04 10 2015 463786 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 06 (1394/07/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

جريان نکاح همان طوري که ملاحظه فرموديد، «في نفسه» يک فضيلت است که فرمود: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»[1] ذاتاً مستحب است، آن دو جهت ديگر جزء عوارض اين سنّت است: يکي اينکه جزء واجبات نظاميه است؛ يعني نظام جامعه متوقف بر نکاح است، چه اينکه متوقف بر اقتصاد است، متوقف بر مسايل اجتماعي و مانند آن است؛ يکي هم که به لحاظ عوارض و طواري به احکام خمسه متّصف ميشود. همين نکاحي که «في نفسه» مستحب است، با نذر و امثال نذر ميشود واجب و موارد ديگري که احکام ديگري هم دارد. گاهي به لحاظ منکوحه به احکام خمسه متّصف ميشود که نکاح با بعضي واجب است، نکاح با بعضي حرام است، نکاح با بعضي مستحب، مکروه و مباح؛ اين تقسيم اقسام پنجگانه به لحاظ خود نکاح نيست، به لحاظ منکوحه است؛ اما آن طواري پنجگانه به لحاظ خود نکاح است که گاهي نکاح واجب ميشود، گاهي نکاح حرام ميشود، آنجا که نذر و عهد است، خود نکاح واجب ميشود؛ اما اين طواري پنجگانه، خودِ نکاح نيست، به لحاظ منکوحه است، آن منکوحه چون جزء محارم است نکاح با او حرام است، حرمت عيني يا چون «اخت الزوجه» است نکاح با او حرام است، حرمت جمعي، نه حرمت عيني. پس دوتا پنج حکم، جزء عوارض و طواري است؛ لکن يکي به لحاظ خود نکاح است، آنجا که نکاح واجب ميشود در اثر نذر و عهد يا نکاح واجب ميشود در اثر اينکه اين شخص بدون نکاح ممکن است آلوده بشود و مانند آن، خود نکاح واجب ميشود؛ اما در اين طواري پنجگانه ديگر خود نکاح ذاتاً وجوب و حرمت پيدا نميکند، به لحاظ منکوحه است که حرام ميشود؛ نکاح با فلان زن که محرم هست حرام است، نکاح با فلان زن که «اُخت الزوجه» هست جمعاً حرام است نه «عيناً» و مانند آن. فتحصل که نکاح «في نفسه» مستحب است، يک؛ و از جهتي که جزء نظامات اجتماعي هست، واجب کفايي است، با آن استحباب عيني منافات ندارد، دو؛ به لحاظ طواري پنجگانه، خود نکاح احکام پنجگانه ميپذيرد، سه؛ به لحاظ منکوحه، نکاح احکام پنجگانه ميپذيرد، چهار.

مطلب بعدي آن است که همان طوري که در طليعهٴ بحث اشاره شد، اسلام که نکاح را سنّت خاص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم ) ميداند، اين يک گوهري براي نکاح قائل است با شش سلسله از سلسلههاي فقهي و حقوقي که آن جوهرهٴ اصلي نکاح، عفاف و حجاب است، آن سلاسل ششگانه هم مشخص شد. يکي از آن سلاسل مسئله محرميت و محارم بود و حرمت نکاح و مانند آن بود. کاري که اسلام کرده است آن است که اين نکاح را که هم اکنون هم نزد يک عدهاي، وابستههاي اين نکاح را فاميلهاي نسبي نميدانند، بلکه سببي ميدانند، اسلام اين را نسبي کرده است.

بيان آن اين است که هنوز هم در بين ما مسلمين اين تقسيمبندي هست که ميگوييم: اينها وابستگان نسبي ما هستند؛ مثل دايي، عمو، خاله، پدر، مادر، جدّ، و آنها وابستگان سببي ما هستند، وابستگان داماد، وابستگان عروس را ميگويند وابستگان سببي، فاميل سببياند نه فاميل نسبي؛ امّا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در آن خطبه معروف عقد فرمود: «جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسَبَاً لاحِقَاً»؛[2] يعني اين نکاح را که يک پيوند با بيگانه است، اسلام براي اينکه بيگانه را آشنا کند، اين پيوندِ سببي را ملحق کرده است به پيوند نسبي، فرمود: «جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسَبَاً لاحِقَاً» که از آن به بعد مسئلهٴ صلهٴ رحم درباره بستگان عروس و داماد هم مطرح است؛ يعني بستگان داماد مثل بستگان پسر آدم هستند، بستگان عروس مثل بستگان دختر آدم هستند که خود عروس به منزلهٴ دختر اين خانواده حساب ميشود، داماد به منزلهٴ پسر اين خانواده حساب ميشود که اين پيوند سببي را اسلام پيوند نسبي قرار داد «جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسَبَاً لاحِقَاً».

 يک خطبهٴ نوراني وجود مبارک حضرت امير دارد که يک حساب ديگري دارد، يک خطبهاي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دارد که گوشهاي از آن اشاره شد که اين جزء مختصات صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) است؛ فرمود: من خودم ازدواج ميکنم و همسر ميگيرم، سايرين همين طورند؛ اما جريان عقد دخترم به اجازهٴ من نيست، بايد از طرف آسمان اجازه بيايد، بعد هم در آن خطبهٴ عقد فرمود: آن طور من خطبه ميخوانم که ذات اقدس الهي خوانده است.[3] اين چه عظمتي براي صديقه کبريٰ است! يک روزي تبرّکاً اين را بايد بخوانيم، اين مخصوص خود صديقه کبريٰ (سلام الله عليها) است. در بعضي از اين خطبهها وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود به اينکه اين مصاهره و دامادي را ذات اقدس الهي «جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسَبَاً لاحِقَاً»، اين ميتواند نهاد خانواده را اصل قرار بدهد که هم فاميلهاي نسبي پيدا کند که خودش دارد، وقتي پدر و مادر پيدا شدند، فاميلهاي نسبي پيدا ميشود طبق آن حلقههاي ياد شده؛ امّا وقتي داماد و عروس پيدا شدند، اين بستگان سببي هم به منزلهٴ بستگان نسبياند. اين طور نيست که اگر اينها را کسي رها کرد، بگويند صله رحم نکرد و اين صله رحم نيست؛ بلکه اگر رفت و آمد با اينها را هم ترک کرد، به منزله آن است که ارحام را رها کرده باشد و صله رحم نکرده باشد، اين ميتواند يک جامعه منسجم درست کند که دين پيوند سببي را به منزلهٴ پيوند نسبي بداند. مسئلهٴ صله رحم جزء واجبات است، متأسّفانه در بين ماها بسيار کم است. ما چون در اصل صله رحم خيلي حسّاس نيستيم، درباره گسترش صله رحم هم حسّاس نخواهيم بود؛ حالا اگر کسي واقعاً بنا شد که به صله رحم عمل بکند؛ يعني باور کرده است که اين رابطه نداشتن حرام است و باور کرده است که رابطه داشتن با ارحام «باي نحو کان» اين شرعاً واجب است؛ حالا يا احوالپرسي ميکنند يا تلفن ميکنند يا رفت و آمد دارند، به هر حال اين وصل بايد باشد. اگر يک کسي واقعاً متشرّع بود و خواست به اين حکم شرعي عمل بکند، براي او مسئله است که آيا بستگان عروس، بستگان داماد اينها هم جزء ارحاماند يا نه؟ اگر اقويٰ وجوب صله رحم درباره اينها نباشد، احتياط وجوبي يقيناً هست، براي اينکه در آن خطبه نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسَبَاً لاحِقَاً».

مطلب بعدي اين مستحباتي را که مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کرد، چهار مستحب بود که در بحث قبل اشاره شد، گرچه ايشان به عنوان انتخاب همسر اين مستحبات چهارگانه را ذکر کردند؛ ولي اين اختصاصي به شوهر ندارد، براي خانمي هم که بخواهد ازدواج بکند همين مستحبات چهارگانه مطرح است؛ بِکر بودن و عفيف بودن و وَلود بودن و اصيل بودن اينها هست.[4] درباره بِکر بودن در بحث قبل اشاره شد که اين شايد درباره مرد نباشد که مستحب باشد مثلاً او قبلاً ازدواج نکرده باشد، اين شايد استحبابش آسان نباشد؛ ولي آن احکام ديگر مشترک بين زن و مرد است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما همه احکام که لازم نيست باشد، خودِ ارحام هم همين طور هستند، ارحام هم طبقهبندي دارند؛ مثلاً برادر واجب النفقه نيست، خواهر واجب النفقه نيست، اگر واجب النفقه نبودند منافاتي با رحامت ندارد، عمو و عمه و خاله و دايي اينها واجب النفقه نيستند، برادر و خواهر واجب النفقه نيستند، بلکه عمودين هستند که واجب النفقه میباشند. پس عدم وجوب نفقه منافاتي با رحامت ندارد.

احکامي که مرحوم محقق ذکر کردند، يکي پس از ديگري مرحوم صاحب جواهر و ساير شُرّاح اين را شرح کردند.[5] روايات فراواني هم هست. گفتند مستحبات عقد: يکي به لحاظ خود عقد است، از آن جهت که نکاح هست مستحب است، يکي به لحاظ منکوحه است و يکي به لحاظ به زمان که ايقاع عقد در زمان مستحب است؛ يعني شب باشد؛ چه اينکه ايقاع عقد در قمر در عقرب گفتند مکروه است؛ البته در مسافرت ايقاع عقد و امثال آن که گفتند مکروه است، در همه موارد گفتند «سِيرُوا عَلَي اسْمِ الله»[6] با صدقه ميشود اين راه را طي کرد، بنام خدا و صدقه حل ميشود، اين طور نيست که اگر روزي قمر در عقرب بود مثلاً آن روز سفر حرام باشد و مانند آن.

نکته اساسي آن است که در طليعهٴ مسئله نکاح اشاره شد که حتماً بايد عقد باشد، يک؛ عقد قولي باشد، دو؛ و با آن صيغه خاص باشد، سه. با همه داد و ستدهايي که بين مسلمين هست، مسئله نکاح فرق دارد. در جريان نکاح الا و لابد عقد لازم است، در امور مالي عقد لازم نيست. تصرّف در مال مردم به نحو اباحه هم حل ميشود، لازم نيست که انسان مالک بشود، در مال ديگري همين که او رضايت داشت تصرف جايز است، در مهمانيها آن ميزبان که اين ميوه را تمليک نکرده، اين را ملک او نکرده، اباحه تصرّف است، معناي اباحه تصرّف هم روشن است؛ يعني اين شخص جايز است شرعاً در آن تصرف بکند، اگر جامه است بپوشد، اگر غذاست ميل کند، ميوه است ميل کند و مانند آن. وقتي يک ظرف ميوه را ميزبان نزد مهمان میآورد اين اباحه تصرف است نه تمليک؛ لذا اگر او بخواهد بگيرد ببرد، بايد اذن بگيرد. در مال با اباحه تصرف مسئله حل است، چون همان روايت نوراني که فرمود: «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ»[7] تصحيح اين کار است، در نکاح يک چنين چيزي جايز نيست؛ يعني اگر طرف راضي هم باشد و طيب نفس داشته باشد، نگاه به او با لذّت حرام است، دست دادن با او ميشود حرام، با اينکه او راضي است، اين مال نيست که با رضايت طرف حل بشود، اين فرق اول.

فرق دوم در جريان معاطات بود؛ در تصرف اموال، گذشته از اينکه اباحه فقط ميآورد، ملکيت هم ميآورد «کما هو الحق»، خريد و فروش معاطاتي، اجاره معاطاتي، مضاربه معاطاتي، همه اين عقود با معاطات حل ميشود؛ يعني فعلي به منزله ايجاب، فعلي ديگر به منزله قبول، با قرائني بفهمانند که اين فعل يعني تمليک کردن، آن فعل يعني تملّک کردن و مانند آن که غالب خريد و فروش مردم معاطاتي است. آن الفاظي را که ميگويند اين قرينه است براي قيمتگذاري تا مشخص بشود که قيمت آن چقدر است؟ وگرنه او پول ميدهد و کالا را ميبرد. در جريان تصرف در زن، عقد معاطاتي کافي نيست، معاطات عقد است نه اينکه در قبال عقد باشد؛ منتها عقد فعلي است در قبال عقد قولي. پس اين فرق دوم.

حرمت احترام زن به اين است که هم به صِرف اباحه تصرّف در او جايز نيست و هم به عقد معاطات تصرف در او جايز نيست، بايد عقد قولي باشد.

 اين دوتا بياني که مرحوم محقق در متن شرايع دارد اين که خطبه «أَمامَ العقد» مستحب است؛[8] صاحب جواهر ميفرمايد که گذشته از اينکه خُطبه «أمام العقد» مستحب است، خُطبه «أمام الخِطبه» هم مستحب است؛[9] خِطبه يعني خواستگاري، وقتي بخواهند خواستگاري کنند اول خُطبه بخوانند؛ خُطبه حمد خداست، ثناي خداست، بزرگداشت خداست، شهادتين دادن، صلوات فرستادن بر پيغمبر و آل پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و اينهاست که کمال خُطبه در افزودن تصليه است، اينها جزء مستحبات است که رواياتش را هم ميخوانيم.

يک چيزي که فرق جوهري بين ما و ديگران است آن است که در مسئلهٴ خريد و فروش، گرچه در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» آمده است که شما در خريد و فروش شاهد بگيريد يا بنويسيد، البته اينکه در پايان سوره مبارکه «بقره» دارد که بنويسيد ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾، اين درباره امور جزئيه که انسان يک مقدار سيبزميني يا پياز يا يک مقدار نان ميخرد اينجا ديگر لازم نيست سند باشد؛ اما در خريد و فروش مهم فرمود: اسناد تنظيم کنيد، نويسندهاي باشد، شاهد باشد: ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ ﴿إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾، اين تجارت روزانه که يک قدري ماست ميخريد، يک قدري شير ميخريد اينها سند نميخواهد؛ اما وقتي يک کار مهم دارد حتماً سند بخواهيد. بخش وسيعي از شکايتها و پروندههايي که در دستگاه قضايي است براي اينکه سند گويا و عالمانه تنظيم نشده، گفتند ما به او اطمينان داشتيم اين کار را کرديم، ما نميدانستيم که اين جور ميشود، اين که فرمود: ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اگر کسي خودش توان آن را ندارد ﴿فَلْيُمْلِلْ وليهُ بِالْعَدْلِ﴾[10] براي همين است. هر چيزي را که شما براي خريد و فروش داريد ـ يک چيزي که قابل ارزش باشد ـ اين را حتماً بايد بنويسيد، شاهد بگيريد، امضا بگيريد که بعد مشکلي پيش نيايد؛ من به او اطمينان داشتم، من فکر نميکردم که اينها پيش ميآيد، بخش وسيعي از اين پروندهها را در دستگاه قضايي هست. آن روز که تمام سواددارهاي مکه محدود بودند، آن قدر اسلام روي سواد پيدا کردن و کتابت تأکيد کرد که يک امر رايج شد، بعد آيه آمد به اينکه هر کاري که ميکنيد سند تنظيم بکنيد؛ اينکه فرمود هر کاري ميکنيد سند تنظيم بکنيد، براي اينکه آسان است و نويسنده در مکه زياد شدند، آن روز در کل مکه شايد يک نفر يا دو نفر باسواد بود، بعد حضرت در اثر وجوب تعليم و تعلّم آمده اينها را آن قدر متمکّن کرد که فرمود در تمام داد و ستدهاي خود سند تنظيم کنيد، تنها اختصاصي به نکاح ندارد، در خريد و فروش هم همين است؛ آن يک حکم ارشادي است و حمل بر استحباب براي بعضيها شده است. در جريان نکاح بعضيها فتوا به وجوب دادند؛ البته به نظر ما اماميه در خصوص طلاق، اشهاد واجب است و بدون شاهد، طلاق صحيح نيست؛ اما بدون شاهد، نکاح صحيح است؛ لکن گفتند براي اينکه مسئله محرميت، مسئله حرمت نکاح، مسئله ميراث، مسائل شجره بودن مشخص بشود، يک عده را شاهد بگيريد و اين اشهاد مستحب است.

يک تعبير ديگري محقق در متن شرايع دارد که گذشته از اينکه اشهاد بکنيد، اعلان هم بکنيد، نه تنها اين دو نفر شاهد هستند، بلکه يک جلسه عمومي بگيريد که خيليها بفهمند، اين اعلان را از طرق آنها آمده است که شما براي اعلام عمومي، يک کاري بکنيد که خيليها بفهمند؛[11] آن خيليها بفهمند را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) برابر روايتي که از برخي از طرق آنها نقل شده است به اين صورت ذکر ميکند؛ جواهر جلد 29، صفحه چهل، به اين صورت فرمود: ـ بعد از اينکه مرحوم محقق فرمود إشهاد مستحب است، دنبالهٴ إشهاد، اعلان را هم اضافه کرد ـ «بل الظاهر استحباب الإعلان»؛ علني بشود که همه بفهمند. «إعلان بذلک» که آن «ابلغ من الإشهاد» است، چرا؟ «بالامر بِهِ في النبوي» از طريق ما نيست، از طريق اهل سنّت است. از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر آنچه که از طريق آنها از سنن بيهقي نقل شده است، فرمود: «أَعْلنُوا هَذَا النِّکَاحَ»؛[12] اين نکاح را علني کنيد، «بل في المسالک الاستدلال عليه بالخصوص بما روي أَنّ النَّبيَ (صلي الله عليه وآله و سلم) کان يَکره نکاحَ السرّ»؛ نه تنها دستور دادند نکاح را علني کنيد، بلکه در مسالک آمده است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نکاح مخفيانه را کراهت داشت،[13] براي اينکه آن روز که شناسنامه و امثال آن نبود، شما بايد يک عده را آگاه بکنيد مسئله ميراث، مسئله محرميت، مسئله حرمت نکاح، شجره بودن، تا اينها مشخص بشود. نکاح سرّي که مخفيانه يک عقدي بخوانيد تا کسي نفهمد، اين روا نيست. «بل في المسالک الاستدلال عليه بالخصوص بما روي أَنَّ النَبِي (صلي الله عليه و آله و سلم) کَانَ يَکْرَهُ نِکَاحَ السِّرّ، حَتَّي يَضْرِبَ بِالدَّفّ»؛ يک دفي بزند که معلوم بشود اينجا خبري هست. ميدانيد که اين مقدار نشاط در عروسيها مستثنا است؛ ولي اصلش را که در نکاح يک دفي بزنيد که خيليها بفهمند اينجا خبري هست، اين کار هر شناسنامهاي را هم ميتواند انجام بدهد؛ حالا وقتي که شناسنامه باشد، امضا باشد، شايد ضرورتي نباشد؛ ولي ببينيد که تا اينجا هم حضرت حاضر شدند با دف زدن اين شعر خوانده بشود «کَانَ يَکْرَهُ نِکَاحَ السِّرّ، حَتَّي يَضْرِبَ بِالدَّفّ» و يقال:

أتينــــاکُم أَعْنـــاکم             فحيُّونــَــا نحيئکـــم

 ما آمديم براي تحنيت، شما هم اين کار را متقابلاً انجام بدهيد. بنابراين، اين امور مستحب است، پس مستحباتي که در متن شرايع آمده خيلي فرق ميکند: يکي اينکه خود نکاح ذاتاً مستحب است، يکي به لحاظ منکوحه مستحب است، يکي به لحاظ زمان مستحب است که در ليل باشد، يکي هم به لحاظ زمان مکروه است که ايقاع عقد در حالي که قمر در برج عقرب باشد، چون مستحضريد اين قمر که به حسب آنچه که ما ميبينيم سير معکوس دارد؛ يعني اين دايره 365 درجه را ماه، روزي دوازده الي سيزده درجه طي ميکند؛ منتها به حسب ديدِ ما از مغرب به مشرق حرکت ميکند، سير قمر برخلاف سير شمس به لحاظ ديدِ ما است. در اول مغربِ شب اول که ماه به عنوان هلال ديده ميشود، آن را در کرانهٴ غرب ميبينيم، هفتم ماه او را در اين نيمرب ميبينيم، چهارده ماه او را در وسط آسمان ميبينيم، بيست و پنجم ششم ماه اول مغرب او را در نزديکهاي کرانه غرب ميبينيم، آخرهاي ماه هم که مُحاق ميافتد، در مغرب هست. شب و روزي دوازده الي سيزده درجه ـ حالا ماه کسر داشته باشد مشخص است، کسر نداشته باشد مشخص است؛ سی پُر باشد يک قدري بيشتر، 29 روز باشد يک قدري کمتر ـ از مغرب به طرف مشرق حرکت ميکند. نزديکترين آسمان ما همين آسمان ماه است، همسايهٴ ديوار به ديوار ماست ، ما به کره ماه نزديکترين کره هستيم و او هم به ما نزديکترين کره است. اينکه در اين مسير حرکت ميکند برابر با آن حساب سابق، فلک هشتم که فلک ثوابت به حساب پيشينيان که ستارههاي ثابت در آسمان هشتم بود، آنها هم يک مدار 360 درجهاي دارند. در فلک هشتم، آسمان هشتم که مدار 360 درجه دارند، ستارههاي فراواني است، بسياري از اين ستارهها پراکندهاند، برخي از اين ستارهها کنار هم جمع هستند، اينها که کنار هم جمع هستند صورتهايي دارند بعضيها شبيه برّه، بعضي شبيه گاو، بعضي شبيه ماهي، بعضي شبيه خرچنگ و بعضي شبيه ترازو هستند. اين حَمَل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله تا دوباره برگردد به حوت، اينها آن ستارههايي هستند که در آسمان هشتم هستند، يک؛ نزديک هم هستند، دو؛ و اين صورتهاي خاص را تشکيل ميدهند، سه؛ اين در آسمان هشتم. در آسمان اول که قمر دارد در مسيرش حرکت ميکند، مُحازي آن ستارههايي است که به اين صورتها هستند، ميگويند قمر در برج عقرب است، عقرب يعني سرطان؛ چند تا ستاره هستند که به شکل سرطان، به شکل خرچنگ هستند، ميگويند قمر در برج عقرب است، وگرنه قمر آنجا نيست، قمر در آسمان اول است، آنها در آسمان هشتم هستند، اين مُحازي با آن چند ستارهاي است که به صورت عقرب هستند. جوزا که شکل زيبايي دارد، حَمل و ثور و جوزا بالاست و وقتي منحدر شدند، برج چهارم، عقرب شروع ميشود، اين که گفتند:

هنرمند کي زيب نادان نشيند ٭٭٭ نشسته است بالاي سرطان جوزا[14]

يعني هيچ وقت آدم هنرمند زير دست آدم بيسواد نمينشيند، براي اينکه آسمان هشتم هم شما برويد، اوج آن مال آن جوزاست که خيلي زيباست و وقتي منحدر ميشويد پايينتر او خرچنگ است:

هنرمند کي زيب نادان نشيند ٭٭٭ نشسته است بالاي سرطان جوزا

 سرطان ماه چهارم است؛ يعني حَمل و ثور و جوزا  که گذشت، فروردين و ارديبهشت و خرداد که گذشت، مرداد که شروع ميشود ماه سرطان است. اين خرچنگ در آسمان هشتم است، ماه در آسمان اول است، اين طور نيست که اين ماه در عقرب باشد. ماهي که در آسمان اول است از نظر مسير دايره را طي ميکند که اگر اين دايره را همين طور عموداً برويم بالا به آسمان هشتم، ميرسيم به عقرب. قمر اگر در برج عقرب باشد احکامي دارد و اگر در برج سرطان و سنبله و حَمَل و اينها باشد احکامي دارد؛ البته احکام الهي، نظام الهي و اسرار الهي خيلي براي ما روشن نيست؛ ولي اين مقدار هست که اگر ماه در اينجا باشد، سفر مکروه است، نکاح مکروه است و مانند آن.

بنابراين چند حکم را محقق در متن شرايع فرمودند مستحب است، هفت حکم مستحب است، چهارتاي آن که مشخص بود، خُطبه مشخص بود، «ايقاع في الليل» مشخص بود، اينها مشخص شد؛ هشتمي اين حکم مکروه است که ايراد عقد در حالي که قمر در برج عقرب هست، مکروه است؛ حالا اگر اين لازم بود ممکن است مطالبي کنار اين بازگو بشود. اصل اين فرمايشات را مرحوم محقق شرح کرده و روايتي هم در اين ذيل هست که فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ وَ الْقَمَرُ فِي الْعَقْرَبِ لَم يَرَ الْحُسنيٰ».[15] در مسئله نکاحِ مکروه گفتند به اينکه با ارحامتان ازدواج نکنيد، اين روايت هم هست که «لا تَنْحِکوا الْقَرابَةَ الْقَرِيبَه»؛ فاميل نزديک با آن ازدواج نکنيد! اين را مرحوم علامه(رضوان الله عليه) که برابر او فتوا داده است در تذکره يا تبيين کرده است به اينکه آن گرايش جنسي بين دو تا فاميل بسيار کم است؛ لذا اين بچه ضعيف درميآيد، چون گرايش جنسي بين دو تا فاميل کم است. اين دو نفر در کودکي يکديگر را ميديدند به عنوان ارحام، به عنوان محرم خانواده، به عنوان نزديک؛ حالا اين دخترعمو، پسرعمو، دختردايي، اينها وقتي باهم ازدواج بکنند، ديگر آن گرايش جنسي به تعبير مرحوم علامه کم است، ايشان در تذکره فرمود اين روايتي که دارد «لاتنکحوا قرابة القريبه»، براي اينکه ولد نحيف و لاغر درميآيد، چون در ذيل روايت دارد که اين فرزند لاغر درميآيد، مرحوم علامه در تذکره دارد که آن گرايش جنسي و غريزي بين اين زن و شوهر بسيار کم است؛ لذا اين کودک و اين نوزاد ضعيف و لاغر درميآيد.[16]

بنابراين اين امور هفتگانه که ايشان ذکر کردند، چهارتاي آن اين بود که بکر باشد، کريم الاصل باشد از خانوادهاي باشد که طيب و طاهر باشد، عفيفه باشد و ولود باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، رواج به آن صورت نبود، آنها ميدانستند که مشکلي نيست، چونبه هر حال اسرار غيبي پيش اينها هست؛ اما اينجا در اين روايت دارد که «لاتنکحوا القرابة القريبه فَإِنَّ الْوَلَدَ يُولَدُ ضَاوِيا»؛[17] يعني «نحيفاً». گاهي هم که ميبينيد بعضي از بيماريها هم پيدا ميشود.

مرحوم محقق اين را در متن به عنوان استحباب شرعي ذکر کرد فرمود: «و يستحب لمن اراد العقد ان يتخير من النساء من تجمع صفات أربعا»: کريم الاصل بودن، بکر بودن و عفيف بودن.[18] در بحث قبل و روايات قبل هم ايشان اشاره کردند که مسئله مال و جمال در کار نباشد که هدف اصلي اين باشد؛ اما اين را ذکر کردند تا طوري باشد که آن غرائز هم تأمين بشود، يک جمال نسبي داشته باشد. در بعضي از نصوص دارد که موي او هم خوب باشد «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»[19] اين در روايات هست که مو يکي از دو زيباييهاست، يک زيبايي مربوط به صورت است و يک زيبايي مربوط به سر. «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين» اين در روايات ما هم هست؛ يعني در مقدمات نکاح، باب 21 اين روايت هست.

پرسش: ...

پاسخ: اينها هم مسائل غريزي را لحاظ کردند و هم مسائل شرعي و تعبدي را ملاحظه کردند

 پرسش: ...

 پاسخ: از ديرزمان بود. در جريان وجود مبارک ابراهيم خليل که ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ٭ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ﴾[20] اين نشان ميدهد به اينکه خبري هست، وگرنه انسان به آسمان نگاه بکند و بگويد من حالم خوب نيست؛ يعني حادثهاي پيش ميآيد...

پرسش: ...

پاسخ: در بين اعراب اين طور شده، وگرنه ما در فارسي ميگوييم سرطان، همين شعري که خوانديم:

هنرمند کي زيب نادان نشيند ٭٭٭  نشسته است بالاي سرطان جوزا

خرچنگ و امثال خرچنگ بود، ما ميگوييم خرچنگ، آنها ميگويند سرطان. اين آقاياني که آذري زبان هستند که زبان خوبي است اين تقويمها که قبلاً چاپ ميشد اين دوازده ماه به همان زبان لطيف آذري هست.

در باب 21 وسائل، جلد بيستم، صفحه 59، روايت سوم اين است که «قال (عليه السلام) إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ يَتَزَوَّجَ فَلْيَسْأَلْ عَنْ شَعْرِهَا» حالا موي آن خانم را نديد؛ ولي بپرسد که موي او چطور است؟ «كَمَا يَسْأَلُ عَنْ وَجْهِهَا»؛ اگر خودش نديد و او ميخواهد بپرسد، همان طوري که از صورت او ميپرسد از موي او هم بپرسد «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَيْنِ» پس اين قسمتهاي غريزه را هم تأمين کرده است؛ اما آن قسمتها را هم فرمود به اينکه براي اين نباشد. اصل، آن اوصاف چهارگانه است؛ يعني کرامت اصل، بکر بودن، عفيف بودن، ولود بودن اينها معيار است، اينها هم جزء نعمتهاي فرعي است که ذات اقدس الهي عطا کرد، اين خدا چه خداي حکيمي است! و خيلي از ماها چقدر بيراهه ميرويم! خداي سبحان فرمود ما ملائکه را سر جاي خودشان خلق کرديم؛ ولي شما ملک نيستيد که نميريد ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[21] شما ميميريد و هر کدام از شما ميميرند. به هر حال براي اينکه انسان بماند بايد نکاح داشته باشد، چه اينکه شخص انسان بخواهد بماند بايد غذا بخورد. فرشته شخصاً ميماند و نياز به غذا ندارد، نوعاً هم ميماند چون زاد و ولد نميخواهد. غذاي انسان هم که غذاي طبيعي نيست مثل حيوانات، آماده باشد، بلکه تهيه کردن غذا بسيار سخت است. اگر اين کار سخت را نکند ميميرد، براي اينکه اين کار سخت را بکند يک چيزي را بايد بگيرد؛ ذات اقدس الهي اجرت کار او را در همين دهانش قرار داد، او خيال ميکند که ميخورد تا لذّت ببرد، در حالي که ذات اقدس الهي اين را مزد کارگري قرار داد، خدا ميخواهد او بماند، او بدون خوردن هم که نميماند و تهيه غذا هم که خيلي سخت است، چرا اين کار را ميکند؟! يک مختصري در دهانش اين شيريني را گذاشته، او خيال کرده که انسان زنده است تا اينکه بخورد، اين فقط مزد کارش است.

در جريان نکاح هم همچنين، او براي اينکه نسل را نگه بدارد، بايد ازدواج بکند، فرزند داشته باشد، تمام مشکلات را حمل بکند، اين رنج فراوان را براي چه چيزي تحمّل بکند؟! يک مختصر لذّت به غريزه او بده، او خيال بکند نکاح براي آن است، اين مزد کارش است که اگر اين لذّت نباشد هرگز به سراغ نکاح نميرود و نسل منقرض ميشود؛ لذا آن بزرگان قبل از ميلاد که ميگفتند ما به اندازهاي غذا ميخوريم که بمانيم؛ ولي شما ميمانيد براي اينکه غذا بخوريد، همين است؛ اصلاً اينها نميدانند که انسان چرا غذا ميخورد؟ چرا لذّت ميبرد؟ اين مزد کارگرياش است. در مسئلهٴ نکاح اين لذّتي که ميبرد مزد کارگري او است، در حالي که او خيال ميکند که اين اصل است، لذا بيهوده هم مصرف ميکند.

در اين روايات فراوان فرمود به اينکه مواظب باشيد همه اين قسمتها را ذات اقدس الهي به عنوان مزد کار براي شما قرار داد؛ حالا يک مقداري اين روايات را تبرّکاً بخوانيم. بعضي از اين روايات که ثابت بکند خُطبه خواندن واجب نيست، خطبهٴ بدون عقد هم جايز هست، فرمود به اينکه روايات باب 41 از ابواب «جَوَازِ التَّزْوِيجِ بِغَيْرِ خِطْبَةٍ» و تأکيد استحباب تحميد قبل از خطبه.[22] روايات اين باب نشان ميدهد که گرچه در بعضي از موارد به خطبه دستور داده شده؛ ولي واجب نيست.

اما روايت باب 42 آن دارد که خطبه خواندنش رواست،[23] جمع بين اين دو طايفه ـ يعني روايات باب 41 و 42 ـ حمل بر استحباب است؛ يعني اگر رواياتي ما را امر ميکند که قبل از نکاح، خطبه بخوانيد با روايت باب 41 که ميگويد لازم نيست، اين است که آن حمل بر استحباب ميشود. دو رکعت نماز هم قبل از تزويج و دعاي خاص هم که هست در باب 53 آمده است[24] که اين را مرحوم محقق در متن شرايع فتوا داد،[25] صاحب جواهر هم برابر همين نصوص باب 53 اين را بازگو کردند و معنا کردند؛ چيز جديدي که حالا خواندن و قرائت آن لازم باشد نيست. بعضي از شهرها را هم در روايات باب 13 اسم ميبرد که زنهاي فلان منطقه اهل شجاعت هستند يا زنهاي فلان منطقه اهل شجاعت نيستند،[26] اينها البته با اقوام و سنن و آداب و عادات ممکن است فرق هم بکند، اينها ديگر خصيصه روايت است، يک حکم دائمي و کلي نيست.

عمده اين دو تا خطر است: يک کسي براي جمال ازدواج بکند يا براي مال ازدواج کند، اين چندتا روايت است که خيلي از موارد فرمود خدا محروم ميکند، مثلاً با يک بيماري صورت او عوض ميشود. فرمود به اينکه: «مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً يُرِيدُ مَالَهَا أَلْجَأَهُ اللَّهُ إِلَى ذَلِكَ الْمَالِ»[27] اين روايت سه باب چهارده بود ـ هم روايت زياد است و هم معتبر است و هم خواندن تکتک اينها لازم نيست و حکم هم حکم استحبابي است ـ باز حديث ديگر از وجود مبارک پيغمبر: «مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً لَا يَتَزَوَّجُهَا إِلَّا لِجَمَالِهَا لَمْ يَرَ فِيهَا مَا يُحِبُّ وَ مَنْ تَزَوَّجَهَا لِمَالِهَا لَا يَتَزَوَّجُهَا إِلَّا لَهُ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ فَعَلَيْكُمْ بِذَاتِ الدِّينِ».[28]

 يک روايت نوراني از وجود مبارک امام جواد(سلام الله عليه) نقل شد، ـ ميبينيد که اينها مسير زندگي را به ما نشان دادند ـ  حضرت در آن خطبهاي که خواند به آن «ابو الزوجه»اش خطاب کرد، فرمود: «أَنَّ لِكُلِّ زَوْجَةٍ صَدَاقاً»؛ هر زني يک مهريهاي دارد «وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ أَمْوَالَنَا فِي الْآخِرَةِ مُؤَجَّلَةً مَذْخُورَةً»؛ ما اموال فراوان هر چه داشتيم در راه خدا داديم و در جاي ديگر هم ذخير است، فعلاً مال فراواني که به عنوان مهريه دختر شما قرار بدهم نيست، «أَنَّ لِكُلِّ زَوْجَةٍ صَدَاقاً مِنْ مَالِ زَوْجِهَا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ أَمْوَالَنَا فِي الْآخِرَةِ مُؤَجَّلَةً مَذْخُورَةً . . . . وَ قَدْ أَمْهَرْتُ ابْنَتَكَ‏ الْوَسَائِلَ‏ إِلَى‏ الْمَسَائِلِ‏ وَ هِيَ مُنَاجَاةٌ دَفَعَهَا إِلَيَّ أَبِي»؛[29] فرمود زن هم که بيمهريه نميشود، ما هم که اموالمان جاي ديگر ذخيره است، من يک نسخه خطي مناجات پدرم امام رضا را مهريه او قرار ميدهم، «وَ قَدْ أَمْهَرْتُ ابْنَتَكَ‏ الْوَسَائِلَ‏ إِلَى‏ الْمَسَائِلِ‏ وَ هِيَ مُنَاجَاةٌ دَفَعَهَا إِلَيَّ أَبِي». در حاشيه مفاتيح مرحوم آقا شيخ عباس اين ادعيه الوسائل المسائل هست؛[30] خوب اين يک فرهنگ است، فرمود: اين چند تا مناجات که نسخه خطي است و ميراث خانوادگي ماست، مهريه دخترت قرار دادم، آن وقت از اين خانواده چه چيزي ميخواهد در بيايد، معلوم است! ما آن راه را در واقع عوضي رفتيم، به ما آدرس ديگري دادند. واقعاً اگر انسان گريه بکند جا دارد براي اين نسل جوان که از فضيلت ازدواج محروم شدند! سنّ ازدواج سنّ بين 20 و 30 است، اينها کجا ميخواهند بروند؟! يعني از اين سن گذشت و بعد ازدواج کند، نه لطافتي دارد نه لذّتي و اگر بخواهد فرزند توليد بشود، شيعه علي و اولاد او توليد بشود، راه آن همين است. چه کسي اين زندگي را به ما نشان داد؟ اولاً اين فضا، فضاي مجازي نيست، بلکه فضا، فضاي حقيقت است. مستحضريد «سيم» حقيقت نيست که اگر«بيسيم» بود بشود مجاز؛ آن شيشه تلويزيون حقيقت نيست که اگر بيشيشه بود بشود مجاز، اگر حرف منتقل ميشود و انديشه منتقل ميشود، فضا، فضاي حقيقي است نه مجازي، چه چيز آن مجازي است؟! مگر سيم حقيقت است؟! مگر شيشه حقيقت است؟! اگر فکر ميآيد، فضا، فضاي حقيقي است. اگر علي و اولاد علي نتوانند ما را تربيت کنند و دنبال بيگانه بگرديم، نتيجه همين ميشود، يا اعتياد درميآيد يا سرگرداني درميآيد، اين مائيم که به زندگي شرف ميبخشيم.

 حالا نقل اين حرفها خيلي مناسب نيست، گفتند حکيمي وارد منزل يک سرمايهداري شد ديد همه تشکيلات اتاق مزين است، او خواست آب دهان بريزد، آب دهان را روي صورت صاحب خانه ريخت، گفت چرا اين کار را کردي؟ گفت آب دهان را جاي کثيف ميريزند، من ديدم همه جا تميز است، فقط تو کثيفي. ما داريم به اين سمت حرکت ميکنيم! فرمود اين چند تا مناجات را من، ايشان هم ميتوانستند يک چيز عادي بنام مهريه قرار بدهند، فرمود «وَ قَدْ أَمْهَرْتُ ابْنَتَكَ‏ الْوَسَائِلَ‏ إِلَى‏ الْمَسَائِلِ‏ وَ هِيَ مُنَاجَاةٌ دَفَعَهَا إِلَيَّ أَبِي». اين که به ما گفتند ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛[31] يعني همين؛ آن وقت اين جامعه ميتواند سر پاي خودش بايستد. شما وقتي وارد اين کتابخانهها ميشويد اينها را چه کساني نوشتند؟ علماي بزرگ نوشتند، شرح حال اينها را نگاه کنيد، کيفيت ازدواج اينها را نگاه کنيد، زندگي اينها را نگاه کنيد، اينها فخر يک مملکتاند، اختصاصي به علماي حوزه ندارد، دانشمندان دانشگاهها همين طور بودند، بسياري از اينها روي سادگي زندگي کردن، شما شرح حال آنها را نگاه کنيد، اينها شرف يک ملت است، سنگيني و وزن يک کشور است، اينها با همين سادگي زندگي کردند.

بنابراين مسئله نکاح ميتواند سرنوشت ساز باشد، به اميد آن روزي که جوانهاي ما به اين معارف آشناتر بشوند!

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . جامع الأخبار(للشعيری)، ص101.

[2] . بحار الأنوار، ج443، ص119.

[3] . بحار الأنوار، ج443، ص119 و 120.

[4] . شرائع الإسلام، ج2، ص210 و 211.

[5] . جواهر الکلام، ج29، ص37 ـ 39.

[6] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه79.

[7] . وسائل الشيعة، ج‌14، ص572.

[8] . شرائع الإسلام، ج2، ص211.

[9] . جواهر الکلام، ج29، ص40.

[10] . سوره بقره، آيه282.

[11] . شرائع الإسلام، ج2، ص211.

[12] . سنن الکبری، بيهقی، ج7، ص290.

[13] . مسالک الافهام، ج7، ص19.

[14] . خاقانی، ديوان اشعار، قطعه شماره1.

[15] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص394.

[16] . تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص569.

[17] . ر.ک: مسالک الافهام الي تنقيح شرايع الاسلام، ج7، ص15.

[18] . شرائع الإسلام، ج2، ص210 و 211.

[19] . دعائم الاسلام، ج2، ص196.

[20] . سوره صافات، آيه88 و 89.

[21] . سوره زمر، آيه30.

[22] . وسائل الشيعة، ج20، ص96.

[23] . وسائل الشيعة، ج20، ص97.

[24] . وسائل الشيعة، ج20، ص113.

[25] . شرائع الاسلام، ج2، ص210 و 211.

[26] . جواهر الکلام، ج29، ص36.

[27] . وسائل الشيعة، ج20، ص50.

[28] . وسائل الشيعة، ج20، ص50.

[29] . بحار الأنوار، ج50، ص73.

[30] . مفاتيح الجنان

[31] . سوره احزاب، آيه21.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق