَب» سبب حرمت نکاح است، «رضاع» سبب حرمت نکاح است و «مصاهره» هم «في الجمله» سبب حرمت نکاح است و استيفاي عدد هم سبب حرمت نکاح است. بين اين اسباب چهارگانه يک فرق جوهري است؛ بعضي‌ها هم مَحرَميت مي‌آورند و هم حرمت نکاح، چون هر مَحرَمي «حرام النکاح» است. بعضي‌ها فقط حرمت نکاح مي‌آورند بدون مَحرَميت؛ نظير جمع بين اختين؛ نظير استيفاي عدد؛ يعني کسي که چهار همسر دارد پنجمي حرام است، اين حرمت پنجمي با مَحرميت همراه نيست، جمع بين «أُختين» با مَحرميت همراه نيست و مانند آن. جامع بين اين اقسام چهارگانه نَسَب و رضاع و مصاهره و استيفاي عدد، حرمت نکاح است. گاهي با مَحرميت همراه است گاهي نيست. آنچه که جمع بين مَحرميت و حرمت نکاح مي‌کند همين مسئله نَسَب و مسئله رضاع است که نَسَب هم محرَميت مي‌آورد هم حرمت نکاح؛ رضاع هم مَحرَميت مي‌آورد و هم حرمت نکاح.

مطلب ديگر اين است که صورت مسئله به اين وجه تأمين شده بود که اصل اولي بر اساس «اصالة الحِل» حلّيت است. قاعده مستفاد از آيه 24 سوره مبارکه «نساء» اين بود که فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾؛ يعني از اين محَرَّمات که گذشتيم، «اصل» حلّيت است. پس اين أماره و آن اصل، حلّيت را مي‌رساند. بايد ببينيم که رضاع چه مقدار باعث حرمت نکاح است که هم از آن اصل و هم از اين قاعده قرآني فاصله بگيرد.

مطلب بعدي آن است که در جريان رضاع هم بين قدماء(رضوان الله عليهم) اختلاف نظر هست هم بين متأخرين. اگر ادعاي اجماع کردند يا ادّعاي شهرت فتوايي نمودند، بر فرض تماميت اين ادّعا، اين حجّت نيست، چون با بودن اين همه روايات، هم اجماع آن مستند هست هم شهرت آن. بنابراين اينچنين نيست که خودش بتواند ذاتاً حجت باشد و يکي از ادله و حجت‌هاي شرعي به حساب بيايد، ممکن است در حدّ تأييد از اينها استفاده بشود. پس نه اجماعي بين قدماء است، نه اجماعي بين متأخرين؛ نه آن شهرت روايي هست که مشکل را حل کند در بين قدماء، نه شهرت روايي بين متأخرين است که مشکل را حل کند و اگر اجماعي ادّعا بشود يا شهرتي ادّعا بشود، سند آن همين روايات بيست و پنج ـ شش‌گانه‌اي است که بعضي از آنها خوانده شد بعضي از آنها هم بايد خواند بشود. با بودِ اين همه روايات هرگز نمي‌شود اين اجماع‌ها يا اين شهرت‌ها را مثلاً تعبّدي دانست و حجّت تلقي کرد.

مطلب بعدي آن است که اين سه أماره‌اي که ذکر شده است يکي إنبات لحم و شدّ عظم و يکي هم پانزده رضعه و يکي هم رضعه يک شبانه‌روز کامل، اينها سه اصل، سه أماره و سه قاعده در عرض هم هستند، يا بعضي اصل هستند و بعضي‌ها فرع؟ آنچه که از مرحوم مفيد(رضوان الله عليه)[1] و «في الجمله» از مرحوم صدوق[2] برمي‌آيد اين است که اين بزرگواران فرمودند آن پانزده رضعه «اصل» است، بقيه مثلاً علامت هستند و اين تام نيست، چون همه اينها در عرض هم هستند، هر سه در عرض هم هستند، اگر بنا باشد يکي «اصل» باشد و بقيه «أماره»، آن‌که از اثر خبر مي‌دهد که به نام إنبات لحم و شدّ عظم آن مي‌تواند «اصل» باشد؛ آنوقت اين پانزده رضعه يا يک شبانه‌روز کامل شير دادن، اينها عبرة و علامت باشند که با اين، آن إنبات لحم و شدّ عظم حاصل مي‌شود. اگر بنا شد يکي «اصل» باشد بقيه أماره، اُولي اين است که إنبات لحم و شدّ عظم را ما «اصل» قرار بدهيم و آنها «أماره»، چون اين امر تکويني را دارد نشان مي‌دهد.

مطلب بعدي آن است که در غذا ما يک غذاي عرفي داريم و يک غذاي علمي به اصطلاح؛ نه علمي يعني علم ديني، آن غذايي که در علوم عقليه مطرح است؛ غذاي ديني چيزي ديگر است که در ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾[3] مطرح است. پس «فهاهنا امور ثلاثه» امر اول اين است که غذا در عرف چيست؟ همين نان و برنج و گوشت و ميوه را مي‌گويند غذا، اين غذاي «بالقوّه» است نه غذاي «بالفعل»، چون غذا بايد شبيه مغتذي باشد. اين نان، اين گوشت، اين برنج شبيه اعضا و جوارح نيست، اين غذاي او نيست. اين تا تبديل نشود به خون، غذاي بدن نمي‌شود، تا تبديل نشود به ويتامين غذاي بدن نمي‌شود. غذا بايد شبيه مغتذي؛ يعني غذاخور باشد. اين شير غذاي کودک نيست، بلکه غذاي «بالقوّه» کودک است؛ غذاي «بالفعل» او آن وقتي است که به صورت خون دربيايد به صورت ويتامين دربيايد و گوشت بدن بشود و خون در بدن بشود، آن غذاي «بالفعل» است. پس يک غذاي عرفي داريم، يک غذاي علمي داريم، يک غذاي ديني. آن غذاي ديني که در ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ هست. آنجا از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که انسان علمي را که ياد مي‌گيرد ببيند از چه کسي ياد مي‌گيرد؟ ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾؛ فرمود: يعنی«عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه‏»[4] از چه کسي دارد ياد مي‌گيرد؟ اين بدن به هر حال غذا مي‌خواهد، غذاي بدن يا «بالفعل» است يا «بالقوّه»؛ اما غذاي روح که آن هم گاهي «بالفعل» است و گاهي «بالقوّه»، آن به علم برمي‌گردد. «علم» غذاي روح است و اگر مادري شير داد و کودکي را فرزند خود قرار داد، آن معلّم که علم ياد مي‌دهد آن هم «أَبٌ عَلَّمَکَ»[5] آن هم به منزله پدر او خواهد بود. به هر حال در ذيل آيه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلي‏ طَعامِهِ﴾ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که فرمود: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه‏». گفتند وقتي بخواهيد بچه‌تان را به يک دايه بدهيد مواظب باشيد که شير حلال به او بدهد، به هر دايه‌اي براي شير ندهيد! اين هم همينطور است؛ پس اين فعلاً محل بحث نيست. پس اگر ما بخواهيم يکي از اين امور سه‌گانه را اصل قرار بدهيم، همان إنبات لحم و شدّ عظم بايد باشد که امر تکويني است، آن پانزده رضعه يا يک شبانه‌روز کامل، اينها عِبْرة و علامت براي آن غذاي تکويني و رشد است. اينچنين نيست که طبق فرمايش مرحوم مفيد، پانزده رضعه بشود «اصل»؛ اين پانزده رضعه يک رقمي است، اين اثر نيست.

مطلب بعدي آن است که اگر يک وقتي در اثر بيماري اين شير هيچ اثر نکرده، پانزده رضعه شد، يا يک شبانه‌روز شد؛ ولي در اثر بيماري اين کودک شيرخوار، اين پانزده رضعه هيچ اثر نکرده است، يا اگر يک مختصر اثر کرده باشد محسوس نيست و قابل حساب آوردن نيست. آيا اين هم نشر حرمت مي‌کند يا نشر حرمت نمي‌کند؟ برخي‌ها گفتند چون معيار پانزده رضعه است، اين پانزده رضعه حاصل شده است. بعضي مي‌گويند درست است که اين پانزده رضعه است؛ اما تعبد محض که نيست، اين بايد به إنبات لحم و شدّ عظم هم ختم بشود؛ ولي در اثر بيماري هيچ اثر نکرده است. يک وقت است که هيچ اثر نکرده، مثل اينکه شير را برمي‌گرداند، بله آن استصحاب حلّيّت و ﴿أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾ و آن «اصالة الحِل» و اينها سرجايش محفوظ است، قبلاً حلال بود الآن هم حلال است؛ اما اگر نه، اثر کرده منتها اثر آن در ديرزمان ظاهر مي‌شود، اگر انسان جزم به حرمت نداشته باشد جاي احتياط هست؛ براي اينکه اين پانزده رضعه شد، اگر ما جزم داشته باشيم «إلاّ و لابدّ» إنبات لحم و شدّ عظم معيار اصلي است، آن پانزده رضعه و يک شبانه‌روز عِبْرة و علامت است، بله، انسان اطمينان دارد که اينجا نشر حرمت نشده است؛ اما يک چنين جزمي حاصل نشده و حتي مرحوم مفيد مي‌فرمايد اصل آن پانزده رضعه است؛ بنابراين جا براي احتياط هست. پس اگر يک وقتي كودك بيمار بود؛ مثل اينکه اين شير را برگرداند که هيچ اثري نکرده باشد، اينجا هم استصحاب حلّيت هست، هم آن «اصالة الحِل» است هم ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾ است و مانند آن و اگر چنانچه «بالفعل» اثر نکرده؛ ولي «بالقوة القريبة من الفعل» در آينده اثر آن ظاهر مي‌شود، اينجا به همان حرمت باقي است و اگر هم خيلي ما شک داشته باشيم، جا براي احتياط است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اگر چنانچه روايات فقط إنبات لحم و شدّ عظم بود، ظهور در فعليت داشت؛ اما وقتي يک فقيهي مثل مرحوم مفيد مي‌فرمايد که خود پانزده رضعه «اصل» است، اگر پانزده رضعه را ايشان «اصل» قرار مي‌دهد، اينجا پانزده رضعه حاصل شد. ما اگر اين پانزده رضعه را نمي‌داشتيم، يا آن يوم و ليلة را نمي‌داشتيم، يا براي ما مسلّم شده بود که آنها عِبْره هستند براي إنبات لحم و شدّ عظم، بله انسان مي‌گفت که اين اثر ندارد؛ اما وقتي يک فقيهي مثل ايشان مي‌گويد که «اصل» پانزده رضعه است و خيلي از آقايان هم مي‌گويند پانزده رضعه نشر حرمت مي‌کند، آنوقت ما جزم داشته باشيم که هيچ اثر ندارد کار آساني نيست.

پرسش: ...

پاسخ: غرض آن است که يک وقت مي‌گوييم إنبات لحم را اصل قرار مي‌دهيم که اينجا حاصل نشده است، يک وقت مي‌گوييم إنبات لحم را به پانزده رضعه برمي‌گردانيم، مي‌گوييم پانزده‌ رضعه‌اي که إنبات لحم داشته باشد، باز هم اينجا حاصل نشده؛ يک وقت است که مي‌گوييم إنبات لحم و شدّ عظم کالعدم است، اين را که مرحوم مفيد نمي‌تواند بگويد. بنابراين آنجا که هيچ اثر نکرده، مثل آن است که شير را برگردانده باشد، بله آنجا نشر حرمت نمي‌کند ولو پانزده رضعه هم حاصل شده باشد؛ اما اگر نه، در آينده اثرش ظاهر مي‌شود، کافي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: احتياط در اينگونه از موارد، مخصوصاً در نفوس و دماء احتياط واجب است؛ اگر چنانچه پانزده رضعه شد، ولي در اثر بيماري آنطور نبود مثل اينکه شير برگردانده باشد، شايد در آينده دور اثر بکند، اين جاي احتياط هست.

قبل از اينکه روايات باب دوم که 25 روايت است بخشي از آنها خوانده شد بخشي هم بنا شد بخوانيم را تمام بکنيم، اين روايت باب سه که سهم تعيين کننده‌اي در إنبات لحم و شدّ عظم دارد را ملاحظه بفرماييد. روايت باب سه، يعني وسائل، جلد بيستم، صفحه 382، باب سه از ابواب «مَا يَحْرُمُ بِالرِّضَاعِ». آنجا مرحوم کليني[6](رضوان الله تعالي عليه) «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ عَلَيْهِ السَّلام‏»، دارد که «لَا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا مَا أَنْبَتَ اللَّحْمَ وَ الدَّم‏» اين لسان، لسان حصر است؛ البته حصرش مي‌شود حصر اضافي، ولي معيار و اصل را «اثر» قرار داد.

روايت دوم اين باب که مرحوم کليني[7] از «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّي بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ سِنَان‏» نقل کرد اين است که مي‌گويد، «سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللهِ عَلَيْهِ السَّلام يَقُولُ لَا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا مَا أَنْبَتَ اللَّحْمَ وَ شَدَّ الْعَظْم‏» اين نشان مي‌دهد که اين «اصل» است، اگر چنانچه ما بخواهيم به پانزده يا يک شبانه‌روز اکتفا بکنيم، براي اينکه آنها عِبْره و علامت هستند که اين شدّ عظم شده است. اما اين را اصلاً بي‌اثر بدانيم اين دشوار است.

 

پرسش: ...

پاسخ: عبدالله بن سنان که موثق است، آن محمد بن سنان بود. آن هم مرحوم بحر العلوم(رضوان الله عليه) فرمود که جُرمي ندارد، مگر اينکه روايات فراواني در فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) نقل کرده است. ببينيد آن روز مسئله امامت و ولايت براي خيلي‌ها حل نشده، اينکه درباره ابن جنيد مي‌گويند او قابل عفو است، براي اينکه مسئله عصمت انبياء تا حدودي شايد ثابت شده باشد؛ اما عصمت ائمه و اينها آن روز مسئله نظري و پيچيده بود. ولايت و خلافت اينها که انسان مي‌تواند در حدّ فرشته باشد براي خيلي‌ها نظري بود، بعد کم‌کم ثابت شد که مي‌تواند معلم ملائکه باشد و به مراتب از ملائکه بالاتر باشد، اين بعدها ثابت شد. شما ببينيد اين حديث نوراني که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در باب جوامع توحيد در جلد اول کافي از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) نقل مي‌کند كه وجود مبارک حضرت از بعضي از خدمتگزاران خود سؤال کرد که مسئله روز چيست؟ در خراسان چه خبر است؟ عرض کرد اينها دارند سؤال مي‌کنند که امام را مردم بايد تعيين کنند يا از طرف پيغمبر باشد؟ مسئله روز اين است که خليفه را چه کسي بايد تعيين کند؟ بعد حضرت شروع کرد آن بيان را فرمودند، فرمود مگر امام را مردم مي‌شناسند؟ «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَد» در تمام روي زمين مردي مثل امام نيست. اينجا اينجور است. فرمود مگر امام، دومي دارد؟! «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَد»؛ مثل آفتاب است، مگر دو تا آفتاب در عالَم داريم؟! اينها را چه کسي بايد حل کند؟ اگر نبود اصرار وجود مبارک امام زمان؛ يعني امام رضا که ـ آن روز وارد خراسان شد، آنجا حوزه علميه جهاني گرديد ـ فرمود: أحدي همتاي امام نيست: «فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذا»[8] مگر عقل بشر مي‌شناسد که امام کيست تا امام را تعيين کند؟! اين مي‌شود انتخابات، امام جانشين پيغمبر است انتخاباتي نيست. «فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذا» اين حرف‌ها را گفت و گفت و گفت تا شيعه‌ها فهميدند. چرا درباره ابن جنيد خيلي از بزرگان مي‌گويند اين از فقهاي ماست و با اينکه درباره عصمت و اين چيزها مشکل داشت، آن روز از نظري‌ترين و پيچيده‌ترين مسايل بود، مگر حل شده بود آن روز؟ بعدها به وسيله اينها حل شد. فرمود بشر انتخاب بکند يعني چه؟! مگر بشر امام را مي‌شناسد؟! براي خيلي از علماء حرف‌هاي تازه بود، از بس گفتند و گفتند و گفتند براي ما حل شد. فرمود: «فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذا»، مگر عقل بشر مي‌شناسد؟! ما کسي را مي‌خواهيم از گذشته و آينده خبر داشته باشد، افراد عادي از کوچه و پس‌کوچه شهرشان بي‌خبر هستند. من مي‌خواهم از ازل خبر داشته باشد، از ابد خبر داشته باشد، از برزخ خبر داشته باشد، از قيامت خبر داشته باشد، از بهشت خبر داشته باشد، همه آن در کف دست او باشد؛ ما يک چنين آدمي مي‌خواهيم! اين امام است. به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت عرض کردند که فلان افسري که شما تربيت کردي، در جبهه جنگ خيلي خدمت به اسلام کرد و شربت شهادت نوشيد، حالا ما تسليت بگوييم يا تبريک؟ فرمود نه، تسليت بگوييد، چون آنطور که من خواستم تربيت نشد، فرمود: «بَلْ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَصَابَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ المَغَانِمِ لَمْ تُصِبْهَا المَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»؛[9] اين در جنگ خيبر يک پارچه‌اي را بدون اجازه ما غارت گرفته، الآن در کنار قبرش اين شعله دارد؛ اين است، ما چنين آدمي مي‌خواهيم که بداند الآن در قبر فلان شخص چه خبر است؟ فرمود: «فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذا»، تا شما بگوييد جبرئيل و ميکائيل قبول مي‌کند، اما تا بگوييد امام صادق و امام کاظم(سلام الله عليهما) خيلي‌ها سخت‌شان است مي‌گويند اينها غلوّ است. انسان کامل کجا، ملائکه کجا! غرض اين است که اول خيلي از اين چيزها براي آنها روشن نشده بود، بعدها مسئله کم‌کم حل شده است.

به هر تقدير در جريان محمد بن سنان مرحوم بحر العلوم حرفش اين است که او جُرمي ندارد، فقط فضايل اهل بيت و ائمه را نقل مي‌کند، اين کجاي آن غلوّ است. اگر بگوييم امام صادق(سلام الله عليه) به منزله جبرئيل است، غلوّ است؟ امام صادق(سلام الله عليه) بالاتر از عزرائيل است، غلوّ است؟ اگر حکومت دست اينها بود مي‌گفتند ما که هستيم! علومشان را مي‌گفتند. در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست که قَسَم ياد کرد، اين ديگر عوالي اللئالي که نيست، اين نهج البلاغه است و اين هم چاپش هم هست و صفحه آن هم روشن است. فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ‏ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلّيٰ الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ»[10] قَسَم به خدا! من بخواهم سرنوشت تک‌تک شما را بگويم از کجا آمدند به کجا ختم شدند مي‌دانم؛ ولي مي‌ترسم کافر بشويد و بگوييد علي(سلام الله عليه) بالاتر از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. اين ديگر در عوالي اللئالي يا فلان کتاب که نيست، اين در نهج البلاغه است و قَسَم حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست؛ ما يک چنين آدمي مي‌خواهيم. ما مي‌خواهيم از گذشته و حال و آينده ما و از بهشت و جهنم ما و از اوضاع ما خبر بدهد. اينها را محمد بن سنان نقل مي‌کرد، مرحوم بحرالعلوم مي‌گويد اينجا کجايش غلوّ است؟! لذا خودشان تقويت مي‌کنند که محمد بن سنان نزد ما معتبر است. اين را در الفوائد الرجالية دارند؛[11] البته همه اين روايت‌ها مربوط به عبدالله بن سنان است که همه فقهاء و محدّثين او را صحيح مي‌دانند. مربوط به محمد بن سنان هم نيست؛ ولي محمد بن سنان هم باشد طبق نقل مرحوم بحرالعلوم فرمود او جُرمي ندارد، تا شما بگوييد اين غلوّ است، غلوّ است، اگر ـ معاذالله ـ مسئله توحيد باشد بله؛ اما او که چنين حرفي نمي‌زند. شما ببينيد عالَم با اسماي الهي دارد اداره مي‌شود: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء»،[12] «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي» در اين دعاي سمات[13] همين است اين دعاي کميل[14] همين است «بِأَسْمَائِكَ الَّتِي، بِأَسْمَائِكَ، الَّتِي بِأَسْمَائِكَ الَّتِي». اين اسماء را ذات أقدس الهي ياد انسان کامل داد: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[15]، بعد به وجود مبارک خليفه‌اش فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[16]، تازه ملائکه شاگرد «خليفة الله» هستند در حدّ إنباء، نه در حدّ تعليم؛ اين كجا و آن کجا! به آدم نفرمود: «يا آدم علّمهم باسماء هؤلاء»! فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْملائکه آن حدّ نيستند که عالِم به اسماء بشوند، فقط گزارش بايد به آنها بدهي؛ اين انسان کامل است. حالا وقتي که شيعه مظلوم بود «مَا مِنَّا إِلا مَقْتُول»[17] اين حرف‌ها گفته نشد خيال مي‌کنند که اين غلوّ است. توحيد اگر روشن بشود که ازليت يعني چه؟ ابديت يعني چه؟ سرمديّت يعني چه؟ آنوقت معلوم مي‌شود که انسان کامل يک مُشت علم دارد، سرّش اين است که آن ازل معلوم نيست، آن ابد معلوم نيست، آن سرمديّت محل بحث نيست؛ اگر آن نامتناهي معلوم بشود آنوقت معلوم مي‌شود که اينها در برابر آن هيچ غلوّي نيست.

به هر تقدير اينجا فرمود به اينکه از عبد الله بن سنان هست، از محمد بن سنان نيست. عبدالله بن سنان عرض مي‌کند «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ عَلَيْهِ السَّلام يَقُولُ لَا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا مَا أَنْبَتَ اللَّحْمَ وَ شَدَّ الْعَظْم‏». اگر بنا بشود اين امور سه‌گانه يکي اصل بشود بقيه أماره، اُولي اين است که ما إنبات لحم و شدّ عظم را ما «اصل» قرار بدهيم. اين روايت را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرده است.

روايت سوم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوب‏ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلام» نقل کرد. محمد بن مسلم گاهي مي‌گويند «عن أحدهما»، گاهي مي‌گويد از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه)، گاهي مي‌گويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه)، گاهي هم نظر شريف او نيست که از کدام يک از اين دو ذات مقدس شنيده، مي‌گويد: «عن أحدهما» يا گاهي مي‌گويد: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلام أَوْ أَبِي عَبْدِاللهِ عَلَيْهِ السَّلام» يعني يادم نيست، هر کدام از اينها باشد حجّت است. «إذا رَضَعَ الْغُلَامُ مِنْ نِسَاءٍ شَتَّی وَ كَانَ ذَلِكَ» براي او عده‌اي باشد يا «نَبَتَ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ عَلَيْهِ» باشد يا «حَرَّمَ عَلَيْهِ بَنَاتِهِنَّ كُلَّهُن‏»[18] اين هم نشان مي‌دهد که معيار إنبات لحم و شدّ عظم است.

اما بقيه روايات باب دو که بخش وسيعي از آن روايات خوانده شد. روايت هشتم آن اين است، از ابي الحسن(عليه السلام) سؤال کردم که «إِنَّ بَعْضِ مَوَالِيكَ تَزَوَّجَ إِلَي قَوْمٍ فَزَعَمَ النِّسَاءُ أَنَّ بَيْنَهُمَا رَضَاعاً قَالَ أَمَّا الرَّضْعَةُ وَ الرَّضْعَتَانِ وَ الثَّلَاثُ فَلَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَكُونَ ظِئْراً مُسْتَأْجَرَةً مُقِيمَةً عَلَيْه‏»[19] به حضرت عرض کردند که يک ازدواجي اتفاق افتاده، بعضي‌ها مي‌گويند اينها هم‌شير هستند به اين رضاع، فرمود بر فرضي که يک بار يا دو بار يا سه بار شير خورده باشد که اين نشر حرمت نمي‌کند، مگر اينکه يک دايه‌اي باشد و اجير باشد اين مرتّب به او شير داده باشد، وگرنه يک رضعه يا دو رضعه يا سه رضعه، رضاع حاصل نمي‌شود. برخي از اهل سنّت به يک رضعه يا دو رضعه هم بسنده کردند[20] و روايات ما که دارد يک رضعه يا دو رضعه نشر حرمت مي‌کند، اين محمول بر تقيّه است، براي اينکه بالصراحه روايتي که دارد رضعه يا سه رضعه يا دو رضعه نشر حرمت نمي‌کند داريم، مثل اين روايت، و هم رواياتي که حصر مي‌کند در پانزده و امثال آن داريم، و هم اين موافق با فتواي عامه است.

 

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، بايد به قدري باشد که بتواند اين بچه با او زندگي کند، وگرنه صِرف اينکه يک قطره آب باشد، يک قطره آب هم بي‌اثر نيست، يک قطره دم هم بي‌اثر نيست، اين بايد بتواند زندگي او را تأمين کند، اينجور است.

پرسش: ...

پاسخ: به دقّت عقلي که نيست، طوري باشد که اين تأمين بکند غذاي يک شبانه‌روز او را، در حالي که اين غذاي يک شبانه‌روز او را يقيناً تأمين نمي‌کند.

روايت نهم اين باب «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ عَلَيْهِ السَّلام قَالَ لَا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا مَا شَدَّ الْعَظْمَ وَ أَنْبَتَ اللَّحْمَ فَأَمَّا الرَّضْعَةُ وَ الثِّنْتَانِ وَ الثَّلَاثُ حَتَّی بَلَغَ الْعَشْرَ إِذَا كُنَّ مُتَفَرِّقَاتٍ فَلَا بَأْس‏»؛[21] تا دَه رضعه هم بي‌اثر است اين «إِذَا كُنَّ مُتَفَرِّقَاتٍ» برای اين ده رضعه است، وگرنه يک رضعه که ديگر متفرقه نيست، يک رضعه را نمي‌شود متفرقه گفت. اين معارض با آن روايتي است که مي‌گويد که کمتر از پانزده رضعه کافي نيست، اطلاق آن تحديد مي‌گويد کمتر از دَه رضعه کافي نيست؛ چه متصلات چه متفرقات؛ چه موالات باشد و چه موالات نباشد، کمتر از پانزده رضعه کافي نيست. اين قيدي که دارد «إِذَا كُنَّ مُتَفَرِّقَاتٍ» اين حمل بر تقيّه مي‌شود.

روايت دهم اين باب که «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلام أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ» علي بن مهزيار «كَتَبَ إِلَيْهِ يَسْأَلُهُ عَمَّا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ فَكَتَبَ عَلَيْهِ السَّلام قَلِيلُهُ وَ كَثِيرُهُ حَرَامٌ»[22] مکاتبه است، در مکاتبه هم بوي تقيّه مي‌دهد و در آن منطقه هم بودند فقهايي که مي‌گفتند يک رضعه بيشتر يا خود رضعه نشر حرمت مي‌کند. پاسخ حضرت هم مکاتبه بود نامه هم به دست ديگران مي‌رسيد، فرمود قليل و کثيرش نشر حرمت مي‌کند. مرحوم صاحب وسائل دارد که ‏«حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَی مَا إِذَا بَلَغَ الْحَدَّ الَّذِي يُحَرِّمُ» يعني إنبات لحم يا نشر حرمت مي‌کند، اين يک؛ «فَإِنَّ الزِّيَادَةَ قَلَّتْ أَوْ كَثُرَتْ تُحَرِّم» يعني وقتي به نصاب برسد؛ اينکه دارد «قَلِيلُهُ وَ كَثِيرُهُ حَرَامٌ» يعني وقتي به نصاب رسيد، از اين به بعد؛ چه کم و چه زياد نشر حرمت شده است. البته بخشي از جمع‌هاي مرحوم شيخ طوسي در کتابين او؛ يعني تهذيب و استبصار، جمع تبرّعي است. خدا مرحوم فيض را غريق رحمت کند، ايشان در وافي دارد استبصار شيخ طوسي «بضعة من التهذيب» ايشان دو کتاب از کتب اربعه را نوشته؛ ولي اساس همان تهذيب است، استبصار «بضعة من التهذيب».[23]

«فَإِنَّ الزِّيَادَةَ قَلَّتْ أَوْ كَثُرَتْ تُحَرِّمُ قَالَ وَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ خَرَجَ مَخْرَجَ التَّقِيَّةِ لِأَنَّهُ مُوَافِقٌ لِمَذْهَبِ بَعْضِ الْعَامَّة» آنجا هم بودند، مکاتبه بودن هم تأييد مي‌کند «وَ يُمْكِنُ حَمْلُهُ عَلَی الْكَرَاهَة» يا بر ماده تصرف مي‌شود يا در هيأت. «وَ عَلَی تَحْدِيدِ كُلِّ رَضْعَةٍ فَإِنَّهُ إِنْ رَضَعَ قَلِيلًا أَوْ كَثِيراً فَهِيَ رَضْعَةٌ مَحْسُوبَةٌ مِنَ الْعَدَد» اينکه فرمود «قَلِيلُهُ وَ كَثِيرُهُ» يا حمل بر تقيّه است، يک؛ يا حمل بر مازاد آن حدّ است، دو؛ يا حمل است بر خود رضعه. اين پانزده رضعه بايد باشد؛ حالا بعضي از رضعات در اثر پُرخوري اين کودک، يا طولاني بودن خوردن اين کودک طول مي‌کشد، يک وقت است نه، اين كودك کم‌خور است، زود رها مي‌کند؛ چه قليل باشد چه کثير باشد، رضعه است؛ اما خودش بايد رها بکند، خودش در اثر سير شدن بايد رها بکند، نه براي بازي کردن: «فَهِيَ رَضْعَةٌ مَحْسُوبَةٌ مِنَ الْعَدَدِ» به شرط اينکه سير بشود و ترک بکند: «مِنْ نَفْسِهِ لِمَا يَأْتِي»[24] فعلاً ترک بکند براي مرحله بعد، نه اينکه فقط بازي بکند با پستان.

روايت يازده اين باب که باز از وجود مبارک امام باقر(عليه السلام) است: «لَا يُحَرِّمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا الْمَخْبُورَة»[25] اين روايت در مسالک مرحوم شهيد است[26] شش نسخه «مخبورة، مجبورة، مخثوره» شش نسخه درباره اين کلمه آمده است که چنين روايتي نمي‌تواند ضبط آن معيار باشد. فرمود به اينکه اگر يک دايه‌اي باشد، مرتّب اين بچه را شير بدهد، اين مي‌تواند نشر حرمت بکند.

روايت دوازده اين باب که «زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلام» آمده اين است که «الرَّضْعَةُ الْوَاحِدَةُ كَالْمِائَةِ رَضْعَةٍ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَدا»[27] يک بار مثل صدبار است؛ اين هم حمل بر تقيّه است، براي اينکه آنها گفتند رضعه واحده کافي است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . المقنعة، ص502 و 503.

[2] . من لا يحضره الفقيه، ج3، 476 و 477.

[3] . سوره عبس، آيه24.

[4] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص50.

[5] . تحرير المواعظ العدديّه، ص247؛ «الآباءُ ثَلاثَةٌ: أبٌ وَلَّدَكَ، و أبٌ زَوَّجَكَ، و أبٌ عَلَّمَكَ».

[6] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص438.

[7] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج5، ص438.

[8] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص201.

[9] . صحيح البخاري، ج5، ص138.

[10] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه175.

[11] . الفوائد الرجالية (للسيد بحر العلوم)، ج‌3، ص255.

[12] . بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.

[13] . جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص533؛«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم‏».

[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844؛ «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي غَلَبَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء».

[15] . سوره بقره، آيه31.

[16] . سوره بقره، آيه33.

[17] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص585.

[18] . وسائل الشيعة، ج20، ص382 و 383.         

[19] . وسائل الشيعة، ج20، ص376 و 377.

[20] . مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌7، ص30.

[21] . وسائل الشيعة، ج20، ص377.

[22] . وسائل الشيعة، ج20، ص377.

[23] . الوافی، ج1، ص6.

[24] . وسائل الشيعة، ج20، ص377.

[25] . وسائل الشيعة، ج20، ص378.

[26] . مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص215.

[27] . وسائل الشيعة، ج20، ص378.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق