23 05 2021 449899 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 99 (1400/03/02)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از جریان «حبوه» که جزء میراث است و یک میراث ویژه است، حکمی که بر میراث وارد است اگر گفتند بر میراث خمسی نیست شامل حبوه هم میشود و اگر حکمی برای میراث باشد غیر از جریان تخمیس و امثال ذلک، حبوه مشمول آن است، حبوه جزء میراث است و جمیع احکام ارث بر حبوه بار است. بعد از گذراندن جریان «حبوه»، مسئله ترتیب طبقات مطرح شد؛ طبقه اول أولاد است «و إن نزلوا» با أبوان است که شامل جدّ و جدّه نمیشود، طبقه دوم مسئله أجداد است با إخوه، طبقه سوم أعمام و عمات، أخوال و خالات. این طبقهبندی براساس ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ[1] است. در جریان ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ چندین حکم فقهی اعم از حکمی و حقوقی مطرح است. جریان حکمی که حکم تکلیف است، هم محرمیت است و هم حرمت نکاح، این دو تا؛ جریان حقوقی، هم مسئله نفقه و انفاق است و هم مسئله میراث، این چهار تا؛ در بین این احکام چهارگانه چون مسئله احکام، تزاحمی در آن نیست دیگر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ نیست؛ حرمت نکاح برای همه ارحام است «علی وزان واحد»، محرمیت برای همه ارحام است «علی وزان واحد» اما جریان انفاق خصوص أبوان است و خصوص أولاد است و امثال ذلک ولی أعمام و عمات و خالات و أخوال و امثال ذلک اینها در مسئله تزاحم حقوقی نفقه نیستند.

پرسش: مسئله برادر و خواهر ناتنی در بحث «أولوا الأرحام» مطرح می‌شود؟

پاسخ: خیر! اصلاً ارتباطی باهم ندارند اگر مادرشان دو تاست یا پدرشان دوتاست اصلاً ارتباطی با هم ندارند.

پرسش: بحث صله رحم و مانند آن هم منتفی می‌شود؟

پاسخ: حکم این را ندارد مثل این نیست، تا چه اندازه شامل آن بشود! چون مسئله صله ارحام با این ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ خیلی هماهنگ نیست با آن تفاوتی دارد، آن یک مسئله اخلاقی است، گرچه حکم فقهی را هم به همراه دارد صله رحم واجب است اما در بین امور چهارگانه که حرمت نکاح یک طرف، محرمیت یک طرف که اینها حکم تکلیفیاند، مسئله میراث کاملاً با مسئله وجوب نفقه فرق میکند؛ مسئله تزاحم حقوقی در ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فقط شامل بعضی از طبقات میشود ولی جریان میراث شامل تمام طبقات میشود منتها در طول هم.

مسئله جدّ و جدّه در این احکام چهارگانه که مشخص شد، مسئله جدّ و جدّهای که در روایات مطرح شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بودِ پدر و مادر میّت سهمی برای جدّ و جدّه گذاشت و این را ذات أقدس الهی امضاء کرده است، مستحضرید صرف فعل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلیل بر وجوب نیست حداکثر فعل دلیل بر جواز است آن هم در صورتی که احتمال ضرورت نباشد. «اصل الفعل» دلیل بر وجوب نیست، نه تنها دلیل بر وجوب نیست دلیل بر استحباب هم نیست که این کار مستحب است، چون یک مورد این کار را انجام داد؛ اما استمرار یک فعلی حداقل از آن استحباب فهمیده میشود، وجوب فهمیده نمیشود، مگر اینکه یک بیانی شارحِ این فعلِ مستمر باشد و آن بیان روشن کند وجه این فعل وجوب است نه استحباب. پس «اصل الفعل» دلیل وجوب نیست، نه حکم تکلیفی و نه حکم وضعی، اگر در یک موردی حضرت به یک جدّی سهمی داد و مقداری از ارث را به آن شخص عطا کرد، این «اصل الفعل» است، نه دلیل بر وجوب است و نه دلیل بر استحباب، چه مصلحتی بود آنجا این کار را انجام داد ما نمیدانیم ولی استمرار فعل دلیل است بر اینکه این کار مستحب است. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بعضی از موارد مقداری از ارث را به جدّ داد با اینکه پدر و مادر میّت بودند؛ پدر و مادر طبقه اولاند، جدّ و إخوه و امثال آنان در طبقه دوماند، به برادر و خواهر چیزی نداد، سهمی به جدّ داد. این به وجوهی دلیل نیست بر اینکه این کار واجب است: یکی ممکن است به استناد آیه ﴿إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْه‏﴾[2] آن کار را کرده باشد که این آیه دلیل بر استحباب این کار دارد که اگر هنگام توزیع ارث بعضی از اقربا حضور پیدا کردند مستحب است مقداری از این مال را به آنها بدهند برابر این آیه که بیش از استحباب از آن استفاده نمیشود ﴿وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْه‏﴾ اطعام کنید و وجود مبارک پیغمبر هم همین کار را کرد؛ پس صرف این فعل، ممکن است به استناد آن باشد. تفویض الهی هم تفویض همین آیات قرآنی است؛ اگر در بعضی از روایات دارد وجود مبارک حضرت اطعام کرد و خدا امضاء کرده است «فأمضاه الله»، در حقیقت خدا فرمایش خودش را امضاء کرد، حضرت این کار را کرد خدا هم فرمود این کار، کار خوبی است، بیش از رجحان از آن استفاده نمیشود. از نصوص هم که حضرت این کار را کرد و خدا آن را امضاء کرد، بیش از این استفاده نمیشود؛ نه از کار پیغمبر «وحده»، نه از خود آیه و نه از امضای ذات أقدس الهی، هیچ کدام از این وجوه سهگانه دلیلی بر وجوبِ دادنِ سهمی از ارث به جدّ و جدّه با بودِ پدر و مادر نیست.

برخیها برای توجیه این کار که این کار دلیل بر وجوب است استدلال کردند که جدّ هم پدر است منتها پدربزرگ که ما میگوییم پدرِ پدر، واقعاً جدّ، پدر است، اگر پدر جزء طبقه اول از وارثان است و جدّ هم پدر است، براساس این صغری و کبری به او میرسد؛ جدّ پدر است و پدر جزء طبقه اول است پس به جدّ میرسد. ما نه تنها در زبان خودمان عربها هم جدّ را پدر میگویند چه اینکه شما به نوه میگویید أولاد، در نوه که میگویند أولاد نوه ارث میبرد چون طبقه اول است منتها با بودِ پدر نوه ارث نمیبرد ولی نوه فرزند است. اگر در طرف نزول فرزندِ فرزند، فرزند است، در طرف صعود پدرِ پدر هم پدر است براساس این تناسبات خواستند بگویند جدّ سهمی دارد لکن این اطلاقات عرفی اگر با تحدید شرعی روبه‌رو نشود و شارع مقدس محدود نکند، بله میگویند عرف او را میگویند أولاد است أولادِ أولاد هم أولاد است پدرِ پدر هم پدر است ولی با تحدید و مرزبندی شرع شده است، شارع فرمود اگر پدر و مادر دارند این کار را بکنند و اگر پدر و مادر نداشتند و جدّ داشتند این کار را بکنند، این مرزبندی شرع است، اگر این مرزبندی را خود شارع در قرآن و غیر قرآن به عهده گرفته، معلوم میشود که صرف اطلاق و عرف سند نیست عمده مرزبندی آن است؛ الآن مثلاً در جریان برادر و خواهر اینها را میگویند کلاله ـ که حالا بعد از عبور از بحث میراث والدین به کلاله میرسیم ـ در جریان کلاله صریحاً قرآن فرمود اگر او بچه نداشته باشد، این مرزبندی است، درست است که برادر از ارحام است جزء «أولوا الأرحام» است برادر میّت است و خیلی هم ممکن است با این متوفّا رابطه نزدیک داشته باشد اما این مرزبندی شرع معلوم میشود که فرزند جزء طبقه اول و برادر جزء طبقه دوم است، در روایات فراوان جدّ و جدّه با برادر و خواهر در یک حد قرار گرفتهاند. در جریان کلاله که آخرین آیه سوره مبارکه «نساء» است این است: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَة﴾ کلاله یعنی برادر و خواهر، ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ﴾، آنگاه ﴿وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ﴾؛[3] پس معلوم میشود که کلاله یعنی برادر و خواهر در طبقه فرزند نیستند، این مرزبندی قرآن است، فرمود: ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ﴾ که ﴿لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ﴾ چه برادر از خواهر چه خواهر از برادر مادامی ارث میبرند که فرزند نداشته باشند. پس صرف اینکه اینها اعضای خانوادهاند و با هم بودند، اینها طبقهبندی عرفی است و طبقهبندی قرآنی غیر از اینهاست، قرآن کریم همواره جدّ و جدّه را با إخوه و أخوات ذکر کرده است، در روایات ما جدّ و جدّه را همراه إخوه و أخوات ذکر کرده است، هرگز جدّ و جدّه را کنار أب و أم ذکر نکرده است، پس صرف اطلاق عرف دلیل نیست.

«فتحصّل» که به هیچ کدام از این عناوین نمیشود اطعامی که وجود مبارک حضرت بخشی از سهم را به جدّ داد، این دلیل بر وجوب باشد، حداکثر از آن بیش از استحباب استفاده نمی‌شود و روایات آن را هم خواهیم خواند. حالا برای تکمیل این بحث، روایات را بخوانیم تا برسیم به مسئله طبقه بعدی.

در باب بیستم این روایات خیلی فراوان است در ابواب دیگر هم بود منتها در باب بیستم یک مقدار مبسوطتر اینها را بیان کرده است که چند تا روایت از باب بیست را خواندیم. وسائل جلد 26 صفحه 138 روایتی که در جلسه قبل از أبان بن تغلب خواندیم این بود: ـ آن عبارتی که در رجال نجاشی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) درباره أبان بن تغلب دارد این است که «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان» به خدمتگزار فرمود حالا که أبان تشریف آوردند این تشک را یا این مخدّه را برای او بگذار که ایشان بر آن بنشیند یا به آن تکیه بدهد «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»[4] این چنین شخصیتی بود! ـ «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّه» میگوید من وارد محضر امام صادق(سلام الله علیه) شدم «وَ عِنْدَهُ أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ ابْنَتِی هَلَکَتْ» گفتم دخترم مُرد «وَ أُمِّی حَیَّةٌ» مادرم زنده است قبل از اینکه از حضرت جواب بشنوم دیدم أبان که شاگرد حضرت بود اینگونه جواب داد «فَقَالَ أَبَانٌ لَا لَیْسَ لِأُمِّکَ شَیْ‏ءٌ» مادر سهمی از ارث ندارد چون میشود جدّ او؛ مادرِ پدر میشود جدّ او و جدّ در طبقه دوم است، نه مادرِ این میت، مادرِ پدر میّت که میشود جدّ، أبان اینگونه جواب داد که او جدّه است و جدّه در مرحله دوم است «فَقَالَ أَبَانٌ لَا لَیْسَ لِأُمِّکَ شَیْ‏ءٌ» آنگاه وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) فرمود: «سُبْحَانَ اللَّهِ أَعْطِهَا السُّدُس» این «أَعْطِهَا السُّدُس» برای همان ﴿إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْه‏﴾ و امثال ذلک است چون خود اینها برابر قرآن مرزبندی کردند که جدّ و جدّه در طبقه دوماند. مرحوم صدوق دارد: «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّه» این روایت را نقل کرده «إِلَّا أَنَّهُ قَالَ أَعْطِهَا سَهْماً یَعْنِی السُّدُس‏» نفرمود سُدس، این «سَهْماً» را بر همان سدس تطبیق کردند.[5]

 فرمایش بعدی که مرحوم شیخ طوسی نقل میکند این است: «أَقُولُ ذَکَرَ الشَّیْخُ أَنَّهُ غَیْرُ مَعْمُولٍ بِهِ وَ یَظْهَرُ مِنْهُ حَمْلُهُ عَلَی التَّقِیَّةِ وَ یُمْکِنُ الْحَمْلُ عَلَی الْجَوَازِ مَعَ الْأَبَوَیْنِ لِأَنَّ الطُّعْمَةَ عَلَی وَجْهِ الِاسْتِحْبَابِ لَا الْوُجُوب» بله اگر ما بگوییم این «أعطها» واجب است این با سایر طبقهبندی سازگار نیست برای اینکه طبقه بعدی با طبقه قبلی محجوب است. در جریان این اعطای استحبابی همینطور است همانطوری که حجب دو قسم بود ما یک حجب حرمان داشتیم که طبقه قبلی مانع طبقه بعدی بود «بالکل» که این حجب حرمان بود، گاهی حجب نقصان بود نه حجب حرمان مثل جریان کلاله که اگر کسی بمیرد برادر و خواهر داشته باشد و پدر داشته باشد، این هزینههای سنگین به عهده پدر است، سهم مادر کمتر میشود روایت هم استدلال میکند، وقتی که این پدر عائلهمند است هزینه او سنگین است سهم مادر باید کمتر باشد سهم پدر بیشتر باشد برای اینکه هر جا هزینه هست درآمد هم باید آنجا باشد، این استدلالی است که ائمه(علیهم السلام) کردند، این حجب نقصان است نه حجب حرمان، حجب حرمان این است که با بودنِ این طبقه، طبقه بعدی اصلاً سهمی ندارد، حجب نقصان این است کسی که مُرده برادر و خواهری هم برای این شخص هست که مسئولیت اینها بر عهده پدر است اگر مادر سهم کامل ببرد مسئولیت پدر بیشتر میشود لذا در این روایت دارد که سهم پدر باید بیشتر باشد تا بتواند هزینه خانواده را تأمین کند که این میشود حجب نقصان. در جریان اطعام هم همینطور است «اطعم السدس» همینطور است که در بعضی از موارد حجب نقصان است در بعضی از موارد حجب حرمان که گاهی میبیند سهم این شخص کمتر میشود اگر ورثه بیشتر باشند که گاهی دارد یک سدس بدهید و گاهی دارد یک ثلث بدهید لذا مرحوم شیخ میفرماید چون استحباب است عیب ندارد «لِأَنَّ الطُّعْمَةَ عَلَی وَجْهِ الِاسْتِحْبَابِ لَا الْوُجُوب لِمَا مَر». «قَالَ الْکُلَیْنِیُّ هَذَا قَدْ رُوِی‏ وَ هِیَ أَخْبَارٌ صَحِیحَةٌ إِلَّا أَنَّ إِجْمَاعَ الْعِصَابَة» شیعه ما، فرقه ما «أَنَّ مَنْزِلَةَ الْجَدِّ مَنْزِلَةُ الْأَخِ مِنَ الْأَب» برادرند و اینها یک طبقهاند، آن وقت «فَیَرِثُ مِیرَاثَ الْأَخ» نه «یرث میراث الأم» یا «میراث الأب»، این حرف کلینی است که میگوید حرف همه اصحاب ما این است که جدّ در حکم برادر و خواهر است نه در حکم پدر و مادر «أَنَّ مَنْزِلَةَ الْجَدِّ مَنْزِلَةُ الْأَخِ مِنَ الْأَب»، آن وقت «فَیَرِثُ مِیرَاثَ الْأَخِ فَیَجُوزُ أَنْ تَکُونَ هَذِهِ الْأَخْبَارُ خَاصَّةً» باشد و بتواند مطلقات عموم را تخصیص بزند که این تصرف در ماده است، آن که مرحوم شیخ فرمود تصرف در هیئت است و برابر آن اصحاب عمل میکنند این که مرحوم کلینی دارد که این خاصه است اشاره به این است این تصرف در ماده است این مخصص آن عام است یا مقید آن مطلق است تصرف در ماده است آن که مرحوم شیخ دارد تصرف در هیئت است یعنی مستحب است. بعد مرحوم صاحب وسائل دارد: «أَقُولُ الْإِجْمَاعُ عَلَی نَفْیِ الْوُجُوبِ وَ الِاسْتِحْقَاقِ»، پس «فَلَا یُنَافِی ثُبُوتَ الطُّعْمَةِ عَلَی وَجْهِ الِاسْتِحْبَابِ لِمَا تَقَدَّمَ»، «وَ الظَّاهِرُ أَنَّ هَذَا مُرَادُ الْکُلَیْنِیِّ» است «مِنْ آخِرِ کَلَامِهِ» که این خاصه است نه یعنی تصرف در ماده بکنید بلکه در اینجا خصوصاً مستحب است، همین! «وَ مُرَادُهُ بِالصِّحَّة» که از اصحاب صحیح است یعنی از ائمه(علیهم السلام) به قرائن یا به تواتر ثابت شده است بعد دارد: «قَالَ الْکُلَیْنِیُّ أَخْبَرَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَطْعَمَ الْجَدَّ السُّدُسَ مَعَ الْأَب» ولی «وَ لَمْ یُطْعِمْهُ مَعَ الْوَلَد»، این یعنی چه؟ از این معلوم میشود که جدّ سهمی از ارث ندارد اگر واقعاً جدّ در طبقه اول باشد و «مع الأب» سهم ارث ببرد چطور اگر پدر نباشد فقط همین بچه یتیمها باشند فقط ولد باشد به آنها نمیدهد؟ پس معلوم میشود طبقه اول نیست اگر جدّ در طبقه اول باشد همانطور که به ولد میرسد به جدّ هم میرسد اما فرمود اگر پدر نباشد درست است اگر پدر نباشد و أولاد نباشد او ارث می‌برد اما اگر أولاد باشد اصلاً ارث نمیبرد، از این معلوم میشود او در طبقه دوم است، آن جایی که اطعام میکردند «علی وجه الاستحباب» بود. کار صاحب وسائل نقل روایت است نه نقل اقوال اما اینجا حرف کلینی را نقل میکند حرف مرحوم شیخ را نقل میکند چون حرفهای محوری است.[6]

روایت نهم این باب که مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیل» نقل کرد که روایت معتبر است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَطْعَمَ الْجَدَّةَ» کدام جدّه؟ «أُمَّ الْأَب» نه «أم الأم»، این جدّهای که «أمّ الأب» است به او سدس داد و در حالی که «ابْنُهَا حَیٌّ»، «وَ أَطْعَمَ الْجَدَّةَ أُمَّ الْأُمِّ السُّدُسَ وَ ابْنَتُهَا حَیَّةٌ»[7] یعنی با بودِ پدر و مادر میّت سهمی برای جدّه گذاشت همانطوری که در بعضی از نصوص سهمی برای جدّ است در اینگونه از نصوص سهمی هم برای جدّه است این هم صرف فعل است و کلام در آنچه که درباره جدّ گفته شد درباره جدّه هم هست حمل بر استحباب میشود، اگر طبقه اولاند چطور اگر ولد باشد سهمی به آنها نمیرسد؟!

روایت دهم این باب که این را هم باز مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده این است: «یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» این را نقل کرد «فِی أَبَوَیْنِ وَ جَدَّةٍ لِأُمٍّ» کسی مُرده پدر و مادر دارد اما جدّه أمی هم دارد «قَالَ لِلْأُمِّ السُّدُسُ وَ لِلْجَدَّةِ السُّدُسُ وَ مَا بَقِیَ وَ هُوَ الثُّلُثَانِ لِلْأَب» این هم صرف اطعام است و براساس ﴿وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی﴾ خواهد بود البته این روایت را مرحوم صدوق به اسناد خاص خود نقل کرده است. [8]

روایت یازدهمی که «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ» ـ خدا مرحوم شیخ طوسی را غریق رحمت کند! کاملاً مشخص کرده که سند خود کلینی نسبت به چه کسی صحیح است و نسبت به چه کسی صحیح نیست، ممکن است که خود این شخص مشکل نداشته باشد ولی سند کلینی به این شخص اشکال دارد برای اینکه وسط افراد دیگری هستند، این است که خود مرحوم صاحب وسائل رعایت میکند آن جایی که مشکلی در سندهای قبلی هست اصرار دارد که مثلاً این را مرحوم صدوق با سند دیگر نقل کرد، یک؛ مرحوم شیخ طوسی با سند دیگری نقل کرد، دو ـ «الْجَدَّةُ لَهَا السُّدُسُ مَعَ ابْنِهَا وَ مَعَ ابْنَتِهَا» جدّه چه جدّه پدری باشد چه جدّه مادری یک سهمی دارد. این روایت را که مرحوم شیخ طوسی نقل کرد مرحوم صدوق با سند دیگر نقل کرد.[9]

روایت دوازدهم: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ فِیمَا یُعْلَمُُ رَوَاه‏» دارد که «إِذَا تَرَکَ الْمَیِّتُ جَدَّتَیْنِ أُمَّ أَبِیهِ وَ أُمَّ أُمِّهِ فَالسُّدُسُ بَیْنَهُمَا» اگر جدّه پدری و جدّه مادری گذاشت دیگر نفرمود پدر و مادر دارد و امثال ذلک، گاهی پدر و مادر نیست ارث خودشان است البته در صورتی که أولاد نباشد. این جایی که مرحوم شیخ فرمود «حَمَلَهُ الشَّیْخُ عَلَی التَّقِیَّة» این معلوم میشود که با اینکه أولاد است و طبقه دیگر هست فرمود جدّتین سهم دارد، ایشان میفرماید «وَ الْحَمْلُ عَلَی الطُّعْمَةِ مَعَ وُجُودِ الْأَبَوَیْنِ أَیْضاً مُمْکِنٌ» چرا بر تقیّه حمل کنیم بلکه حمل بر استحباب بکنیم! شما در جهت صدور خدشه نکنید، در هیئت روایت تصرف کنید و حمل بر استحباب کنید وقتی که جهت صدور برای شما احراز نشده از آن طرف که تقیّه است، در هیئت تصرف کنید نه در ماده، اینجا حمل بر استحباب بکنید نه اینکه در جهت صدور تصرف بکنید.[10]

آخرین روایت این باب که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرد «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَبِیهِ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّه» این رِبعی اسم یک عدهای از راویان است «رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّه»، «أَوْ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ رِبْعِیٍّ عَنِ الْقَاسِمِ بْن‏ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ حَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْرَ بِعَیْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص کُلَّ مُسْکِرٍ» نظیر «فرض الله» و «فرض النبی»، «تحریم الله» و «تحریم النبی»، «فَأَجَازَ اللَّهُ ذَلِکَ لَهُ وَ فَرَضَ الْفَرَائِضَ فَلَمْ یَذْکُرِ الْجَدَّ» مسئله میراث را که از میراث به فرائض یاد میشود لذا «کتاب الفرائض» همان «کتاب المیراث» است، «وَ فَرَضَ الْفَرَائِضَ فَلَمْ یَذْکُرِ الْجَدَّ» در قرآن نام جدّ نیامده است، «فَجَعَلَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص سَهْماً فَأَجَازَ اللَّهُ ذَلِکَ لَهُ»،[11] «اجاز الله» کجا؟ در غیر قرآن، ممکن است همان حکم هم در غیر قرآن به پیغمبر گفته باشد، شما از کجا میگویید خدا نگفته است؟! شما اجازه خدا را از کجا کشف کردید؟! آنجا که اجازه نداد را از کجا کشف کردید؟! این بیان که انسان وقتی به مقام «قرب الولایة» رسید خدا زبان او میشود « کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا...»،[12] اگر واقع مسئله «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[13] روشن بشود، روایات «یفسر بعضه بعضا»[14] روشن بشود خیلی مسئله عوض میشود.

میبینید این إبن حزم اندلسی خیلی جدّی هم هست او الفصل فی الملل و الأهواء و النحل نوشته قبل از شهرستانی که الملل و النحل نوشته است او اهل اسپانیای کنونی همان اندلس سابق، إبن حزم از علمای بزرگ اهل سنّت است اهل اندلس سابق است که الآن کلاً این قرطبه برگشت و اسپانیا شد، بعد از آن جنگهای صلیبی و امثال آن تمام مسجدها تبدیل به کلیسا شد و تمام کلیساها الآن تبدیل به میراث فرهنگی و امثال آن شد، آنجا مهد اسلام بود، «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» این از دیرزمان بود ما آنچه که از طبری پیدا کردیم طبری آملی یعنی قبل از همه اینها چون از او به عنوان «امام المفسرین» یاد میکنند الآن شما وقتی مجمع البیان را نگاه میکنید مجمع البیان میگوید سُدی این را گفته مجاهد این را گفته قُتاده اینگونه گفته اینها جزء تابعین هستند بین شما و آنها چند قرن فاصله است در مجمع البیان این‌‌طور است قتاده این‌گونه گفته سُدی اینگونه گفته مجاهد اینگونه گفته غالب اینها را مرحوم طبرسی در مجمع البیان از مرحوم شیخ طوسی دارد شیخ طوسی هم در تبیان همین را دارد که مجاهد اینگونه گفته قتاده این‌گونه گفته سُدی اینگونه گفته است شما درست است که قبل از مرحوم طبرسی هستید اما بین شما و بین قتاده و مجاهد و مانند آنها چند قرن فاصله است قتاده جزء معاصران امام باقر است ولی طبری که «امام المفسرین» است در جامع خود که کتاب تفسیر است میگوید «حدثنی فلان از فلان از فلان از قتادة» تمام اینها مستدل در تفسیر است لذا از او به عنوان «امام المفسرین» یاد میکنند بر همین جهت است تمام اساتید و مشایخ او مشخص است تا میرسد به قتاده. اما آن حرفی که إبن حزم دارد میگوید اینها براساس اینکه «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» ـ معاذالله ـ قائل شدند که این حشرات این حیوانات این پرندگان پیغمبر دارند، چرا؟ برای اینکه در یک آیه دارد که ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُم‏﴾[15] در آیه دیگر دارد ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾[16] اینطور «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»! إبن حزم خیلی هم عصبانی میشود و تند میشود می‌گوید این‌طور که شما میگویید هر صنفی از اصناف این پرندهها پیغمبر دارند برای اینکه در قرآن دارد که ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُم‏﴾ این یک آیه، ﴿مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾ این آیه دیگر، اینطور خیلی عصبانی میشود![17] این یک گونه افراطی است، یک گونه تفریطی این است که اصلاً قرآن را میخواهند بگویند که ظاهرش در آن نیست اینها که میگویند «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» این آیه را با آن آیه در حدود لفظ و معیار و جهت صدور و مانند آن رعایت میکنند میگویند این آیه با آن آیه مثلاً شاهد صدقاند که تفسیر میشود. اما آن که مطرح نبود و نیست این است که این آیه که «عربی مبین» است یک درجه بالاتر دارد، یک درجه بالاتر دارد، یک درجه بالاتر دارد، همه اینها یک آیهاند، یک آیه را با آیه دیگر معنا نکنید، یک آیه را با خود این آیه در طول این آیه آمد معنا کنید. اگر آیات قرآن ـ معاذالله ـ مثل باران باشد همانطوری که باران نازل شده قرآن هم آنطور نازل شده باشد که یک وقتی که بالا هست پایین نباشد، وقتی پایین آمده بالا نباشد به نحو تجافی باشد این رابطه قطع است؛ اما اگر به نحو «حبل متین» باشد که قرآن را آویختند نه انداختند، آویختند یعنی آویختند، انداختند یعنی انداختند؛ یعنی پایین پایین است، وسط وسط است، بالا بالا است، الآن هم هست، شما فقط پایین را نبین بلکه این وسط را هم ببین بالا را هم ببین بالاتر را هم ببین، این قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» اینطور اگر بشود خیلی از مطالب حل میشود، خیلی از مطالب، مطالب تازهتری است برای اینکه شما اگر بخواهید ببینید که این چیست اصلش چیست پیامش چیست، این باران را که میبینید این باران فقط همین آب است ولی بالا هست که دیگر این نیست، آنجا که ابر است باران نیست، قبل از ابر که باد است و امثال آن باران نیست، این به نحو تجافی است، تجافی یعنی چیزی که بالا هست پایین نیست، وقتی پایین آمد در بالا نیست، این نزول باران است؛ اما تجلّی این است که وقتی بالا هست بالا هست، وسط هست بالا هست و وسط، پایین آمده یعنی بالا هست و وسط است و پایین، این مثل «حبل متین» که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه[18] همین است اگر این ـ معاذالله ـ مثل یک طناب باشد که انداخته باشد بر زمین، این طناب انداخته مشکل خود را حل نمیکند آن وقت اعتصام به آن چه اثری دارد حالا شما محکم بچسب، این طنابی که به جای محکم بسته است و رابطه محفوظ است اعتصام به آن اثربخش است وگرنه طنابی که در جایی افتاده است شما مدام به آن چنگ بزن مشکلی را حل نمیکند. این ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً این «حبل متین» قرآن را آویخت نه انداخت، اینکه در روایات دارد «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[19] بخوان و بالا برو، همین است! اگر فرمودند «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ» بخوان و بالا برو، معلوم میشود که منطقه میانیاش قرآن است منطقه وسطش قرآن است منطقه بالایش قرآن است تا برسیم به بالاتر، آن وقت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با همه اینها رابطه دارد لذا آن اوج و قلهاش را در بخشهای سوره «زخرف» فرمود ﴿لَعَلِیٌّ حَکیمٌ[20] همین قرآن، بعد فرمود ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا[21] ما این پایین را عربی قرار دادیم اما بالا که عربی نیست عبری نیست فارسی نیست تازی نیست ترکی نیست بالا «علی حکیم» است. اینکه میگویند «علم لدنّی، علم لدنّی» علم لدنّی علمی در قبال فقه و اصول و فلسفه و کلام نیست، همین فقه را اگر شما لدن یعنی از نزد معلّمش یاد بگیرید میشود علم لدنّی وگرنه ما یک علمی داشته باشیم بگوییم یک فقه داریم یک اصول داریم یک تفسیر داریم یک علم لدنّی داریم از این قبیل نیست. همین علوم و همین حقایق که آمده پایین، اینها «لدن» است، «لدن» دقیقتر، علمیتر و عمیقتر از «عند» است. ما در فارسی در اثر کمی لغت یک کتابی که در دست ماست میگوییم پیش ماست، یک کتابی هم که در منزل در قفسه است میگوییم کتاب پیش ماست؛ اما در عربی بین «عند» و «لدن» فرق میگذارند آنکه در دستش هست میگویند «لدن» است، آنکه اعم از دست یا در منزل باشد میگویند «عندی»، علم «لدنّی» بالاتر از علم «عندی» است؛ اگر بگویند «من عند الله» است یک مطلب است، «لدی الله» است مطلب دیگری است. ذات أقدس الهی به حضرتش فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ[22] لذا اگر چیزی را وجود مبارک حضرت میفرماید از آنجا گرفته نه اینکه خودش چیزی را گفته باشد بعداً ذات أقدس الهی امضاء کرده باشد.

پرسش: در تفسیر ما نه نیاز به علم لدنی داریم و نه علم الوراثه، بالاخره از خود قرآن می‌شود استفاده کرد.

پاسخ: این قاضی القضات همدانی اهل اسدآباد همدان است او المغنی که نوشته بیست جلد است او قاضی القضات است، سید مرتضی هم مقداری پیش او درس خوانده است، المغنی او هم بیست جلد است که ظاهراً شش جلد آن در دسترس نیست، ایشان در جلد بیستم که مربوط به «مباهله» است ـ قاضی القضات است معاصر بوعلی است قبل از هزار سال هم بود ـ میگوید بعضی از مشایخ ما گفتهاند که علی بن أبی‌طالب در مباهله نبوده است او چگونه میتواند قرآن بفهمد؟! او که مزدور است او که «بیّن الرشد» را انکار میکند! در جلد بیستم تصریح میکند که شیوخ ما گفتند که علی بن أبی‌طالب نبوده است[23] این است که مرحوم إبن ادریس میگوید کارها را این خبر واحد خراب کرده است این تبلیغات سوء خراب کرده است.[24]

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[2]. سوره نساء، آیه8.

[3]. سوره نساء، آیه176.

[4]. رجال النجاشی، ص11؛ «حدثنا أبان بن محمد بن أبان بن تغلب قال: سمعت أبی یقول‏: دخلت مع أبی إلی أبی عبد الله علیه السلام فلما بصر به أمر بوسادة فألقیت له و صافحه و اعتنقه و ساءله و رحب به‏...».

[5]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص281.

[6]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص139؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص312؛ الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏7، ص115.

[7]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص312؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص139.

[8]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص282؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص140.

[9]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص312؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص282؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص140.

[10]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص313؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص140.

[11]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص397؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص140.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[13]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏29، ص352.

[14]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».

[15]. سوره انعام، آیه38.

[16]. سوره فاطر، آیه24.

[17]. الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ج1، ص69؛ «وَ کَانَ من قَوْله أَن الله عز وَجل نبأ أَنْبیَاء من کل نوع من أَنْوَاع الْحَیَوَان حَتَّی البق والبراغیث وَ الْقمل و حجته فِی ذَلِک قَول الله تَعَالَی ﴿وَ مَا من دَابَّة فِی الأَرْض وَلَا طَائِر یطیر بجناحیه إِلَّا أُمَم أمثالکم مَا فرطنا فِی الْکتاب من شَیْء﴾ ثمَّ ذکرُوا قَوْله تَعَالَی ﴿وَ إِن من أمة إِلَّا خلا فِیهَا نَذِیر﴾...».

[18]. سوره آل‌عمران، آیه103.

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص601.

[20]. سوره زخرف، آیه4.

[21]. سوره زخرف، آیه3.

[22]. سوره نمل، آیه6.

[23]. المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج‏20(امامت1‏)، ص142.

[24]. السرائر، ج1، ص20.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق