أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) بعد از ذکر موجبات ارث که نسب و سبب به معنای جامع است، به موانع ارث رسیدند و سه مانع از موانع متعددی که برای ارث است را ذکر کردند منتها این سه مانع خیلی اصیلاند موانع بعدی را هم ذکر میکنند.
بعد از یادکرد این سه مانع معروف یعنی کفر و قتل و رِق بودن که بین برده و آزاد ارثی نیست «لا یتوارث العبد و الحرّ»، فرمودند از ملحقات مسئله مانع جریان لعان است. سرّش این است که آنها مانعاند یعنی نمیگذارند که مقتضی اثر کند ولی لعان اصل اقتضا را از بین میبرد و چون اصل اقتضا را از بین میبرد در ردیف آنها نیست مثلاً قتل سبب را یا نسب را قطع نمیکند اگر کسی ـ معاذالله ـ پدر خود را یا مادر خود را کُشت این فرزندی و بنوّت و أبوّت و أمّیت و مانند آن قطع نمیشود قهراً جمیع آثار نسب و سبب هست از مَحرمیت تا حرمت نکاح همه اینها هست در قتل این چنین است ولی در لعان همه اینها قطع میشود مَحرمیتی در کار نیست حرمت نکاحی در کار نیست أبوّت و بنوّتی در کار نیست هیچ چیزی در کار نیست یعنی اصلاً مقتضی را از بین میبرد. در بین موانع یاد شده ارتداد در بخشی شبیه مسئله لعان است ارتداد، نسب را از بین نمیبرد ولی سبب را از بین میبرد زوجیت را قطع میکند اما به هر حال پدری و پسری و برادری و مانند آن سرجایش محفوظ است ولی لعان همه اینها را از بین میبرد یعنی نسب را «بالکل» قطع میکند و سبب را هم «بالکل» قطع میکند از این جهت که مقتضی را از بین میبرد نه اینکه مانعی باشد در برابر اقتضای مقتضی که نگذارد آثار مقتضی بار بشود لذا این را در بحث ملحقات ذکر کردند. این نکته اول است.
نکته دوم این است که اگر کسی زنی را قذف بکند و شاهد نیاورد که هشتاد تازیانه است، اگر شاهد بیاورد که مصون است آن زن را تازیانه میزنند که زنا ثابت شده است و اگر محصنه باشد که حکم دیگری دارد. ولی اگر زن و شوهر، یکی دیگری را قذف کرده است یعنی زوج قذف کرده است و شاهد داشت همان حکم شهادت بار میشود و اگر شاهد نداشت مسئله لعان مطرح است لعان یک امر داخلی و خانوادگی است لعان مربوط به هر زن و مرد قذف شده نیست در برابر قذف بیگانه جا برای لعان نیست لعان مربوط به همان زن شوهر داخلی است.
بنابراین در آن آیه شش سوره مبارکه «نور» ـ که قبلاً قرائت شد ـ آنجا فرمود اگر مردی زن خود را لعان کند و نفی ولد بکند و بگوید که این فرزند، فرزند ما نیست، اگر شاهدی اقامه نکرده باشد، او چهار بار به فلان عنوان سوگند یاد میکند بار پنجم خود را لعنت میکند آن هم در ضمن سوگند و اگر لعان کرد و زن در برابر لعان ساکت بود او هیچ کاری نکرد که حکم رجم یا مانند آن را دارد و اگر زن لعان کرد یعنی چهار بار سوگند یاد کرد و بار پنجم خود را لعنت کرد آن وقت کلاً رابطه زوجیت قطع میشود رابطه این فرزند از پدر قطع میشود رابطه این فرزند از همه برادران أبی یا أبوینی قطع میشود فقط رابطه او با برادران و خواهران أمّی میماند رابطه این فرزند با مادر رابطه این فرزند با فرزندان مادر محفوظ میماند لذا در ارث یکجانبه است او ارث میبرد ولی آنها ارث نمیبرند البته اگر بعداً اقرار بکند.
تا اینجا خود حکم لعان مطرح است. اینکه بزرگان لعان را در ردیف ملحقات ذکر کردند برای این است که با هیچ کدام از آن موانع یاد شده نظیر ارتداد، نظیر قتل، نظیر رِق، هماهنگ نیست؛ آنها به استثنای ارتداد آن هم «فی الجملة» نه «بالجملة» هرگز نسب را قطع نمیکنند رابطه فرزند و پدری را قطع نمیکنند منتها این از او ارث نمیبرد حرمت نکاح هست مَحرمیت هست و همه شؤون فرزندی هست اما اینجا کلاً همه شؤون نسب و سبب قطع میشود و زن هم بر او حرام ابدی میشود. این است که یک حکم خاصی است از این جهت آن را جزء ملحقات ذکر کردند.
مطلب بعدی این است که بخش وسیعی از اینها براساس تعبد است روایات مخصوصهای است وارد شده که بخشی از اینها مربوط به کتاب لعان است که به دنباله کتاب طلاق است بخشی هم درباره میراث مربوط به حدود و مانند آن نیست، بخشی که نفی حدّ میکند به وسیله لعان است اما در اینجا حدّی در کار نیست. روایات هم بخشی در جلد 22 وسائل هست که باید بخوانیم و بخشی هم در جلد26 است.
در جلد 22 وسائل این است که اگر مرد تکذیب کرد و گفت من اشتباه کردم خلاف کردم حالا یا عمداً خلاف کرد یا مثلاً بگوید من اشتباه کردم، چیزی برنمیگردد مگر یک جانبه، فرزند، فرزند او میشود ولی زن، زن او نخواهد شد. فرزند، فرزند او میشود یکجانبه به طوری که فرزند از او ارث میبرد ولی او از فرزند ارث نمیبرد. این «لوجهین» است: یکی عمومات و مطلقات قاعده «اقرار» است. این قاعده «اقرار» از قواعد محکم عقلایی است که شرع امضاء کرده است تأسیسی نیست امضائی است. مستحضرید که قواعد فقهی بخشی از اینها امضائی است و بخشی از اینها تعبّدی است. خیلی از قوانینی که در معاملات است امضائی است اما قوانینی که در عبادات و این احکام است آنها تعبدی است. در جریان «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[1] این یک امر بینالمللی است جامعه بشری این را پذیرفته و شارع هم این را امضاء کرده است. حالا چون اقرار کرد، این «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ» است، نسبت به دیگران ادعا است نسبت به خودش اقرار است بنابراین «اقرار عن نفسه» نافذ است نسبت به دیگران شاهد میخواهد. اصل اوّلی این است که فرزند ارث میبرد این نسبت و سبب عامل ارثاند که موجبات ارثاند «إلا ما خرج بالدلیل». بعد از لعان اصل اوّلی این است که اینها ارث نمیبرند «إلا ما خرج بالدلیل» کلاً قاعده عوض میشود. قبل از لعان نسب و سبب هر جا باشد به اقتضای نسب و سبب ارث محقق است «إلا ما خرج بالدلیل»، بعد از لعان نسب و سبب منقطع میشود و خبری از ارث نیست «إلا ما خرج بالدلیل». آن «ما خرج بالدلیل» این است که شوهر اقرار بکند مثلاً دروغ گفتم یا اشتباه کردم آن وقت تا چه اندازه برمیگردد؟ ببینید این نفی جمیع نیست نفی مجموع است. اقرار کرد یعنی چه؟ یعنی احکام فراوانی که لعان آورد این مجموعه برداشته شد حالا چند تا برداشته شد چند تا برداشته نشد را آن روایات باید تعیین کند معنای آن این نیست که همه برمیگردد لذا اگر همه برگردد همانطوری که فرزند از پدر ارث میبرد پدر هم باید از فرزند ارث ببرد در حالی که اینچنین نیست. پس آنچه که این اقرار میآورد بازگشت مجموع است نه جمیع لذا اگر روایت آمده، هم قانون «اقرار» را امضاء کرده و هم خودش حکم جدید دارد نباید گفت که اینها باهم تضاد دارند. روایات با اینکه اقرار را امضاء کرده است میفرماید ارث یکجانبه است پسری که ملاعنه شده لعان شده این پسر از پدر ارث میبرد ولی پدر ارث نمیبرد. اگر کسی اشکال کند حالا او که اقرار کرده این فرزند من است باید ارث باشد، این درست نیست برای اینکه «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِم» این «فی الجمله» را ثابت میکند این نظیر دلیل لفظی نیست که انسان به عموم یا اطلاق آن تمسک بکند، این میگوید او اقرار بکند حالا چقدر هست و چقدر نیست این قدرمتیقّن دارد.
پرسش: ...
پاسخ: خیر
پرسش: ...
پاسخ: خیر، این اقرار علی أنفسهم است لذا از او ارث میبرند ولی او ارث نمیبرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله مال وارثین است.
پرسش: ...
پاسخ: غرض این است که از او ارث میبرند ولی او از کسی ارث نمیبرد.
پرسش: ...
پاسخ: ملاک فقط قاعده «اقرار» نیست، قاعده اقرار «فی الجمله» را نفی میکند نه «بالجمله» را، جمیع خصوصیات را روایات باید بیان کند.
پرسش: ...
پاسخ: بعد از اینکه انسان مُرد هیچ حقی ندارد، حالا چه کسی وارث است چه کسی وارث نیست به عهده میت نیست اما این علیه خودش است یعنی او اگر زنده باشد و پسرِ ملاعَن لعان شده بمیرد ارث نمیبرد چون «عَلَی أَنْفُسِهِم» است «اقرار العقلاء لأنفسهم» نیست «عَلَی أَنْفُسِهِمْ» است او خودش را محروم کرده و این اقرار محرومیت او را از بین نمیبرد، محرومیت فرزند را از ارث میبرد که به نفع فرزند باشد.
پرسش: ...
پاسخ: خیر، اصلاً تعیین سهام به عهده او نیست، دست او نیست که چه کسی سهم ببرد چه کسی سهم نبرد، این فقط درباره خودش و پسر ملاعَنه حرف میزند که از آن پسر ارث نمیبرد چون «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ» است، پسر از او ارث میبرد چون «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَی أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ» است.
بنابراین این اقرار درباره زوجیت هیچ اثر ندارد برای اینکه این را روایت باید تعیین کند اما درباره این پسر، فقط پسر ارث میبرد این را هم روایات تعیین کرده است. حالا تربیت این پسر به عهده کیست؟ یک وقتی بالغ است که هیچ! یک وقت است که کودکی است این را به عهده چه کسی بسپرند؟ این را در روایات دارد اگر پدر خواست من برمیگردانم به پدر، این مأنوس نیست که امام(سلام الله علیه) بفرماید من این کار را میکنم، این معلوم میشود که جزء امور حِسبه است نه جزء امور فقهی نه جزء امور حکومتی، از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند که تکلیف این بچه چیست؟ فرمود اگر او بخواهد من برمیگردانم یعنی اگر از من سؤال بکنید برمیگردانم به عنوان «أحد من العلماء» نه به عنوان اینکه حکم شرعی کنم چون امر حِسبه است و امر حسبه را هر کسی میتواند دخالت بکند. این روایات تعبداً این را میخواهد بگوید.
«فتحصل أن هاهنا أمرین»: یکی بحث درباره کتاب لعان است که محدوده آن چیست کجا لعان اثر دارد؟ و حرمت لعان مطلق است «إلا ما خرج بالدلیل»، آثارش منفی است «إلا ما خرج بالدلیل»، برخلاف آثار قبل از لعان است که همه ثابت بود «إلا ما خرج بالدلیل»؛ دوم هم نحوه ارث است که این بچه ملاعَنه هم از مادر خود و وابستگان أمی ارث میبرد، یک؛ هم مادر او و وابستگان أمی از او ارث میبرند، دو؛ برادر أبی آنها ارث نمیبرند مگر آنهایی که از جهت مادر با او ارتباط داشته باشند، یا برادر و خواهر أبوینی باشند یا أمی محض اما برادر و خواهر أبی محض از او ارث نمیبرند.
پرسش: ...
پاسخ: خیر، برای اینکه ـ در بحثهای قبلی هم داشتیم ـ این شخص را ثابت نمیکند این خانواده را ثابت میکند حالا این شبیه با برادر وسطی است یا برادر بزرگ است یا برادر کوچک است یا عمو است اینها را ثابت نمیکند آزمایش خون شخص را ثابت نمیکند خانواده را ثابت میکند میگوید که این خون با برادرش یا با عمویش میسازد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر دقیق شد بله همینطور است.
پرسش: ...
پاسخ: ما که بخواهیم حکم کنیم محل نزاع و محل ابتلای ماست؛ محل ابتلای عملی آنهاست و محل ابتلای علمی ماست ما اگر بخواهیم حکم بکنیم محل ابتلای علمی ماست ما باید عالمانه حرف بزنیم! حالا این خون آزمایش شده شبیه این پنج ـ شش نفر است شبیه این برادرها است شبیه دایی است شبیه عمو است به هر حال کدام ثابت میشود؟ مگر اینکه علم پیشرفت بکند شخص را نشان بدهد، بله اگر علم پیشرفت کرد و شخصی شد یک اماره عقلایی است.
در کتاب شریف وسائل جلد22 روایات هست صفحه423 «بَابُ أَنَّ مَنْ أَقَرَّ بِالْوَلَدِ أَوْ أَکْذَبَ نَفْسَهُ بَعْدَ اللِّعَان» چون آن تکذیب هم به منزله اقرار است «لَمْ یَلْزَمْهُ الْحَدُّ وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ الْمَرْأَةُ وَ لَحِقَهُ الْوَلَدُ فَیَرِثُهُ وَ لَا یَرِثُهُ الْأَبُ بَلْ تَرِثُهُ أُمُّهُ وَ أَخْوَالُهُ» اینها پنج ـ شش حکم است که باید از این روایات استفاده بشود و احصا بشود. خالهها و داییهای این پسر از او ارث میبرند برای اینکه وابستگان أمّی هستند، عموها و عمّهها ارث نمیبرند چون وابستگان أبیاند که منتفی شد، هر رابطهای که با پدر هست منتفی است، هر رابطهای که با مادر هست مثبت است؛ اینها عناوین این باب ششم از ابواب کتاب لعان است.
روایت اول را مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» که روایت معتبری است و از آن به «صحیحه» و مانند آن یاد میشود «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُلَاعَنَةِ الَّتِی یَقْذِفُهَا زَوْجُهَا». «ملاعنة» که مصدر باب «مفاعلة» است حکم خاصی دارد اما اینجا ملاعنه مصدر نیست اسم مفعول است یعنی آن زنی که مورد لعان قرار گرفت. «عَنِ الْمُلَاعَنَةِ الَّتِی یَقْذِفُهَا زَوْجُهَا وَ یَنْتَفِی مِنْ وَلَدِهَا فَیُلَاعِنُهَا وَ یُفَارِقُهَا» این مرد و زن ملاعنه میکنند از هم جدا میشوند آن وقت اقرار بعد از ملاعنه است یا تکذیب بعد از ملاعنه است «ثُمَّ یَقُولُ بَعْدَ ذَلِکَ الْوَلَدُ وَلَدِی وَ یُکْذِبُ نَفْسَهُ» من دروغ گفتم حالا یا عمداً یا اشتباهاً. این را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که چه میشود؟ حضرت فرمود: «أَمَّا الْمَرْأَةُ فَلَا تَرْجِعُ إِلَیْه» حکم لعان نسبت به قطع سبب نافذ است برنمیگردد چون به دست زوج نیست؛ زوج که این کار را کرده این سبب «بالکل» قطع میشود «إلی یوم القیامة» پس از چیزهایی که حرمت ابدی میآورد مسئله لعان است. «أَمَّا الْمَرْأَةُ فَلَا تَرْجِعُ إِلَیْهِ» در بعضی از جاها دارد «إلی ابد». «وَ أَمَّا الْوَلَدُ فَإِنِّی أَرُدُّهُ عَلَیْهِ إِذَا ادَّعَاهُ» اما راجع به فرزند اگر بگوید که فرزند من است، من به او برمیگردانم، این حکم شرعی است؟ اگر حکم شرعی باشد که شما میفرمایید این از او ارث نمیبرد! سابقه ندارد که امام(سلام الله علیه) بفرماید من این کار را میکنم! بله اگر سِمَت قضا بود و حاکمیت بود که حاکم شرع بود به عنوان حکومت اسلامی، حَکَم شرع بود به عنوان محکمه قضا، «أحد الأمرین» بود بله اینکه میفرماید من حکم میکنم یا حکم حکومتی است یا حکم قضایی است اما اگر، نه حَکَم بود دستگاه قضا نبود، نه حاکم بود حکومت سلطنتی و سیاسی نبود، چیزی نبود، اینکه فرمود «من بر میگردانم» یعنی چه؟ یعنی جزء امور حِسبه است به هر حال کفیل میخواهد، اگر بگوید بله من به او میدهم که زیر پوشش او باشد وگرنه این تعبیر در روایات مأنوس نیست. «وَ أَمَّا الْوَلَدُ فَإِنِّی أَرُدُّهُ عَلَیْهِ إِذَا ادَّعَاهُ وَ لَا أَدَعُ وَلَدَهُ وَ لَیْسَ لَهُ مِیرَاثٌ» حالا چه کسی این بچه را حفظ بکند؟ چه کسی میراثبر او باشد؟ چه کسی به او میراث بدهد؟ پس بهترین کفیل و سرپرست همان است. اما اینکه فرمودند: «وَ لَیْسَ لَهُ مِیرَاثٌ» معنای آن این نیست که میراث طرفینی است «وَ یَرِثُ الِابْنُ الْأَبَ وَ لَا یَرِثُ الْأَبُ الِابْنَ» میراث طرفینی نیست آن رابطه قطع شد اما از نظر امور حسبه او بیسرپرست است و سرپرست میخواهد من به او میدهم. اگر معنایش این باشد که به عنوان حَکَم باشد دستگاه قضا، حاکم باشد دستگاه سیاست، وقتی ولیّ معصوم این کار را میکند باید ارث طرفینی باشد، در حالی که اینچنین نیست. «یَکُونُ مِیرَاثُهُ لِأَخْوَالِهِ» یعنی وابستگان مادری از او ارث میبرند عمهها و عمو هیچ ارث نمیبرند، خالهها و دایی ارث میبرند یعنی «مَن یتقرب بالأم» چون این زن میگوید که فرزند من است او میگوید که فرزند تو نیست که همسر او باشد. «فَإِنْ لَمْ یَدَّعِهِ أَبُوهُ فَإِنَّ أَخْوَالَهُ یَرِثُونَهُ» اگر پدر او را ادعا نکرده بود یا مثلاً نخواهد چون رابطه قطع شد خالههای او ارث میبرند. «وَ لَا یَرِثُهُمْ» این پدر از خاله و اینها ارث نمیبرد برای اینکه بیگانهاند و اصلاً رابطهای باهم ندارند. «فَإِنْ دَعَاهُ أَحَدٌ ابْنَ الزَّانِیَةِ جُلِدَ الْحَدَّ»[2] اگر کسی چنین تهمتی بزند و بگوید «یا بن الزانیة» او حدّ میخورد این قذف است برای اینکه با لعان گرچه او جدا شد ولی لعان «ابن الزانیه» را ثابت نمیکند لذا آن زن را حد نمیزنند، وقتی لعان شد از خودش دفاع کرده است منتها زوجیت قطع میشود زنا ثابت نمیشود. اگر شوهر قذف بکند شاهد بیاورد زنای او ثابت میشود، شوهر قذف بکند و لعان بکند و او امتناع بکند، زنای او ثابت میشود؛ اما وقتی او لعان کرد از خودش دفاع کرد حالا «العلم عند الله» و واقع در قیامت روشن میشود اما کسی حق ندارد اینها را متهم کند، اگر این کار را کردند قذف است و باید شاهد بیاورد اگر شاهد نیاورد حدّ قذف میخورد که هشتاد تازیانه است.
روایت بعدی هم به همین مضمون است.[3] روایت سوم این باب هم همینطور است که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ إِذَا قَذَفَ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ ثُم أَکْذَبَ نَفْسَهُ جُلِدَ الْحَدَّ وَ کَانَتِ امْرَأَتَهُ وَ إِنْ لَمْ یُکْذِبْ نَفْسَهُ تَلَاعَنَا وَ فُرِّقَ بَیْنَهُمَا»[4] از این روایت معلوم میشود که سخن از لعان به آن صورت نیست، سخن از قذف محض است که از بحث لعان بیرون است.
روایت چهارم این باب که مرحوم کلینی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» که روایت معتبر است نقل میکند این است که «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» با همسرش لعان کرده است یعنی اول قذف کرده بعد طبق دستور چهارتا شاهد نداشت مرحله سوم نوبت به لعان میرسد و لعان کرده است. «عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» که این مرحله سوم است «وَ هِیَ حُبْلَی قَدِ اسْتَبَانَ حَمْلُهَا» که معلوم میشود او باردار است «وَ أَنْکَرَ مَا فِی بَطْنِهَا» شوهر میگوید این بچه از من نیست. «فَلَمَّا وَضَعَتْ ادَّعَاهُ» قبل از اینکه این بچه را به دنیا بیاورد او میگفت از من نیست، بعد از اینکه بچه به دنیا آمد او را قبول کرد «وَ أَقَرَّ بِهِ وَ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْهُ» آنوقت چکار بکنند؟ «قَالَ فَقَالَ یُرَدُّ إِلَیْهِ وَلَدُهُ»، یک؛ «وَ یَرِثُهُ»، دو؛ «وَ لَا یُجْلَدُ»، سه؛ «لِأَنَّ اللِّعَانَ قَدْ مَضَی».[5] این «یُرَدُّ إِلَیْهِ وَلَدُهُ وَ یَرِثُهُ» ولد او را و این مرد تازیانه نمیخورد برای اینکه لعان حکم آن گذشت برای اینکه با اقرار آمده، ملحوق به اقرار است.
روایت پنجم این باب که باز مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) به وسیله «أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ» نقل کرد این است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ» ملاعَنه کرده با همسرش، «وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا» گفت این فرزند از من نیست؛ یک وقت نفی ولد است، یک وقت انتفاع ولد است انتفاع یعنی به من ارتباطی ندارد. «ثُمَّ أَکْذَبَ نَفْسَهُ بَعْدَ الْمُلَاعَنَة» قبول کرد که این فرزند از اوست «وَ زَعَمَ أَنَّ الْوَلَدَ وَلَدُهُ» فرزند، فرزند اوست. «هَلْ یُرَدُّ عَلَیْهِ وَلَدُهُ قَالَ لَا» فرزند به او ملحق نمیشود «وَ لَا کَرَامَةَ لَا یُرَدُّ عَلَیْهِ وَ لَا تَحِلُّ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»[6] زن هم حرمت ابدی دارد. اینکه در آنجا فرمود: «فَإِنِّی أَرُدُّهُ» معلوم میشود امر حسبی است، نه حَکَم و نه حاکم چون اینجا فرمود بچه به او برنمیگردد یعنی حکم شرعی آن این است که رابطه نسب قطع است و وقتی حکم شرعی این است که رابطه نسب قطع است پس «لا یؤد الیه» حالا آنجایی که فرمود اگر بخواهد به او برمیگردانم یک امر حسبه است و مانند آن. حالا توجیهی مرحوم شیخ طوسی کردند که بعد خواهد آمد.[7]
روایت ششم این باب «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام» نقل کرد این است که «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَاعَنَ امْرَأَتَهُ وَ انْتَفَی مِنْ وَلَدِهَا ثُمَّ أَکْذَبَ نَفْسَهُ» لعان کرد و به صورت شفاف گفت که فرزند از من نیست، نه تنها نفی کرد خودش هم گفت هیچ ارتباطی به من ندارد، «انتفاء» یعنی کاملاً این را قطع کرد، بعد «أَکْذَبَ نَفْسَهُ هَلْ یُرَدُّ عَلَیْهِ وَلَدُهُ فَقَالَ إِذَا أَکْذَبَ نَفْسَهُ جُلِدَ الْحَدَّ» حد باید بخورد «وَ رُدَّ عَلَیْهِ ابْنُهُ وَ لَا تَرْجِعُ إِلَیْهِ امْرَأَتُهُ أَبَداً»[8] فرزند از یک جهت به او برمیگردد برای اینکه وارث اوست گرچه او ارث نمیبرد؛ اما زن برای او حرام ابدی میشود. اینکه فرمود برمیگردد «حَمَلَهُ الشَّیْخُ عَلَی مَا إِذَا أَکْذَبَ نَفْسَهُ قَبْلَ اللِّعَانِ وَ یُمْکِنُ حَمْلُ الْحَدِّ عَلَی التَّعْزِیرِ وَ إِلْحَاقُ الْوَلَدِ بِمَعْنَی أَنَّهُ یَرِثُ أَبَاهُ وَ لَا یَرِثُهُ أَبُوهُ وَ هَذَا أَقْرَبُ»[9] نمیشود به این اطلاقش تمسک کرد که ولد به او ملحق میشود برای اینکه تصریح دارد که یک جانبه است. اگر روایات بالصراحه دارد که لحوق ولد یک جانبه است یعنی فرزند به او ملحق میشود ولی او به این فرزند ملحق نمیشود یعنی ارث یک جانبه است و نمیشود گفت از لحوق ولد میشود ارث یک جانبه را استفاده کرد.
روایت هفتم این باب که آخرین روایت این باب است «أَبِی بَصِیر» میگوید از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردیم «عَنِ ابْنِ الْمُلَاعَنَةِ مَنْ یَرِثُهُ» فرمود: «أُمُّهُ»، یک؛ «وَ عَصَبَةُ أُمِّه» بستگان مادر او؛ خاله و دایی اینها ارث میبرند. «قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنِ ادَّعَاهُ أَبُوهُ بَعْدَ مَا قَدْ لَاعَنَهَا» اگر این پدر ادعایی بعد از آن نفی بکند و اقرار بکند چه باید کرد؟ «قَالَ أَرُدُّهُ عَلَیْهِ» من به او برمیگردانم، «مِنْ أَجْلِ أَنَّ الْوَلَدَ لَیْسَ لَهُ أَحَدٌ یُوَارِثُهُ» این انسان بچه بیسرپرستی است چکار میخواهید بکنید؟! معلوم میشود که «أَرُدُّهُ» نه به عنوان حکم حَکَمی است که دستگاه قضا باشد، نه حکم حاکم بودن است که سیاست باشد؛ این حاکم یعنی زمامدار کل مملکت، او حکم حکومتی میتواند بکند، حَکَم، دستگاه قضا است که بیّنه «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان»[10] این نه از این قبیل است نه از آن قبیل بلکه امر حِسبه است فرمود این بچه بیسرپرست است چکار میخواهید بکنید؟! این دو سه تا روایت که دارد «إنی أردّه» معلوم میشود نه به عنوان حَکَم شرعی است نه به عنوان حاکم شرعی است بلکه به عنوان امور حِسبه است.
پرسش: ...
پاسخ: خود امر به معروف و نهی از منکر جزء امور حسبه است منظور امور زمینمانده است.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب! پدر أولیٰ است رابطه او أولیٰ است نسبت به این، این از اینطرف ارث میبرد هنوز رابطه یک جانبه محفوظ است و اگر یک جانبه محفوظ است این از او ارث میبرد بهترین کسی که باید حفظ بکند همین مرد است. «قَالَ أَرُدُّهُ عَلَیْهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ الْوَلَدَ لَیْسَ لَهُ أَحَدٌ یُوَارِثُهُ» این پسر از هیچ کسی ارث نمیبرد مگر از او. آنوقت بیسرپرست یعنی بیسرپرست باشد، در خانه او باشد که از او ارث ببرد. «وَ لَا تَحِلُّ لَهُ أُمُّهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»[11] مادر این پسر برای شوهرش حرام ابدی است، در قیامت هم که حکمی برای ازدواج و مانند آن نیست.
در باب چهارده یعنی صفحه 434 هم آنجا دو تا روایت است؛ مرحوم شیخ طوسی «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ» که این روایت معتبر است «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام» از امام باقر(سلام الله علیه) «أَنَّ مِیرَاثَ وَلَدِ الْمُلَاعَنَةِ لِأُمِّهِ» یعنی این بچه که بمیرد میراث او برای مادرش است، پدر ارث نمیبرد «فَإِنْ کَانَتْ أُمُّهُ لَیْسَتْ بِحَیَّةٍ فَلِأَقْرَبِ النَّاسِ مِنْ أُمِّهِ لِأَخْوَالِهِ»[12] داییها و خالهها ارث میبرند، برادرهای أبی یا عموها و عمهها هیچ کدام ارث نمیبرند.
روایت دومی که مرحوم شیخ طوسی از «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ» نقل کرد «عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» این است که «فِی الْمَرْأَةِ یُلَاعِنُهَا زَوْجُهَا وَ یُفَرَّقُ بَیْنَهُمَا إِلَی مَنْ یُنْسَبُ وَلَدُهَا» حکم شرعی است بچه از کیست؟ فرمود: «إِلَی أُمِّهِ»[13] از مادر است این حکم شرعی است اما آنجا که حضرت فرمود اگر سؤال بکند بچه را به من بدهید من میدهم، معلوم میشود امور حِسبه است برای اینکه بالصراحه فرمود پدر از او ارث نمیبرد، یک؛ اینجا فرمود بچه به مادر برمیگردد، دو؛ حکم شرعی این است که بچه به مادر برمیگردد. آنجا که فرمود اگر بخواهد من برمیگردانم، بعد در بعضی از روایات هم تعلیل شده است که یعنی این بچه بیسرپرست است معلوم میشود که جزء امور حِسبه است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج الحق و کشف الصدق، ص498؛ وسائل الشیعة، ج23، ص184.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص163؛ وسائل الشیعة، ج22، ص423 و . 424
[3]. وسائل الشیعة، ج22، ص. 424
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص211؛ وسائل الشیعة، ج22، ص 424و 425.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص165؛ وسائل الشیعة، ج22، ص. 425
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص160؛ وسائل الشیعة، ج22، ص. 425
[7]. وسائل الشیعة، ج22، 425؛ «قَالَ الشَّیْخُ یَعْنِی لَا یَلْحَقُ بِهِ لُحُوقاً صَحِیحاً یَرِثُهُ وَ یَرِثُهُ أَبُوهُ لِمَا مَضَی وَ یَأْتِی».
[8]. وسائل الشیعة، ج22، ص. 426
[9]. تهذیب الأحکام، ج8، ص194؛ وسائل الشیعة، ج22، ص426.
[10]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414.
[11]. وسائل الشیعة، ج22، ص. 426
[12]. وسائل الشیعة، ج22، ص434.
[13]. وسائل الشیعة، ج22، ص434.