اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
آخرين مسئله از مسائل يازدهگانهاي که مرحوم محقق در فصل سوم شرايع ذکر فرمودند اين است: «إذا كانت الأمة لمولّي عليه كان نكاحها بيد وليّه فإذا زوّجها لزم و ليس للمولّي عليه مع زوال الولاية فسخه و يستحب للمرأة أن تستأذن أباها في العقد بكرا كانت أو ثيبا و أن توكّل أخاها إذا لم يكن لها أب و لا جدّ و أن تَعوّل على الأكبر إذا كانوا أكثر من أخ و لو تخيّر كل واحد من الأكبر و الأصغر زوجا تخيّرت خيرة الأكبر».[1] اين مسئله يازدهم دو فرع دارد: يک فرع آن مربوط به بحثهاي ولايي است، يک بحث هم تقريباً توصيه اخلاقي، براي نظم امور خانوادگي است. عصاره فرع اول در اين مسئله يازدهم اين است که ما در مسئله ولايت در سه بخش بحث کرديم:[2] يکي اينکه «الوليّ من هو»؟ يکي اينکه «المولّيٰ عليه من هو»؟ يکي اينکه «حدود الولاية ما هي»؟ در بخش اول مشخص شد که «وليّ» پنج نفرند: پدر هست، جدّ پدري، وصي پدر يا وصي جدّ پدري، حاکم اسلامي و مولا بر عبد و أمه. در «مولّيٰ» عليه هم مشخص شد که صبي و صبيّه که بالغ نيستند و اگر دختر بالغ و باکره بود، «عليٰ قولٍ» مولّيٰ عليه هست، جريان عبد و أمه هم بحث خاص خودشان را دارند که مولّيٰ عليه هستند، کتاب حَجر هم بعضي از محجورها و امثال اينها را مولّيٰ عليه ميداند. حدود ولايت اينها هم يکسان نيست؛ امّا آنطوري که أب و جدّ ولايت دارند، وصي ولايت ندارد، حاکم ولايت ندارد و درباره آنها گفتند حتماً غبطه و مصلحت را مراعات بکنند. درباره أب و جدّ گفتند که بايد مفسده در کار نباشد نه مصلحت؛ ولی براي آنها رعايت مصلحت و غبطه شرط است، براي أب و جدّ مفسده مانع است. حدود ولايت اينها هم مشخص شد.
اما آنچه که الآن اينجا ذکر ميکنند اين است که اگر مولّيٰ عليه؛ يعني پسر نابالغ و دختر نابالغ در اثر ارثي که به اينها رسيده است، مالک عبد و أمه شوند، گفتيم وصي حدود ولايت او محدود است و نميتواند براي پسر زن بگيرد يا اين دختر را به خانه بخت ببرد، فقط پدر و جدّ پدري هستند که ميتوانند عقد بکنند، وصي چنين حقي ندارد، حاکم شرع هم چنين حقي ندارد که براي بچه نابالغ همسر بگيرد و عقد بکند، مگر «عند الضروره». اگر اين مولّيٰ عليهها؛ يعني اين پسرهاي نابالغ و دخترهاي نابالغ عبد و أمهاي داشتند ـ عبد و أمه مال هستند ـ اگرچه وصي و حاکم نميتواند خود اين مولّيٰ عليه را به عقد کسي دربياورد؛ ولي ميتواند عبد و أمه اينها را به عقد کسي دربياورد، اين است که ميگويند: «بين التصرّفين فرقٌ» براي اين جهت است؛ اما درباره صبي و صبيّه حق ندارند مگر اينکه ضرورت اقتضا بکند؛ اما درباره عبد و أمه ـ کنيز اينها ـ مي توانند، چون اين يک تصرّف مالي است نه تصرّف نکاحي. درست است که براي اينها همسر ميگيرند؛ ولي در حقيقت در مال مولّيٰ عليه تصرّف ميکنند، از اين جهت خود صبي و صبيّه اگر مولّيٰ عليه وصي نيستند از جهت عقد نکاح؛ يعني وصي نميتواند براي اينها همسر انتخاب بکند و اينها را شوهر بدهد، وصي ميتواند مملوک اينها را هم شوهر بدهد يا براي مملوک اينها زن بگيرد، چرا؟ براي اينکه نسبت به خود آنها چنين ولايتي ثابت نشده است که وصي بتواند براي پسر زن بگيرد يا اين دختر را شوهر بدهد، وصي فقط در امور ماليِ وصيت کننده ولايت دارد، نه نسبت به نکاح صغار آنها؛ ولي عبد و أمهاي که مال اين صغار هستند، چون مال هستند، وصي ميتواند در اين مال تصرّف بکند، حالا نحوه تصرّف وصي در آنها گاهي به اين است که اينها را بفروشد، گاهي به اين است که براي اينها زن بگيرد يا شوهر بدهد؛ لذا فرمودند به اينکه اگر مولّيٰ عليه عبد و أمه داشتند، اگرچه آن وصي و حاکم شرعاً ولايت ندارند که اين بچه را داماد کنند يا اين دختر را به خانه بخت بفرستند؛ ولي ولايت دارند که عبد و أمه اينها را شوهر بدهند يا شوهر بگيرند، چرا؟ چون «بين التصرّفين فرقٌ»، چه فرقي است؟ و آن اين است که درباره خود صبي و صبيّه اگر بخواهند اينها را داماد يا عروس کنند در نکاح دارند تصرف ميکنند؛ يعنی نکاح آزاد؛ ولي وقتي براي عبد و کنيز و اينها دارند عقد ميکنند، در واقع در مال دارند تصرف ميکنند، چون نکاح عبد و أمه يک تصرف مالي است نه تصرف نکاحي به آن معنا.
پرسش: ...
پاسخ: درست است، اما منعي هم در کار نيست؛ لذا ما نص خاص نداريم. ببينيد يک وقت است در خصوص مسئله ميگويند «خلافاً للشيخ» در مبسوط يا نهايه يا «خلافاً لابن بابويه» يا «خلافاً لابن ادريس»، اين يک اختلاف داخلي است؛ اما در اين مسئله مخالف ما فقط برخي از اهل سنت هستند، از اين معلوم ميشود قولي است که جملگي بر آن هستند، تعبير فقهاء اين است که در بين ما کسي مخالف اين مسئله نيست؛ اما اهل سنّت بله، اينها يک عده مخالف هستند. چرا هيچ کدام از علماي شيعه در اينجا اختلاف نکردند؟ براي اطلاقات ادله ولايت؛ ادله ولايت ميگويد در مال اين شخص وليّ ميتواند تصرّف بکند، ديگر قيد نشده که آن تصرّف، تصرّف نکاحي باشد يا غير نکاحي؛ اينجا تصرف در مال است، اگر وليّ ميتواند اين عبد و أمه را بفروشد، به طريق اوليٰ ميتواند او را به همسري کسي بگيرد، اگر وليّ اين صبي ميتواند کنيز او را بفروشد يا عبد او را بفروشد، پس ميتواند در جميع شئون آن عبد و أمه تصرّف بکند، وقتي اصل فروش در اختيار آن وليّ هست، همسرگيري او به طريق اوليٰ است يا لااقل مساوي آن است. درست است که تصرّف مالي با تصرّف نکاحي فرق دارد؛ ولي وقتي اصل او را ميتواند بفروشد، براي او زن هم ميتواند بگيرد. اگر فروش کنيز جايز است، فروش عبد جايز است، همسرگيري هم براي او جايز است؛ لذا در بين ما کسي مخالفت نکرده، اگرچه هيچ نص خاصي هم نداريم، در اين مسئله يازدهم ما روايت نداريم، نص خاص نداريم؛ اما اطلاقات ادله و عمومات ادله کافي است. فقط مخالف مسئله، بعضي از اهل سنّت هستند؛ هيچ محذوري ندارد، براي اينکه شما داريد فتوا ميدهيد و ميگويي اين وليّ؛ يعني وصي و حاکم شرع ميتوانند عبد و أمه را بفروشند، براي او به طريق اوليٰ ميتوانند زن بگيرند؛ لذا اين مسئلهاي که مرحوم محقق مطرح فرمود به عنوان مسئله يازدهم مخالف داخلي ندارد که مثلاً بگوييم شيخ طوسي مخالف بود يا ابن بابويه مخالف بود.
پرسش: ...
پاسخ: در طول هماند، چون حاکم بر خود آن وصي هم ولايت دارد. در حکومت اسلامي آن حاکم بر وصي هم ولايت دارد؛ اما در مسائل خانوادگي وصي مقدّم است، چون «السُّلْطَانُ وَلِيّ مَنْ لا وَلِيَّ لَهُ»[3] است و اين حاکم است بر وصي؛ قلمرو ولايت حاکم، وصي هست؛ اما موضوعش محدود است «السُّلْطَانُ وَلِيّ مَنْ لا وَلِيَّ لَهُ»، يکي از نصوصي که به آن استدلال ميکنند؛ منتها مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) و همفکرانشان ميفرمايند که منظور از اين سلطان، امام معصوم است،[4] ديگران ميگويند مطلق است؛ اعم از امام معصوم و نائب امام معصوم؛ ولي به هر حال هر دو بر اين امر اتفاق دارند که اين روايت موضوعش محدود است «السُّلْطَانُ وَلِيّ مَنْ لا وَلِيَّ لَهُ». اگر أب يا جدّ أبي براي صغار وصي معين کردند پس وليّ معين کردند، اگر براي خودشان وصي معين کردند پس براي اين صغار وليّ معين کردند، وقتي اين صفار وليّ دارند حاکم شرع که دخالت نميکند؛ منتها حوزه ولايت حاکم شرع سعه دارد حتي نسبت به وصي. پس مخالفي در مسئله نيست، يک؛ چه اينکه نص خاصي هم در مسئله نداريم، دو؛ منشأ آن هم همان اطلاقات و عمومات ادله است، سه؛ وقتي وصي بتواند خود عبد را بفروشد، يقيناً ميتواند براي او همسر بگيرد، وقتي ميتوانند خود کنيز را بفروشد يقيناً ميتواند براي او همسر بگيرد، از اين جهت محذوري ندارد.
در بخش پاياني اين مسائل يازدهگانه يک سلسله مستحبات را مرحوم محقق ذکر ميکنند که در حقيقت ذيل مسئله يازدهم نيست، يک چيز جدايي است.
در جريان ازدواج دخترهاي بالغ هشت قول بود که «أحوط الأقوال» اين بود که اين دختر خانم با اذن پدرش ازدواج کند و پدر با مشورت و اذن و رضاي دختر شروع به عقد بکند که «أحوط الأقوال» در بين اقوال هشتگانه اين قول بود. اين قول را مرحوم سيد در عروه و ساير آقايان هم پذيرفته بودند، از لابهلاي فرمايش فقهاي ديگر هم اين مسئله احتياط به دست ميآمد. مرحوم محقق در متن شرايع چنين فتوايي نداد، فرمود او ميتواند مستقلاً ازدواج بکند؛ اما الآن دارند تدارک ميکنند با عنوان يک امر مستحب. اين امر مستحب يک امر سازندهاي است؛ يک وقت نظير نافله است که مثلاً مستحب است انسان فلان ذکر را بگويد يا موقع رفتن مستحب است پوشيدن کفش که انسان پاي راست را بپوشد يا پاي چپ را بپوشد، اينها جزء سُنن شخصي است؛ اما مسئله خانوادگي آنقدر اهميت دارد که اسلام هر کسي را مسئول سه رکن و سه نسل قرار داد، براي اينکه نميخواهد خانواده بپوسد، متلاشي بشود، ضعيف بشود؛ هر فردي در اسلام مسئول سه نسل است؛ از اين زيباتر و از اين مهمتر شما کجا ميبينيد؟! هر کدام از ما مسئول پدر و مادر هستيم ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾[5] اولين وظيفه ما نسبت به پدر و مادر؛ تا آنها زندهاند ما موظّف هستيم حرمت آنها را حفظ بکنيم، خدمات به آنها بدهيم، کارشان را انجام بدهيم، اين تحکيم رابطه خانوادگي است، اين اصل اول؛ فرق ندارد در کدام عصر و مصر، کجا و چه طايفهاي! ما با انسانيت کار داريم ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾، اين يک؛ آيات فراوان ديگري هم همين مضمون است که مبادا پدرتان و مادرتان را ببريد به خانه سالمندان! ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ﴾؛ يعني ﴿عِندَكَ﴾، نه خانه سالمندان، ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾،[6] ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[7] نه اينکه فوراً ببري خانه سالمندان! اين ﴿عِندَكَ﴾ براي اينها آوردند که اينها را در خانه نگه بداري. پس ما مسئول نسل قبلي هستيم. مسئول خودمان هستيم براي اينکه در جمله فرمود خدايا! ﴿وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾،[8] انسان به خدا ميگويد آن توفيق را به من بده، تا من کاري بکنم که رضاي تو تأمين بشود؛ يعني خودم را تأمين کنم، اين دو. سوم ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾.[9] اينها همه را در يک آيه ذکر کرد، نه اينکه مجموع چند طايفه آيات باشد، نخير يک آيه است که انسان را مسئول سه نسل ميداند؛ هم ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾ صدر آيه است ﴿وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ وسط آيه است و هم ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾ ذيل آيه است. در يک آيه ما را مسئول سه نسل ميداند: نسبت به نسل قبلي بايد با حرمت باشد، خودمان را اصلاح کنيم، به فکر اصلاح فرزندان باشيم ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾. پس خانواده با اين دستور الهي سامان ميپذيرد. هر کسي بين خود و خداي خود سه وظيفه دارد: گذشته، حال، آينده.
يک بيان نوراني است که وقتي فرشتهها حرف ميزنند، آنها هم همين سه بُعد را دارند؛ منتها دقيقتر و لطيفتر؛ فرشتهها در پاسخ عدهاي که ميگويند چرا ملائکه نازل نميشوند چرا فلان؟ آنها ميگويند که: ﴿وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾،[10] ما بخواهيم نازل بشويم بايد به دستور پروردگار باشد، يک؛ اين اصل نزول و تنزّل ماست؛ اما آن سه بُعد: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ چقدر اين کلام، کلام توحيدي است! فرشتهها عرض ميکنند که قبليها مال خداست، بعديها مال خداست، بين قبل و بعد هم مال خداست. عدهاي از اهل تفسير اينها همه بيرونانداز هستند خيال ميکنند که اين ﴿مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾؛ يعني موجودات قبلي مال خداست، موجودات بعدي مال خداست، موجودات وسطي هم مال خداست، ديگر اشاره نميکنند به خود؛ اما فرشتهها ميگويند علل قبلي ما که ما را به بار آوردند مِلک و مُلک خداست، معاليل و آثار ما که از ما ترشّح ميکند مِلک و مُلک خداست، بين علت ما و معلول ما، بين آغاز ما و انجام ما که خود ما هستيم «لَهُ مَا بينَ ذلِک»، کل هويت ما مال اوست. اگر شما يک چشمه پُرآبي را فرض کني، اين چشمه پُرآب که از دامنه کوه درآمده، يک سلسله مجرايي را پُر ميکند، بعد وسط آن يک استخر بزرگي دارد، اين چشمه آب از اين مجرا وارد استخر ميشود و استخر را پُر ميکند و از استخر خارج ميشود، اين استخر بخواهد حرف بزند چه ميگويد؟ ميگويد آبهاي قبلي از چشمه است، آبهاي بعدي هم از آن چشمه است، بين قبل و بعد يعني آنچه که در خود من هم هست از چشمه است، حرف فرشتهها اين است: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾، بين گذشته و آينده هويت خود ماست، نه اينکه ما بگوييم اين بيرون مال خداست، پس بنابراين فرشته چيزي براي خود قائل نيست. اين استخر اگر بخواهد حرف بزند چه ميگويد؟ ميگويد آبهاي قبلي از چشمه است، آبهاي بعدي هم از چشمه است، آنچه که بين قبل و بعد است؛ يعني آنچه که در درون من هم هست از چشمه است، من از خودم چيزي ندارم ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾، ﴿وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾. اين کتاب؛ يعني قرآن تمام تلاش و کوشش آن اين است که ما مثل فرشته بشويم، درست است که فرمود يک عده ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛[11] اما اين طرفش را هم گفته است. مرحوم کليني در کافي از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميکند که اگر شما اين راهها را برويد «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَة»؛[12] ملائکه با شما مصافحه ميکنند، اين که تشبيه نيست؛ پس اگر آنطرف را گفته، اينطرف را هم گفته، بله آنطرف را گفته ﴿كَالأنْعَامِ﴾؛ اما اينطرف را گفته «کالملائکه». اين «کالملائکه» را شما از معالم تا کافي از کافي تا معالم همه اين جوامع نقل کردند که «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه»،[13] هست يا نيست؟! اينها فرّاش هستند. اين است که در اول سوره مبارکه «فاطر» آمده ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾[14] اين جناحها و اين بالها را پهن ميکنند در اين مراکز مذهبي، کم مقام است اين؟! اگر گفتند اين فرّاش است؛ يعني شما بالاتر از ملائکه هستيد! اگر گفتند آنها فرّاشان شما هستند، حداقل «کالملائکه». پس بنابراين اين آيه ما را برابر سه نسل مسئول ميداند و هرگز اجازه نميدهد که انسان پدرش يا مادرش را ببرد به خانه سالمندان، چون دارد﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ﴾، بايد حفظ بکند و ما مسئول حفظ آنها هستيم، آنوقت آن دعا چقدر اثر دارد. پس ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾،[15] يک؛ او خودش هم ميگويد: ﴿وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾ مربوط به خود ما؛ ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾ مربوط به نسل سوم. اينها ديگر سه طايفه آيات نيست که ما بگوييم جمع اين سه طايفه اين پيام را دارد! اين يک آيه است و آن هم اول و وسط است، اين هم آخر آيه.
اين بخشي را که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) ذکر ميکند مربوط به تأمين اينگونه از مسائل خانوادگي است که خانواده در اسلام اصل است؛ البته يک مقدار ضروري است و حکم فقهي است که واجب است؛ اما بخشهاي ديگر اخلاقي است و اين حکم اخلاقي کمتر از حکم فقهي نيست. ما با احترام و با ادب داريم زندگي ميکنيم. فرمود به اينکه ما دليل قطعي نداريم که بر دختر واجب است اذن بگيرد؛ ولي شايسته است اذن بگيرد، مستحب است اذن بگيرد، از نظر اخلاقي اذن بگيرد و بدون اذن پدر شوهر نکند. پدر هم با او مشورت بکند، اگر پدر نداشت، حالا درباره پدر بعضي قائل به ولايت بودند؛ اما نسبت به برادر کسي که قائل به ولايت نيست، اين را براي حفظ کيان خانوادگي فتوا دادند به اينکه حالا اگر نه پدر داشت نه جدّ پدري، بلکه برادر داشت، با برادر بزرگ مشورت بکند. اين آميختگي فقه با اخلاق است، اين خانواده را حفظ ميکند. هيچکدام از فقهاء هم در اين بخش مخالفت نکردند، نگفتند ما دليل نداريم! حالا متون ديگر فعلاً بحث نيست، فعلاً بحث در شرايع هست، غالب شارحان شرايع اين فرمايش مرحوم محقق را قبول کردند که خانواده اگر بخواهد بماند، با ادب و احترام ميماند، حرف برادر بزرگتر را گوش ميدهند. اگر يک برادر دارد که حرف او را گوش ميدهند، اگر چندتا برادر دارد که حرف برادر بزرگتر را گوش ميدهند و اگر بزرگتر و برادر کوچکتر همزمان عقدي کردند، يکي در آن شهر و يکي در اين شهر، خِيرهي اکبر را بگيرد، هر چه که برادر بزرگتر گفت بگيرد، اينها را از کجا استفاده ميکنند؟ مرحوم صاحب حدائق اشکال ميکند که ما چنين امري نداريم! درست است، شما ببينيد همه احکام اسلام را انسان از ظاهر يک روايت نبايد بفهمد، از مجموع فضاي فکري دين وقتي ببيند ائمه کارشان اين است، چنين استنباطي ميکند. در جريان حج چنين برداشتي هم ميشود کرد، ببينيد برخي از آقايان بزرگاند، فتوايشان اين است که روايت دارد که حاجي وقتي که ميخواهد طواف بکند، بين کعبه و بين مقام ابراهيم، حالا اين 26 ذراع هست، سيزده متر است يا کمتر در اين محدوده بايد باشد، براي اينکه روايت اين را دارد؛ حالا درست است که روايت اين مطلب را دارد؛ اما آيا تنها اين روايت هست؟ يا کل فضاي حج و عمره را هم بايد در نظر گرفت؟ شما وقتي کل فضاي حج و عمره را در نظر گرفتيد، ميگوييد حتماً اين مقدار لازم نيست، اين مقدار مستحب است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همان فتوا دليل ميخواهد؛ اما حالا دو گونه ميشود استدلال کرد: يک وقت است کسي ميگويد من هستم و اين روايت، اين يک نظر است؛ اما يک وقت ميگويد من هستم و مجموعه اين روايات. حالا ببينيم از مجموع اين روايات اين فتوا درميآيد يا درنميآيد؟ اينکه اينجا محقق فتوا داد با مشورت برادر بزرگتر باشد، دو نفر هستند با برادر مشورت بکنند، نشد با برادر بزرگتر، اين فتوا از مجموعه روايات که به خانواده اصالت ميدهد درميآيد، وگرنه حرف حرف صاحب حدائق ميشود، بله صاحب حدائق فرمايش خوبي دارد که ما چنين روايتي نداريم، راست ميگويد؛ اما آيا تنها راه استدلال اين است که ما يک روايت را ببينيم؟ يا از مجموعه سنن و روايات و اقوال و افعال ائمه هم يک چيزي درميآيد؟ الآن شما نگاه کنيد در جريان حج، جريان حج جزء واجباتي است که گفتند، اگر کسي مستطيع بود و به مکه نرفت به او در حال احتضار ميگويند «مُت يهودياً أو نصرانياً»، اين را که همه نقل کردند، يا در صف يهوديها بايست يا در صف نصرانيها؛ يعني «عند الاحتضار» به حاجي که عالماً عامداً مکه نرفته است ميگويند در صف يهودي بايست و نابينا هم محشور ميشود. در ماه مبارک رمضان که ماه استجابت دعاست اکثر ادعيهاش مربوط به مسئله حج است، «حجّ بيتک الحرام، حجّ بيتک الحرام» دعاي روز، دعاي شب بعد از نماز اين است، اين مجموعهاي که اگر کسي مستطيع بود، مکه نرفت کور محشور ميشود، به او ميگويند صف يهودي يا مسيحي بايست و دعاهاي ماه مبارک رمضان که قبل از مراسم حج است، اکثري آن دعاها مربوط به حج است. حالا مردم مسلمان ميخواهند به دستور شريعت عمل بکنند، حالا اينها که ميخواهند به دستور شريعت عمل بکنند، خيلي خيلي خيلي کوتاه بيايند حداقل بيست ميليون يا مثلاً بگوييم ده ميليون نفر هستند، اين ده ميليون دارند به وظيفه شريعت خودشان عمل ميکنند، حالا وارد سرزمين حجاز شدند، همينکه وارد شدند از همان اول ميگويند در ميقات جا نيست، مطاف جا نيست، موقوف جا نيست، مسعيٰ جا نيست، مرميٰ جا نيست، پس کجا بيايند اين ده ميليون؟! شما آمديد ميقات را يک تکه کرديد! مطاف را که يک تکه کرديد! از آنطرف به مردم ميگوييد که واجب است بياييد اگر نياييد کور محشور ميشويد، حالا آمدند جاي شما کجاست؟ انسان با اين يقين، يقين يعني يقين، يقين پيدا نميکند که مطاف وسيع است! مگر فهميدن شريعت و فقه اين است که ما هستيم و روايت و لا غير! يا ما هستيم و اين روايت، ما هستيم آن روايت، يا ما هستيم و آن روايت، ما هستيم و مجموعه شريعت و استنباط! حالا اين ده ميليون را جا بدهيد، اين ده ميليون حداقل است. از ده ميليون کمتر که ديگر فرض نيست اين ده ميليون را جا بدهيد، شما همه جا را که بستيد! خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي خويي که يک حرف خوبي ايشان در مسجد شجره دارد، ميفرمايد احتمالاً اين مسجد شجره مثل مسجد سليمان باشد؛ يعني جاي آن منطقه وسيع است. نميدانم شما سنّتان کافي است که مسجد شجره قبل از انقلاب مشرّف شديد يا نه؟ يک جاي محدودي بود، فرمايش ايشان اين است که مسجد شجره مثل مسجد سليمان جنوب ايران، اسم آن منطقه است، اين يک حرفي است! شما ده ميليون را جا بدهيد! مجموعه مدينه قبل و مدينه بعد، اينها را وقتي آورديد يک تکه مسجد ميگوييد پنج ميليون اينجا جا بگيرند؟ مطاف که جا نيست، همه جا که جا نيست، جا نيست، جا نيست، جا نيست، جا نيست، چرا؟ براي اينکه آن روايت دارد! حالا معلوم ميشود که وقتي اين فضا را بررسي کنيد، اين روايت حمل بر افضل ميشود و کل مسجد الحرام مطاف است. نعم! وقتي که آنجا جا هست، مزاحمتي در کار نيست؛ البته افضل قرب بيت است، اينکه در آن حرفي نيست؛ اما حالا اين را شما بگوييد که اين مثلاً قياس است ـ معاذالله ـ يا از جاي ديگر گرفته شد؟ يا از خود شريعت است؟ وقتي از خود شريعت است، اين روايتهايي که ما آن روز خوانديم و حمل بر استحباب شد از وجود مبارک امام رضا رسيد که «الْأَخُ الْأَكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الْأَبِ»،[16] اين يعني چه؟ حضرت که فرمود: «الْأَخُ الْأَكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الْأَبِ»، يا فرمود برادر و پدر و وصي، وصي هستند؛ يعني مسئله خانوادگي اصل است براي شما.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حالا ايشان مرحوم صاحب جواهر و همه فقهاء اين را در نظر گرفتند، گفتند بله ما هم قائل هستيم، اينکه ما ميگوييم اکبر؛ يعني با رعايت تمام جوانب، اگر مصلحتي که در آن انتخاب برادر کوچکتر است بيشتر باشد آن اصلح است؛ ولي با فرض تساوي جميع جهات غبطه و مصلحت، منتخب اکبر مقدم است، محل بحث را هم همه تبيين کردند، اينطور نيست که گفته باشند هر چه اکبر گفته مقدم است ولو اين که انتخاب کوچکتر اصلح باشد! تصريح اين بزرگان فقهي اين است که با فرض تساوي مصلحت در همه جهات، منتخب اکبر مقدم است. اينطور نيست که حالا آن که برادر کوچکتر انتخاب کرده اتقيٰ باشد، اصلح باشد و آن که برادر بزرگتر انتخاب کرده اينچنين نباشد، با اين حال فقط برابر سنّ بگويند، نه! اين را هم تصريح کردند که با فرض تساوي جميع جهات در منتخب اکبر و اصغر، آنگاه منتخب اکبر مقدم است. اينکه وجود مبارک امام رضا فرمود: «الْأَخُ الْأَكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الْأَبِ»، اينها هم بيان فقهي دارند، هم بيان اخلاقي دارند، نميگذارند خانواده بپاشد. ببينيد در آن اصول سهگانه که انسان در برابر سه نسل مسئول است، عمودين واجب النفقه است، اگر پدر و مادر نياز مالي داشتند، تأمين آنها بر انسان واجب است و برعکس، چه اينکه تأمين مالي خود انسان بر خود او واجب است تأمين مالي فرزند او بر او واجب است. پس ما با سه نسل کار داريم، براي اينکه مبادا خانواده متلاشي بشود. آنکه حکم فقهي است وجوب نفقه است، اين هم حکم اخلاقي است و اين آيه هم در بخش فقهي ميتواند نظر بدهد و هم در بخش اخلاقي، اين آيه ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾، ﴿وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ﴾، ﴿و أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي﴾، اين هم ميتواند در بخشهاي فقهي موافق آن باشد و در بخشهاي اخلاقي موافق با احکام اخلاقي باشد که اين نظام را حفظ بکند؛ لذا مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد که بله، درست است که ما نص خاصي در اين زمينه نداريم که خِيره اکبر مقدم است؛ اما شما اين مجموعه را نگاه کنيد، ببينيد شريعت نظرش اين است که اين نظام خانوادگي محفوظ باشد يا نه؟ جريان حج هم همينطور است، از اين معلوم ميشود که نبايد گفت ما هستيم و اين روايت! بله ما هستيم و اين روايت، ما هستيم و آن روايت، ما هستيم و آن روايت، ما هستيم و مجموع روايت، آن وقت انسان ميتواند بررسي کند، مطمئن باشيد که وقتي اين ده ميليون آمدند اينطور نيست که «عند الضروره» باشد، طبع اولي قضيه اين است. يک وقت است که در وضو اتفاقاً سرماي پيشبيني نشده بود و آب يخ بست، اينجا جاي تيمم است؛ اما اگر طبع آب اين باشد که همه جا يخي است يا اکثر آن يخي است، آنوقت معلوم ميشود که تيمّم مثل وضو «احد الواجبين» است، وضو ميشود افضل. اگر طبع آب همه جا همينطور است، شما نميتوانيد بگوييد که «عند الضروره» تيمم بکنيد! نه در اينجا اصلاً هميشه آب اينطور است. اصلاً شما آب غير يخي نداريد، آنوقت تيمم ميشود «احد الواجبين» و وضو «أفضل الفردين» و اما اگر نه طبع آب فراوان است گاهي ممکن است آب يخ بزند، بله اينجا ميشود «عند الضروره». طبع حج اين است؛ يعني طرزي که شما دعوت کرديد اين است، آنکه شما دعوت کرديد چند ميليون است، اين چند ميليون را جا بدهيد، شما هم که ميگوييد همه جا راه بسته است!
پرسش: ...
پاسخ: چون شارع مقدس خبر دارد و حکيم است، ما ميفهميم که منظورش اين است که آنجا افضل است.
پرسش: ...
پاسخ: يعني اين شخص مخاطب بايد فرمايش او را استفاده کند، ميفرمايد که برويد مطاف کنيد، اين کعبه مطاف است، ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾[17] ديگر نگفت سيزده متر. اين سيزده متر حمل بر افضل ميشود، براي اينکه خودش فرمود دور کعبه بگرديد، همه اينها که در مسجد الحرام هستند دور کعبه ميگردند، ده ميليون را دعوت کرده گفته اگر نياييد کور محشور ميشويد، اينها هم آمدند، گفت: ﴿وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾، آنوقت شما داريد ميگوييد سيزده متر! ده ميليون را در سيزده متر ميخواهيد جا بدهيد! اين معلوم ميشود که اين روايت حمل بر افضل افراد است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص223.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص220 و 221.
[6]. سوره اسراء، آيه23.
[7]. سوره اسراء، آيه24.
[8]. سوره احقاف، آيه15.
[9]. سوره احقاف، آيه15.
[10]. سوره مريم، آيه64.
[11]. سوره اعراف، آيه179.
[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص424.
[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص34.
[14]. سوره فاطر، آيه1.
[15]. سوره احقاف، آيه15.
[16]. وسائل الشيعة، ج20، ص283.
[17]. سوره حج، آيه29.