26 01 2021 451192 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 54 (1399/11/07)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم محقق در لواحق اسباب منع از ارث چند امر را ذکر کردند: یکی مسئله لعان، یکی مسئله غائب، یکی مسئله حمل و یکی هم اگر کسی بمیرد و دَین مستوعب داشته باشد که در اینگونه از موارد چهارگانه ارث به دیگران منتقل نمیشود.[1]

در مسئله سوم که حمل است و همچنین در مسئله دوم که غائب است یک سلسله اصولی بود و اصولی هست که به بعضی از آنها اشاره شده است و آن این است که در مسئله قبل که مسئله غیبت بود؛ هم اصل موضوعی بود و هم اصل حکمی، هم اصل سببی بود و هم اصل مسبّبی، این اصول چهارگانه هر کدام معیار خاص خودشان را دارند. اصل موضوعی استصحاب حیات بود، استصحاب مالکیت بود، استصحاب عدم انتقال مال این شخص به ورثه بود، اینها اصل موضوعی است. اصل حکمی عدم جواز تصرف دیگران در مال آنها بود، حرمت تصرف بود و مانند آن.

مطلب دوم این بود که اصل موضوعی مقدم بر اصل حکمی است، با جریان اصل موضوعی نوبت به اصل حکمی نمیرسد. وقتی ثابت شد که میگوییم این مال اوست معلوم است که تصرف در آن حرام است. وقتی استصحاب شد که مال به ورثه منتقل نشد معلوم است که تصرّف آن حرام است. اصل حکمی محکوم اصل موضوعی است. ولی در بین اصول سهگانه موضوعی بعضی اصل سببیاند و بعضی اصل مسبّبی، زیرا ما شک داریم که آیا مال منتقل شد به ورثه یا نه!؟ شک داریم که این مال در مالکیت این شخص باقی است یا نه!؟ این دو تا شرط مسبب از حیات و ممات اوست شک در حیات باعث میشود که این دو تا شک پیدا بشود. چرا ما شک داریم که آیا مال او به ورثه منتقل شد یا نه؟ چرا شک داریم که او هنوز مالک است یا نه؟ برای اینکه شک داریم او حیات دارد یا نه؟ اگر حیات او به وسیله استصحاب ثابت شد و حیات او را استصحاب کردیم این اصل سببی جا برای آن اصول مسببی نمیگذارد و ما شکی نداریم که مال، مال اوست و شکی نداریم که به ورثه منتقل نشد. وقتی اصل سببی مقدم بر اصل مسببی بود قهراً اصل موضوعی هم که قبلاً اصل حکمی را طرح کرده از بین میرود.

این سرنوشت مسئله قبل بود که قبلاً اشاره شد. مشابه این مسئله بعضی از نظرها در جریان حمل هست و سرّش این است که اگر آیات ارث ملحوظ بشود دارد به اینکه ﴿یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُمْ﴾[2] أولاد از شما ارث میبرند. اگر حمل مشروع منعقد شد، این مادر و این پدر مسئول این حملاند، او به منزله فرزند بالقوه است اگر این حمل راه صحیح خودش را ادامه بدهد از قوّه به فعلیت بیاید به دنیا بیاید، جمیع آثار نسب «من المَحرمیة و حرمة النکاح و الإرث و سائر الأحکام» بار است. پس این حمل این خصیصه را دارد که اگر مانعی پیش نیاید و قوّه او به فعلیت برسد یعنی زنده به دنیا بیاید نسب محقق هست، نسب که محقق شد مسئله حرمت نکاح، مسئله مَحرمیت، مسئله ارث و سایر مسائلی که مربوط به فرزند اوست حالا یا بالذات یا بالعرض یک وقت است که مالی را وقف کردند برای او «نسلاً بعد نسل» یا تولیتی را قرار دادند برای او «نسلاً بعد نسل»؛ چه آن احکام اصلی اوّلی «من المَحرمیة و الحرمة و الإرث» چه این امور ثانویه موقوفه بودن، تولیت، مصرف وقف بودن و مانند آن که برای این نسل است «نسلاً بعد نسل» است ثابت میشود. عمده آن است که این نطفه واقعاً بسته بشود و همین نطفه از قوّه به فعلیت بیاید و زنده به دنیا بیاید. ما در مسئله غائب، حیات را میتوانستیم استصحاب بکنیم. اینجا اگر مسلّم شد که او الآن زنده است حیات او را، هم مادر احساس میکند و هم علم تأیید کرده که او زنده است. وقتی هم که به دنیا آمد حرکاتی هم دارد ولی معلوم نیست زنده باشد یا نه! ما میتوانیم آن حیات در رحم بودن را استصحاب بکنیم یا نه؟ ما در مسئله غائب، اصل سببی داشتیم اصل مسبّبی داشتیم که اصل سببی حاکم بر همه بود یعنی اصول موضوعیه حاکم بر اصول حکمیه بودند و اصل سببی حاکم بر همه اینها بود؛ بر موضوعی «بلا واسطه» و بر اصل حکمی «مع الواسطه». اما اینجا خود مادر حیات را احساس میکند و علم هم ثابت کرده است که این کودک در رحم زنده است. در ایامی که منفوساً یعنی در حال نفاس به دنیا آمده وضع روشنی ندارد نمیدانیم مُرده است یا زنده است! در روایات دارد که «حَتَّی یَصِیحَ»، «حَتَّی یَسْتَهِلَّ» صیحه بزند و مانند آن. آیا ما میتوانیم در قبال این ادله، حیات در حال رحم بودن او را استصحاب بکنیم یا نه؟ از ظاهر این روایات برمیآید که نمیشود، برای اینکه تمام این روایات دارد که وقتی به دنیا آمده است ارث نمیبرد مگر اینکه، مگر اینکه، مگر اینکه استهلال را، صیحه را، گاهی میفرماید بعضی از حرکات او فرق میکند یک وقت است که مُرده هم یک حرکاتی دارد فرمود یک حرکاتی که مخصوص زنده است آن حرکات باید باشد، چرا؟ استدلال در بعضی از نصوص این است که چون بعضی از این کودکان در زادروزشان أخرس و گنگ هستند و نمیتوانند صیحه داشته باشند. اصرار این روایات که «حَتَّی یَصِیحَ»، «حَتَّی یَسْتَهِلَّ» و مانند آن، معلوم میشود که آن حیات در دوران رحِم بودن، آن کافی نیست برای وارث شدن، حیات «بعد الولادة» است. این است که در متن فقهی دارد که او باید حیاً به دنیا بیاید. حالا ما اگر خواستیم با استصحاب حیات او را احراز بکنیم میشود یا نمیشود مشکل است در اینجا! بگوییم اینکه در رحِم بود زنده بود الآن که به دنیا آمده نمیدانیم زنده است یا نه، آن حیات را بخواهیم استصحاب بکنیم مشکل است، این دو نوع حیات است. لذا در مسئله غائب هیچ محذوری در استصحاب حیات نبود اما اینجا میبینید خیلی فرق میکند! در این محذور است، آن حیات با این حیات میگویند تعدد موضوع است، وقتی تعدد موضوع است سرایت حکم از موضوعی به موضوع دیگر به قیاس شبیهتر است تا به استصحاب، وقتی میتوان استصحاب کرد که وحدت «قضیتین» یعنی قضیه متیقّنه و قضیه مشکوکه احراز بشود. اگر این آب قبلاً پاک بود، نسبت این محمول به این موضوع جزمی بود؛ «کان الماء طاهراً یقیناً»، الآن «کان الماء طاهراً مشکوکاً» این قضیه مشکوکه با قضیه متیقّنه یکی است در موضوع و محمول فرق ندارند در نسبت فرق ندارند فقط در شک و یقین فرق دارند. باید قضیه متیقّنه و مشکوکه، آن متیقّن و مشکوک یکی باشد، وحدتش محفوظ باشد وگرنه اسراء موضوع حکم است از موضوعی به موضوع دیگر، این به قیاس نزدیکتر است تا به استصحاب. آیا میتوانیم این حیات را استصحاب بکنیم؟ این مشکل است، برای اینکه اصرار روایات این است که این کودکی که به دنیا آمده باید استهلال داشته باشد، گریهای داشته باشد، سروصدایی داشته باشد. در بعضی از نصوص است که حالا اگر سروصدایی و استهلالی و مانند آن نبود ممکن است أخرس باشد، اگر شواهد دیگری بر حیات او هست کافی است.

غرض این است که اصرار این روایات نشان میدهد که استصحاب در اینجا جاری نیست. حالا اگر دلیل دیگری پیدا شد و گفت که همان حیات را اگر انسان بتواند استصحاب بکند این استصحاب جاری است و موضوع فرق نکرده است، این هم در ردیف علائم میشود منتها آنها امارهاند این استصحاب است. آن صیحهای که میزند آن نالهای که میکند این گریهای که میکند و مانند آن، اینها اماره حیاتاند و این استصحاب، حکم شرعی است. لذا نصوصی که ـ به خواست خدا ـ باید بازنگری بشود معلوم میشود که این را هیچ نگفتند که شما استصحاب بکنید و فقهاء هم بر اساس این اثر نگذاشتند که ما حیات او را استصحاب بکنیم؛ یعنی حیات دوران رحِم بودنش را استصحاب بکنیم. تاکنون روایاتی که خوانده شد، از اینها در نمیآمد که بشود حیات در رحم را استصحاب کرد. حالا ببینیم بقیه روایاتی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده از آنها برمیآید یا نه؟

روایاتی که مرحوم صاحب وسائل در کتاب شریف وسائل جلد 26 صفحه 302 به بعد یعنی بابی که «أَنَّ الْحَمْلَ یَرِثُ وَ یُورَثُ إِذَا وُلِدَ حَیّاً» از آن برنمیآید که مثلاً با استصحاب حیات بشود کاری کرد. آن مقداری که روایاتی که خواندیم الآن فقط مرور می‌کنیم، ببینیم که اصرار این روایات این است که شما باید حیات او را احراز بکنید. روایت اول این بود که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ فِی مِیرَاثِ الْمَنْفُوسِ مِنَ الدِّیَة»، حضرت فرمود: «لَا یَرِثُ شَیْئاً حَتَّی یَصِیحَ وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ»[3] ظاهر این روایت این است که باید حیات او را احراز بکنید.

روایت دوم این بود که «إِنَّ الْمَنْفُوسَ لَا یَرِثُ مِنَ الدِّیَةِ شَیْئاً حَتَّی یَسْتَهِلَّ وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ».[4]

روایت سوم این بود که «سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی الْمَنْفُوسِ إِذَا تَحَرَّکَ وَرِثَ»؛ بعد حضرت فرمود آن که گفتیم استهلال بکند یا صیحه بکند منحصر نیست آنها امارات عرفی است، اگر حرکت زندهای داشت این هم به عنوان نشانه حیات او کافی است برای اینکه گاهی ممکن است بعضیها گنگ باشند و مسئله صیحه و مانند آن را نداشته باشند. «رُبَّمَا کَانَ أَخْرَسَ»[5] بنابراین اگر گریهای نکرد یا خندهای نکرد یا سروصدایی نداشت لکن حرکت زندهای داشت کافی است.

مرحوم صاحب وسائل اینجا این فرمایش را دارند: «أَقُولُ: یُعْلَمُ مِنْ هَذَا وَ أَمْثَالِهِ أَنَّ الْحَصْرَ السَّابِقَ إِضَافِیٌّ»؛ اینکه دارد «حَتَّی یَصِیحَ» یا «حَتَّی یَسْتَهِلَّ»، تنها راه این نیست که او گریه بکند یا صیحه بزند، حصر آن اضافی است برای اینکه اگر حرکتی بکند که علامت حیات هست در این روایت دارد که کافی است؛ پس معلوم میشود آن حصر، حصر اضافی است. «مَخْصُوصٌ بِمَا إِذَا لَمْ یَتَحَرَّکْ». مرحوم شیخ طوسی ذکر کردند که این ممکن است حمل بر تقیه بشود «لِأَنَّ بَعْضَ الْعَامَّةِ یُرَاعُونَ فِی تَوْرِیثِهِ الِاسْتِهْلَالَ لَا غَیْرَ»؛[6] بعضی از عامه گفتند که فقط استهلال هست، او فرمود فقط استهلال نیست «لِأَنَّ بَعْضَ الْعَامَّةِ یُرَاعُونَ فِی تَوْرِیثِهِ الِاسْتِهْلَالَ لَا غَیْرَ» اینکه حمل بر تقیّه نیست! خدا رحمتش کند! برای اینکه آن روایت استهلال «حَتَّی یَصِیحَ» یا «حَتَّی یَسْتَهِلَّ» آنها را حمل بر تقیّه کنید در حالی که آنها خیلی بعید است حمل بر تقیّه شود.

روایت چهارم این باب که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است «فِی السِّقْطِ إِذَا سَقَطَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ فَتَحَرَّکَ تَحَرُّکاً بَیِّناً»، اینکه مورد سؤال بود حضرت فرمود: «یَرِثُ وَ یُورَثُ فَإِنَّهُ رُبَّمَا کَانَ أَخْرَسَ».[7] این روایت را که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است، مرحوم شیخ طوسی هم به اسناد خاص خود نقل کرده است.[8]

روایت پنجم که از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است ـ که این روایت هم معتبر است ـ این است که حضرت فرمود: «لَا یُصَلَّی عَلَی الْمَنْفُوسِ وَ هُوَ الْمَوْلُودُ الَّذِی لَمْ یَسْتَهِلَّ وَ لَمْ یَصِحْ وَ لَمْ یُوَرَّثْ مِنَ الدِّیَةِ وَ لَا مِنْ غَیْرِهَا فَإِذَا اسْتَهَلَّ فَصَلِّ عَلَیْهِ وَ وَرِّثْهُ»؛[9] اگر زنده به دنیا آمده؛ هم حیات هست حیات مسلمان، چون اسلام را به تبع دارد نماز میّت و امثال میّت دارد، هم نسب و مَحرمیت و حرمت نکاح اگر زنده بود بر او بار بود و هم مسئله ارث، اینها به وسیله امارات است. در هیچ کدام از اینها مثلاً تعبیری که نشان بدهد شما حیات او را احراز بکنی، اینطور چیزها نیست، باید به وسیله این امارات عرفی احراز بشود.

روایت ششم این باب که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «فِی الْمَنْفُوس» دارد «لَا یَرِثُ مِنْ وَالِدَیْهِ شَیْئاً حَتَّی یَصِیحَ وَ یُسْمَعَ صَوْتُهُ»[10] صیحهای بزند گریهای بکند صدای او شنیده بشود که حیات او احراز بشود. پس معلوم میشود حیات رحِم را اگر کسی بخواهد استصحاب بکند مشکل دارد.

مرحوم صاحب وسائل میفرماید «أَقُولُ: تَقَدَّمَ وَجْهُهُ وَ لَا یَخْفَی أَنَّ سَبَبَ الْإِطْلَاقِ هُنَا أَغْلَبِیَّةُ صِیَاحِ الْمَوْلُودِ وَ نُدُورِ فَرْضِ الْخَرَس»[11] کم است که گنگ باشد غالب روایات مسئله صیحه و گریه و مانند آن را ذکر کردند برای اینکه گنگ بودن او کم است.

روایت هفتم این باب به این صورت است که «صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ أَبِی عَلَیه السَّلام إِذَا تَحَرَّکَ الْمَوْلُودُ تَحَرُّکاً بَیِّناً فَإِنَّهُ یَرِثُ وَ یُورَثُ»؛[12] او ارث میبرد روشن است، از او هم ارث برده میشود برای اینکه او حیاً به دنیا آمده و چون حیاً به دنیا آمده است مالک میشود؛ حالا اگر بعداً بمیرد ورثه این کودک یعنی پدر و مادر فقط از او ارث میبرند، مسئله برادر و خواهر و اینها نیست، او هم «یَرث»، هم «یُورَث».

پرسش: ...

پاسخ: بله طریقیت دارد، اما در حدّ اشباح و نظایر خودشان هستند اینها امارات عرفیاند و مظنه هم میآورند اما استصحاب شک محض است جزء اصول است.

پرسش: ...

پاسخ: اینها امارات عرفی‌اند طریقیت دارد، بله هر چه که طریق باشد، استصحاب طریق نیست.

پرسش: ...

پاسخ: آن حیات با این حیات دو تا موضوع است، حیات رحِمی غیر از حیات دنیا است. حیات در رحِم با حیات دنیایی خیلی فرق میکند ما بخواهیم استصحاب بکنیم یک مایه سنگینی میطلبد.

پرسش: ...

 پاسخ: بله شک در حیات است و چون شک در حیات است نمیتوانیم استصحاب بکنیم. اگر این حمل در رحِم به دوران ﴿نَفَخْتُ فیه﴾[13] نرسیده بود که ما یقین داریم که این نیست؛ اما وقتی به ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ رسید حیات در رحم احراز شد، الآن که به زمین آمد نمیدانیم که مُرده به زمین آمد یا زنده! اینجا گفتند که با امارات باید بفهمید زنده به دنیا آمده است. آیا اگر آن امارات نبود، اصل باشد یا نه، این مشکل است، برای اینکه نزد عرف هم این دو تا موضوع یکی نیستند.

روایت هشتم این باب، حَریز میگوید از فُضیل نقل شده است که «حَکَمُ بْنُ عُتَیْبَة» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کرد که «الصَّبِیِّ یَسْقُطُ مِنْ أُمِّهِ غَیْرَ مُسْتَهِلٍّ أَ یُوَرَّثُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ» سؤال کرد که بچه سقط شده، یک؛ سقط شد ولی استهلال و صیحهای نداشت، دو؛ آیا به او ارث میدهند یا نه؟ یا از او ارث برده میشود یا نه؟ اگر زنده باشد هر دو حکم بار است، هم از پدر ارث میبرد و هم مالی که به او رسیده است به ورثه منتقل میشود. اگر آن اوّلی ثابت شد دومی یقیناً ثابت است؛ اگر او بتواند از پدر ارث ببرد معلوم میشود که حیاً به دنیا آمده و بعد از حیات دنیایی مُرده است و ورثه او از او ارث میبرند. این «أَ یُوَرَّثُ» یعنی آیا به او ارث داده میشود یا نه؟ نه اینکه از او ارث میبرند یا نه! چون اگر از او ارث ببرند باید فرض این باشد که قبلاً او ارث برده و مالک شده است ورثه بعدی میخواهند از او ارث ببرند. «أَ یُوَرَّثُ» یعنی به او ارث میدهند یا نه؟ حضرت اعراض کرد و جواب نداد «فَأَعْرَضَ عَنْهُ» سؤال را جواب نداد. این شخص «فَأَعَادَ عَلَیْهِ» دوباره این سؤال را تکرار کرد. «فَقَالَ عَلَیه السَّلام إِذَا تَحَرَّکَ تَحَرُّکاً بَیِّناً وَرِثَ» لازم نیست که استهلال باشد لازم نیست که صیحه باشد «حتی یُسْمَعَ صَوْتُه‏»، اگر یک حرکتی باشد که اماره حیات است این کافی است. این معلوم میشود که «أَ یُوَرَّثُ» یعنی به او ارث میدهند یا نه؟ به دلیل اینکه در ذیلش دارد که او «وَرِثَ» یعنی ارث میبرد. اگر او وارث شد یقیناً مورّث هم است اما آن عبارت «أَ یُوَرَّثُ» یعنی آیا ارث به او میرسد یا نه؟ اینجا فرمود «إِذَا تَحَرَّکَ تَحَرُّکاً بَیِّناً وَرِثَ». پس آن صیحه و استهلال و مانند آن اماره منحصر نیست، چرا؟ «فَإِنَّهُ رُبَّمَا کَانَ أَخْرَس»[14] و نالهای ندارد سروصدا ندارد اما به هر حال حیات دارد.

این روایت را مرحوم صدوق با اسناد خاص خود از حَریز نقل کرده است.[15]

روایت نُه این باب که «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِی قُرْبِ الْإِسْنَاد عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّد» ـ این قرب الإسناد کاری کرده که این واسطهها را کمتر کرده و سندها را نزدیکتر کرده است ـ «عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ» حالا این روایت که شبیه آن روایت است، نکتهای دارد که «خفیت علینا». گاهی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) روایات فراوانی دارد از خود حضرت سؤال میکنند جواب میدهد. گاهی حالا چه خصوصیتی در مجلس هست چه کسی باعث شده که حضرت میفرماید پدرم اینگونه میفرمود، این حتماً یک نکتهای دارد. گاهی هم در جایی که خیلی مورد قبول دیگران نبود به عنوان راوی میفرمودند این از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است. اینجا حتماً خصوصیتی در آن مجلس بود. اما تعصّب بخاری این است که ـ متأسفانه ـ از وجود مبارک حضرت به عنوان راوی هم نقل نمیکند. این بخاری در صحیح خود که اهل همین بخارا است. او ـ متأسفانه ـ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به عنوان راوی هم چیزی را نقل نمیکند که قصاید بلندی در مذمّت همین بخاری گفته شد که چرا شما روایات را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل نکردی!؟ «قلامة من زفر ابهامه ٭٭٭ تعدل من مثل بخاری مأة»؛[16] «ابهام» یعنی انگشت کوچک، «قلامة» یعنی آنچه که قلم قلم میشود، «زفر» هم یعنی ناخن «قلامة من زفر ابهامه ٭٭٭ تعدل من مثل بخاری مأة» این صد تا بخاری میارزد! به هر حال تعصّب است روزگار اینگونه شده که او را نه به عنوان امام بلکه به عنوان راوی هم از او در صحیح بخاری خود نقل نمیکند!

به هر تقدیر غرض این است که این جایی که مثلاً حضرت خود صدها روایت را بدون اینکه به کسی اسناد بدهد میفرمود اما گاهی در مجلسی میفرماید پدرم اینگونه فرمود گاهی هم میفرماید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، این معلوم میشود که نکتهای دارد.

در اینجا «عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام کَانَ یَنْهَی الرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ امْرَأَةٌ لَهَا وَلَدٌ مِنْ غَیْرِهِ فَمَاتَ وَلَدُهَا أَنْ یَمَسَّهَا حَتَّی تَحِیضَ بِحَیْضَةٍ فَیَسْتَبِینَ هِیَ حَامِلٌ أَمْ لَا»؛[17] فرمود اگر کسی همسری داشت که این همسر بچهای از غیر او داشت یعنی این زن شوهر کرده بود و بچهای داشت بعد دوباره آمد همسر او شد، این بچه مُرد «فَمَاتَ وَلَدُهَا»، حضرت نهی کرد «أَنْ یَمَسَّهَا» با این زن تماس بر قرار نکند مگر اینکه عادت بشود به حیض، چرا؟ برای اینکه بچهای که قبلاً مُرد الآن نمیدانیم این زن حامل است یا حامل نیست «فَیَسْتَبِینَ هِیَ حَامِلٌ أَمْ لَا»، حالا این چه مناسبتی به مسئله ارث دارد!؟ «أَقُولُ: وَجْهُهُ أَنْ یُعْلَمَ هَلْ لِلْمَیِّتِ أَخٌ مِنَ الْأُمِّ حَالَ مَوْتِهِ أَمْ لَا لَکِنَّهُ مَحْمُولٌ عَلَی التَّقِیَّة» چرا این کار را کرده؟ برای اینکه این بچه که مُرد، آیا دوقلو بودند یا دوقلو نبودند؟ اگر سهم ارث بخواهند بگذارند یا مانند آن بگذارند، باید بدانند که این دوقلو بود یا دوقلو نبود. لذا این مرد با این زن تماس نمیگرفت که مبادا نطفهای بسته بشود تا معلوم بشود وقتی که بار دوم عادت شد حیض شد معلوم میشود که دوقلو نیست. به این مناسبت این روایت را در این باب ذکر کردند «فَیَسْتَبِینَ هِیَ حَامِلٌ أَمْ لَا». «أَقُولُ: وَجْهُهُ أَنْ یُعْلَمَ هَلْ لِلْمَیِّتِ أَخٌ»؛ اگر شوهر بمیرد زن حامل باشد وظیفه این است که سهم دو تا برادر را ممکن است سالم باشد، ممکن است پسر باشد و ممکن است دو تا پسر باشد، این حداکثر است، سهم دوقلو را استثناء میکنند و کنار میگذارند وقتی که به دنیا آمدند مشخص میشود، حکم آن این است؛ اینطور نیست که کل مال را تقسیم بکنند بلکه سهم دو برادر را کنار میگذارند بقیه را به ارث تقسیم میکنند، بعد وقتی که به دنیا آمدند معلوم میشود که بقیه به ورثه دیگر برمیگردد. «لَکِنَّهُ مَحْمُولٌ عَلَی التَّقِیَّة»؛ شما این را سهم دوقلو کردید برای چه!؟ حالا بر فرض دوقلو باشد برادر دیگری داشته باشد برادر که از برادر ارث نمیبرد با بودِ مادر! این را حمل بر تقیّه کردند. احتیاط برای چیست؟ برای اینکه شاید او برادر دیگری داشته باشد دوقلو باشد بسیار خب! بر فرض هم دوقلو بوده، او که از این ارث نمیبرد! چرا مشکل دیگر برای خود ایجاد کردید!؟ «لِأَنَّهُ مَعَ وُجُودِ الْأُمِّ لَا یَرِثُ»، یک؛ «وَ لَا یَحْجُبُ أَیْضاً هُنَا»[18] در مسئله ارث بعضیها چون خودشان ارث میبرند در طبقه اولاند، نمیگذارند که بعدی ارث ببرد؛ بعضی در مسئله حَجْب که ـ به خواست خدا ـ مفصّلاً خواهد آمد و نمونههای آن در بحثهای سابق گذشت، خودشان ارث نمیبرند ولی نمیگذارند که آن یکی بیشتر ببرد. بعضی از کلالهها هستند که خودشان ارث نمیبرند ولی باعث میشود که سهم مادر کم بشود این حَجْب است. حَجْب دو قسم است: یکی اینکه چون خودش میبرد نوبت به طبقه بعدی نمیرسد و یکی اینکه چون خودش هست نمیگذارد که مادر بیش از این سهم ببرد.

روایت دهم این باب که «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی تَفْسِیرِهِ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی ﴿وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدان﴾[19]» دارد که «إِنَّ أَهْلَ الْجَاهِلِیَّةِ کَانُوا لَا یُوَرِّثُونَ الصَّبِیَّ الصَّغِیرَ وَ لَا الْجَارِیَة»؛ در جاهلیت به کودکان ارث نمیدادند، یک؛ به زنها هم ارث نمیدادند، دو؛ برای اینکه آنها که از راه حلال زندگی میکردند دامداری و کشاورزی بود، از اینها نه دامداری برمیآید نه کشاورزی؛ آنها که با جنگجویی و مانند آن ارتزاق میکردند، از اینها اسلحهکشی برنمیآید. برهان مسئله آنها این بود که اینها که اهل جنگ نیستند «إِنَّ أَهْلَ الْجَاهِلِیَّةِ کَانُوا لَا یُوَرِّثُونَ الصَّبِیَّ الصَّغِیرَ»، یک؛ «وَ لَا الْجَارِیَةَ مِنْ مِیرَاثِ آبَائِهِمْ شَیْئاً»، دو؛ مادرها که چیزی نداشتند تا از مادر ارث ببرند، از پدر هم به اینها ارث نمیرسید «وَ کَانُوا لَا یُعْطُون‏ الْمِیرَاثَ إِلَّا لِمَنْ یُقَاتِلُ» کسی که بتواند جنگجو باشد و این را به عنوان یک سنت خوب میدانستند، «وَ کَانُوا یَرَوْنَ ذَلِکَ فِی دِینِهِمْ حَسَناً»؛ دین همان دین جاهلیت است که ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین﴾،[20] دین مشروع معیار نیست اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها فرمود: ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین﴾ یعنی همین و در این آیه سوره مبارکهای که ﴿حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُون﴾،[21] ﴿لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ﴾، معلوم میشود دین باطلی ما داریم و دین باطل همان است که فرمود: ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین﴾ دین جاهلیت این بود. «فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فَرَائِضَ الْمَوَارِیثِ وَجَدُوا مِنْ ذَلِکَ وَجْداً شَدِیداً» یک نشاط فراوانی پیدا کردند. «فَقَالُوا انْطَلِقُوا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَنَذْکُرُ لَهُ ذَلِکَ َ‏» یک شورشی در اینها پیدا شد که سنت ما را دارد تغییر میدهد یک وقت ملاقات خواستند با پیامبر که این را عوض کند. «فَقَالُوا انْطَلِقُوا» یعنی به حضور پیامبر برویم و با او مذاکره بکنیم «لَعَلَّهُ یَدَعُهُ أَوْ یُغَیِّرُهُ» یا اصل آن را بردارد یا تغییر بدهد! «فَأَتَوْهُ» خدمت حضرت آمدند «فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لِلْجَارِیَةِ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَبُوهَا وَ أَخُوهَا وَ یُعْطَی الصَّبِیُّ الصَّغِیرُ الْمِیرَاث»؛ هم به دخترها شما ارث میدهید هم به پسرها ارث میدهی، به بچهها ارث میدهی؟ «وَ لَیْسَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا یَرْکَبُ الْفَرَسَ وَ لَا یَحُوزُ الْغَنِیمَة»؛ نه غنیمت حیازت میکنند و نه جنگجویی دارد! «وَ لَا یُقَاتِلُ الْعَدُوَّ» او که مبارز نیست! «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ﴿بِذلِکَ أُمِرْتُ﴾[22]»[23] این حکم الهی است.

ذات اقدس الهی درباره میراث به آن مصلحت اساسی مکتوم آن اشاره کرد، فرمود درباره میراث سخن نگویید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾.[24]

در حدیث یازده دارد که «وَ قَدْ تَقَدَّمَ فِی حَدِیثِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: وَ لَا یَرِثُ إِلَّا مَنْ آذَنَ بِالصُّرَاخِ وَ لَا شَیْ‏ءٌ أَکَنَّهُ الْبَطْن»؛[25] آن که در کنان بطن است و رحِم مادر او را در خود حفظ کرده، آن معیار نیست؛ این که حیات خودش را اعلام کرده این است. بعضی از اینها در باب شهادت هم خواهد آمد.

بنابراین تاکنون از این روایات برمیآید که استصحاب حیات مشکل است.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص10.

[2]. سوره نساء، آیه11.

[3]. وسائل الشیعة، ج26، ص302.

[4]. وسائل الشیعة، ج26، ص302.

[5]. وسائل الشیعة، ج26، ص302.

[6]. وسائل الشیعة، ج26، ص303.

[7]. وسائل الشیعة، ج26، ص303.

[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص155؛ تهذیب الأحکام، ج9، ص391.

[9]. وسائل الشیعة، ج26، ص303.

[10]. وسائل الشیعة، ج26، ص303.

[11]. وسائل الشیعة، ج26، ص303.

[12]. وسائل الشیعة، ج26، ص304.

[13]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.

[14]. وسائل الشیعة، ج26، ص304.

[15]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص308.

[16]. النصائح الکافیة: ص89، والعتب الجمیل: ص40 ـ 41.

[17]. وسائل الشیعة، ج26، ص304.

[18]. وسائل الشیعة، ج26، ص304.

[19]. سوره نساء، آیه127.

[20]. سوره کافرون، آیه6.

[21]. سوره توبه، آیه29.

[22]. سوره أنعام، آیه163.

[23]. وسائل الشیعة، ج26، ص304 و 305.

[24]. سوره نساء، آیه11.

[25]. وسائل الشیعة، ج26، ص305.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق