22 12 2020 451566 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 32 (1399/10/02)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

گرچه بحث فقهی این ایام یک مقدار کم بود، اما طرح این روایات که بیش از پنجاه روایت است و محور اساسی آن این است که جامعه را با اختلاف نحلهها و مذاهب و مانند آن به وحدت دعوت میکند مهم است. امیدواریم ـ إنشاءالله ـ دوباره برگردیم به بحث فقهی تا آن مسائل مانده فقهی حل شود.

 این بحث کفر و ارتداد و خروج از مذهب و مانند آن چون در بسیاری از ابواب فقهی از طهارت و جهاد و جزیه و حدود و قصاص و دیات و ارث مطرح است و غالب این روایات را در باب حدود یکجا ذکر کردند، قرائت بلکه تلاوت این آیات و روایات هم نافع است و جمعبندی آن هم به هر حال شاید جلسه آینده اشاره شود که مشخصاً جامعه با وحدت زندگی میکند و معیار آن هم اظهار شهادتین است ما کاری به باطن و اسرار مردم نداریم، یک؛ و بررسی کفر و ایمان و نفاق و مانند آن به عهده ذات أقدس الهی در صحنه معاد است، دو؛ و آثار تلخ اینها اگر بخواهد در دنیا ظاهر شود آن را هم خود ذات أقدس الهی اظهار میکند، سه؛ ما نگران کار خدا نباشیم نگران کار خودمان باشیم که جامعه را ارباً اربا نکنیم، به هم نزنیم، به جان هم نیافتیم و سیره اینها هم سهم تعیین کنندهای در فهم این روایات دارد گرچه در همه موارد سیره سهم تعیینکنندهای در بحثهای فقهی دارد ولی روش عملی ائمه(علیهم السلام) و خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشان میدهد که مسئله ایمان و کفر، بهشت و جهنم، عذاب و رفاه و نعمت خدا در قیامت یک حساب دارد، رفتار جامعه اسلامی نسبت به یکدیگر یک حساب دیگری دارد. این همه آیاتی که در سوره «منافقون» و غیر آن آمده در مدینه، چون در مکه اگر نفاقی بود چه اینکه بود خیلی مستور بود اما در مدینه رسمی شد این همه آیاتی که آمد ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کافرانه آنها را به روی آنها نمیآورد و آنها را به عنوان یک فرد مسلمان میدانست و زندگی مسلمانه با آنها میکرد حتی در بهترین و مهمترین مسائل که ازدواج باشد و مانند آن.

بنابراین جامعه به وحدت نیازمند است مخصوصاً طبق آن بیان نورانی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود اگر کسی جامعه را به شقاق و اختلاف و درگیری و نزاع دعوت کند روا نیست، با آن بیان سنگین![1] اما ضمن اینکه این روایات مسئله کفر و مانند آن را مطرح میکند بعد فرمود کار خدا را شما بر عهده نگیرید، مطالب دقیق دیگری را هم به همراه دارد آن مطالب گرچه به صورت دستهبندی در روایات یا آیات نیامده ولی «فی الجملة» معلوم است که چیست.

خدای سبحان فرمود که چند تا کار، کار رسمی انبیاء و مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر است؛ یکی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَاب﴾ است، یکی ﴿یُزَکِّیهِم﴾ است، آن هدایت کردن و مدیریت جامعه و مانند آن هم کنارش هست ولی در این قسمت سه مطلب را ذکر کردند: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[2] ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾؛[3] یعنی ما گذشته از تعلیم کتاب، تعلیم حکمت، بخشهای نظر، بخشهای عمل، تربیت و مانند آن را داریم، یک حرفهای تازه و نو داریم، این حرفهای تازه و نو طوری نیست که شما بگویید که ما متوجه نشدیم نسل بعد متوجه میشود و اختراع میکند، از آن قبیل نیست؛ هم به خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، هم به جامعه اسلامی. این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِم﴾ اینها تا حدودی قابل فهم است؛ اما این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾؛ این «لَم» با این «کان» آمد و منفی کرد، معنای آن این است که ما یک چیزهایی به شما یاد میدهیم که شما آن نیستید که یاد بگیرید، همین! نفرمود «و یعلمکم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾. به خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود ما این حرفها را که به تو دادیم ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَم﴾[4] درست است به شما هوش دادیم، استعداد دادیم و همه چیز دادیم؛ اما اگر آن وحی نبود هیچ ممکن نبود که اینها را بفهمی ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَم﴾، این «کان» منفی با «لَم» این پیام را دارد یعنی تو آن نیستی که بدانی. ما یک مطلب تازهای داریم به بشریت میفهمانیم؛ نه جامعه بشری میتواند خودکفا بشود ولو سالیان متمادی درس بخواند، نه توی پیغمبر! آن اسرار غیبی است اسرار غیبی از مصادیق شفاف و روشن آن است ممکن است کسی درس حکمت و فلسفه و کلام را سالیان بخواند و اجمالاً بفهمد که «بعد الموت» یک پاداشی هست اما چیست؟ بهشت چیست؟ جهنم چیست؟ اعراف چیست؟ چه کسانی هستند؟ چند درجه دارد؟ چند طبقه دارد؟ چکار میکنند؟ ابدیت یعنی چه؟ انسان ابدی میشود یعنی چه؟ زمان و زمین ندارد! نسبت به جهنم چهار تا حرف هست اما نسبت به ابدیت بهشت که حرفی نیست. یک موجودی ابدی بشود یعنی چه؟ یک جایی بشود ابدی یعنی چه؟ یک شرایطی بشود ابدی یعنی چه؟ از ازل از کجا آمدی؟ چه بودی؟ نه آن گذشته را انسان میتواند بفهمد، نه آینده را میتواند بفهمد و نه اسرار عالم را میتواند بفهمد اینها یک چیزهایی است که هیچ مقدور بشر نیست که بفهمد، فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾، آنجا دارد ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَم﴾.

یکی از چیزهایی که نظیر اسرار غیبی بهشت یا اسرار غیبی ازل و لوح و قلم و مانند آن نیست، همان مسائل علمی است در بعضی از آیات است که به هر حال تاکنون خیلی روی آن کار نشده است الآن شما از خیلی آقایانی که چهل ـ پنجاه سال یا شصت سال در حوزه بودند سؤال کنید که فرق بین «ثالث ثلاثه» که کفر است با «رابع ثلاثه» که توحید محض است چیست؟ ممکن است یک جزئیاتی را مثل خود شیخ طوسی در تبیان،[5] مثل امین الاسلام در مجمع[6] بگویند؛ اما به هر حال یک چیزی که انسان شفاف و روشن بفهمد مقدور نیست. این روایت نورانی چهل که دارد «کَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیه السَّلام یَسْأَلُهُ عَمَّنْ وَقَفَ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی عَلَیه السَّلام فَکَتَبَ لَا تَتَرَحَّمْ عَلَی عَمِّکَ وَ تَبَرَّأْ مِنْهُ أَنَا إِلَی اللَّهِ مِنْهُ بَرِی‏ءٌ» عموی او بود «فَلَا تَتَوَلَّهُمْ وَ لَا تَعُدْ مَرْضَاهُم» یعنی مرضای اینها را عیادت نکن «وَ لَا تَشْهَدْ جَنَائِزَهُمْ وَ لَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً»، چرا؟ برای اینکه «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ أَوْ زَادَ إِمَاماً لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ کَانَ کَمَنْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ إِنَّ الْجَاحِدَ أَمْرَ آخِرِنَا جَاحِدٌ أَمْرَ أَوَّلِنَا»[7] این مسئله امامت است یعنی با اینکه صریحاً برای او ثابت شده است که مسئله «غدیر» حق است و ذات مقدس پیغمبر آن خطبه را خواند و فرمود از طرف من نیست، خدای سبحان مرا پیامبر قرار داد «أَ لَسْتُ أَوْلَی‏ بِکُمْ‏ مِنْ‏ أَنْفُسِکُم» از آن طرف آمده است و بخشی از آیات سوره مبارکه «احزاب» را هم اشاره کرده بعد فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏»[8] آن هم دهها و صدها بار، تنها این نیست. همین که فرمود اگر کسی «ثالث ثلاثه» بگوید مُنزّل‌علیه معلوم میشود کفرش مسلّم است که انکار امامت به منزله اوست.

در سوره مبارکه «مجادله» دارد ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم﴾ خدا «رابع ثلاثه» هست ولی «ثالث ثلاثه» نیست؛ در سوره مبارکه «مجادله» آیه هفت این است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض﴾ این صدر آیه است، ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَی‏ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم﴾؛ چند تا جمله دارد که آنها تا حدودی قابل فهم است ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض﴾ قابل فهم است، در ذیلش دارد ﴿ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَة﴾ قابل فهم است، ﴿إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم﴾ قابل فهم است؛ اما اینکه فرمود هیچ سه نفری نجوا نمیکنند مگر اینکه خدا چهارمی چهار نفر نیست بلکه خدا چهارمی سه نفر است. این سه نفر که هستند خدا با اینها هست ولی هر چه شما بشمارید سه نفر هستند؛ او «رابع ثلاثه» است نه «رابع أربعه»! فرق اینها چیست؟ چطور «ثالث ثلاثه» کفر است و «رابع ثلاثه» ایمان است؟ «خامس خمسه» کفر است و «خامس أربعه» ایمان است؟ «سادس سته» کفر است و «سادس خمسه» ایمان است؟ این برای آن است که چون ذات اقدس الهی یک معیت اطلاقیه دارد، وقتی ما سرشماری میکنیم میگوییم یک، دو، سه، وقتی که از یک گذشتیم یعنی یک تمام شد و این شخص زید تمام شد و نوبت به عمرو رسید، اینجا که با دست اشاره میکنیم به دومی جای زید نیست پس این زید است آن عمرو است آن بکر است؛ وقتی اشاره میکنیم به زید این یک نفر است، وقتی به عمرو اشاره میکنیم هیچ خبری از زید نیست نوبت عمرو است این نفر دوم است، وقتی به سومی میرسیم بکر این هم سومی است اما نسبت به ذات أقدس الهی نسبت به اولی اشاره میکنیم میگوییم آنجا حضور دارد، بین راه حضور دارد نرسیده به عمرو، در دست ما که اشاره است حضور دارد، در جان ما که مشیر هستیم حضور دارد، در آن فاصله بین زید و عمرو که مشار‌الیه است حضور دارد، دست ما که از او جدا نمیشود تا بگوییم که کجا را اشاره کنیم و بگوییم اوست؟! وقتی از زید به عمرو میرسیم میبینیم تمام هویت او را احاطه کرده است ﴿اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً﴾[9] محیط دست است، محیط اشاره است، محیط مشیر است، محیط مشار‌الیه است، محیط فاصله بین اول و دوم است، اصلاً ما نمیتوانیم بیرون بیاییم تا او را کجا بشماریم و کجا قرار بدهیم! وقتی به عمرو رسیدیم این است، نسبت به بکر هم که سومی است همینطور است چون ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً﴾ است. محیط تک تک اینها است، یک؛ محیط فاصله تک تک است، دو؛ محیط بین اول و دوم است، محیط بین دوم و سوم است، محیط بین اول و سوم است، محیط بین مشیر و اشاره و مشارالیه است، جدا نمیشود بگوییم او و او را جدا حساب کنیم! بله ما میتوانیم عمرو را دومی حساب کنیم برای اینکه از زید گذشتیم و جای زید در اینجا نیست عمرو میشود دومی، وقتی به بکر رسیدیم میشود سومی برای اینکه نه جای زید است نه جای عمرو است جای هیچ کس نیست فقط جای بکر است؛ اما در مورد ذات أقدس الهی ما اصلاً جدا نمیشویم و به هیچ وجه نمیشود او را جدا کرد، کجا را اشاره کنیم؟! هر جایی که اشاره کنیم او آنجا را احاطه کرده است، قبل آن را احاطه کرده است، بعد آن را احاطه کرده است، دست را اشاره کرده است، اشاره ما را اشاره کرده، مشیر را اشاره کرده است، نفس ما را اشاره کرده است، اراده ما را هم اشاره کرده، اصلاً جدا نمیشویم لذا فرمود اصلاً به حساب در نمیآید. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود: «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَد»[10] یعنی اصلاً تو به عدد در نمیآیی، این عدد مخلوق توست. خدا واحد است بله، اما میگوییم فلان شخص هم واحد است ولی واحد عددی است، یک نفر مثل او اگر پیدا شود میشود دو، اگر دو نفر دیگر پیدا شوند میشوند سه که این سه عدد است؛ اما خدا عددبردار نیست. در دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد که عدد مخلوق توست، تو که در پوشش عدد در نمیآیی: «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَد» لذا قابل شمارش نیستی، یکی یکی نیستی؛ بله یکی هست و یکی اطلاقی است که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً﴾ است، نه یکی که مثل آن را بیاری که بشود دو تا! عدد را تو خلق کردی تو واحد عددی نیستی. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَد» یعنی عددبردار نیست. «وَاحِدٌ لَا بِعَدَد»[11] که در روایات دیگر هم هست نظیر همین است عددبردار نیست. وقتی عددبردار نشد اگر میگوییم «رابع ثلاثه» است این رابع وحدت عددی نیست وحدت اطلاقی است، چرا؟ برای اینکه این هم رابع است، هم خامس است، هم سادس است، هم ثانی اثنین است، ثانی واحد است، هم رابع ثلاثه است؛ یک چیز است که هم یکی است، هم دومی است، هم سومی است، هم چهارمی است برای اینکه همه جا شمرد فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم﴾ همین که اینجا رابع است، همین عین خامس است، همین عین سادس است پس معلوم میشود که وحدت عددی برنمیدارد؛ آن‌ که هم یک باشد هم دو باشد هم سه باشد هم چهار باشد هم پنج باشد معلوم می‌شود که عدد نیست.

پرسش: ...

پاسخ: وحدت «لا بالعدد» است بله اطلاق ذاتی است «واحدٌ لا بالعدد». عدد اطلاق ندارد محدود است برای اینکه دو که آمد جای سه نیست، سه که آمد جای چهار نیست. عدد مقدار است، کمّ است، ارزش است؛ مثل اینکه یک متر، دو متر، سه متر، چهار متر هر کسی محدود است، اینها مقدار است قسمتپذیر است و مانند آن و اگر چنانچه خود عدد قسمتپذیر نباشد این کمّ منفصل به وسیله کمّ متصل قسمتپذیر است میگویند جذر أصم را فقط خدا میداند محققین دیگر هم میگویند جذر أصمی که خدا میداند مطلبی دیگر است وگرنه این ریاضی است و قابل حل است چون خیلی از اعداد أصم هستند. جذر آن است که عددی ما پیدا کنیم که در خودش ضرب شود؛ مثلاً شانزده جذر دارد چون چهار چهار تا شانزده تا، نُه جذر دارد چون سه سه تا نُه تا است. عددی که در خودش ضرب شود حاصلضرب آن بشود عدد دیگر، آن را میگویند «مجذور»، این را میگویند «جذر». بعضی از اعداد جذر ندارند مثلاً ده جذر ندارد، هفت جذر ندارد، پنج جذر ندارد و خیلی از اعداد هستند که جذر ندارند.

در روایات و ادعیه و مانند آن که دارد: «سُبْحَانَ مَنْ لَا یَعْرِفُ الجَذْرَ الأَصَمَّ إِلَّا هُو»[12] مرحوم میرداماد و مانند ایشان تلاش و کوشش کردند که بگویند جذر أصم غیر از ذات اقدس الهی کسی را نداریم. مرحوم صدر المتألهین و سایر محققین که در ریاضیات هم خیلی کار کردند منتها حالا چون أسفار ریاضی ندارد مرحوم ملاصدرا به عنوان ریاضیدان شناخته نشده است وگرنه اینها بخش وسیعی از عمرشان را به ریاضیات گذراندند ایشان بر این حدیث نقدی دارند میگویند اصلاً أصم جذر ندارد، ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾[13] در برابر ناطق است او حرفی برای گفتن ندارد، کسی که لال است نمیتواند حرف بزند بعضی از حرفها حرف دارند مثلاً میگویند آقا چه عددی را در خودش ضرب کنیم که جنابعالی پیدا شوی، نُه میگوید سه را ضرب کن یا شانزده میگوید که چهار را ضرب بکن و مانند آن، اینها حرف دارد؛ اما هفت نمیتواند حرف بزند بگوید چه عددی را در خودش ضرب بکن که من پیدا شوم، این میشود أصم و حرفی در برابر منطق ندارد. مرحوم صدر المتألهین فرمود اصلاً أصم جذر ندارد تا خدا بداند این ممتنعات است، گرچه از امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا ذات أقدس الهی به ممتنع هم علم دارد؟ فرمود بله؛ به ممتنع هم علم دارد، یک؛ به ممتنع بر فرض اینکه وجود پیدا کند چه میشود هم علم دارد، دو؛ بعد به آیه سوره مبارکه «انعام» استدلال کردند فرمود «﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾[14]»[15] رجوع جهنمیها از جهنم به دنیا ممتنع است برای اینکه دنیایی نیست تا بیایند! مادامی که دنیا هست کسی که مُرده احیای او ممکن است اما بساط دنیا برچیده شد، آسمان و زمین تمام بساطشان برچیده شد اصلاً دنیایی نیست که دوباره به دنیا بیایند! حضرت فرمود درست است خدا ممتنع را میداند، این ممتنع اگر موجود شود چه خواهد شد را هم خدا میداند لذا به این آیه سوره مبارکه «انعام» استدلال کرد فرمود «﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾» اینها که مدام میگویند ﴿رَبِّ ارْجِعُون﴾،[16] ﴿رَبِّ ارْجِعُون﴾ و همیشه میگویند، اینها اگر از جهنم بیایند بیرون و به دنیا بروند باز همینطور میشوند این درست است اما فرمایش مرحوم ملاصدرا این است که اصلاً این علم باید به شیء تعلّق بگیرد و هیچ چیزی نیست که به آن تعلّق بگیرد؛ آیا خدا به این معدوم علم دارد؟ چون این علم یک متعلّقی میخواهد و وقتی که نیست به چه تعلّق بگیرد؟! او قابل معلوم شدن نیست، نه اینکه علم ذات أقدس الهی محدود باشد. در این قسمتها فرمود جذر أصم را او میداند، مرحوم ملاصدرا فرمود جذر أصم را ولو ما عددی نداریم که اگر در خودش ضرب کنید آن پیدا شود مثلاً هفت پیدا شود یا یازده پیدا شود یا ده پیدا شود ولی این کمّ منفصل که چون قابل تقسیم نیست مثلاً ما هفت را نمیتوانیم به چند قسمت تقسیم کنیم تا در خودش ضرب کنیم تا مجذورش بشود دوازده؛ ولی این کمّ منفصل با کمّ متّصل هماهنگ میشود، کم متّصل نصف و ثلث و ربع دارد و ما از همان راه جذر آن را میفهمیم مثلاً ما میتوانیم یک مربعی درست کنیم که مجموع چهار ضلع آن بشود هفت حالا عدد مستقیم نمیتوانیم با سانت میتوانیم یعنی اگر هر کدام از این اضلاع سه متر باشد، چهار ضربدر سه دوازده، اگر مثلاً دو و نیم باشد فلان قدر است، دو و هفتاد باشد فلان قدر است، دو و شصت باشد فلان قدر است. ما مربع درست میکنیم دارای چهار ضلع، عدد را نمیتوانیم نصف و ثلث کنیم چون عدد نیست ولی متر را که میتوانیم نصف و ربع و ثلث کنیم؛ چند تا سانت در این ضلع باشد چهار تا ضلع همسانت باشد، اینها را در خودش جمع کنیم میشود هفت؟ پس از راه ارجاع کمّ منفصل به کمّ متصل میشود جذر آن را معین کرد یعنی جذر این عدد هفت مثلاً دو و چند سانت است. میگویند از این راه ارجاع کمّ منفصل به کمّ متصل میشود جذر آن را معین کرد، این راه دارد و غرض این است که آنها امر ریاضی است و راه دارد و خیلی هم دقیق است. اما مسئله اینکه او «رابع ثلاثه» است؛ شما تبیان مرحوم شیخ را نگاه کنید به هر حال یک بیان کلی دارند اما چگونه «ثالث ثلاثه» میشود کفر، «رابع ثلاثه» میشود توحید؟ غرض این است که این بیانات نورانی را در قرآن کریم دارد و اگر وحی و مانند آن نباشد حل نمیشود.

حالا تبرّکاً بقیه این روایات را هم بخوانیم. روایت چهل و ششم از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در حدیث طولانی است که فرمود: «وَ لَمْ یَمْضِ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ سَبِیلِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً ع عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً تَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَیَّنَهُ»؛ «فإن قلت»: خیلی از چیزهاست که بیان نشده، اینجا فرمود «إِلَّا بَیَّنَهُ»، جواب چیست؟ فرمود: «بَیَّنَهُ» برای اینکه مبین گذاشته مفسر گذاشته است یا خودش بیان کرده است یا مبین گذاشته است پس «بَیَّنَهُ» اگر کسی بگوید که ما خیلی از روایات داریم که در کلام حضرت نبود و در کلام ائمه است، میگوییم «بَیَّنَهُ» برای اینکه خَلَف او هستند مبین او، مفسّر او. «فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛[17] چون ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُم﴾[18] این ﴿أَکْمَلْتُ﴾ یعنی چه؟ همه را به اینها گفتیم و به اینها مراجعه کنید مثل اینکه کسی همه حرفها را در کتاب بنویسد و بگوید این کتاب در کتابخانه است بروید بخوانید پس گفته است. بنابراین ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ سرجایش محفوظ است و اگر کسی خیال کند که ـ معاذالله ـ حضرت ابلاغ نکرده حضرت فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنین﴾[19] دو تا کار را ذات اقدس الهی نسبت به پیغمبر فرمود، فرمود لبان مطهر او از دو نظر معصوم است: یکی آنچه را که باید بگوید هیچ کتمانی نمیکند، آنچه را که مربوط به دیگران است و حرف ما نیست ـ معاذالله ـ به ما نسبت نمیدهد؛ هم قضیه موجبه و هم قضیه سالبه است قضیه سالبه این است فرمود هرگز چیزی که از طرف ما نیست به ما نسبت نمیدهد چون ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[20] چون اگر حرفی که از ما نباشد به ما اسناد بدهد میشود هویٰ پس ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، از آن طرف آنچه را که ما گفتیم کتمان نمیکند ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ «ضنین» با «ضاد» یعنی ضنّت بورزد بعضی از چیزها را نگوید، نه! این طور نیست؛ آن اسرار غیبی که ما گفتیم را او گفت حالا به زید نگفت به اهل بیت گفت، به بکر نگفت به اهل بیت گفت چون باید قابلیت داشته باشند.

پس دو تا قضیه کلی را به نحو ایجاب کلی و سالبه کلی گفت؛ هیچ حرفی که مال ما نیست به ما اسناد نداد، یک؛ هر حرفی را که ما گفتیم او ضنّت نورزید بخل نورزید به جامعه گفت، دو؛ پس این تکمیل است. این دو قضیه موجبه کلیه و سالبه کلیه مربوط به لبان مطهر حضرت است ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ او ضنّت نمیورزد بعضی چیزهاست که مثلاً ابتکارات شخص است یا ابتکار او نیست یک نسخه خطی دارد و حاضر نیست همه جا بگوید اما او همه جا گفت. ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾، از یک طرف؛ ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾،[21] از طرف دیگر. پس اینطور نیست که ـ معاذالله ـ تکمیل نکرده باشند، گفته منتها بعضی را به زبان خود و بعضی را حضرت گفته؛ مثل اینکه کسی کتابی نوشت و گفت که من همه را گفتم، راست میگوید همه را گفته است، در کتاب است مراجعه بکن! پس این کتاب ناطق است باید به آن مراجعه کرد.

روایت چهل و هفتم این است: «مَنْ مَاتَ وَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»؛ یعنی حارث بن مغیره میگوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم که این را پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که «مَنْ مَاتَ وَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً» درست است؟ «قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِیَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِیَّةً لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ»؛ این یک جهلی است که امامش را نمیشناسد یا همان جاهلیت جهلایی که کفر است؟ فرمود خیر! «جَاهِلِیَّةَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَال»[22] چون اصل دین این است شما چه میخواهید بگویید؟!

روایت چهل و هشتم این است امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً ع عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً» شریک در امامت! «لا اله الا الله»! «وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّة»[23] ـ حیف این حرفها که ما همینطور سریع رد شویم! ـ معنای شریک این است که این زید با عمرو دو تایی با هم هستند؛ اما معنای مشرک این نیست که خدا کار میکند بت هم کار میکند، خیر! کاری که مربوط به خداست به بت میدهد وگرنه اینها خدا را که عبادت نمیکنند! ریاکار بله شریک قرار میدهد. اینکه میگوید مشرک است، آنها نگفتند که یک قدری «سقیفه» و یک قدری «غدیر»، این را که نگفتند بلکه گفتند فقط «سقیفه»! مشرک که نمیگوید یک قدری خدا یک قدری صنم بلکه میگوید فقط صنم! پس معنای شرک چیست؟ معنای شرک این است که این معبود بودنی که برای ذات أقدس الهی است ولاغیر، آنها همین را یکدست دادند برای صنم و وثن ولاغیر! آنها هم موحد هستند آنها که مشرک نیستند! بله ریاکار مشرک است ریاکاری که میگوید «قربة إلی الله» و حواس او هم پیش زید و عمرو است این مشرک است که یک قدری خدا و یک قدری غیر خداست؛ اما صنمی و وَثنی که مشرک نیست پس معنای شرک چیست؟ معنایش این است که این توحید که کلاً برای ذات أقدس الهی بود، این را کلاً در بخش الوهیت و ربوبیت و عبادت داده به صنم. اینها نگفتن یک قدری «غدیر» و یک قدری «سقیفه»، گفتند فقط «سقیفه»! لذا فرمود: «کَانَ مُشْرِکاً». حیف این مطالب که ما زود از آنها رد شویم!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. نهج البلاغة(صبحی صالح), خطبه127؛ «...فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ [عَلَی] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب ...‏».

[2]. سوره بقره، آیه129.

[3]. سوره بقره، آیه151.

[4]. سوره نساء، آیه113.

[5]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص547.

[6]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص374 ـ 376.

[7]. وسائل الشیعة، ج28، ص351 و 352.

[8]. تفسیر القمی، ج‏2، ص174.

[9]. سوره نساء، آیه126.

[10]. الصحیفة السجادیة ؛ دعای28 .

[11]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، نامه 185 .

[12]. الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول، ج‏7، ص183.

[13]. سوره بقره، آیه 18 و 171.

[14]. سوره أنعام، آیه28.

[15]. التوحید، شیخ صدوق، ص136؛ «عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع قَالَ سَأَلْتُهُ أَ یَعْلَمُ اللَّهُ الشَّیْ‏ءَ الَّذِی لَمْ یَکُنْ أَنْ لَوْ کَانَ کَیْفَ کَانَ یَکُونُ  أَوْ لَا یَعْلَمُ إِلَّا مَا یَکُونُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی هُوَ الْعَالِمُ بِالْأَشْیَاءِ قَبْلَ کَوْنِ الْأَشْیَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ وَ قَالَ لِأَهْلِ النَّارِ ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُون‏﴾ ...».

[16]. سوره مؤمنون، آیه99.

[17]. وسائل الشیعة، ج28، ص353.

[18]. سوره مائده، آیه3.

[19]. سوره تکویر, آیه24.

[20]. سوره نجم, آیه3.

[21]. سوره نجم, آیات3 و 4.

[22]. وسائل الشیعة، ج28، ص353.

[23]. وسائل الشیعة، ج28، ص353 و 354.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق