أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در پایان نظر اول که در بخشهای مقدماتی بود مسئله عول و تعصیب را مطرح کردند که تعصیب مطرح شد، عول هم در بخش پایانی بود و حالا ـ به خواست خدا ـ باید وارد مقاصد بشویم که سهام افراد چقدر است؟[1]
یک تتمهای در مسئله عول مانده است؛ در مسئله عول اینها درگیر بودند و با خود ائمه(علیهم السلام) سؤال جواب داشتند میگفتند مثلاً چند نفر جمع بشوند اگر چند تا دختر باشند که ثلثان میخواهند، یک پسر باشد که نصف میخواهد، یک همسر باشد که ثمن میخواهد چکار باید بکنند؟ از خود حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند که حضرت با لسان انکار فرمود این که میشود نُه هشتم برای اینکه زن یک هشتم میبرد آن پسر که نصف میبرد این دو تا دختر که دو ثلث میبرند، دو تا ثلث با نصف جمع نمیشود چه رسد به ثمن چون شما ناچار هستید به نُه قسم تقسیم بکنید که این را گفتند حمل بر انکار میشود و بعضی گفتند حمل بر تقیّه میشود.
ابن عباس در این وسط یک سهم تعیین کنندهای دارد که این روایات را غالب این فقها نقل کردند منتها مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) اینجا چه نکتهای داشت که این روایت را تمام نکرد میگوید «الحدیث» چون هیچ جا سابقه ندارد که صاحب وسائل روایتی که تمام بشود بگوید «الحدیث» اما اینجا که میگوید «الحدیث» معلوم میشود نکتهای دارد که میخواهد اضافه کند که آن اضافه را نقل نکرده است. وسائل جلد 26 صفحه 79 باب هفت است. در همین باب هفتم روایت ششم آن این است که کاری ابن عباس با دیگران دارد، این روایت تمام نشده در ذیل آن دارد که «الحدیث»، آن بقیهای که صدر است آن را مرحوم شهید ثانی در مسالک ذکر کرده که آن را عرض میکنیم که چیست وگرنه شما در تمام این وسائل ببینید مرحوم صاحب وسائل روایت نقل کرده که تمام شد پایان خبر بگوید «الحدیث» معلوم میشود جملهای هست که ما نتوانستیم بگوییم حالا چه شد! آن جمله را ندیدم که صاحب جواهر هم گفته باشد ولی مرحوم شهید ثانی این جمله را گفته که آن جمله را ـ إنشاءالله ـ میخوانیم.
پرسش: ...
پاسخ: از اول گفتن ابن عباس.
پرسش: ...
پاسخ: اصلاً از این تعبیرات که از ابن عباس نقل میکنند اگر قبلش روایتی است بعدش روایتی است معلوم میشود که این وسطها توضیح همانهاست چیز جدیدی نیست وگرنه از ابن عباس و مانند آن اینها را نقل نمیکنند مسبوق به روایت است ملحوق به روایت است اما این «الحدیث» گفتن معلوم میشود که ضمیمهای دارد. این «الحدیث، الحدیث» یعنی بقیهای دارد.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از «عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَة» میگوید که «جَالَسْتُ ابْنَ عَبَّاس» با او مجالسه و نشستی داشتیم که ذکر میراث و فرائض مطرح شد «فَعَرَضَ ذِکْرُ الْفَرَائِضِ فِی الْمَوَارِیث» آنوقت این گفتگو به میان آمد ابن عباس این حرف را زد «فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِیمِ أَ تَرَوْنَ أَنَّ الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِج» عالج یعنی ماسه، رمل ذرات ریزی است که شمارش آن سخت است اگر این ذرات ریز شن به صورت ماسه در بیاید شمارش آن سختتر است این است که میگویند «عالج، عالج» خدایی که رمل عالج را میداند آیا «جَعَلَ فِی مَالٍ نِصْفاً وَ نِصْفاً وَ ثُلُثاً» مگر میشود این کار را بکند که فلان وارث نصف ببرد، فلان وارث نصف ببرد، فلان وارث ثلث ببرد، این شدنی نیست! ما در بین آن شش سهمی که قرآن مشخص کرده است گفتیم ضرب در یکدیگر بشود تکرارش میشود 36 سهم، پانزده سهم آن تکراری است حذف میشود که میشود 21 سهم، نُه سهم آن مستحیل است که میشود سیزده سهم، سیزده سهم آن معقول و ممکن است. این فروض که «فإن کان اثنتین و ما فوقهما» اگر دو دختر و بیشتر بودند باید دو ثلث ببرند، پسر هم که باید نصف ببرد، چگونه ممکن است که دو ثلث داشته باشیم نصف هم داشته باشیم همسر او هم که باید یک هشتم ببرد؟! اینگونه سهمها جمع نمیشود این یعنی چه؟ فرمود: «أَ تَرَوْنَ أَنَّ الَّذِی أَحْصَی رَمْلَ عَالِجٍ» یعنی عدد شنهای ماسه را میداند، او نمیداند که این سهمها با هم جمع نمیشود؟! «جَعَلَ فِی مَالٍ نِصْفاً»، یک؛ «وَ نِصْفاً»، دو؛ «وَ ثُلُثاً» دو تا نصف و ثلث، اینکه نمیشود! برای اینکه «فَهَذَانِ النِّصْفَانِ قَدْ ذَهَبَا بِالْمَالِ فَأَیْنَ مَوْضِعُ الثُّلُث» گفتگویی که با ابن عباس داشتند اینگونه مطرح شد. «فَقَالَ لَهُ زُفَرُ بْنُ أَوْسٍ الْبَصْرِیُّ» ـ این «زُفَر» بر وزن «صُرَد» اسم یک عدهای است چند نفر بودند که اسمشان «زُفَر» بود زُفَر بر وزن صُرَد اسم عدهای است ـ «یَا أَبَا الْعَبَّاسِ فَمَنْ أَوَّلُ مَنْ أَعَالَ الْفَرَائِضَ» این تقسیم که نقص پیدا میشود چه کسی آمده عول قائل شده و نقص را به همه داده است؟ «فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّاب» این کار را کرد. «لَمَّا الْتَقَتِ»، یک؛ «لَمَّ التَفَّت»، دو؛ که نسخه بدل است «لَمَّا التفَّتِ الْفَرَائِضُ عِنْدَهُ» وقتی که فرائض انبوه شد یعنی مستوعب شد بیش از مال شد «وَ دَفَعَ بَعْضُهَا بَعْضاً فَقَالَ» مشکل پیدا کرد که چگونه تقسیم بکند «فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی أَیَّکُمْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَیَّکُمْ أَخَّرَ» من نمیدانم که کسری را به حساب چه کسی بگذارم! اگر دَین مستوعب باشد طلبکار داشته باشد مال که کسر بیاید ـ برای عقلا هم همین است ـ یا تراضی میکنند آنکه ضعیفتر است مال او را میدهند آنکه قویتر و غنیتر است میگیرند، یا اگر بخواهد برابر آن سهام به عدل و انصاف عمل بکنند برای هر کسی کسر میگذارند این مال مستوعب است که بدهکاری بیش از میراث باشد اما اینجا نمیدانند چکار بکنند! «وَ مَا أَجِدُ شَیْئاً هُوَ أَوْسَعُ مِنْ أَنْ أَقْسِمَ عَلَیْکُمْ هَذَا الْمَالَ بِالْحِصَص» عمر گفت مثل نظیر همان دَین مستوعب از هر کدام یک مقدار کم بکنند «فَأُدْخِلَ عَلَی کُلِّ ذِی سَهْمٍ مَا دَخَلَ عَلَیْهِ مِنْ عَوْلِ الْفَرَائِض» این کار را کرده با نظر خودش این جریانی که مال کمتر از سهام است نظیر دَین مستوعب آنگونه عمل کرد. ابن عباس میگوید «وَ ایْمُ اللَّه لَوْ قَدَّمَ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَخَّرَ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ مَا عَالَتْ فَرِیضَةٌ» قرآن ناطق مشخص کرده است ائمه فرمودند معیار این است. خدای سبحان دو گونه حرف زد یک جا ساکت شد آنجا که دو گونه حرف زد فرمود دخترها اگر دو نفر یا بیشتر بودند این قدر میبرند یک نفر بودند اینقدر میبرند همه را مشخص کرد زن اگر بچه باشد یک هشتم میبرد نباشد یک چهارم میبرد این را هم مشخص کرد إخوه و أخوات را مشخص کرد که دو سهمه هستند که اگر فلان کس باشد سهمشان کمتر است فلان کس باشد سهمشان بیشتر است همه را مشخص کردند ولی برای بعضیها فقط یک سهم مشخص کرد اگر یک وقت کم آمد چه؟ مشخص نکرده است! پس معلوم میشود که اگر کم آمد او باید ببرد اضافه هم آمد او باید ببرد چون برای بعضیها دو فرضه ذکر کرد که اگر آنطور بود این مقدار بیشتر میبرند و اگر اینطور بود یک مقدار کمتر میبرند، برای بعضیها فقط یک سهمه است فرمود فلان شخص یک چهارم میبرد حالا اگر طور دیگری شد چقدر؟ هیچ اسم نبرد! مال کم آمد یا مال زیاد آمد چگونه است اسم نبرد! امام فرمود زیاده هم به همین بر میگردد نقیصه هم به همین بر میگردد، اگر مال کم آمد یا اگر مال زیاد آمد چگونه میشود نسبت به دیگران گفته اما نسبت به او نگفته پس معلوم میشود که کم و زیاد به اینجا برمیگردد. این استدلالی است که ائمه در روایاتی که خواندیم گفتند شما هر جای قرآن را که فحص کنید میبینید قرآن برای تمام این افراد دو سهمه مشخص نکرده که اگر آنطور شد این قدر او بیشتر میبرد اگر اینطور شد کمتر میبرد فقط برای بعضیها که اگر اینطور شد بیشتر میبرند آنطور شد کمتر میبرند اما نسبت به بعضیها اصلاً مشخص نکرده است که اگر آنطور شد چقدر و اینطور شد چقدر! فقط یک سهم ذکر کرده است. ابن عباس این را از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد گرفته است گفته «لَوْ قَدَّمَ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَخَّرَ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ مَا عَالَتْ فَرِیضَةٌ» هیچ وقت کم نمیآید «فَقَالَ لَهُ زُفَرُ وَ أَیَّهَا قَدَّمَ وَ أَیَّهَا أَخَّرَ» حالا این ضابطهای که شما گفتید چه کسی را خدا مقدم داشت و چه کسی را مؤخر داشت؟ ابن عباس گفت: «کُلُّ فَرِیضَةٍ لَمْ یُهْبِطْهَا اللَّهُ عَنْ فَرِیضَةٍ إِلَّا إِلَی فَرِیضَةٍ فَهَذَا مَا قَدَّمَ اللَّهُ وَ أَمَّا مَا أَخَّرَ فَکُلُّ فَرِیضَةٍ إِذَا زَالَتْ عَنْ فَرْضِهَا لَمْ یَبْقَ لَهَا إِلَّا مَا بَقِیَ فَتِلْکَ الَّتِی أَخَّرَ» فرمود این را ما از ائمه(سلام الله علیهم) یاد گرفتیم از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد گرفتیم که ورثه را دو قسم کرده است: یک قسم فرمود فلان شخص اگر مال بیشتر باشد این مقدار است اگر مال کمتر باشد این مقدار است دو نفر باشند این مقدار است سه نفر باشند این مقدار است دو سهمه ذکر کرد ولی بعضیها را فرمود این قدر میبرند حالا اگر شرایط گوناگون شد آن را ذکر نکرده است این معلوم میشود که «ما أخّر» است آنها معلوم میشود که مقدماند، آن «ما قدم» عول بر آنها نیست چون اینها دو فرضه هستند سهمشان در هر حال مشخص شده است، او چون سهمش در هر حال مشخص نشده کم آمد به عهده او و زیاد آمد به عهده او است. البته این حرفهای ابن عباس نمیتواند باشد، این را خود ائمه(علیهم السلام) استدلال کردند اصل آن هم از صحیفه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است. «فَأَمَّا الَّذِی قَدَّمَ فَالزَّوْجُ لَهُ النِّصْفُ» میبینید که قرآن برای زوج دو سهم ذکر کرد گفت اگر بچه داشته باشد ربع، نداشته باشد نصف. «فَإِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ مَا یُزِیلُهُ عَنْهُ رَجَعَ إِلَی الرُّبُع» یک چهارم میبرد از یک چهارم کمتر نمیشود «لَا یُزِیلُهُ عَنْهُ شَیْءٌ» این مربوط زوج بود زوجه هم یک چهارم میبرد اگر بچه نداشته باشد یک هشتم میبرد اگر بچه داشته باشد «وَ الزَّوْجَةُ لَهَا الرُّبُعُ فَإِذَا دَخَلَ عَلَیْهَا مَا یُزِیلُهَا عَنْهُ صَارَتْ إِلَی الثُّمُن»، دیگر «لَا یُزِیلُهَا عَنْهُ شَیْءٌ» چون هر دو فرض را قرآن بیان کرده است. «وَ الْأُمُّ» مادر «لَهَا الثُّلُثُ» یک سوم میبرد، اگر خواهر داشته باشند «فَإِذَا زَالَتْ عَنْهُ صَارَتْ إِلَی السُّدُس» یک ششم میبرد، «وَ لَا یُزِیلُهَا عَنْهُ شَیْءٌ» از سهم مادر نمیشود کم کرد. «فَهَذِهِ الْفَرَائِضُ الَّتِی قَدَّمَ اللَّهُ» همه را مشخص کرده است. «وَ أَمَّا الَّتِی أَخَّرَ فَفَرِیْضَةُ الْبَنَاتِ وَ الْأَخَوَاتِ» برای اینکه «لَهَا النِّصْفُ وَ الثُّلُثَانِ فَإِذَا أَزَالَتْهُنَّ الْفَرَائِضُ عَنْ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ» اگر سهم کم آمد مال کم آمد چکار باید کرد قرآن مشخص نکرده است وقتی مشخص نکرده است معلوم میشود باقی مال اینهاست چه کم باشد چه زیاد. «وَ أَمَّا الَّتِی أَخَّرَ فَفَرِیْضَةُ الْبَنَاتِ وَ الْأَخَوَاتِ لَهَا النِّصْفُ وَ الثُّلُثَانِ فَإِذَا أَزَالَتْهُنَّ الْفَرَائِضُ عَنْ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ إِلَّا مَا بَقِیَ»، «فَتِلْکَ الَّتِی أَخَّرَ» حساب مشخص است. «فَإِذَا اجْتَمَعَ مَا قَدَّمَ اللَّهُ وَ مَا أَخَّرَ» حالا اگر هر دو گروه جمع شدند «بُدِئَ بِمَا قَدَّمَ اللَّهُ فَأُعْطِیَ حَقَّهُ کَامِلاً فَإِنْ بَقِیَ شَیْءٌ کَانَ لِمَنْ أَخَّرَ» چه زیاد چه کم. «وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ شَیْءٌ فَلَا شَیْءَ لَهُ الْحَدِیث» اگر زیاد آمد به عصبه نمیدهند به فامیلان پسری نمیدهند که شمشیر میکشند بلکه به همه میدهند، کم آمد هم سهمش کم آمد. این تعبدی نیست یک استدلال قرآنی است منتها این را از صحیفه حضرت امیر(سلام الله علیه) فرا گرفت.
حالا ببینیم که مرحوم شهید ثانی در مسالک همین را که نقل کرده، آن بقیه چیست؟ از ابن عباس سؤال کردند اول کسی که آمده به میل خود این عول را نظیر دَین مستوعب حمل کرده که بود شما گفتی خلیفه دوم بود، میخواستی این حرفها را بزنی! میخواستی بگویی این قاعده را! ـ به چشمم نخورد که این را صاحب جواهر گفته باشد حقّش این بود که میگفت ولی مرحوم شهید ثانی در مسالک این را دارد ـ گفت شما میخواستی این را بگویی! «فقال له زفر بن أوس فما منعک» تو که در مجلس بودی! ملاحظه فرمودید از اصلش با ابن عباس که گفتگو میکردند این شخص «حدّثنی الزهری عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة قال جلست إلی ابن عبّاس فجری ذکر الفرائض و المواریث فقال ابن عبّاس سبحان اللّه العظیم أ ترون الذی أحصی رمل عالج عددا جعل فی مال نصفا و ثلثا و ربعا أو قال نصفا و نصفا و ثلثا و هذان النصفان قد ذهبا بالمال فأین موضع الثلث فقال له زفر بن أوس البصری یا أبا العبّاس فمن أول من أعال الفرائض فقال عمر بن الخطّاب» حالا این حرفها را گوش داد زُفَر گفت که «فما منعک أن تشیر بهذا الرأی علی عمر» تو که رأی عالمانه ارائه کردی این را میخواستی در مجلس به عمر بگویی! «فقال هِبتُه و اللّه و کان امرءا مهیبا» من ترسیدم! چه بگویم؟! بعد یک حرف خوبی این زهری به ابن عباس زد «قال الزهری و اللّه لولا أن تقدّم ابن عبّاس إمام عدل کان أمره علی الورع أمضی أمرا و حَکم به و أمضاه لما اختلف علی ابن عبّاس اثنان» ابن عباس کسی نیست که همه بر خوبی او اتفاق داشته باشند، اگر آن حرف را میزد و دفاع میکرد متّفقعلیه بود که انسان خوبی است اختلافی در آن نبود دو نفر درباره او اختلاف نمیکردند اما چون حق را میدانست و نگفت حالا میبیند که مختلففیه است. خدا غریق رحمت کند ابوذر را! این درد است! میگوید الآن که ابن عباس مُرده اختلاف است برای اینکه آنجا تو که حق را میدانستی اینطور آیات قرآن را شنیدی و اینطور برای تو استدلال کردند! گفت «هِبتُه».
اما درباره اباذر(رضوان الله تعالی علیه) مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که اباذر را خواستند به ربذه تبعید بکنند، ربذه روستای مخروبهای بین مکه و مدینه است الآنش که ما یک وقتی رفته بودیم چند تا بز و اینها بود و قابل حیات نبود یک چاهی بود که میگفتند ابوذر از آن چاه آب در میآورد برای همین بزها و مانند آن الآن یعنی این سالهای اخیر قابل زندگی نیست چه رسد در آن زمان! بیابان بیآب است. مرحوم کلینی در همین جلد هشت کافی که خیلی کتاب شیرینی است! در آنجا دارد که عثمان جلوی بدرقه او را گرفت که کسی حق ندارید او را بدرقه کند ولی وجود مبارک حضرت امیر اعتنا نکرد حسنین(سلام علیهم أجمعین) با بعضی از خواص اصحاب، اینها اباذر را تا مرز مدینه بدرقه کردند و هر کدام از این ذوات مقدس یک فرمایش دارند که مثلاً حالا میروی در آن بیابان سوزان که گرم است چگونه باید صبر بکنی چگونه باید عمل بکنی، حضرت امیر(سلام الله علیه) و امام حسن و امام حسین(سلام الله علیهما) توصیهای فرمودند. یکی از این بزرگواران فرمود بدان اگر هیچ گیاهی از روی زمین روئیده نشود و هیچ قطره بارانی از بالا نبارد خدا میتواند روزی بدهد.[2]
غرض این است که این «الحدیث» که آمده یعنی دنبالهای دارد و آن دنباله این است وقتی که به ابن عباس گفتند دو تا مطلب است: یکی ابن عباس گفت «هبته» چون انسان با هیبتی بود، یکی اینکه زُهَری میگوید یا زُهری میگوید اگر ابن عباس این گذشت را میکرد و میگفت، الآن مورد اختلاف نبود دو نفر درباره او اختلاف نمیکردند. این فرمایش را مرحوم شهید ثانی در مسالک در این مجموعه موسوعه جلد 26 است چون موسوعه چند جلدی است صفحه 360 و 361 است.
مطلب دیگری که باید عرض بشود این است که در قرآن کریم طبقات استفاده نمیشود که این سه طبقهاند یعنی أولاد «و إن نزلوا» با أبوان طبقه اولاند منتها «إن نزلوا» با حفظ درجات طبقات که مثلاً نوه مقدم نیست فرزند مقدم بر نوه است و امثال آن، دوم اجداد «و ان علوا» با إخوه، طبقه سوم أعمام و عمّات و أخوال و خالات. این طبقات سهگانه در قرآن کریم نیست، سهام هست البته سهام طبقه اول و دوم اما طبقهبندی در قرآن نیست لکن دو سهمه بودن و یک سهمه بودن هست.
در همین استدلالهایی که کردند کسی اشکال میکند وقتی که سؤال کردند از امام(سلام الله علیه) که اگر دو تا دختر یا بیشتر بودند با یک پسر، چکار بکنند؟ حضرت فرمود «نصف و نصف» این شخص اشکال میکند که در قرآن دارد ﴿فَوْقَ اثْنَتَیْن﴾[3] یعنی دو دختر و بیشتر اگر بودند ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثا﴾، آن وقت شما که میگویید نصف! حضرت فوراً به این آیه 176 سوره «نساء» نقض کرد؛ صفحه 154 باب سه از ابواب «میراث الإخوه و الأجداد» مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ أُخْتَیْنِ وَ زَوْجٍ» کسی مُرد بچه ندارد و شوهرش و دو خواهر مانده است. حضرت فرمود: «النِّصْفُ وَ النِّصْفُ» مال را دو قسمت میکنند یک نصف را به آن دو خواهر میدهند نصف دیگر را به شوهر. این شخص اعتراض کرد «فَقَالَ الرَّجُلُ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُمَا أَکْثَرَ مِنْ هَذَا» در قرآن آیه یازده سوره «نساء» دارد که اگر این خواهرها دو نفر یا بیشتر باشند دو ثلث دارند. «فَقَالَ الرَّجُلُ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُمَا أَکْثَرَ مِنْ هَذَا» بیش از نصف است «لَهُمَا الثُّلُثَان» که دارد ﴿فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی دو و بیشتر دو ثلث مال اینهاست، آنوقت یک ثلث میماند برای شوهر، چرا شما میگویید نصف مال این نصف مال او؟! حضرت فرمود شما این آیه 11 را خواندید آیه 176 را هم بخوانید. آیه یازده به این صورت است که ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْن﴾ یعنی دو به بالا که خود دو را شامل میشود، ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ﴾ دو سوم مال اینهاست ـ این آیه یازده است و روشن هم هست ـ ﴿وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً﴾ اگر یک دختر باشد نصف میبرد. این شخص میگوید اگر یک دختر باشد نصف است دو دختر باشد دو ثلث است و آیه یازده دارد که دو ثلث، الآن از شما سؤال کردند که این دو تا دخترند که خواهر آن میت و زوج، شما بجای اینکه بگویید دو ثلث مال آنهاست گفتی یک نصف مال آنهاست! حضرت فرمود آیه 176 را بخوان! آیه 176 این است که ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ﴾ اگر کسی بمیرد و هیچ فرزند نداشته باشد یک خواهر داشته باشد او نصف میبرد، اگر خواهر بمیرد و برادر بمیرد نگفت نصف میبرد فرمود آن وارث اوست یعنی همه مال برای اوست. ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ﴾ کسی بمیرد و فرزند نداشته باشد یک خواهر داشته باشد نصف ترکه مال اوست ﴿فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ﴾ اما اگر خواهر بمیرد فرزند نداشته باشد برادر داشته باشد نفرمود نصف میبرد بلکه فرمود او وارث اوست یعنی هر چه هست مال اوست. فرمود حالا درست شد؟ این آیه 176 میفرماید برادر تمام مال را میبرد، الآن ما به او میگوییم که نصف ببرد پس معلوم میشود آن جایی که نصف میبرد برای اینکه شریک پیدا شده است. شما فقط آیه یازده سوره «نساء» را نگاه نکن، آیه 176 را هم نگاه کن! دارد که ﴿وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ﴾ سهمی مشخص نکرد فرمود اگر برادر بمیرد خواهر نصف میبرد و اگر خواهر بمیرد برادر وارث اوست یعنی همهاش مال اوست. چطور الآن که ما گفتیم نصف میبرد سهم برادر را کم کردیم پس معلوم میشود که «عند العول» کجا کم میکنند کجا زیاد میکنند را هم باید از قرآن کریم گرفت. اینجا استدلال حضرت این است که شما آن آیه176 را هم بخوان. «سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ أُخْتَیْنِ وَ زَوْجٍ فَقَالَ النِّصْفُ وَ النِّصْفُ». «فَقَالَ الرَّجُلُ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُمَا» برای دو خواهر «أَکْثَرَ مِنْ هَذَا» گفت «لَهُمَا الثُّلُثَان» در حالی که شما گفتی نصف! گفت «مَا تَقُولُ فِی أَخٍ وَ زَوْجٍ» اگر زنی بمیرد شوهرش باشد و برادرش! «فَقَالَ النِّصْفُ وَ النِّصْفُ فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُ الْمَالَ فَقَالَ ﴿وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ﴾» مگر نفرمود اگر فرزند نداشته باشد کل مال برای این برادر است، چرا شما الآن میگویید نصف؟! معلوم میشود که یک عولی هست یک تعصیبی هست، یک حسابی هست یک کتابی هست همه جا اینطور نیست.
حالا روز چهارشنبه هم هست و شب مبعث هم هست. این دعای نورانی شب مبعث را فراموش نکنیم! چون در این دعای نورانی شب مبعث خدا را قَسم میدهد «بِالتّجَلِّی الأَعْظَم».[4] در نهج البلاغه کل خلقت را تجلّی الهی میداند فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه».[5] ما یک تجلّی داریم و یک تجافی، تجافی مثل این است که این قطرات باران که از بالا میآید پایین، وقتی بالا هست پایین نیست و وقتی پایین هست بالا نیست، این را میگویند تجافی، جاخالی کردن است. همین حالت تشهدی که مأموم مینشیند این جاخالی است این را میگویند تجافی. تجافی در مقابل تجلّی است تجلّی این است که شیء وقتی که بالا هست بالا هست، وسط هست وسط هست، پایین هست پایین هست لذا قرآن کریم تجلّی خداست. قرآن کریم با تجلّی نازل شده است باران با تجافی نازل شده است باران وقتی بالا هست پایین نیست و وقتی پایین آمد بالا نیست اما قرآن کریم به منزله حبل متین است این حبل را وقتی از بالا آویختند نه انداختند این بالا هم هست وسط هم هست پایین هم هست وقتی این حبل را از بالا آویزان میکنند نه میاندازند آویخته است یعنی دست اوست بالا هست وسط هست پایین است لذا گرفتن به آن اثربخش است انسان را حفظ میکند چون به جایی وصل است وگرنه این حبل این طنابی که در کنار مغازه افتاده است مشکل خودش را حل نمیکند. اینکه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾[6] برای اینکه بدست کسی هست وگرنه این حبل این طناب الآن در کنار مغازه افتاده است این مشکل خودش را حل نمیکند این افتاده است، اعتصام به آن چه فایدهای دارد؟! آن حبلی اعتصام به آن فایده دارد که به جای بلندی بسته باشد و دست محکمی آن را نگه بدارد، این قرآن کریم است که الآن هم دست اوست هیچ ممکن نیست کسی بتواند قرآن را حذف کند! صدها آن ملعون انگلیسی و غیر انگلیسی باشند فایده ندارد چون محکم دست اوست به دست ما ندادند اگر بدست ما بدهند بله ممکن است. آن ملعون و دیگری که اهانت کردند و مانند آن، این فایدهای ندارد، شدنی نیست نه اینکه مثلاً آسیب میرسانند و بعد مثلاً زمان حضرت درست میشود، نه! اصلاً مستحیل است چیزی که محکم بدست اوست آسیب ببیند. این کار سلمان رشدی و امثال سلمان رشدی این شدنی نیست نه اینکه حالا از بین ببرند نظیر تورات و انجیل بعد حضرت ظهور میکند درست میکنند، اینچنین نیست! این بدست اوست محکم است این را آویخت نه انداخت به ما نداد، این میشود تجلّی و هیچ تجلّی به اندازه تجلّی نبوت نیست برای اینکه او با این عظمت آمده است. این است که در دعای شب مبعث دعای امشب دارد که خدایا! تو را قسم میدهیم «بِالتّجَلِّی الأَعْظَم» یعنی این است.
«فهاهنا اموراً ثلاثه» اول این است که اصل خلقت تجلّی است چون در نهج البلاغه آمده است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» کل خلقت تجلّی است، درباره خصوص قرآن کریم هم فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْه»[7] در خصوص قرآن هم فرمود خدا تجلّی کرده است، این اصل تجلّی است و چون مخلوقات یکسان نیستند درجات متفاوتاند تجلّی أعظم برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله سلّم) است که در شب مبعث است. در قرآن کریم نام انبیاء را با احترام میبرد نام کتابهایشان را با احترام میبرد اما انبیاء نسبت به هم ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[8] یا مبشّر نسبت به آینده یا مصدّق نسبت به گذشته هستند هر کدام از این بزرگان آمدند فرمودند تمام فرمایش پیامبر قبلی درست است با اینکه نسخ شد اما معلوم میشود که در آن زمان این حق بود. فقط یک جا کلمه هیمنه و مانند آن هست که مخصوص پیغمبر است که ذات اقدس الهی پیغمبر را مهیمن میداند ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه﴾[9] هیمنه و سیطره و سلطنت دارد این میشود تجلّی أعظم. اگر آنها هم همینه میداشتند آنها هم تجلّی أعظم بودند اما تنها فقط یک جاست که خدای سبحان هیمنه را مهیمن بودن را ذکر فرمود و آن مخصوص پیغمبر است فرمود تو مهیمنی هیمنه داری سلطنت داری ولایت داری بر همه آنها، این میشود تجلّی أعظم. این است که روزی و شبی به اندازه مبعث نیامد که تقریباً به منزله «لیلة القدر» است برای میزبان. این بزرگان دین خیلی تلاش کردند که درست است مُلک سلیمان، سلطنت سلیمان یک روزه راه دو ماهه را میرفتند ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾[10] آن سلطنت و مُلک سلیمان(سلام الله علیه) چه بود؟ صبح تا ظهر راه یک ماهه را میرفت ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ﴾، بعدازظهر تا غروب هم راه یکماهه را میرفت، روزی راه دو ماه را میتوانستند طی کنند اما گفتند ما یک «لیلة القدر» داریم که یک شبه ره هزار ساله را میرود. این است که بعدها حافظ و امثال حافظ دارند «کاین طفلِ یک شبه ره یک ساله میرود» یا «این طفل یک شبه ره یک ساله میرود»[11] این از همانجا در آمده است که شما سرمایهتان مثل مُلک سلیمان نیست، او حداکثر یک روز بتواند راه دو ماهه را برود شما که یک شبه میتوانید راه هزار ماهه را بروید، این مُلک بیشتر است یا آن مُلک؟! چون نفرمود این ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾[12] مخصوص ائمه است، بله اوج آن برای آنهاست اما برای همه است یعنی هر کسی احیا بکند راه هزار ماهه را یک شبه رفته است، اینطور نیست که ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر﴾ مخصوص آن چهارده نفر باشد، نه این نیست. چه عظمتی برای این ملت و امت قائل شد! مُلک سلیمان را که به همه ندادند، مخصوص خود حضرت بود. شب میلاد وجود مبارک حضرت مقدمه «لیلة القدر» است، 19 و 21 و 23 هم هست، برخی 27 را هم گفتند ولی از نیمه شعبان «لیلة القدر» شروع میشود این مخصوص این چهارده نفر که نیست. آنوقت با داشتن این نعمت عظیم امیدواریم که برای همیشه محفوظ باشید و باشند تا این نظام را بدست صاحب اصلیاش برسانیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص15.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص206 ـ 208.
[3]. سوره نساء، آیه11.
[4]. البلد الأمین و الذرع الحصین، ص183.
[5]. نهج البلاغة، صبحی صالح, خطبه108.
[6]. سوره آل عمران، آیه103.
[7]. نهج البلاغة، صبحی صالح, خطبه147.
[8]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه48.
[9]. سوره مائده، آیه48.
[10]. سوره سبأ، آیه12.
[11]. دیوان حافظ، غزل شماره225.
[12]. سوره قدر، آیه3.