28 02 2021 450818 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 76 (1399/12/10)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

در چهارمین مقدمه از مقدمات کتاب شریف میراث مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) چند تا مطلب را ذکر کردند اول مقدار سهام بود که شش مقدار است: ثمن و سدس و ثلث و ثلثان و نصف و ربع است. اینها دو گونه بحث اجتماع دارند که اگر «عند الإجتماع» خواستند توزیع کنند چگونه میراث را توزیع کنند؟ این شش مورد هر کدام با صورتهای دیگری که در بحث جلسه قبل اشاره شد شش شش تا میشود 36 تا، مکرّرات آن حذف بشود میشود 21 صورت. در بعضی از این صورتها یک وقت امکان اجتماع هست و یک وقت امکان اجتماع نیست. این عدم امکان اجتماع یا برای آن است که میراث کمتر از سهام وارث است یا وارثها باهم جمع نمیشوند. این عدم اجتماع بعضی از صور یا برای این است که این ارثها کنار هم جمع نمیشوند برای اینکه ما در یک مالی هم دو ثلث داشته باشیم هم یک ثلث داشته باشیم هم نصف داشته باشیم، این جمع نمیشود؛ نصف داشته باشیم با دو ثلث جمع نمیشود، خود این سهام جمع نمیشود. فرض دیگر این است که سهام جمع میشود اما دارندگان این سهام باهم جمع نمیشوند؛ آنجایی که سهام با هم جمع نمیشود مثل دو ثلث است در قرآن کریم در سوره مبارکه «نساء» هم در آیه یازده و دوازده سخن از ثلثان است، هم در آیه 176 این یک مال را انسان باید طوری تقسیم بکند که دو ثلث آن به اینها برسد و دو ثلث دیگر به آنها برسد، این ممکن نیست، این تربیع است نه تثلیث. یک وقت است که سهام باهم جمع میشوند ولی صاحبان این سهام جمع نخواهند شد نظیر جمع بین یک هشتم و یک چهارم یا یک دوم و یک چهارم؛ زیرا اگر کسی مُرد فرزند نداشت آن زوجه که ارث سببی میبرد یک چهارم میبرد، اگر فرزند باشد یک هشتم میبرد؛ چه اینکه اگر فرزند باشد آن زوج یک چهارم میبرد و اگر نباشد یک دوم میبرد بین بود و نبود فرزند جمع نمیشود لذا بین ثمن و ربع یا بین ربع و نصف جمع نمیشود به دلیل اینکه او هم فرزند داشته باشد و هم نداشته باشد جمع نمیشود. یک وقت عدم اجتماع در اثر تعدد طبقه است که این سهم مال فلان طبقه است و این سهم مال فلان طبقه؛ ما در طبقه أولیٰ که والدین هستند با أولاد «و إن نزلوا»، دو تا دو ثلث نداریم که باهم جمع نشوند فقط یک دو ثلث داریم اما در طبقه ثانیه که إخوه و أخواتاند دو ثلث داریم دیگر إخوه و أخوات بنات و بنین نخواهند بود اگر بنات و بنین باشند نوبت به إخوه و أخوات نمیرسد چون آنها طبقه دوماند. بنابراین این عدم اجتماع برای این است که اینها دو طبقهاند و دو طبقه باهم جمع نمیشوند.

«فتحصّل» که این صور سهام شش تاست هر کدام با دیگری که جمع بشود شش شش تا میشود 36 تا، مکرّرات را که حذف بکنیم میشود 21، در این 21 بعضی از فروع اصلاً قابل جمع نیست برای اینکه مال وافی نیست ـ حالا این مسئله را باید عول و تعصیب حل کند ـ، بعضی از این سهام برای این است که فرض اجتماع محال است ولو در طبقه واحد، بعضی از این فروض این است که مربوط به دو طبقه است اصلاً باهم جمع نمیشوند.

حالا این بخش را از آیات قرآن کریم که اصل است استفاده کنیم تا برسیم به روایاتی که مشخص کرد کجا جمع می‌شود و کجا جمع نمیشود. در سوره مبارکه «نساء» دو بار کلمه «ثلثان» آمده است منتها یکی درباره دختران است یکی درباره خواهران، قهراً معلوم میشود که اینها دو طبقهاند اینها که باهم جمع نمیشوند، ما درباره طبقه أولیٰ بیش از یک بار نداریم. سوره مبارکه «نساء» آیه یازده این است: ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ که این نحوه تقسیم است، سهم نیست نحوه توزیع است. ﴿فَإِنْ کُنَّ﴾ به قرینه ﴿کُنَّ﴾ یعنی دخترها، آن أولاد دختر باشند ﴿فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی دو به بالا، ﴿فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ﴾ دو سوم مال این دو دختر و بیشتر است، ﴿وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. پس اینجا دو سوم مال دختران که عددشان دو یا بیشتر باشد است، در این طبقه أولیٰ غیر از دو ثلث برای دختران فرضی ندارد. میماند در آیه پایانی سوره مبارکه «نساء» یعنی آیه 176 آنجا درباره خواهران است که ﴿یَسْتَفْتُونَکَ﴾ که اشاره شد آن سؤال حذف میشود برای اینکه از جواب معلوم میشود محور سؤال چیست ﴿یَسْتَفْتُونَکَ﴾ یعنی از تو فتوا میخواهند درباره خواهرها ﴿قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ﴾ این خواهر یک دوم را میبرد اگر تنها خواهر باشد و تمام مال را به برادر میدهند اگر تنها وارث باشد ﴿فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ﴾ در صورتی که منحصر باشد و بقیه را «بالرّد». ﴿وَ هُوَ﴾ آن برادر ﴿یَرِثُها﴾ اگر این خواهر فرزند نداشته باشد. حالا اگر خواهران بیش از دو نفر بودند یعنی دو نفر به بالاتر ﴿فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثان﴾. پس دو ثلث آنچه که در آیه 176 است با آیه یازده هرگز جمع نمیشود برای اینکه آن دو ثلث مال طبقه اول است این دو ثلث مال طبقه دوم.

پس گاهی سهام باهم جمع نمیشوند کمتر میآیند؛ مثل آنجا که دو ثلث است با نصف و اینها بخواهند جمع بشود، این جمع نمیشود برای اینکه کوتاه میآید مسئله عول مطرح است. اما اینجا که دو تا دو ثلث است یکی مال طبقه اول یکی مال طبقه دوم از باب اینکه اینها باهم جمع نمیشوند وارثها باهم جمع نمیشوند حالا عدم اجتماعشان یا برای تعدد طبقه است مثل طبقه اول و طبقه دوم در خواهرها یا برای اینکه فرض با أولاد و بیأولاد است که همان طبقه اول است اگر این شوهر فرزند داشته باشد این زن یک هشتم میبرد، نداشته باشد یک چهارم میبرد؛ اینکه یک چهارم و یک هشتم جمع نمیشود برای اینکه وارث مشکل دارد.

بنابراین عدم اجتماع در سهام یا برای مقدار است یا برای اینکه وارثها اجتماع دارند یا برای اینکه اینها دو طبقهاند. این عصاره تقسیمی است که قرآن کریم دارد.

بنا بر این، روایات فراوانی در بحث میراث کتاب شریف میراث باب موجبات ارث مشخص شده است؛ وسائل جلد 26 صفحه 85 به بعد باب هشت از «أَبْوَابُ مُوجِبَاتِ الْإِرْث»‏. در موجبات ارث، طبقات ارث هم مشخص شده است که طبقات ارث چند تا هستند و باهم چگونه جمع میشوند؟ باب هشت این است: «بَابُ بُطْلَانِ التَّعْصِیب» که اگر یک وقت سهم ورثه بیشتر از آن مقدار بود بقیه را به عُصبه یا عَصَبه نمیدهند. «عُصبه» یعنی آن گروهی که ده نفرند و بیشتر که قوم میّت باشند، ده مَرد یا بیشتر را میگویند عُصبه؛ اما «عَصَبه» یعنی فامیل‌های مرد این وارث، نه زنها. «عَصَبه» به تکتک اینها هم گفته میشود که این شخص عصبه اوست، آن شخص عصبه اوست؛ اما «عُصبه» باید که جمع باشد.

روایت اولی که مرحوم کلینی از «عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ حُسَیْنٍ الرَّزَّاز» نقل کرد این است که او میگوید: «أَمَرْتُ مَنْ یَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» من خودم مشرف نشدم بلکه به کسی گفتم شما از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال بکنید که «الْمَالُ لِمَنْ هُوَ» در جریان میراث کسی که مُرد مال برای کیست؟ «لِلْأَقْرَبِ أَوِ الْعَصَبَةِ» فامیلهای مرد این وارث ارث میبرند یا اقرب؛ برادر و خواهر و بچهها و کوچک و بزرگ اینها ارث میبرند؟ اینجا معلوم شد که در حقیقت این مشکل جدّی بود که آنها به بار آوردند حالا او دارد از حضرت سؤال میکند که این بنده خداها میگویند مال برای عَصَبه است برای اینکه عصر جاهلی این بود، عصر جاهلیت این بود که اگر مُرد مال را به کسی میدادند که بتواند قدّاره و شمشیر بکشد، به بچه صغیر اصلاً مال نمیدادند به دخترها مال و ارث نمیدادند؛ آن‌وقت میشود «العَصَبه بعضهم أولی ببعض»! آن کسی که بیشتر شمشیر میکشید و گردنش ضخیم‌تر بود او بیشتر میبرد! این شعار جاهلی «العَصَبة بعضهم أولی ببعض» بود در دستگاه فقهی اینها آمد. این شخص که میگوید من به کسی گفتم شما از حضرت سؤال بکنید برای اینکه مشکل دارد معلوم میشود خودش نمیخواست این مسئله فقهی اختلاف بین شیعه و سنّی را دامن بزند. به کسی گفتم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال بکنید که این ارث مال عَصَبه است یا مال اقرب؟ این روایات معلوم میشود که در این فضا صادر شده است. من سؤال کردم «الْمَالُ لِمَنْ هُوَ لِلْأَقْرَبِ أَوِ الْعَصَبَةِ فَقَالَ الْمَالُ لِلْأَقْرَبِ وَ الْعَصَبَةُ فِی فِیهِ التُّرَابُ»؛[1] این مثل «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر»[2] سخت در برابر حکم خدا ایستادند. این نظیر سؤالهای دیگر نیست؛ هم از اینکه سائل خودش مستقیماً نیامد سؤال بکند به دیگری گفته شما بپرس معلوم میشود که مشکل داشت و احتمال خطر میداد و هم اینکه حالا که جای تقیّه نیست حضرت اینگونه جواب میدهد که «فِی فِیهِ التُّرَاب» مثل زانی است که «وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَر»، «فِی فِیهِ التُّرَاب» این یک امر جدّی بود.

این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه در آن نامهای که برای مالک نوشت ـ خیلی بیان اصل است! ـ فرمود مالک «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَار»؛[3] اینها اولین کاری که کردند قبل از اینکه دست مرا ببندند دست قرآن و سنّت را بستند. اینها دین را به اسارت بردند بعداً آمدند دست مرا بستند یا همزمان دست مرا بستند یا اول دست مرا بستند یعنی زبان مرا بستند قدرت مرا گرفتند که من دفاع نکنم! با جمله «إنّ» و تأکید «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این را در نامه رسمی که به دست همه میرسد، در جلسه خصوصی نفرمود که مثلاً بگوییم احتمال اسرار بود؛ نه، نامهای بود رسمی که او استاندار رسمی بود و برای همه هم میخواند.

 حالا سؤال بکنند که آیا ما به حرف خدا عمل بکنیم یا به حرف اینها؟ خلاصه حرف این است، خلاصه سؤال این است که ما به ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ[4] عمل کنیم یا به حرف و شعار جاهلی؟ اینکه حضرت فرمود «لا یزال» اینها اهانت کردند «حتی قال علی و معاویه»! قبل آن گفتند «یقال» این شعار یا «کتاب الله»! «الدهر أنزلنی ثمّ أنزلنی»[5] به اینجا رسید. الآن قبل از او همین حرف است این سائل سؤال میکند که آیا این اصل مال نه مال زیاد بیاید! سؤال نکرد که اگر مال زیاد آمد به چه کسی بدهند، ارث را چه کسی میبرد؟

پرسش: در قبال این آیات باز این سؤال را می‌کردند؟!

پاسخ: بله، برای اینکه آیات را چه کسی باید تفسیر بکند؟ آن‌طوری که قرآن در جامعه باشد و قرآنخوان زیاد باشند و مفسر زیاد باشند که یک امر بیّن و شفاف باشد که نبود بلکه یک چند نفری بودند که دین را تصدیق میکردند.

پرسش: احتمالا عامه تفسیر کردند ﴿أُولُوا الأرْحَام را به عصبه که چنین مشکلی بوجود آمد و إلا آیه شفاف دارد بیان می‌کند.

پاسخ: بله اگر آن باشد که تقابل نیست، الآن اینجا تقابل است که این مال ارحام است یا مال عَصَبه؟ اگر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ باشد بسیار خوب! ﴿أُولُوا الأرْحَامِ را تعمیم دادند ولی أولیٰ به همه، بچههای کوچک او هستند، به بچههای او نانخور او که عائله او هستند به او نمیدهی به این شمشیرکش میدهید! یعنی چه؟! حالا آیه را هم که توسعه بدهند به هر حال آیه دارد ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ و اولویت هم اولویت تعیینی است حالا این بچه شیرخوار دارد و دختر هم دارد که بیپناه است، به اینها ندهند به آن عصبه بدهند یعنی چه؟!

این روایت اول را که مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم شیخ هم(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد.[6]

روایت دوم این باب «قَالَ الْکُلَیْنِیُّ وَ الشَّیْخُ وَ فِی کِتَابِ أَبِی نُعَیْمٍ الطَّحَّانِ رَوَاهُ عَن‏ شَرِیکٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ عَنْ حَکِیمِ بْنِ جَابِرٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ أَنَّهُ قَالَ مِنْ قَضَاءِ الْجَاهِلِیَّةِ أَنْ یُوَرَّثَ الرِّجَالُ دُونَ النِّسَاء»،[7] از جای دیگر نگرفتند بر اساس قیاس نیامدند بلکه حکم جاهلی این بود همانطور که قبلاً اشاره شد اصل اوّلی در جاهلیت این بود اینها یک سلسله اصولی برای زندگیشان داشتند اگر چیزی صریحاً از وجود مبارک حضرت شنیده بودند و به منافع آنها آسیب نمیرساند میگفتند «إلا ما خرج بالدلیل»، نشد اصل همان اصل جاهلی است؛ این است که اینها فرمودند از باب قیاس نیست بلکه «مِنْ قَضَاءِ الْجَاهِلِیَّةِ أَنْ یُوَرَّثَ الرِّجَالُ دُونَ النِّسَاءِ». مرحوم صاحب وسائل میفرماید قبلاً هم در حدیث «فَضْلِ بْنِ شَاذَان» این گذشت.[8]

روایت سوم این باب که مرحوم شیخ طوسی به اسناد خود نقل میکند از «هَاشِمٍ الصَّیْدَانِیِّ عَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ عَیَّاش» در یک حدیث طولانی نقل میکند که «قِیلَ لَهُ مَا تَدْرِی مَا أَحْدَثَ نُوحُ بْنُ دَرَّاجٍ فِی الْقَضَاء» شما نمیدانید این قاضی چگونه بدعتی گذاشت! چرا؟ برای اینکه «إِنَّهُ وَرَّثَ الْخَالَ وَ طَرَحَ الْعَصَبَةَ وَ أَبْطَلَ الشُّفْعَة» این کارها را کرده است؛ دایی را وارث کرد عَصَبه را طرح کرد و شفعه را که حق شفعه بود باطل کرد؛ اینها بدعتهایی بود که او در قضا گذاشت. «فَقَالَ أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ مَا عَسَی أَنْ أَقُولَ لِرَجُلٍ قَضَی بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّة»؛ او برابر با قضا و کتاب و سنّت حکم کرد شما چه حرفی دارید؟! میگوید این به قضا و سنّت حکم کرد! شما بینید که حکم به کتاب و سنّت را چه کسی کرده است؟ پیغمبر کرده و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان قتل حمزه سید الشهداء چگونه حکم کرده است؟ «مَا عَسَی أَنْ أَقُولَ لِرَجُلٍ قَضَی بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَمَّا قُتِلَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بَعَثَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام» ـ یا آن «طَرَحَ الْعَصَبَةَ» یعنی عَصَبه را طرح کرد یعنی مطابق با کتاب و سنّت عمل کرد ـ «بَعَثَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام» را «فَأَتَاهُ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام بِابْنَةِ حَمْزَةَ فَسَوَّغَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم الْمِیرَاثَ کُلَّهُ»؛[9] این ناظر به این است که نه، این «طَرَحَ الْعَصَبَةَ» یعنی به عَصَبه چیزی نداد به خال داد برای اینکه کس دیگری نبود و شفعه را هم باطل کرد حالا شفعه چه بود؟ این باید جداگانه بحث بشود. ایشان میگوید این شخص برابر با سنّت حکم کرد یا مخالف با آن در آمد، این خال نباید باشد برای اینکه اینجا دارد که حمزه سید الشهداء که آمد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آمد و گفت این حمزه که عموی حضرت بود ورثه حمزه کیست؟ گفتند دخترش است. پس با بودِ دختر به دایی و مانند آن نمیرسد. این معلوم میشود که بدعتی بود که گذاشته بودند.

روایت چهارم این باب که از «أَبِی طَالِبٍ الْأَنْبَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْبُرَیْدِیِّ عَنْ بِشْرِ بْنِ هَارُونَ عَنِ الْحُمَیْدِیِّ عَنْ سُفْیَانَ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ قَارِیَةَ بْنِ مُضَرِّبٍ قَالَ جَلَسْتُ إِلَی ابْنِ عَبَّاسٍ وَ هُوَ بِمَکَّةَ فَقُلْتُ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ حَدِیثٌ یَرْوِیهِ أَهْلُ الْعِرَاقِ عَنْکَ وَ طَاوُسٌ مَوْلَاکَ یَرْوِیهِ»؛ نه تنها اهل عراق از تو نقل میکنند ـ اینها اهل حجاز بودند ـ آن عبد شما هم که طاوس بود او هم نقل میکند که «أَنَّ مَا أَبْقَتِ الْفَرَائِضُ فَلِأَوْلَی عَصَبَةٍ ذَکَر» از شما نقل کردند اگر کسی بمیرد و میراث بگذارد این به بستگان مرد نسبت به این متوفّی می‌رسد؛ عصبه باشد و مرد هم باشد. «فَقَالَ أَ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنْتَ» آیا تو از اهل عراق هستی؟ «قُلْتُ نَعَمْ» چون او گفته بود که هم عراقیها این فتوا را از شما نقل کردند، هم طاوس که عبد شماست. ابن عباس گفت تو اهل عراق هستی ـ چون اینها در مکه بودند ـ یا اهل حجاز؟ «أَ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنْتَ قُلْتُ نَعَمْ». «قَالَ أَبْلِغْ مَنْ وَرَاءَکَ» وقتی رفتی به عراق به عراقیها بگو «أَنِّی أَقُولُ إِنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» این است «﴿آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ﴾»، این یک آیه؛ «وَ قَوْلَهُ ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ﴾ فِی کِتابِ اللَّه»، این دو آیه؛ «وَ هَلْ هَذِهِ إِلَّا فَرِیضَتَان وَ هَلْ أَبْقَتَا شَیْئاً»؛ اینها دو فریضه است آیا اینها چیزی از دو فریضه گذاشتند؟! صریحاً آیات الهی را کنار گذاشتند! «مَا قُلْتُ هَذَا» من هرگز نگفتم که این را باید به عصبه بدهند به «أولوا الأرحام» ندهند! «وَ لَا طَاوُسٌ یَرْوِیهِ عَلَیَّ»؛ این طاوس هم از من نقل نمیکند شما از او جعل کردید. «قَالَ قَارِیَةُ بْنُ مُضَرِّبٍ فَلَقِیتُ طَاوُساً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَوَیْتُ هَذَا عَلَی ابْنِ عَبَّاسٍ قَطُّ وَ إِنَّمَا الشَّیْطَانُ أَلْقَاهُ عَلَی أَلْسِنَتِهِم» چون گفت اهل عراق از شما نقل کردند و طاوس، این یکی که مشخص بود رفتند به سراغ او گفت من چنین چیزی را نقل نکردم؛ اما اهل عراق که دمِ دست نبودند بعد از جریان فتنه شامیها بود، بعد از جریان جمل بود، بعد از جریان صفّین بود، اهل عراق مشخص نبود که کیست! اما از بنده و خدمتگزار او طاوس سؤال کرد گفت ما چنین چیزی را از ابن عباس نقل نکردیم! «فَلَقِیتُ طَاوُساً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَوَیْتُ هَذَا عَلَی ابْنِ عَبَّاسٍ قَطُّ وَ إِنَّمَا الشَّیْطَانُ أَلْقَاهُ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ قَالَ سُفْیَانُ أَرَاهُ مِنْ قِبَلِ ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَاوُسٍ فَإِنَّهُ کَانَ عَلَی خَاتَمِ سُلَیْمَانَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ وَ کَانَ یَحْمِلُ عَلَی هَؤُلَاءِ حَمْلًا شَدِیداً یَعْنِی بَنِی هَاشِم»[10] این یک مخالفتی بود که از آنجا برخواست او ناخلف بود. غرض این است که اینگونه جعل کرده بودند.

روایت پنجم این باب که از «عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَابِسٍ عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاس» نقل میکند «عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَنَّهُ قَالَ أَلْحِقُوا بِالْأَمْوَالِ الْفَرَائِضَ فَمَا أَبْقَتِ الْفَرَائِضُ فَلِأَوْلَی عَصَبَةٍ ذَکَر»[11] که این روایت را گفتند حمل بر تقیّه است.

پرسش: ...

 پاسخ: بله ایشان(صاحب وسائل) دارد: «أَقُولُ قَدْ عَرَفْتَ أَنَّهُ مِنْ رِوَایَاتِ الْعَامَّةِ وَ أَنَّهُمْ أَنْکَرُوهُ وَ أَنَّهُ مُخَالِفٌ لِلْقُرْآنِ وَ یَحْتَمِلُ الْحَمْلُ عَلَی کَوْنِهِ مَنْسُوخاً وَ عَلَی کَوْنِهِ مَخْصُوصاً بِبَعْضِ الصُّوَرِ کَمِیرَاثِ الدِّیَةِ عَلَی مَا مَرَّ»؛[12] این تقریباً به طرح شبیهتر است تا به عمل.

روایت ششم این باب که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شد: «قَالَ قُلْتُ هَلْ لِلنِّسَاءِ قَوَدٌ أَوْ عَفْوٌ» دیه بگیرد یا قصاص کند یا عفو کند؟ «قَالَ لَا وَ ذَلِکَ لِلْعَصَبَة»[13] این روایت هم حمل بر تقیّه است برای اینکه آن‌گونه که خود امام میفرماید «فِی فِیهِ التُّرَاب» معلوم میشود که این را در حال تقیّه فرمودند.

روایت هفتم این باب «کَتَبَ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهما السَّلام» وجود مبارک امام باقر(علیه السلام) «یَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ کَانَ مَوْلًی لِرَجُلٍ وَ قَدْ مَاتَ مَوْلَاهُ قَبْلَهُ وَ لِلْمَوْلَی ابْنٌ وَ بَنَاتٌ» مولای او هم پسر دارد هم دختر، «فَسَأَلْتُهُ عَنْ مِیرَاثِ الْمَوْلَی» چیزی به این عبد میرسد یا نمیرسد؟ «فَقَالَ هُوَ لِلرِّجَالِ دُونَ النِّسَاء»[14] این روایت هم زمینه تقیّه در آن هست برای اینکه آن اصل حاکم این است که ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ. این دو تا آیه را که ابن عباس خواند، گفت این دو تا آیه مرجع اصلی است؛ هم ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ، هم آن آیه قبلی. آنجایی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) صریحاً میفرماید «فِی فِیهِ التُّرَابُ»، معلوم میشود این اصل کلی است.

پرسش: مگر بحث سند بر بحث جهت صدور تقدم ندارد؟

پاسخ: بله، اما وقتی خود مضمون شهادت میدهد به «أعلی صوته» که این تقیّه است ولو سند هم قوی باشد چنین چیزی مطرود است. آنجایی که شک است جای تأمل است، سندی و جهت صدور مقدماند؛ اما اینجا که دلالت آن شفاف و روشن است که مخالف قرآن کریم است نوبت به سند نمیرسد ولو سند صحیح هم باشد.

روایت هشتم این باب به این صورت است که «سَعْدَ بْنَ الرَّبِیع» روز جنگ اُحد کشته شد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دیدار بچههایش رفت و همسر او، دختران سعد را حضور حضرت آورد به حضرت عرض کرد «یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَبَاهُمَا قُتِلَ یَوْمَ أُحُدٍ»؛ گله کرد و شکایت کرد که این سعد در جبهه اُحد شهید شد مالی هم داشت برادر او که عموی این بچهها میشود آمد ارث را برد «وَ أَخَذَ عَمُّهُمَا الْمَالَ کُلَّهُ»، الآن این دختر بچهها میخواهند شوهر کنند چکار کنند؟ اینها جهیزیه ندارند زندگیشان چیست؟ «وَ لَا تُنْکَحَانِ إِلَّا وَ لَهُمَا مَالٌ» اینها بخواهند ازدواج بکنند به هر حال یک زندگی باید داشته باشند. این عملی بود و اصلاً استفتاء نمیخواست! او شک نداشت که بیاید از این بپرسد یا از آن بپرسد! بر اساس جاهلیت آمد این کار را کرده است. «فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم سَیَقْضِی اللَّهُ فِی ذَلِکَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ﴾» تا این آیه یازده سوره «نساء»، «فَدَعَا النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَمَّهُمَا وَ قَالَ أَعْطِ الْجَارِیَتَیْنِ الثُّلُثَیْنِ وَ أَعْطِ أُمَّهُمَا الثُّمُنَ وَ مَا بَقِیَ فَلَکَ»[15] آن اصول جاهلیت را کنار گذاشت. ایشان(صاحب وسائل) میفرماید بقیه ممکن است بر اساس مصالحه باشد و حکم ولایی حضرت باشد.[16]

روایت نهم این باب که از «عَیَّاشِی» است از «ابْنِ سِنَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «اخْتَلَفَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام وَ عُثْمَانُ فِی الرَّجُل» که «الدّهر أنزلنی» حالا آمده به جایی که میگویند بین این دو نفر اختلاف نظر، اختلاف فتوا پیش آمد! «اخْتَلَفَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیه السَّلام وَ عُثْمَانُ فِی الرَّجُلِ یَمُوتُ وَ لَیْسَ لَهُ عَصَبَةٌ یَرِثُونَهُ وَ لَهُ ذُو قَرَابَةٍ لَا یَرِثُونَهُ لَیْسَ لَهُ سَهْمٌ مَفْرُوضٌ فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام مِیرَاثُهُ لِذَوِی قَرَابَتِه» چرا قرابه سهمی ندارد؟ برای اینکه آیه فرمود: «لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ﴾ فِی کِتابِ اللَّهِ». نظر عثمان این بود که «أَجْعَلُ مَالَهُ فِی بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِین»[17] همین! اینکه حضرت فرمود اینها قرآن را به اسارت بردند همین است! در برابر او حضرت دارد به آیه استدلال میکند این شخص میگوید نه باید آن را به بیتالمال برگردانید!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص75؛ وسائل الشیعة، ج26، ص85.

[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج۵، ص۴۹۱.

[3]. نهج البلاغة، صبحی صالح، نامه53.

[4]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[5]. فرحة الغری، سید ابن طاووس، ص7؛ «وإذا کان الإمام علی علیه السلام قد عبر فی واحدة من مناسبات صراعه المریر مع الباطل بقوله أنزلنی الدهر حتی قیل معاویة و علی فان علیا علیه السلام یذکر الیوم مع معاویة و لکن لیس کند له بل کنقیض له فی النبل و الخلق و الانسانیة».

[6]. تهذیب الأحکام، ج9، ص267.

[7]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص75؛ وسائل الشیعة، ج26، ص85.

[8]. وسائل الشیعة، ج26، ص85.

[9]. وسائل الشیعة، ج26، ص85 و 86.

[10]. وسائل الشیعة، ج26، ص86.

[11]. وسائل الشیعة، ج26، ص87.

[12]. وسائل الشیعة، ج26، ص87.

[13]. وسائل الشیعة، ج26، ص87.

[14]. وسائل الشیعة، ج26، ص87.

[15]. وسائل الشیعة، ج26، ص88.

[16]. وسائل الشیعة، ج26، ص88؛ «أَقُولُ قَدْ عَرَفْتَ وَجْهَهُ وَ یَحْتَمِلُ کَوْنُ الْحُکْمِ هُنَا عَلَی وَجْهِ الصُّلْحِ مَعَ رِضَا الْوَارِثِ بِذَلِکَ وَ إِرَادَةِ تَأْلِیفِ قَلْبِ الْعَم‏».

[17]. وسائل الشیعة، ج26، ص88.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق