17 05 2021 450548 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 95 (1400/02/27)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق در این نظر ثانی که چند مقصد در آن است مقصد اول از نظر ثانی که میراث انساب را مطرح میکند یعنی أبوان و أولاد، ضمن اینکه مشخص کردند فرزند چقدر ارث میبرد دختر و پسر چقدر ارث میبرند، مسئله حبوه را هم ذکر کرد که مخصوص به فرزند بزرگ ذکور است.[1] جهاتی مورد بحث است: یکی اینکه این حبوه چیست؟ دوم اینکه این حبوه را که میخواهید به أولاد مذکر بزرگ بدهید، این با اطلاقات یا عمومات ادله چکار میکند؟ برای اینکه آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده است ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾[2] است، این اختصاص از کجا پیدا شده است؟ و اطلاق ادله شامل این هم میشود؛ بنابراین فرزند بزرگتر خصیصهای ندارد.

جهت بعدی آن است که آیا این حکم تکلیفی است یا وضعی؟ وضعی آن چگونه است؟ تکلیفی آن چگونه است؟ اگر وضعی است «بالملکیة» است، «أو الإستحقاق» است، «أو الإختصاص علی وجوه ثلاثة»؟ و اگر تکلیفی است «علی الوجوب» است یا «علی الندب علی الوجهین»؟ و این فرزند بزرگتر آیا باید صلبی باشد یا اعم از صلبی و نوه، حالا اگر بچههای او قبلاً رحلت کردند یا فقط دخترند، نوهای دارد مثلاً پسر بزرگتر آیا همانطوری که در مسئله ارث فرقی بین فرزند و نوه نیست، أولاد هر دو طبقهاند منتها یکی محجوب است یکی حاجب تا او هست نوبت به نوه نمیرسد وگرنه نوه در طبقه اول است یعنی أبوان و أولاد «و إن نزلوا»، أولاد «و إن نزلوا» در طبقه اول هستند برخلاف أبوان، أبوان «و إن علوا» اینطور نیست، فرزند است که بلافصل و مع‌الفصل در طبقه اول هستند. آیا این حبوه همانطوری که اصل ارث در فرزند چه بلافصل، چه مع‌الفصل همه هستند منتها بعضی محجوباند بعضی حاجب، اینجا هم همینطور است یا مخصوص به فرزند بلافصل است؟ و اگر فرزند ذکور بزرگتر از دیگران باشد دو تا مشکل اینجا پیدا میشود: یک وقت است که فرزند بزرگتر مشخص است که «لا کلام فیه»، یک وقت فرزند بزرگتر مشخص نیست و مشخصتر نبودنش یا برای آن است که از نظر سنّ مشکلی دارند یا برای اینکه این شخص دارای چند همسر بود و بعضی از فرزندها با هم به دنیا آمدند، اینجا تشخیص فرزند بزرگتر چون وجود ندارد دشوار است که غرض آن است یک وقت است که کسی واقعاً فرزند بزرگتر هست اما راه ندارد برای اثبات، چطوری اثبات بکنیم، یک وقت است که میدانیم کسی بزرگتر نیست با هم همسنّ هستند چون از دو همسر هستند، در این‌گونه از موارد حبوه چکار باید بشود؟ اینها سؤالاتی است که فقه و فقها از محضر این روایات دارند. بررسی این روایات باید نشان بدهد که در مسئله حکم وضعی آن وجوه سهگانه چگونه است؟ در مسئله حکم تکلیفی آن وجوه دوگانه چگونه است؟ در شبهه مصداقیه، شبهه موضوعیه «عند الإشتباه» یا «عند التقارن» یا «عند» مجهول بودن «مَن هو الأکبر» حکم چگونه است؟ و در رأس همه امور قبل از همه امور نسبت روایات و ادله حبوه با اطلاقات ادله چگونه است؟ اینها باید مشخص بشود. بسیاری از این سؤالها را خود روایات حل میکند چون در خود روایات هم «حسنه» است هم «صحیحه» از این جهت مشکل سندی نیست و چون نسبت این روایات با آیه یا عام و خاصاند یا مطلق و مقید آن هم مشکلی نیست و چون هم این روایات مشتمل بر «لام» هست به هر حال اگر «لام» ظهوری در ملکیت یا استحقاق یا اختصاص نداشته باشد ولی مشخص میکند «فی الجملة» سهمی برای او هست، مال او هست. یک وقت است که خطاب به وارث و خطاب به وصی است که «علیه» این کار را بکنند مثل اینکه میگویند بر وصی یا بر پسر بزرگ است که قضای نمازش را انجام بدهند اما نمیگویند ما‌بإزای این نمازهای اجارهای و قضای اجارهای در مِلک متوفّا و در مال متوفّا هست که یک سهمی از او باشد. بر عهده پسر بزرگ است که این کار را انجام بدهد ولی مسئله حبوه اینطور نیست، مسئله حبوه این است که «للولد الأکبر» این مقدار از سهم است.

بنابراین بسیاری از این سؤالها را بررسی دقیق خود این روایات جواب میدهد. اما آن سؤال اول که اطلاقات یا عمومات ادله ارث أولاد را یکسان شامل میشود، این پاسخش آن است که بله اطلاقات یا عمومات یکسان شامل میشود ولی نسبت ادله حبوه با اطلاقات، یا مطلق و مقیدند یا عام و خاصاند، اگر آنها عموم داشته باشند اینها مخصصاند، اگر آنها اطلاق داشته باشند اینها مقیدند، یک تعارض ابتدایی ممکن است به ذهن بیاید ولی وقتی که نسبتسنجی میشود یکی مطلق است یکی مقید، یکی عام است دیگری خاص، دیگر جا برای نگرانی یا تأمل نیست. روایات حبوه نسبت به اطلاقات یا عمومات آیه ارث که دارد: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾ این است؛ منتها همان مشکل اساسی در مسایل بعدی است،چون در فتوا این است که این أولاد «إلا و لابد» باید ولد صلبی باشد چون حکم در خلاف قاعده بر مورد نص باید اختصار بشود، این حبوه دادن برخلاف اطلاقات است برخلاف عمومات است ولی اطلاقات ادله ارث که دارد: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ﴾ شامل صلبی و غیر صلبی میشود لذا نوه مثل فرزند بلافصل در طبقه اول از ورّاث است منتها محجوب است گاهی ممکن است کسانی همطبقه باشند ولی بعضی حاجب بعضی باشند، چطور ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ﴾ شامل أولاد مع‌الفصل میشود اما اینجا مسئله حبوه شامل أولاد مع‌الفصل نمیشود؟ این سؤالی است که باید پاسخ داده بشود.

بعضی از سؤالها پاسخش آسان است منتها یک دقتهای دیگری وسطها میماند که آیا لام «للملکیة» است یا «للإستحقاق» است یا «للإختصاص»؟ آن سؤالهای بعدی را با اطلاقات و عمومات ادله دیگر باید حل کرد و آن این است که اگر ما میدانیم بعضی‌ فرزندها یکی بزرگتر است یکی کوچکتر اما حالا شناسنامه گم شده تاریخ گم شده کسی خبر ندارد أبوان مُردند یا امثال آن، یا اینها از چند مادر هستند و مشخص نیست؛ یا واقعاً معلوم نیست یا اینکه هست ولی ما نمیدانیم کیست. پس دو تا مشکل ما داریم: یکی اینکه گاهی یکی بزرگتر است اما ما نمیدانیم که «مَن هو الأکبر» کیست، یک وقت است که اینها مساوی هماند، مساوی هم بودند چکار بکنیم؟ پس آنجا که یقین داریم بعضی بزرگتر هستند و بعضی کوچکتر ولی نمیدانیم، اینجا یک سؤال است یک پاسخ میخواهد. آنجا که یقین داریم اینها همزمان به دنیا آمدند؛ آن شخص از آن مادر به دنیا آمده، این شخص از این مادر به دنیا آمده، همزمان به دنیا آمدند کسی بزرگتر نیست، اینجا تکلیف چیست؟ این هم یک سؤال است که روایت باید اینها را جواب بدهد.

بنابراین جواب بعضی از این سؤالها آسان است از روایت استفاده میشود و جواب بعضی از اینها اگر از این روایات استفاده نشود از قواعد دیگر استفاده می‌شود، ما یا با قرعه مسئله را ثابت میکنیم یا با تساوی، اینجا یک تزاحم حقوقی است که باعث سقوط نمیشود، باعث تساوی و تقسیم متساوی میشود. اگر این پسر از آن زن، این پسر دیگر از آن زن دیگر همزمان به دنیا آمدند هر دو مصداقاند برای اکبر بودن و اکبر بودن معنایش این است که کسی از اینها بزرگتر نباشد، نه اینها بزرگتر از همه باشند، اگر معنای اکبر بودن این است که اینها از همه بزرگتر باشند پس ما در این دو فرض اکبر نداریم مخصوصاً فرضی که از دو مادر باشند. یک وقت است که اکبر یعنی از او بزرگتر کسی نیست، بله ما اینجا اکبر داریم، از دو تا برادر که از دو تا مادر هستند اینها از سایر فرزندان بزرگترند ولی از آنها کسی بزرگتر نیست. اگر اکبر «من الکل» معیار باشد ما اکبر «من الکل» نداریم اما اکبر یعنی از آنها کسی بزرگتر نباشد بله این دو نفر از اینها کسی بزرگتر نیست منتها اینها هم‌زمان به دنیا آمدند در اینجا جای تساوی است. پس آنجا که ما میدانیم یکی اکبر است ولی نمیدانیم کدام است راه قرعه است، آنجایی که میدانیم سنّهایشان این است اینها مساوی هماند کسی اکبر نیست ولی اکبر از اینها وجود ندارد راهش تساوی در قسمت است.

بنابراین ما عبارت مرحوم محقق را میخوانیم تا به روایات مسئله برسیم. ایشان فرمودند: «الثالثة یحبی»[3] این حبوه «ناقص واوی» است. تعجب است این جریان صلات جعفر چقدر فضیلت دارد! وجود مبارک پیغمبر این را هدیه کرده است به جعفر وقتی که جعفر از موته آمد گفتند هر گناهی که شخص داشته باشد با این نماز بخشیده میشود[4] چه توبهای است! خیلی فضیلت دارد! از غالب نوافل بالاتر است. یک وقتی جریان حضرت جعفر بازگو شد که آن خیلی اثر دارد الآن گرچه وسط درس است اما این را انسان مکرر هم بگوید باز جا دارد. یکی از بدترین غدههای بدخیم مدینه همین اسرائیلیها بودند، یهودیهای مدینه مزاحم بودند برای وجود مبارک پیغمبر برای مسلمین، اینها از هر نظر مزاحم بودند هم از نظر جاسوسی هم از نظر ثروت هم از نظر قدرت. ببینید این آیه وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اینگونه خطاب میکند ما آن روزها یهود رسمی مثل غاصب فلسطین که نداشتیم در این آیه خدای سبحان میفرماید خطر یهود خیلی مهم است، فرمود: ﴿لا تَزال﴾ ـ ﴿لا تَزال﴾ یعنی ﴿لا تَزال﴾! این را در «کان ناقصه» و افعال ناقصه خواندید که این فعل، فعلی است که اگر بخواهند یک چیزی را بگویند که دائمی است و هیچ وقت قطع نمیشود «لا یزال» میگویند ـ  فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾[5] یهودی که هر روز نقشه بکشد در مکه که نبود در مدینه بود و مدینه همین خیبریها بودند، یهودیهای کشورهای دیگر که برای حضرت اینطور نقشه نمی‌کشیدند فرمود هر روز اینها نقشه میکشند تو باید مواظب باشی! ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ اینها اینطور بودند و هر روز هم دسیسه میکردند. در جریان فتح خیبر که وجود مبارک حضرت امیر درِ قلعه را با آن وضع کَند، کار مهمی بود، نجات اسلام و مسلمین بود از شرّ اینها، وجود مبارک پیغمبر و همه مسلمانها نهایت خوشحالی را آن روز داشتند که از شرّ اینها نجات پیدا کردند. همانروز حضرت جعفر (رضوان الله و سلام الله علیه) از حبشه آمده بود چون از طرف حضرت مهاجرت کرده بود از مکه رفته بود حبشه که جلوی دسیسه مشرکان را بگیرد. آنجا، هم تبلیغ کرد هم تعلیم کرد مبارزات فکری داشت مبارزات سیاسی داشت چند سال بود که یک عده را مسلمان کرد، آن روز جعفر از مهاجرت برگشت که هم‌زمان شد روز فتح خیبر با آمدن جعفر، پیغمبر چه فرمود؟ فرمود دو تا خوشحالی به من رسیده است من نمیدانم به کدام یک از اینها خوشحالتر باشم،[6] برای اینکه پسرعموی شما بود و از حبشه آمد؟ این اینقدر خوشحالی نداشت! برادر علی بن أبی‌طالب(سلام الله علیه) بود آمد؟ این که این‌قدر خوشحالی نداشت! یک روحانی چقدر کار کرد که کار فتح خیبر را کرد! پس میشود، میشود یک روحانی کار تبلیغی بکند کار فتح خیبر را بکند. یک وقت است که یک بشر عادی حرف میزند حرفی دیگر است اما وقتی وجود مبارک پیغمبر می‌فرماید من نمیدانم به کدام یک از این دو خوشحال باشم! میشود با قلم کار فتح خیبر کرد، میشود با بیان با بنان کار فتح خیبر کرد، فرمود من نمیدانم به کدام یک از اینها خوشحالتر باشم! این عظمت روحانیت است، عظمت تبلیغ است، عظمت تعلیم است، عظمت تدریس است! وجود مبارک جعفر که آنجا جنگ و نبرد و مانند آن نداشت بلکه تبلیغ و تعلیم بود یک حوزه علمیه ناشناخته درست کرد. درست است جبهه رفتن کار بسیار خوبی است مبارزه کردن کار خوبی است و جزء بهترین فضیلتهای دینی است اما میشود انسان یک کاری بکند که کار جبهه باشد، میشود انسان با تعلیم و تبلیغ و تدریس و تألیف و مانند آن اگر عالمانه باشد کاری بکند «بینه و بین الله سبحانه و تعالی» غرض و مرضی نباشد مثلاً کار جعفر را بکند.

شما این فضیلتی که برای نماز جعفر ذکر شد را ملاحظه بفرمایید، چقدر برای این نماز فضیلت هست خدا میداند! درست است که یک مقدار وقتگیر است ولی همانها فتوا هم دادند در کتابها هم نوشتند اگر کسی وقت به آن معنا را ندارد میتواند این چهار رکعت را بخواند بعد در رفت و آمد و مانند آن، آن اذکار را بگوید، این راه هم باز است ولی منظورم این است که راه برای دریافت فیض باز است حالا کسی آن قدرت را ندارد یا آن توفیق را ندارد یا آن زمان و زمین را ندارد که به جبهه برود میتواند در حوزه این کار را بکند و نباید خودش را هدر بدهد! ما از جعفر چه کم داریم؟! چرا این کار را نکنیم؟! وقتی میپذیرند چرا ما این کار را نکنیم؟!

حالا این روایات این باب را یک مقدار بخوانیم که با خود این روایات جواب بسیاری از این سؤالها داده میشود. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 26 وسائل صفحه 97 باب سه از ابواب میراث أبوین و أولاد این چند تا روایات را ذکر کرد. روایت اول که «صحیحه» بود در بحث جلسه قبل خوانده شد، روایت دوم هم خوانده شد. روایت اول این است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ـ که این روایت «صحیحه» است ـ «إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ فَسَیْفُهُ وَ مُصْحَفُهُ وَ خَاتَمُهُ وَ کُتُبُهُ وَ رَحْلُهُ وَ رَاحِلَتُهُ وَ کِسْوَتُهُ لِأَکَبْرِ وُلْدِهِ» این «لام» است به هر حال «بأحد أنحاء ثلاثه» این «لام» یا «للملکیة» باشد یا «للإستحقاق» باشد یا «للإختصاص» باشد حکم وضعی از آن در میآید، وصی یا سایر أولاد و اولیای میّت اینها موظفاند که حق دیگری را به آنها بپردازند. این روایت اول را مشایخ ثلاث(رضوان الله علیهم) نقل کردند.[7]

روایت دوم هم دارد «إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ فَلِلْأَکْبَرِ مِنْ وُلْدِهِ»[8] حالا گاهی این حکم مقدم است گاهی مؤخر، گاهی دارد که کسوه و اینها «لأکبر ولده» است، گاهی دارد که «لأکبر ولده» این امور است.

روایت سوم این باب هم تعبیرش این است که «إِذَا هَلَکَ الرَّجُل» کلمه «هَلَکَ» حالا امروز یک بار منفی دارد ولی آن روزها بار منفی نداشت، در قرآن کریم راجع به وجود مبارک حضرت یوسف هم دارد ﴿حَتَّی إِذا هَلَکَ﴾[9] بعد از هلاکت او مثلاً منکر نبوت شدید «إِذَا هَلَکَ الرَّجُلُ وَ تَرَکَ ابْنَیْنِ فَلِلْأَکْبَرِ السَّیْف» حالا این «ابنین» سه صورت دارد: یک صورت مصطلح دارد که یکی برادر بزرگتر است یکی کوچکتر و روشن است، یکی اینکه این «ابنین» یکی بزرگتر است یکی کوچکتر ولی تاریخشان معلوم نیست؛ حوادث زلزله و غیر زلزله و مانند آن پدر و مادر را از دست دادند و اینها هم یا هم‌زاد بودند معلوم نبود که کدام یک لحظه قبل به دنیا آمده است، یا اینکه از دو تا همسر بودند. «فَلِلْأَکْبَرِ السَّیْفُ» این کوچک و بزرگی را در اصول خانوادگی سعی کردند محفوظ بماند «فَإِنْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ فَلِلْأَکْبَرِ مِنْهُمْ»،[10] «الأکبر  و الأکبر». پس در این  چند نکته است: یکی اینکه منظور از اکبر یعنی از او کسی بزرگتر نباشد نه او از همه بزرگتر باشد، این یک مطلب؛ یکی اینکه اکبر مطلق منظور نیست اکبر نسبی هم مشمول است.

روایت چهارم این باب که این را هم مرحوم کلینی نقل کرده است «أَنَّ الرَّجُلَ إِذَا تَرَکَ سَیْفاً وَ سِلَاحاً فَهُوَ لِابْنِهِ» یک وقت است که اصلاً حبوه ندارد اما ثیاب بدن دارد «فَإِنْ کَانَ لَهُ بَنُونَ فَهُوَ لِأَکْبَرِهِمْ»[11] اگر چند تا پسر داشت این برای پسر بزرگتر که منظور از پسر بزرگتر یعنی از او بزرگتر نباشد نه اینکه او بزرگتر از همه باشد؛ لذا اگر دو تا همسنّ بودند هم شاملشان میشود.

روایت پنجم این باب مرحوم صدوق نقل کرد، آن چهار روایت را مرحوم کلینی نقل کرد بعضیها را هم شیخ طوسی نقل کرد؛ اما این روایت پنجم را مرحوم صدوق «بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ شُعَیْبِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد، «قَالَ الْمَیِّتُ إِذَا مَاتَ فَإِنَّ لِابْنِهِ الْأَکْبَرِ السَّیْفَ وَ الرَّحْلَ وَ الثِّیَاب»[12] اما ثیابی که نه تمام لباسهایی که در خانه دارد بلکه ثیابی که تنش بود، ثیابی که تنش بود مال او است.

روایت ششم را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کرد «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُکَیْرٍ وَ فُضَیْلِ بْنِ یَسَار» این روایت را از چند طریق نقل کرد یعنی هم جناب زراره هم محمد بن مسلم هم بکیر و هم فضیل بن یسار «عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُکَیْرٍ وَ فُضَیْلِ بْنِ یَسَار» یک مطلبی بود که هر چهار نفر شنیدند «عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّ الرَّجُلَ إِذَا تَرَکَ سَیْفاً أَوْ سِلَاحاً فَهُوَ لِابْنِهِ» این با سایر نصوص قابل جمع است آنها مقیدند این مطلق است، این دارد «لِابْنِهِ» چه اکبر باشد چه غیر اکبر اما روایاتی که معتبر است و صحیحه هم در آن است و حسنه هم در آن است دارد «اکبر أولاد» مقید این روایت هستند «فَإِنْ کَانُوا اثْنَیْنِ فَهُوَ لِأَکْبَرِهِمَا»[13] این را خودش مشخص کرد غرض این است که مقید داخلی دارد اگر هم مقید داخلی نبود مقید خارجی میتوانست مشکل را حل کند.

روایت هفتم این باب را که آن را هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) از «أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ» نقل کرد این است «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع» ـ این محل ابتلاء هم بود و مرتّب هم سؤال میکردند ـ «عَنِ الرَّجُلِ یَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَتَاعِ بَیْتِهِ قَالَ السَّیْفُ وَ قَالَ الْمَیِّتُ إِذَا مَاتَ فَإِنَّ لِابْنِهِ السَّیْفَ وَ الرَّحْلَ وَ الثِّیَابَ» یعنی «ثِیَابَ جِلْدِهِ»[14] یعنی آن لباسهایی که به تنش بود، اینها را در بین سایر اموال ارث اختصاص دادند به فرزند بزرگتر که این روایت هفتم یک توضیحی میخواهد که باید برگردیم به توضیح این روایت.

روایت هشتم را که مرحوم شیخ طوسی از «مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْحَلَبِیِّ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی بَصِیر» از وجود مبارک أبی جعفر(علیهما السلام) نقل کرد این است که «کَمْ مِنْ إِنْسَانٍ لَهُ حَقٌّ لَا یَعْلَمُ بِهِ» خیلی از افراد هستند که از حقوق خودشان خبر ندارند که چه چیزی مال آنهاست «قُلْتُ وَ مَا ذَاکَ أَصْلَحَکَ اللَّه» منظور شریف شما چیست؟ چه حقّی است که خیلیها دارند ولی از آن با خبر نیستند؟ «قَالَ إِنَّ صَاحِبَیِ الْجِدَارِ کَانَ لَهُمَا کَنْزٌ تَحْتَهُ لَا یَعْلَمَانِ بِهِ أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ قُلْتُ وَ مَا کَانَ قَالَ کَانَ عِلْماً قُلْتُ فَأَیُّهُمَا أَحَقُّ بِهِ قَالَ الْکَبِیرُ کَذَلِکَ نَقُولُ نَحْنُ».[15] چون سنّیها موافق این مسئله نیستند بعد هم وقتی که به این بدایة المجتهد و نهایه المقتصد قاضی ابن رشد مراجعه کردم دیدم که خبری نیست بعضی از کتابها اصلاً مطرح نمی‌کنند این جزء مختصات امامیه است. در اینجا اول فرمود که خیلی از حقوق است که برای اشخاص است آنها با خبر نیستند، عرض کردم مثلاً چه؟ فرمود در جریان خضر و موسی(سلام الله علیهما) که اینها آمدند در یک منطقهای ﴿جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ﴾[16] خدا غریق رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی را! فرمود اینکه بعضی از بزرگان میگویند در و دیوار عالم باهوشاند و ما باورمان نمیشود و هر جا یک چنین آیهای یا روایتی برخورد کردیم فوراً تعجب میکنیم یکی همین قصه حضرت موسی و خضر است خدا اراده را به دیوار اسناد داد این دیوار میخواهد بیاید پایین، ما به هر وسیله است میگوییم دیوار جامد است اراده ندارد، از کجا معلوم است اراده ندارد! آنها که به هر حال اهل این حرفها هستند ظاهر قرآن را حفظ میکنند، کاملاً هم عمل می‌کنند، دیوار میخواهد بیایید پایین، چه کسی گفت اراده ندارد؟! چه کسی گفت اینها نمیفهمند؟! بخشی از آقایانی که اهل معرفت هستند آنها را اینگونه از آیات راهاندازی کرد ﴿فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ﴾. خدا ـ إنشاءالله ـ غریق رحمتش کند!

غرض این است که حضرت میفرماید در اینجا زیر این دیوار یک گنجی بود آن بچهها که نمیدانستند، اصل مسئله که گاهی انسان یک حقوقی دارد، یک اموالی دارد، یک متاعی دارد که گرانبها است ولی نمیداند. یک وقت است که اصل حکم را نمیداند مثل اینکه بگویند فلان چیز جزء اموال عمومی است نه مال امام، جزء انفال به آن معنا نیست که مال امام باشد بلکه مال مردم است و امام سرپرست آنهاست. یک وقت نظیر وجوهات مال امام است، خمس مال امام است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی﴾[17] این مال آنهاست، یک وقت است که میگویند نه این انفال و اینها مال مردم است ولی تدبیر و مدیریت آن به دست رهبر مسلمانها و امام مسلمین است؛ اینها احکامی است که باید بررسی بشود. در اینجا هم وجود مبارک خضر و موسی(سلام الله علیهما) که آمدند آن شخص گفته بود که این دیوار را شما بسازید، حضرت در اینجا میفرماید زیر این دیوار گنجی بود مال این دو تا یتیم بود اینها نمیدانستند. پس گاهی انسان یک مالی دارد که از آن مال خبر ندارد حالا اینها به عنوان نمونه است گفت «کَمْ مِنْ إِنْسَانٍ لَهُ حَقٌّ» که «لَا یَعْلَمُ بِهِ» نمیداند، «قُلْتُ وَ مَا ذَاکَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ» کجا انسان مالی دارد که نمیداند؟ «قَالَ(علیه السلام) إِنَّ صَاحِبَیِ الْجِدَارِ کَانَ لَهُمَا کَنْزٌ تَحْتَهُ لَا یَعْلَمَانِ بِهِ». بعد حضرت برای اهمیت مسئله فرمود «أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِذَهَبٍ وَ لَا فِضَّة» منظور از این گنج طلا و نقره نبود. بعد این شخص یعنی أبی بصیر عرض میکند پس چه بود؟ «وَ مَا کَانَ» آن گنج چه بود؟ «قَالَ کَانَ عِلْماً» علم بود. آن جریان وصیت دهقان وصیت کرده از همین جاهاست، دارد که یک دهقان هنگام مرگ وصیت کرد من یک گنجی در این باغ گذاشتم و بعد از مرگ من شما این گنج را پیدا کنید، بعد از مرگ او اینها تمام این باغ را کَند و کاو کردند دیدند که هیچ گنجی پیدا نشد، گفتند حالا که این کار را کردیم آماده شد برای کشاورزی و کشاورزی کنیم، بعد فهمیدند که منظور آن پدر از این گنج، گنج کار و تلاش و کوشش و کشاورزی بود،[18] از همین جاها این نکات را درآوردند. «کَانَ عِلْماً قُلْتُ فَأَیُّهُمَا أَحَقُّ بِهِ» حالا این گنج مال کدام یک از این دو بود؟ حضرت فرمود «الْکَبِیرُ» آن فرض پسر بزرگتر چون در برابر صغیر است، اگر کبیر نسبی باشد در برابر صغیر است میشود همان اکبر. بعد فرمود «کَذَلِکَ نَقُولُ نَحْنُ» ما در مسایل ارث این چنین فتوا میدهیم که این مخصوص امامیه است.

بنابراین چند سؤال پاسخ داده شد: یکی اینکه نسبت روایات حبوه با آیه اطلاقاتشان این محذوری ندارد جوابش این است که اگر آنها عموم داشته باشند اینها مخصصاند، اگر آنها اطلاق داشته باشند اینها مقیدند، منافاتی ندارد. یکی اینکه حکم وضعی است یا تکلیفی محض؟ خیر وضعی است، حالا وضعی «بأحد أنحاء ثلاثه» فرض دارد یا «للملکیة» است یا «للإستحقاق» است یا «للإختصاص» ولی حکم وضعی است. بعضی از سؤالات است که ادله عام باید جواب بدهد که اگر اکبری به آن معنا نباشد که منظور از این اکبر یعنی کسی از اینها بزرگتر نباشد اینها بزرگتر باشند حالا اگر دو تا برادر بودند از دو تا همسر به دنیا آمدند این تنصیف است و اگر اکبری بود و مشخص نبود شناسنامه نداشتند با قرعه حل میشود، اینها را ادله دیگر جواب میدهد، آن مسئله تزاحم حقوقی با تنصیف حل میشود بقیه فروع را ـ إنشاءالله ـ در جلسه آینده مطرح می‌شود.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص16.

[2]. سوره نساء، آیه11.

[3]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص19.

[4]. جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع، ص282؛ «قَالَ حَدَّثَنَا الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَی عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنْ صَلَاةِ التَّسْبِیحِ فَقَالَ تِلْکَ الْحَبْوَةُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ لَمَّا قَدِمَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنْ أَرْضِ الْحَبَشَةِ تَلَقَّاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی غَلْوَةٍ مِنْ مُعَرَّسِهِ بِخَیْبَر...».

[5]. سوره مائده، آیه13.

[6]. الخصال، ج‏2، ص484؛ «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا جَاءَهُ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنَ الْحَبَشَةِ قَامَ إِلَیْهِ وَ اسْتَقْبَلَهُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ خُطْوَةً وَ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ بَکَی وَ قَالَ لَا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِکَ یَا جَعْفَرُ أَمْ بِفَتْحِ اللَّهِ عَلَی أَخِیکَ خَیْبَرَ وَ بَکَی فَرَحاً بِرُؤْیَتِه».

[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏7، ص86؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص346؛ تهذیب الأحکام، ج‏9، ص276.

[8]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص98.

[9]. سوره غافر، آیه34.

[10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏7، ص85؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص98.

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏7، ص85؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص98.

[12]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص347؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص98.

[13]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص276؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص98.

[14]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص276؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص99.

[15]. تهذیب الأحکام، ج‏9، ص276؛ وسائل الشیعة، ج‏26، ص99.

[16]. سوره کهف، آیه77.

[17]. سوره انفال، آیه41.

[18]. ملک الشعرای بهار، مثنویات، شماره3؛ «... نگر تا که دهقان دانا چه گفت ٭٭٭ به فرزندگان چون همی خواست خفت ...».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق